غرر الحكم و درر الكلم جلد ۳

قاضى ناصح الدين ابو الفتح عبد الواحد بن محمد تميمى آمدى
ترجمه : سيد هاشم رسولى محلاتى

- ۱۸ -


و مراد به «افزونى قوى پشت شدن» اينست كه در هر باب رعايت احتياط در دين كرده باشد و بآن قوى پشت باشد، يا اين كه دوستان داشته باشد كه به آنها قوى پشت باشد در دفع تعدّى و ظلم ديگران، و مراد به «اقبال» رو آوردن سعادت و نيكبختى است.

4838 حسن العفاف، و الرّضا بالكفاف، من دعائم الايمان. نيكوئى عفاف و راضى بودن بكفاف و طلب زياده بر آن نكردن از ستونهاى ايمانست يعنى از ستونهائيست كه ايمان به آنها برپاست. و «عفاف» چنانكه مكرّر مذكور شد ترك محرّمات است، و «كفاف»، قدرى از روزى كه بآن معاش توان كرد، و باز دارد از طلب از مردم.

4839 حسن الزّهد من افضل الايمان، و الرّغبة فى الدّنيا تفسد الايقان. نيكوئى ترك دنيا و بى رغبتى در آن از افزونترين ايمانست، و رغبت در دنيا فاسد ميكند يقين را، يعنى يقين كامل بأحوال مبدء و معاد را.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 390

4840 حسن الخلق خير قرين، و العجب داء دفين. نيكوئى خوى بهترين همنشينى است، و خودبينى مرض است پنهان.

4841 حسن التّوفيق خير معين، و حسن العمل خير قرين. نيكوئى توفيق يعنى توفيق خداى عزّ و جلّ و تهيه اسباب خير از براى كسى بهترين يارى كننده ايست، و نيكوئى عمل بهترين همنشينى است.

4842 حسن الخلق من افضل القسم و احسن الشّيم. نيكوئى خوى از افزونترين قسمتها، و نيكوترين خصلتهاست. مراد به «قسمتها» نصيبها و بهره هاست كه حق تعالى از هر چيز بمردم داده.

4843 حسن الظّنّ ينجى من تقلّد الاثم. نيكوئى گمان رستگارى مى‏دهد از بر گردن گرفتن گناه. اين در فقره چند فقره قبل از اين مذكور و شرح شد .

4844 حسن القناعة من العفاف. نيكوئى قناعت از عفاف است يعنى حاصل مى‏شود بسبب آن، يا از جمله آنست و در عفاف در كار است، و «عفاف» بمعنى باز ايستادن از حرامهاست چنانكه مكرّر مذكور شد.

4845 حسن العفاف من شيم الاشراف. نيكوئى عفاف از خصلتهاى اشراف است، يعنى مردم بلند مرتبه. و اين فقره‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 391

قبل از اين نقل شد و در آنجا اخت آن فقره ديگر بود  و بآن اعتبار مكرّر نقل شده.

4846 حسن السّيرة عنوان حسن السّريرة. نيكوئى سيرت يعنى سلوك و طريقه عنوان نيكوئى باطن است يعنى دليل آن يا سر سخن آنست.

4847 حسن السّيرة جمال القدرة و حصن الامرة. نيكوئى سيرت يعنى سلوك و طريقه زيبائى اقتدار و حصار امارت است، يعنى حصارى است از براى حفظ امارت كه نگاه مى‏دارد آن را از آفات.

4848 حسن وجه المؤمن من حسن عناية اللّه به. نيكوئى روى مؤمن از نيكوئى عنايت خداست باو، يعنى از جمله آثار آنست.

4849 حسن البشر احد البشارتين. نيكوئى شكفتگى يكى از دو مژده است كه يكى آن باشد و يك وعده احسان، و مراد اينست كه چنانكه وعده عطا و احسان مژده است از براى كسى كه طلب كند همچنان شكفته‏روئى‏كردن با او مژده است از براى او و او را اميدوار مى‏سازد، پس در اوّل آن مژده را باو بايد داد.

4850 حسن الملقا احد النّجحين. نيكوئى بر خوردن يكى از دو فيروزيست، يعنى چنانكه بر آوردن حاجت كسى كه حاجتى داشته باشد فيروزيست از براى او بمطلب، همچنان نيكو بر خوردن با او و شكفتگى و مهربانى كردن يك فيروزى است از براى او، باعتبار فرح و سرورى كه حاصل مى‏شود او را بسبب آن.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 392

4851 حسن الخلق احد العطائين. نيكوئى خلق يكى از دو بخشش است يعنى خوش خلقى كردن بسائل و مانند آن بمنزله بخشش است، پس كسى را كه بخشش ميسر نباشد آن را خود بايد كه ترك نكند.

4852 حسن السّراح احد الرّاحتين. نيكوئى رها كردن يكى از دو آسايش است، يعنى چنانكه مطلب كسى را بر آوردن راحتى است از براى او، همچنان او را بمهربانى و هموارى جواب گفتن و نوميد از خود كردن راحتى است از براى او كه از زحمت و تعب سعى و انتظار فارغ مى‏شود، پس كسى را كه بر آوردن حاجت او ميسر نباشد بايد كه اين را خود ترك نكند و مانند بعضى مردم دنيا نباشد كه اراده برآوردن مطلب كسى ندارند و وعده ميكنند و مدّتها او را در تعب و زحمت سعى و تردّد و تملق و انتظار دارند.

