غرر الحكم و درر الكلم جلد ۴

قاضى ناصح الدين ابو الفتح عبد الواحد بن محمد تميمى آمدى
ترجمه : سيد هاشم رسولى محلاتى

- ۱۶ -


ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 389

و فرموده آن حضرت عليه السّلام در توحيد خداى عزّ و جلّ:

6432 غوص الفطن لا يدركه، و بعد الهمم لا يبلغه . فرو رفتن فطنتها در نمى‏يابد او را، و دورى همتها نمى‏رسد باو، يعنى هر چند فطنتها فرو روند در فكرت و تأمّل ادراك نمى‏توانند كرد او را و بكنه شناخت او نتوانند رسيد، و هر چند قصدها و همتها بلند شوند و دور روند باو نرسند و چگونگى ذات اقدس او را نتوانند يافت.

6433 غرّ جهولا كاذب امله ففاته حسن عمله. فريب داده است بسيار نادانى را اميد دروغ او پس فوت شده او را نيكوئى عمل او. مراد اينست كه: هر كه نيكو سعى نمى‏كند از براى آخرت چنين است كه اميد دروغى او را فريب داده و مشغول شده بسعى از براى بر آوردن آن، و بسبب آن فوت شده از او نيكوئى عمل از براى آخرت. و مراد به «اميد دروغ» اميدهاى دنيوى است كه غالب اين است كه بعمل نيايد، و بر تقديرى كه بعمل آيد بكارى نيايد و در اندك وقتى باطل و زايل گردد، پس گويا دروغ است و مطابق واقع نيست.

6434 غطاء العيوب العقل. پرده عيبها عقل است، يعنى كسى را كه عقل و خرد باشد عقل او عيبهاى او را مى‏پوشاند و بمنزله پرده‏ايست از براى آنها.

6435 غرور الامل ينفد المهل و يدنى الاجل. فريب اميد فانى مى‏سازد مهلت را، و نزديك مى‏گرداند اجل را. مراد اينست كه كسى را كه اميد فريب دهد اميدهاى دور و دراز و عمرى باندازه آنها از براى خود قرار دهد و مشغول بسعى از براى آن اميدها شود و فرصت و مهلت كار خيرى‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 390

كه يابد نپردازد بآن، بگمان اين كه وقت مهلت او دراز است تا وقتى كه اجل در رسد و مهلتى نماند پس اميد او مهلت او را فانى ساخته و نگذاشته كه مهلتى بيابد.

و «اجل او را نزديك گردانيده» باعتبار اين كه او عمر درازى از براى خود قرار داده و اجل را دور مى‏دانسته پس چون پيش از آن در رسد در نظر او نزديك نمايد و گمان كند كه پر زود آمده و پيش از وقت آن آمده. و ممكن است نيز چنانكه مكرّر مذكور شد كه اميدهاى زياد در واقع باعث كوتاهى عمر و نزديكى اجل گردد.

6436 غضب الملوك رسول الموت. خشم پادشاهان فرستاده مرگ است، يعنى بمنزله رسولى است كه مرگ فرستد كه خبر آمدن آن را بدهد پس كسى كه پادشاه را بر خود خشمناك يابد بايد تهيه مرگ بگيرد و آنچه تواند توشه از براى آن بردارد كه ديگر مهلتى نماند.

و ممكن است كه غرض اين باشد كه نهايت اهتمام بايد كرد در اين كه كارى نشود كه پادشاه خشمناك گردد كه خشم او بمنزله رسول مرگ است.

6437 غطاء المساوى الصّمت. پرده بديها خاموشى است، مراد بديهائى است كه از سخن گفتن ظاهر شود مثل جهل و كم عقلى، و ظاهرست كه خاموشى پرده آنها مى‏شود.

6438 غاض الصّدق فى النّاس و فاض الكذب، و استعملت المودّة باللّسان و تشاحنوا بالقلوب. كم شده است راستگوئى در مردم، و بسيار شده است دروغگوئى، و كار برده شده دوستى بزبان، و دشمن يكديگرند بدلها.

6439 غضّو الابصار فى الروب فانّه اربط للجأش و اسكن للقلوب. پائين اندازيد چشمها را در جنگها، پس بدرستى كه اين آرام دهنده‏ترست‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 391

مر نفس را، و ساكن كننده‏ترست مر دلها را. مراد اينست كه چشم پائين انداختن در جنگها و ملاحظه نكردن اطراف، نفس و دل را بيشتر ساكن ميكند و آرام مى‏دهد و خوف و اضطراب را از آنها زايل ميكند، زيرا كه بسبب ملاحظه كشتگان و خون ريختنها و مشاهده ساير احوال ايشان خوف و اضطرابى بهم مى‏رسد كه هر گاه چشم پائين اندازد و آنها را پر نبيند چنان نشود، و «جأش» بفتح جيم و سكون همزه و گاهى بتخفيف همزه نيز گفته مى‏شود بمعنى نفس و دل است، و بر هر تقدير «ساكن كننده‏ترست مر دلها را» تأكيد سابق است و جمع آوردن «قلوب» در آخر از براى رعايت موافقت با «حروب» در اوّل و «عيوب» در فقره بعد است و نكته ديگر در آن منظور نيست.

6440 غطّوا معايبكم بالسّخاء فانّه ستر العيوب. بپوشانيد عيبهاى خود را بسخاوت، پس بدرستى كه آن پرده عيبهاست.

