غرر الحكم و درر الكلم جلد ۳

قاضى ناصح الدين ابو الفتح عبد الواحد بن محمد تميمى آمدى
ترجمه : سيد هاشم رسولى محلاتى

- ۱۶ -


4647 ثمرة الرّغبة التّعب. ميوه خواهش تعب است، يعنى زحمت و تعبى كه در طلب آن بايد كشيد.

4648 ثمرة الحرص النّصب. ميوه حرص درد و بلاست، يعنى دردها و بلاها كه بسبب آن به آنها گرفتار مى‏شود باعتبار سعى و طلب زياد و انداختن خود در مهالك.

4649 ثمرة العمل الصّالح كاصله. ميوه عمل صالح مانند اصل آنست، يعنى شايسته و نيكوست مانند اصل آن.

4650 ثمرة العمل السّىّ‏ء كاصله. ميوه عمل بد مانند اصل آنست، يعنى زشت و بدست مانند اصل آن.

4651 ثمرة المعرفة العزوف عن دار الفناء.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 334

ميوه معرفت يعنى شناخت احوال مبدأ و معاد ميل كردن از سراى فنا و ناخوش داشتن آنست.

4652 ثمرة الايمان الرّغبة فى دار البقاء. ميوه ايمان رغبت در سراى بقاست كه آخرت باشد.

4653 ثمرة الحكمة التّنزّه عن الدّنيا و الوله بجنّة المأوى. ميوه حكمت پاكيزگى جستن از دنياست و شيفتگى بجنة المأوى. و مراد به «حكمت» علم راست و كردار درست است، و گاهى بر مجرّد علم اطلاق مى‏شود و ظاهر اينست كه اينجا از آن قبيل باشد چنانكه وجه آن باندك تأمّلى ظاهر مى‏شود و «جنت» بمعنى باغ است و «مأوى» بمعنى منزل و جايگاه، و «جنة المأوى» نام بهشت است، يا نام بهشت خاصى چنانكه قبل از اين مذكور شد.

4654 ثمرة العقل مقت الدّنيا و قمع الهوى. ميوه عقل و خرد دشمنى دنياست، و قمع خواهش، يعنى كوبيدن آن، يا غلبه كردن بر آن، يا خوار كردن آن.

4655 ثمرة المجاهدة قهر النّفس. ميوه مجاهده با نفس و جنگ با آن مغلوب ساختن نفس است و او را بفرمان خود در آوردن.

4656 ثمرة المحاسبة صلاح النّفس. ميوه محاسبه يعنى بحساب خود رسيدن صلاح نفس است يعنى اينست كه اصلاح حال نفس شود و نگذارند كه بسبب معاصى فاسد و تباه شود.

4657 ثمرة التّوبة استدراك فوارط النّفس. ميوه توبه بازيافت كردن تقصيرات نفس است، يعنى تلافى و تدارك آنها.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 335

حرف ثاء بلفظ «ثلاث» يا «ثلاثة»

از آنچه وارد شده از سخنان حكمت آميز حضرت امير المؤمنين علىّ بن ابى طالب عليه السلام بلفظ «ثلاث» يا «ثلاثة» و هر دو بمعنى سه تاست، و هرگاه موصوف آنها مؤنّث باشد مثل سه خصلت «ثلاث» بى تا گويند، و هرگاه مذكّر باشد مثل سه مرد يا سه چيز كه تأنيثى نداشته باشند «ثلاثة» با تا مى‏گويند. از آن جمله فرموده آن حضرت عليه السلام:

4658 ثلاث من كنّ فيه كمل ايمانه، العقل، و الحلم، و العلم. سه صفت است كه هر كه بوده باشد آنها در او، كامل باشد ايمان او، عقل، و بردبارى، و علم.

4659 ثلاث ليس عليهنّ مستزاد، حسن الادب، و مجانبة الرّيب، و الكفّ عن المحارم. سه صفت است كه نيست بر آنها طلب زيادتى، نيكوئى ادب، و دورى گزيدن از تهمت، و باز ايستادن از حرامها. مراد به «دورى گزيدن از تهمت» اينست كه كارى نكند كه خود را در معرض تهمت در آورد.

