غرر الحكم و درر الكلم جلد ۳

قاضى ناصح الدين ابو الفتح عبد الواحد بن محمد تميمى آمدى
ترجمه : سيد هاشم رسولى محلاتى

- ۱۹ -


4934 حاسبوا انفسكم باعمالها، و طالبوها باداء المفروض عليها، و الاخذ من فنائها لبقائها، و تزوّدوا و تأهّبوا قبل ان تبعثوا. محاسبه كنيد نفسهاى خود را بعملهاى آنها، و مطالبه كنيد آنها را باداى آنچه واجب شده بر آنها، و فراگرفتن از فناى آنها از براى بقاى آنها، و توشه بگيريد و آماده شويد پيش از اين كه برانگيخته شويد بعملهاى آنها. يعنى در باب عملهاى آنها. و «فراگرفتن از فناى آنها» يعنى فرا گرفتن توشه از سراى فانى آنها از براى سراى باقى آنها. و «برانگيخته شويد» يعنى برانگيخته شويد از براى رفتن بآن سرا و مأمور شويد بآن.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 414

4935 حفّت الدّنيا بالشّهوات، و تحبّبت بالعاجلة، و تزيّنت بالغرور، و تحلّت بالآمال. فرو گرفته شده دنيا بخواهشها، و دوستى كرده بلذّتهاى حاضر، و آرايش يافته بفريب، و زيور كرده باميدها. «دوستى كرده بلذّتهاى حاضر» يعنى با مردم دوستى ميكند و ايشان را دوست خود ميكند بسبب لذّتهاى حاضرى كه دارد.

و «آرايش يافته بفريب» يعنى زينت يافته در نظر مردم بسبب فريبها كه ايشان را مى‏دهد بوعدهاى دروغ. و «زيور كرده باميدها» بمنزله تأكيد و بيان آنست.

4936 حاربوا انفسكم على الدّنيا و اصرفوها عنها، فانّها سريعة الزّوال.

كثيرة الزّلزال ، و شيكة الانتقال. جنگ كنيد با نفسهاى خود بر سر دنيا، و برگردانيد ايشان را از آن، پس بدرستى كه آن تند زوال بسيار بلاهاى شتابان انتقال است. «پس بدرستى كه آن» بيان علت امر بجنگ كردن با نفسهاست بر سر آن و برگردانيدن آنها از آن و آن اينست كه دنيا بزودى زايل مى‏شود و بلاهاى آن بسيار است، و انتقال آن از هر كسى شتابان است و بزودى واقع مى‏شود، پس قابل آن نيست كه كسى فريفته آن شود و آنرا مانع از سعى از براى آخرت گرداند كه پاينده و دائم است. و ممكن است كه «زلزال» بمعنى حركت باشد نه بلاها و ترجمه اين باشد كه: بسيار حركت است، يعنى حركت آن بسيار است، بسبب اين كه هر چند روز از كسى بكسى حركت ميكند و انتقال مى‏يابد و بنا بر اين حاصل هر سه وصف يكيست و غرض تأكيدست.

4937 حديث كلّ مجلس يطوى مع بساطه. سخن هر مجلسى در نور ديده مى‏شود با بساط آن. يعنى چنانكه بساط آن بزودى‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 415

برچيده مى‏شود سخن آن نيز همراه آن بر هم پيچيده مى‏شود، يعنى سخنى از آن هم در زبان نمى ماند پس چيزى كه بقاى آن اين باشد فريفته آن نمى‏توان شد. و ممكن است كه مراد اين باشد كه: سخن هر مجلسى بايد كه در نور ديده شود با بساط آن، يعنى بعد از انقضاى آن مجلس اسرار آن مجلس را نبايد نقل كرد .

4938 حكم على مكثرى اهل الدّنيا بالفاقة، و اعين من غنى عنها بالرّاحة. حكم شده بر مال بسيار داران اهل دنيا بحاجت، و يارى كرده شده كسى كه بى نياز باشد از آن بآسايش. «حاجت مال بسيارداران» ظاهرست، چه در حفظ و حراست اموال محتاج بعمله و حكام و غير آنها شوند. و «راحت و آسايش كسى كه بى نياز باشد از دنيا و طلب آن نكند» محتاج ببيان نيست.

4939 حقّ على العاقل ان يقهر هواه قبل ضدّه. حقّ است بر عاقل اين كه مغلوب سازد خواهش خود را پيش از دشمن خود.

مراد اينست كه هوا و هوس اين كس در حقيقت دشمن تر است با او از هر دشمن ظاهرى. و ضرر آن بيشتر مى‏رسد از ايشان، پس عاقل بايد كه دفع آنرا مقدّم دارد بر دفع هر دشمنى و غلبه نمايد بر آن پيش از اين كه غلبه نمايد بر دشمن.

4940 حقّ على الملك ان يسوس نفسه قبل جنده. حقّ است بر پادشاه اين كه سياست كند نفس خود را پيش از لشكر خود.

«سياست» چنانكه مكرّر مذكور شد بمعنى امر و نهى كردن است و مراد اين است كه: پادشاه بايد كه امر و نهى نفس خود را و داشتن آنرا بر طاعات و بازداشتن از

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 416

معاصى مقدّم دارد بر امر و نهى لشكر خود، زيرا كه آن باعث سعادت و نيكبختى اخروى او گردد و امر و نهى لشكر از براى صلاح حال دنياى اوست و ظاهرست كه سعى از براى آخرت را بايد مقدّم داشت بر سعى از براى دنيا.

