6544 فكرك يهديك الى الرّشاد، و يحدوك على اصلاح المعاد فكر تو راه مىنمايد ترا يا
مىرساند بسوى راه راست درست، و ميراند ترا بر اصلاح آخرت.
6545 فعل الخير ذخيرة باقية و ثمرة زاكية. فعل خير يعنى كردن خير يا كار خير
ذخيرهايست باقى و ميوهايست پاكيزه، يعنى ميوه دارد پاكيزه كه آن اجر و ثواب آن
باشد، يا اصل آن ميوه و ثمره زندگانيست.
6546 فكر المرء مرآة تريه حسن عمله من قبحه. فكر مرد يا آدمى آئينهايست كه
مىنمايد او را نيكوئى عمل او را از زشتى آن، يعنى مىنمايد باو نيكوئى و زشتى عمل
او را، و جدا و ممتاز مىسازد از براى او هر يك از آنها را از ديگرى، تا بداند كه
چه كار خوب است و چه كار زشت، و مرتكب آنها گردد و اجتناب از اينها نمايد.
6547 فقر النّفس شرّ الفقر.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 416
درويشى نفس بدترين درويشى است، مراد به «درويشى نفس» تهيدستى اوست از اعمال خير.
6548 فاقد البصر فاسد النّظر. نيابنده بينائى فاسد فكرست، يعنى تا كسى بصيرت و
بينائى و ذهن سليم و طبع مستقيم نداشته باشد فكر او صحيح نباشد و فاسد و باطل باشد
و سبب گمراهى او گردد.
6549 فقر الحمق لا يغنيه المال. درويشى حماقت توانگر نمىسازد او را مال، يعنى
درويشى كه بسبب كم عقلى باشد، يعنى تهيدستى از أعمال خير توانگر نمىسازد او را
مال، و اين ظاهرست، و ممكن است نيز كه مراد درويشى دنيوى باشد كه بسبب كم عقلى
باشد، و «توانگر نساختن مال او را» باعتبار اين باشد كه كم عقل هر چند مال بهم
رساند بسبب كم عقلى در اندك وقتى تلف كند و باز درويش گردد.
6550 فاقد الدّين متردّ فى الكفر و الضّلال. نيابنده ديندارى افتنده است در كفر
و گمراهى، يعنى كسى كه ديندارى نداشته باشد و عمل بدين نكند عاقبت مىافتد در كفر و
گمراهى، و عطف «ضلال» بر «كفر» يا اشاره است باين كه مراد به «كفر» مطلق گمراهى
است، يعنى مذهب باطلى هر چند كفر نباشد مثل مذاهب باطله اهل اسلام، يا سستى و ضعف
در مذهبى كه داشته باشد، و يا مراد اينست كه مىافتد در كفريا گمراهى كه أعمّ از
آنست. و در بعضى نسخهها «الفكر» بجاى «الكفر» است و در بعضى «مترّدد» بجاى:
«متردّد» و در بعضى از آنها نيز «الكفر» ست و در بعضى «الفكر» است و ظاهر اينست كه
همه آنها از سهو ناسخين است و اللّه تعالى يعلم.
6551 فساد الدّين الطّمع.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 417
فساد ديندارى طمع است، يعنى بسيارست كه طمع سبب فساد ديندارى مىشود مثل طمعى كه
باعث بردن حق كسى شود يا باعث ميل بمذهب باطلى يا فتواى ناحقى يا مداهنه با كسى در
باطلى، و ممكن است كه مراد اين باشد كه طمع هر چند مستلزم حرامى نباشد باعث نقص دين
و فساد كمال آنست، ديندارى كامل اينست كه با طمع از غير حق تعالى نباشد.
6552 فساد العقل الاغترار بالخدع. فساد عقل فريب خوردن بمكرهاست، يعنى فريب
خوردن بمكرهاى هوا و هوس و دنيا و شيطان باعث فساد عقل و خرد مىگردد، يعنى باعث
اين مىشود كه آدمى عمل بمقتضاى آن نكند و مخالفت آن كند پس آنرا باطل و فاسد نمايد
چه عقلى كه عمل بآن نشود در حقيقت فاسد و باطل باشد.
و ممكن است كه مراد اين باشد كه آن مكرها بسيارست كه عقل را فريب دهد و گمراه
گرداند و باعث ميل آن گردد بجانب باطلى كه خواهش آن باشد، پس آدمى بايد كه سلب هوا
و هوس از خود نمايد تا اعتمادى بر حكم عقل و خرد او باشد.
6553 فساد النّفس الهوى. فساد نفس هوا و هوس است، مراد به «فساد نفس» فساد عقل و
خرد آنست چنانكه در فقره سابق مذكور شد و يا مراد به «فساد آن» افتادن آنست در گناه
و عصيان و زيان و خسران.
6554 فساد الدّين الدّنيا. فساد دين دنياست، يعنى ميل بآن و خواهش آن، بر قياس
آنچه در شرح فقره سابق سابق سابق مذكور شد.
