غرر الحكم و درر الكلم جلد ۳

قاضى ناصح الدين ابو الفتح عبد الواحد بن محمد تميمى آمدى
ترجمه : سيد هاشم رسولى محلاتى

- ۱۷ -


4739 جود الدّنيا فناء، و راحتها عناء، و سلامتها عطب، و مواهبها سلب. بخشندگى دنيا نيستى است، و آسايش آن رنج است، و سلامتى آن هلاكت است، و بخششهاى آن ربوده شونده است، «بخشندگى دنيا نيستى است» يعنى اين است كه اهل خود را فانى و نيست ميكند پس گويا نيستى را بايشان مى‏بخشد، و ممكن است كه مراد اين باشد كه آنچه را مى‏بخشد فانيست و نيست شونده. و «آسايش آن رنج است» يعنى آميخته برنج است و بى رنج نمى‏باشد، يا عاقبت آن رنج است. و «سلامتى آن هلاكت است» يعنى عاقبت آن هلاكت است.

4740 جانبوا الكذب فانّه مجانب الايمان. دورى كنيد از دروغ پس بدرستى كه آن دورى كننده است از ايمان، يعنى نزديك ايمان نمى‏آيد و اين نهايت مذّمت آنست. و مراد اين است كه كسى كه دروغ گويد ايمان ندارد يعنى ايمان او كامل نيست و بمرتبه ناقص است كه گويا ايمان ندارد.

4741 جانبوا الغدر فانّه مجانب القرآن. دورى كنيد از بيوفائى، پس بدرستى كه آن دورى كننده است از قرآن، زيرا

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 362

كه قرآن مجيد ناطق است بمدح وفاى بعهدها و وعدها و ترغيب در آن و ذمّ خلاف آن، و منع از آن، پس كسى كه بيوفائى كند دورى كننده است از قرآن و بآن اعتبار نسبت آن باصل بيوفائى داده شده.

4742 جانبوا الخيانة فانّها مجانبة الاسلام. دورى كنيد از خيانت پس بدرستى كه خيانت دورى كردن از اسلام است، و ممكن است كه «مجانبة» بكسر نون خوانده شود و ترجمه اين باشد كه: بدرستى كه خيانت دورى كننده از مسلمانى است، بر قياس فقره سابق كه بيوفائى را دورى كننده از قرآن فرموده‏اند.

4743 جانبوا التّخاذل و التّدابر و قطيعة الارحام. دورى كنيد از ترك يارى يكديگر، و پشت گردانيدن بيكديگر، و بريدن از خويشان. مراد نهى مؤمنان است از ترك يارى يكديگر. «پشت گردانيدن بيكديگر» يعنى متوجّه يكديگر نشدن و الفت با يكديگر نكردن.

4744 جمال الرّجل الوقار. زيبائى مرد وقارست، يعنى تمكين‏داشتن و سبكى‏نكردن يا بردبارى بودن و زود از جا بر نيامدن.

4745 جمال الحرّ تجنّب العار. زيبائى مرد آزاده دورى گزيدن از عيب و عار است.

4746 جانبوا الاشرار و جالسوا الاخيار. دورى كنيد از بدان و همنشينى كنيد با نيكان، بسبب آنچه مكرّر مذكور شد كه شيوه همنشين در همنشين سرايت ميكند.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 363

4747 جمال المؤمن ورعه. زيبائى مؤمن پرهيزگارى اوست.

4748 جمال العبد الّطاعة. زيبائى بنده فرمانبردارى اوست.

4749 جمال العيش القناعة. زيبائى زندگانى قناعت است، يعنى اين كه با قناعت باشد تا اين كه تعب و زحمتى در آن نباشد.

4750 جمال الاحسان ترك الامتنان. زيبائى احسان ترك منت گذاشتن است.

4751 جمال القرآن البقرة و آل عمران. زيبائى قرآن سوره بقره و سوره آل عمران است، و ظاهر اين است كه اين باعتبار كمال بلاغت آنها باشد و افزونى آنها در آنها بر ساير سور چنانكه در حديث وصف آنها به «زهر اوين» شده يعنى دو سوره روشن يعنى روشن در اعجاز چنانكه سيد محقق امير سيد شريف در حواشى كشاف گفته.

4752 جمال المعروف اتمامه. زيبائى احسان تمام كردن آنست.

4753 جمال العالم عمله بعلمه. زيبائى عالم عمل كردن اوست بعلم خود.

4754 جمال العالم نشره، و ثمرته العمل به، و صيانته و ضعه فى اهله.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 364

زيبائى علم پراكنده‏كردن آنست، و ميوه آن عمل كردن به آنست، و نگاهدارى آن گذاشتن آنست در اهل آن، يعنى آموختن آن باهل آن تا هميشه محفوظ بماند و بموت عالم باطل نشود، و ممكن است كه مراد اين باشد كه نگاهدارى آن اين است كه بگذارد آن را در اهل آن، يعنى بغير اهل آن نياموزد.

4755 جهاد النّفس مهر الجنّة. جهاد با نفس كابين بهشت است، بهشت تشبيه شده بزنى كه كسى خواهد او را بعقد خود در آورد و بآن اعتبار مهر آن را جهاد با نفس قرار داده‏اند.

4756 جهاد الهوى ثمن الجنّة. جهاد با هوا و هوس بهاى بهشت است.

4757 جهاد النّفس افضل جهاد. جهاد با نفس افزونتر جهاديست يعنى جنگ كردن با او از براى داشتن او بر طاعات و منع او از معاصى.

