غرر الحكم و درر الكلم جلد ۴

قاضى ناصح الدين ابو الفتح عبد الواحد بن محمد تميمى آمدى
ترجمه : سيد هاشم رسولى محلاتى

- ۲۲ -


ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 534

6875 كلّ امرء لاق حمامه. هر مردى ملاقات كننده است مرگ خود را.

6876 كلّ ممتنع صعب مناله و مرامه. هرابا كننده دشوار است رسيدن بآن و طلب كردن آن، ظاهر اينست كه مراد اين باشد كه هر گاه كسى صنعتى و پيشه يا مطلبى ديگر پيش گيرد و ببيند كه آن ابا ميكند از او و اقبالى نمى‏كند بسوى او باين كه بقدرى كه ديگران از براى مثل آن كار سعى ميكنند بآن مى‏رسند او سعى كند و حاصل نشود از براى او پس رسيدن بآن ديگر صعب و دشوار است بهتر اينست كه دست از آن بردارد و كار ديگر پيش گيرد چه هر كس آسان كرده شده از براى آنچه خلق شده از براى آن، و اين است كه بسيار مى‏شود كه كسى در پيشه هر چند سعى ميكند چيزى نمى‏شود و بپيشه ديگر كه مى‏رود بآسانى ماهر مى‏شود در آن.

6877 كلّ مسمّى بالوحدة غير اللّه سبحانه قليل. هر ناميده شده بيكى بودن غير خداى سبحانه كم است مراد، اينست كه يكى حقيقى آنست كه اصلا در آن تركيبى نباشد نه از أجزاى خارجيه مثل تركيب خانه از در و ديوار كه هر يك ممتازند از يكديگر و محمول نمى‏شوند نه بر كلّ و نه بر يكديگر، و نه از اجزاء ذهنيه كه در خارج موجودند بيك وجود و ممتاز نيستند و در ذهن ممتاز شوند از يكديگر و هر يك محمول شوند بر يكديگر و بر كلّ نيز مثل تركيب انسان از حيوان و ناطق كه چنين نيست كه حيوان موجودى باشد جدا، و ناطق موجودى باشد جدا، بلكه در خارج هر دو موجودند بيك وجود و ممتاز نيستند از يكديگر و ذهن آنها را از يكديگر جدا ميكند و امتياز مى‏دهد و حكم ميكند بوجود هر يك در انسان، و حمل هر يك بر انسان و بر يكديگر چنانكه مى‏گويند: انسان‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 535

حيوانيست ناطق، و حيوان ناطق است، و ناطق حيوان است، و مراد اين است كه هر چه را وصف كنند بوحدت غير حق تعالى آن واحد حقيقى نيست بلكه وحدت آن بمعنى قلت و كمى است مانند يك آدم و يك خانه كه هر يك مركبند از أجزاى خارجيه نهايت قليل و كمند نسبت بدوخانه و دو آدم، و بر تقديرى كه مركب از اجزاى خارجيه نباشد تركيب ذهنى و جنسى و فصلى در آن باشد بغير ذات حق تعالى كه واحد حقيقى است و بهيچ وجه تركيبى در آن نباشد نه از اجزاى خارجيه و نه از اجزاى ذهنيه چنانكه در علم حكمت و كلام بيان آن شده.

6878 كلّ عزيز غير اللّه سبحانه ذليل. هر عزيزى غير خداى سبحانه خوارست زيرا كه هر موجودى غير حق تعالى ممكن باشد و هر ممكنى محتاج باشد بموجدى و تربيت كننده، و همين نوعيست از خوارى اگر هيچ خوارى ديگر نباشد، عزيز حقيقى آنست كه او را بهيچ وجه حاجتى نباشد و آن بغير واجب الوجود تعالى شأنه نتواند بود.

6879 كلّ فقر يسدّ الّا فقر الحمق. هر درويشى بسته مى‏شود رخنه آن غير درويشى حمق و كم عقلى، يعنى هر درويشى را چاره مى‏توان كرد بغير درويشى كسى كه بسبب كم عقلى باشد كه آن سبب درويشى و تهيدستى در آخرت باشد و چاره نتوان كرد آنرا و همچنين در دنيا هر چند چاره درويشى او بشود باز بزودى بسبب كم عقلى كه دارد خود را درويش گرداند.

6880 كلّ داء يداوى الّا سوء الخلق. هر دردى دوا كرده مى‏شود مگر بدى خلق، مراد اينست كه از دواهاى معهود متعارف أطبا دوائى نيست از براى آن نه اين كه بهيچ وجه آنرا علاج نتوان كرد بلكه بفكر و تأمّل و ملاحظه رنج و اندوه آن در دنيا و بدى عاقبت آن در آخرت‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 536

سلب آن از خود مى‏توان كرد چه اگر بهيچ وجه سلب آن نتوان كرد آن همه مذمّت آن كه وارد شده معقول نمى‏نمايد.

6881 كلّ مخلوق يجرى الى ما لا يدرى. هر آفريده شده روان مى‏شود بسوى آنچه نمى‏داند، يعنى از عاقبت حال خود در آن نشأه بلكه در اين نشأه نيز.

6882 كلّ امرء على ما قدّم قادم و بما عمل مجزىّ. هر آدمى يا مردى بر آنچه پيش فرستاده وارد شونده است، و به آن چه كرده پاداش داده شونده.

6883 كلّ قانع عفيف. هر قناعت كننده عفيف است، يعنى باز دارنده خود است از حرامها، يعنى از أكثر آنها، چه ارتكاب اكثر حرامها بسبب ترك قناعت مى‏شود، و ممكن است كه قناعت بالخاصيه سبب توفيق ترك همه آنها شود.