4853 حسن الادب افضل نسب و اشرف سبب. نيكوئى ادب افزونتر نسبى و بلندتر وسيله ايست، يعنى هيچ نسب بلندى باين نمى‏رسد كه ادب نيكو داشته باشد، و هيچ وسيله از براى رسيدن بسعادت يا بر آمدن حاجت ببلندى مرتبه آن نيست.

4854 حسن الياس اجمل من ذلّ الطّلب. نيكوئى نوميدى نيكوترست از خوارى طلب. مراد به «نيكوئى نوميدى» نوميديست كه بى‏خفت و ذلّتى حاصل شود نه اين كه بعد از آن روى دهد يا نوميدى بالكليه كه ديگر اصلا اميدى نباشد و بر هر تقدير مراد اينست كه چنين نوميد بودن از كسى بهترست از اميد داشتن باو كه باعث طلب او شود كه سبب خواريست.

4855 حسن الاخلاق برهان كرم الاعراق.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 393

نيكوئى خويها دليل گرامى بودن ريشه هاست، يعنى دليل گرامى بودن اصل و نسب صاحب آنست و نشان بزرگ زادگى اوست.

4856 حسن الاخلاق يدرّ الارزاق و يونس الرّفاق. نيكوئى خصلتها روان مى‏سازد روزيها را، و انس و آرام مى‏دهد رفيقان را.

«انس دادن رفيقان» ظاهرست، و «روان ساختن روزيها» يا باعتبار اينست كه مردم رعايت و اعانت چنين كسى كنند، و يا باعتبار اين كه حق تعالى بازاى اين خوبى روزى او را از هر راهى كه مصلحت داند فراخ گرداند.

4857 حسن الخلق راس كلّ برّ. نيكوئى خو سر هر نيكوئيست.

4858 حسن البشر شيمة كلّ حرّ. نيكوئى شكفتگى يعنى شكفتگى نيكو خصلت هر آزاده است.

4859 حسن الصبر طليعة النّصر. نيكوئى صبر يعنى صبر نيكو پيشرو خلاصى و رستگاريست.

4860 حسن الصّبر ملاك كلّ امر. نيكوئى صبر ملاك هر چيزيست، يعنى بآن مالك هر چيز مى‏توان شد، و فيروزى بهر مطلب مى‏توان يافت.

4861 حسن الصّبر عون على كلّ امر. نيكوئى صبر يارى كننده ايست بر هر كارى، اين بمنزله تأكيد فقره سابق است.

4862 حسن التّوبة يمحو الحوبة.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 394

نيكوئى توبه و بازگشت محو ميكند گناه را. و در بعضى نسخه ها بجاى «الحوبه»، «الحوب» است، و بنا بر اين ترجمه اينست كه: محو ميكند هلاكت را، و حاصل هر دو يكى است، نهايت اوّل بلفظ «توبه» اوفق است و دوّم بسجع فقره بعد.

4863 حسن الاستغفار يمحّص الذنوب. نيكوئى استغفار يعنى طلب آمرزش پاك مى‏گرداند گناهان را، نيكوئى آن اينست كه از خلوص قلب و با پشيمانى از گناهان باشد.

4864 حسن الخلق يورث المحبّة و يؤكّد المودّة. نيكوئى خوى از پى آورد محبت را و محكم گرداند مودّت را. «محبت» و «مودّت» هر دو بمعنى دوستى است، و مراد اينست كه سبب اين مى‏شود كه كسى كه با او دوستى نداشته باشد دوست گردد. و كسى كه با او دوست باشد دوستى او محكمتر گردد.

4865 حسن العمل خير ذخر و افضل عدّة. نيكوئى عمل بهترين ذخيره‏ايست، و افزونتر آماده كرده شده.

4866 حسن البشر من علائم النّجاح. نيكوئى شكفته روئى از علامتهاى فيروزيست يعنى فيروزى صاحب آن بسعادت و نيكبختى يا ساير مطالب و مآرب.

4867 حسن الاستدراك عنوان الصّلاح. نيكوئى استدراك عنوان صلاح است. «استدراك» بمعنى بازيافت است، و «عنوان» بمعنى دليل يا سر سخن، و «صلاح» بمعنى شايستگى است، و مراد اينست كه: نيكوئى بازيافت نمودن خطاها و گناهان و تدارك آنها بتوبه و بازگشت دليل يا سر سخن شايستگى عاقبت و نيكوئى انجام است.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 395

حرف «حاء» بلفظ مطلق

از آنچه وارد شده از سخنان حكمت آميز حضرت امير المؤمنين علىّ بن ابى طالب عليه السلام در حرف «حاء» بلفظ مطلق يعنى بألفاظ مختلف نه بخصوص يك لفظ مانند فصل سابق كه همه فقراتى بود مصدّر بخصوص لفظ «حسن» فرموده آن حضرت عليه السلام:

4868 حبّ الدّنيا راس كلّ خطيئة. دوستى دنيا سر هر گناهيست يعنى منشأ هر گناهى مى‏شود، يا اين كه بالاتر از هر گناهيست باعتبار همان كه منشأ گناهان بسيار مى‏شود. و ممكن است كه عبارت چنين خوانده شود «حبّ الدّنيا اسّ كلّ خطيئة» و معنى اين باشد كه: دوستى دينار اساس و اصل بناى هر گناهيست و مراد به «دينار» مطلق زر باشد و ذكر خصوص دينار يعنى اشرفى باعتبار اين باشد كه بهترين اقسام زر است.

4869 حبّ النّباهة راس كلّ بليّة. دوستى مشهور شدن سر هر بلائيست. يعنى منشأ اقسام بلاهاى أخروى و دنيوى مى‏شود، يا بالاتر از همه آنهاست باعتبار همان كه منشأ بسيارى از آنها مى‏شود.

