غرر الحكم و درر الكلم جلد ۵

قاضى ناصح الدين ابو الفتح عبد الواحد بن محمد تميمى آمدى
ترجمه : سيد هاشم رسولى محلاتى

- ۱ -


ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص     9

جلد پنجم

بسم الله الرحمن الرحيم و به نستعين  

حرف لام

حرف لام بلام زايده بلفظ «لكلّ»

از آنچه وارد شده از سخنان حكمت آميز حضرت أمير المؤمنين على بن أبى طالب عليه السّلام در حرف لام بلام زايده بلفظ «لكلّ» و مراد به «لام زايده» لاميست كه جزء كلمه نباشد بلكه بر سر كلمه داخل شود از براى افاده معنى زايدى بر معنى آن كلمه، مثل لام حرف جرّ، و اين فصل در لام زايده است كه بر خصوص لفظ «كلّ» داخل شده باشد

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    10

فرموده است آن حضرت عليه السّلام:

7265 لكلّ همّ فرج. از براى هر اندوهى گشايشى باشد، مراد تسلى اندوهناكان است و اميدوار ساختن ايشان باين كه از براى هر اندوهى گشايشى باشد.

7266 لكلّ ضيق مخرجٌ. از براى هر تنگيى بدر شدى باشد، اين نيز نظير فقره سابق است.

7267 لكلّ اجل كتاب. از براى هر أجلى نوشته باشد. «اجل» بمعنى مرگ و مدّت بقاى چيزى هر دو آمده و هر يك مراد مى‏تواند بود، چه هر يك بقلم تقدير نوشته شده.

7268 لكلّ حسنة ثواب. از براى هر حسنه يعنى كار نيكويى ثوابى باشد يعنى جزا و پاداش نيكى.

7269 لكلّ ناجم افول. از براى هر طلوع كننده پنهان شدنى باشد، غرض اشاره است باين كه دولتهاى دنيا پاينده و دائمى نباشد پس فرصت را بايد غنيمت شمرد و در خيرات و مبرّات صرف نمود كه توشه باشد جهت آخرت كه پاينده و باقيست.

7270 لكلّ داخل دهشة و ذهول. از براى هر داخل شونده دهشتى باشد و غفلتى، «دهشت» بمعنى حيرانى‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    11

و زوال عقلست، مراد چنانكه از فقره آخر فصل ظاهر مى‏شود اينست كه هر كه بمجلسى داخل شود او را دهشتى و غفلتى باشد پس تدارك حال او كنيد بابتداكردن بسلام باو و سخن‏گفتن با او و مهربانى كردن باو، يا غرض بيان عذريست از براى كسى كه داخل شود بمجلسى و خلاف آدابى از او صادر شود باين كه هر داخل شونده را دهشتى و غفلتى روى دهد خصوصاً در مجالس بزرگان و پادشاهان، پس اگر بآن اعتبار خلاف آدابى از او صادر شود بايد معذور داشت و ممكن است كه غرض اين باشد كه هر كه را كه بجائى اوّل داخل شود دهشتى و غفلتى روى دهد پس از آن حال داخل شونده قبر را بايد استنباط نمود و در فكر تهيه و تدارك آن بود.

7271 لكلّ سيّئة عقاب. از براى هر گناهى و كار بدى عقاب و جزاى بدى باشد، پس از آن انديشه بايد نمود.

7272 لكلّ غيبة اياب. از براى هر غايب‏شدنى برگشتنى باشد، غرض اميدوار ساختن جمعيست كه دولتى  از ايشان برود باين كه نوميد نبايد بود از براى هر پنهان شدنى برگشتنى باشد، يا غرض بيان حال غيبت بمرگ است و اين كه آن را البته برگشتنى در عقب باشد پس در تهيه و تدارك آن بايد بود.

7273 لكلّ قول جواب. از براى هر سخنى جوابى باشد، يعنى هر سخنى را جواب خاصّى باشد كه آن را در جواب آن بايد گفت پس هرگاه سخنى بكسى بگويند بايد كه او تأمّل كند تا آنچه مناسب جواب آن باشد بگويد و بى‏تأمل جواب نگويد .

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    12

7274 لكلّ حىّ داء. از براى هر زنده بيماريى باشد، مراد تسلى بيماران است و اين كه آدمى بايد كه تن بآن در دهد هر زنده را بغير حق تعالى ناچارست از آن، و نمى‏شود كه بيماريى رو ندهد.

7275 لكلّ علة دواء. از براى هر بيماريى دوايى باشد، مراد اينست كه حق تعالى از براى هر بيماريى دوايى آفريده نهايت گاه هست، كه طبيب نمى‏داند آنرا يا در تشخيص مرض خطا ميكند.

7276 لكلّ اجل حضور. از براى هر مرگى حاضر شدنى باشد، مراد اينست كه از مرگ غافل نبايد بود و در تهيه و تدارك آن بايد بود چه هر چند دير رسد آخر برسد و چاره از آن نباشد.

7277 لكلّ امل غرور. از براى هر اميدى فريب دادنى باشد، مراد منع از آرزوها و اميدهاست و اين كه آنها فريب مى‏دهد آدمى را و مشغول مى‏سازد بطلب آنها، و باز مى‏دارد از سعى از براى آخرت.

7278 لكلّ نفس حمام. از براى هر نفسى مرگى باشد، مراد اينست كه هر نفسى را از مرگ چاره نيست، پس هميشه بايد كه در تهيه آن باشد.