4758 جميل المقصد يدلّ على طهارة المولد. قصد و نيت نيكو دلالت ميكند بر پاكى ولادت، يعنى كسى كه قصدها و نيتهاى او نيكو باشد و قصد و نيت بدى نسبت بكسى در خاطر نداشته باشد اين نشان حلال‏زادگى اوست.

4759 جاهد نفسك، و قدّم توبتك، تفز بطاعة ربّك. جهاد كن با نفس خود، و پيش انداز توبه خود را، تا فيروزى يابى بفرمانبردارى پروردگار خود. و مراد به «پيش انداختن توبه» شتاب كردن در آن و تعجيل نمودن در آنست.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 365

4760 جاهد شهوتك و غالب غضبك و خالف سوء عادتك تزك نفسك و يكمل عقلك و تستكمل ثواب ربّك. جهاد كن با خواهش خود، و غلبه كن بر خشم خود، و مخالفت كن بدى عادت خود را، تا اين كه پاكيزه گردد نفس تو، و كامل گردد عقل تو، و طلب كن كمال پاداش پروردگار خود را. «مخالفت كن بدى عادت خود را» يعنى اگر خصلت و خوى بدى داشته باشى مخالفت كن آن را و فرمان آن مبر. و ممكن است كه «سوء» بمعنى بد باشد نه بدى و اضافه از قبيل اضافه صفت بموصوف باشد و ترجمه اين باشد كه: مخالفت كن عادت بد خود را و «سوء» بضمّ سين و فتح آن هردو خوانده مى‏تواند شد.

4761 جاهد نفسك على طاعة اللّه مجاهدة العدوّ عدوّه. و غالبها مغالبة الضّدّ ضدّه، فانّ اقوى النّاس من قوى على نفسه. جهاد كن با نفس خود بر طاعت خدا يعنى از براى داشتن او بر طاعت و فرمانبردارى خدا، مانند جهاد كردن دشمن با دشمن خود، و غلبه كن بر او مانند غلبه‏كردن ضدّ بر ضدّ خود، پس بدرستى كه قويترين مردم كسيست كه قوى باشد بر نفس خود.

«ضدّ» در لغت بمعنى «مثل» و «مخالف» هر دو آمده و هردو درين مقام مناسب است و بنا بر اوّل معنى اين است كه ماند غلبه كردنى كه همنبردى بر همنبردى كند و بنا بر دوّم مراد به «مخالف» نيز دشمن است يعنى مانند غلبه كردن دشمنى بر دشمن خود.

4762 جاهد نفسك و حاسبها محاسبة الشّريك شريكه، و طالبها بحقوق اللّه مطالبة الخصم خصمه، فانّ اسعد النّاس من انتدب لمحاسبة نفسه.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 366

جهاد كن با نفس خود و محاسبه آن بكن مانند محاسبه‏كردن شريك با شريك خود، و طلب كن از او حقوق خدا را مانند طلب كردن دشمن از دشمن خود، پس بدرستى كه نيكبخت ترين مردم كسى است كه ضامن و متكفل شود مر محاسبه نفس خود را، يا معنى اين است كه: نيكبخت ترين مردم كسيست كه اجابت كرده باشد دعوت خدا را كه خوانده شده او را از براى محاسبه نفس خود.

4763 جهاد النّفس ثمن الجنّة، فمن جاهدها ملكها، و هى اكرم ثواب اللّه لمن عرفها. جهاد با نفس بهاى بهشت است، پس كسى كه جهاد كند با نفس خود مالك شود بهشت را، و اين گرامى ترين پاداشهاى خداست از براى كسى كه شناسد آنرا، يعنى كسى كه شناسد آنرا ميداند كه آن نيكوترين پاداشهاى خداست. و مراد به «بهشت» بهشت است با آنچه عطا كرده مى‏شود در آن از نعمتها كه از آن جمله باشد رضا و خشنودى حق تعالى پس كسى نگويد كه خشنودى حق تعالى بزرگترست بحسب قدر و مرتبه از بهشت پس چگونه بهشت گرامى ترين پاداشهاى حق تعالى باشد، و ممكن است نيز جواب باين كه آن رضا و خشنودى بهر كه عطا شود از اهل بهشت بمجرّد تفضل باشد و پاداش عمل زياده از بهشت نباشد.

4764 جعل اللّه سبحانه لكم اسماعا لتعى ما عناها، و ابصارا لتجلو من عشاها. گردانيده است خداى سبحانه از براى شما گوشها تا اين كه حفظ كنند آنچه را مهمّ باشد آنها را، يعنى در كار و ضرور باشد از براى آنها، و بايد كه اهتمام كنند از براى آن، و گردانيده است از براى شما ديده ها تا اين كه جلا داده شوند از كورى آنها يا از ضعف بينائى آنها، يعنى چشمها كه حق تعالى بشما داده از براى اينست‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 367

كه جلا دهيد آنها را از كورى يا ضعف بينائى كه دارند بحسب اصل خلقت تا اين كه بعد از آن جلا پى بحقائق و معارف توانند برد و تحصيل علوم توانند نمود، پس بايد كه جلا داد آنها را و بكار فرمود و نگذاشت كه باطل شوند و ضايع گردند. و مراد به «ديده ها» ديده هاى بصيرت است، و به «جلا دادن آنها» جلا دادن آنها و تند گردانيدن آنها بفكر و تأمل، و ممكن است كه «عشاها» بغين نقطه‏دار خوانده شود يعنى «غشاها»، و ترجمه اين باشد كه: تا جلا داده شوند از پرده آنها يعنى پرده كه بپوشاند آنها را و مانع از بينائى آنها گردد.

4765 جهل الغنىّ يضعه، و علم الفقير يرفعه. نادانى توانگر پست مرتبه ميكند او را، و دانش درويش بلند مرتبه مى‏گرداند او را.