6884 كلّ قوىّ غير اللّه سبحانه ضعيف. هر صاحب قوّتى غير خداى سبحانه ضعيف است.

6885 كلّ مالك غير اللّه سبحانه مملوك. هر خداوندى غير خداى سبحانه بنده است.

6886 كلّ ما خلا اليقين ظنّ و شكوك. هر چيزى بغير يقين گمانست و شكها، قبل از اين مذكور شد كه اعتقاد بچيزى اگر بعنوانى باشد كه احتمال خلاف آن اصلا ندهد آنرا «جزم» گويند، و اگر باين عنوان باشد كه آنرا راجح داند امّا احتمال خلاف هم بدهد احتمال مرجوحى، آنرا

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 537

«ظنّ و گمان» گويند و اگر هيچ طرفى را رجحانى نمى‏دهد و هر دو در نظر او مساوى باشند آن را «شكّ» گويند و گاهى شكّ بر مقابل جزم اطلاق ميكنند كه شامل ظنّ هم باشد و جزم اگر از روى بديهه يا دليل و برهان حاصل شود آنرا «يقين» گويند و اگر نه «تقليد» گويند و ظاهر اينست كه مراد در اينجا اينست كه در عقايد دينيه يقين مى‏بايد و هر چه غير آن باشد همه ظنّ و شكّ است، يعنى جزمى كه بعنوان تقليد باشد آن هم حكم ظنّ و شكّ دارد كه بكار نيايد، و ممكن است كه مراد اين باشد كه هر چه غير يقين باشد در واقع ظنّ و شكّ است و جزمى كه بعنوان تقليد باشد آن در واقع جزم نيست بلكه ظنى است كه مشتبه مى‏شود بجزم، و اگر كسى خوب تأمّل كند در آن ميداند كه جزم نيست و احتمال خلاف در آن باشد نهايت چون بسيار ضعيف است بخاطر نمى‏رسد و گمان ميكند كه جزم است، و بنا بر اين نيز مراد اين است كه اعتقادى كه بعنوان تقليد باشد بكار نيايد و بر هر تقدير مراد بشكّ معنى أعمّ مى‏تواند بود كه ذكر عامّ بعد از خاصّ باشد و معنى اخصّ نيز مى‏تواند بود و بنا بر اين مراد بنا بر معنى اوّل اين باشد كه جزم غير يقين ظنّ و شكّ است، يعنى بمنزله آنهاست و حكم آنها دارد، و بنا بر معنى دوّم اين است كه هر چه غير يقين است ظنّ و شكّ است، يعنى يا ظنّ است و با شكّ و جزمى ديگر بغير يقين نباشد و جمع آوردن «شكها» از براى رعايت سجع فقره سابق است باعتبار تعدّد افراد شخصى آن و يا تعدّد أفراد نوعى آن نيز بنا بر معنى دوّم، چه شكّ بآن معنى يك نوع آن شكّ بمعنى متساوى الطرفين است و يك نوع آن ظنّ است كه آن نيز انواع باشد باعتبار اختلاف مراتب آن در شدّت و ضعف، و در بعضى نسخه‏ها «شكّ» بلفظ مفرد واقع شده و بنا بر اين رعايت سجع نشده يا اين كه آن را با فقره سابق همراه نفرموده‏اند.

6887 كلّ عالم غير اللّه متعلّم. هر عالمى غير خدا متعلم است، يعنى علم را از ديگرى فرا گرفته و اين در آنچه‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 538

از غير آموخته شود ظاهرست و در آنچه كسى خود ببداهت يا برهان داند باعتبار اينست كه فيضان آنها نيز از جانب حق تعالى است و بديهه يا فكر همين سبب استعداد فيضان آنها مى‏شود.

6888 كلّ شي‏ء ينقص على الانفاق الّا العلم. هر چيزى كم مى‏شود بدادن و خرج كردن غير علم، چه ظاهرست كه بآموزانيدن آن بديگرى چيزى از آن كم نمى‏شود بلكه بسيارست كه باعث زيادتى آن مى‏شود، و اگر آن نشود باعث زيادتى ثبات و بقاى آن خود البته مى‏شود.

6889 كلّ قادر غير اللّه سبحانه مقدور. هر قادرى يعنى صاحب قدرت و توانائى بغير خداى سبحانه مقدور است، يعنى ديگرى باشد كه قدرت و توانائى بر او داشته باشد زيرا كه اگر هيچ كس ديگر قادر بر او نباشد حق تعالى خود قادرست بر او كه هر چه خواهد در باره او بكند.

6890 كلّ باطن عند اللّه جلّت آلاؤه ظاهر. هر نهانى نزد خدا كه عظيم است نعمتهاى او هويداست.

6891 كلّ سرّ عند اللّه علانية. هر پنهانى نزد خدا آشكارست.

6892 كلّ شي‏ء خاضع للّه. هر چيزى خضوع كننده است از براى خدا.

6893 كلّ شي‏ء خاشع للّه. هر چيزى خشوع كننده است از براى خدا، «خضوع» و «خشوع» هر دو بمعنى فروتنى كردنست و اگر هر دو فقره را با هم فرموده باشند تأكيد است.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 539

6894 كلّ غالب غير اللّه مغلوب. هر غالبى يعنى غلبه كننده غير خدا مغلوب است، يعنى كسى باشد كه بر او غالب باشد زيرا كه اگر هيچ كس ديگر بر او غالب نباشد حق تعالى خود غالب باشد.