6555 فساد الامانة طاعة الخيانة.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 418
فساد امانت فرمانبردارى خيانت است، ممكن است كه مراد اين باشد كه امانتدارى و
قبول امانت احسانى است و ضررى ندارد مگر اين كه خيانت كند در آن، نهايت بنا بر اين
لفظ «طاعت» در كار نيست بلكه همين كافى بود كه فساد امانت خيانت است چنانكه در فصل
الف نقل شد كه «آفت امانت خيانت است» و ممكن است كه اضافه «طاعت» در اينجا اشاره
باشد باين كه نفس آدمى مجبول است بر خيانت و خواهش آن، پس هر كه خيانت كند طاعت و
فرمانبردارى خيانتى كرده كه در طبع او بوده. و ممكن است كه مراد اين باشد كه فساد
امانت خيانت است، يعنى اگر فسادى در آن روى دهد وقتى است كه خيانتى در آن بشود و تا
در آن خيانت نشود محفوظ ماند و تلف و فاسد نشود و فايده لفظ «طاعت» همان باشد كه
مذكور شد، يا مراد اين باشد كه مجرّد فرمانبردارى خيانت و اراده و خواهش آن هر چند
بعمل نيايد گاه هست كه منشأ تلف و فساد آن مىگردد پس امانتدار اگر خواهد كه امانت
او محفوظ ماند بايد كه اراده خيانت بخود راه ندهد چه جاى اين كه بعمل آورد و اللّه
تعالى يعلم.
6556 فاز من تجلبب الوفاء و ادّرع الامانة. فيروزى يافته كسى كه پيراهن كرده
وفادارى را و زره كرده امانت را. مراد از «پيراهن كردن وفادارى» اينست كه آن را
هميشه لازم خود دارد و از خود جدا نكند مانند پيراهن تن خود، و مراد به «زره كردن
امانت» اينست كه در پوشد آن را از براى حفظ و حراست خود مانند زره.
6557 فساد البهاء الكذب. فساد نيكوئى دروغ است، يعنى هر نيكويى كه در كسى باشد
هر گاه دروغ گويد دروغ او آن نيكويى او را فاسد و باطل كند.
6558 فليصدق رائد اهله، و ليحضر عقله، و ليكن من أبناء الآخرة،
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 419
فمنها قدم و اليها ينقلب. پس بايد كه راست گويد رائدى اهل خود را، و بايد كه
حاضر گرداند عقل خود را، و بايد كه بوده باشد از پسران آخرت، پس بدرستى كه از آن
آمده است و بسوى آن بازگشت ميكند. اين كلام معجز نظام تتمه كلام سابق است يا تتمه
كلام ديگر كه در اينجا نقل نشده و متفرّع بر آنست و «رائد» كسى را گويند كه
صحرانشينان در وقت كوچ از منزلى پيش فرستند از براى گرفتن منزلى پر آب و علف، و «لا
يكذب الرّائد أهله»، يعنى: رائد دروغ نمىگويد اهل خود را، مثل شده ميان
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 420
عرب و مراد بآن در اينجا امام و پيشواى هر قوم است و مراد اينست كه امام و
پيشواى هر قوم بايد كه راست بگويد با اهل خود هر چه گويد بايشان، و حاضر گرداند عقل
خود را و آنچه گويد از روى عقل و خرد گويد تا صلاح ايشان در آن باشد، و بايد كه از
پسران آخرت باشد و طلب آن كند نه از پسران دنيا و طالبان آن، و «پس بدرستى كه از
آنجا آمده است» بيان وجه امر به «بودن از پسران آخرت است» و حاصل آن اينست كه: آدمى
از آنجا آمده است و به آنجا بازگشت ميكند و دنيا منزلى است كه از آن عبور ميكند پس
بايد كه اهتمام او در آبادى مستقرّ و محلّ قرار او باشد نه از براى منزلى كه دو
روزى بيش در آنجا توقّف نكند و «آمدن او از آخرت» باعتبار اينست كه او از براى آن
بوجود آمده پس آن مبدأ و منشأ وجود او شده پس گويا از آنجا آمده [ يا اين كه چون
علت غائى مقدّم
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 421
است بحسب تصوّر پس گويا در آنجا تصور شده و بعد از آن بوجود آمده پس گويا از
آنجا آمده.
و بعد از اين كه شرح ابن فقره چنانكه گذشت نوشته شده بود بنظر رسيد كه اين فقره
در نهج البلاغه نقل شده و سابق بر اين در وصف آل رسول است صلوات اللّه عليهم و در
ذكر بعضى از فضائل ايشان و بنا بر اين ممكن است كه مراد به «رائد» همان باشد كه
مذكور شد و غرض از اين كلام بعد از ذكر بعضى از فضايل ايشان بيان اين باشد كه در
مطلق امام و پيشوا بايد كه اين اوصاف باشد و هر كه متصف باينها نباشد اهليت آن
ندارد، يا اين كه چون نبذى از فضايل خود را فرمودند از براى ترغيب مردم در اطاعت و
پيروى و شنيدن مواعظ و نصايحى كه بفرمايد ايشان را نصيحت فرمايد ايشان را باين كه
بايد راست گويد هر رائدى يعنى سر كرده هر قومى اهل خود را، و بوده باشد چنين و
چنان.
يا چنانكه محقق بحرانى گفته: أمر اصحاب خود باشد كه گويا پيش آمدهاند از براى
اختيار امام حق و منزل نيكو از براى خود و اهل خود بمتابعت او براست گفتن يا جمعى
ديگر از اهل و اصحاب خود در راه نمودن ايشان نيز بآن حضرت و ذكر فضايل آن حضرت از
براى ايشان و بحاضر كردن عقل خود از براى آنچه بشنوند از آن حضرت تا بفهمند و تصديق
كنند بصحت آن چنانكه آن محقق گفته، يا در هر باب چنانكه ظاهرترست باين كه بوده
باشند از پسران آخرت نه پسران دنيا.