4766 جميل النيّة سبب لبلوغ الامنيّة. نيت نيكو سبب رسيدن بمراد است، يعنى مرادهاى اخروى بلكه دنيوى نيز.

4767 جهل المشير هلاك المستشير. نادانى مشورت بيننده سبب هلاك شدن طلب مشورت كننده است، زيرا كه او براى مشورت كننده عمل ميكند و هرگاه او نادان باشد بسيارست كه مصلحتى از براى او مى‏بيند كه سبب زيان و خسران عظيم باشد از براى او و غرض اين است كه بايد مشورت با كسى كرد كه از دانائى او خاطر جمع باشد.

4768 جهل الشابّ معذور، و علمه محقور. نادانى جوان معذور است و علم او محقورست، يعنى جوانى اگر نادان باشد خداى عزّ و جلّ او را معذور مى‏دارد باعتبار اين كه چندان عمر

نكرده كه با آن عمر چندان قبيح باشد از او جهل، بخلاف پير كه اگر نادان باشد با وجود عمر دراز عذرى از براى او نباشد، و «علم او محقورست» يعنى خوار شمرده شده است يعنى چندان‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 368

اعتماد بر علم او نيست بسبب كمى تجربه او و خامى افكار او، بخلاف پيران كه افكار ايشان را قوّتى ديگر باشد و بر رأيهاى ايشان اعتماد بيشتر باشد.

4769 جماع الخير فى المشاورة و الأخذ بقول النّصيح. جمع‏كردن خير در مشورت كردن است و عمل كردن بگفتار نصيحت‏كننده.

4770 جماع الدّين فى اخلاص العمل و تقصير الامل و بذل الاحسان و الكفّ عن القبيح. جمع كردن خير در خالص گردانيدن عمل است، و كوتاه كردن اميد، و بكاربردن احسان، و بازداشتن از قبيح.

4771 جماع الشّرّ فى الاغترار بالمهل، و الاتّكال على العمل. جمع كردن بدى در فريب خوردن بمهلت است و اعتماد كردن بر عمل. مراد به «فريب خوردن بمهلت» اين است كه در وقتى كه مهلت كارهاى خير و فرصت آن داشته باشد پس اندازد آنها را و گمان اين كند كه مهلت او را بقائى باشد تا يك بار اجل در رسد و ديگر مهلت كارى نماند، يا اين كه كسى كه گناهى بكند و حق تعالى او را مهلت دهد و زود مؤاخذه نكند و بلائى نفرستد باين فريب خورد و نافرمانى او را سهل شمارد، و «بدى اعتماد بر عمل» ظاهرست، چه آدمى هر چند سعى كند از عهده شكر أدنى نعمتى از نعمتهاى دنيوى حق تعالى بر نيايد، پس چگونه اعتماد بر عمل تواند كرد و اميد مزد و اجر بر آن تواند داشت.. با آنكه عمده اسباب عمل هم از نعمتهاى حق تعالى است و اصل آن عمل هم بتوفيق اوست پس بايد كه اعتماد آدمى بر لطف و تفضل حق تعالى باشد نهايت در عمل هم تقصير نكند، باعتبار اين كه مأمور شده و حق تعالى آن را وسيله لطف و تفضل خود فرموده.

4772 جهاد النّفس بالعلم عنوان العقل.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 369

جهاد كردن با نفس بعلم عنوان يعنى دليل يا سر سخن عقل و خردست، مراد به «جهاد كردن با نفس بعلم» جهاد كردن با اوست از روى علم و دانش، تا داند كه او را بر چه كار بايد داشت، و از چه كار بايد منع كرد، يا جهاد كردنى است كه حاصل مى‏شود بسبب علم، و علم و دانش باعث آن مى‏شود.

4773 جهاد الغضب بالحلم برهان النّبل. جهاد كردن با خشم ببردبارى دليل نبل است يعنى نجابت يا تندى فطنت.

و مراد به «جهاد كردن با آن ببردبارى» غلبه كردن بر آنست و فرونشاندن آتش آن بآب بردبارى.

4774 جماع الشّرّ فى مقارنة قرين السّوء. جمع‏كردن بدى در همراهى با همراه بد است. و در بعضى نسخه ها بدل «مفارنة» بنون «مقارفة» بفا واقع شده، و بنا بر اين ترجمه اين است كه: در آميزش با همراه بد است.

4775 جماع الغرور فى الاستنامة الى العدوّ. جمع كردن فريب در آرام گرفتن بدشمن است يعنى اعتماد كردن بر او، و دور نيست كه مراد به «دشمن» اعمّ از دشمن بيگانه و نفس خود باشد كه دشمن ترين دشمنهاست.

4776 جميل القول دليل وفور العقل. گفتار نيكو دليل بسيارى عقل است.

4777 جميل الفعل ينبى‏ء عن طيب الاصل. كردار نيكو خبر مى‏دهد از پاكى اصل يعنى حلال زادگى.

4778 جعل اللّه لكلّ شي‏ء قدرا، و لكلّ قدر اجلا.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 370

گردانيده است خدا از براى هر چيز اندازه، و از براى هر اندازه مدّتى، پس هيچ چيز از آن اندازه كه مقدّر كرده زياد و كم نمى‏شود و بر آن مدّتى كه تقدير فرموده پيش نمى افتد و از آن پس نمى‏افتد.

