6600 فاتقوا اللّه عباد اللّه تقيّة من شغل بالفكر قلبه، و او جف الذّكر بلسانه، و
قدّم الخوف لامانه. پس بترسيد از خدا اى بندگان خدا ترسيدن كسى كه مشغول سازد بفكر
دل خود را، و تند حركت دهد ذكر زبان او را، و پيش فرستد ترس را از براى ايمنى خود.
اين نيز تتمه كلامى است مشتمل بر نعت حق تعالى يا مواعظ و نصايح. و «ترسيدن كسى كه
مشغول سازد بفكر دل خود را» يعنى كمال ترس چه ظاهرست كه كسى كه همواره در فكر معارف
إلهيّه باشد و قدرت و عظمت و بزرگوارى حق تعالى بر او ظاهر شود كمال ترس از حق
تعالى خواهد داشت. و «تند حركت دهد ذكر زبان او را» يعنى همواره بزبان ذكر خدا كند
و زبان او تند باشد در آن و كندى نكند [و ممكن است كه ترجمه بجاى «تند حركت دهد
ذكر زبان او را» اين باشد كه: «بكار برد ذكر زبان او را» يعنى مشغول سازد بخود.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 440
و ممكن است كه «الذّكر» بنصب خوانده شود و معنى اين باشد كه تند كند ذكر را
بزبان خود، يا اين كه بكار برد ذكر را بزبان خود يعنى بعمل آورد آنرا بزبان خود]. و
«پيش فرستد ترس را از براى ايمنى خود» يعنى در دنيا ترس از خدا داشته باشد تا در
آخرت ايمن گردد از او .
6601 فاتّقوا اللّه جهة ما خلقكم له، و احذروا منه كنه ما حذّركم من نفسه، و
استحقّوا منه ما اعدّ لكم بالتّنّجز لصدق ميعاده، و الحذر من هول معاده. پس بترسيد
از خدا جهت آنچه آفريده شما را از براى آن، و حذر كنيد از او كنه آنچه حذر فرموده
شما را از نفس خود، و سزاوار شويد از او آنچه را آماده كرده از براى شما بطلب كردن
بر آوردن مر وعده راست او را، و حذر كردن از هول بازگشت او. اين نيز تتمه كلامى است
در نعت حق تعالى يا مواعظ و نصايح. «جهت آنچه آفريده شما را از براى آن» يعنى از
جهت و جانب آخرت و از براى آن.
و «حذر كنيد» يعنى بترسيد و انديشه كنيد از او كنه آنچه حذر فرموده يعنى نهايت
آن يا بقدر آن يا حقيقت آن، و «سزاوار شويد از او» يعنى فرمانبردارى كنيد او را
چنانكه بسبب آن مستحقّ و سزاوار گرديد از جانب او آنچه را آماده كرده از براى شما
از بهشت و آلاء و نعماى آن بطلب كردن يعنى سزاوار گرديد آنرا باين كه طلب كنيد كه
بجا آورد از براى شما وعده راست خود را، و طلب آن بكردن كارى چند مىشود كه وعده
ثواب بر آن كرده چه هر گاه وعده او راست باشد البته هر گاه كرده شود آنها آن
وعدهها بعمل آيد، و «حذر كردن» يعنى باين كه حذر كنيد از هول بازگشتى
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 441
كه او قرار داده و بسبب آن نافرمانى او مكنيد، و ظاهرست كه هر گاه اوامر او كه
وعده ثواب بر آنها فرموده كرده شود و حذر از نواهى او بشود استحقاق و سزاوارى مزبور
حاصل شود.
6602 فاز من استصبح بنور الهدى، و خالف دواعى الهوى، و جعل الايمان عدّة معاده،
و التّقوى ذخره و زاده. فيروزى يافته هر كه چراغ افروزى كند بنور هدايت، و مخالفت
كند خوانندههاى هوا را، و بگرداند ايمان را آماده شده روز بازگشت خود، و پرهيزگارى
را ذخيره خود و توشه خود. «هدايت» بمعنى نمودن راه مطلوب است يا رسيدن بآن، و مراد
به «چراغ افروزى بنور هدايت» قبول هدايت است و روشن كردن چراغ خود بآن، و مراد به
«خوانندههاى هوى» هواهاست كه مىخوانند آدمى را بحرامها، و اضافه بيانى است، يا
عزمها و ارادههاست كه هوا و هوس مىخوانند به آنها، و سبب آنها ميشوند پس اضافه
لامى باشد.
6603 فاتّقوا اللّه عباد اللّه تقيّة من شمرّ تجريرا ، و جدّ تشميرا، و اكمش فى
مهل، و بادر عن وجل. پس بترسيد از خدا اى بندگان خدا اى بندگان خدا، ترسيدن كسى كه
دامن بر ميان زند از براى كشيدن، و جهد كند از روى دامن بر ميان زدن، و شتاب كند
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 442
در وقت مهلت، و پيشى گيرد از ترس. اين نيز تتمه كلامى است در مواعظ و نصايح، و
«دامن بر ميان زدن در كارى» كنايه از جدّ و جهد در آنست و معنى اينست كه جدّ و جهد
كند در اطاعت و فرمانبردارى از براى كشيدن يعنى جذب و جلب سعادت أخروى، و «جهد كند
در طاعات از روى دامن بر ميان زدن» يعنى از روى جدّ تمام، و اين تأكيد است و شتاب
كند در كارهاى خير در وقت فرصت و مهلت و «پيشى گيرد» به آنها «از ترس» اين كه مبادا
ديگر ميسر نشود يا بسبب ترس از خدا.