4660 ثلاث فيهنّ المروءة، غضّ الطّرف، و غضّ الصّوت، و مشى القصد.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 336

سه صفت است كه در آنهاست مروّت يعنى مردى يا آدميت، پائين كردن چشم، و پست‏كردن آواز، و رفتن ميانه. «پائين كردن چشم» نشان شرم و حياست و باعث اين نيز مى‏شود كه نظر بحرامى نيفتد، و مراد به «پست كردن آواز» اينست كه زياده از متعارف بلند نباشد، چه آوازى كه زياد بلند باشد موحش است و نشان بى شرمى و بى حيائى است. و مراد به «رفتن ميانه» نيز اينست كه پرآهسته نباشد كه نشان تكبرست و نه پر تند كه علامت سبكى است و اين دو خصلت آخر از جمله وصاياى حضرت لقمان حكيم است كه بپسر خود كرده و در قرآن مجيد نقل شده.

4661 ثلاث فيهنّ النجاة، لزوم الحقّ، و تجنّب الباطل، و ركوب الجدّ. سه خصلت است كه در آنهاست رستگارى، لازم بودن حقّ، و دورى‏گزيدن از باطل، و سوار شدن جدّ. مراد به «لازم بودن حقّ» اينست كه هميشه همراه آن باشد و از آن جدا نشود و بطرف نا حقّ ميل نكند، و مراد به «دورى‏گزيدن از باطل» اينست كه مرتكب امورى چند نشود كه لغو باشد و ثمره كه بكار او آيد نداشته باشد مثل اكثر اشغال دنيوى. و مراد به «سوارى جدّ» اينست كه در طاعات و عبادات و آنچه بايد كه بكند جدّ و جهد تمام كند كه گويا بر جدّ سوارست.

4662 ثلاث لا يستودعن سرّا ، المرأة، و النّمّام، و الاحمق. سه تااند كه سپرده نمى‏شود بايشان سرّى يعنى نبايد كه سپرده شود بايشان سرّى، زن، و سخن‏چين، و احمق يعنى كم عقل، زيرا كه زن و احمق بسبب نقصان عقلى كه دارند اعتمادى بر نگاهداشتن ايشان نيست و باندك سببى فاش ميكنند، و سخن‏چين خود ظاهرست كه سرّ نگاهدار نيست.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 337

4663 ثلاث لا يهنا لصاحبهنّ عيش، الحقد و الحسد و سوء الخلق. سه خصلت است كه گوارا نمى‏شود از براى صاحب آنها زندگانى، كينه و حسد و بدى خوى. زيرا كه كينه ور كمست كه كينه كسى را نداشته باشد و در فكر انتقام و سعى از براى آن نباشد و هرگاه ميسر نشود اندوهناك و غمگين نگردد، و حسود كمست كه نعمتى بر كسى نبيند و از آتش رشك آن نسوزد و نگدازد، و بد خو هر لحظه باندك سببى از جا برآيد و با مردم درشتى كند و مهموم و مغموم گردد.

4664 ثلاث يمتحن بها عقول الرّجال، هنّ المال و الولاية و المصيبة. سه چيز است كه آزمايش كرده مى‏شود به آنها عقلهاى مردان، و آنها مال است و حكومت و مصيبت. چه بسيارست كه كسى عاقل مى‏نمايد و آنچه ميكند موافق عقل است و چون مال بهم رساند تغيير وضع و سلوك كند و مرتكب محرّمات گردد و مشغول بملاهى و ملاعب شود، و همچنين بسيار عاقلى باشد كه چون بحكومت برسد مغرور شود بآن و دست از عقل بردارد و هر چه خواهد بكند، و همچنين بسا عاقلى باشد كه همين كه مصيبتى وارد شود بر او صبر نكند بر آن و قلق و اضطراب و، انواع سبكيها كه از بى عقلى ناشى شود از او ظاهر شود، پس هر عاقلى كه در اين سه حالت عقل او ثابت و پابرجا باشد عقل او كامل است و نقصى ندارد.