7279 لكلّ ظالم انتقام. از براى هر ستم‏كننده انتقامى باشد، مراد منع از ستم است و اين كه نمى‏شود كه انتقام آن كشيده نشود در دنيا يا آخرت يا هر دو.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص     13

7280 لكلّ أمر ادب. از براى هر كارى ادبى باشد، يعنى از براى هر كارى طريقه نيكوئى باشد كه بر آن نحو بايد كرده شود و اگر بر وجه ديگر كرده شود نيكو نباشد چنانكه در شرع اقدس از براى أكثر كارها آداب نقل شده، پس بايد كه رعايت آنها كرده در غير آنها نيز آدابى را كه عقل مستحسن شمارد يا در عرف رعايت شود بايد رعايت شود.

و در بعضى نسخه‏ها «لكلّ امرء ارب» است، و بنا بر اين معنى اينست كه: از براى هر مردى حاجتى باشد، يعنى هيچ كس بغير حقّ تعالى بى‏حاجتى نباشد پس گمان مكنيد كه كسى را در دنيا رفاه تامّى باشد و اصلا محتاج نباشه، و ممكن است كه معنى اين باشد كه: از براى هر مردى عقلى باشد يعنى عقلى باشد كه كافى باشد از براى هدايت او اگر كار فرمايد آنرا و عمل كند بآن.

7281 لكلّ شي‏ء سبب. از براى هر چيزى سببى باشد، يعنى هر چيزى سببى دارد كه بسبب آن حاصل شود و بى‏آن نشود پس هرگاه كسى خواهد كه تحصيل آن بكند بايد كه تأمّل كند تا سبب آنرا بيابد و آنرا از راه سبب آن طلب كند كه اگر از راه ديگر طلب كند سعى او بيحاصل باشد.

7282 لكلّ ضلّة علّة. از براى هر گمراهيى علتى باشد، يعنى حق تعالى هيچ كسى را گمراه خلق نكرده بلكه بر راه راست و قابل اختيار آن آفريده و هر گمراهيى را سببى باشد مثل حبّ مال يا جاه يا پيروى پدران و امثال اينها، و اگر كسى آنها را از خود زايل كند و خود را در هر باب مخلى بطبع گرداند و راه است جويد البته آنرا يابد و گمراه نشود.

7283 لكلّ كثرة قلّة.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    14

از براى هر بسياريى كميى باشد، مراد اينست كه ببسيارى مال يا أولاد و أعوان و أنصار و مانند آنها مغرور نبايد شد هر بسياريى را كميى در عقب باشد و در اندك وقتى بكمى مبدّل شود.

7284 لكلّ ناكث شبهة. از براى هر شكننده عهدى شبهه است، يعنى هر كه عهد و پيمانى را كه كرده باشد بشكند البته شبهه از براى خود پيدا ميكند كه متوسّل بآن شود تا اين كه نقض عهد او چندان قبيح ننمايد پس هر گاه آنكه با او عهد و پيمان كرده خواهد با او جنگ و جدال كند بايد كه حلّ شبهه او تواند كرد تا او را حجتى نباشد.

7285 لكلّ دولة برهة. از براى هر دولتى زمانيست، يعنى زمانى مقدّر كه زياد و كم نمى‏شود، يا اين كه از براى هر دولتى قدريست از زمان و هيچ دولتى پاينده نماند پس بآن مغرور نبايد شد.

7286 لكلّ حىّ موت. از براى هر زنده مردنى باشد، يعنى ناچارست از آن پس بايد كه آدمى در تهيه آن باشد، و ممكن است كه غرض مجرّد اخبار از اين باشد كه هر زنده بغير حقّ تعالى جاويد نمى‏ماند البته مى‏ميرد خواه از انس باشد و خواه از ملائكه و جنّ.

7287 لكلّ شي‏ء فوت. از براى هر چيزى فوتى است يعنى ناياب شدنى پس بمال و جاه و أمثال آنها مغرور نبايد شد، در اندك وقتى زايل گردد، و ممكن است كه غرض مجرّد إخبار از اين باشد كه هر چيز بغير حقّ تعالى البته فانى شود تا اين كه بغير از او تعالى شأنه هيچ موجودى نماند چنانكه در اوّل نيز همين او موجود بود و با او موجود ديگر نبود چنانكه اين معنى در كلمات ديگر نيز از آن حضرت صلوات اللّه و سلامه عليه واقع شده.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    15

7288 لكلّ اقبال ادبار. از براى هر اقبالى ادبارى باشد غرض اينست كه باقبال و روآوردن دولتها مغرور نبايد شد هر اقبال و رو آوردنى را ادبار و پشت گردانيدنى باشد.

7289 لكلّ مصاب اصطبار. از براى هر مصيبت رسيده شده شكيباييست، مراد اينست كه حق تعالى هر كه را مصيبتى باو برسد قدرى صبر باو بدهد كه اگر آن نباشد تحمل آن مصيبت نتواند كرد و همه مصيبت زدگان در آن قدر شريكند و تفاوت در قدر زايد بر آنست بعضى زياده بر آن نيز صبر آورند بمرتبه كه اصلا جزع نكنند و بعضى قدرى جزع كنند پس هر كه آن قدر زايد در او بيشتر باشد اجر و ثواب او كاملتر باشد.

7290 لكلّ كبد حرقة. از براى هر جگرى سوزشى است، مراد اينست كه هر كه را ستمى رسد خواه خوب باشد و خواه بد جگر او را سوزشى باشد كه با آن سوز هرگاه نفرين كند بر آن ستمكار در گيرد و مستجاب گردد، پس از آن حذر بايد كرد.