6895 كلّ طالب غير اللّه مطلوب. هر طالبى غير خدا مطلوب است، «طالب» بمعنى طلب كننده است و «مطلوب» بمعنى طلب كرده شده، و گاهى مستعمل مى‏شود طالب در خصوص طلب كننده كه طلب كند كسى را از براى رسانيدن ضررى باو از كشتن يا غير آن، و «مطلوب» در كسى كه كسى طلب او كند از براى آن، و مراد در اينجا اين معنى است، يعنى هر كه طلب كسى كند از براى رسانيدن ضررى باو، كسى باشد كه طلب او كند از براى آن، چه اگر هيچ كس ديگر نباشد حق تعالى خود باشد.

6896 كلّ شي‏ء يملّ ما خلا طرائف الحكم. هر چيز ملالت مى‏آورد غير حكمتهاى تازه، يعنى هر چيز كه بسيار شنيده شود يا هر كار كه بسيار كرده شود ملالت مى‏آورد غير شنيدن حكمتهاى تازه كه طبع از آنها ملول نشود بلكه منبسط و شكفته گردد، و مراد به «حكمت» چنانكه مكرّر مذكور شد علم راست درست است، و به «تازه آن» آنچه نشنيده باشد آدمى آنرا و نداند.

6897 كلّ شي‏ء لا يحسن نشره امانة و ان لم يستكتم. هر چيزى كه نيكو نباشد پهن شدن آن امانت است هر چند طلب كرده نشده باشد پنهان داشتن آن، يعنى هر سخنى يا مانند آن كه افشاى آن خوب نباشد و ضررى داشته باشد آن حكم امانت دارد كه آن را بايد حفظ كرد و نگاه داشت هر چند صاحب آن و كسى كه آن تعلقى باو دارد طلب پنهان كردن آن نكرده باشد.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 540

6898 كلّ مقتصر عليه كاف. هر اقتصار كرده شده بر آنى كافيست، يعنى از دنيا همين كه قدرى باشد كه اقتصار بر آن و اكتفا بآن توان كرد باين كه وفا بقدر ضرورى بكند همان كافيست و طلب زياده بر آن و تعب و زحمت كشيدن از براى آن در كار نيست.

6899 كلّ ما زاد على الاقتصاد اسراف. هر چه زياد باشد بر ميانه روى اسراف است، يعنى در هر باب ميانه روى بايد و سلوكى باندازه حال و وضع خود و امثال خود، و هر چه زياد بر آن باشد اسرافيست كه مذموم است بحسب شرع اقدس.

6900 كلّ يوم يفيدك عبرا، ان اصحبته فكرا. هر روزى مى‏بخشد ترا عبرتها اگر همراه گردانى با آن فكرى.

6901 كلّ يسار الدّنيا اعسار. هر توانگرى دنيا درويشى است، زيرا كه باعث صد گونه حاجت مى‏شود كه آن حقيقت درويشى است و غالب اينست كه سبب درويشى و تهيدستى در آخرت نيز مى‏شود.

6902 كلّ معاجل يسأل الانظار. هر معاجلى درخواست ميكند مهلت دادن را.

6903 كلّ مؤجل يتعلّل بالتّسويف. هر مدّت قرار داده شده بهانه مى‏جويد به «تسويف»، تسويف اينست كه چيزى را از وقتى پس اندازند بوقت ديگر، و همچنين از آن وقت بوقت ديگر و ظاهر اينست كه مراد به «معاجل» بفتح جيم كسى باشد كه شتاب كنند در گرفتن حقى از او و در حال خواهند از او، و به «مؤجّل» آنكه مدّتى از براى او قرار دهند كه بعد از آن‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 541

مدّت بدهد، و مراد مذمّت اهل دنيا باشد باين كه حقوق مردم را نمى‏خواهند بدهند و از كسى كه طلبى باشد كه بايد در حال بدهد و مهلتى نباشد او را درخواست ميكند كه مهلت داده شود، و هر كه مدّتى از براى او قرار شده باشد بهانه مى‏جويد كه از آن مدّت نيز پس انداخته شود، يا اين كه باز تعلل ميكند در دادن باين كه بوقت ديگر مى‏اندازد، يا اين كه كسى كه طلبى از او باشد كه در حال بايد بدهد اگر شتاب كنند و در حال از او خواهند درخواست ميكند كه مهلت داده شود، و اگر مهلت داده شود و پس انداخته شود بوقت ديگر باز در آن وقت بهانه مى‏جويد از براى اين كه باز بوقت ديگر اندازد، يا اين كه باز تعلل ميكند در دادن باين كه بوقت ديگر مى‏اندازد.

6904 كلّ مؤن الدّنيا خفيفة على القانع و العفيف. همه اخراجات دنيا سبك است بر قناعت كننده و پرهيزگار.

6905 كلّ يحصد  ما زرع، و يجزى بما صنع. هر كسى مى‏درود آنچه كاشته و پاداش داده مى‏شود به آن چه كرده.

6906 كلّ شي‏ء يستطاع الّا نقل الطّباع . هر چيزى استطاعت و توانائى آن باشد مگر نقل فرمودن طباع، يعنى خو و خصلت، مراد مبالغه در دشوارى نقل خو و خصلت است نه اين كه آن را بهيچ وجه نقل نمى‏توان كرد و تغيير نتوان داد.

6907 كلّ شي‏ء من الآخرة عيانه اعظم من سماعه. هر چيزى از آخرت ديدن آن عظيم‏ترست از شنيدن آن، يعنى هر چيز از ثواب و عقاب آخرت هر چند وصف شود چون ديده شود آن عظيم‏تر باشد از آنچه شنيده شده بوصف.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 542

6908 كلّ شي‏ء من الدّنيا سماعه اعظم من عيانه. هر چيزى از دنيا شنيدن آن عظيم‏ترست از ديدن آن، يعنى هر چيز از نعمتهاى دنيا كه وصف كرده شود شنيدن آن عظيم ترست از ديدن آن چه هر گاه ديده شود ظاهر مى‏شود آميختگى آن بأنواع تعب و زحمت و غم و اندوه كه آنها بوصف در نيايد.