4779 جعل اللّه لكلّ عمل ثوابا، و لكلّ شي‏ء حسابا، و لكلّ اجل كتابا. گردانيده است خدا از براى هر عملى پاداشى، و از براى هر چيز شمارى، و از براى هر أجلى نوشته. يعنى از براى هر چيز عددى و قدرى تقدير كرده كه زياد و كم نمى‏شود از آن، و از براى هر اجلى يعنى مرگى يا مدّت عمرى نوشته يعنى همه آنها بقلم تقدير ازلى نوشته شده، و قبل ازين مذكور شد كه آنچه تقدير حتمى بآن تعلق گرفته البته بر خلاف آن نوشته نتواند شد، و آنچه بشرطى تقدير شده محو و اثبات در آن نوشته رود، با آنكه ممكن است كه از براى بعضى مصالح محو و اثبات در لوحى باشد و آنچه واقع شود در لوحى ديگر نوشته شده باشد كه در آن تغيير اصلا نرود.

4780 جعل اللّه سبحانه حقوق عباده مقدّمة لحقوقه، فمن قام بحقوق عباد اللّه كان ذلك مؤدّيا الى القيام بحقوق اللّه. گردانيده است خداى سبحانه حقهاى بندگان خود را پيش روى از براى حقهاى خود، پس هر كه ايستادگى كند بحقهاى بندگان خدا، بوده باشد اين كشاننده بسوى ايستادگى بحقهاى خدا. مراد اين است كه حق تعالى بلطف خود از براى عنايت ببندگان چنين كرده كه حقهاى بندگان او پيشرو حقهاى او باشد، و هر كه آنها را بجا آورد و حقّ كسى پيش خود نگذارد، آن باعث اين شود كه البته حقوق حق تعالى را نيز بجا آورد و چيزى از آنها از او فوت نشود.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 371

4781 جماع الخير فى الموالاة فى اللّه، و المعاداة فى اللّه، و المحبّة فى اللّه، و البغض فى اللّه. جمع كردن خير در دوستى كردن با يكديگرست در راه خدا، و دشمنى كردن با يكديگر در راه خدا، و دوستى در راه خدا، و دشمنى در راه خدا. مراد باوّل دوستى كردن و دشمنى‏كردن با جمعى است كه باشند و ايشان نيز دوستى و دشمنى كنند، و مراد بدوّم دوست داشتن و دشمن داشتن گذشتگانست در راه خدا، و همچنين دوست‏داشتن و دشمن‏داشتن كارها و چيزها در راه خدا.

و فرموده آن حضرت عليه السّلام در باره كسى كه مذمّت او مى‏فرموده:

4782 جعل خوفه من العباد نقدا و من خالقهم ضمانا  و وعدا. گردانيده ترس خود را از بندگان نقد و از آفريننده ايشان ضامنى و وعده. يعنى ترس او از مردم نقد و حاضر است و از خدا همين است كه ضامن مى‏شود  و وعده ميكند كه: خواهم ترسيد، و بالفعل نمى ترسد.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 372

4783 جالس اهل الورع و الحكمة و اكثر مناقشتهم فانّك ان كنت جاهلا علّموك و ان كنت عالما ازددت علما. همنشينى كن با اهل پرهيزگارى و حكمت يعنى علم درست، و بسيار كن مناقشه با ايشان را، پس بدرستى كه تو اگر بوده باشى نادان تعليم ميكنند ترا، و اگر بوده باشى دانا زياد ميكنى دانش را. «مناقشه» بمعنى بنهايت رسانيدن است در حساب، و مراد اين است كه: بنهايت برسان تفتيش مسائل و تحقيق آنها را از ايشان، و خرد و بزرگ آنها را از ايشان بپرس.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 373

و فرموده آن حضرت عليه السلام در ذكر شيطان يعنى در وصف جمعى باين كه شيطان ايشان را از راه برده

4784 جعلهم مرمى نبله و موطا قدمه و مأخذ يده. گردانيده است يعنى شيطان ايشان را نشانه تير خود، و محلّ سودن قدم خود، و جايگاه گرفتن دست خود. يعنى ايشان را، نشانه تير خود كرده، و بآن شكار كرده ايشان را، و چنان مطيع و فرمانبردار خود كرده كه گويا ايشان سرهاى خود را مى‏گذارند كه او بر روى آنها قدم گذارد، و دست او گرفته ايشان را و رها نمى‏كند.

4785 جماع المروءة ان لا تعمل فى السّرّ ما تستحيى منه فى العلانية. جمع كننده مروّت يعنى مردى يا آدميت اين است كه نكنى در نهانى آنچه را شرم كنى از آن در آشكار.

4786 جالس العلماء يزدد علمك، و يحسن ادبك، و تزك نفسك. همنشينى كن با علما تا اين كه زياد شود علم تو، و نيكو شود ادب تو، و پاكيزه گردد نفس تو، يعنى اگر همنشينى كنى با ايشان چنين و چنان خواهد شد.

4787 جالس الحكماء يكمل عقلك، و تشرف نفسك، و ينتف عنك جهلك. همنشينى كن با حكما يعنى علماى درست كردار تا اين كه كامل شود عقل تو، و بلند مرتبه گردد نفس تو، و زايل شود از تو نادانى تو، يعنى اگر همنشينى كنى با ايشان چنين و چنان خواهد شد.

4788 جاز بالحسنة و تجاوز عن السيّئة ما لم يكن ثلما فى الدّين او وهنا فى سلطان الإسلام.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 374

پاداش بده بعوض نيكوئى را يعنى نيكوئى كن بعوض نيكوئى، و در گذر از گناه ما دام كه نبوده باشد رخنه در دين يا سستيى در سلطان اسلام يعنى پادشاه اسلام يا تسلط و غلبه اسلام. يعنى از گناه مردم در گذر مگر اين كه در گذشتن از آن باعث رخنه در دين يا سستى سلطان اسلام شود كه در آن وقت در گذشتن خوب نيست و بايد كه جزاى گناه بعمل آيد.