يا آنچه ابن ابى الحديد گفته كه: مراد أمر هر كس باشد باين كه راست بگويد با نفس
خود بأمر كردن او به آن چه باعث رستگارى او باشد و شتاب در آن، و دروغ
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 422
نگويد بتجويز تسويف و تعليل و امثال آنها، و بنا بر اين بايد كه مثل مذكور مثل
شده باشد از براى مطلق امر كسى براستى هر چند پيشروى نداشته باشد، يا اين كه آدمى
كه بدنيا آمده از براى اينست كه طلب منزل نيكوئى از براى خود در آخرت بكند پس
بمنزله پيشروى است كه از براى خود فرستاده شده از براى طلب منزل نيكو از براى خود و
باقى اوامر بدستور سابق آمدن از آخرت را محقق مذكور باعتبار اين گرفته كه مبدأ وجود
او از حضرت إلهيّت است چنانكه بازگشت او بسوى آنست و ابن ابى الحديد باعتبار اين
گرفته كه: خلق ارواح پيش از خلق ابدانست چنانچه در حديث وارد شده پس آدمى از عالم
مجرّدات آمده و به آنجا بازگشت كند، و يا باعتبار اين كه آخرت بالفعل معدوم است و
آدمى از عدم آمده و بسوى عدم بر مىگردد پس صحيح است كه از آخرت آمده ].
و پوشيده نيست كه وجه محقّق ظاهرترست و اللّه تعالى يعلم.
6559 فضيلة السّادة حسن العبادة. افزونى مرتبه مهتران نيكوئى عبادت است، يعنى
افزونى مرتبه ايشان بنيكوئى عبادت است نه بمهترى و بزرگى دنيوى كه دارند، پس اگر
نيكوئى عبادتى داشته باشند افزونى مرتبه باشد ايشان را، و اگر نه بزرگى و مهترى
فضيلتى نباشد.
6560 فضيلة العقل الزّهادة. أفزونى مرتبه عقل زهادت است، يعنى باينست كه سبب
بىرغبتى در دنيا شود.
6561 فضيلة الانسان بذل الاحسان. افزونى مرتبه آدمى عطا كردن احسانست.
6562 فضيلة السّلطان عمارة البلدان.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 423
أفزونى مرتبه پادشاه آباد نمودن شهرهاست، اين كنايه از عدل اوست چه عدل پادشاه
سبب آبادى بلاد او مىشود.
6563 فضيلة الرّياسة حسن السّياسة. افزونى مرتبه رياست، يعنى سر كردگى نيكوئى
سياست است، يعنى نيكوئى تربيت رعيت خود و امر و نهى ايشان.
6564 فضل فكر و تفهّم انجع من فضل تكرار و دراسة . زيادتى فكر و فهميدن
سودمندترست از زيادتى تكرار كردن و خواندن، يعنى فكر زياد كردن در مباحثه علميه تا
اين كه خوب بفهمد آنها را بهترست از اين كه سرسرى ياد گيرد آنها را و تكرار كند و
بخواند.
6565 فطنة المواعظ تدعو الى الحذر، فاتّعظوا بالعبر، و اعتبروا بالغير، و
انتفعوا بالنّذر. دريافتن پندها مىخواند بسوى حذر كردن، پس پند گيريد بعبرتها، و
عبرت گيريد بتغييرها، و سودمند گرديد بترسانيدن. «مىخواند بسوى حذر كردن»، يعنى
باعث حذر كردن مىشود از آنچه سبب زيان و خسران باشد، «پس پند گيريد بعبرتها» يعنى
از آنچه سبب عبرت شود، و «عبرت» در اصل بمعنى عبور از چيزى بچيزيست
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 424
و مراد بآن در اينجا استنباط حال عاقبت و مال چيزيست از خوبى و بدى، و مراد به
«پند گرفتن بعبرتها» اينست كه بر وفق آن عبرتها عمل شود، و «عبرت بگيريد بتغيّرها»،
يعنى از تغيّرها كه در دنيا واقع مىشود عبرت بگيريد بىاعتبارى آن را، و اين را كه
حريص بر آن نبايد بود، و ساير آنچه از آنها استنباط توان كرد، و «سودمند گرديد
بترسانيدن»، يعنى بترسانيدنها كه در آن پندها و عبرتها باشد مثل اين كه هر گاه از
عاقبت حال ستمكاران و استيصال ايشان در اندك وقتى عبرت گرفتيد ببدى ظلم و ستم، و آن
پند و عبرت ترسانيد شما را از آن و تخويف نمود، پس سودمند گرديد بآن باين كه حذر
كنيد از آن و مرتكب آن نگرديد.
6566 فكرك فى الطّاعة يدعوك الى العمل بها. فكر تو در طاعت مىخواند ترا بسوى
عمل بآن.
6567 فكرك فى المعصية يحدوك على الوقوع فيها. فكر تو در معصيت ميراند ترا بر
افتادن در آن، مراد ازين دو فقره مباركه اينست كه انديشه هر چيز و فكر در آن
بسيارست كه سبب ميل بآن مىشود پس بايد كه همواره انديشه طاعت كرد و فكر در آن تا
باعث عمل بآن شود و اجتناب نمود از انديشه معصيت و فكر در آن كه مبادا سبب وقوع در
آن گردد.
6568 فكّر ثمّ تكلّم تسلم من الزّلل. فكر كن پس از آن سخنگوى تا ايمن گردى از
لغزش.
6569 فقدان الرّؤساء اهون من رياسة السّفل. نبودن رئيسان سهلترست از رياست مردم
دنى پست مرتبه، مراد اينست كه نبودن رئيسان و سر كردگان از براى مردم با آنكه باعث
هرج و مرج مىشود و مفاسد عظيم بر آن مترتّب مىگردد باز آن سهلترست و مفسده آن
كمترست از رياست مردم
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 425
دنى پست مرتبه چنانكه بتجربه معلوم مىشود.