6604 فاتّقوا اللّه تقيّة من نظر فى كرّة الموئل، و عاقبة المصدر، و مغبّة
المرجع، فتدارك فارط الزّلل، و استكثر من صالح العمل. پس بترسيد از خدا ترسيدن كسى
كه فكر كند در رجوع بمحلّ بازگشت و عاقبت بر گرديدن و پايان بازگشت، پس بازيافت كند
لغزش گذشته را، و بسيار كند از عمل صالح. اين نيز تتمه كلامى است در مواعظ و نصايح
و مراد باين كه «بترسيد از خدا ترسيدن كسى كه فكر كند» اينست كه شما چنين كسى باشيد
كه فكر كنيد در عاقبت بازگشت خود، و حساب و كتاب و ثواب و عقاب و ساير أحوال معاد،
پس بترسيد از خدا و از رسوائى نزد او در آن روز پس تدارك كنيد لغزشى را كه پيش كرده
باشيد، و بسيار كنيد عمل صالح را، و ممكن است كه «مصدر» اسم مكان باشد نه «مصدر»
بمعنى محلّ بر گرديدن
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 443
و نه برگرديدن، و همچنين «مرجع» بمعنى محلّ بازگشت نه بازگشت و بر هر تقدير همه
بيك معنى است و تأكيد است.
6605 فالارواح مرتهنة بثقل اعبائها، موقنة بغيب انبائها، لا تستزاد من صالح
عملها، و لا تستعتب من سيّىء زللها. پس ارواح در گرو باشند بسنگينى بارهاى آنها، و
يقين كنند بغيب خبرهاى آنها، طلب كرده نشوند زيادتى از صالح عمل آنها، و خشنودى
داده نشوند از لغزش بد آنها. اين تتمه كلامى خواهد بود كه در وصف احوال ارواح يعنى
نفوس بعد از موت فرموده باشند و مراد اين است كه ارواح يعنى نفوس در گرو سنگينى
بارهاى گناهان خود باشند و تا حساب آنها نشود و حكم نشود در باره آنها بعفو يا باز
خواست و بعمل نيايد آن، از گرو در نيايند، و «يقين كنند بعيب خبرهاى آنها» يعنى
اخبار غيبى كه شنيده بودند از أحوال معاد و بعضى يقين به آنها داشتند و بعضى منكر
بودند و بعضى شكّ داشتند در آنها، بعد از مرگ همه را يقين به آنها حاصل شود و
مشاهده آنها كنند. و «طلب كرده نشوند زيادتى از عمل صالح آنها» يعنى طلب نكنند از
ايشان كه ديگر عمل صالحى بكنند زياده بر آنچه كرده باشند در دنيا، زيرا كه در آن
سرا ديگر تكليفى نباشد و عمل صالحى يعنى عملى كه اجر و ثوابى داشته باشد نباشد، و
«خشنودى داده نشوند از لغزش بد آنها» يعنى كارى نتوانند كرد كه سبب خشنودى از آن و
تدارك آن تواند شد باعتبار همان كه مذكور شد كه ديگر تكليفى در آن سرا نباشد و اين
منافات ندارد با اين كه عفو شود بتفضل يا شفاعت شفيعى. و ممكن است كه «تستعتب»
بصيغه معلوم خوانده شود
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 444
و ترجمه اين باشد كه طلب خشنودى نكنند از لغزش به آنها يا طلب در گذشتن نكنند از
آن بهمان معنى كه كارى نتوانند كرد كه سبب خشنودى از آن و تدارك آن كرد.
و فرموده است آن حضرت عليه السّلام در وصف أمر كنندگان بمعروف و نهى كنندگان از
منكر .
6606 فمنهم المنكر للمنكر بيده و لسانه و قلبه، فذلك المستكمل لخصال الخير، و
منهم المنكر بلسانه و قلبه و التّارك بيده، فذلك المتمسّك بخصلتين من خصال الخير و
مضيّع خصلة، و منهم المنكر بقلبه و التّارك بلسانه و يده، فذلك مضيّع اشرف الخصلتين
من الثّلاث و متمسّك بواحدة، و منهم تارك لانكار المنكر بقلبه و لسانه و يده، فذلك
ميّت الاحياء. پس از ايشان است انكار كننده مر منكر را بدست خود و زبان خود و دل
خود، پس اوست كامل كننده مر خصلتهاى نيك را، و از ايشانست انكار كننده بزبان خود و
دل خود و ترك كننده بدست خود، پس اوست دست زننده بدو خصلت از خصلتهاى نيك و ضايع
كننده يك خصلت، و از ايشانست انكار كننده بدل خود و ترك كننده بزبان خود و دست خود،
پس اوست ضايع كننده دو خصلت شريفتر را از آن سه خصلت و دست زننده بيكى، و از
ايشانست ترك كننده مر انكار كردن منكر را بدل خود و زبان خود و دست خود، پس او مرده
زندگانست.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 445
مراد اينست كه مردم در باب نهى از منكر يعنى از آنچه در شرع اقدس نهى از آن شده
چهار فرقهاند.
فرقه اوّل- آنانند كه انكار ميكنند منكر را بدل و زبان و دست، يعنى بدل بد
مىدانند آنرا، و بد ميشوند با كسى كه مرتكب آن شود، و بزبان منع و زجر ميكنند او
را، و اگر سود ندهد بدست زجر ميكنند او را بزدن، و بايد كه در هر يك از منع بزبان و
دست اكتفا نمود به آن چه بس باشد در دفع و زجر آن و تعدّى بزياده از آن نبايد كرد
چنانكه در كتب فقهيه تفصيل داده شده، و اگر كتك سود ندهد در جواز تجاوز از آن بجرح
و قتل ميانه علما خلاف است و اين كتاب جاى تحقيق آن نيست، و اين گروه كامل
گردانيدهاند هر سه خصلت نيك را كه در نهى از منكر بايد.