4789 جعل اللّه سبحانه العدل قواما  للأنام و تنزيها من المظالم و الاثام و تسنية للإسلام. گردانيده است خداى سبحانه عدالت را بر پاى دارنده از براى خلق، و پاكيزه كردنى از مظلمه ها و گناهان، و آسان نمودنى و گشايشى از براى اسلام. يعنى عدالت حكام بر پاى مى‏دارد مردم را، و باعث پاكيزگى مردم مى‏شود از مظلمه‏ها و از گناهان، و باعث اين مى‏شود كه مردم رغبت كنند در اسلام و بآسانى در آيند در آن، و فتح و نصرت اسلام باشد. و «مظلمه» حقّ كسى را گويند كه ديگرى بظلم برده باشد. و «بودن عدل حكام سبب پاكيزگى مردم از آنها» ظاهرست، زيرا كه خوف از حاكم عادل باعث اين مى‏شود كه ظلم كم واقع شود و مردم پاك مانند از مظلمه‏ها و گاهى اگر واقع شود هرگاه ثابت شود بر او، حقّ مظلوم را از ظالم بگيرد، و او را پاك گرداند از آن مظلمه. و همچنين «بودن آن سبب پاكيزگى ايشان از گناهان» زيرا كه خوف از حاكم عادل و امر او بمعروف و نهى او از منكر، باعث اين مى‏شود كه گناه كم كنند و از بسيارى از آنچه كنند بسبب اقامت حدود و تعزيرات و قصاص پاك گردند. و «بودن آن سبب رغبت مردم در اسلام و آسان در آمدن در آن و فتح و نصرت‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 375

آن» باعتبار اينست كه همه مردم رفاهيت طلبند، پس هرگاه ببينند رفاهيت مسلمانان را و انتظام احوال ايشان را بسبب عدل حكام، ايشان رغبت كنند در اسلام، و آسان در آيند در آن، و اين معنى سبب فتح و نصرت اسلام گردد.

4790 جمال الدّين الورع. زيبائى و حسن ديندارى پرهيزگارى است.

4791 جمال الشّرّ الطّمع. زيبائى و حسن بدى طمع است، يعنى طمع باعث كمال و تمامى بدى و بنهايت رسيدن آن مى‏شود و استعمال «جمال» در آن بر سبيل مجاز است و باعتبار مشاكله با جمال دين در فقره سابق.

4792 جمال السّياسة العدل فى الامرة، و العفو مع القدرة. زيبائى و حسن سياست يعنى امر و نهى‏كردن مردم و ادب فرمودن ايشان عدل كردن در حكومت است، و در گذشتن با قدرت. يعنى اين است كه با وجود حكومت عدل كند و با وجود قدرت بر انتقام در گذرد يعنى از تقصير و خلاف آدابى كه نسبت باو بكنند.

4793 جمال الاخوّة احسان العشرة، و المواساة مع العسرة. زيبائى و حسن برادرى نيكو كردن آميزش است، و مواسات كردن با تنگى حال.

«مواسات» چنانكه مكرّر مذكور شد بمعنى بخشش است، يا بخشش كسى چيزى را با وجود حاجت خود بآن، يا برابر داشتن كسى با خود در اموال خود.

4794 جمال الحكمة الرّفق و حسن المداراة. زيبائى و حسن حكمت يعنى علم و عمل درست هموارى كردن و نيكوئى مدارا كردنست با مردم.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 376

4795 جماع الشّرّ اللّجاج، و كثرة المماراة. جمع‏كردن بدى لجاجت است، و بسيارى جدل كردن با مردم. «لجاجت» چنانكه مكرّر مذكور شد بمعنى خصومت و دشمنى كردنست، يا ايستادگى كردن بر باطل.

4796 جماع الخير فى اعمال البّر. جمع كردن خير در عملهاى نيكوست.

4797 جماع الفضل فى اصطناع الحرّ و الاحسان الى اهل الخير. جمع كردن افزونى مرتبه در احسان كردن بآزاده، است و نيكوئى نمودن بأهل خير.

4798 جحود الاحسان يحدو على قبح الامتنان. انكار كردن احسان مى‏خواند بر قباحت منت گذاشتن، مراد مذمّت انكار احسان كسيست و شكر نكردن آن و اين كه يكى از مفاسد آن اينست كه باعث اين مى‏شود كه احسان كننده مرتكب قباحت منت‏گذاشتن شود، زيرا كه آدمى مجبول است بر اين كه احسانى كه بكسى كرده باشد خواهد كه او بازاى آن شكر او بكند يا بنحوى با او سلوك نمايد كه شكر آن احسان تواند شد، پس هرگاه كسى انكار احسان كند يا بنحوى با او سلوك كند كه متضمن انكار آن باشد او بالطبع ملجأ مى‏شود كه ذكر احسان خود را بر او كند و منت گذارد بر او، پس ارتكاب اين قبيح از او بسبب انكار او مى‏شود كه اگر او چنين نمى‏كرد هرگز اين ياد آن احسان نمى‏كرد و بآن منت نمى‏گذاشت.

4799 جحود الاحسان يوجب الحرمان. انكار كردن احسان واجب مى‏سازد محرومى را، يعنى باعث اين مى‏شود كه‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 377

ديگر آن كس باو احسان نكند بلكه ديگران نيز كه برين معنى مطلع شوند احسان باو نكنند بلكه باعث بى رغبتى مردم مى‏شود در احسان، و فى الجمله محرومى ايشان از آن.

4800 جاور القبور تعتبر. اقامت كن بر سر قبرها تا عبرت گيرى. و ممكن است بلكه ظاهرتر اينست كه «جاور» در اينجا بزاى نقطه‏دار باشد «يعنى جاوز» و ترجمه اين باشد كه: بگذر بقبرها تا عبرت گيرى .