حزن القلوب يمحّص الذنوب . اندوهگينى دلها پاك مى‏گرداند گناهان را يعنى اندوهگينى آنها از ترس خدا و پشيمانى گناهان.

حسن التّوبة يمحو الحوبة . نيكوئى بازگشت محو ميكند هلاكت را. اين فقره و فقره بعد هر دو در فصل سابق نقل شد و سهوا مكرّر نقل شده.

4941 حسن الاستغفار يمحّص الذّنوب. نيكوئى استغفار يعنى طلب آمرزش پاك ميكند گناهان را.

و فرموده آن حضرت عليه السّلام در وصف منافقان يعنى آنانكه باطن ايشان با ظاهر ايشان موافق نبوده:

4942 حسدة الرّخاء، و مؤكّدوا البلاء، و مقنطوا  الرّجاء، لهم بكلّ طريق صريع، و الى كلّ قلب شفيع، و لكلّ شجو دموع.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 417

ايشان رشك برندگان فراخى اند، و سخت كنندگان بلايند، و نوميد كنندگان اميدند، مر ايشان راست بهر راهى كسى كه بيندازد مردم را بر خاك، و بسوى هر دلى شفاعت‏كننده، و از براى هر اندوهى اشكها. مراد اينست كه رشك مى‏برند بر اين كه مؤمنان در وسعت و فراخى باشند، و سعى ميكند در سخت كردن بلائى كه متوّجه ايشان باشد، و ايشان را نوميد ميكنند از اميدى كه داشته باشند يعنى اگر ايشان اميد فتح و ظفرى يا مانند آن از اميدها داشته باشند سخنان مى‏گويند از اراجيف و غير آن كه ايشان را نوميد كنند و سست گردانند از جهاد يا از اصل دين. و «مر ايشان راست بهر راهى كسى كه بيندازد مردم را بر خاك» يعنى گمراه كند ايشان را و بيندازد بر خاك ضلالت و هلاكت. و «بسوى هر دلى شفاعت‏كننده» يعنى بسوى هر دلى شفاعت‏كننده دارند كه آنرا مايل سازد بايشان و دوست گرداند با ايشان. و از براى هر اندوهى اشكها» يعنى از براى هر اندوهى كه عارض ايشان شود گريه ميكنند يا اين كه از براى اندوه ديگران نيز گريه ميكنند تا اين كه خود را دوست ايشان وانمايند و مراد چنانكه در بعضى احاديث ديگر نيز واقع شده اينست كه: منافق گريه در آستين دارد، و از براى هر چه خواهد گريه ميكند.

و پرسيدند از آن حضرت عليه السلام از جماع پس فرمود:

4943 حياء يرتفع، و عورات تجتمع، اشبه شي‏ء بالجنون، الاصرار عليه هرم، و الافاقة منه ندم، ثمرة حلاله الولد، ان عاش فتن، و ان مات حزن. شرمى است كه بر مى‏خيزد، و عورتهاست كه جمع ميشوند، شبيه‏ترين چيزيست بديوانگى، اصرار بر آن پيريست، و بهوش آمدن از آن پشيمانى است، ميوه حلال آن فرزند است كه اگر زنده بماند بفتنه مى اندازد، و اگر بميرد اندوهگين مى‏سازد.

«عورت» چنانكه مكرّر مذكور شد چيزى را گويند كه بايد پوشيد. و «اصرار بر آن‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 418

پيريست» يعنى سبب اين مى‏شود كه آدمى زود پير شود. و «بهوش آمدن از آن پشيمانى است» يعنى بعد از اين كه كسى از آن فارغ شد پشيمان مى‏شود از آن و ناخوش مى‏دارد آنرا. و «بفتنه مى اندازد» باعتبار اين كه آدمى گرفتار علاقه باو مى‏شود و از براى او تعب و زحمت و اندوه بسيار مى‏كشد و بسيار است كه از براى او مرتكب گناهان مى‏گردد.

4944 حياء الرّجل من نفسه ثمرة الايمان. شرم مرد از نفس خود ميوه ايمان است، يعنى از جمله ميوه هاى ايمان اينست كه آدمى از نفس خود شرم كند و مرتكب گناهان نشود نه در آشكار و نه در نهان.

حسن الخلق يورث المحبّة، و يؤكّد المودّة . نيكوئى خوى از پى آورد محبت را، و محكم گرداند مودّت را. اين فقره با فقره بعد هر دو در فصل سابق نقل شده و مكرّر شده.

حسن العمل خير ذخر و افضل عدّة . نيكوئى عمل بهترين ذخيره ايست و افزونترين آماده كرده شده.

4945 حاصل المنى الاسف، و ثمرته التّلف. حاصل آروزها تأسف است يعنى اندوه سخت، و ميوه آن تلف است يعنى تلف جان، چه غم و اندوه زياد باعث آن مى‏شود.

4946 حلّوا انفسكم بالعفاف، و تجنّبوا التّبذير و الاسراف. زيور كنيد نفسهاى خود را بپرهيزگارى، و دورى گزينيد از تبذير و اسراف.

«تبذير» هم بمعنى «اسراف» است يعنى زياده از اندازه خرج كردن.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 419

حرف خاء

حرف «خاء» بلفظ «خير»

از آنچه وارد شده از سخنان حكمت‏آميز حضرت امير المؤمنين علىّ بن ابى طالب عليه السلام در حرف «خاء» بلفظ «خير».