4870 حبّ الدّنيا راس الفتن و اصل المحن. دوستى دنيا سر فتنه‏هاست، و اصل و بيخ محنتها. و در اينجا نيز ممكن است كه بر قياس فقره سابق سابق «حبّ الدّينار أسّ» خوانده شود و معنى اين باشد

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 396

كه: دوستى دينار اساس فتنه‏ها و اصل محنتهاست.

4871 حبّ المال سبب الفتن و حبّ الرّياسة راس المحن. دوستى مال سبب فتنه هاست، و دوستى رياست و سركردگى سر محنتهاست.

يعنى فتنه‏هاى أخروى و دنيوى، و همچنين محنتها در هر دو سرا.

4872 حبّ الدّنيا يوجب الطّمع. دوستى دنيا واجب مى‏سازد طمع را، يعنى سبب طمع از مردم مى‏شود.

4873 حبّ الفقر يكسب الورع. دوستى درويشى كسب ميكند پرهيزگارى را، و ممكن است كه «يكسب» از باب افعال خوانده شود  و معنى اين باشد كه: كسب مى‏فرمايد پرهيزگارى را يعنى سبب اين مى‏شود كه صاحب آن كسب كند پرهيزگارى را.

4874 حبّ المال يفسد المآل. دوستى مال فاسد و تباه مى‏گرداند مال را يعنى بازگشت و عاقبت را.

4875 حبّ المال يقوّى الآمال و يفسد الاعمال. دوستى مال قوى ميگراند اميدها را، و فاسد ميكند عملها را.

4876 حبّ المال يوهن الدّين و يفسد اليقين. دوستى مال سست ميكند دين را، و فاسد ميكند يقين را.

4877 حبّ الاطراء و المدح من اوثق فرص الشّيطان. دوستى اطراء و مدح از محكمترين فرصتهاى شيطانست. «اطراء» بمعنى مبالغه‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 397

در مدح است و ذكر «مدح» بعد از آن از براى تأكيدست يا تعميم بعد از تخصيص.

و «بودن دوستى آن محكمترين فرصتهاى شيطان از براى شكاركردن آدمى و گمراه نمودن آن» باعتبار اينست كه باعث عجب و خودبينى مى‏شود كه بدترين صفات ذميمه است، و همچنين سبب اين مى‏شود كه اعمال او خالص نباشد و آميخته بريا گردد يعنى منظور باشد در آنها اين كه مردم مطلع شوند بر آنها تا سبب مدح و ستايش ايشان گردد، و همچنين سبب اين مى‏گردد كه اگر مدح او كنند بصفاتى كه در او نباشد چنانكه شايع در مدح است خصوصا هر گاه مبالغه در آن بشود شاد شود بآن و مسرور گردد، و اين نيز مذموم است بلكه منع و زجر آن از جمله افراد نهى از منكر و واجب باشد.

و از آنچه مذكور شد ظاهر مى‏شود كه آيه كريمه «لا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ يَفْرَحُونَ بِما أَتَوْا وَ يُحِبُّونَ أَنْ يُحْمَدُوا بِما لَمْ يَفْعَلُوا فَلا تَحْسَبَنَّهُمْ بِمَفازَةٍ مِنَ الْعَذابِ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ»  گمان مكن آنان را كه شادمان ميشوند به آن چه كرده اند و دوست مى‏دارند اين را كه ستايش كرده شوند به آن چه نكرده اند پس گمان مكن ايشان را در محلّ رستگارى از عذاب، و از براى ايشانست عذابى دردناك.

و اللّه تعالى يعلم، هر چند در خصوص يهود يا منافقين وارد شده باشد كه شاد مى‏شدند به آن چه نكرده بودند از تدليس و كتمان حقّ، و دوست مى‏داشتند كه ستايش كرده شوند به آن چه نكرده بودند از وفا بميثاق و اظهار حقّ و اخبار بصدق بر عموم نيز محمول مى‏تواند شد و اللّه تعالى يعلم.

4878 حبّ الدّنيا يفسد العقل و يهمّ القلب عن سماع الحكمة و يوجب اليم العقاب. دوستى دنيا فاسد ميكند عقل را، و كر مى‏گرداند دل را از شنيدن حكمت، و واجب مى‏سازد عذاب دردناك را. «كركردن دل از شنيدن حكمت، يعنى علم‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 398

راست درست» كنايه است از اثر نكردن حكمت در آن. و مراد به «دل»، نفس ناطقه است يا عضو مخصوص، بنا بر اين كه محلّ ادراكات باشد چنانكه مذهب متكلمين است.

4879 حب العلم و حسن الحلم و لزوم الثّواب من فضائل اولى النّهى و الالباب. دوستى علم، و نيكوئى حلم، و جدا نشدن از صواب يعنى از آنچه حقّ و درست باشد، از افزونيهاى خداوندان خرد و عقلهاست. «عقل» هم بمعنى خردست و تأكيدست و مراد بآن قوّت مدركه است.

4880 حلاوة الآخرة تذهب مضاضة شقاء الدّنيا. شيرينى آخرت مى‏برد درد بدبختى دنيا را يعنى ناكامى و محرومى از آنرا، يا آفات و بلايا كه در آن باشد.

4881 حلاوة الدّنيا توجب مرارة الآخرة و سوء العقبى. شيرينى دنيا واجب مى‏سازد تلخى آخرت را و بدى آن سرا را.

4882 حلاوة الظّفر تمحو مرارة الصّبر. شيرينى فيروزى يافتن محو ميكند تلخى صبر را. مراد اينست كه صبر در عقب دارد فيروزى را و شيرينى آن بعد از آن محو ميكند تلخى صبر را كه پيش كشيده و آنرا گوارا ميكند.