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 378

4801 جاور العلماء تستبصر. اقامت كن نزد علما تا بينا گردى.

و فرموده در باره جمعى كه مذمّت مى‏فرموده ايشان را:

4802 جعلوا  الشّيطان لامرهم مالكا  و جعلهم  له اشراكا، ففرّخ فى صدورهم، و دبّ و درج فى حجورهم، فنظر باعينهم، و نطق بالسنتهم، و ركب بهم الزّلل، و زيّن لهم الخطل  فعل من شركه الشّيطان فى سلطانه، و نطق بالباطل على لسانه. گردانيده اند شيطان را از براى كارهاى خود مالك، يعنى صاحب اختيار، و گردانيده شيطان ايشان را از براى خود شريكها، پس جوجه كرده در سينه هاى ايشان، و بجنبش آمده و راه افتاده در كنارهاى ايشان، پس نگاه كرده بچشمهاى ايشان، و گويا شده بزبانهاى ايشان، و سوار كرده ايشان را بر لغزش، و آرايش داده از براى ايشان گفتار فاسد كردار كسى را كه شريك است با او شيطان در پادشاهى او، و گويا شده بباطل بر زبان او. «پس جوجه كرده» يعنى شيطان بزرگ كه ابليس باشد

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 379

جوجه كرده در سينه‏هاى ايشان، و در سينه هر يك از ايشان جوجه گذاشته. و «آن بجنبش آمده و راه افتاده در كنارهاى ايشان» يعنى هر جوجه از آنها بزرگ شده و راه افتاده در كنار صاحب خود و با او ميباشد، «پس نگاه كرده بچشمهاى ايشان» يعنى نگاهها كه ايشان كنند نگاه‏كننده در هر يك شيطان اوست كه بچشم او نگاه ميكند، و هرچه گويند گوينده در هر يك شيطان اوست كه بزبان او مى‏گويد، و «سوار كرده ايشان را بر لغزش» يعنى شيطان هر يك مى‏دارد او را بر لغزشها.

و «آرايش داده» اين بر نسق فعلهاى سابق نيست، زيرا كه فاعل آنها شيطان كوچك بود و فاعل اين «گفتار فاسد» است  بلكه اين وصف ديگرست از براى آن جمع بعد از وصفهاى سابق باين كه: گفتار باطل و خبرهاى دروغ آرايش داده از براى ايشان كارهاى كسى را كه شريكست با او شيطان يعنى شيطان بزرگ در پادشاهى او. و «گويا شده شيطان بباطل بر زبان او» يعنى هر باطلى كه او مى‏گويد شيطان مى‏گويد بر زبان او، و مراد بآن امام آن جمع است و ظاهر اينست كه معاويه عليه اللعنة باشد.

و دور نيست كه «الخطل» سهوى باشد از ناسخ و صحيح «بالخطل» باشد با باء

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 380

و بنا بر اين فاعل اين فعل نيز بر قياس فعلهاى سابق شيطان كوچك باشد و «فعل» بفتح  خوانده شود كه مفعول آن باشد و ترجمه چنين مى‏شود كه: آرايش داده شيطان كوچك از براى ايشان بگفتار باطل دروغ كار و كردار كسى را كه شريك است با او شيطان، تا آخر.

مخفى نماند كه «جوجه كردن شيطان، و آنچه بعد از آن مذكور شده» ممكن است كه بر حقيقت محمول شود، و ممكن است كه مجاز باشد، و مراد اين باشد كه از براى هر يك يكى از اولاد خود را مقرّر ميكند كه با او باشد و آنچه او كند باغواى او باشد، و اللّه تعالى يعلم.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 381

حرف حاء

حرف «حاء» بلفظ «حسن»

از آنچه وارد شده از سخنان حكمت آميز حضرت امير المؤمنين علىّ بن ابى طالب عليه السلام در حرف «حاء» بلفظ «حسن» يعنى خوبى.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 382

فرموده آن حضرت عليه السلام:

4803 حسن الصّورة اوّل السّعادة. نيكوئى صورت اوّل نيكبختى است. «نيكبختى بودن آن» باعتبار اينست كه جمال و نيكوئى ظاهرست، و نشان خوبى و نيكوئى باطن، چنانكه در بعضى احاديث وارد شده، و دليل حسن عنايت حق تعالى است بصاحب آن، چنانكه بعد از اين مذكور خواهد شد و «اوّل بودن آن» ظاهرست.

4804 حسن الشّكر يوجب الزّيادة. نيكوئى شكر واجب مى‏سازد زيادتى را، يعنى سبب زيادتى نعمت مى‏شود.

4805 حسن الصّورة الجمال الظّاهر. نيكوئى صورت جمال و زيبائى ظاهرست.

4806 حسن النّية جمال السّرائر. نيكوئى نيت و قصد جمال و زيبائى نهانيهاست.

4807 حسن العقل جمال الظواهر و البواطن. نيكوئى عقل و خرد، جماع و زيبائى ظاهرها و باطنهاست.

4808 حسن الخلق للنّفس و حسن الخلق للبدن. نيكوئى خوى از براى نفس است يعنى جمال و نيكوئى اوست، و نيكوئى خلقت از براى بدن است يعنى جمال و نيكوئى آنست.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 383

4809 حسن الخلق افضل الدّين. نيكوئى خوى افزونترين دينداريست.