6570 فرّوا الى اللّه سبحانه و لا تفرّوا منه، فانّه مدرككم و لن تعجزوه.
بگريزيد بسوى خداى سبحانه و مگريزيد از او، پس بدرستى كه او دريابنده است شما را و
هرگز ناتوان نمىتوانيد نمود او را.
6571 فيا لها حسرة على ذى غفلة ان يكن عمره عليه حجّة، و ان تؤدّ به ايّامه الى
شقوة. پس اى قوم تعجب كنيد از آن حسرتى بر صاحب غفلتى اگر بوده باشد عمر او بر او
حجتى و اگر ادب كند او را روزهاى او بسوى بدبختيى. شايع شده ميان عرب كه هر گاه
اهتمام كنند بذكر چيزى و خواهند كه آن خوب در ذهن مخاطبان قرار گيرد و وقعى در نظر
ايشان داشته باشد اوّلا آن را مبهم ذكر ميكنند و بعد از آن بيان ميكنند تا اين كه
مرتبه اوّل باعتبار اين كه مبهم ذكر شده متفكر شوند كه آيا آن چه چيز باشد و مشتاق
بيان آن شوند و بعد از اين كه بيان شود باعتبار اين كه دوبار ذكر شده و بعد از
اشتياق تمام ايشان بذكر آن ذكر شده خوب در ذهن ايشان قرار گيرد و اين كلام معجز
نظام نيز از آن قبيل است چه اوّلا فرمودهاند كه اى قوم يا اى مردمان بيائيد و تعجب
كنيد از آن، پس آن را مبهم ذكر فرمودهاند، بعد از آن بيان كردهاند آن را كه آن
حسرتى است كه باشد بر صاحب غفلتى اگر بوده باشد عمر او بر او حجتى، يعنى آن قدر عمر
كرده باشد كه تواند در آن سعادت اخروى خود را تحصيل كند و نكرده باشد و بغفلت و
بيخبرى عمر خود را گذرانيده باشد پس در قيامت
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 426
حجت بر او تمام شود كه تقصير كرده، و معذّب گردد، پس تعجب كنيد از حسرتى كه چنين
كسى داشته باشد كه چه حسرت عظيمى باشد و هيچ چاره نداشته باشد و «اگر ادب كند او را
روزهاى او بسوى بدبختى»، يعنى حسرتى كه بر چنين كسى باشد اگر ايّام عمر او ادبى كه
او را آموخته باشد همين بدبختى باشد، يعنى بسبب غفلتى كه دارد بغير بدبختى ادبى
نياموخته باشد و آن را ادب فرمودن بعنوان استهزاء و تهكم است و اين شرط نيز تأكيد و
بيان شرط سابق است زيرا كه عمر كسى وقتى حجت مىشود بر او كه او در آن بدبخت گشته
باشد و اگر نيكبخت شده چه حجتى باشد بر او.
و در كتاب مستطاب نهج البلاغه و بعضى نسخ اين كتاب نيز بجاى «إن يكن عمره» (تا
آخر) عبارت برين نحو است «أن يكون عمره عليه حجّة و أن تؤدّيه أيّامه الى شقوة» و
بنا بر اين ترجمه اين است كه: پس اى قوم تعجب كنيد از آن حسرتى بر صاحب غفلتى اين
كه بوده باشد عمر او بر او حجتى، و اين كه برساند او را روزهاى او بسوى بدبختى،
يعنى حسرتى كه بوده باشد بر او از براى اين كه بوده باشد عمر او بر او حجتى، و از
براى اين كه برساند او را روزهاى او بسوى بدبختى، يعنى حسرتى كه بسبب اين دو معنى
خواهد داشت.
و اين ظاهرترست از آنچه در آن نسخه ديگر اين كتاب نقل شده.
6572 فرّوا كلّ الفرار من اللّئيم الاحمق. بگريزيد همه گريختن از لئيم احمق.
«همه گريختن» يعنى گريختن تمام كامل.
و «لئيم» يعنى شخص دنى پست مرتبه يا بخيل و اوّل در اينجا ظاهرترست. و «احمق»
يعنى كم عقل و وصف بآن ممكن است كه از براى تخصيص باشد و مراد اين باشد كه لئيمى كه
احمق هم باشد، و ممكن است كه از براى توضيح باشد و مراد اين باشد كه هر لئيم احمق
باشد و مراد به «گريختن از او» مصاحبت نكردن با اوست و دورى گزيدن از آميزش باو.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 427
6573 فرّوا كلّ الفرار من الفاجر الفاسق. بگريزيد همه گريختن از فاجر فاسق و
«فاجر» هم بمعنى فاسق است و تأكيد است.
6574 فضائل الطّاعات تنيل رفيع المقامات . افزونيهاى طاعتها مىرساند ببلند
جايگاهها، يعنى بمرتبه بلند.
و فرموده است آن حضرت عليه السّلام در حقّ كسى كه ستايش او فرمودهاند:
6575 فتّاح مبهمات دليل فلوات دفّاع معضلات . گشاينده مبهمهاست، راهنماى
بيابانهاست، دفع كننده مشكلهاست، غرض مدح آن شخص بعلم است و اين كه چيزى چند را از
أحكام شرعيه و حقايق و معارف كه بر مردم مبهم باشد و مشخص ندانند بگشايد از براى
ايشان و تشخيص كند و راهنماى ايشان باشد هر گاه در بيابانهاى ضلالت و گمراهى افتند،
و «دفع كننده مشكلهاست» يعنى حلّ كننده و آسان كننده آنهاست.