4883 حلاوة الامن تنكّدها مرارة الخوف و الحذر. شيرينى ايمنى سخت و دشوار مى‏سازد آنرا تلخى ترس و حذركردن. يعنى هرگاه كسى بالفعل ايمنى داشته باشد امّا ترس داشته باشد از بلائى بعد از آن و حذر

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 399

كند از آن، تلخى آن ترس و حذر سخت و دشوار سازد شيرينى آن ايمنى را. و مراد اينست كه رفاهيت و ايمنى اگر در دنيا باشد چنين است و شيرينى آن آميخته بتلخى خوف و حذر از آخرت باشد پس حريص بر لذّتهاى آن نبايد بود و سعى از براى رفاهيت و ايمنى در آخرت بايد كرد كه بهيچ وجه آميخته بتلخى و كدورتى نباشد.

4884 حلاوة المعصية يفسدها اليم العقوبة. شيرينى گناه فاسد ميكند آنرا عقوبت دردناك.

4885 حلاوة الشّهوة ينغّصها عار الفضيحة. شيرينى خواهش يعنى آنچه خواهش آن باشد از حرامها تيره و ناصاف مى‏سازد آنرا عار و رسوائى يعنى رسوائى در آخرت كه در عقب دارد.

4886 حلو الدّنيا صبر  و غذاؤها سمام  و اسبابها رمام . شيرينى دنيا صبر است يعنى مانند «صبر» و آن بمعنى دواى معروف تلخ است، و غذاى آن زهر است، و اسباب آن پاره‏هاى ريسمان پوسيده است.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 400

4887 حىّ الدّنيا بعرض موت  و صحيحها عرض  الاسقام و دريئة الحمام. زنده دنيا بعرض مرگ است، و تندرست دنيا كالاى بيماريهاست، و دريئه تقدير مرگ است «بعرض مرگ است» يعنى متلبس باينست كه مرگ عرض شود بر او و در معرض آنست، و «كالاى بيماريهاست» يعنى متاعيست از براى بيماريها كه در آنجا در آيند و بسر برند، و «دريئه»  حلقه ايست كه مى آموزند نيزه بازى بر آن، و مراد اينست كه: هدف تيرهاى قضا و قدر مرگ است.

4888 حسب الخلائق الوفاء. حسب مردم وفاست، «حسب» چيزى را گويند كه بآن مفاخرت توان كرد، و مراد اينست كه چيزى كه مردم بآن مفاخرت توانند كرد يعنى هر كه از ايشان آنرا داشته باشد بآن مفاخرت تواند كرد وفادارى است يعنى وفا نمودن بعهدها و پيمانها و وعدها و شرايط دوستى و برادرى.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 401

4889 حط عهدك بالوفاء يحسن لك الجزاء. حفظ كن عهد خود را بوفا تا اين كه نيكو شود از براى تو پاداش. يعنى هرگاه عهدى كه با كسى كرده باشى حفظ و نگاهدارى كنى آنرا باين كه وفا كنى بآن و نشكنى آنرا، نيكو مى‏شود از براى تو پاداش حق تعالى.

4890 حسب الرّجل ماله، و كرمه دينه. حسب مرد مال اوست، و كرم او دين اوست. يعنى مال چيزيست كه مردم بآن مفاخرت ميكنند امّا چيزى كه در واقع بآن مرد گرامى و بلند مرتبه گردد دين اوست.

4891 حسب الرّجل عقله، و مروءته خلقه. حسب مرد عقل اوست، و مروّت او خلق اوست، يعنى عمده امرى كه مرد بآن مفاخرت تواند كرد عقل و خرد اوست، و آدميت او يا مردى او اينست كه خو و خصلت نيكو داشته باشد.

4892 حسب المرء علمه، و جماله عقله. حسب مرد يعنى مرد يا آدمى علم اوست، و جمال او يعنى نيكوئى و زيبائى او عقل اوست. و مراد بآن نيكوئى و زيبائى باعتبار خويها و خصلتهاست، يا باعتبار ساير صفات كمال غير علم، يا باعتبار صباحت او، بنا بر آنچه قبل از اين نقل شد كه آن نشان خوبى عنايت خداست بصاحب آن.

4893 حسب الادب اشرف من حسب النّسب. حسب ادب بلندترست از حسب نسب. يعنى شرافت و بلندى مرتبه كه بسبب دانستن آداب و رعايت آنها حاصل مى‏شود و بآن مفاخرت توان كرد بلندترست از شرفى كه باعتبار بلندى نسب حاصل شود و بآن مفاخرت توان نمود.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 402

4894 حاسبوا انفسكم تأمنوا من اللّه الرّهب، و تدركوا عنده الرّغب. برسيد بحساب نفسهاى خود تا ايمن باشيد از خدا ترس را، و در يابيد نزد او رغبت را. يعنى تا ايمن باشيد در روز جزا از ترس عذاب و خوف رفتن بجهنم، و دريابيد نزد او آنچه را رغبت بآن داشته باشيد از بهشت و نعمتهاى آن. و اين منافات ندارد با اين كه مؤمن هميشه بايد كه خوف داشته باشد، زيرا كه آن در دنياست باعتبار احتمال تقصير و گناه در خود وقتى كه بحساب خود نرسيده باشد، يا بعد از آن نيز باعتبار احتمال اين كه درست نرسيده باشد و آن ايمنى در آخرت است بعد از اين كه درست بحساب رسيده باشد.