4810 حسن الشّهرة حصن القدرة. نيكوئى شهرت حصار قدرت است يعنى شهرت كردن بخوبى حصاريست از براى قدرت و توانائى صاحب آن و اقتدار او در دنيا كه بسبب آن قدرت و اقتدار او محفوظ مى‏ماند و آفتى بآن نرسد، مانند كسى كه در حصار محكمى باشد، پس هر كه اين معنى را خواهد بايد كه سعى كند در خوبى خود چندان كه بخوبى شهرت كند.

4811 حسن العشرة يستديم المودّة. نيكوئى آميزش دايم مى‏دارد دوستى را.

4812 حسن الصّحبة يزيد فى محبّة القلوب. نيكوئى مصاحبت زياد ميكند در دوستى دلها. مراد به «نيكوئى مصاحبت» اينست كه رعايت شرايط و لوازم مصاحبت با آن باشد مثل تعظيم و تكريم يكديگر و احسان بيكديگر و مانند آنها.

4813 حسن الادب يستر قبح النّسب. نيكوئى ادب مى‏پوشاند زشتى نسب را، يعنى هرگاه كسى را ادب نيكو باشد و نسب پستى، نيكوئى ادب او مى‏پوشاند پستى نسب او را، و با وجود آن بسبب آن ادب نيكو عزيز و محترم گردد.

4814 حسن الدّين من قوّة اليقين. نيكوئى ديندارى از قوّت يقين است، يعنى ناشى از آن مى‏شود، و وجه آن ظاهرست.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 384

4815 حسن الادب خير موازر و افضل قرين. نيكوئى ادب بهترين يارى كننده ايست و افزونتر همنشينى است.

4816 حسن الظّنّ راحة القلب و سلامة الدّين. نيكوئى گمان آسايش دل و سلامتى دين است. «بودن آن آسايش دل» باعتبار اينست كه كسى كه بدگمان باشد بمردم هميشه از ايشان در خوف و ترس باشد و او را آرام دل نباشد، بخلاف كسى كه گمان نيكو داشته باشد بايشان كه او را انديشه و تشويشى نباشد از ايشان و دل او در راحت باشد. و «بودن آن سبب سلامتى دين» ظاهرست، چه بدگمانى بمردم شرعا مذموم است و ضرر بدين دارد، پس نيكوئى گمان بايشان باعث سلامتى از آن ضررست. و ديگر آنكه كسى كه بدگمان باشد بمردم، نمى‏شود كه ازو بدى چند صادر نشود نسبت بايشان كه ضرر بدين او داشته باشد، پس هرگاه بدگمان نباشد سالم ماند از آنها بلكه با همه بنيكوئى سلوك كند و اين باعث كمال دين او گردد.

4817 حسن النّيّة من سلامة الطّويّة. نيكوئى نيت و قصد از سلامتى نهان است يعنى ناشى از سلامتى و خوبى باطن و خويها و اخلاق مى‏شود.

4718 حسن السّياسة قوام  الرّعيّة.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 385

نيكوئى سياست بر پاى دارنده رعيت است، يعنى باعث انتظام احوال ايشان مى‏شود و اين كه متفرّق و پراكنده نشوند و مراد به «سياست رعيت» چنانكه مكرّر مذكور شد امر و نهى كردن ايشانست.

4819 حسن العدل نظام البريّة. نيكوئى عدل نظام خلق است، يعنى باعث جمعيت ايشان و انتظام احوال ايشان است.

4820 حسن السّياسة يستديم الرّياسة. نيكوئى سياست پاينده مى‏دارد سركردگى را، و معنى «سياست» در فقره سابق سابق مذكور شد.

4821 حسن التّدبير و تجنّب التّبذير من حسن السّياسة. نيكوئى تدبير و دورى گزيدن از اسراف از نيكوئى سياست است، يعنى از جمله نيكوئى سياست است امر كردن مردم بنيكوئى تدبير معاش خود و دورى‏كردن از اسراف، يا اين كه هرگاه قومى تدبير معاش را نيكو كنند و از اسراف اجتناب كنند، اين از نيكوئى سياست سركرده ايشانست و ناشى از آنست.

4822 حسن الحلم دليل وفور العلم. نيكوئى حلم دليل بسيارى دانش است، زيرا كه تا دانش كسى كامل نباشد و حسن حلم و بردبارى را چنانكه هست نداند غلبه بر خشمهاى قوى نتواند كرد و بجز تلافى و انتقام چاره آنها را نداند.

4823 حسن الظّنّ يخفّف الهمّ، و ينجى من تقلد الاثم. نيكوئى گمان سبك ميكند اندوه را، و رستگار مى‏سازد از برگردن گرفتن گناه،

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 386

اين هم مضمون فقره ايست كه چند فقره قبل از اين مذكور شد كه «حسن الظّنّ راحة القلب و سلامة الدّين» و حاجت اعاده شرح آن نيست.

4824 حسن الظّنّ من احسن الشّيم و افضل القسم. نيكوئى گمان از بهترين خويهاست، و افزونترين قسمتها و بهره هاست. مراد نيكوئى گمان بخدا و لطف و مرحمت اوست كه آن از بهترين خويهاست چنانكه از احاديث بسيار مستفاد مى‏شود، و بعضى از آنها قبل از اين نقل شد، و ممكن است كه شامل نيكوئى گمان بخلق نيز باشد، چه آن نيز خصلت نيكوست، چنانكه در فقره سابق و قبل از آن نيز مذكور شد.

4825 حسن التّوفيق خير قائد. نيكوئى توفيق بهترين كشاننده است. مراد توفيق خداست و تهيه كردن او اسباب خير را از براى كسى، و ظاهرست كه آن بهترين كشاننده است بسوى سعادت و نيكبختى.