7291 لكلّ شي‏ء حيلة. از براى هر چيز چاره هست، يعنى حق تعالى از براى هر چيز كه خواسته و تكليف بآن كرده يا ضرور شود كه كسى بكند چاره قرار داده كه بآن مى‏توان كرد آنرا، و كسى را هرگز مضطرّ نمى‏سازد، پس آدمى در هر كار بايد كه تأمّل كند تا چاره آنرا بيابد.

7292 لكلّ جمع فرقة. از براى هر جمعيتى پراكندگيى باشد غرض اينست كه بجمعيتها مغرور نبايد شد

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    16

هر جمعيتى را پراكندگيى باشد، و همچنين دل بهيچ جمعيتى نبايد بست و پراكندگى آنرا بايد بخود قرار داد.

7293 لكلّ مقام مقال. از براى هر مقامى سخن گفتنى است ، يعنى هر سخن را در هر مقامى نتوان گفت بسا باشد كه سخنى در مقامى و مجلسى بسيار خوش آيد و در مقام و محفل ديگر بغايت زشت و قبيح نمايد، پس آدمى هر سخنى كه گويد بايد كه تأمّل كند در آن كه مبادا مناسب آن مقام نباشد.

7294 لكلّ امر مآل. از براى هر كارى عاقبتى باشد يعنى هر كارى را عاقبتى باشد نيكو يا زشت، پس هر كارى را كه كسى خواهد كه بكند بايد كه نظر در عاقبت آن كند كه مبادا عاقبت آن بد باشد.

7295 لكلّ شي‏ء حيلة، و حيلة المنطق الصدق. از براى هر چيزى چاره‏ايست، و چاره منطق يعنى سخن راستگوئيست، يعنى هر چيز چاره دارد كه بآن دفع گزند از آن مى‏توان كرد و چاره منطق راستگوئيست هرگاه آدمى راست گويد از آن سخن گزندى باو نرسد و ضررى بر آن مترتّب نگردد و اين در وقتيست كه مضطرّ شود بسخن گفتن كه در آن وقت بايد كه آنچه راست باشد بگويد و دروغ نگويد كه در چنين وقتى هرگاه راست گويد ضررى باو نرسد نه اين كه در هر وقت آنچه راست باشد توان گفت، بسا باشد كه سخنى هر چند راست باشد نبايد گفت و بر گفتن آن ضرر عظيم مترتّب گردد. و در بعضى نسخه‏ها بجاى «حيلة و حيلة»: «حلية و حلية» است، و بنا بر اين معنى اينست كه: از براى هر چيز زيوريست و زيور سخن راستگوئيست، و اين ظاهرترست.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    17

7296 لكلّ دين خلق و خلق الايمان الرّفق. از براى هر دينى خوبيست و خوى ايمان همواريست، يعنى در هر دين خو و خصلتى است كه در آن دين امر شده بآن و تأكيد شده در آن و بر گزيده شده بر ساير خصلتهاى نيكو، و آن خو و خصلت در دين ايمان هموارى و نرمى كردنست با مردم.

7297 لكلّ شي‏ء من الدّنيا انقضاء و فناء. از براى هر چيزى از دنيا گذشتنى و فانى شدنيست، پس بهيچ نعمت آن مغرور نبايد شد و دل نبايد بست، و از هيچ زحمت و محنت آن نيز اندوهگين نبايد بود.

7298 لكلّ شي‏ء من الآخرة خلود و بقاء. از براى هر چيزى از آخرت پايندگى و باقى بود نيست، پس طلب آن نعمتها بايد كرد كه پاينده است و زوال را به آنها راهى نيست.

7299 لكلّ أمر عاقبة حلوة او مرّة. از براى هر كارى عاقبتى است شيرين يا تلخ، غرض اينست كه هر كارى را كه كسى خواهد كه بكند بايد كه ملاحظه عاقبت آن كند كه از آنها نباشد كه عاقبت تلخ داشته باشد.

7300 لكلّ شي‏ء غاية، و غاية المرء عقله. از براى هر چيز غايتيست و غايت مرد يعنى آدمى يا مرد عقل اوست، «غايت» بمعنى نهايت و پايان آمده و بمعنى علّت چيزى كه وجود آن چيز از براى آن باشد نيز آمده، و بنا بر اوّل ممكن است كه مراد اين باشد كه نهايت فضايل مرد و بالاترين آنها عقل اوست، يعنى قوّه مدركه او يا إدراك او، چه عقل بهر دو معنى آمده و بنا بر دويم مراد اينست كه علّت غائى وجود مرد عقل اوست، چه ظاهرست كه وجود او از براى علوم و معارف و عباداتى است كه موقوف بر آنهاست و آنها بعقل‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    18

بمعنى قوّه مدركه حاصل شود پس بآن اعتبار آن قوّه را علّت غائى وجود او مى‏توان گفت، و اگر مراد بعقل معنى دويم باشد يعنى اصل ادراك، پس علت غائى بودن آن ظاهرست و محتاج بتوجيه مذكور نيست.