4665 ثلاث مهلكات، طاعة النّساء، و طاعة الغضب، و طاعة الشّهوة. سه شيوه‏اند هلاك كننده، فرمانبردارى زنان، و فرمانبردارى خشم، و فرمانبردارى خواهش. مراد به «فرمانبردارى زنان» فرمانبردارى ايشانست در آنچه ايشان خواهند از رخصت بيرون رفتن از خانه بسيرها و تماشاها و مانند آنها، يا مطلق فرمانبردارى ايشان و تابع رأى ايشان شدن در هر باب، و «هلاك كننده بودن آن» باعتبار نقصان عقول و ضعف رأى ايشان باشد.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 338

4666 ثلاث لا يستحيى منهنّ، خدمة الرّجل ضيفه، و قيامه عن مجلسه لابيه و معلّمه، و طلب الحقّ و ان قلّ. سه چيزست كه شرم نبايد كرد از آنها، خدمت كردن مرد مهمان خود را، و برخاستن او از جاى خود از براى پدر و معلم خود، يعنى برخاستن از براى تواضع ايشان، يا برخاستن از براى اين كه جاى خود را بايشان بدهد، و طلب كردن حقّ خود و اگر چه اندك باشد.

4667 ثلاث هنّ جماع  المروءة، عطاء من غير مسئلة، و وفاء من غير عهد، وجود مع اقلال. سه شيوه است كه آنها جمع‏كردن مروّت است يعنى مردى يا آدميت، بخشش بى‏سؤالى، و وفاكردن بى‏عهدى، و سخاوت با پريشانى. مراد به «وفا كردن بى‏عهدى» اينست كه آنچه قصد كند كه بكسى بدهد وفا كند بآن هر چند وعده نكرده باشد باو و قصد را هم بمنزله وعده داند، يا مجرّد اين كه بخششها كند بى اين كه وعده كرده باشد به آنها.

4668 ثلاث من كنّ فيه استكمل الايمان، من اذا رضى لم يخرجه رضاه الى باطل، و اذا غضب لم يخرجه غضبه عن حقّ، و اذا قدر لم يأخذ ما ليس له.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 339

سه صفت است كه هر كه بوده باشد آنها در او كامل كرده باشد ايمان را، كسى كه هرگاه خشنود باشد بيرون نبرد او را خشنودى او بسوى باطلى، و هرگاه خشمناك گردد بيرون نبرد او را خشم او از حقى، و هرگاه قادر باشد فرا نگيرد چيزى را كه از براى او نباشد. يعنى «هرگاه خشنود باشد از كسى خشنودى او از او بيرون نبرد او را بسوى باطلى» يعنى باين كه مرتكب باطلى شود از براى او، مثل اين كه شهادت ناحقى دهد از براى او، يا حكم ناحقى كند از براى او. و «اگر خشمناك باشد از كسى خشم او بيرون نبرد او را از حقى» يعنى سبب اين نشود كه حقى را از براى او باطل كند، مثل اين كه شهادتى كه از براى او داشته باشد ندهد، يا اين كه حق با او باشد و بسبب خشم بر او حكم از براى او نكند. و «هرگاه قادر باشد فرا نگيرد» يعنى چيزى را كه حقّ او نباشد نگيرد با وجود اين كه قادر باشد بر اين كه بنا حقّ بگيرد.

4669 ثلاثة هنّ المروءة، جود مع قلّة، و احتمال من غير مذلّة، و تعفّف عن المسألة. سه خصلت است كه آنها مروّت است يعنى مردى يا آدميت، سخاوت با كمى يعنى كمى مال، و متحمل شدن بى خواريى، و باز ايستادن از سؤال. يعنى طلب از مردم. و مراد به «متحمل شدن بى خواريى» متحمل شدن درشتيها وخلاف آداب مردم است و در پى تلافى و انتقام آنها نبودن، امّا بشرطى كه بمرتبه نرسد كه باعث خفت و خوارى باشد كه اگر بآن مرتبه برسد آن مروّت نيست بلكه نكوهيده و مذموم است.

4670 ثلاث من كنّ فيه فقد  رزق خير الدّنيا و الآخرة، هنّ‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 340

الرّضا بالقضاء، و الصبر على البلاء، و الشّكر فى الرّخاء. سه صفت است كه هر كه بوده باشد آنها در او پس بتحقيق كه روزى كرده شده خير دنيا و آخرت را، آنها خشنودى بقضا و تقدير خداست، و صبركردن بر بلا، و شكر كردن در فراخى و وسعت.