6441 غنيمة الاكياس مدارسة الحكمة. غنيمت زير كان مدارسه حكمت است، «غنيمت» در اصل مالى را گويند كه در جنگ بدست آيد و شايع شده استعمال آن در هر منفعت عمده، و مراد به «حكمت» علم راست درست است، و مراد به «مدارسه آن» درس گفتن آنست يا درس خواندن آن يا مباحثه آن با يكديگر و سخن گفتن در آن بهر نحو كه بوده باشد، و «بودن آن غنيمت زيركان» ظاهرست، چه هيچ منفعتى نزد ايشان بعلم و مذاكره آن نمى‏رسد.

6442 غارس شجرة الخير تجتنيها احلى ثمرة. كارنده درخت نيكى مى‏چيند از آن شيرين‏تر ميوه، زيرا كه ميوه كه مى‏چيند از آن خير دنيا و آخرت است، و چه ميوه بآن شيرينى باشد...

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 392

6443 غافص  الفرصة عند امكانها فانّك غير مدركها بعد  فوتها. ناگاه بگير فرصت را نزد امكان آن، پس بدرستى كه تو دريابنده آن نيستى بعد از فوت آن. مراد اينست كه همين كه فرصت كار خيرى ممكن شود ترا ناگاه، بگير آن را و مهلت مده و پس مينداز از آن، زيرا كه كم است كه فرصت كه فوت شود ديگر عود كند و دريابى آن را، پس اگر تأخير كنى بسا باشد كه فوت شود فرصت و در نيابى آن را.

6444 غالب الشّهوة قبل قوّة ضراوتها فانّها ان قويت ملكتك و استفادتك و لم تقدر على مقاومتها. غلبه كن بر خواهش پيش از قوى شدن حرص آن پس بدرستى كه آن اگر قوى شود مالك شود ترا و كسب كند  ترا و قادر نباشى بر برابرى كردن با آن، يعنى غلبه كن بر هوا و هوس پيش از اين كه قوى گردد در تو باين كه در ابتدا خود را نگاهدارى از آن پيش از اين كه عادت كنى بپيروى آن كه اگر قوى شود در تو باين كه فرمان آن ببرى و عادت كنى بآن مالك شود آن ترا و بنده خود گرداند و ديگر قادر نباشى بر برابرى كردن با آن و نگاهداشتن خود از آن.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 393

حرف فاء

حرف «فا» بلفظ «فى»

از آنچه وارد شده از سخنان حكمت آميز حضرت أمير المؤمنين علىّ بن أبى طالب عليه السّلام در حرف «فا» بلفظ «فى» كه بمعنى «در» ست.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 394

فرموده آن حضرت عليه السّلام:

6445 فى الذّكر حيوة القلوب. در ياد خداست زندگانى دلها.

6446 فى رضى اللّه غاية المطلوب. در خشنودى خداست نهايت مطلوب، يعنى كسى هر گاه حق تعالى را از خود خشنود دارد باطاعت و انقياد او بنهايت مطلوب خود برسد.

6447 فى الطّاعة كنوز الارباح. در طاعت و فرمانبردارى خداست گنجهاى سودها.

6448 فى العزوف عن الدّنيا درك النّجاح. در بازگشتن از دنياست دريافتن فيروزى.

6449 فى مجاهدة النّفس كمال الصّلاح. در جنگ كردن با نفس است كمال صلاح، يعنى شايستگى احوال و نيكو بودن آنها.

6450 فى العمل لدار البقاء ادراك  الفلاح. در كار كردن از براى سراى بقاست دريافتن رستگارى.

6451 فى الموت غبطة او ندامة.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 395

در مردن نيكوئى حال و شادمانيست يا پشيمانى. مراد اينست كه بعد از مردن واسطه ميانه اينها نيست اگر نيكو كارست نيكوحال و شادمان باشد، و اگر نه بد حال و پشيمان، پس هر يك را كه خواهى اختيار كن و بر وفق آن عمل كن.

6452 فى الفوت حسرة و ملامة. در فوت حسرت است و ملامت، يعنى در فوت فرصت كار خير و از دست دادن آن. و در بعضى نسخه‏ها بجاى «و ملامة» «أو ملامة» است و بنا بر اين ترجمه اينست كه در فوت حسرت است يا ملامت و «حسرت» در فوت كار خيرى باشد كه فوت آن سبب عقاب نباشد و همين سبب حسرتى گردد كه كاش فوت نشده بود كه ثواب من زياده مى‏شد و «ملامت و سرزنش» در جائى باشد كه سبب عذاب و عقاب گردد، و بنا بر اوّل هر يك از حسرت و ندامت أعمّ از اينست كه از براى عذاب و عقاب باشد يا از براى فوت شدن ثواب زياد، و اين ظاهرترست.

6453 فى تصاريف الدّنيا اعتبار. در تغييرهاى دنيا عبرت گرفتنى است، يعنى از آنها بايد عبرت گرفت، يا اين كه كسى را كه بصيرتى باشد از آنها عبرت گيرد.

6454 فى السّكون الى الغفلة اغترار. در آرام گرفتن بسوى غفلت فريب خوردنى است، مراد آرام گرفتن بغفلت از آخرت است و در انديشه آن نبودن.