فرقه دوّم- آنانند كه بدل انكار ميكنند و بزبان نيز منع و نهى ميكنند و بالاتر
از آن نمىروند و بدست كارى ندارند و ايشان دو خصلت نيك را فرا گرفتهاند و يكى را
ضايع كردهاند.
فرقه سوّم- آنانند كه همين بدل بد مىدانند آنرا و بزبان و دست كارى ندارند و
ايشان ترك كردهاند دو خصلت شريفتر را از آن سه خصلت و دست زدهاند بيكى، زيرا كه
ترك كردهاند انكار بزبان و دست هر دو را كه هر يك اشرف و افضل است هر گاه احتياج
بآن باشد از انكار بدل كه دست زدهاند بآن، و «شريفتر بودن آنها» باعتبار اينست كه
در آنها تعب و زحمتى باشد كه در اين نباشد پس اجر و ثواب آنها زياده باشد از اين.
فرقه چهارم- آنانند كه هيچ يك از آن سه خصلت را ندارند حتى اين كه بدل نيز بد
نمىشوند با مرتكب منكر و چنين كسى مرده است در ميان زندگان و بهره از ديندارى كه
زندگى حقيقى است در او نيست.
6607 فيا عجبا و مالى لا اعجب من خطأ هذه الامّة على اختلاف
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 446
حججها فى دياناتها ، لا يقتصّون اثر نبىّ، و لا يقتدون بعمل وصىّ، و لا يؤمنون
بغيب، و لا يعفّون عن عيب، يعملون فى الشّبهات، و يسيرون فى الشّهوات، المعروف
فيهم ما عرفوا، و المنكر عندهم ما انكروا، مفزعهم فى المعضلات الى انفسهم، و
تعويلهم فى المبهمات على آرائهم كانّ كلّا منهم امام نفسه، قد اخذ فيما يرى بغير و
ثيقات بيّنات و لا اسباب محكمات. پس اى قوم تعجب كنيد تعجب كردنى و چيست مرا كه
تعجب نميكنم از خطاكارى اين امّت با اختلاف حجتهاى ايشان در دينداريهاى ايشان،
پيروى نمىكنند طريقه پيغمبرى را، و اقتدا نمىكنند بكردار وصيىّ، و ايمان
نمىآورند بغيبى، و باز نمىايستند از عيبى، عمل ميكنند در شبهتها، و مىگردند در
خواهشها، معروف در ميانه ايشان چيزيست كه ايشان بشناسند، و منكر نزد ايشان چيزيست
كه ايشان انكار كنند، پناه ايشان در مشكلات بسوى نفسهاى خودشانست، و اعتماد ايشان
در مبهمات بر رايهاى خودشانست، گويا هر يك از ايشان امام نفس خودست، بتحقيق فرا
گرفته در آنچه مىبيند بغير سندهاى روشن و نه اسباب محكم.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 447
اين نيز كلامى بوده كه در مذمّت اكثر مردم آن زمان فرمودهاند كه پيروى آن حضرت
عليه السّلام نمىكردهاند و هر كس از ايشان برأى خود عمل مىكردهاند و مراد اينست
كه: اى قوم يا اى مردمان تعجب كنيد ازين گروه، و «تعجب كردنى» از براى تأكيدست، و
«چيست مرا كه تعجب نميكنم» تأكيد ديگرست و اشاره باين كه اين امر سزاوار تعجب
زيادست چنانكه آن حضرت با وجود اين كه در مقام تعجب از آنست چون بآن مرتبه كه بايد
تعجب نمىكند گوييا تعجب نمىكند و مىپرسد كه «چيست مرا كه تعجب نميكنم از اين» و
ممكن است كه مراد اين باشد كه چيست مردم را كه تعجب نمىكنند از اين نهايت نسبت
بخود داده باشند نه بمردم چنانكه شايع است ميانه عرب بلكه در هر لغتى كه گاهى امرى
را نسبت بخود يا بكسى مىدهند و مراد ديگريست. و «از خطاكارى اين امّت» بيان امريست
كه تعجب از آن بايد، و «أمّت» بمعى گروه از هر طايفه باشد، و بمعنى قومى كه پيغمبرى
بايشان فرستاده شده باشد، و بنا بر اوّل مراد آن گروه است كه مذكور شد كه مذمّت
ايشان مىفرمودهاند و بنا بر دويم «امّت» مسلمانان است باعتبار اكثر ايشان. و «با
اختلاف حجتهاى ايشان» يعنى با وجود حجتهاى مختلف گوناگون كه از براى دينداريهاى
ايشان مقرّر شده مثل كتاب خدا و سنت پيغمبر و امام معصوم، با وجود همه آنها عجيب
است خطاكارى ايشان و اين كه ترك همه آنها كردهاند. و «پيروى نمىكنند طريقه
پيغمبرى را» يعنى نه پيغمبر خود را و نه پيغمبران ديگر را. و «اقتدا نمىكنند
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 448
بكردار وصىّ پيغمبرى» بهمان معنى. و «ايمان نمىآورند بغيبى» يعنى به آن چه
پنهان باشد از ايشان و مشاهده آن نكنند و مراد بآن أحوال معاد باشد از ثوابها و
عقابها، و مراد نفى ايمان كامل ايشان باشد به آنها، يا اين كه در بعضى بر سبيل
حقيقت باشد و اصلا ايمان به آنها در دل نداشته باشند و اظهار اسلام از براى مصالح
دنيوى مىكرده باشند، و در بعضى بر سبيل مجاز باشد باعتبار اين كه چون عمل بايمان
خود نمىكردهاند گويا ايمان نمىآوردهاند. و «باز نمىايستند از عيبى» يعنى از