6909 كلّ بلاء دون النّار عافية. هر بلائى نزد جهنم عافيت است، يعنى نسبت بآن و در برابر آن.

6910 كلّ امرء طالب امنيّته و مطلوب منيّته. هر مردى يا آدمى طلب كننده امنيه خودست، و طلب كرده شده منيه خودست، «امنيه» بمعنى چيزيست كه اميد و آرزوى آن باشد و «منيه» بمعنى مرگست، و مراد اينست كه: او طلب امنيه خود ميكند و مرگ طلب او ميكند.

6911 كلّ شي‏ء يحتاج الى العقل، و العقل يحتاج الى الادب. هر چيز محتاجست بعقل، و عقل محتاجست بادب، مراد به «عقل» خرد است يعنى قوّتى كه بآن دريافت چيزها بشود و احتياج هر چيز بآن ظاهرست، و مراد به «ادب» نيكوئى اخلاقست و رعايت آدابى كه در شريعت مقدّسه براى هر فعل مقرّر شده كه باعث حسن آنهاست و دور نيست كه شامل آداب نيكو كه ميانه مردم شايع باشد نيز باشد هر چند در شريعت مقدّسه وارد نباشد و بعضى از اهل لغت تفسير «ادب» بكياست و زيركى كرده‏اند و بعضى بعلم و دانش و بر هر تقدير مراد به «احتياج عقل بأدب» اينست كه محتاجست بآن در كامل شدن و قوى گشتن.

6912 كلّ الحسب متناه الّا العقل و الادب. هر حسبى نهايتى دارد مگر عقل و ادب، مراد به «حسب» شرافت و فضيلتى است كه در كسى باشد و مراد به «عقل» و «ادب» در شرح فقره سابق مذكور شد

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 543

و مراد به «نهايت نداشتن عقل و ادب» اگر مراد بعقل علم باشد اينست كه هر مرتبه از علم و ادب كه كسى داشته باشد بالاتر از آن و زياده بر آن باشد و اگر مراد بعقل آن قوّت باشد مراد بنهايت نداشتن آن اينست كه هر فردى كه از آن باشد در هر مرتبه از كمال، كاملتر از آن نيز باشد، يا مراد اينست كه: هر شرافتى و فضيلتى نهايت دارد بغير شرافت عقل و ادب كه هر مرتبه كه كسى از براى آن قرار دهد زياده بر آن و بالاتر از آنست.

6913 كلّ شي‏ء يعزّ حين ينزر  الّا العلم فانّه يعزّ حين يغزر . هر چيزى عزيز مى‏شود هنگامى كه كم مى‏شود مگر علم كه عزيز مى‏شود هنگامى كه بسيار مى‏شود، يعنى هر چيز كه كسى آن را كم داشته باشد عزيز مى‏شود آن نزد او، و چون بسيار باشد عزيز نباشد مگر علم كه هر چند كسى بيشتر داشته باشد آن عزيزتر باشد.

6914 كلّ نعمة انيل منها المعروف فانّها مأمونة السلب محصّنة من الغير. هر نعمتى كه رسانيده شده باشد از آن احسان بديگران پس بدرستى كه آن ايمن داشته شده است از ربودن و زوال، و محكم نگاهداشته شده است از تغييرها، اين بنا بر اينست كه «غير» بكسر غين و فتح يا خوانده شود كه جمع باشد، و ممكن است كه بفتح غين و سكون يا خوانده شود كه مفرد باشد و ترجمه اين باشد كه: محكم نگاهداشته شده است از تغير.

6915 كلّ مودّة مبنيّة على غير ذات اللّه ضلال، و الاعتماد عليها محال. هر دوستيى كه بنا گذاشته شده باشد بر غير راه خدا گمراهيست و اعتماد بر آن محالست، «بودن آن گمراهى» باعتبار اينست كه اجر و ثوابى در آن نباشد دوستيى‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 544

كه اجر و ثوابى دارد آنست كه در راه خدا باشد و عدول از آنچه در آن اجر و ثوابى باشد به آن چه در آن اجر و ثوابى نباشد نوعيست از گمراهى با آنكه اكثر دوستيها كه در راه خدا نباشد بناى آن بر اغراض فاسده باشد كه گمراهى باشند، و «محال» بضمّ ميم در اصل چيزى را گويند كه گردانيده شده باشد از راستى بكجى، و شايع شده استعمال آن در هر چه واقع نتواند شد و در اينجا هر دو معنى مناسب است.

6916 كلّ احوال الدّنيا زلزال، و ملكها سلب و انتقال. همه حالهاى دنيا زلزالست، و ملك آن ربودن و انتقال است، «زلزال» بكسر زاء يا فتح آن يا ضمّ آن  بمعنى حركت و جنبش است و وصف أحوال دنيا بآن بر سبيل مبالغه است و مراد اينست كه چنان صاحب زلزالست و در حركت و انتقالست كه گويا عين حركت و انتقالست و همچنين ملك آن را «ربودن» و «انتقال» گفتن مبالغه است، و مراد نيز اينست كه چنان ربوده مى‏شود و انتقال مى‏يابد كه گويا عين ربوده شدن و انتقالست، و «زلزال» بفتح زاء بمعنى بلايا و سختيها نيز آمده و اين نيز در اينجا مناسب است.