6576 فضيلة العلم العمل به. افزونى علم عمل كردن به آنست يعنى مشروط بعمل به
آنست و اگر عمل بآن نشود فضيلتى نباشد از براى آن بلكه سبب زيان و خسران گردد نه
اين كه فضيلت علم همين فضيلت عمل است بلكه فضيلت علم هر گاه عمل شود بآن بمراتب
زياده است از فضيلت عمل چنانكه آثار و اخبار متواتر است بآن.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 428
6577 فضيلة العمل الاخلاص فيه. فضيلت عمل اخلاص در آنست يعنى اينست كه خالص
گردانيده شود از براى حق تعالى و آميخته بغرض ديگر كه منافى آن باشد نباشد، و اگر
چنين نباشد فضيلتى نباشد از براى آن، بلكه اگر آميخته بريا و مانند آن باشد سبب
عذاب و عقاب گردد.
6578 فارق من فارق الحقّ الى غيره، و دعه و ما رضى لنفسه. جدا شو از كسى كه جدا
شده باشد از حقّ بسوى غير آن، و واگذار او را با آنچه راضى شده از براى نفس خود،
يعنى هر گاه كسى از حق جدا شده باشد و بباطل پيوسته باشد جدا شو تو از او، و واگذار
او را با آن باطلى كه راضى شده بآن از براى خود و تو همراهى مكن با او در آن و روا
مدار آنرا از براى خود، نه اين كه منع او از آن مكن، بلكه اگر منع او از آن توان
كرد و براه حق توان آورد از باب أمر بمعروف و نهى از منكر واجب است.
6579 فاز بالفضيلة من غلب غضبه، و ملك نوازع شهوته. فيروزى يافته بافزونى مرتبه
كسى كه غالب شده باشد بر خشم خود و مالك شده باشد بر كنندههاى خواهش خود را، يعنى
خواهشهاى خود را كه بر كنند نفس را از جاى خود و ميل فرمايند بسوى حرامها، و ممكن
است كه «نوازع» بمعنى «بر كنندهها» نباشد بلكه بمعنى ميل كنندهها باشد، يعنى
خواهشهاى خود را كه مايلند بحرام، و بر هر تقدير اضافه «نوازع» بشهوت اضافه بيانى
است، يعنى نوازعى كه از جنس شهوت اوست، و ممكن است كه اضافه لامى باشد و مراد به
آنها عزيمتها و ارادهها باشد كه از شهوت و هوى و هوس ناشى شود و مراد به «مالك شدن
آنها» اينست كه آنها را در فرمان خود دارد و آنها غلبه بر او نتوانند كرد.
6580 فعل الرّيبة عار، و الولوع بالغيبة نار. كردن ريبه ننگ و عارست، و حريص
بودن بغيبت آتش است. «ريبه» بكسر راء بى نقطه و سكون ياء دو نقطه زبر و فتح باء يك
نقطه بمعنى تهمت و بدگمانى
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 429
است، و مراد به «كردن آن» كردن كاريست كه باعث تهمت و بد گمانى مردم شود در باره
او. و ممكن است كه بمعنى شكّ يا قلق و اضطراب نفس باشد و مراد به «كردن آن» كردن
كارى باشد كه شكّ داشته باشد در صحت آن، و يقين يا ظنّ صحت آن نداشته باشد، يا اين
كه اطمينان و آرامى نداشته باشد در آن چه اطمينان نفس مؤمن در كارى نشان صحت آنست،
و قلق و اضطراب آن نشان فساد آن، چنانكه قبل ازين نيز مذكور شد، و «حريص بودن
بغيبت، يعنى ذكر كسى غايبانه او ببدى كه در او باشد آتش است» يعنى سبب آتش و دخول
در آن مىشود، و تخصيص اين معنى بحريص با وجود حرمت مطلق آن هر چند كسى حريص نباشد
ممكن است كه باعتبار اين باشد كه هر گاه حرصى بر آن نباشد اميد عفو آن باشد و حكم
بدخول آتش بسبب آن نتوان كرد، و ممكن است كه باعتبار اين باشد كه بعضى اقسام غيبت
باشد كه حرام نباشد مثل غيبت كسى كه گناهى را علانيه بكند و پنهان ندارد، يا غيبت
كسى از براى اين كه باعث زجر و منع او گردد، پس مطلق غيبت باعث آتش نشود بلكه سبب
آن حرص بر آن شود چه با وجود حرص بر آن نمىشود كه غيبت حرامى هم نشود.
6581 فاز من كانت شيمته الاعتبار، و سجيّته الاستظهار. فيروزى يافته هر كه بوده
باشد شيوه او عبرت گرفتن و خوى او پشت قوى كردن يعنى دور انديشى و احتياط در كارها
كه سبب قوى شدن پشت مىشود.
6582 فوت الحاجة خير من طلبها من غير اهلها. فوت شدن حاجت بهترست از طلب كردن آن
از غير اهل آن يعنى لئيمان.
6583 فالقلوب لاهية من رشدها، قاسية عن حظّها، سالكة فى غير مضمارها، كانّ
المعنىّ سواها، و كانّ الحظّ فى احراز دنياها. پس دلها غافلند از راه راست آنها، و
سختاند از بهره آنها، و روندهاند در غير ميدان آنها، گوييا قصد كرده شده غير
آنهاست، و گوييا بهره در جمع كردن دنياى
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 430
آنهاست. ظاهر اينست كه تتمه كلامى باشد كه در آن مذمّت اهل عصر خود
مىفرمودهاند و مراد اينست كه ايشان غافلند از آنچه رشد ايشان در آن باشد و بآن بر
راه راست باشند و سختاند از قبول آنچه بهره ايشان در آن باشد، و سلوك ميكنند غير
مىدانى را كه سلوك بايد كنند، يعنى براهى مىروند غير راهى كه بايد بروند چنانكه
گوييا قصد كرده شده يعنى قصد كرده شده بأوامر و نواهى شرعيه، يا آنانكه ملك الموت
قصد ايشان دارد جهت قبض روح ايشان و خواهند مرد، يا آنان كه درين نشأه قصد كرده
شدهاند بنوشتن أعمال ايشان، يا در آن نشأه قصد كرده شدهاند جهت ثواب و عقاب، غير
ايشان است و بايشان قصد آنها نشده، و چنانكه گوييا بهره و نصيب در جمع كردن دنياست
و آخرتى در كار نباشد.