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 420

فرموده است آن حضرت عليه السّلام:

4947 خير المواهب العقل. بهترين موهبتها يعنى صفتها كه حق تعالى بخشيده بمردم عقل است يعنى قوّتى كه بآن علم حاصل شود.

4948 خير السّياسات العدل. بهترين سياستها يعنى امر و نهيها عدل است يعنى امر و نهيى است كه متضمن عدل ميانه مردم باشد و بدارد ايشان را بر آن، يا بعنوان عدل باشد.

4949 خير الغناء غناء النّفس . بهترين توانگرى توانگرى نفس است، يعنى توانگرى او از اعمال صالحه، يا باين كه قانع باشد و محتاج بخلق نباشد.

4950 خير الجهاد جهاد النّفس. بهترين جهادها جهاد با نفس است يعنى جنگ با او از براى داشتن او بر طاعات و منع از معاصى.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 421

4951 خير العلم ما نفع. بهترين علم آنست كه نفعى ببخشد باين كه از علوم دينيه باشد و عمل بآن بشود.

4952 خير المواعظ ما ردع. بهترين موعظه‏ها اينست كه بازدارد يعنى اثر كند در شنونده و بازدارد او را از معاصى.

4953 خير المكارم الايثار. بهترين مكرمتها يعنى نيكى كردنها ايثارست يعنى بخشش يا برگزيدن كسى بر خود ببخشش چيزى باو با وجود احتياج خود بآن.

4954 خير الاختيار صحبة الأخيار. بهترين برگزيدنها صحبت نيكان است يعنى برگزيدن صحبت نيكان.

4955 خير البرّ ما وصل الى الاحرار. بهترين احسان آنست كه برسد بآزادگان يعنى بمردمى كه در بند علايق دنيا نباشند.

4956 خير الثّناء ما جرى على السنة الابرار. بهترين ستايش آنست كه روان شود بر زبانهاى نيكوكاران. يعنى مدح و ثنائى است كه نيكوكاران كسى را بكنند كه در آن كذب و گزافى نباشد و دليل خوبى ممدوح باشد.

4957 خير اعمالك ما قضى فرضك. بهترين عملهاى تو آنستكه بجا آورد واجب ترا، زيرا كه ترك واجب باعث‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 422

عقاب مى‏شود و ترك سنت باعث عقاب نمى‏شود بلكه سبب فوت ثوابى مى‏شود كه بر فعل آن مترتّب مى‏شود و يقين اداى چيزى كه بر ترك آن عقاب مترتّب شود بهتر و ضرورترست از اداى آنچه بر ترك آن عقابى مترتّب نشود و مجرّد ترك فضيلتى باشد.

4958 خير اموالك ما وقى عرضك. بهترين مالهاى تو آنست كه نگاهدارد عرض ترا، يعنى صرف شود از براى حفظ عرض صاحب آن پس آن بهترست از هر مالى كه در مصرف ديگر صرف شود يا نگاهداشته شود. و ممكن است كه مراد اين باشد كه: بهترين مالها آنست كه عرض صاحب آن با وجود آن محفوظ ماند، پس آن بهترست از مالى كه با هتك عرضى باشد مثل اين كه خفت و ذلّتى بر خود گذارد و صرف نكند آنرا از براى دفع آن.

4959 خير الاعمال ما اكتسب شكرا. بهترين عملها آنست كه كسب كند شكرى را. يعنى جزاى نيكوئى را از جانب حق تعالى، يا شكر كسى را باين كه احسان بكسى باشد كه او شكر آن كند.

4960 خير الاموال ما استرق حرّا. بهترين مالها آنست كه بنده كند آزاده را، يعنى احسان شود بآزاده چه مردمان بندگان احسان‏اند چنانكه مكرّر مذكور شد.

4961 خير ما جرّبت ما وعظك. بهترين آنچه آزمايش كنى آنست كه پند دهد ترا. يعنى تجربه ايست كه پند گيرى از آن و متنبه شوى بامرى سودمند كه سبب اقدام بر خيرى يا منع از شرّى گردد.

4962 خير العلوم ما اصلحك.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 423

بهترين علمها آنست كه اصلاح كند حال ترا. يعنى سبب تقوى و پرهيزگارى تو شود.

4963 خير الدّنيا حسرة، و شرّها ندم. خير دنيا حسرت است و شرّ آن پشيمانى. «بودن خير آن حسرت» باعتبار اينست كه كسى كه در دنيا كار خيرى كرده باشد و در قيامت ثواب آنرا بيابد حسرت مى‏خورد كه چرا كم كردم و زياده برين نكردم. و «بودن شرّ آن پشيمانى» يعنى سبب پشيمانى در آخرت، ظاهرست، و ممكن است كه مراد باوّل اين باشد كه: خير دنيا يعنى خيرى كه از دنيا باين كس مى‏رسد مثل مال و اسباب و مانند آنها «حسرت است» يعنى سبب حسرت مى‏شود در وقتى كه همه را بايد گذاشت و رفت، نهايت جزو دوم بمعنيى كه مذكور شد ملايم اين نيست، زيرا كه شرّ دنيا كه سبب پشيمانى است شرّى است كه آدمى در دنيا بكند نه شرّى كه از دنيا باين كس برسد مگر اين كه اشاره باين باشد كه شرّ دنيا منحصرست در شرّى كه آدمى خود كرده باشد، زيرا كه شرور ديگر كه باين كس برسد در دنيا چون حق تعالى در آخرت تلافى آنها خواهد كرد در حقيقت شرّ نيست و خيرست، شرّ همين بديهاست كه آدمى خود كرده باشد و سبب استحقاق عقاب گردد، و ظاهرست كه آنها سبب پشيمانى گردد بخلاف خيرات دنيا كه خواه خود كرده باشد آنها را و خواه خود نكرده باشد مثل مصائب و نوائب كه باين كس برسد در دنيا همه سبب حسرت مى‏شود يعنى آدمى در قيامت حسرت خواهد خورد كه چرا زياده برين نبود.