6917 كلّ وعاء يضيق بما جعل فيه الّا و عاء العلم فانّه يتّسع. همه ظرفها تنگى ميكند به آن چه كرده شود در آن مگر ظرف علم كه گشادگى مى‏يابد، يعنى هر ظرفى تنگى ميكند به آن چه كرده شود در آن هر گاه زياده از حوصله آن باشد يا تنگ مى‏شود بقدر آنچه در آن كنند و بآن قدر از آن گرفته شود بخلاف ظرف علم كه هر چه علم در آن در آيد تنگى نمى‏كند و تنگ نمى‏شود بلكه وسعت آن زياده مى‏شود زيرا كه نفس و ذهن هر چند علم آن زياد شود استعداد و قابليت آن‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 545

از براى علوم ديگر بيشتر شود.

6918 كلّ امرء يلقى ما عمل، و يجزى بما صنع. هر مردى يا آدمى ملاقات ميكند آنچه را كرده، و پاداش داده مى‏شود به آن چه ساخته.

6919 كلّ حسنة لا يراد بها وجه اللّه تعالى فعليها قبح الرّياء، و ثمرتها قبح الجزاء. هر كار نيكى كه اراده كرده نشود بآن راه خداى تعالى و خشنودى او، پس بر آنست زشتى ريا، و ميوه آنست زشتى پاداش.

چون غالب اينست كه كسى كه حسنه را بكند و از براى رضاى خدا و خشنودى او نكند قصد او ريا و ديدن مردم يا شنيدن ايشانست، و «ريا» در اصطلاح شامل هر دو باشد بآن اعتبار فرموده‏اند كه بر آنست زشتى ريا، و ثمره ندارد بغير پاداش زشت يعنى عذاب و عقاب، و اگر بالفرض بى‏قصد واقع شود قبح ريا و ثمره بد ندارد نهايت اجر و ثوابى هم نخواهد داشت، و اگر بقصد ديگر بكند مثل اين كه وضو سازد در هواى گرم از براى سرد شدن اعضاء و اصلا رضاى خدا منظور نباشد آن ريا نباشد و بيقين صحيح نباشد و اجر و ثوابى نداشته باشد، و ممكن است كه سبب عذاب و عقاب هم بشود بلكه بمنزله ريا باشد نهايت جزم بآن نيست و عبارت شامل آن هم باشد و اللّه تعالى يعلم.

6920 كلّ مدّة من الدّنيا الى انتهاء، و كلّ حىّ فيها الى ممات و فناء. هر مدّتى از دنيا بسوى بسر آمد نيست، و هر زنده در آن بسوى مرد نيست و فنا شدنى، مراد به «اين كه هر مدّتى از دنيا بسوى بسر آمد نيست و انتهائى دارد» اينست كه آدمى در آن اگر در دولتست و فراخى، بسبب آن فرحناك نگردد كه بقائى ندارد، و اگر در تنگى و سختيست پر از آن غمگين نشود كه زود بگذرد.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 546

حرف كاف بلفظ «كم»

از آنچه وارد شده از سخنان حكمت آميز حضرت أمير المؤمنين علىّ بن أبى طالب عليه السّلام در حرف كاف بلفظ «كم» كه بمعنى «بسا» است. فرموده است آن حضرت عليه السّلام:

6921 كم من ذليل اعزّة عقله. بسا خوارى كه عزيز گردانيده باشد او را عقل او، يعنى خرد يا دانش او.

6922 كم من عزيز اذلّة جهله. بسا عزيزى كه خوار گردانيده باشد او را جهل او، يعنى كم عقلى او يا نادانى او.

6923 كم من عقل اسير عند هوى امير. بسا عقلى كه گرفتار باشد نزد خواهشى فرمانفرما، يعنى هوا و هوسى كه غالب شده باشد بر آن و فرمانفرما باشد بر آن.

6924 كم من ذى ثروة خطير صيّره الدّهر فقيرا حقيرا. بسا صاحب ثروت عظيمى كه گردانيده باشد او را روزگار درويشى كوچك، «ثروت» بمعنى بسيارى مال است و مراد مذمّت روزگار و بى‏اعتبارى آنست و اين كه اين بسيار مى‏شود پس كسى كه چنين شود آنرا مخصوص خود نداند و زياد اندوهگين نگردد.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 547

6925 كم من غنىّ يستغنى عنه. بسا توانگرى كه بى‏نيازى باشد از او، بسبب اين كه خيرى از او بكسى نرسد.

6926 كم من فقير يفتقر اليه. بسا درويشى كه حاجت باشد بسوى او، باين كه إمداد و إعانت مردم كند بقدر مقدور، يا علمى يا كمال ديگر كه داشته باشد و از آن راه مردم محتاج باشند باو.

6927 كم من نعمة سلبها ظلم. بسا نعمتى كه ربوده باشد آنرا ستمى، يعنى زايل گردد بسبب ستمى كه صاحب آن كند.

6928 كم من دم سفكه فم. بسا خونى كه ريخته باشد آنرا دهانى، يعنى ريخته باشد آنرا سخن بى‏جائى كه صاحب آن گفته باشد، يا سخنى كه كسى از دشمنى يا بى‏جا گفته باشد.

6929 كم من انسان اهلكه لسان. بسا آدمى كه هلاك كرده باشد او را زبانى، همان مضمون فقره سابقست .

6930 كم من انسان استعبده احسان. بسا آدمى كه بنده كرده باشد او را احسانى، چنانكه مشهورست كه مردمان بندگان احسانند.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 548

6931 كم من مفتون بالثّناء عليه. بسا بفتنه افتاده شده بستايش بر او، «بفتنه افتادن كسى بسبب ستايش بر او» يا باعتبار اينست كه او را بسبب آن خودبينى و عجبى حاصل شود كه بغايت مذموم است، يا اين كه ستايش او كنند بخوبى در كار بدى، و اين سبب اين شود كه او خوب داند آنرا و ترك نكند آنرا يا توبه نكند از آنچه كرده.