7301 لكلّ شي‏ء زكاة، و زكاة العقل احتمال الجهال. از براى هر چيز زكاتيست و زكاة عقل احتمال نادانانست، «زكاة» چنانكه مكرّر مذكور شد دادن قدرى از مال است كه امر شده بدادن آن بمستحقين با شرايط آن از براى پاكيزه شدن آن مال يا نموّ و فزايش آن، و در بعضى چيزهاى ديگر نيز چون صرف آنها در بعضى مصارف خير باعث پاكيزگى يا نموّ و فزايش آنها مى‏شود آن را زكاة آن مى‏گويند چنانكه وارد شده كه «زكاة زر ابى  عاريه‏دادن آنهاست» و در اين كلام معجز نظام فرموده‏اند كه: از براى هر چيز زكاتى هست يعنى مصرف خيرى مقرّر شده كه صرف آن در آن بمنزله زكاة آنست و «زكاة عقل احتمال نادانست» يعنى بر خود گرفتن ايشان و تربيت كردن و تعليم نمودن يعنى صرف عاقل قدرى از اوقات خود را در اين مصرف بمنزله دادن زكاة عقل خودست و باعث پاكيزگى يا فزايش عقل اوست، و احتمال دارد كه مراد به «احتمال نادانان» تحمل كردن از ايشان باشد و در گذشتن از بى‏آدابيها باشد كه از ايشان صادر شود و انتقام نكشيدن از آنها، چه اين معنييست مستحسن عقل، پس عمل كردن باين حكم عقل بمنزله زكاة آن باشد و صرف آن در مصرف خيرى كه باعث پاكيزگى يا فزايش آن باشد.

7302 لكلّ شي‏ء فضيلة، و فضيلة الكرام اصطناع الرجال. از براى هر چيز فضيلتى باشد و فضيلت كريمان إحسان كردن بمردانست، «فضيلت» چنانكه مكرّر مذكور شد صفت نيكويى را گويند كه باعث زيادتى مرتبه صاحب خود باشد و برترى آن، و مراد به «كريمان» مردم گرامى بلند مرتبه است‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    19

يا أهل جود و كرم، و مراد به «مردان» مردان كامل است كه أهليّت احسان داشته باشند و «بودن إحسان بايشان فضيلت كريمان، يعنى عمده فضايل ايشان» ظاهرست.

7303 لكلّ شي‏ء آفة، و آفة الخير قرين السوء. از براى هر چيز آفتيست و آفت خير همنشين بد است، چون همنشين بد منع ميكند همنشين خود را از خيرات، آنرا «آفت خير» فرموده‏اند، و ممكن است كه «الخيّر» بتشديد يا خوانده شود و بنا بر اين ترجمه اينست كه: آفت صاحب خير همنشين بدست كه او را منع ميكند از خير و ترغيب مى‏نمايد بشرّ.

7304 لكلّ شي‏ء نكد، و نكد العمر مقارنة العدوّ. از براى هر چيز سختى‏اى و دشواريى باشد و سختى و دشوارى زندگانى همنشينى با دشمن است.

7305 لكلّ رزق سبب فاجملوا فى الطلب. از براى هر روزيى سببى است پس ميانه روى كنيد در طلب، مراد اينست كه چون هر روزيى را سببى باشد پس ناچار طلب آن بيكى از اسباب آن بايد كرد، نهايت ميانه روى بايد كرد در آن و جدّ و اهتمام زياد نبايد داشت كه آن شرعا و عقلا مذموم است.

7306 لكلّ انسان ارب فابعدوا عن الرّيب . از براى هر آدمى حاجتى باشد پس دورى كنيد از ريب، ظاهر اينست كه مراد به «ريب» در اينجا قلق و اضطراب باشد، و مراد اين باشد كه كسى نيست كه او را حاجتى نباشد پس اگر شما را حاجتى رو دهد بسبب آن قلق و اضطرابى مكنيد كه آنرا خصوصيتى بشما نباشد، بمنزله بليه‏ايست عامّ و بليه هرگاه عامّ شد نيكو مى‏شود

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    20

چنانكه مشهورست . و سبب قلق و اضطرابى نمى‏شود.

و ممكن است كه مراد اين باشد كه هرگاه هر كسى را حاجتى باشد پس اگر شما سعى كنيد در حاجت خود قصورى ندارد، نهايت قلق و اضطرابى مكنيد در آن و ميانه روى كنيد چنانكه در فقره سابق مذكور شد.

و نيز ممكن است كه «ارب» در اينجا بمعنى عقل باشد و «ريب» همان بمعنى قلق و اضطراب باشد و مراد اين باشد كه از براى هر آدمى عقلى باشد پس دورى كنيد از قلق و اضطراب، زيرا كه هر عقلى حكم ميكند باين كه آنرا ثمره بغير زيان و خسران نباشد، يا اين كه «ريب» بمعنى شكّ باشد و مراد اين باشد كه از براى هر آدمى عقلى باشد كه كافى باشد او را از براى تحصيل يقين بمعارف إلهيه يا راه راست، پس دورى كنيد از شكّ در آنها و تحصيل يقين كنيد به آنها.

7307 لكلّ امرء يوم لا يعدوه. از براى هر آدمى يا مردى روزيست كه در نمى‏گذرد از آن، ممكن است كه ذكر «روز» بر سبيل مثال باشد چنانكه ذكر مرد نيز بنا بر احتمال دويم بر سبيل مثال است و مراد اين باشد كه: از براى هر كس وقت مرگى باشد كه در نمى‏گذرد از آن، يا مراد اين باشد كه: روز آخر عمرى باشد كه بروز ديگر نرسد.

7308 لكلّ احد سائق من اجله يحدوه. از براى هر كسى كشنده هست از اجل او كه مى‏كشد او را، چون از براى هر كسى «اجلى» يعنى وقت مرگى مقدّر شده كه ناچار مى‏رود تا بآن برسد پس گويا أجل او كشنده اوست و مى‏كشد او را تا بمرگ برساند، و ممكن است كه «يحدوه» بمعنى «مى‏كشد او را» نباشد بلكه باين معنى باشد كه «حدى مى‏گويد از براى او» و «حدى» خوانندگيى است كه ميكنند از براى شتر تا اين كه تند برود، و «حدى خواندن اجل»

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    21

كنايه از تند بردن آن باشد چنانكه «حدى» باعث تند رفتن شتر مى‏شود.