گناهى و «عمل ميكنند در شبههها» يعنى در امورى كه محلّ شبهه است و حكم آنها اشتباه
دارد و واضح نيست و بايد كه از امام تحقيق آن كرد «عمل ميكنند به آن چه خواهند» و
تحقيق آنها از آنكه بايد كرد نمىكنند، يا اين كه عمل ميكنند در آنچه عمل ميكنند
بشبهه چند كه بخاطر ايشان رسد در هر باب از قياسات و مانند آنها. و «اعتماد
نمىكنند بر دليلى كه اعتماد بر آن باشد. و «مىگردند در خواهشها» يعنى مىروند در
آنچه خواهش آنها داشته باشند هر چند حرام باشد، و «معروف در ميانه ايشان چيزيست كه
ايشان بشناسند» يعنى معروف و منكر آنرا نمىدانند كه شارع امر بآن يا نهى از آن
كرده باشد بلكه «معروف» آنرا مىدانند كه ايشان بر وفق خواهش خود خوب دانند و
«منكر» آنرا مىدانند كه ايشان از روى خواهش خود بد دانند، و «پناه ايشان در
مشكلات» يعنى در مسائل مشكل كه بايد از امام تحقيق شود پناه ايشان بنفسهاى خودشان
است و به آن چه نفس ايشان حكم بآن كند باعتبار شبهه كه بخاطر او رسد يا از روى
خواهشى كه بآن داشته باشد و رجوع نكند در آنها بامام خود، و «مبهم» بمعنى در بسته
است و مراد به «مبهمات» نيز مسائل مشكله است كه بمنزله درهاى بستهاند و اين فقره
نيز تأكيد فقره سابق است و «گويا هر يك از ايشان امام نفس خودست» يعنى چنان پناه
بنفسهاى خود مىبرند و اعتماد بر رأيهاى خود ميكنند كه گويا حق تعالى هر يك را امام
و پيشواى نفس خود كرده و امر كرده هر يك را بپيروى نفس خود و امامى از براى او قرار
نداده. و «بتحقيق كه فرا گرفته» يعنى هر يك از ايشان فرا نگرفته
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 449
در آنچه اعتقاد ميكند و حكم ميكند در آن مشكلات و مبهمات بحجتى روشن و نه بدليلى
محكم، بلكه بوجوهى چند سخيفه ضعيفه از قياسات و مانند آنها.
6608 فرض اللّه سبحانه الايمان تطهيرا من الشّرك. اين كلام تا آخر فصل كلاميست
مشتمل بر ذكر اكثر واجبات و علت وجوب هر يك، و ما هر يك را جدا نقل و شرح مىكنيم
و ترجمه آنچه نقل شد اينست: «فرض كرده خداى سبحانه ايمان را از براى پاك گردانيدن
از شرك» [فرض] بمعنى واجب است يعنى آنچه اتيان بآن سبب ثواب باشد و ترك آن باعث
عقاب، و گاهى مستعمل مىشود در خصوص واجبى كه وجوب آن بقرآن مجيد يا بدليل قطعى
ثابت شود و فرايضى كه در اين كلام معجز نظام مذكور مىشود همه از اين قبيل است كه
از قرآن مجيد وجوب آنها ظاهر مىشود و آن دليل قطعيست [و گاهى «فرض» بر مستحبات
نيز اطلاق مىشود خصوصا هر گاه تأكيدى در آن باشد] و مراد اينست كه فرض شدن ايمان
يعنى تصديق بوجود حق تعالى از براى اينست كه شرك يعنى كفر و انكار حق تعالى فى نفسه
بدترين بديهاست و پليدى و نجاست معنويست از براى نفوس و صورى از براى ابدان، پس
ايمان فرض شده از براى پاك گردانيدن از آن.
و الصّلوة تنزيها عن الكبر. و فرض كرده نماز را از براى پاكيزه گردانيدن از
تكبر. مراد اينست كه تكبر و نخوت كه جبلى اكثر نفوس است بغايت نكوهيده و مذموم است
و اين نيز نجاستى
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 450
است معنوى از براى آنها، پس حق تعالى از براى پاكيزه گردانيدن مردم از آن فرض
كرده بر ايشان نماز را كه مشتمل است بر كمال فروتنى و خضوع و خشوع تا اين كه بسبب
مداومت بر آن و گزاردن آن در هر روز و شب چندين مرتبه عادت كنند بخضوع و فروتنى، و
قلع و قمع آن خصلت نكوهيده از ايشان شود.
و «بودن آن مشتمل بر كمال فروتنى و خضوع و خشوع» ظاهرست، باعتبار آنچه در آنست
از ايستادن بخدمت و خم شدن و بر خاك افتادن، و آنچه گفته مىشود در قرائت و اذكار
از إقرار بعبوديّت و ثنا و ستايش معبود، و استعانت باو، و مسئلت از او، چه همه آنها
باعث رفع كبر و نخوت مىشود در پرستش حق تعالى و بندگى او تعالى شأنه، و همچنين از
براى كسى كه او را بصيرتى باشد سبب رفع كبر و نخوت نسبت بديگران نيز مىشود، زيرا
كه چنين كسى هر گاه متذكر بندگى و عبوديت خود شود و اين كه او بنده خداوندى باشد كه
پروردگار همه عالميان است و نعمتهاى همه از جانب اوست و مستحق حمد و ستايشى بغير از
او نيست و با وجود اين در كمال رحم و مهربانى با همه ايشانست يقين متذكر اين مىشود
كه نخوت و تكبر او بر ديگرى راهى ندارد بلكه بسيار قبيح و رسواست و اگر آنرا در خود
يابد سعى ميكند در ازاله آن از خود.