6932 كم من مغرور بحسن القول فيه. بسا فريب خورده شده بنيكوئى گفتار در او، اين نيز مضمون فقره سابقست نهايت معنى دوّم در اين ظاهرترست.

6933 كم من اكلة منعت اكلات. بسا يك خوردنى كه منع كند خوردنها را، اين بنا بر اينست كه «اكله» بفتح همزه خوانده شود، و ممكن است كه «اكله» بضمّ همزه خوانده شود و ترجمه اين باشد كه: بسا لقمه كه منع كند لقمه‏ها را، و بر هر تقدير مراد و غرض ظاهرست و قبل از اين مذكور شد.

6934 كم من لذّة دنيّة منعت سنىّ درجات. بسا لذّت پست مرتبه كه منع كند بلند مرتبه‏هائى را.

6935 كم من آمل خائب و غائب غير آئب. بسا اميدوارى كه نوميد شود و غائبى كه بر نگردد، مراد از ذكر اوّل اينست كه فريب اميد نبايد خورد و بسيارست كه حاصل نمى‏شود و صاحب آن نوميد مى‏شود و غرض از ذكر دوّم اينست كه كسى را كه سفرى روى دهد بايد كه تدارك احوال خود بكند باداى حقوق مردم كه در ذمّه او باشد و امانات كه نزد او باشد و وصيت‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 549

و ساير آنچه از اين قبيل باشد و پس نيندازد چيزى از آنها را بوقت برگشتن، بسا باشد كه برنگردد.

6936 كم من طالب خائب و مرزوق غير طالب. بسا طلب كننده نوميدى و روزى داده شده طلب نكننده، غرض اينست كه حريص بر طلب و سعى نبايد بود و روزى و امثال آن را موقوف بر آن نبايد دانست، بسيارست كه طلب كننده نوميد مى‏شود و غير طلب كننده روزى داده مى‏شود.

6937 كم من شهوة منعت رتبة. بسا خواهشى كه منع كند رتبه را، يعنى رتبه بلندى را.

6938 كم من حرب جنيت من لفظة. بسا جنگى كه چيده شود از يك سخنى، يعنى ثمره آن باشد و ناشى شود از آن، پس آدمى در سخن گفتن بايد كه نيك تأمّل كند كه مبادا مفسده بر آن مترتّب شود.

6939 كم من صبابة اكتسبت من لحظه. بسا سوزش عشقى كه كسب كرده شود از نگاه كردنى، غرض اينست كه ضبط نگاه بقدر مقدور بايد كرد كه مبادا منشأ چنين گرفتارى بشود.

6940 كم من كلمة سلبت نعمة. بسا كلمه كه بر بايد نعمتى را، يعنى باعث زوال آن شود پس تأمّل و احتياط زياد در سخن بايد كرد.

6941 كم من نظرة جلبت حسرة. بسا نگاه كردنى كه بكشد حسرتى را، يعنى سبب حسرت خوردنى شود مانند نگاههاى حرام كه سبب حسرت در آخرت شود، يا نگاهى كه سبب عشقى و گرفتاريى‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 550

شود و سبب حسرت در دنيا يا در دنيا و آخرت هر دو گردد.

6942 كم من مغرور بالسّتر عليه. بسا فريب خورده شده بپوشاندن بر او، و مراد اينست كه بسيارست كه كسى گناهى ميكند و حق تعالى بلطف خود مى‏پوشاند آنرا بر او و رسوا نمى‏كند او را، و او باين فريب مى‏خورد و گمان ميكند كه گناه سهل است و پر مؤاخذه بر آن نيست و باز ايستادگى بر گناه ميكند و غرض اينست كه اين فريب را نبايد خورد حق تعالى از لطفى كه ببندگان دارد قدرى مدارا ميكند و رسوا نمى‏كند كه شايد ايشان شرم كنند و پشيمان شوند، بعد از اين كه اين سود ندهد و ترك نكنند ايشان را در آخرت رسوا گرداند و بسيارست كه در دنيا نيز رسوا كند.

لطف حق با تو مداراها كند

چون كه از حد بگذرد رسوا كند

6943 كم من مستدرج بالاحسان اليه. بسا استدراج كرده شده باحسان بسوى او، «استدراج» چنانكه مكرّر مذكور شد اينست كه حق تعالى گناهكار را ناگاه نگيرد و مهلت دهد و احسان كند و هر چند گناه كند باز احسان كند كه شايد او خجل و منفعل گردد و ترك كند، و بعد از اين كه او شرم نكند و گنهكارى را بدرجه بلند رساند يك بار او را بگيرد در آخرت يا در دنيا و آخرت هر دو، و اين فقره نيز مضمون فقره سابقست و غرض از هر دو يكيست.

6944 كم من طامع بالصّفح عنه. بسا طمع كننده بسبب در گذشتن از او، يعنى طمع كننده در گناه و ايستادگى بر آن يا بر اين كه بر آن مؤاخذه نباشد بسبب اين كه يك بار يا چند بار كرده باشد و حق تعالى در گذشته باشد از او و او را رسوا نكرده باشد، و اين نيز مضمون دو فقره سابقست.

6945 كم يفتح بالصّبر من غلق.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 551

بسا غلقى كه گشوده شود بصبر، «غلق» بفتح غين نقطه‏دار و لام چيزيست كه در را بآن بندند مانند قفل و كلون، و مراد ظاهرست.