7309 لكلّ مثن على من اثنى عليه مثوبة من جزاء او عارفة  من عطاء. از براى هر ستايش كننده بر كسى كه ستايش او كرده جزاى نيكيست از جزا، يا خيرى از بخشش، يعنى بر كسى كه ستايش او كرده اينست كه بعد از آن جزاى نيكى بدهد او را، يا اين كه قبل از آن خيرى رسانيده باشد باو و بخششى كرده باشد باو كه آن ستايش بعوض آن باشد، و ممكن است كه مراد بأوّل جزاى نيكى باشد غير بخشش از ساير احسانها، و بدويم خصوص عطا و بخشش، و حاصل اين باشد كه بر اوست كه بجزاى آن احسانى باو بكند يا عطا و بخششى.

7310 لكلّ عمل جزاء فاجعلوا عملكم لما يبقى، و ذروا ما يفنى. از براى هر عملى پاداشى است پس بگردانيد عمل خود را از براى آنچه باقى مى‏ماند، و واگذاريد آنچه را فانى مى‏شود، يعنى آنچه را كنيد از براى پاداش أخروى كنيد كه پاينده و باقيست نه دنيوى كه زايل و فانيست.

7311 لكلّ شي‏ء بذر، و بذر الشرّ الشره. از براى هر چيزى تخمى است و تخم شرّ يعنى بدى شره است يعنى غلبه حرص، يعنى غلبه حرص منشأ بديها مى‏شود و بمنزله تخمى است كه بكارند و از آن بدى برويد.

7312 لكلّ ظالم عقوبة لا تعدوه، و صرعة لا تخطوه. از براى هر ستمگرى عقوبتى باشد كه در نگذرد از او و افتادنى باشد كه تجاوز نكند از او، يعنى البته برسند باو و گرفتار شود او به آنها، و مراد به «افتادن» افتادن‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    22

در بلا و عذاب و نكال باشد و آن هم تأكيد «عقوبت» است يا مراد به «عقوبت» عقوبت أخرويست و به «افتادن» افتادن در بلا و پستى دنيوى.

7313 لكلّ ظاهر باطن على مثاله، فمن طاب ظاهره طاب باطنه، و ما خبث ظاهره خبث باطنه. از براى هر ظاهرى باطنى باشد بر مانند آن، پس كسى كه نيكو باشد ظاهر او نيكو باشد باطن او، و آنچه زشت باشد ظاهر آن زشت باشد باطن آن، اين نزديكست بمضمون آيه كريمه «البلد الطيّب يخرج نباته بإذن ربّه، و الّذى خبث لا يخرج الّا نكدا بلد نيكو بيرون مى‏آيد سبزه آن باذن پروردگار آن، و آنچه پليد باشد بيرون نمى‏آيد مگر دشوار سخت» و پوشيده نيست كه ممكن است مراد به «ظاهر» صورت و خلقت باشد و نيكويى آن نشان نيكويى باطن باشد و زشتى آن نشان زشتى باطن باشد، و ممكن است كه مراد به «ظاهر» أفعال و أعمال ظاهرى باشد و به «باطن» أخلاق و ملكات باطنى، و خوبى آنها علامت خوبى اينها، و بدى آنها علامت بدى اينها، و آيه كريمه نيز تمثيلى از براى هر يك از اينها مى‏تواند بود، نهايت بر هر تقدير ظاهر اينست كه حكم أكثرى باشد و كلى نباشد خصوصا بنا بر احتمال اوّل.

و اين كلام شريف در نهج البلاغه نيز نقل شده و در آنجا بعد از اين اينست: و قد قال الرّسول صلّى اللّه عليه و آله، انّ الله يحب العبد و يبغض عمله و يحبّ العمل و يبغض بدنه، يعنى و بتحقيق كه فرموده رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله: بدرستى كه خدا دوست مى‏دارد بنده را و دشمن مى‏دارد عمل او را، و دوست مى‏دارد عمل را و دشمن مى‏دارد بدن او را، يعنى نسبت ببعضى بندگان چنانست كه دوست مى‏دارد ايشان را و دشمن مى‏دارد عمل ايشان را، و نسبت ببعضى چنين است كه: دوست مى‏دارد عمل ايشان را و دشمن مى‏دارد بدن ايشان را، و پوشيده‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    23

نيست كه ظاهر كلام اينست كه اين حديث شريف شاهدى باشد از براى كلام سابق و ظاهرست كه آن شاهد بر آن بنا بر معنى دويم نمى‏تواند شد بلكه منافى آنست.