و الزّكوة تسّببا للرزق. و فرض كرده زكاة را از براى سبب شدن از براى روزى. و
اين ظاهرست، چه آن راهيست از براى روزى محتاجان و سبب افزونى روزى دهندگان آن نيز
مىشود چنانكه اخبار و آثار متواترست در آن.
و الصّيام ابتلاء لاخلاص الخلق. و فرض كرده روزه را از براى آزمايش كردن مرا
خلاص خلق را، و اين
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 451
باعتبار اينست كه ريا در آن كم برود، و خالص بودن آن از براى حق تعالى زياده از
ساير عبادات ميباشد.
و الحجّ تقوية للّدين. و فرض كرده حجّ را از براى قوى نمودن مردين را، و اين
باعتبار اينست كه رفتن باماكن مقدّسه سبب نزول فيوضات و توفيقات مىگردد كه دين به
آنها قوى و محكم مىشود على الخصوص چنان مكانى كه حق تعالى آنرا حرم خود گردانيده،
و خانه خود ناميده، و مورد و موطن انبيا و اوليا و اصفياى خود ساخته، و منشأ و مولد
سيد مرسلين و خاتم نبيين و سر خيل خلفاى او أمير مؤمنان و ولدين طاهرين او سيدى
شباب أهل جنان نموده، و مهبط نزول كتاب مبين و جبرئيل امين و ساير ملائكه مقرّبين
فرموده باشد.
و الجهاد عزّا للاسلام. و فرض كرده جهاد را از براى غالب شدن اسلام، و اين بسبب
آنست كه بسيارى از مردم هر چند مشاهده آيات باهرات و معجزات بينات نمايند تا بيم
شمشير نباشد باطاعت و انقياد در نيايند، و چنين اطاعتى اگر چه در ابتدا چندان بكار
ايشان نيايد امّا بتدريج خالص گردد خصوصا در اولاد و اعقاب.
و الامر بالمعروف مصلحة للعوامّ. و فرض كرده امر بمعروف را از براى مصلحت عوام،
يعنى أكثر مردم غير خواصّ از علما و صلحا كه ايشان را حاجتى بأمر معروف نباشد، و
«بودن آن مصلحت از براى عوام» ظاهرست، چه باعث اين مىشود كه ايشان إتيان بواجبات
بكنند و بسبب ترك آنها معاقب نگردند.
و النّهى عن المنكر ردعا للسّفهاء.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 452
و فرض كرده نهى از منكر را از براى باز داشتن سفها، يعنى باز داشتن ايشان از
حرامها، و «سفهاء» جمع «سفيه» است بمعنى جاهل احمق يا كم عقل، و بنا بر معنى دويم
ظاهر مىشود كه ارتكاب حرام بىحماقت و كم عقلى نباشد.
و صلة الارحام منماة للعدد. و فرض كرده صله خويشان را از براى زياد شدن عدد.
مراد به «صله خويشان» پيوستن بايشانست باحسان كردن بايشان و نبريدن خود از ايشان، و
مراد به «زياد شدن عدد» زياد شدن اولاد و قوم و قبيله و أعوان و أنصارست، و مراد
اينست كه صله خويشان سبب آن مىگردد و بسبب اين حق تعالى آنرا فرض كرده.
و القصاص حقنا للدّماء. و فرض كرده قصاص را از براى حفظ كردن خونها، مراد به
«قصاص» بكسر- قاف جزا دادن قتل و قطع و جرح است بمثل آن، و ظاهرست كه فرض كردن آن
باعث حفظ خونها مىشود و اين كه مردم پر جرأت بر خون ناحق نكنند و اگر آن نمىبود
خون بسيار بناحق ريخته مىشد، و مراد به «فرض كردن آن» قرار دادن آنست، يا فرض كردن
آن نزد مطالبه ولىّ خون.
و اقامة الحدود اعظاما للمحارم. و فرض كرده بر پاى داشتن حدّها را از براى بزرگ
گردانيدن حرامها يعنى حدّها كه فرض شده از براى بعضى حرامها مثل زنا و لواطه و
مانند آنها از براى اينست كه مردم بدانند كه آنها گناهان بزرگ است و سبب زيادتى
اجتناب از آنها گردد.
و ترك شرب الخمر تحصينا للعقل.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 453
و فرض كرده ترك آشاميدن شراب را از براى محكم نگاهداشتن عقل، يعنى حرمت شرب خمر
و فرض نمودن ترك آن از براى اينست كه عقل را بايد محكم نگاهداشت و چيزى نخورد كه
باعث زوال آن شود چه زوال آن سبب غفلت از ياد خدا مىگردد كه بدترين بديهاست و باعث
بىباكى از إقدام بر هر حرامى مىشود.
و مجانبة السّرقة ايجابا للعفّة. و فرض كرده اجتناب نمودن از دزدى را از براى
واجب ساختن عفت.