6455 فى كلّ نفس موت. در هر نفس مردنى باشد، يعنى هيچ نفسى زنده و جاويد نماند چنانكه در قرآن مجيد فرموده: كُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ، هر نفسى در يابنده مزه مرگ باشد.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 396

و ممكن است كه «نفس» بفتح فاء خوانده شود نه بسكون آن و مراد اين باشد كه در هر نفس مردنى است، يعنى احتمال مردنى باشد پس هرگز غافل از آن نبايد بود بنا بر اين همان مضمون «فى كلّ لحظة اجل» است كه بعد از اين نقل شده.

6456 فى كلّ وقت فوت. در هر وقتى فوتى است، يعنى فوت قدرى از عمر در آن باشد پس قدر آن را بايد دانست و ضايع نبايد كرد، يا اين كه در هر وقتى فوت فرصتى باشد كه وقت آن سابق بر آن بود پس در هر وقتى فرصت را نبايد از دست داد، گاه باشد كه بعد از آن وقت فوت آن باشد.

6457 فى كلّ لحظة اجل. در هر نگاه كردنى اجلى است، يعنى هر لحظه احتمال رسيدن اجلى باشد پس غافل نبايد بود و هميشه در تهيه آن و تدارك توشه از براى آن بايد بود.

6458 فى كلّ وقت عمل. در هر وقتى عملى است، يعنى كار خيرى باشد كه در آن وقت توان كرد از واجبيها و سنتيها اگر همين ذكر خدا باشد پس هيچ وقتى را بعبث نبايد گذرانيد.

6459 فى كلّ نظرة عبرة. در هر نگاه كردنى عبرتى است، يعنى عبرتى از آن توان گرفت.

6460 فى كلّ تجربة موعظة. در هر آزمايشى پندى است، يعنى پندى از آن توان گرفت.

6461 فى كلّ اعتبار استبصار. در هر عبرت گرفتنى بينايئى است، يعنى بينائى حاصل شود.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 397

6462 فى كلّ صحبة اختيار. در هر صحبتى برگزيدنى است، يعنى بايد كه چيزى را بر گزيد از صفات خوبى كه در مصاحبان باشد يا چيزى را بايد برگزيد كه در آن صحبت مشغول آن بايد بود از كار خيرى كه در آن صحبت مشغول آن توان شد و دور نيست كه اختيار بياى دو نقطه زير كه بمعنى برگزيدن است چنانكه در نسخه‏ها بنظر رسيد و ترجمه شد، نباشد، بلكه «اختبار» بباى يك نقطه باشد بمعنى آزمايش، و ترجمه اين باشد كه: در هر صحبتى آزمايشى است، يعنى آزمايش مصاحب بايد بشود تا خوبى و بدى و امانت و خيانت او ظاهر گردد و با او بر وفق آن سلوك بشود.

6463 فى كلّ حسنة مثوبة. در هر كار خوبى ثوابى است و جزاى نيكى.

6464 فى كلّ سيّئة عقوبة. در هر كار بدى عقوبتى است و پاداش بدى.

6465 فى الصّبر ظفر. در صبر فيروزى است، يعنى فيروزى بثواب و مراتب عاليه.

6466 فى الزّمان الغير. در روزگار تغييرهاست، يعنى تغييرها واقع مى‏شود كه از آنها عبرتها بايد گرفت، يا اين كه تغييرها واقع مى‏شود پس كسى را كه دوستى باشد مغرور بآن نشود و شكر آن بجاى آورد و بقدر مقدور كار خيرى كه تواند كرد بكند و كسى كه در شدّتى باشد صبر كند و اميد گشايش داشته باشد و در بعضى نسخه‏ها بجاى «الغير» بغين نقطه‏دار و باى دو نقطه پائين كه بمعنى تغيرهاست چنانكه ترجمه شد «العبر» است بعين بى‏نقطه و باى يك نقطه، و بنا بر اين ترجمه اينست كه: در روزگار عبرتهاست، يعنى‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 398

امورى چند واقع مى‏شود از تغييرات و غير آنها كه از آنها عبرت بايد گرفت.

6467 فى تصاريف القضاء عبرة لاولى الالباب و النّهى. در تغييرات قضا عبرتى است از براى صاحبان عقلها و خردها، يعنى در تغييرات روزگار كه تقدير شده و واقع مى‏شود عبرتيست از براى هر كه عقل و خردى داشته باشد.

6468 فى القناعة الغناء. در قناعت غناء است، يعنى توانگرى، چنانكه مكرّر مذكور شد.

6469 فى الحرص العناء. در حرص غناء است، يعنى تعب و رنج، چنانكه ظاهرست.

6470 فى تصاريف الاحوال تعرف جواهر الرّجال. در تغييرات احوال شناخته مى‏شود گوهرهاى مردان، يعنى بلندى و پستى مرتبه نفوس ايشان و خوبى و بدى ذوات ايشان، مثل اين كه كسى كه بدولتى برسد و مغرور نشود و سلوك نيكو كند، در آن خوبى ذات و شرافت نفس او معلوم شود، و اگر اين دولت نمى‏يافت حال او معلوم نمى‏شد، و همچنين اگر بر خلاف اين سلوك كند، بدى ذات و پستى نفس او ظاهر شود، و اگر بآن دولت نمى‏رسيد آن ظاهر نمى‏شد، و همچنين صاحب دولتى كه از دولتى بيفتد و صبر كند و خفت و ذلّت ترددات و تملقات بخود راه ندهد علوّ نفس و شرافت او ظاهر شود و اگر بر عكس اين سلوك كند دنائت و پستى ذات و نفس او معلوم شود.