6584 فاز بالسّعادة من اخلص العبادة. فيروزى يافته بنيكبختى كسى كه خالص
گردانيده عبادت را از براى حق تعالى.
6585 فعل المعروف و اغاثة الملهوف و اقراء الضّيوف آلة السّيادة.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 431
كردن احسان، و بفرياد رسيدن ستمديده بيچاره، و مهمانى كردن مهمانان آلت بزرگى و
مهترى است، يعنى سبب آن مىشود.
6586 فاقة الكريم احسن من غناء اللّئيم. درويشى كريم بهترست از توانگرى لئيم،
مراد به «كريم» چنانكه مكرّر مذكور شد صاحب جودست يا شخص گرامى بلند مرتبه، و به
«لئيم» مقابل آن بهر يك از دو معنى، و مراد اينست كه آن درويشى بهترست ازين توانگرى
از براى صاحبان آنها، زيرا كه كريم صبر كند بر درويشى و بحرامى نيفتد، و «لئيم» كه
توانگر باشد اگر بخيل باشد حقوق واجبه بر او را ندهد و از آن راه معاقب گردد، و اگر
پست مرتبه باشد طغيان كند و بأنواع فسوق و فجور گرفتار شود، و ممكن است كه مراد
بهترى آن باشد از براى كسى كه حاجتى داشته باشد و غرض اين باشد كه اگر حاجت خود را
نزد كريم درويش برد بهترست از اين كه نزد لئيم توانگر برد، زيرا كه كريم هر چند
درويش باشد بقدر مقدور سعى كند در بر آوردن حاجتى كه نزد او برند بخلاف لئيم هر چند
توانگر باشد.
6587 فقد اللّئام راحة الانام. ناياب شدن لئيمان آسايش خلايق است، ظاهر اينست كه
مراد به «لئيمان» در اينجا مردم دنى پست مرتبه است كه ايذا و آزار مردم كنند.
6588 فاسمعوا ايّها النّاس وعوا، و احضروا آذان قلوبكم تفهموا. پس بشنويد اى
مردمان و حفظ كنيد، و حاضر كنيد گوشهاى دلهاى خود را تا اين كه بفهميد. ظاهر اينست
كه تتمه كلامى باشد كه در آن مواعظ و نصايح
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 432
أصحاب خود مىفرموده باشد و مراد به «دلها» يا نفوس است بنا بر مذهب حكما و يا
عضوهاى خاصّ است بنا بر مذهب متكلمين كه محلّ ادراكات دل را مىدانند و بر هر تقدير
اثبات گوشها از براى آنها بر سبيل مجازست و مراد اينست كه خوب متوجّه شويد بمنزله
كسى كه گوش خود را خوب بيندازد بسخنى از براى شنيدن آن.
6589 فتفكّروا ايّها النّاس و تبصّروا، و اعتبروا و اتّعظوا، و تزوّدوا للآخرة
تسعدوا. پس فكر كنيد اى مردمان و عبرت گيريد و پند گيريد و فرا گيريد توشه از براى
آخرت تا نيكبخت گرديد، اين نيز تتمه كلامى باشد مانند فقره سابق.
6590 فيا لها مواعظ شافية لو صادفت قلوبا زاكية و اسماعا واعية و آراء عازمة. پس
اى قوم يا مردمان تعجب كنيد از آن موعظتهاى شفا دهنده اگر بر خورند دلهائى را
پاكيزه، و گوشهائى را نگاهدارنده، و رأيهائى را عزم كننده.
اين نيز تتمه كلامى باشد كه در آن موعظتها فرموده باشند و مراد بموعظتها كه قوم
يا مردم را خواندهاند بتعجب از آنها همان موعظتهاى عجيبه است كه در آن كلام
فرمودهاند. و «اگر بر خورند» يعنى آن موعظتهاى شفا دهنده اگر برخورند بدلهاى
پاكيزه از نفاق و عناد و حبّ دنيا و مانند اينها، و گوشهاى نگاهدارنده آنچه را
بشنوند و رايها و انديشههاى عزم كننده بر آنچه خير و صواب باشد.
«اگر بر خورند» يعنى آن موعظتهاى شفا دهنده اگر برخورند بدلهاى پاكيزه از نفاق و
عناد و حبّ دنيا و مانند اينها، و گوشهاى نگاهدارنده آنچه را بشنوند و رايها و
انديشههاى عزم كننده بر آنچه خير و صواب باشد.