4964 خير الضّحك التبسّم. بهترين خنده تبسّم است، زيرا كه فرحناكى از آن ظاهر نمى‏شود بخلاف‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 424

خنده ها كه مشتمل بر صدا و قهقهه باشد كه علامت فرحناكى و نشاط زيادست كه شرعا مذموم است.

4965 خير الحلم التّحلّم. بهترين حلم تحلم است يعنى حلم كسى كه بالذّات حليم نباشد و خود را بر حلم دارد و نفس خود را جبر كند بر آن. و «بودن اين حلم بهترين افراد حلم» ظاهرست، باعتبار زيادتى تعب و مشقت كه در چنين حلمى باشد بخلاف حلمى كه خلقى اين كس باشد كه چندان تعبى در آن نيست.

4966 خير الاعمال ما اصلح الدّين. بهترين عملها آنست كه اصلاح كند دين صاحب خود را.

4967 خير الامور ما اسفر عن اليقين. بهترين كارها آنست كه بگشايد از يقين يعنى علامت يقين صاحب خود بأحوال مبدأ و معاد باشد مثل توكل و صبر و مانند آنها.

4968 خير العلم ما قارنه العمل. بهترين علم آنست كه همراه باشد با آن عمل.

4969 خير الكلام ما لا يملّ و لا يقلّ. بهترين سخن آنست كه ملالت نياورد و كم نباشد. يعنى پر زياد نباشد كه باعث ملالت شنونده شود، و پر كم نباشد كه خوب وفا بأداى مطلب نكند. و ممكن است كه «يقلّ» بصيغه مجهول از باب افعال خوانده شود و معنى اين باشد كه: كم شمرده نشود، يعنى مردم آنرا كم نشمارند.

4970 خير الامور ما ادّى الى الخلاص.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 425

بهترين كارها آنست كه بكشاند بخلاصى يعنى رستگارى از عذاب و عقاب اخروى.

4971 خير العمل ما صحبه الاخلاص. بهترين عمل آنست كه همنشين او باشد اخلاص، يعنى خالص بودن از براى رضاى حق تعالى و خشنودى او.

4972 خير امور الدّين الورع. بهترين امور دين پرهيزگاريست.

4973 خير الامور ما عرى عن الطّمع. بهترين كارها آنست كه برهنه باشد از طمع يعنى خالى باشد از طمع از مردم.

4974 خير البرّ ما وصل الى المحتاج. بهترين احسان آنست كه برسد بكسى كه محتاج بآن باشد.

4975 خير الاخلاق ابعدها عن اللّجاج. بهترين خويها دورترين آنهاست از لجاجت يعنى ايستادگى كردن بر باطل، يا دشمنى كردن با مردم.

4976 خير الصّدقة اخفاها. بهترين صدقه پنهان ترين آنست، باعتبار دورى آن از شايبه ريا، و اين بنا بر غالب است و اگر نه گاه باشد كه صدقه آشكار افضل باشد اگر خالص باشد از ريا، و غرض از آن تحريص مردم باشد بر آن. و قبل از اين مذكور شد كه اين در صدقه سنت است، و امّا در صدقه واجب، آشكارا دادن آنرا بهتر مى‏دانند.

4977 خير الهمم اعلاها.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 426

بهترين همتها بلند ترين آنهاست، يعنى در هر باب همت بلند بهترست از همت پست.

4978 خير الاخوان اقلّهم مصانعة فى النّصيحة. بهترين برادران كمترين ايشان است بحسب مدارا و مداهنه در نصيحت يعنى آنست كه مدارا و مداهنه او در نصيحت تو و منع كردن تو از بديها كمتر از ساير برادران باشد.

4979 خير السّخاء ما صادف موضع الحاجة. بهترين سخاوت آنست كه بر خورد بجايگاه حاجت يعنى سخاوتيست كه نسبت بمحتاجى بشود.

4980 خير النّفوس ازكاها. بهترين نفسها پاكيزه ترين آنهاست يعنى از گناهان و اخلاق بد.

4981 خير الشّيم ارضاها. بهترين خويها پسنديده ترين آنهاست يعنى هر خوئيست كه مردم آنرا بيشتر بپسندند و از آن راضى‏تر و خشنود تر باشند.

4982 خير الاختيار موادّة الاخيار. بهترين برگزيدن دوستى كردن با نيكانست يعنى برگزيدن آن.

4983 خير المعروف ما اصيب به الابرار. بهترين احسان آنست كه رسيده شوند بآن نيكوكاران يعنى احسانيست كه بنيكوكاران برسد.

4984 خير الكرم جود بلا طلب مكافاة.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 427

بهترين كرم بخششى است بى طلب تلافى و جزايى.

4985 خير الاخوان من لا يحوج اخوانه الى سواه. بهترين برادران آنست كه محتاج نگرداند برادران خود را بسوى غير خود.

يعنى خود كفايت امور ايشان بكند و نگذارد كه محتاج بديگرى شوند.

4986 خير اخوانك من عنّفك فى طاعة اللّه سبحانه. بهترين برادران تو كسى است كه سختى كند با تو در طاعت خداى سبحانه، يعنى در داشتن تو بر آن.