6471 فى غرور الآمال انقضاء الآجال. در فريب خوردن از اميدها گذشتن اجلهاست، يعنى باعث اين مى‏شود كه مدّت عمرها در آن بعبث بگذرد و ناگاه اجل در رسد و تهيه آخرت نشده باشد و از دنيا و آخرت محروم و بى‏بهره بود.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 399

6472 فى الشّدّة يختبر الصّديق. در سختى آزمايش كرده مى‏شود دوست، چه هر كه در آن وقت دوستى كند ظاهر مى‏شود كه او دوست حقيقى است چه غرض او از آن جلب نفعى از براى خود نيست و كسى كه در وسعت و فراخى دوستى كند اعتمادى بر دوستى او نيست، بسيارست كه دوستى او از براى جلب نفعى از براى خود باشد.

6473 فى الضّيق يتبيّن حسن مواساة الرّفيق. در تنگى ظاهر مى‏شود نيكوئى مواساة رنيق. «مواساة» چنانكه مكرّر مذكور شد بمعنى بخشش و عطاست يا بخشش چيزى با وجود احتياج خود بآن، و مراد اينست كه رفيقى كه در حال تنگى احوال تو با تو مواسات كند خوبى مواسات او ظاهر مى‏شود و معلوم مى‏شود كه از روى محض محبت و دوستى است  و مواساتى كه در وقت وسعت و فراخى بكند حال آن معلوم نيست، ممكن است كه از براى محض دوستى نباشد و از براى توقّع عوض يا غرض ديگر باشد.

6474 فى الرّخاء تكون فضيلة الشّكر. در فراخى ميباشد فضيلت شكر.

6475 فى البلاء تحاز فضيلة الصّبر. در بلا جمع كرده مى‏شود فضيلت صبر، مراد ازين دو فقره اينست كه در همه احوال اگر كسى خواهد ادراك فضيلت و ثوابى مى‏تواند كرد اگر در نعمت و فراخى‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 400

است، بشكر ادراك آن مى‏تواند كرد، و اگر در سختى و بلاست، بصبر آنرا در مى‏تواند يافت.

6476 فى خفّة الظّهر راحة السّرّ و تحصين القدر. در سبكى پشت است آسايش نهان و محكم نگاهداشتن قدر. مراد مدح سبكى پشت است از أشغال دنيوى باين كه در آنست آسودگى خاطر، و اين ظاهرست و باين كه در آن قدر و مرتبه خود را محكم نگاه مى‏توان داشت، بخلاف كسى كه گرانبار أشغال دنيوى باشد كه كم است كه او مرتبه خود را نگاه تواند داشت و خفتها و ذلّتها او را عارض نشود.

6477 فى التّأنّى استظهار. در تأنّى قوى كردن پشت است، مراد مدح تأنّى كردن است در كارها و تعجيل نكردن در آنها بى‏تأمّل و تفكر باين كه آن باعث اين مى‏شود كه كارى كه كند پشت او قوى باشد در آن و ايمن باشد از زيان و خسران آن.

6478 فى العجل عثار. در تعجيل لغزش است، يعنى كسى كه تعجيل كند در كارها و بى تأمّل و تفكر كند كم است كه لغزشها نكند.

6479 فى السّخاء المحبّة. در سخاوت دوستى است، يعنى سبب دوستى مردم مى‏شود صاحب آنرا.

6480 فى الشّحّ  المسبّة. در بخيلى جايگاه دشنام است، يا دشنام دادن است، يعنى دشنام دادن مردم صاحب آن را. و در بعضى نسخه‏ها بجاى «المسبّة» «السّبّة» است و بنا بر اين ترجمه اينست كه: در بخيلى عارست.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 401

6481 فى الجور الطّغيان. در ستم طغيان است، يعنى سركشى كردن از حدّ خود و در گذشتن از مرتبه و نصيب و بهره كه حق تعالى از براى او قرار داده و طلب كردن زياده بر آن.

6482 فى العدل الاحسان. در عدل احسان است، يعنى نيكوئى كردن با مردم، يا نيكوئى كردن حق تعالى با صاحب آن.

6483 فى التّسليم الايمان. در تسليم ايمانست. مراد به «تسليم» راضى بودن بقضا و قدر حق تعالى است در هر باب، و اعتقاد اين كه در هيچ باب حيف و جورى نكرده، و «بودن ايمان در آن» ظاهرست.

6484 فى التّوكّل حقيقة الايقان. در توكّل حقيقت يقين داشتن است، يعنى در توكّل بر حق تعالى و واگذاشتن همه امور خود باو حقيقت يقين داشتن باو و فضل و عدل اوست.

6485 فى شكر النّعم دوامها. در شكر كردن نعمتها پاينده ماندن آنهاست.

6486 فى كفر النّعم زوالها. در كفران نعمتها زوال آنهاست.

6487 فى صلة الرّحم حراسة النّعم. در پيوستن با خويش نگاهبانى نعمتهاست، يعنى صله خويشان حفظ و حراست‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 402

نعمتها ميكند و باعث دوام و پايندگى آنها مى‏گردد.

6488 فى قطيعة الرّحم حلول النّقم. در بريدن از خويش در آمدن عقوبتهاست، يعنى سبب عقوبتهاى إلهى مى‏گردد.

6489 فى لزوم الحقّ تكون السّعادة. در لازم بودن حق ميباشد نيكبختى، مراد به «لازم بودن حق» هميشه همراه بودن با آنست و جدا نشدن از آن در هيچ باب، و «بودن نيكبختى در آن» ظاهرست.