4671 ثلاث من كنّ فيه فقد اكمل الايمان، العدل فى الغضب و الرّضا، و القصد فى الفقر و الغنا، و اعتدال الخوف و الرّجاء. سه صفت است كه هر كه بوده باشد آنها در او پس بتحقيق كه كامل كرده ايمان را، عدل در خشم و خشنودى، يعنى خواه بر كسى خشمناك باشد و خواه خشنود باشد از او با او عدل كند و اصلا حيف و جور نكند، و ميانه‏روى‏كردن در درويشى و توانگرى يعنى اين كه هميشه ميانه روى كند نه اين كه در درويشى تنگ‏گيرى كند و در توانگرى اسراف نمايد چنانكه عادت اكثر مردم است، و «برابر بودن خوف و اميد» يعنى ترس از حق تعالى و اميد باو و زيادتى نكردن يكى از آنها بر ديگرى، چنانكه امر بآن شده در بسيارى از احاديث، و قدرى از آن پيش از اين نقل شد.

4672 ثلاث من كنوز الايمان، كتمان المصيبة، و الصّدقة، و المرض . سه خصلت است كه از گنجهاى ايمانست، پنهان داشتن مصيبت، و صدقه دادن، و بيمارى. «از گنجهاى ايمانست» يعنى از گنجهائيست كه حق تعالى بسبب ايمان از براى مؤمن قرار داده و هر يك باعتبار بسيارى ثواب و اجر آن بمنزله گنجى‏اند از براى او كه از براى خود ذخيره گذارد، و مراد به «پنهان داشتن مصيبت» صبر كردن‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 341

بر آنست و جزع‏نكردن بعنوانى كه از حال او نتوان يافت كه مصيبتى باو رسيده بلكه اگر ممكن باشد كه در اصل اظهار آن نكند چنان كند.

4673 ثلاث من اعظم البلاء، كثرة العائلة، و غلبة الدّين، و دوام المرض. سه چيزست از بزرگترين بلا، بسيارى عيال، و غلبه كردن دين ، و دوام بيمارى.

4674 ثلاثة لا ينتصفون من ثلاثة ابدا، العاقل من الاحمق، و البرّ من الفاجر، و الكريم من اللئيم. سه تا اند كه داد خود نمى‏گيرند از سه تا هرگز، عاقل از احمق، و نيكوكار از فاجر يعنى بى باك از گناه، و كريم از لئيم، يعنى اين سه تا را ممكن نيست كه داد خود از آن سه تا بستانند، زيرا كه احمق از براى دادخواهى هر ايذا و اذيتى كه باو بكنند سودى ندارد باز كار ديگر ميكند بدتر از اوّل، و همچنين فاجر و لئيم.

و ممكن است كه مراد اين باشد كه داد خود از آن سه تا نمى‏خواهند يا باعتبار اين كه ايشان را قابل اين نمى‏دانند كه طرف دعوى خود سازند، و يا باعتبار آنچه مذكور شد كه دادخواهى از ايشان سودى ندارد. و مراد به «كريم» چنانكه مكرّر مذكور شد جوادست، و به «لئيم» بخيل، يا به «كريم» گرامى بلند مرتبه، و به «لئيم» دنىّ پست مرتبه.

4675 ثلاث هنّ جماع الخير، اسداء النّعم، و رعاية الذّمم، و صلة الرّحم. سه خصلت است كه آنها جمع كردن خير اند يعنى سبب آن ميشوند، احسان‏كردن‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 342

نعمتها، و رعايت عهدها و پيمانها، و پيوند كردن خويشان، يعنى احسان كردن بايشان و نبريدن از ايشان.

4676 ثلاث هنّ زين المؤمن، تقوى اللّه، و صدق الحديث، و اداء الامانة. سه خصلت است كه آنها زينت مؤمن اند، ترس از خدا، و راستى سخن، و پس دادن امانت.

4677 ثلاث هنّ شين الدّين، الفجور، و الغدر، و الخيانة. سه صفت اند كه عيب دين اند، فجور، و بى‏وفائى، و خيانت كردن. «فجور» بمعنى بر انگيخته شدن در گناهانست و بمعنى زنا نيز آمده است و بنا بر اوّل مراد بآن اين است كه بسيار مرتكب گناهان باشد و بى‏باك باشد از آنها، پس سه صفتى كه عيب دين اند بى‏باك‏بودن در مطلق گناهانست و خصوص بى‏وفائى و خيانت هر چند بسيار نشود و يك مرتبه باشد، و بنا بر دويم سه تا ظاهرست.