و ممكن است كه مراد ايمنى باشد از آن خوفى كه با علم بگنهكارى باشد نه ايمنى بالكليه، پس منافات ندارد با خوف فى الجمله باعتبار احتمال گنهكارى و غلط در حساب. و آنچه در بعضى احاديث وارد شده كه: مؤمن بايد كه خوف و رجا در او برابر باشد، مراد بآن اينست كه بايد كه رحمت حق تعالى و غضب او را هر دو را در نهايت كمال داند و نهايت اميد بآن و خوف ازين داشته باشد، و با وجود هزار گناه احتمال عفو و رحمت او بدهد، و با وجود همه اعمال خير باعتقاد خود احتمال عذاب و عقاب بدهد باعتبار احتمال گناهى كه او در محاسبه بآن نرسيده باشد، نه اين كه با وجود كردن گناهان كبيره و نكردن چيزى از آنها  احتمال معذّب بودن و معذّب نبودن نزد او هر دو برابر باشد و هيچ يك از احتمالين در هيچيك از صورتين ترجيح نيابد، و اللّه تعالى يعلم.

4895 حسبك من توكّلك ان لا ترى لرزقك مجريا الّا اللّه سبحانه. بس است ترا از توكل تو اين كه نبينى از براى روزى خود روان‏كننده مگر خداى سبحانه. «توكل بر خدا» بمعنى اظهار عجز خود و اعتماد بر اوست، و مراد اينست كه در اين معنى همين كافى است كه اعتقاد اين داشته باشى كه بغير حق تعالى‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 403

روان كننده از براى روزى تو نيست يعنى بى رضا و تقدير او كسى را ممكن نيست روان‏كردن چيزى از آن، نه اين كه هيچ كس واسطه آن هم نمى‏تواند شد و هيچ سعى در آن دخلى نمى‏تواند داشت، زيرا كه حق تعالى از براى چيزها وسايط و شرايط قرار داده پس ممكن است كه روان كردن قدرى از روزى مشروط باشد بسعى او و واسطه شدن كسى، و ظاهرست كه اعتقاد مزبور كافيست در اين كه آدمى خود را در حقيقت عاجز داند و اعتماد تمام او بر لطف حق تعالى باشد.

4896 حسبك من القناعة غناك بما قسم لك اللّه سبحانه. بس است ترا از قناعت اين كه بى‏نياز گردى به آن چه قسمت كرده از براى تو خداى سبحانه، يعنى اكتفا كنى بهمان و مستغنى گردى بهمان از طلب از ديگران، و مراد اين است كه: همين قدر در قناعت كافيست و لازم نيست كه در خورش و پوشش تنگى بر خود قرار دهد پس هرگاه آنچه خدا قسمت او كرده وفا كند بتوسعه در آنها توسعه در آنها منافى قناعت نيست و شرعا مذموم نيست بلكه مستحسن است.

4897 حدّ السّنان يقطع الاوصال، و  حدّ اللسان يقطع الآجال. تيزى تيغ مى‏برد پيوندها را، و تيزى زبان مى‏برد اجلها را. مراد به «اجل» مدّت عمرست، و مراد به «بريدن تيزى زبان آنرا» كوتاه شدن آنست بسبب نفرين مظلوم. و ممكن است كه مراد مذمّت درشتى كردن با مردم باشد بزبان بدشنام و مانند آن، و اين كه غم و غصه آنها عمر را مى‏برد چنانكه سنان پيوندها را مى‏برد.

4898 حدّ اللّسان امضى من حدّ السّنان. تيزى زبان برنده ترست از تيزى تيغ. اين هم مضمون فقره سابق است و اگر با هم گفته شده باشد بمنزله تأكيد آنست.

4899 حفظ اللسان و بذل الاحسان من افضل فضائل الانسان.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 404

نگاهداشتن زبان و بذل احسان يعنى عطاى آن يا بكاربردن آن از افزونترين فضايل آدمى است. مراد نگاهداشتن زبان است از فحش و هرزه و درشتى با مردم و غيبت و فاش كردن سرّ كسى و مانند اينها، بلكه از سخن زياد نيز كه خاموشى از آن مستحسن است.

4900 حدّ الحكمة الاعراض عن دار الفناء، و التّوله بدار البقاء. حدّ حكمت رو گردانيدن از سراى فناست و شيفته شدن بسراى بقاء. مراد به «حكمت» چنانكه مكرّر مذكور شد علم راست و كردار درست است و گاهى بر يك جزء آن نيز اطلاق مى‏شود و مراد به «حدّ آن» منتهاى آنست يا حقيقت و كنه آن، يا مطلق آنچه بشناساند آنرا و تميز دهد از غير آن، و «بودن اين معنى حدّ حكمت بيكى از معانى مذكوره، بنا بر اين كه مراد بحكمت همين جزو عملى باشد» ظاهرست، و اگر مراد جزو علمى هم باشد پس چون اين معنى حدّ ثمره آنست بآن اعتبار حدّ آن مى‏تواند شد.

4901 حدّ العقل النّظر فى العواقب و الرّضا بما يجرى به القضاء. حدّ عقل و خرد نظر كردن در عاقبتهاست، و خشنود بودن به آن چه روان مى‏شود بآن تقدير حق تعالى. مراد نظر كردن در عاقبت كارهاست و اجتناب‏نمودن از آنچه عاقبت آن بد باشد بحسب آخرت يا دنيا. و پوشيده نيست كه چون اين نظر و خشنودى نشان كمال عقل و نهايت خرد است بآن اعتبار آن را حدّ عقل مى‏توان گفت بهر يك از معانى حدّ كه در فقره سابق مذكور شد.