6591 فاتّقوا اللّه تقيّة من انصب الخوف بدنه، و اسهر التّهجّد غرار
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 433
نومه، و اظمأ الرّجاء هواجر يومه. پس بترسيد از خدا ترسيدن كسى كه بتعب انداخته
ترس بدن او را، و بيدار كرده نماز شب خواب اندك او را، و تشنه گردانيده اميد
ميانهاى روز او را. ظاهر اينست كه اين تتمه كلامى باشد مشتمل بر نعت حق تعالى يا
مواعظ و نصايح و مراد اينست كه: چون دانستيد آنچه را گفتم پس بترسيد از خدا مانند
ترسيدن كسى كه بتعب انداخته ترس بدن او را، يعنى بسبب ترس از او بدن او در رنج و
تعب طاعات و عبادات افتاده، و «بيدار كرده نماز شب» يعنى همين كه اندك خوابى كرد
بيدار مىشود از براى نماز شب، و «تشنه گردانيده اميد» يعنى بسبب اميد تحصيل رضاى
حق تعالى يا ثواب او روزه مىدارد و تشنگى ميانهاى روزها را كه وقت گرمى و تشنگى
است بر خود مىگذارد، پس چون نماز شب يعنى قصد آن او را از خواب اندك بيدار كرده
مجازا فرمودهاند كه «خواب اندك او را بيدار كرده» و همچنين چون اميد او را در
ميانهاى روز تشنه كرده مجازا فرمودهاند كه «ميانهاى روز او را تشنه كرده» از قبيل
مجاز عقلى كه آن نسبت چيزى است بغير آنچه نسبت بآن بايد داد باعتبار مناسبتى ميانه
آنها چنانكه شايع است ميان عرب، مانند قول ايشان «صام نهاره» يعنى روزه گرفت روز
او، و «قام ليله» يعنى برخاست شب او، و مراد اينست كه روزه گرفت در روز و برخاست در
شب.
6592 فمن الايمان ما يكون ثابتا مستقرّا فى القلوب، و منه ما يكون
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 434
عوارى بين القلوب و الصّدور. پس از ايمانست آنچه مىباشد پاى بر جاى قرار گيرنده
در دلها، و از آنست آنچه ميباشد عاريه داده شدهها ميانه دلها و سينهها. اين كلام
معجز نظام مىبايد كه تتمه كلامى باشد كه در آن وصف ايمان و شرح حقيقت آن شده باشد
و غرض از آن اينست كه: ايمان بر دو قسم است: يكى آنكه- ثابت و پاى بر جا باشد و
قرار گرفته باشد در دلها و زوال را بآن راهى نباشد مثل ايمانى كه از روى دليل و
برهان باشد.
و ديگرى اين كه- خوب قرار نگرفته در دل بلكه گويا بدل راه نيافته و در حوالى دل
در ميانه سينه عاريه داده شده و باندك شبهه زايل تواند شد و آن ايمانيست كه از روى
دليل و برهان نباشد بلكه از روى تقليد باشد يا شواهد خطابيه.
6593 فاتّقو اللّه تّقيّة من سمع فخشع، و اقترف فاعترف، و وجل فعمل، و حاذر
فبادر. پس بترسيد از خدا ترسيدن كسى كه بشنود پس فروتنى كند، و گناه كند پس اعتراف
كند، و بيم داشته باشد پس عمل كند و حذر كند پس پيشى گيرد، اين نيز بايد كه تتمه
كلامى باشد در نعت حق تعالى يا مواعظ و نصايح و «بشنود پس فروتنى كند» يعنى بشنود
أوامر و نواهى حق تعالى را پس فروتنى كند باطاعت و انقياد،
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 435
و «گناه كند پس اعتراف كند» يعنى اگر گناه كند اعتراف كند بآن و خود را گنهكار
داند و پشيمان باشد و اندوهگين باشد بر آن، و «بيم داشته باشد» يعنى از خدا. «پس
عمل كند» بفرمودههاى او تعالى شأنه، و «حذر كند» يعنى انديشه كند از مخالفت و
عصيان حق تعالى، «پس پيشى گيرد» با طاعت و انقياد او.
6594 فاللّه اللّه عباد اللّه فى كبر الحميّة و فخر الجاهليّة، فانّه ملاقح
الشّنان و منافخ الشّيطان. پس بترسيد از خدا پس بترسيد از خدا در نخوت حميت و
مفاخرت جاهليت پس بدرستى كه آن آبستنهاى دشمنى است، و محلهاى باد دميدن شيطان، اين
نيز مىبايد كه تتمه كلامى باشد در نعت حق تعالى يا مواعظ و نصايح و مراد اينست
كه: بترسيد از خدا، بترسيد از خدا، و اين تأكيد است اى بندگان خدا در باره نخوت
حميت يعنى از اين كه تكبر و نخوت داشته باشيد كه ناشى مىشود آن از حميت و پوشيده
نماند كه «حميت» در اصل بمعنى ننگ داشتن است و آن بر دو قسم است: يكى ننگ داشتن از
چيزى كه در واقع عيب و نقص باشد و اين ممدوح است.
و يكى ننگ داشتن از چيزى كه در واقع نقص و عيب نباشد و بعضى مردم از راه جهل و
غرور ننگ از آن داشته باشند مثل ننگ داشتن كسى از اين كه كسى افزونتر از او يا
برابر او باشد، و از نرمى و ملاطفت با كسى باعتبار اين كه ياد از افزونى يا برابرى
او مىدهد، و اين حميت مذموم است و مراد به «حميت» در اينجا اين قسم مذموم است كه
منشأ تكبر و نخوت گردد، و «در مفاخرت جاهليت» يعنى مفاخرت كردن با يكديگر و اظهار
هر يك زيادتى بر يكديگر در نسب يا حسب چنانكه شايع بود در جاهليت يعنى در عربان قبل
از اسلام پس بدرستى كه آن يعنى هر يك از نخوت
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 436
حميت و مفاخرت جاهليت آبستنهاى دشمنى است يعنى منتج دشمنى مردم مىشود و هر يك
را «ملاقح» گفتن بلفظ جمع باعتبار اينست كه هر يك منشأ أفعال و أعمالى ميشوند كه هر
يك از آنها منتج دشمنى باشد، و «محلهاى باد دميدن شيطانست» يعنى بمنزله عقدهها و
گرههاست كه شيطان بسته باشد و افسون دميده باشد در آن از براى تسخير شما چنانكه
ساحران ميكنند، و توجيه لفظ جمع در اينجا نيز يعنى در «منافخ» بر قياس سابق است
يعنى «ملاقح».