4826 حسن العقل افضل رائد. نيكوئى عقل و خرد افزونتر رائدى است. «رائد» كسى را گويند كه صحرانشينان در وقت اراده كوچ از منزلى پيش فرستند كه منزل پر آب و علفى از براى ايشان بگيرد، و ظاهريت كه عقل نيكو افضل رائديست، زيرا كه او از براى كسى كه فرمان او برد منزل نيكو در بهشت مى‏گيرد.

4827 حسن اللّقاء يزيد فى تأكّد الاخاء. نيكوئى برخوردن، زياد ميكند در محكم بودن برادرى.

4828 حسن الاخاء يجزل الاجر و يجمل الثّناء.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 387

نيكوئى برادرى، عظيم مى‏گرداند اجر را، و نيكو مى‏گرداند ستايش را. مراد نيكوئى برادرى مؤمنان است با يكديگر و رعايت شرايط و لوازم آن كردن، از تعظيم و تكريم يكديگر، و سعى در حوائج يكديگر و احسان بيكديگر.

4829 حسن العفاف من شيم الاشراف. نيكوئى عفاف يعنى ترك حرامها از خصلتهاى اشراف است يعنى مردم بلند مرتبه.

4830 حسن التّقدير مع الكفاف خير من السّعى فى الاسراف. نيكوئى اندازه گرفتن با كفاف، بهترست از سعى‏كردن در اسراف. «كفاف» بفتح كاف قدريست از روزى كه بس باشد و باز دارد از طلب از مردم. و مراد اينست كه اگر كسى اندازه معيشت خود را نيكو بگيرد و بقدر كفاف بسازد بهترست از اين كه سعى كند و تحصيل قدر زياد بكند از براى صرف در اسراف يعنى اخراجات زياد كه مشروع باشد چنانكه از ظاهر حكم ببهترى مستفاد مى‏شود.

4831 حسن ظنّ العبد باللّه سبحانه على قدر رجائه له. نيكوئى گمان بنده بخداى سبحانه بر اندازه اميد اوست بخدا، پس هر چند كسى اميد زياد داشته باشد بفضل و رحمت او، نيكوئى گمان او بخدا بيشتر باشد، و هر چند كسى نوميدتر باشد از رحمت او، بدگمانتر باشد باو، نعوذ باللّه منه.

4832 حسن توكّل العبد على اللّه على قدر ثقته به. نيكوئى تو كل بنده بر خدا بر قدر اعتماد اوست بر خدا. «توكّل بر كسى» بمعنى واگذاشتن كارهاى خودست باو و اظهار عجز خود از تدبير آنها، و ظاهرست كه هر چند اعتماد كسى بر خدا بيشتر باشد توكل او بر خدا بيشتر باشد.

4833 حسن التّدبير ينمى قليل المال، و سوء التّدبير يفنى كثيره. نيكوئى تدبير فزايش مى‏فرمايد اندك مال را، و بدى تدبير نيست ميكند

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 388

بسيار آن را. «تدبير در كارى» فكر كردن در آنست و انديشه عاقبت آن نمودن، و ظاهرست كه تدبير نيكو در طريق معاش باعث فزايش اندكى از مال مى‏شود، و تدبير بد مال بسيار را در اندك وقتى نيست و فانى مى‏گرداند.

4834 حسن الظّنّ من افضل السّجايا و اجزل العطايا. نيكوئى گمان از افزونترين خويها و بزرگترين بخشيده شده هاست، يعنى خصلتهاى نيكو كه خداى سبحانه بخشيده بآدمى، و اين مضمون چند فقره قبل از اين نيز مذكور شد و ذكر شد كه مراد: نيكوئى گمان بخداى سبحانه است يا شامل نيكوئى گمان بخلق نيز.

4835 حسن البشر اوّل العطاء و اسهل السّخاء. نيكوئى شكفته روئى اوّل عطاست و آسانترين سخاوت. يعنى هرگاه كسى بسائل و مانند آن شكفته روئى كند آن اوّل عطائيست كه باو بكند و بمنزله اينست كه چيزى باو ببخشد، و اين آسانتر سخاوتيست، زيرا كه همه وقت و از براى همه كس ميسر است و خرجى ندارد.

4836 حسن الظّنّ ان تخلص العمل، و ترجو من اللّه ان يعفو عن الزّلل. نيكوئى گمان اينست كه خالص گردانى عمل را، و اميد داشته باشى از خدا اين كه درگذرد از لغزشها. مراد اينست كه نيكوئى گمان بخدا اين نيست كه كسى عمل نكند، يا اين كه مصرّ بر گناه باشد و همين اعتماد بر نيكوئى گمان باو كند بلكه اينست كه كسى خالص كند عمل را از براى او، و از براى محض رضا و خشنودى او بكند، و از خدا اميد اين داشته باشد كه لغزشهائى كه گاهى از او صادر شده باشد عفو كند.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 389

4837 حسن الاختيار و اصطناع الاحرار و فضل الاستظهار من دلائل الاقبال. نيكوئى برگزيدن، و احسان كردن بآزادگان، و افزونى قوى پشت شدن از دليلهاى اقبال است. مراد به «نيكوئى برگزيدن» اينست كه امام نيكو از براى خود برگزيده باشد، يا مصاحبان و دوستان نيكو، يا شغل و پيشه نيكو. و ممكن است كه «اختيار» بباى يك نقطه خوانده شود نه بياى دو نقطه زير چنانكه در نسخه ها بنظر مى‏رسد يعنى اختبار و بمعنى «نيكوئى آزمايش» باشد يعنى آزمايش نيكو كردن مردم را و خوب و بد ايشان را درست شناختن. و مراد به «آزادگان» جمعى اند كه در بند علايق دنيا نباشند و بى‏رغبت باشند در آن، و مشغول سعى از براى آخرت باشند.