4902 حرام على كلّ عقل مغلول بالشّهوة ان ينتفع بالحكمة. حرام است بر هر عقلى كه غلّ كرده شده باشد بهوا و هوس اين كه سودمند شود بحكمت. مراد به «حكمت» در اينجا جزو علمى است و مراد اين است كه: عقلى كه گرفتار غلّ‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 405

هوا و هوس شده باشد و در بند آنها باشد ممكن نيست كه منتفع شود بحكمت و عمل كند بآن بلكه تا كسى خود را از بند آنها آزاد نسازد از حكمت سودى نيابد و عمل بآن نكند. و ممكن است كه: مراد جزو عملى باشد يا شامل آن نيز باشد و مراد به «عدم انتفاع بآن» اين باشد كه تحصيل آن نمى‏تواند كرد تا اين كه منتفع گردد بآن.

و پوشيده نماند كه در نسخه هائى كه بنظر رسيده «معلول» بعين بى نقطه است و بنا بر اين معنى اين است كه: حرام است بر عقلى كه بيمار باشد بهوا و هوس تا آخر.

نهايت چون بعضى از اهل لغت گفته اند كه «بيمار را عليل مى‏گويند و معلول نمى‏گويند» بنا بر آن بغين نقطه دار بمعنى «غلّ كرده شده» ترجمه شد.

4903 حفظ الدّين ثمرة المعرفة و راس الحكمة. نگاهداشتن دين ميوه معرفت و سر حكمت است. مراد به «معرفت» شناخت احوال مبدأ و معادست، يا مطلق علوم دينيه. و مراد به «حكمت» نيز جزو علمى است و غرض تأكيد سابق است يا تعميم در آن يا جزو عملى است و مراد اين است كه: نگاهداشتن دين ميوه علم و سر عمل است.

4904 حرام على كلّ قلب متولّه بالدّنيا ان يسكنه التّقوى. حرام است بر هر دل شيفته شده بدنيا اين كه ساكن شود در آن پرهيزگارى، يعنى ممكن نيست كه پرهيزگارى در آن ساكن شود و قرار گيرد.

4905 حدّ العقل الانفصال عن الفانى و الاتّصال بالباقى. حدّ عقل و خرد جدا شدن از فانى يعنى دنيا و پيوستن بباقى است يعنى آخرت.

و پوشيده نيست كه چون اين ثمره عقل كامل است آن را «حدّ عقل» بيكى از معانى مذكوره از براى حدّ مى‏توان گفت.

4906 حصّنوا اموالكم بالزّكوة.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 406

در حصار كنيد مالهاى خود را بزكوة آنها را بدهيد تا آن بمنزله حصارى شود از براى حفظ آنها و نگاهدارى آنها از تلف.

4907 حصّنوا انفسكم بالصّدقة. در حصار كنيد نفسهاى خود را بصدقه دادن، بر قياس همان معنى كه در فقره سابق مذكور شد.

4908 حصّنوا الاعراض بالاموال. در حصار كنيد عرضها را بمالها، يعنى مال را صرف كنيد از براى نگاهداشتن عرضهاى خود، پس اموال بمنزله حصارى ميشوند از براى حفظ عرضها. و «عرض» بكسر عين هر چيزى را گويند كه آدمى ننگ داشته باشد از عيب در آن و نقصان آن، خواه در او باشد و خواه در كسى از متعلقان او.

4909 حسن الافعال مصداق حسن الاقوال. نيكوئى كردارها آلت راستى نيكوئى گفتارهاست. يعنى هر كه كردارهاى خود را نيكو كند بآن خوبى گفتارها و مواعظ و نصايح خود را راست كند، و اگر كردارهاى كسى خوب نباشد مواعظ و نصايح او را خوبى نباشد، زيرا كه كسى كه خود عمل بقول خود نكند موعظه و نصيحت او را اثرى نباشد و موعظه را كه اثرى نباشد چه خوبى باشد..

4910 حصّنوا الدّين بالدّنيا، و لا تحصّنوا الدّنيا بالدّين. در حصار كنيد دين را بدنيا، و در حصار مكنيد دنيا را بدين، يعنى دنيا را بدهيد از براى حفظ دين و منع آفات از آن، و دين را مدهيد از براى حفظ دنيا و نگاهدارى آن.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 407

4911 حصّلوا الآخرة بترك الدّنيا، و لا تحصّلوا بترك الدّين الدّنيا. تحصيل كنيد آخرت را بترك دنيا، و تحصيل مكنيد بترك دين دنيا را.

4912 حاصل الامانى الاسف. حاصل آرزوها اندوه سخت است، زيرا كه غالب اينست كه حاصل نشود و تعب و زحمت زياد بر اين كس بعبث بماند، و ظاهرست كه اندوه و حزن بر آن سخت است، و ايضاً خواه حاصل شوند و خواه حاصل نشوند اشتغال بسعى از براى آنها باز مى‏دارد آدمى را از سعى در آخرت و تحصيل مراتب عاليه در آن، و ظاهرست كه حزن و اندوه بر آن در آن سراسخت و شديدست.

4913 حاصل المعاصى التّلف. حاصل گناهان تلف است يعنى هلاكت اخروى.

4914 حاصل التّواضع الشّرف. حاصل تواضع شرف است يعنى بلندى مرتبه. و مراد به «تواضع» فروتنى كردن بدرگاه حق تعالى است و با خلق نيز.

4915 حقّ و باطل و لكلّ اهل. حقى است و باطلى است، و از براى هر يك اهلى است. يعنى در جهان هميشه حقّ و باطلى باشد و از براى هر يك جمعى باشند كه در پى آن باشند.