پوشيده نيست كه «عفت» بمعنى باز ايستادن از حرام است و گاهى نيز مستعمل مىشود
در باز ايستادن از طلب و سؤال از مردم، و گاهى نيز مستعمل مىشود در باز ايستادن از
خصوص زنا و لواط و نگاه كردن بزنان نامحرم و پسران و آنچه از اين قبيل باشد از
محرّمات، و بنا بر اوّل ظاهر كلام اينست كه فرض اجتناب از دزدى از براى واجب ساختن
باز ايستادن از حرام است كه آن دزدى باشد و مخفى نيست كه اين مناسب سياق اين كلام
معجز نظام نيست زيرا كه سياق آن از براى بيان مصلحتى است از براى فرض كردن هر چيزى
و بنا بر اين بايد كه بيان مفسده از براى دزدى بشود تا مصلحت فرض كردن ترك آن ظاهر
شود چنانكه در نظائر آن از ترك شراب و زنا و لواطه فرمودهاند نه مجرّد اين كه ترك
دزدى فرض شده از براى حرمت دزدى، زيرا كه از آن مصلحت خاصّ آن ظاهر نمىشود و مراد
بيان آنست و اگر نه ظاهرست كه ترك هر حرامى فرض شده از براى باز ايستادن از آن
حرام.
و ممكن است كه مراد اين باشد كه اجتناب از دزدى فرض شده از براى اين كه حق تعالى
باز ايستادن مردم را از حرامها واجب كرده و اين بىحرام كردن دزدى چنانكه بايد جارى
نشود، زيرا كه اگر دزدى مباح باشد هر كس كه تواند اموال ديگرى را بدزدد و او را
مضطرّ سازد باتيان ببعضى حرامها مثل أكل بعضى حرامها، و اقدام بر زنا و مانند آن،
باعتبار عدم استطاعت تزويج حلال، و بنا بر اين «عفت» بر معنى دويم
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 454
نيز محمول مىتواند شد نهايت بنا بر آن «ايجاب» بايد كه بر معنى لغوى محمول شود
يعنى ثابت گردانيدن يا بر أعمّ از استحباب، و حاصل كلام اين شود كه: چون حق تعالى
عفت مردم را از سؤال و طلب كه امريست بغايت مرغوب مىخواست فرض گردانيده اجتناب از
دزدى را تا مردم بسبب آن محتاج بآن امر نكوهيده نشوند، و ممكن است كه «عفت» در
اينجا بمعنى سيم باشد و مراد اين باشد كه فرض كرده اجتناب از دزدى را جهت اين كه
واجب ساخته عفت را، و اگر دزدى حلال مىبود باعث بىعفتى مىشد زيرا كه رفتن
بخانههاى مردم دزده خصوصا در شبها كه غالب افراد آنست منشأ بى عفتى بسيار مىشود
و پوشيده نيست كه از براى تحريم دزدى علل ظاهره ديگر نيز باشد. و ممكن است كه
باعتبار ظهور آنها و خفاى اين اقتصار بر ذكر اين شده باشد و ممكن است نيز كه از
براى اشاره بكمال اهتمام در ايجاب عفت باشد و اين كه وجه عمده تحريم دزدى نيز آنست
و اللّه تعالى يعلم.
و ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه «عفت» را بر مقابل طمع در اموال مردم حمل
كرده و گفته: و حرام شده دزدى از براى واجب ساختن عفت، زيرا كه عفت خصلت شريفى است
و طمع خوى پستى است، پس حرام شده دزدى تا اين كه عادت كنند مردم بر آن خصلت شريف و
دورى كنند از آن خوى نكوهيده.
و ترك الزّنا تحصينا للانساب . و فرض كرده ترك زنا را از براى محكم كردن نسبها،
يعنى از براى اين كه نسبها مضبوط ماند و هر كس معلوم باشد كه فرزند كيست تا معلوم
شود كه نفقه او بر كيست، و ميراث او از كيست، و وارث كيست، و ساير أحكام ديگر كه بر
ضبط انساب مترتّب مىشود، و اگر زنا مباح مىشد و جايز مىبود كه هر كس بهر زنى كه
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 455
خواهد مقاربت كند و ضبط و نسقى از براى آن مقرّر نمىشد نسبها مضبوط نمىشد و
باعث اختلال نظام جهانيان مىشد.
و ترك اللّواط تكثيرا للنسل. و فرض كرده ترك لواط را از براى بسيار شدن نسل، چه
اگر آن مباح مىبود شايع مىشد آن و كم مىشد نسل.
و الشّهادة استظهارا على المجاحدات. و فرض كرده گواهى را از براى قوى پشت شدن
براى انكارها، يعنى گواه گرفتن را كه حق تعالى فرض كرده در ديون از براى ارشاد
مصلحت بندگان است كه بسبب آن قوى پشت گردند كه اگر مديون انكار كند بگواه ثابت
توانند كرد، نه اين كه آن فى نفسه واجبى باشد كه ترك آن سبب عقاب گردد مانند
واجبهاى ديگر.