4678 ثلاثة يوجبن المحبّة، الدّين و التّواضع و السّخاء. سه چيزند كه سبب دوستى مى‏گردند ديندارى، و فروتنى كردن، و سخاوت.

و «بودن اينها سبب دوستى خدا و خلق» ظاهرست.

4679 ثلاث هنّ جماع الدّين، العفّة، و الورع، و الحياء. سه صفت‏اند كه آنها جمع كردن دين‏اند يعنى سبب آن اند عفت، و پرهيزگارى، و شرم. پوشيده نيست كه «عفت» در مشهور بمعنى باز ايستادن از حرامهاست و اين غير پرهيزگارى نيست پس ظاهر اين است كه مراد بآن در اينجا بازايستادن از سؤال و طلب از مردم باشد، يا باز ايستادن از دنيا و ترك آن.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 343

4680 ثلاثة مهلكة، الجرأة على السّلطان، و ائتمان الخوّان، و شرب السمّ للتّجربة. سه چيزند كه هلاك كننده اند، دليرى كردن بر پادشاه، و امين كردن خيانت كننده، و آشاميدن زهر براى آزمايش. مراد به «دليرى كردن بر پادشاه» اينست كه آدمى حرفى گويد يا كارى كند كه احتمال اين دهد كه پادشاه را از آن بد آيد هر چند احتمال آن دهد كه خوش آيد مثل بعضى خوش طبعيها كه گاه هست كه ايشان را بد مى آيد و سياست ميكنند، و گاه هست كه خوش مى‏آيد و انعام و صله مى‏دهند، و ظاهر اينست كه غرض از «گردانيدن آشاميدن زهر سيم آنها» اين باشد كه چنانكه آشاميدن سمّ هلاك كننده است هر چند آدمى بقصد آزمايش بخورد و قصد كشتن خود نداشته باشد، يا اين كه هر چند نداند كه زهر است و از براى آزمايش بخورد كه چه اثر ميكند پس بر هر تقدير خوردن آن هلاك ميكند و آن قصد سودى در دفع آن نمى‏دهد، همچنين دليرى كردن بر پادشاه باعث هلاكت مى‏شود و اين كه آدمى قصد صحيحى در آن سخن يا كار داشته باشد سودى در دفع آن نمى‏دهد، پس از آن مطلقا احتراز بايد كرد و باميد اين كه شايد او را خوش آيد خود را در معرض هلاكت در نتوان آورد، و همچنين «امين گردانيدن خيانت كننده» هلاك كننده است يعنى باعث زيان و خسران است و هر قصدى كه آدمى در آن بكند سودى در دفع آن ندهد.

4681 ثلاثة تدلّ على عقول اربابها، الرّسول و الكتاب و الهديّة. سه چيزند كه دلالت ميكنند بر عقلهاى ارباب آنها، رسول، و نوشته، و هديه.

يعنى قدر عقل پادشاهان و مانند ايشان را از رسولى كه بجائى فرستند استنباط مى‏توان كرد، و وجه اين ظاهرست، و همچنين قدر عقل هر كس را از نوشته او و از هديه‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 344

كه از براى كسى فرستد استنباط مى‏توان كرد، و وجه استنباط از نوشته ظاهرست، و استنباط از هديه باعتبار اينست كه اگر آن هديه در خور آن كس است كه از براى او فرستاده و لايق اوست اين نشان عقل اوست، و اگر مناسب و لايق او نيست اين نشان كم عقلى اوست، و همچنين از نظاير اين وجه.

4682 ثلاث هنّ المحرقات الموبقات، فقر بعد غنىّ، و ذلّ بعد عزّ، و فقد الاحبّة. سه مصيبت است كه آنها سوزاننده هلاك كننده اند، درويشى بعد از توانگرى، و خوارى بعد از عزّت، و نيافتن دوستان يعنى بسبب مرگ يا مانند آن.

4683 ثلاث يهددن  القوّى ، فقد الاحبّة، و الفقر فى الغربة، و دوام الشدّة. سه چيز است كه سست ميكند يا در هم مى‏شكند صاحب قوّت را، نيافتن دوستان، و درويشى در غريبى، و دايم بودن سختى، يعنى سختى هر بلائى كه باشد مثل بيماريها و حبسها و خوفها.