4916 حفظ التّجارب رأس العقل. حفظ كردن آزمايشها سر عقل است يعنى بياد نگاهداشتن آنها از براى آنكه بر وفق آنها عمل شود و هر چه را نافع يافته باشد بكند، و از هر چه زيان ديده باشد اجتناب نمايد.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 408

4917 حقّ يضرّ خير من باطل يسرّ. حقى كه ضرر كند بهترست از باطلى كه شادمان گرداند، زيرا كه ضرر حقّ نيست مگر ضرر دنيوى يا نفع اخروى، و شادمانى باطل نيست مگر شادمانى دنيوى يا ضرر اخروى، و ظاهرست كه آن بهتر از اينست.

4918 حقّ اللّه سبحانه عليكم فى اليسر البّر و الشّكر، و فى العسر الرّضا و الصّبر. حقّ خداى سبحانه بر شما در فراخى و توانگرى احسان كردن و شكرست، و در عسرت و تنگى راضى بودن و صبركردن.

4919 حسن الصّبر ملاك كلّ امر. نيكوئى صبر ملاك هر چيزست، يعنى بآن مالك هر چيز مى‏توان شد و فيروزى بهر مطلب مى‏توان يافت و اين فقره در فصل سابق نقل شد و تغيير در فقره أخت آن بود.

4920 حقّ على العاقل ان يضيف الى رايه راى العقلاء، و يضمّ الى علمه علوم الحكماء. سزاوارست بر عاقل اين كه اضافه كند برأى خود راى عقلا را، و ضمّ كند بسوى علم خود علوم حكما را. مراد به «اضافه كردن برأى خود رأى عقلا را» اينست كه در مطلبها با ايشان مشورت كند تا رأى هر يك از ايشان هم در آن باب اضافه رأى او شود و رأيها با هم جمع شوند و بعد از آن تأمّل كند در آن رأيها، و رجحان هر يك كه ظاهر شود عمل بآن كند، و مراد به «ضمّ كردن بعلم خود علوم حكما را» نيز ممكن است كه همين معنى باشد يعنى در مسائلى كه تحقيق كرده باشد با جمعى ديگر نيز از علما گفتگو كند و ببيند ايشان چه نحو تحقيق كرده اند تا اگر با هم‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 409

موافق باشند اعتماد بر آن زياده شود، و اگر مخالفتى باشد باز تأمل شود تا رجحان يك طرف ظاهر شود و ظاهرتر اينست كه مراد بآن اين باشد كه: هرگاه جمعى ديگر از علما باشند كه علومى داشته باشند كه او ندانسته باشد بياموزد علوم ايشان را و ضمّ كند آنها را نيز با علوم خود.

4921 حفظ العقل بمخالفة الهوى و العزوف عن الدّنيا. نگاهدارى عقل بمخالفت كردن با خواهش است و رو گردانيدن از دنيا. مراد به «نگاهدارى عقل» نگاهداشتن آنست صحيح و مستقيم، و ظاهرست كه آن در وقتيست كه آدمى تابع هوا و هوس و حريص بر دنيا نباشد، و اگر تابع آن باشد يا حريص بر دنيا گردد عقل او مغلوب گردد و تابع هوا و هوس و حرص شده در كارها بر وفق خواهش آنها حكم كند.

4922 حفظ ما فى الوعاء بشدّ الوكاء. نگاهداشتن چيزى كه در ظرف باشد يعنى ظرفى مثل انبان و خيك و مانند آنها ببستن ريسمان سر آنست. در كتاب مجمع الامثال گفته كه: اين مثلى است كه مى‏زنند از براى تحريص بر حزم در كارها و محكم كردن آنها، و بنا بر اين ممكن است كه مراد آن حضرت صلوات اللّه و سلامه عليه نيز همين باشد و همان مثل را فرموده باشند، يا اين كه بعد از آن اين مثل شده باشد، و در كتاب مستطاب نهج البلاغه اين عبارت را در جمله وصيت آن حضرت صلوات اللّه و سلامه عليه بحضرت امام حسن عليه الصلاة و السلام نقل كرده و سابق بر آن اين است: «و تلافيك ما فرط من صمتك ايسر من ادراكك ما فات من منطقك» يعنى تلافى كردن تو آنچه را تقصير شده باشد از خاموشى تو آسانترست از دريافتن تو آنچه را فوت شده باشد از سخن‏گفتن تو. مراد تحريص بر خاموشى است و اين كه در خاموشى اگر تقصيرى‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 410

بشود و امرى كه بايد گفت گفته نشود تدارك آن سهل است، نگفته را مى‏توان گفت، بخلاف اين كه كسى حرفى بگويد كه نبايست گفته شود كه تدارك آن مشكل است، پس تا ممكن باشد خاموشى بهترست و بعد از آن اين كلام است «و حفظك ما فى  الوعاء بشدّ الوكاء» و نگاهدارى تو آنچه را در ظرف است ببستن ريسمان سر آن است و شارحان كتاب مذكور اين را مربوط بكلام سابق گرفته اند  باين كه غرض از اين نيز ارشاد بحفظ زبان و بستن آن باشد و محكم نگاهداشتن آنچه دروست ببستن بند زبان، و ممكن است كه در آنجا نيز كلامى بسر خود باشد و اشاره باشد بمثل مذكور يا به آن چه آخر مثل شده چنانكه مذكور شده.