6490 فى الشّكر تكون الزّيادة. در شكر ميباشد زيادتى، يعنى زيادتى نعمت، چنانكه مكرّر مذكور شد.

6491 فى العدل صلاح البريّة. در عدل است صلاح خلق، يعنى در عدل پادشاهان و حكام است شايستگى و انتظام احوال رعيت، يا در عدل خلق است با يكديگر و ظلم نكردن بر هم صلاح همه ايشان.

6492 فى الجور هلاك الرّعيّة. در ستم است هلاك رعيت، يعنى ستم پادشاهان و حكام يا ستم رعيت ميانه خود بر يكديگر، بر قياس فقره سابق.

6493 فى الدّنيا عمل و لا حساب. در دنيا عمل است و نيست حسابى، بلكه حساب آن در آخرت خواهد شد، و نيست در آن عملى، چنانكه بعد از اين مذكور خواهد شد.

6494 فى اخلاص الاعمال تنافس اولى النّهى و الالباب.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 403

در خالص گردانيدن عملهاست منافسه صاحبان عقلها و خردها، «منافسه دو كس با هم در چيزى» اينست كه هر دو رغبت كنند در آن و آنرا از براى خود خواهند، يا معارضه كنند با يكديگر در آن و مراد اينست كه چيزى قابل اينست كه صاحبان عقلها و خردها منافسه كنند در آن خالص گردانيدن عمل است از براى حق تعالى و آميخته نساختن آن بغرضى ديگر، چه آن فضيلت عظيمى است كه قابل آن هست كه هر يك رغبت كنند در آن و خواهند كه منفرد باشند يا زيادتى كنند بر يكديگر در آن، هر چند اصل معارضه يا قصد انفراد خوب نباشد.

و ممكن است كه مراد به «منافسه در اينجا مجرّد رغبت كردن باشد و مراد اين باشد كه رغبت صاحبان عقلها و خردها همين در اخلاص عمل است و ايشان را در دنيا رغبت در چيزى ديگر نباشد.

6495 فى الآخرة حساب و لا عمل. در آخرت حساب است و نيست عملى، بلكه عمل همين در دنياست و حسابى نيست در آن، چنانكه در فقره سابق سابق مذكور شد.

6496 فى العدل الاقتداء بسنّة اللّه و ثبات الدّول. در عدل اقتدا بطريقه خداست و پاى بر جا بودن دولتها.

6497 فى كلّ معروف احسان. در هر معروفى احسانى است، ظاهر اينست كه مراد به «معروف» در اينجا نعمت باشد و مراد اين باشد كه در هر نعمتى كه حق تعالى بكسى بدهد حقّ احسانى باشد كه بايد از آن احسانى بديگرى بر وجهى از وجوه بشود  و ممكن است كه مراد اين باشد

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 404

كه: در هر نعمت دادنى احسانى و نيكوكاريى است خواه خرد باشد آن نعمت و خواه بزرگ، و خواه كم باشد و خواه زياد، پس ترك آن باعتبار خردى يا كمى نبايد كرد، يا اين كه نعمت بهر كس كه داده شود احسانى است هر چند درويش و محتاج نباشد بلكه در بعضى احاديث وارد شده كه: ثواب صدقه ده برابرست، و صله برادران بيست برابر، و صله خويشان بيست و چهار برابر، و اين أعمّ از اينست كه برادران و خويشان درويش باشند يا توانگر، نهايت بنا بر اين بايد تخصيص داد باين كه از اهل آن باشند باين كه كسى نباشد كه آنرا در مصرفى حرام صرف كند يا كفران نعمت كند، زيرا كه مذمّت احسان بغير اهل وارد شده، و اين كه آن مثل منع احسان از اهل آنست.

6498 فى كلّ صنيعة امتنان. در هر عطيه امتنانى است، «امتنان» بمعنى منت گذاشتن است و ظاهر اينست كه مراد بآن در اينجا احسان باشد و مراد اين باشد كه در هر عطيه كه حق تعالى بكسى بكند احسانى باشد، يعنى بايد كه از آن احسانى بديگرى بكند [يا اين كه در هر عطائى كه بكسى بشود احسانيست هر چند خرد باشد يا كم، يا بهر كه باشد هر چند درويش و محتاج نباشد و بر هر تقدير ] تعبير از «احسان» به «امتنان» جهت مكرّر نشدن لفظ احسان كه سجع فقره سابق بود باعتبار اين باشد كه هر احسانى فى نفسه منت گذاشتنى باشد هر چند منت گذاشتن از خارج كه مذموم است با آن نباشد.

و ممكن است كه مراد اين باشد كه در هر عطيه كه كسى بكسى بكند منت گذاشتنى باشد چنانكه مذكور شد پس آدمى بايد كه احسانى كه كسى باو بكند تلافى آن بقدر مقدور بكند تا در زير منت او نباشد يا غرض اين باشد كه در هر عطائى كه كسى بكسى بكند منت گذاشتنى باشد پس ديگر منتى علاوه آن نبايد كرد.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 405