4987 خير ما استنجحت به الامور  ذكر اللّه سبحانه. بهترين آنچه برآورى بآن كارها را ذكر خداى سبحانه است يعنى ذكر خداى سبحانه بهترين وسيله‏ايست از براى بر آوردن مطالب، و مراد ذكر بزبان است يا اعمّ از مجرّد در دل نيز.

4988 خير اخوانك من واساك، و خير منه من كفاك، و ان احتاج اليك اعفاك. بهترين برادران تو كسيست كه مواسات كند با تو، و بهتر ازو كسيست كه كافى باشد ترا، و اگر محتاج شود بسوى تو معاف دارد ترا. «مواسات» چنانكه مكرّر مذكور شد دادن مال است بكسى يا در وقتى كه از قدر كفاف خود باشد

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 428

نه از زيادتى بر آن، يا برابرداشتن كسى با خود در مال خود، و بنا بر اوّل «بودن كسى كه كافى باشد او را بهتر از آن» ظاهرست، و بنا بر دويم و سيم باعتبار اينست كه كسى كه كافى باشد هر چند از فضل مال خود دهد و او را با خود برابر نداند نفع او باو بيشتر مى‏رسد پس او بهتر برادريست از براى او، هر چند آنكه از قدر كفاف دهد، يا او را با خود برابر داند افضل و افزونتر باشد بحسب مرتبه. و «معاف دارد ترا» يعنى با وجود احتياج بتو از تو مدد و اعانتى نخواهد و ترا از آن برى دارد.

4989 خير من صاحبت ذوو العلم و الحلم. بهترين كسى كه مصاحبت كنى با او صاحبان علم و حلم اند.

4990 خير من شاورت ذووا النّهى و العلم، و اولو التّجارب و الحزم. بهترين كسى كه مشورت كنى صاحبان عقل و علم اند، و خداوندان تجربه ها و دور انديشى.

4991 خير الامور ما اسفر عن الحقّ. بهترين چيزها آنستكه بگشايد از حقّ يعنى ظاهر شود از آن امر حقى كه پنهان باشد.

4992 خير الاعمال ما زانه الرّفق. بهترين كارها اينست كه زينت دهد آنرا رفق، يعنى صاحب آن با مردم بمهربانى و لطف سلوك كند، و اين معنى زينت عملهاى خير او باشد.

4993 خير الاموال ما اعان على المكارم. بهترين مالها آنست كه يارى كند بر مكرمتها يعنى افعال خير.

4994 خير الاعمال ما قضى اللّوازم.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 429

بهترين عملها آنست كه بجا بياورد آنچه را لازم باشد، يعنى واجب باشد و البته بايد كرد، و اين همان مضمون فقره‏ايست كه چند فقره قبل از اين نقل شد كه: «خير اعمالك ما قضى فرضك» و شرح شد.

4995 خير الخلائق الرّفق. بهترين خويها رفق است يعنى مهربانى و لطف با مردم.

4996 خير الكلام الصّدق. بهترين سخن آنست كه راست باشد.

4997 خير الاخوان من لم يكن على اخوانه مستقصيا. بهترين برادران كسيست كه نبوده باشد بر برادران خود بنهايت رساننده يعنى پر سخت گيرى نكند بر برادران در رعايت حقوق خود، و نهايت آنرا از ايشان توقّع نداشته باشد، و اگر چيزى از آنها از يكى از برادران فوت شود مسامحه كند در آن و درگذرد.

4998 خير الامراء من كان على نفسه اميرا. بهترين امراء يعنى فرماندهان كسيست كه باشد بر نفس خود فرمانده، يعنى نفس او فرمان او ببرد در امر بطاعات و نهى از معاصى.

4999 خير المعروف ما لم يتقدّمه المطل و لم يتبعه المنّ. بهترين احسان آنست كه پيشى نگرفته باشد بر آن پس انداختنى، و از عقب او در نيايد منتى، «پيشى نگرفته باشد بر آن پس انداختنى» يعنى چنين نباشد كه پيش از آن وعده كرده باشد و از آن وعده پس انداخته باشد، يا اين كه در اصل‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 430

پس انداختنى در آن نباشد يعنى در حال داده باشد و پس نينداخته باشد آنرا بوعده وقت ديگر.

5000 خير النّاس من ان اغضب حلم، و ان ظلم غفر، و ان اسيى‏ء اليه احسن. بهترين مردم كسيست كه اگر بخشم آورده شود بردبارى كند، و اگر ستم كرده شود ببخشايد، و اگر بدى كرده شود بسوى او، در برابر نيكوئى كند.

5001 خير النّاس من نفع النّاس. بهترين مردم كسيست كه نفع رساند مردم را.

5002 خير النّاس من تحمّل مؤنة النّاس. بهترين مردم كسيست كه بر خود گيرد خرج مردم را.

5003 خير خصال النّساء شرّ خصال الرّجال. بهترين خصلتهاى زنان بدترين خصلتهاى مردان است. ممكن است كه مراد مذمّت زنان باشد باين كه خصلتهاى خوب ايشان خصلتهاى بد مردانست پس خصلتهاى بد ايشان را برين قياس بايد كرد. و ممكن است كه مراد اين باشد كه بخيلى كه بدترين خصلتهاى مردانست خوبترين خصلتهاى زنانست چنانكه در بعض احاديث ديگر نيز وارد شده كه: بخيلى در زنان پسنديده است. و در بعضى نسخه‏ها بجاى «شرّ» بلفظ مفرد «شرار» بلفظ جمع واقع شده و بنا بر اين ظاهر معنى اوّل است، زيرا كه همه صفات بد مرد چنين نيست كه در زنان خوب باشد.