4684 ثلاث يوجبن المحبّة، حسن الخلق و حسن الرّفق و التّواضع.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 345

سه چيزند كه سبب دوستى مى‏گردند يعنى دوستى خدا و خلق نيز، نيكوئى خوى، و نيكوئى هموارى و نرمى در كار، و فروتنى كردن.

4685 ثلاث هنّ كمال الدّين، الاخلاص و اليقين و التقنّع. سه صفت اند كه آنها تمامى دين اند، اخلاص، و يقين، و خرسندى. مراد به «اخلاص» خالص گردانيدن اعمال است از براى رضاى حق تعالى و آميخته نساختن آن بغرضى ديگر كه منافى آن باشد، و مراد به «يقين» اينست كه دين خود را از روى دليل و برهان دانسته باشد و از روى تقليد و نحو آن نباشد، و ممكن است كه مراد يقين بلطف و فضل حق تعالى باشد، و باين كه او ضامن روزى بندگان شده و مانند آنها از امورى كه اعتقاد به آنها در اصل دين ضرور نباشد و باعث كمال دين گردد، و مراد به «خرسندى» راضى و خشنود بودن بتقديرات حق تعالى و نصيب و قسمت خود است از آنها.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 346

حرف «ثاء» بلفظ مطلق

از آنچه وارد شده از سخنان حكمت آميز حضرت امير المؤمنين علىّ بن ابى طالب عليه السّلام در حرف «ثاء» بلفظ مطلق يعنى بألفاظ مختلف، نه بيك لفظ خاصّ مانند آن دو فصل سابق.

از آن جمله فرموده است آن حضرت عليه السلام:

4686 ثوب التّقى اشرف الملابس. جامه پرهيزگارى شريفترين جامه هاست. مراد به «جامه پرهيزگارى» همان پرهيزگاريست كه تشبيه شده بجامه باعتبار اين كه فرو گيرد صاحب خود را، و هميشه همراه او باشد مانند جامه.

4687 ثوب العافية اهنأ الملابس. جامه عافيت كاملترين پوششهاست. مراد به «عافيت» تندرستى و سلامتى از بلاهاست، و تشبيه شده آن بجامه باعتبار اين كه فرو مى‏گيرد صاحب خود را، و همراه است با او مانند جامه.

4688 ثواب عملك افضل من عملك. جزاى عمل تو افزونترست از عمل تو، زيرا كه عمل آدمى هر چه باشد در اندك وقتيست و منقطع مى‏شود و جزاى آن پاينده و دائميست، و ظاهرست كه امر پاينده باعتبار پايندگى افزونترست از امر منقطع باعتبار انقطاع هر چند اصل آن دو امر را بهم نسبت نتوان داد باعتبار اين كه از يك جنس نباشند مثل نماز و بهشت، و ممكن است كه اين در اعمالى باشد كه آنها را نسبت بجزاى آنها توان داد مثل عطائى كه بكسى‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 347

بشود، يا احسانى كه باو بشود، و ظاهرست كه در آنها جزاى آنها افزونترست از آنها، و ممكن است كه مراد اين باشد كه جزائى كه حق تعالى مى‏دهد از براى عمل تو افزونترست از عمل تو، يعنى از مزد واقعى آن، و از مزدى كه استحقاق آن حاصل مى‏شود بسبب آن عمل، زيرا كه حق تعالى جزاى عمل خير را ده برابر مى‏دهد چنانكه در قرآن مجيد فرموده: من جاء بالحسنة فله عشر أمثالها، هر كه بياورد حسنه را پس از براى اوست ده برابر آن.

4689 ثيابك على غيرك أبقى لك منها عليك. جامه هاى تو بر غير تو پاينده‏ترست از براى تو از آنها بر تو، يعنى جامه‏هائى كه بمردم عطا كنى آنها پاينده‏ترست از براى تو از آنها هرگاه خود در بركنى آنها را، زيرا كه هرگاه بپوشى آنها را در اندك وقتى كهنه شود و فانى گردد، و هرگاه ببخشى بغير خود، ثواب آنها پاينده و دائمى باشد از براى تو.