6499 فى الغيب العجب. در غيب تعجب است، «غيب» بمعنى پنهان است و ظاهر اينست كه مراد اين باشد كه در آينده كه هنوز پنهانست أمور عجيبه باشد و مراد إخبار إجمالى باشد بوقوع آنها و بعلم خود به آنها، و ممكن است كه مراد خصوص غيبت حضرت صاحب الزّمان و ظهور آن حضرت باشد صلوات اللّه و سلامه عليه، يا اين كه آنرا در وقتى فرموده باشند كه بعد از آن بزودى واقعه عجيبى روى داده باشد از براى إخبار بآن مثل واقعه قتل عمر يا عثمان، و ممكن است كه مراد اين باشد كه در آينده أمور عجيبه باشد پس در هيچ شدّتى پر غمناك نبايد بود و در هيچ شاديى زياده فرحناك نبايد شد، بسا باشد كه آن بزودى گشايش يابد و اين بغم و اندوه مبدّل گردد، و ممكن است كه مراد به «غيب» در اينجا عالم مجرّدات باشد كه پنهان است از مردم و مشاهد ايشان نيست و مراد اين باشد كه آن عالمى است عجيب، و از براى كسى كه عالم باشد بآن تعجب است در آن، و ممكن است كه «غيّب» بضمّ غين و تشديد ياء مفتوح خوانده شود كه جمع غايب باشد بمعنى پنهان و أوفق باشد با «عجب» و مراد بآن مجرّدات باشد چنانكه مذكور شد، و ممكن است كه مراد به «غيب» بتخفيف علوم و اسرار نهانى باشد كه انبيا و اوليا صلوات اللّه و سلامه عليهم دانند و از عامّه مردم پنهان باشد و ندانند آنها را، و ممكن است كه مراد أحوال و أمور آخرت باشد كه پنهان است و هنوز آشكار نشده و بر هر تقدير مراد اين باشد كه در آنها أمور عجيبه بسيار باشد.

و ممكن است كه «غيب» چنانكه در نسخه‏ها واقع شده تصحيف باشد و صحيح «عتب» باشد بفتح عين بى‏نقطه و سكون تاء دو نقطه بالا بمعنى غضب و ملامت كردن از روى خشم، و مراد مذمّت آن باشد كه آن از عاقل دانا عجيب است بلكه شأن او حلم و بردبارى است و نرمى و هموارى، و اين أوفق است با فقره بعد كه آن نيز مذمّت خشم است.

6500 فى الغضب العطب.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 406

در خشم هلاكت است، يعنى در عمل كردن بآن و فرو نخوردن آن هلاكت است هلاكت أخروى بلكه گاهى دنيوى نيز.

6501 فى الحرص الشّقاء و النّصب. در حرص بدبختى است و تعب، و اين ظاهرست.

6502 فى الموت راحة السّعداء. در مرگ آسايش نيكبختانست.

6503 فى الدّنيا رغبة الاشقياء. در دنيا رغبت بدبختانست، مراد دنيائى است كه غرض از آن آخرت نباشد.

6504 فى الانفراد لعبادة اللّه كنوز الارباح. در تنهائى از براى عبادت كردن خدا گنجهاى سودهاست.

6505 فى اعتزال أبناء الدّنيا جماع الصّلاح. در گوشه‏گيرى از پسران دنيا جمع كردن صلاح است، يا جمع كننده صلاح است، يا مجمع صلاح است، يعنى صلاح أحوال و شايستگى آنها.

6506 فى العواقب شاف او مريح. در عاقبتها شفا دهنده باشد يا آسايش دهنده، ظاهر اينست كه اين كلامى است كه مى‏فرموده باشند در مقام تسلى در بيماريها و اين كه غمگين از آنها نبايد بود عاقبت يا حق تعالى شفا دهد، يا مرگ كه آسايش و راحت دهد از تعبها و زحمتهاى دنيا.

6507 فى كلّ برّ شكر. در هر صله و خيرى شكرى است، يعنى در هر صله و خيرى كه بكسى برسد شكر

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 407

آن بايد كرد، يا در هر صله و خيرى كه كسى بكند شكر آن بايد كه چنين توفيقى يافته.

6508 فى كلّ نعمة اجر. در هر نعمتى اجريست، يعنى در هر نعمتى كه كسى بكسى بدهد اجر و ثوابى باشد هر چند بغير درويش داده شود.

6509 فى المواعظ جلاء الصّدور. در موعظه‏ها و پندها جلاى سينه‏هاست، غرض ترغيب در موعظه كردن و شنيدن است و اين كه آنها باعث جلاى سينه‏ها شود از زنگ غفلت و كدورات هواها و هوسها.

6510 فى اخلاص النّيّات نجاح الامور. در خالص گردانيدن نيتهاست فيروزى بكارها، يعنى خالص گردانيدن نيتها از براى حق تعالى و قصد اين كه هر چه كند از براى خدا باشد و آميخته نباشد بغرض ديگر كه منافى آن باشد سبب فيروزى شود بهر كارى كه قصد آن كند.

6511 فى الضّيق و الشّدّة يظهر حسن المودّة. در تنگى و سختى ظاهر مى‏شود نيكوئى دوستى، زيرا كه هر كه در آن حال دوستى كند ظاهر شود كه دوستى او نيكوست و اعتماد بر آن باشد.

6512 فى احتقاب المظالم زوال القدرة. در ذخيره كردن مظلمه‏هاست زايل شدن قدرتها، «مظلمه» حقّ كسى را گويند كه كسى بظلم و ستم ببرد و مراد اينست كه هر گاه صاحب قدرت و توانائى مظلمه‏ها ببرد و وزر و وبال آنها را ذخيره آخرت خود كند اين باعث زوال قدرت و توانائى او گردد، يعنى باعث زوال دولت و اقتدار او گردد، پس صاحب دولت اگر بقاى دولت خود را

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 408

خواهد، بايد كه چنين نكند.