محقق بحرانى اين را اشاره گرفته باين كه: حكم سابق كلى نيست بلكه اكثريست، و تكلف و تعسف اين ظاهرست. و امّا بنا بر معنى اوّل پس اگر چه منافى آن نيست امّا شاهدى نيز بر آن نيست مگر اين كه مؤيّدى باشد از براى آن باعتبار اين كه ظاهر مى‏شود از اين كه خوبى ديگر در بنده ميباشد بغير از خوبى أعمال ظاهرى كه آن خوبى باطن و ملكات و أخلاق او باشد كه بسبب آن حق تعالى دوست مى‏دارد او را و دشمن مى‏دارد أعمال او را، پس آنچه فرموده‏اند كه «خوبى صورت و خلقت نشان خوبى باطن است» اين خوبيست، و همچنين ظاهر مى‏شود كه بديى در باطن ميباشد غير بدى اعمال ظاهرى كه از آن راه حق تعالى دوست مى‏دارد عمل را يعنى عمل ظاهرى او را بسبب خوبى آن، و دشمن مى‏دارد بدن او را يعنى اصل ذات او را باعتبار بدى باطن و ملكات و أخلاق او، پس آنچه فرموده‏اند كه زشتى صورت و خلقت دليل زشتى باطن است آن زشتى است، و پوشيده نيست كه بنا بر اين بر طريقه حكما كه بنفس مجرّدى در آدمى قائل شده‏اند و ملكات و أخلاق را صفت آن مى‏دانند مناسب بجاى «بدن»: «نفس» بود پس تعبير به «بدن» يا باعتبار بطلان طريقه ايشانست و اين كه نفس مجرّدى نباشد چنانكه مذهب متكلمين است، و با باعتبار اجراى كلام است بر وفق أفهام عوام ، و يا باعتبار اينست كه مراد دشمن داشتن اصل «بدن» است باعتبار زشتى آن و دلالت اين بر زشتى باطن، و بنا بر اين مراد در اوّل نيز بقرينه مقابله دوست داشتن اصل بدن است باعتبار نيكوئى آن و دلالت اين بر نيكويى باطن، و بنا بر اين اين حديث شريف شاهدى باشد بر صريح حكم سابق، پس ظاهر اينست كه كلام معجز نظام اشاره باشد بتفسير آيه كريمه و اين كه نسبت دوستى و دشمنى ببدن باعتبار دلالت نيكويى و زشتى آنست بر نيكويى و زشتى باطن، و الله تعالى يعلم.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    24

و ابن ابى الحديد در شرح خود «ظاهر» را عبارت از ميل بعقل و ميل بهوى گرفته و «باطن» را عبارت از ثواب و عقاب آنها كه در اين نشأه پنهانست و در آخرت ظاهر خواهد شد، و بنا بر اين ظاهرست كه هر ظاهرى را از آنها باطنى باشد از اينها، و متعرّض ربط حديث مذكور بكلام سابق نشده و همين تفسيرات را از أصحاب متكلمين خود نقل كرده كه گفته‏اند كه: گاه هست كه حق تعالى مؤمن را دوست مى‏دارد باين معنى كه اراده ثواب دادن او دارد، و دشمن مى‏دارد عملى از اعمال او را كه صغيره باشد از صغائر كه ناخوش باشد نزد خدا، امّا قادح در ايمان او نباشد و حسنات او كفاره آن شوند، و گاه هست كه دشمن مى‏دارد بنده را باين معنى كه اراده عقاب او را دارد و دوست مى‏دارد عملى را از أعمال او مثل طاعتى از طاعات، و دوستى او آنرا اينست كه ساقط ميكند بسبب آن بعضى از عقاب او را.

و تكلف و تعسف اين توجيه نيز و همچنين آنچه نقل كرده از تفسير حديث شريف بر عارف بصير پوشيده نيست، و الله تعالى يعلم.

7314 لكلّ داخل دهشة فابدأوا بالسلام. از براى هر داخل شونده دهشتى باشد پس ابتدا كنيد بسلام، يعنى ابتدا كنيد شما بسلام بر او تا اصلاح حال او بشود و از آن دهشت و حيرانى برآيد.

7315 لكلّ قادم حيرة فابسطوه بالكلام. از براى هر قادمى حيرانيى باشد پس گشاده رو گردانيد او را بسخن گفتن، يعنى هر كه بمجلسى آيد او را حيرانيى باشد پس ابتدا كنيد با او بسخن گفتن و مهربانى، تا او از آن حيرت برآيد و شكفته و گشاده‏رو گردد.

7316 لكلّ شي‏ء بذر، و بذر العداوة المزاح. از براى هر چيزى تخمى باشد و تخم دشمنى مزاح است، چون مزاح و خوش‏طبعى بسيار با مردم سبب بدشمنى ايشان مى‏شود آنرا تخم دشمنى فرمودند كه بمنزله تخمى است كه بكارند و دشمنى برويد.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    25

حرف لام بلام زايده بلفظ مطلق

از آنچه وارد شده از سخنان حمكت‏آميز حضرت أمير المؤمنين علىّ بن أبى طالب عليه السّلام در حرف لام بلام زايده بلفظ مطلق يعنى بألفاظ مختلف نه بلفظ واحد چنانكه در فصل سابق بود كه همه فقرات بلفظ «لكلّ» بود. فرموده است آن حضرت عليه السّلام:

7317 للحقّ دولة. از براى حقّ دولتى باشد، «دولت» سلطنت و بزرگى و مال و أمثال آنها را گويند كه مردم از يكديگر فرا گيرند و گاهى با اين باشد و گاهى با آن، و مراد اينست كه از براى اهل حقّ دولتى خواهد بود عظيم كه آن دولت حضرت صاحب الزّمان صلوات الله و سلامه عليه باشد، و ممكن است كه شامل دولت هر شخصى باشد كه بر دين حق باشد.

7318 للباطل جولة. از براى باطل جولانى باشد. «جولان» بمعنى طواف و دور زدن است، و مراد اينست كه از براى باطل گردشى باشد كه بزود بسر آيد و زايل گردد چنانكه تتمه اين كلام معجز نظام كه در كتب ديگر نقل شده اينست كه «ثمّ يضمحلّ» يعنى جولانى دارد و بعد از آن مضمحلّ و باطل مى‏گردد.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    26

7319 للكلام آفات. جزاى سخن‏گفتن آفتها باشد يعنى آفتها باشد كه بر آن مترتّب مى‏گردد، پس كسى كه خواهد سخن گويد بايد كه نيكو تأمّل كند در آن كه ضررى بر آن مترتّب نشود، و ممكن است كه مراد اين باشد كه از براى سخن گفتن آفتها باشد كه مانع از آن شود مثل تقيه و خوف، پس اگر كسى در مقامى كه حقّ خود را بيند كه ديگرى مى‏برد سخنى نگويد اين دليل اين نمى‏شود كه آن حقّ او نباشد، و همچنين در نظاير آن.