4690 ثواب العمل على قدر المشقّة فيه. پاداش عمل بر اندازه مشقت است در آن. پس هر چند مشقت آن بيشتر باشد ثواب آن زياده باشد. و قبل از اين مذكور شد كه اين در حاليست كه هر دو عمل از يك جنس باشد مثل روزه در تابستان كه ثواب آن زياده است از روزه در زمستان، و امّا اگر از دو جنس باشند ممكن است كه ثواب آنكه مشقت آن كمتر باشد باعتبار خصوص آن عمل زياده باشد از ثواب عمل ديگر كه مشقت آن بيشتر باشد مثل نماز و حجّ كه ثواب نماز زياده است هر چند مشقت حجّ بيشتر باشد.

4691 ثواب الصّبر يذهب مضض المصيبة. ثواب صبر مى‏برد درد مصيبت را. يعنى وقتى كه آدمى بآن ثواب رسيد آن درد ازو مى‏رود و راضى مى‏شود از آن مصيبت كه سبب چنان ثوابى شده، و ممكن است‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 348

كه مراد اين باشد كه انديشه ثواب و ملاحظه آن مى‏برد درد مصيبت را، و با وجود آن هرگاه كسى را اندك عقلى باشد مصيبت او را دردى نكند.

4692 ثواب الآخرة ينسى مشقّة الدّنيا. ثواب آخرت فراموش مى‏گرداند مشقت دنيا را.

4693 ثواب المصيبة على قدر الصّبر عليها. ثواب مصيبت بر اندازه صبر بر آنست، پس هر چند صبر بر آن بيشتر و كاملتر باشد ثواب آن بيشتر باشد.

4694 ثواب الصّبر اعلى الثّواب. ثواب صبر بالاترين ثوابهاست.

4695 ثواب الجهاد اعظم الثّواب. ثواب جهاد بزرگترين ثوابهاست. و اين منافات ندارد با آنكه ثواب صبر بالاترين ثوابها باشد كه در فقره سابق مذكور شد، زيرا كه جهاد متضمن انواع صبر باشد و ظاهر اينست كه مراد به «جهاد» شامل جهاد با نفس نيز باشد بلكه آن جهاد اكبرست.

4696 ثواب اللّه لاهل طاعته، و عقابه لاهل معصيته. ثواب خدا از براى اهل فرمانبردارى اوست، و عقاب او از براى اهل نافرمانى او. مراد اينست كه ثواب بازاى عمل است و رايگان نباشد، پس عمل نكردن و توقّع ثواب‏داشتن چنانكه بعضى ميكنند از بى خرديست. و مراد باين كه «عقاب او از براى اهل نافرمانى اوست» اين است كه كسى را بعبث و ظلم و جور عقاب نكند، عقاب او بازاى نافرمانى اوست، كسى كه نافرمانى نكند از عقاب او ايمن باشد.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 349

4697 ثوبوا  من الغفلة، و تنبّهوا من الرّقدة، و تأهّبوا للنّقلة، و تزوّدوا للّرحلة. برگرديد از غفلت و بيخبرى، و بيدار شويد از خواب، و آماده شويد از براى نقل كردن، و توشه برداريد از براى رفتن. و ممكن است كه «رحله» بضمّ ميم خوانده شود بمعنى وجه و جانبى  كه قصد آن باشد و ترجمه اين باشد كه توشه برگيريد از براى جهت و جانبى كه قصد آن داريد.

4698 ثمن الجنّة العمل الصّالح. بهاى بهشت عمل صالح است، پس هر كه بهشت خواهد بايد كه عمل صالح از براى بهاى آن بكند .

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 350

4699 ثقّلوا موازينكم بالعمل الصّالح. سنگين كنيد ترازوهاى خود را بعمل صالح.

4700 ثمن الجنّة الزّهد فى الدّنيا. بهاى بهشت بى رغبتى در دنياست. پوشيده نيست كه اين عظيمترين عملهاى صالح است، پس منافاتى نيست ميانه اين و ميانه آنچه در فقره سابق سابق مذكور شد كه: بهاى بهشت عمل صالح است.

4701 ثوب العمل يخلّدك و لا يبلى و يبقيك و لا يفنى. جامه عمل صالح پاينده مى‏دارد ترا و كهنه نمى‏شود، و باقى مى‏دارد ترا و فانى نمى‏شود. و در بعضى نسخه‏ها «العلم» بجاى

«العمل» است و بنا بر اين ترجمه اين است كه جامه علم پاينده مى‏دارد، تا آخر و وجه تشبيه هر يك از عمل يا علم بجامه مكرّر مذكور شد.