6513 فى سعة الاخلاق كنوز الارزاق. در وسعت خلقهاست گنجهاى روزيها، يعنى وسعت اخلاق يعنى خويها و خصلتها باعث فراخى روزى گردد و اين بالخاصيه است و باعتبار لطف حق تعالى بصاحبان آنها، و يا باعتبار اين كه سبب دوستى مردم گردد بصاحب آن و اين كه رعايت اعانت او كنند و رغبت در معامله با او كنند اگر از اهل معامله باشد.

6514 فى حسن المصاحبة يرغب الرّفاق. در نيكوئى مصاحبت رغبت ميكنند رفيقان، يعنى هر گاه كسى با رفيقان مصاحبت را نيكو كند و رعايت شرايط و لوازم آن كند ايشان رغبت كنند در مصاحبت او، و اگر نه رم كنند از او و ترك مصاحبت او كنند.

6515 فى خلاف النّفس رشدها. در مخالفت كردن با نفس است رشد آن، يعنى راه راست درست از براى نفس اينست كه مخالفت خواهشهاى آن شود.

6516 فى طاعة النّفس غيّها. در فرمانبردارى نفس است گمراهى آن.

6517 فى الاستشارة عين الهداية. در مشورت كردنست عين هدايت، يعنى زبده و خلاصه راهنمائى يا رسيدن بمطلوب.

6518 فى طاعة الهوى كلّ الغواية .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 409

در پيروى خواهش است همه گمراهى و تمام آن.

6519 فى تعاقب الايّام معتبر للانام. در عقب يكديگر در آمدن روزهاست عبرتى يا محلّ عبرتى از براى خلايق، يعنى در سوانح و حوادث ايّام كه از پى يكديگر مى‏آيند عبرتى باشد يا محلّ عبرتى باشد از براى مردمان، و هر كه را از ايشان ديده بصيرتى باشد از آنها عبرتها تواند گرفت.

6520 فى مظالم العباد احتقاب الآثام. در مظلمه‏هاى بندگانست ذخيره اندوختن گناهان، «مظلمه» چنانكه مكرّر مذكور شد حقّ كسى است كه كسى بظلم و ستم برده باشد.

6521 فى القرآن نبأ ما قبلكم، و خبر ما بعدكم، و حكم ما بينكم. در قرآن است خبر آنچه پيش از شما بوده، و خبر آنچه بعد از شما باشد، و حكم آنچه در ميانه شما واقع شود، مراد چنانكه از بعضى أحاديث ديگر ظاهر مى‏شود اينست كه همه اخبار گذشتگان و آيندگان و همه احكام در قرآن مجيد باشد و از آن مستفاد شود هر چند طريق استفاده بسيارى از آنها مخصوص راسخون در علم باشد صلوات اللّه و سلامه عليهم و همه كس را بآن راهى نباشد.

و ممكن است كه مراد همان اخبار و قصص باشد كه از گذشتگان نقل شده و همچنين بعضى وقايع كه از آيندگان خبر داده شده و بعضى أحكام كه بيان شده همه آنها در ظاهر آن و همين نيز كافيست در مدح آن، چه آنچه از ظاهر آن نيز مستفاد مى‏شود از حقايق و معارف و أحكام و مواعظ و نصايح زياده از آنست كه عقول و أفهام أحاطه بآن تواند كرد.

6522 فى العدل سعة، و من ضاق عليه العدل فالجور عليه اضيق.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 410

در عدل فراخى است و هر كه تنگ باشد بر او عدل پس جور بر او تنگ‏ترست، «بودن وسعت و فراخى در عدل» ظاهرست چه هر گاه عدل شود ميانه مردم و جورى نشود بر كسى، هر كس آنچه حق تعالى از براى او تقدير كرده خواهد داشت و آن از براى هر كس كافى باشد و با آن تنگى نكشد چنانكه در احاديث وارد شده كه اگر آنچه حق تعالى از براى مستحقين قرار داده بايشان داده شود همه ايشان را كافى باشد، و «بودن جور تنگتر بر كسى كه عدل بر او تنگ باشد» باعتبار اينست كه تنگى عدل بر كسى باعتبار اينست كه او راضى بنصيب و بهره خود نمى‏شود و مى‏خواهد كه بجور حقّ ديگرى را ببرد، و هر گاه راه جور باز شود ممكن است كه ديگرى نيز بهم رسد كه بر او جور كند و حقّ او را نيز از او بجور بگيرد و كار بر او تنگتر شود از آنچه در وقت عدل نصيب و بهره او باشد.

6523 فى السّفه و كثرة المزاح  الخرق. در سفه و بسيارى مزاح حماقت و كم عقلى است، «سفه» بفتح سين بى نقطه و فاء بمعنى كمى بردبارى است يا نقيض آن، و «بودن حماقت در آن» باعتبار اينست كه باعث خفت و سبكى آدمى گردد، و گاه باشد كه منشأ فتنه‏ها و فسادها گردد، و همچنين بسيارى مزاح و خوش طبعى آدمى را خفيف و سبك گرداند، و بسيار باشد كه مزاحى باعث آزردگى كسى گردد و فتنه و فسادى بر آن مترتّب شود.