4923 حقّ على العاقل ان يستديم الاسترشاد و يترك الاستبداد. حقّ است بر خردمندانى كه هميشه دارد طلب راه راست را، و ترك كند منفرد بودن برأى را، يعنى اين كه در هر دورى مشورت كند با عقلا و ترك كند خود رايى را و اعتماد داشتن بر رأى خود بتنهائى.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 411

4924 حقّ على العاقل العمل للمعاد، و الاستكثار من الزّاد. حقّ است بر عاقل كار كردن از براى معاد و طلب كردن توشه بسيار يعنى از براى آن. و «معاد» بمعنى بازگشت است يا روز بازگشت، يا محلّ بازگشت.

4925 حفظ ما فى يدك خير لك من طلب ما فى يد غيرك. نگاهداشتن آنچه در دست تست بهتر است از براى تو از طلب كردن آنچه در دست غير تست يعنى نگاهداشتن آنچه دارى و قناعت كردن بآن بهترست از اين كه زياده روى كنى و بزودى صرف نمائى آنچه را دارى و محتاج شوى بطلب از ديگران. و اين كلام نيز در نهج البلاغه در جمله وصيت مزبوره نقل شده بعد از فقره «وكاء» كه قبل از فقره سابق [سابق‏] نقل شد.

4926 حاسب نفسك لنفسك فانّ غيرها من الانفس لها حسيب غيرك. محاسبه كن نفس خود را از براى نفس خود، پس بدرستى كه غير آن را از نفسها از براى آنهاست حساب كننده غير تو. مراد اينست كه تو بايد محاسبه خود كنى و در فكر تدارك احوال خود باشى از براى رستگارى در آن سرا، نه اين كه تفحص احوال مردم و تجسس خوب و بد ايشان كنى، حساب كننده غير تو از براى ايشان هست حاجت بتفحص و تجسس تو نيست.

4927 حكمة الدّنىّ ترفعه، و جهل الشرّيف يضعه. حكمت دنى يعنى پست مرتبه بلند مى‏گرداند او را، و نادانى شريف يعنى بلند-  مرتبه پست مى‏گرداند او را. يعنى هر چند كسى پست مرتبه باشد در دنيا هرگاه حكمت يعنى علم حقّ تحصيل كند بلند مرتبه شود، و هر چند كسى بلند مرتبه باشد بحسب دنيا هرگاه نادان باشد پست مرتبه گردد.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 412

4928 حسد الصّديق من سقم  المودّة. رشك دوست از بيمارى دوستى است. يعنى دوستى كه حسد بر دوست خود دوستى او صحيح نيست بلكه سقيم و عليل است، هر كه در واقع با كسى دوست باشد هر چند نعمت او را زياده بيند بايد كه شادمانتر گردد چه جاى اين كه رشك برد بر آن و آرزوى زوال آن كند ازو.

4929 حراسة النّعم فى صلة الرّحم. نگهبانى نعمتها در پيوند با خويشان است. مراد اينست كه احسان بر خويشان و رعايت ايشان باعث حفظ نعمتها و عدم زوال آنها مى‏شود، و بى آن حفظ آنها نمى‏توان كرد.

4930 حلول النّقم فى قطيعة الرّحم. فرود آمدن عقوبتها در بريدن از خويشان است.

4931 حاربوا هذه القلوب فانّها سريعة العثار. جنگ كنيد با اين دلها يعنى دلهاى خود پس بدرستى كه آنها زود لغزش‏اند.

يعنى بسبب هواها و هوسها كه دارند زود مى‏لغزند و بخطا و گناهى گرفتار ميشوند پس جنگ كنيد با آنها از براى نگاهداشتن آنها از لغزش. و در اكثر نسخه‏ها بجاى «العثار»: «الدّثار» است و ظاهر اينست كه بمعنى هلاكت يا غفلت باشد يعنى زود هلاك ميشوند يا غافل ميشوند نهايت «دثار» باين معنى در كتب لغت بنظر نرسيده امّا چون «داثر» را بمعنى هالك و غافل گفته اند ممكن است كه «دثار» بمعنى هلاكت يا غفلت باشد.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 413

4932 حكم على اهل الدّنيا بالشّقاء و الفناء و الدّمار و البوار. حكم شده بر اهل دنيا ببدبختى و فانى شدن و هلاك كردن و هلاك شدن يعنى حق تعالى حكم كرده بر اهل دنيا يعنى جمعى كه حريص بر آن باشند و آخرت را بآن فروشند ببدبختى و فانى شدن يعنى فانى شدن معنوى و هلاك شدن در آخرت يا نيست شدن بمرگ كه شامل همه اهل دنيا باشد و خصوصيتى باهل دنيا بمعنى مذكور ندارد. و «هلاك‏كردن» يعنى هلاك نمودن جمعى را كه پيروى ايشان كنند و «هلاك شدن ايشان خود بهلاكت معنوى» و اين تأكيد «الفناء» است اگر مراد بآن فناى معنوى باشد، و بنا بر احتمال ديگر آن فناى صورى است و اين فناى معنوى.

4933 حاسبوا انفسكم قبل ان تحاسبوا، و وازنوها قبل ان توازنوا. محاسبه كنيد با نفسهاى خود پيش از اين كه محاسبه كرده شويد، و بسنجيد آنها را پيش از اين كه سنجيده شويد شما. مراد سنجيدن اعمال آنهاست و سنجيدن قدر و رتبه آنها كه اگر پست باشد تدارك آن بشود و ممكن است كه ترجمه اين باشد كه: پيش از اين كه حساب كرده شوند آنها و پيش از اين كه سنجيده شوند آنها، و حاصل هر دو يكيست يعنى پيش از اين كه محاسبه شما يا آنها بشود در قيامت، و پيش از اين كه سنجيده شويد شما يا آنها در قيامت.