5004 خير الخلال صدق المقال، و مكارم الافعال.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 431

بهترين خصلتها راستى سخن است، و افعال نيكو. يعنى اينست كه سخن كسى راست باشد و أفعال او نيكو.

5005 خير الملوك من امات الجور، و احيى العدل. بهترين پادشاهان آنست كه بميراند ستم را، و زنده گرداند عدل را.

5006 خير الدّنيا زهيد، و شرّها عتيد. خير دنيا اندك است و شرّ آن آماده است.

5007 خير الشّكر ما كان كافلا بالمزيد. بهترين شكر آنست كه بوده باشد ضامن زيادتى، يعنى شكر حق تعالى است كه البته سبب زيادتى نعمت شود چنانكه در قرآن مجيد فرموده .

5008 خير الاجتهاد ما قارنه التّوفيق. بهترين جدّ و جهد آنست كه همراه آن باشد توفيق خدا، يعنى تهيه او اسباب خير را از براى اين كس، پس عمده اينست كه آدمى سعى كند در فرمانبردارى حق تعالى تا توفيق او هميشه همراه او باشد و مدد او كند.

5009 خير اخوانك من كثر اغضابه لك فى الحقّ. بهترين برادران تو كسيست كه بسيار باشد بخشم آوردن او ترا در حقّ، يعنى در آنچه حقّ باشد اگر خلاف حقّ از تو ببيند منع و زجر تو كند و از آن راه بسيار ترا بخشم آورد.

5010 خير الاستعداد ما اصلح به المعاد. بهترين آماده شدن آنست كه اصلاح شود بآن معاد. يعنى بازگشت يا روز

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 432

آن يا جايگاه آن. و مراد اينست كه بهترين آماده‏شدن اينست كه آدمى بسبب خصال و افعال خير خود را آماده كند از براى صلاح حال آخرت خود.

5011 خير الآراء ابعدها من الهوى، و اقربها من السّداد. بهترين رأيها آنست كه دورتر باشد از خواهش، و نزديكتر باشد براه درست.

مراد اينست كه هرگاه در مطلبى چند راى و انديشه بخاطر كسى برسد هر يك از آن رايها كه دورتر باشد از آنچه او خواهش آن دارد آن بهترين رايهاى او باشد يعنى اعتماد بر آن بيشتر است از آنچه بخواهش او نزديكتر باشد، زيرا كه بسيار است كه خواهش چيزى فريب مى‏دهد آدمى را و زينت مى‏دهد از براى او آنچه را موافق آن باشد بخلاف آنچه دورتر باشد از خواهش، چه مظنه اين خطا در آن نيست پس هرگاه رايها در نظر او مساوى باشند اين معنى مرجحى است از براى آنچه دورتر باشد از خواهش. و مراد به «نزديكتربودن براه درست» اينست كه انديشه باشد كه براستى و درستى آنرا بعمل توان آورد و محتاج بحيله و تزويرى نباشد.

5012 خير من صحبته من لا يحوجك الى حاكم بينك و بينه. بهترين كسى كه مصاحبت كنى با او كسيست كه محتاج نسازد ترا بسوى حاكمى كه حكم كند ميانه تو و ميانه او. يعنى اگر دعويى بر او داشته باشى او خود به آن چه حقّ باشد قائل شود و محتاج نسازد ترا باين كه نزد حاكمى بروى كه حكم كند ميانه او و ميانه تو.

5013 خير اخوانك من و اساك بخيره، و خير منه من اغناك عن غيره. بهترين برادران تو كسيست كه مواسات كند با تو بمال خود، و بهتر از او كسيست كه بى‏نياز سازد ترا از غير او. اين همان مضمون فقره ايست كه قبل از اين نقل شد كه: «خير اخوانك من و اساك، و خير منه من كفاك» و شرح شد.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 433

5014 خير الاخوان انصحهم، و شرّهم اغشّهم. بهترين برادران خالص‏ترين ايشانست و بدترين ايشان غشّ‏دارترين ايشانست.

5015 خير النّاس اورعهم، و شرّهم افجرهم. بهترين مردم پرهيزگارترين ايشانست، و بدترين ايشان گنهكارترين ايشان.

5016 خير الاخوان من لم تكن على الدّنيا اخوته. بهترين برادران كسيست كه نبوده باشد بر سر دنيا و از براى آن برادرى او.

5017 خير الاخوان من كانت فى اللّه مودّته. بهترين برادران كسيست كه بوده باشد در راه خدا دوستى او.

5018 خير الاخوان من اذا فقدته لم تحبّ البقاء بعده. بهترين برادران كسيست كه هرگاه نيابى او را دوست ندارى باقى ماندن را بعد از او.

5019 خير العباد من اذا احسن استبشر، و اذا اساء استغفر. بهترين بندگان كسيست كه هرگاه كار نيكى بكند شادمان شود، و هرگاه كار بدى بكند طلب آمرزش كند.

5020 خير النّاس من اذا اعطى شكر، و اذا ابتلى صبر، و اذا ظلم غفر. بهترين مردم كسيست كه هرگاه عطا كرده شود شكر كند، و هرگاه گرفتار شود ببلائى صبر كند، و هرگاه ستم كرده شود ببخشايد.