و فرموده است آن حضرت عليه السّلام در باره كسى كه مذمّت فرموده آن حضرت او را:
6595 فالصّورة صورة انسان و القلب قلب حيوان. پس صورت صورت آدمى است و دل دل
حيوان است، اين تتمه كلامى است كه در مذمّت او فرمودهاند و مراد به «حيوان» حيوان
غير آدمى است كه در عرف غالب شده اطلاق «حيوان» بر آنها، و مراد اينست كه دل او عقل
و دريافتى ندارد مانند ساير حيوانات غير انسان.
6596 فدع الاسراف مقتصدا، و اذكر فى اليوم غدا، و امسك من المال بقدر ضرورتك، و
قدّم الفضل ليوم حاجتك. پس واگذار اسراف را ميانه روى كننده، و ياد كن در امروز
فردا را، و نگاهدار از مال بقدر ضرورت خود، و پيش فرست زيادتى را از براى روز حاجت
خود، اين نيز
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 437
تتمه كلامى است كه در آن مواعظ و نصايح بوده و چون واگذاشتن اسراف به ميانه روى
و تنگ گيرى هر دو مىشود فرمودهاند كه: واگذار اسراف را در حالى كه ميانه روى كنى
نه اين كه تنگگيرى كنى، چه آن نيز مذموم است، و باقى كلام ظاهرست و محتاج بشرح
نيست.
6597 فافق ايّها السّامع من غفلتك، و اختصر من عجلتك، و اشدد ازرك، و خذ حذرك، و
اذكر قبرك، فانّ عليه ممرّك. پس بهوش بيا اى شنونده از غفلت خود، و كم كن از شتاب
خود، و قوى گردان پشت خود را، و فراگير حذر خود را، و ياد كن قبر خود را، پس بدرستى
كه بر آنست گذر تو، اين نيز تتمه كلامى است كه در آن مواعظ و نصايح بوده، و مراد كم
كردن شتاب در كارهاست و بىتفكر و تأمّل كردن آنها، يا شتاب در مطالب دنيوى و سعى
در آنها، و «قوى گردان پشت خود را» يعنى در كارها كه كنى باين كه بىتأمّل و تفكر
نكنى، يا در باب آخرت خود بكمال اطاعت و فرمانبردارى حق تعالى، و «فراگير حذر خود
را» يعنى در هر كار كه كنى حذر كن از بدى عاقبت آن و انديشه كن از آن، يا حذر كن از
بدى عاقبت خود و سعى كن از براى صلاح آن.
6598 فاتّقوا اللّه تقيّة من أيقن فاحسن، و عبّر فاعتبر، و حذّر فازدجر، و بصّر
فاستبصر، و خاف العقاب، و عمل ليوم الحساب. پس بترسيد از خدا ترسيدن كسى كه يقين
داشته باشد پس نيكوئى كرده باشد، و عبرت فرموده شده باشد پس عبرت گرفته باشد، و
ترسانيده شده باشد پس باز ايستاده باشد، و بينا كرده باشد پس بينا شده باشد، و ترس
داشته باشد از عقاب، و عمل كرده باشد از براى روز حساب.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 438
اين نيز تتمه كلامى است مشتمل بر مواعظ و نصايح، و «يقين داشته باشد» يعنى
بآخرت و احوال آن، و «عبرت فرموده شده باشد» يعنى نموده شده يا شد باو چيزى چند كه
توان عبرت از آن گرفت پس عبرت گرفته باشد، و «ترسانيده شده باشد» از آنچه ترسانيده
شده از آنها از گناهان، «پس باز ايستاده باشد» از آنها، و «بينا گردانيده شده باشد»
يعنى خبر داده شده باشد يا نموده شده باشد باو چيزى چند كه سبب بينائى او تواند شد،
«پس بينا شده باشد» به آنها.
6599 فاللّه اللّه عباد اللّه ان تتردّوا رداء الكبر، فانّ الكبر مصيدة ابليس
العظمى الّتى يساور بها القلوب مساورة السّموم القاتلة . پس بترسيد از خدا بترسيد
از خدا اى بندگان خدا از اين كه فرا گيريد ردا رداى تكبر را، پس بدرستى كه تكبر دام
شكار بزرگ شيطان است كه بآن مساوره
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 439
ميكند دلها را مساوره كردن زهرهاى كشنده. اين نيز تتمه كلامى بوده مشتمل بر
مواعظ و نصايح و مراد اينست كه: بترسيد از نخوت و تكبر و آنرا رداى خود مكنيد يعنى
جامه وقار خود مكنيد مانند ردا كه جامه وقارست زيرا كه آن بزرگترين دامهاى شكار
شيطان است يعنى شيطان را دامهاست كه به آنها شكار مردم ميكند و هر كه را گرفتار
آنها شد مطيع و فرمانبردار خود مىگرداند، و اين نخوت بزرگترين آنهاست و گرفتاران
او بآن زياده از دامهاى ديگرست، و چنان دامى است كه بآن شكار ميكند دلها را و
درمىآويزد به آنها از براى هلاك كردن آنها مانند در آويختن زهرهاى كشنده، و اين از
قبيل تشبيه معقول است بمحسوس.