6524 فى حمل عباد اللّه على احكام اللّه استيفاء الحقوق و كلّ الرّفق. در داشتن بندگان خدا بر احكام خدا استيفاى حقوق است و همه لطف است،

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 411

يعنى داشتن حاكم مردم را بر أحكام حق تعالى و عمل كردن به آنها باعث اين مى‏شود كه استيفاى همه حقوق بشود، زيرا كه هر گاه همه كس عمل بأحكام إلهى بكند هيچ حقى نزد كسى نماند نه از حقوق إلهى و نه از حقوق ديگران، پس استيفاى همه حقوق بشود، و همچنين آن تمام لطف باشد بمردم، زيرا كه باعث انتظام أحوال دنيوى و أخروى هر كس گردد و اين تمام لطف است .

6525 فى العجلة النّدامة. در تعجيل كردن پشيمانى است، يعنى تعجيل كردن در كارها و كردن آنها بى تأمّل و تفكر بسيارست كه سبب پشيمانى گردد.

6526 فى الاناة السّلامة. در درنگ سلامتى است، يعنى درنگ كردن در كارها و تثبت و تفكر در آنها.

6527 فى كلّ شي‏ء يذمّ السّرف، الّا فى صنائع المعروف و المبالغة فى الطّاعة. در هر چيز مذمّت كرده مى‏شود اسراف، مگر در كرده شده‏هاى خير و مبالغه نمودن در فرمانبردارى حق تعالى.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 412

حرف فاء بلفظ مطلق

از آنچه وارد شده از سخنان حكمت آميز حضرت أمير المؤمنين علىّ بن أبى طالب عليه السّلام در حرف فاء بلفظ مطلق يعنى بألفاظ مختلف نه بيك لفظ خاصّ مانند فصل سابق كه همه فقرات مصدّر بلفظ «فى» بود فرموده است آن حضرت عليه السّلام:

6528 فاعل الخير خير منه. كننده خير بهترست از آن، مراد اينست كه كسى كه كار نيكى بكند البته در ذات و صفات او نيكوئى باشد زياده از نيكوئى آن كار.

6529 فاعل الشّرّ شرّ منه. كننده بدى بدترست از آن، يعنى كسى كه كار بدى بكند البته در ذات و صفات او بدى باشد زياده از بدى آن كار.

6530 فكر العاقل هداية. فكر عقل يعنى دانا يا زيرك هدايت است، يعنى سبب هدايت و راهنمائى است يا رسيدن بمطلوب.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 413

6531 فكر لجاهل غواية. فكر جاهل يعنى نادان يا كم عقل غوايتى است، يعنى گمراهى يعنى سبب آن مى‏شود.

6532 فقد الاحبّة غربة. فقد دوستان يعنى نيافتن ايشان يا ناياب شدن ايشان غريبى است، يعنى هر چند در وطن باشد بمنزله غريبى است.

6533 فعل الشّرّ مسبّة. كردن بد يا كار بد جايگاه دشنام است يا دشنام است، يعنى سبب آن مى‏شود، و ممكن است كه «مسبّه» بكسر ميم خوانده شود و ترجمه اين باشد كه: آلت و سبب دشنام است.

6534 فقد العقل شقاء. بى‏عقلى بدبختى است.

6535 فوت الغنى غنيمة الاكياس و حسرة الحمقى. رفتن توانگرى غنيمت زير كان است و حسرت كم عقلان، «بودن آن حسرت كم عقلان»، يعنى سبب حسرت ايشان ظاهرست، و «بودن آن غنيمت يعنى نفع عظيمى از براى زير كان» باعتبار اينست كه زير كان مى‏دانند كه آن سبب راحت و آسايش در دنياست و توانگرى در آخرت هر گاه صبر بر آن بشود چنانكه شيوه زيركان است.

6536 فقد البصر اهون من فقدان البصيرة. نداشتن چشم سهل ترست از نداشتن بينائى، زيرا كه نداشتن چشم بغير ضرر

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 414

دنيوى ندارد و نداشتن بينائى باعث ضرر أخروى گردد.

6537 فكر ساعة قصيرة خير من عبادة طويلة. فكر كردن ساعتى كوتاه بهترست از عبادتى دراز، مراد فكرى است كه در مسئله از علوم دينيه شود و «بهتر بودن آن از عبادت» باعتبار مزيّت علم است بر عمل چنانكه أخبار متواتر است بآن.

6538 فضل الرّجل يعرف من قوله. افزونى مرتبه مرد دانسته مى‏شود از سخن گفتن او.

6539 فخر المرء بفضله لا باصله. فخر مرد يا آدمى بفضيلت اوست نه بأصل و نژاد او.

6540 فاز من اصلح عمل يومه و استدرك فوارط امسه. فيروزى يافته كسى كه اصلاح كرده باشد عمل امروز خود را، و باز يافت كرده باشد تقصيرات ديروز خود را، يعنى تقصيرات گذشته را بتوبه و بازگشت و تلافى آنچه تلافى بايد كرد.

6541 فاز من غلب هواه و ملك دواعى نفسه . فيروزى يافته هر كه غلبه كرده بر خواهش خود و مالك شده خواننده‏هاى نفس خود را، يعنى قواى شهويّه و غضبيه نفس خود را كه مى‏خوانند او را بكارها و مى‏دارند بر آنها، و مراد به «مالك شدن آنها» آنست كه آنها را در فرمان خود

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 415

دارد و فرمان آنها در آنچه مشروع نباشد نبرد.

6542 فقد الولد محرق الكبد. ناياب شدن فرزند سوزاننده جگرست.

6543 فقد الاخوان موهى الجلد. ناياب شدن برادران سست مى‏گرداند جلادت را يعنى سختى و قوّت را.