6946 كم من صعب تسهّل بالرّفق. بسا سختى كه آسان شده باشد بسبب نرمى مانند دشمنى قوى كه بسبب نرمى و مهربانى با او ترك دشمنى كند بلكه دوست گردد، و غرض تحريص بر نرميست با مردم و اين كه آن بسيار سختى را آسان كند.

6947 كم من واثق بالدّنيا قد فجعته. بسا اعتماد كننده بدنيا كه بتحقيق دردناك ساخته باشد دنيا او را، مراد مذمّت دنياست و اين كه بسيارست كسى كه اعتماد بر آن كرده باشد و آخر آن دردناك ساخته باشد او را.

6948 كم من ذى طمأنينة الى الدّنيا قد صرعته. بسا صاحب آرامى بسوى دنيا كه بتحقيق هلاك كرده باشد دنيا او را، يا انداخته باشد يعنى در هلاكت يا زيان و خسران، و اين هم مضمون فقره سابقست.

6949 كم من ذى أبّهة  جعلته الدّنيا حقيرا. بسا صاحب بزرگيى كه گردانيده باشد دنيا او را كوچك.

6950 كم من ذى عزّة ردّته الدّنيا ذليلا. بسا صاحب عزّتى كه بر گردانيده باشد دنيا او را خوار.

6951 كم من مبتلى بالنّعماء. بسا ببلا گرفتار شده بنعمت، يعنى بسا كسى كه نعمت از براى او بلائى باشد، يا اين كه نعمت او را ببلائى گرفتار سازد باعتبار اين كه كسى كه آن را در حرامى صرف‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 552

كند يا كفران آن كند پس صاحب نعمت بايد كه حذر كند از آن.

6952 كم من منعم عليه بالبلاء. بسا انعام كرده شده بر اويى بنعمت يعنى بسا كسى كه بلا از براى او نعمتى باشد باعتبار اين كه باعث صلاح آخرت او باشد، و بسيارست كه صلاح دنيا نيز در آن ميباشد.

6953 كم من مخدوع بالامل مضيّع للعمل. بسا فريب خورده شده باميد ضايع كننده مر عمل را، يعنى بسا كسى كه فريب اميدها خورد و مشغول سعى از براى آنها گردد و بسبب آن ضايع كند آنچه را بر او باشد از أعمال از براى آخرت يا دنيا نيز.

6954 كم من مسوّف بالعمل حتّى هجم عليه الاجل. بسا پس اندازنده عمل تا اين كه ناگاه وارد شود بر او أجل.

6955 كم من صائم ليس له من صيامه الّا الظّمأ . بسا روزه‏دارى كه نبوده باشد از براى او از روزه او مگر تشنگى يعنى ثمره از براى او نداشته باشد بغير اين كه تشنگى عبثى كشيده باشد باعتبار اين كه خالص نباشد از براى خدا، يا اخلال ببعضى از شرايط آن شده باشد.

6956 كم من قائم ليس له من قيامه الّا العناء. بسا ايستاده كه نبوده باشد از براى او از ايستادن او مگر تعب و رنج يعنى‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 553

بسا ايستاده بنمازى در شبها يا مطلق كه ايستادن او از براى او ثمره نداشته باشد بغير تعب و رنجى كه بكشد باعتبار همان كه مذكور شد در روزه در فقره سابق.

6957 كم من مؤمّل ما لا يدركه. بسا اميد دارنده چيزى را كه در نيابد آنرا، پس فريب اميد نبايد خورد.

6958 كم من بان ما لا يسكنه. بسا بنا كننده آنچه را ننشيند در آن، پس حريص در آن نبايد بود.

6959 كم من جامع ما سوف يتركه. بسا جمع كننده چيزى را كه بعد از آن وا مى‏گذارد آن را، يعنى جمع ميكند و بهره نمى‏برد از آن و وامى‏گذارد از براى ديگرى، و همين تعب و زحمتى از براى او مى‏ماند و وزر و وبالى اگر در آن باشد، پس حريص بر جمع مال و اسباب نبايد بود.

6960 كم من منقوص رابح و مزيد خاسر. بسا كم كرده شده سود كننده، و زياد كرده شده زيان كننده، يعنى بسا كسى كه كم داده شده باشد باو و سود او در آن باشد باعتبار اين كه صلاح آخرت او در آن باشد بلكه صلاح دنيا نيز، و بسا كسى كه زياد داده شده باشد و زيان و خسران كند در آن، بسبب اين كه باعث طغيان او شود و ارتكاب گناهان.

6961 كم من فقير غنىّ و غنىّ مفتقر. بسا درويش توانگرى و توانگر درويشى، «درويش توانگر» مثل درويشى كه قناعت كند به آن چه داشته باشد و طلب نكند از مردم كه آن حقيقت توانگريست، يا اين كه توانگر باشد بحسب اسباب آخرت، و «توانگر درويش» مثل توانگرى كه با وجود توانگرى باز در سعى و طلب باشد كه آن حقيقت درويشى است، يا اين كه درويش باشد بحسب آخرت و تهيدست باشد از اسباب آن.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 554

6962 كم من خائف و فدبه خوفه على قرارة الامن. بسا ترسناكى كه وارد سازد او را ترس او بر جايگاه ايمنى، مثل ترسناكى كه ترس او از خدا باشد و باز ايستد بسبب آن از گناهان، و ايمن گردد در آخرت.

6963 كم من مؤمن فاز به الصّبر و حسن الظّنّ. بسا مؤمنى كه فيروزى فرمايد او را صبر و نيكوئى گمان، يعنى فيروزى يابد بسعادت و نيكبختى بسبب صبرى كه داشته باشد در بلاها و سختيها و نيكوئى گمانى كه داشته باشد بحق تعالى.