7320 للمتكلّم اوقات. از براى سخنگو اوقاتيست، يعنى اوقات مختلفى است بسبب جمعيت خاطر و غير آن از أسباب پس اگر از بليغ كاملى گاهى كلامى صادر شود كه موافق رتبه او در بلاغت نباشد او را معذور بايد داشت گاه باشد كه وقت او چنان وقتى باشد كه مقتضى آن باشد.

7321 للباغى صرعة. از براى باغى افتادنيست، يعنى عاقبت از براى او افتادنى باشد عظيم در بلا و خفت و نكبت در دنيا يا عذاب و عقاب در آخرت يا هر دو، و مراد به «باغى» ستمگر است يا متكبر و سركش، يا هر كه از حقّ عدول كرده باشد، يا دروغگو، و معنى آخر بقرينه مقابله با فقره بعد اگر هر دو را با هم فرموده باشند ظاهرترست، و اگر چنان نباشد يكى از معانى ديگر، چه استعمال «باغى» در آنها شايعترست.

7322 للصّدق نجعة. از براى راستى راحتى است، يعنى هرگاه كسى سخنى را راست گفته باشد او را راحتى باشد عظيم باعتبار اين كه خوف آن ندارد كه خلاف آن ظاهر شود و خجل‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    27

و منفعل گردد، بخلاف دروغ كه در آن هميشه بيم آن باشد قطع نظر از وزر و وبال آن، و ممكن است كه «نجعه» بضمّ نون بمعنى راحت نباشد بلكه بفتح نون بمعنى اثر كردن باشد و مراد اين باشد كه سخن راست را اثرى باشد در شنونده كه دروغ را آن اثر نباشد و اين بحسب لفظ با «صرعة» أوفق است.

7323 للنفوس حمام . از براى نفسها مرگى باشد، يعنى هيچ نفسى را چاره از آن نيست، پس بايد كه در تهيه و تدارك آن باشند.

7324 للظالم انتقام. از براى ستمگر انتقامى باشد، يعنى البته انتقام ستم او از او كشيده شود در دنيا يا آخرت يا هر دو.

7325 للطالب البالغ لذّة الادراك. از براى طلب كننده رسنده لذّت دريافتن است، يعنى هرگاه كسى چيزى را طلب كند و برسد بآن لذّت دريافت آنرا دريابد.

7326 للخائب الآئس مضض الهلاك. از براى محروم نوميد درد هلاكت است، يعنى هرگاه كسى طلب چيزى كند و محروم و نوميد گردد از آن، دريابد او ألم و دردى مانند ألم و درد هلاكت، و دور نيست كه غرض از اين دو فقره هرگاه با هم فرموده باشند و هر يك در مقامى خاصّ نباشد اين باشد كه: كسى كه طلب بهشت و نعمتهاى آن كند بايد كه كمال سعى و اهتمام كند در آن تا اين كه لذّت دريافت چنين مطلبى كه بالاترين همه‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    28

مطالب است دريابد، و اگر نه محروم و نوميد ماند و بألم چنان مصيبتى كه عظيمترين مصيبتهاست گرفتار گردد، نعوذ بالله منه.

7327 للعادة على كلّ انسان سلطان. از براى عادت بر هر آدمى سلطنتى است، مراد اينست كه هر كه بچيزى عادت كرد آن را تسلطى بر او بهمرسد كه بغايت دشوار باشد بر او ترك آن، پس آدمى بايد كه خود را بكارهاى خير وادارد تا عادت كند به آنها و ترك آنها نكند، و اجتناب كند از بديها و عادت به آنها، و اگر نه دشوار شود بر او ترك آنها و گرفتار گردد به آنها.

7328 للعاقل فى كلّ عمل احسان. از براى عاقل در هر عملى احسانيست، يعنى هر كار او كار نيكيست كه از او صادر شود، يا از براى او بجزاى هر كارى از او احسانى خواهد بود، و بر هر تقدير اين باعتبار اينست كه عاقل كامل كار او بجز واجبات يا مستحبات يا أمور مباحه نباشد و احسان واجبات و مستحبات ظاهرست، و أمور مباحه نيز هيچ كارى نيست از آنها كه از براى آن آداب مستحبه نباشد پس عاقل كامل هر مباحى را كه كند بر وجهى كند كه لا أقلّ متضمن بعضى از آداب مستحبه آن باشد و بآن اعتبار كار نيكى خواهد بود و جزاى نيكوئى خواهد داشت.

7329 للجاهل فى كلّ حالة خسران. از براى جاهل در هر حالتى زيانيست، زيرا كه باعتبار جهلى كه دارد در هر حالتى كارى كند كه متضمن زيان و خسرانى باشد باعتبار فعل حرامى يا مكروهى در آن، و اگر در حالى هيچ يك از آنها از او صادر نشود همين كافيست در زيان و خسران او كه رعايت آداب مستحبه آن حالت نكند و از اجر و ثواب آنها محروم ماند، چه آن نيز زيان و نقصانيست عظيم.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    29

7330 للاعتبار تضرب الامثال. از براى عبرت گرفتن زده مى‏شود مثلها، يعنى مثلها كه زده شده در قرآن مجيد و أحاديث مقدّسه از براى دنيا و ايمان و كفر و أمثال آنها از براى اينست كه مردم عبرت گيرند، و آنچه از براى آن مثل خوب زده شده بعمل آورند، و آنچه از براى آن مثل بد زده شده اجتناب نمايند، نه اين كه مانند اكثر مردم از گوشى بشنوند و از گوش ديگر بيرون كنند.