5021 خير اخوانك من سارع الى الخير و جذبك اليه، و امرك بالبّر. و اعانك عليه.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 434

بهترين برادران تو كسيست كه شتاب كند بسوى خير، و بكشد ترا بسوى آن، و امر كند ترا بنيكوئى، و يارى كند ترا بر آن.

5022 خير اخوانك من دعاك الى صدق المقال بصدق مقاله، و ندبك الى افضل الاعمال بحسن اعماله. بهترين برادران تو كسيست كه بخواند ترا براستى گفتار براستى گفتار خود، و متوجّه سازد ترا بسوى افزونترين عملها بنيكوئى عملهاى خود. يعنى كسى است كه راست گفتار نيكو كار باشد، و صحبت او در تو اثر كند، پس راست گفتارى او سبب راست گفتارى تو شود، و نيكوكارى او باعث نيكوكارى تو نيز گردد.

5023 خير العلم ما اصلحت به رشادك، و شرّه ما افسدت به معادك. بهترين علم آنست كه اصلاح كنى بآن راه يافتن خود را، و بدترين آن آنست كه تباه كنى بآن آخرت خود را. مراد به «آنچه اصلاح كند بآن راه يافتن خود را» علمى است كه عمل بآن بشود و به «آنچه تباه كند بآن آخرت خود را» علمى است كه عمل بآن نشود. و ممكن است كه مراد باوّل علوم حقه باشد و بدوّم اعتقادات فاسده، بنا بر اين كه «علم» گاهى بر مطلق ادراك اطلاق مى‏شود خواه موافق واقع باشد و خواه مخالف آن.

5024 خير عملك ما اصلحت به يومك، و شرّه ما استفسدت  به قومك. بهترين عمل تو آنست كه اصلاح كنى بآن روز خود را، و بدترين آن آنست‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 435

كه طلب كنى بآن فساد قوم خود را. مراد به «روز او» روزيست كه آن عمل را در آن ميكند، يا روز قيامت است، و مراد به «عملى كه طلب كند بآن فساد قوم خود را» بعضى اعمال شنيعه است كه باعث عيب و عار همه قوم و قبيله مى‏شود، پس كسى كه آنرا بكند گويا طلب كرده فاسد شدن قوم خود را، يا كارى كه باعث وقوع فتنه و فسادى شود ميانه قوم او.

5025 خير النّاس من اخرج الحرص من قلبه، و عصى هواه فى طاعة ربّه. بهترين مردم كسيست كه بيرون كند حرص را از دل خود، و نافرمانى كند خواهش خود را در فرمانبردارى پروردگار خود. يعنى در آنچه اطاعت و فرمانبردارى حق تعالى باشد اگر خواهش خلاف آن داشته باشد فرمان آن خواهش نبرد و اطاعت آن نكند.

5026 خير النّاس من طهّر من الشّهوات نفسه، و قمع غضبه، و ارضى ربّه. بهترين مردم كسيست كه پاك كند از خواهشها نفس خود را، و بكوبد خشم خود را، و خشنود گرداند پروردگار خود را. مراد خواهشهائيست كه بحرامها باشد، و مراد به «كوبيدن خشم» فرو نشاندن آنست و عمل نكردن بر وفق مقتضاى آن.

5027 خير النّاس من كان فى يسره سخيّا شكورا. بهترين مردم كسيست كه بوده باشد در توانگرى خود بخشنده شكر كننده.

5028 خير النّاس من كان فى عسره مؤثرا صبورا. بهترين مردم كسيست كه بوده باشد در درويشى خود اختيار كننده صبر كننده،

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 436

يعنى با وجود درويشى و تنگى حال غير خود را بر خود اختيار كند و چيزى را باو ببخشد با وجود احتياج خود بآن، و صبر كننده باشد بر آن درويشى و بى‏چيزى، و بسبب آن خود را در حرامى نيندازد.

5029 خير اخوانك من دلّك على هدى، و اكسبك تقى، و صدّك عن اتّباع هوى. بهترين برادران تو كسى است كه دلالت كند ترا بر راه راستى، و كسب فرمايد ترا پرهيزگاريى، و منع كند ترا از پيروى خواهشى، يعنى خواهش حرامى.

و در بعضى نسخه ها «ألبسك» بجاى «أكسبك» است و بنا بر اين ترجمه اينست كه: بپوشاند بتو پرهيزگاريى.

5030 خير من صحبت من ولّهك بالاخرى، و زهّدك فى الدّنيا، و اعانك على طاعة المولى. بهترين كسى كه مصاحبت كنى كسيست كه شيفته كند ترا بآخرت، و بى رغبت گرداند ترا در دنيا، و يارى كند ترا بر فرمانبردارى پروردگار.

5031 خير النّاس من زهدت  نفسه، و قلّت رغبته، و ماتت شهوته، و خلص ايمانه، و صدق ايقانه. بهترين مردم كسيست كه بى‏رغبت باشد در دنيا نفس او، و كم باشد خواهش‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 437

او، و مرده باشد هوا و هوس او، و خالص باشد ايمان او، و راست باشد يقين او، يعنى يقين كامل داشته باشد به آن چه يقين بآن بايد داشت از احوال مبدأ و معاد.