و ترك الكذب تشريفا للصّدق. و فرض كرده ترك دروغ را از براى تشريف راستى، يعنى
بلند مرتبه گردانيدن راستى يعنى از براى اين كه ظاهر شود بر مردم بلندى مرتبه راستى
و اين كه آن بمرتبهايست كه ضدّ آن كه دروغ باشد حرام و سبب عقاب باشد و ترك آن
واجب و سبب ثواب است. و پوشيده نيست كه اين وجه چندان محصلى ندارد زيرا كه سياق
كلام موافق ساير تعليلات اينست كه وجه و سرّ فرض كردن فرايض مذكوره بيان شود و آن
ببيان فايده مىشود كه بر آنها مترتّب مىشود يا مفسده كه از ترك آنها ناشى
مىگردد، نه بمجرّد اين كه غرض اظهار بلندى مرتبه آنست و اين كه ترك آن سبب عقاب
مىگردد، چه ظاهرست كه فرض كردن هر چيزى دلالت برين ميكند و اين خصوصيتى بترك كذب
ندارد بلكه بايد كه وجه و سرّ بلند گردانيدن مرتبه آن بيان شود و از اين وجه
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 456
آن ظاهر نمىشود [و شارحان كتاب مستطاب نهج البلاغه گفتهاند كه: تشريف راستى
از براى اينست كه بناى مصالح مردم در معاش و معاد بر آنست، و بنا بر اين بايد گفت
كه: چون فوايد تشريف راستى ظاهر بود بيان نشده و اكتفا شده باين كه فرض شده ترك
دروغ از براى تشريف راستى. و ممكن است كه مراد اين باشد كه فرض كردن ترك دروغ از
براى محض مفاسد دروغ يا مصالح راستى نيست بلكه اصل راستى فى نفسه بلند مرتبه است هر
چند مصلحتى در آن نباشد و مفسده بر دروغ در آن مترتّب نگردد چنانكه مشهور است ميانه
علما كه حسن صدق و قبح كذب لذاته و فى نفسه است قطع نظر از مصالح آن و مفاسد اين، و
اين كه حسن و قبح هر چيز لازم نيست كه از براى فايده باشد كه بر آن مترتّب گردد يا
مفسده كه ازين ناشى شود بلكه هر حسنى بايد كه منتهى شود بچيزى كه آن فى نفسه خوب
باشد و هر قبحى بچيزى كه آن فى نفسه بد باشد.
و الاسلام امانا من المخاوف. و فرض كرده اسلام را از براى أيمنى از مخاوف يعنى
از مخاوف دنيوى و أخروى يعنى ترسها يا ترسيده شدهها، زيرا كه كفر سبب استحقاق قتل
و سبى و مانند آنها مىشود در دنيا، و مخلد بودن عذاب و عقاب در آخرت، پس فرض شده
اسلام از براى ايمنى از آنها. و پوشيده نيست كه اين بيان فايده اسلام است بعد از
وجوب آن نه بيان سرّ و علت وجوب آن مانند تعليلات ديگر. و ممكن است كه اين باعتبار
قصور أفهام مخاطبان باشد از فهم سرّ و علت آن، پس اكتفا شده ببيان فايده آن و اللّه
تعالى يعلم.
[و در كتاب مستطاب نهج البلاغه «و السلام» بجاى «و الاسلام»
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 457
است و بنا بر اين ترجمه اينست كه: فرض كرده سلام را از براى ايمنى از مخاوف، و
مراد يا سنت كردن سلام است بنا بر آنچه مذكور شد كه «فرض» گاهى بر مستحبّ نيز اطلاق
مىشود، يا واجب گردانيدن جواب سلام است، يا واجب گردانيدن سلام بر اهل خانه هر گاه
داخل خانه شوند، و بر هر تقدير آن از براى ايمنى از مخاوف است، باعتبار اين كه از
آن صلح و صفا و دوستى ظاهر مىشود و احتمال دشمنى و قصد إضرار زايل مىگردد] و
الامامة نظاما للأمّة. و فرض كرده امامت را از براى انتظام أحوال أمّت، چه ظاهرست
كه انتظام احوال هيچ گروهى بىفرمانفرمائى نشود و هر چند آن فرمانفرما جائر باشد
وجود او بهترست از اين كه فرمانفرمائى نباشد، زيرا كه هر گاه فرمانفرمائى نداشته
باشند هر يك آنچه توانند از ظلم و جور بعمل آورند، و همچنين مردم خارج بطمع تاخت و
تاراج و قتل و سبى ايشان افتند، و ظلم فرمانفرما هر چه باشد برابرى با آنها نكند، و
هر گاه امامى باشد كه از جانب حق تعالى منصوب شود و عادل و معصوم باشد پس انتظام
أحوال دنيوى ايشان بر وجه أبلغ بشود و هر گاه عارف بهمه معارف دينيه و احكام شرعيه
باشد و امر بمعروف و نهى از منكر كند اطاعت او سبب انتظام أحوال أخروى ايشان نيز
گردد پس بجهت اين حق تعالى فرض كرده بر خود نصب امامى بر اوصاف مذكوره در هر زمان
كه اگر اطاعت او كنند أحوال دنيوى و أخروى ايشان نيز منتظم گردد و اگر نكنند آنچه
بر حق تعالى باشد از لطف بعمل آمده باشد و تقصير از ايشان باشد
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 458
تا ايشان را حجتى بر او تعالى شأنه نباشد و حجت حق تعالى بر ايشان تمام باشد و
در بعضى نسخهها «الامانة» بنون بجاى «الامامة» بميم واقع شده و بنا بر اين ترجمه
اينست كه: «فرض كرده امانت را كه مقابل خيانت باشد از براى انتظام أحوال أمت» و اين
نيز صحيح است نهايت نسخه اوّل ظاهر ترست و مناسبترست بسابق و لاحق آن.
و الطّاعة تعظيما للامامة. و فرض كرده طاعت را از براى تعظيم امامت يعنى فرض
كرده طاعت و فرمانبردارى امام را در آنچه فرمايد از براى تعظيم مرتبه امامت و اظهار
بزرگى آن.