7331 للشدائد تدّخر الرّجال. از براى سختيها ذخيره كرده ميشوند مردان، يعنى آشنائى و دوستى با مردان از براى اينست كه ذخيره باشند از براى اين كس در سختيها، و إمداد و إعانتى كه ايشان را مقدور و ميسر باشد بعمل آوردند، پس هر كه چنين نباشد آشنائى و دوستى با او لغو و عبث است و او در حقيقت مرد نيست.

7332 للظّالم بكفّه عضّة. از براى ستمگر است دندان گرفتن دست خود، يعنى در روز قيامت از روى حسرت و ندامت در وقتى كه جزاى ستم خود را مى‏بيند، و ممكن است كه ترجمه اين باشد كه: از براى ستمگرست در دست او دندان گرفتنى، يعنى آنچه در دست او باقى مى‏ماند از آنچه بظلم و ستم گرفته دندان گرفتنى است كه در روز قيامت دست خود را بدندان خود خواهد گزيد از راه حسرت و ندامت، و اين معنى شايد ظاهرتر باشد بنا بر اين كه شايع بنا بر معنى اوّل «على كفه» است نه «بكفه» چنانكه در قرآن مجيد فرموده: «يوم يعض الظّالم على يديه روزى كه مى‏گزد بدندان ستمگر دستهاى خود را».

7333 للمستحلى لذّة الدّنيا غصة.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    30

از براى شيرين شمرنده لذّت دنيا غصه ايست، «غصه» چنانكه مكرّر مذكور شد چيزى را گويند كه در گلو ماند مانند استخوانى يا لقمه و شايع شده استعمال آن در هر اندوه عظيمى، و مراد اينست كه كسى كه لذّت دنيا را شيرين شمارد و طلب آن كند خواهد بود از براى او غصه در وقتى كه همه آنها فانى شده و وزر و وبال آنها باقى مانده، و ممكن است كه مراد اين باشد كه در دنيا نيز از براى او بغير غصه چيزى نباشد چه هيچ لذّتى از لذّتهاى آن نيست كه آميخته بغصه نباشد و با وجود آن لذّتى نمى‏ماند پس در حقيقت از براى او بغير غصه چيزى نباشد.

7334 للعاقل فى كلّ كلمة نبل. از براى عاقل در هر سخنى نبلى است، «نبل» بضمّ نون و سكون باء يك نقطه چنانكه مكرّر مذكور شد بمعنى تندى فطنت است يا نجابت، يعنى از هر سخن او تندى فطنت او يا نجابت او ظاهر مى‏شود.

7335 للحازم فى كلّ فعل فضل. از براى دور انديش در هر كارى فضلى است، يعنى افزونى مرتبه، يعنى دورانديش هر كارى كه كند كارى باشد كه مرتبه او را افزون كند باعتبار اين كه متضمن اجر و ثوابى باشد چه دور انديش بغير واجبات و مستحبات و مباحات نكند و اجر و ثواب واجبات و مستحبات ظاهرست و هر مباحى را نيز بروشى مى‏توان كرد كه متضمن چندين مستحب از آداب آن باشد و كسى كه دور انديش باشد چنان كند پس در هر كارى كه كند از براى او افزونى مرتبه باشد.

7336 للاحمق مع كلّ قول يمين. از براى احمق در هر سخنى قسمى است، يعنى در هر سخنى كه گويد قسمتى با آن ياد كند خواه راست و خواهد دروغ چنانكه مشاهده مى‏شود از أحمقان يعنى كم عقلان.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    31

7337 لرسل اللّه فى كلّ حكم تبيين. از براى پيغمبرانست در هر حكمى بيان نمودنى، يعنى هر حكمى را از براى أمّت خود بيان كرده‏اند و واضح نموده‏اند و هيچ حكمى از أحكام را مهمل و مجمل نگذاشته‏اند، نهايت بعضى از آنها را همين از براى أوصيا يا بعضى خواصّ خود بيان كرده‏اند و ديگران را بايست كه از ايشان فرا گيرند.

7338 للكيّس فى كلّ شي‏ء اتّعاظ. از براى زيرك در هر چيزى پند گرفتنى است، يعنى در هر چيزى تفكّر و تدبّر كند و از آن پندى گيرد كه بكار او آيد .

7339 للعاقل فى كلّ عمل ارتياض. از براى عاقل در هر عملى رياضت كشيدنيست، «رياضت» در اصل بمعنى رام كردن چارپايانست و براه آوردن آنها و منع آنها از حركات نالايق، و مراد در اينجا رام كردن نفس است از براى اطاعت و فرمانبردارى حق تعالى، و منع آن از اعمال و افعال ناشايست و ملكات و خصال نكوهيده، و زينت دادن آن باخلاق و صفات حميده، و مراد اينست كه: عاقل هر كارى كه كند كارى باشد كه متضمن أمرى از آن امور باشد و كارى كه آنرا دخلى در تكميل نفس او نباشد نكند حتى اين كه امور مباحه را نيز عاقل بروشى كند كه متضمن اطاعت و فرمانبردارى حق تعالى باشد و منع از عصيان او تعالى شأنه.