5032 خير الامور ما سهلت مباديه، و حسنت خواتمه، و حمدت عواقبه. بهترين كارها آنست كه آسان برآيد مبادى آن، و نيكو باشد اواخر آن، و ستوده باشد عاقبتهاى آن، مراد اينست كه بهترين كارهاى دنيوى كاريست كه مقدّمات و اسباب آن بآسانى برآيد و محتاج بتعب و زحمت زياد نباشد، و «نيكو باشد أواخر آن» يعنى اصل آن كار و آنچه بعد از تحصيل اسباب و آلات بايد كرده شود نيكو باشد و قبحى شرعا يا عرفا نداشته باشد. و «ستوده باشد عاقبتهاى آن» يعنى بعد از آن نيز مفسده و زيان و خسرانى بر آن مترتّب نگردد.

5033 خير الامور اعجلها عائدة، و احمدها عاقبة. بهترين كارها تندترين آنهاست بحسب فايده، و ستوده ترين آنهاست بحسب عاقبت، يعنى كاريست كه فايده آن زودتر باين كس برسد، و عاقبت آن بحسب دنيا و آخرت ستوده تر باشد.

5034 خير اموالك ما كفاك. بهترين اموال تو آنست كه كافى باشد ترا، يعنى بقدر احتياج تو باشد و كمتر از آن نباشد كه باعث تنگى حال شود، و نه زياد بر آن كه باعث طغيان شود و در دنيا از براى حفظ آن زيادتى هم تعبى بايد كشيد و در آخرت حساب آنرا نيز بايد داد.

5035 خير اخوانك من واساك.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 438

بهترين برادران تو كسيست كه مواسات كند با تو و معنى «مواسات» مكرّر مذكور شد.

5036 خير ما ورّث الآباء الأبناء الادب. بهترين آنچه ميراث دهند پدران پسران را ادب است، يعنى اينست كه آداب تعليم ايشان كنند.

5037 خير العطاء ما كان عن غير طلب. بهترين بخشش آنست كه بوده باشد بى طلبى، يعنى بى طلب آنكه باو بخشيده مى‏شود.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 439

حرف «خاء» بلفظ مطلق

از آنچه وارد شده از سخنان حكمت آميز حضرت امير المؤمنين علىّ بن ابى طالب عليه السّلام در حرف «خاء» بلفظ مطلق يعنى بألفاظ مختلف نه بخصوص يك لفظ چنانكه در فصل سابق بود كه همه بلفظ «خير» بود. فرموده است آن حضرت عليه السلام:

5038 خذ على عدوّك بالفضل فانّه احد الظّفرين. سلوك كن بر دشمن خود باحسان پس بدرستى كه آن يكى از دو فيروزيست يعنى سلوك كن باحسان بر دشمن يا سلوك كن بر دشمن يعنى از براى غلبه بر او باحسان كردن بر او پس بدرستى كه اين يكى از دو فيروزيست، يعنى فيروزى بر دشمن بدو نحو مى‏شود يكى بقهر و غلبه بر او، و يكى باين كه احسان كرده شود باو تا اين كه دوست بلكه بنده و فرمانبردار گردد، و ظاهرست كه فيروزى برين نحو اسهل و افضل است.

5039 خذ بالعدل و اعط بالفضل تحز المنقبتين. بگير برابر و بده بزيادتى تا اين كه جمع كنى هر دو منقبت را. «منقبت» صفت نيكو را گويند و مراد اينست كه حقّ خود را برابر گرفتن و زياد نگرفتن صفت نيكوئيست، و همچنين حقّ كسى را زياد دادن، پس هرگاه تو برابر بگيرى و زياد بدهى هر دو منقبت را جمع كرده خواهى بود. و ممكن است كه مراد اين باشد كه سلوك كن بعدالت، و بخشش كن بتفضل، تا اين كه جمع كنى هر دو منقبت را يعنى منقبت عدل‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 440

و تفضل را يعنى در هر باب با مردم عدالت كن، و هيچ امرى را بناحق جارى مساز مگر بخششى را كه بعنوان تفضل بى اين كه بر تو حقى باشد بكنى.

5040 خذ من امرك ما يقوم به عذرك، و تثبت به حجّتك. فراگير از كار خود آنچه بر پاى بايستد بآن عذر تو، و پاى بر جا باشد بآن حجت تو، يعنى برهان تو يا غلبه تو. يعنى هر كارى كه بكنى چنان كن كه عذر تو در آن باب قائم باشد و برهان يا غلبه تو ثابت باشد يعنى اگر كسى در آن باب بر تو اعتراضى كند عذر تو قائم باشد و غلبه تو بر او ثابت باشد.

5041 خذ ممّا لا يبقى لك لما يبقى لك و لا يفارقك. فراگير از آنچه باقى نمى‏ماند از براى تو براى آنچه باقى مى‏ماند از براى تو، و «جدا نمى‏شود از تو» يعنى فراگير از دنياى فانى توشه از براى آخرت كه پاينده و باقى است.

5042 خذ القصد فى الامور، فمن اخذ القصد خفّت عليه المؤن. فراگير ميانه روى را در هر چيز، پس هر كه فراگيرد ميانه‏روى را سبك باشد بر او مؤنتها و اخراجات.

5043 خذ الحكمة انّى كانت فانّ الحكمة ضالّة كلّ مؤمن. فراگير حكمت را هر جا كه بوده باشد، پس بدرستى كه حكمت گم شده هر مؤمن است. مراد اينست كه: بياموز حكمت را يعنى علم درست را نزد هر كس كه باشد خواه خوب باشد و خواه بد، زيرا كه حكمت در حقيقت حقّ هر مؤمنى است و تعلق باو دارد و هر چه را نداند از آن بمنزله مالى است كه گم شده باشد از او، پس هر جا كه بيابد بگيرد آنرا كه مال گم‏شده اوست كه پيدا شده.