و اين اشاره است بآيه كريمه: «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ
وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ» يعنى اى آنان كه ايمان
آوردهايد اطاعت كنيد خدا را و اطاعت كنيد رسول را و صاحبان امر را» و مراد با
ايشان أئمه طاهرين است صلوات اللّه و سلامه عليهم كه حق تعالى ايشان را صاحب أمر و
فرمان كرده پس فرض كرده اطاعت ايشان را مانند اطاعت رسول خود صلّى اللّه عليه و
آله.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 459
حرف قاف
حرف قاف بلفظ «قد»
از آنچه وارد شده از سخنان حكمت آميز حضرت أمير المؤمنين علىّ بن أبى طالب عليه
السّلام در حرف قاف بلفظ «قد» كه گاهى از براى تقليل است، و گاهى از براى تكثير، و
گاهى از براى تحقيق.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 460
فرموده است آن حضرت عليه السّلام:
6609 قد يزلّ الحكيم. گاهى مىلغزد حكيم، مراد به «حكيم» چنانكه مكرّر مذكور شد
صاحب علم راست و كردار درست است و مراد اينست كه حكيم نيز گاهى مىلغزد و خطا ميكند
پس چنين نيست كه هر چه قول حكيمى يا فعل او باشد بمجرّد اين حكم بصحت آن توان كرد
بلكه بايد كه دليلى بر صحت آن باشد مگر كسى كه معصوم باشد و خطا بر او نرود كه قول
و فعل او حجت است بحكم دليل دالّ بر عصمت او.
6610 قد يزهق الحليم. گاهى هلاك مىشود حليم، مراد به «حليم» در اينجا عاقل است
و اين هم مضمون فقره سابق است و اين كه عاقل هم گاهى لغزشى ميكند كه باعث هلاكت او
شود پس بمجرّد اين كه كسى عاقل باشد بر قول و فعل او اعتماد نتوان كرد.
6611 قد يكبو الجواد. گاهى مىافتد بر رو «جواد» يعنى اسب نيكو، و اين هم مضمون
دو فقره سابق امت و اين كه چنانكه اسب نيكو گاهى بر رو مىافتد دانا و عاقل نيز
گاهى مىلغزد.
6612 قد يدرك المراد. گاهى دريافته مىشود مراد، غرض اينست كه أمور دنيوى را
ضابطه نباشد گاهى آدمى در دنيا بمراد مىرسد و گاهى نمىرسد. و ممكن است كه غرض
تسلى
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 461
كسى باشد كه مراد او بر نيامده باشد باين كه نوميد نبايد شدگاه هست كه دريافته
مىشود مراد بى اين كه وسيله و سبب ظاهرى باشد از براى آن. و ممكن است كه مراد به
«مراد» كسى باشد كه كسى اراده او كرده باشد برسانيدن ضررى باو، و مراد اين باشد كه:
چنين كسى گاه هست كه دريافته مىشود و آن مريد هر چند ضعيف باشد در مىيابد او را و
دست مىيابد بر او، پس آدمى تا تواند بايد كه چنين سلوك كند كه كسى اراده او برين
نحو نكند.
6613 قد تتجهّم المطالب. گاهى رو ميكند مطلبها بر وى ناخوش درهم كشيده، ممكن است
كه مراد اين باشد كه گاهى مطلبها رو باين كس ميكنند جبرا و قهرا كه گويا كسى جبر
ميكند آنها را بر حصول و بر آمدن بمنزله كسى كه كارى را جبرا بكند و عبوس كند در آن
و ظاهر شود كراهت او از روى او، و ممكن است كه مراد اين باشد كه گاهى رو ميكنند بر
وى ناخوش عبوس كرده يعنى ابا و امتناع ميكنند از حصول و بر آمدن.
6614 قد يخيب الطّالب. گاهى نوميد مىشود طلب كننده، اين بنا بر معنى اوّل در
فقره سابق مقابل آنست و مراد اينست كه در مطالب دنيوى ضابطه نيست گاهى جبرا و قهرا
رو ميكنند باين كس، و گاهى نوميد مىشود طلب كننده و طلب و سعى هيچ سودى نمىدهد و
بنا بر معنى دوّم اين هم همان مضمون است.
6615 قد تفاجىء البليّة. گاهى ناگاه مىرسد بلا.
6616 قد تذلّ الرّزيّة. گاهى خوار مىگرداند مصيبت. مراد ازين دو فقره بيان حال
دنياست و اين كه
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 462
در آن گاهى بلا ناگاه مىرسد و گاهى مصيبتى مىرسد خوار كننده، پس آدمى در آن
بايد اينها را بر خود قرار دهد و ورود چنين چيزى را غريب نداند و پر قلق و اضطراب
نكند.
6617 قد تغرّ الامنيّة. گاه هست يا بسيارست كه فريب مىدهد آرزو، مراد اينست كه
پر در پى آرزو نمىبايد رفت گاه هست يا بسيارست كه فريب مىدهد و هر چند سعى كنند
از براى آن حاصل نشود و تعب و زحمتى از براى اين كس بماند.
6618 قد تعاجل المنيّة. گاهى شتاب ميكند مرگ، غرض ازين نيز اينست كه پر حريص بر
آرزوها و سعى از براى آنها نبايد بود گاه هست كه مرگ شتاب ميكند و پيش از بر آمدن
آنها مىرسد و زحمت و تعبى باين كس مىماند سعى از براى توشه آخرت بايد كرد كه هر
كه متوجّه آن نشود البته فيروزى يابد بآن.
6619 قد تزرى الدّنيّة. گاهى عيبناك مىگرداند خصلت نكوهيده. مراد اينست كه
اهتمام بايد داشت در رفع هر خصلت نكوهيده از خود، چه گاه هست كه يك خصلت نكوهيده
عيبناك و خفيف و خوار مىگرداند هر چند با فضايل بسيار باشد، و ممكن است كه «قد» در
اينجا از براى تكثير يا تحقيق باشد و ترجمه اين باشد كه: بسيارست كه عيبناك
مىگرداند خصلت نكوهيده، يا بتحقيق كه عيبناك مىگرداند آن.