6964 كم من حزين و فدبه حزنه على سرور الابد. بسا اندوهگينى كه وارد سازد او را اندوه او بر شادمانى دائمى، مثل اندوهگينى كه اندوه او از براى آخرت خود و انديشه آن باشد.

6965 كم من فرح افضى به فرحه الى حزن مخلّد. بسا فرحناكى كه بكشاند او را فرح او بسوى اندوه پاينده، مثل فرحناكى كه فرح او باعث طغيان او و ارتكاب فسوق و فجور گردد.

6966 كم من حريص خائب و مجمل لم يخب . بسا حريص نوميدى و اعتدال كننده در طلب كه نوميد نشده باشد.

6967 كم من شقىّ حضره اجله و هو مجدّ فى الطّلب. بسا بدبختى كه حاضر شود او را مرگ او و او جدّ كننده باشد در طلب، يعنى‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 555

در طلب دنيا و آنچه اميد آن داشته باشد در آن.

6968 كم من غيظ تجرّع  مخافة ما هو اشدّ منه. بسا خشمى كه جرعه‏وار در كشيده شود بسبب ترس از آنچه سخت‏تر باشد از آن، «جرعه» قدرى از آب يا مانند آن را گويند كه يك بار توان در كشيد، و مراد اينست كه بسا خشمى باشد كه بايد آنرا مانند جرعه آبى يك بار در كشيد و فرو برد از ترس اين كه اگر فرو برده نشود و اراده تلافى و انتقام شود سبب چيزى شود كه سخت‏تر از آن و بدتر از آن باشد و پوشيده نيست كه بنا بر اين معنى ظاهر اينست كه «يجرّع» بياى دو نقطه زير باشد بصيغه مجهول از باب تفعيل زيرا كه غيظ كه ضمير در «تجرّع» راجع بآن است تأنيثى ندارد نهايت در نسخه‏ها بتاى دو نقطه بالاست و أمر نقطه سهل است  زيرا كه در نسخه‏ها مضبوط نمى‏ماند و بر تقدير صحت آن ممكن است تأويلى از براى تصحيح آن، مثل اين كه آن را جرعه قرار داده باشند و تأنيث ضمير بآن اعتبار باشد، و ممكن است كه «تجرّع» بصيغه مخاطب معلوم خوانده شود و ضميرى در آن محذوف باشد و ترجمه اين باشد كه بسا خشمى كه جرعه‏وار در كشى آن را از ترس فلان.

6969 كم من ضلالة زخرفت بآية من كتاب اللّه كما يزخرف الدّرهم‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 556

النّحاس بالفضّة المموّهة. بسا گمراهيى كه زينت كرده شود بآيه از كتاب خدا چنانكه زينت كرده مى‏شود درهم مس بنقره روكشى كرده شده يعنى نقره كه آن را بر روى مسى يا غير آن روكش كرده باشند مراد اينست كه بسيار از مذاهب فاسده هست كه زينت مى‏توان داد هر يك از آنها را و روكش مى‏توان كرد بآيه از كتاب خدا، يعنى آيه را از آيات متشابهه قرآن مجيد شاهد بر آن مى‏توان كرد باعتبار اين كه عبارت آن احتمال آن داشته باشد بلكه بسا باشد كه بعضى از آنها ظاهر در بعضى از آنها باشد مانند بعضى از آيات كريمه كه ظاهر در تجسم است و غرض از اين اينست كه تمسك بآيات متشابهه و استدلال به آنها بمجرّد احتمال معقول نيست بلكه در مراد از آنها بايد كه رجوع بأصحاب عصمت صلوات اللّه عليهم نمود، و همچنين هر گاه دليل عقلى يا شرعى قطعى بر مطلبى قائم باشد اگر آيه ظاهر در خلاف آن باشد مستند بآن نمى‏توان شد در ردّ حكم آن دليل قطعى بلكه بحكم آن دليل آنرا تأويل بايد كرد مانند آياتى كه اشاره شد كه ظاهر آنها تجسم است.

6970 كم من عالم فاجر و عابد جاهل، فاتّقوا الفاجر من العلماء، و الجاهل من المتعبّدين. بسا عالمى فاجر و عابدى نادان، پس بپرهيزيد از فاجر از علما و از جاهل از عبادت كنندگان.

«فاجر» در اصل بمعنى ميل كننده است و شايع شده بمعنى فاسق و دروغگو و در اينجا هر يك مناسب است و «وجه پرهيز نمودن از عالم فاجر» ظاهرست، چه آن گمراهى است گمراه كننده، و «وجه پرهيز نمودن از عابدان نادان» اينست كه هر گاه نادان باشند عقايد دينى خود را درست نكرده باشند و با وجود درست نكردن‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 557

آنها عبادت ايشان چندان ثمره نداشته باشد، و ديگر اين كه شرايط و آداب عبادات را نيز نخواهد دانست و أكثر عبادات ايشان فاسد و باطل خواهد بود پس از جمله بدان باشند نه نيكان، و مصاحبت و اختلاط با نيكان بايد كرد كه قدرى نيكى ايشان سرايت كند در اين كس، يا حق تعالى ببركت مصاحبت ايشان او را نيز از نيكان محشور گرداند نه با بدان كه بدى ايشان باين كس سرايت كند يا بشآمت اختلاط ايشان با ايشان محشور گردد، و ممكن است كه مراد به «جاهل» در اينجا كم عقل باشد و مراد به «پرهيز نمودن از عابد كم عقل» فريفته نشدن بعبادت او باشد و اين كه بسبب عبادت او ارادت و اخلاص باو نبايد داشت زيرا كه كم عقل هر چند عابد شد او را مرتبه نزد حق تعالى نباشد چنانكه در احاديث وارد شده.