4702 ثبات الدّين بقوّة اليقين. ثبات و پابرجا بودن ديندارى بقوّت يقين است. پس تا كسى يقين خود را بدين قوى نكند دين او ثابت و پابرجا نباشد، و ممكن است كه بتشكيك مشككى يا غير آن زايل شود.

4703 ثابروا على صلاح المؤمنين و المتّقين. مداومت كنيد بر صلاح مؤمنان و پرهيزگاران. يعنى بر آنچه باعث صلاح حال ايشان باشد و بايشان نفع رساند مثل بناء و تعمير مساجد و پلها و بقاع الخير و مانند آنها.

4704 ثقّلوا موازينكم بالصّدقة. سنگين كنيد ترازوهاى خود را بصدقه دادن. يعنى صدقه دادن باعث اين مى‏شود

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 351

كه كفه عمل صالح ترازوى عمل گران شود و صاحب آن از رستگاران گردد.

4705 ثروة الدّنيا فقر الآخرة. بسيارى مال دنيا درويشى آخرت است. يعنى سبب درويشى در آخرت گردد، زيرا كه كمست كه مال بسيار تمام از ممرّ حلال حاصل شود و وفا بهمه حقوق آن بشود.

4706 ثروة العلم تنجى و تبقى. بسيارى علم رستگار مى‏گرداند و پاينده مى‏ماند.

4707 ثروة المال تردى و تطغى و تفنى. بسيارى مال هلاك ميكند و سركش مى‏نمايد و نيست مى‏گردد.

4708 ثروة العاقل فى علمه و عمله. صاحب سامانى عاقل در علم او و عمل اوست، يعنى عاقل صاحب سامان آنست كه علم و عمل او بسيار باشد نه اين كه مال او بسيار باشد، يا اين كه عاقل صاحب سامانى بسيارى علم و عمل را ميداند نه بسيارى مال و اسباب را.

4709 ثروة الجاهل فى ماله و امله. صاحب سامانى نادان در مال او و اميد اوست، يعنى صاحب سامان نادان آنست كه مال بسيار و اميدهاى زياد داشته باشد، يا اين كه نادان صاحب سامانى اين را ميداند كه كسى مال بسيار و اميد زياد داشته باشد.

4710 ثابروا على اغتنام عمل لا يفنى ثوابه. مداومت كنيد بر غنيمت بردن عمل كه نيست نمى‏شود ثواب آن.

4711 ثابروا على الاعمال الموجبة لكم الخلاص من النّار و الفوز بالجنّة.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 352

مداومت كنيد بر عملهائى كه واجب مى‏سازد از براى شما خلاصى  از آتش و فيروزى ببهشت را.

4712 ثابروا على اقتناء المكارم، و تحمّلوا اعباء المغارم، تحرزوا قصبات المغانم. مداومت كنيد بر كسب كردن كارهاى نيكو، و بر خود گيريد گرانيها يا بارهاى دينها را  تا اين كه جمع كنيد قصبات غنيمتها را. مراد به «بر خود گرفتن گرانيها يا بارهاى دينها» اينست كه دينهاى مردم را كه مردم به آنها مشغول الذّمه باشند از قرضها و غير آنها آنها را بر خود گيرند و ايشان را از آن گرانى يا بار خلاص نمايند.

و «قصبات» جمع «قصبه» است بمعنى نى، و چون شايع بوده كه در اسب دوانيهانيى نصب مى‏كرده اند كه هر كه زودتر بآن برسد و آن را بربايد او برده باشد بنا بر اين شايع شده استعمال جمع‏كردن و ربودن نى در بردن هر منفعت و غنيمتى، پس «جمع كردن نيهاى غنيمتها» عبارت از جمع كردن غنيمتها و بردن آنهاست. و «غنيمت و مغنم» مالى را گويند كه در جنگ بدست آيد و بعد از آن شايع شده استعمال آنها در هر نفع عمده، و مراد اينست كه: اگر چنين كنيد كه مذكور شد جمع خواهيد كرد غنيمتها و نفعهاى عمده را كه ثوابهاى اخروى باشد.

4713 ثابروا على الطّاعات، و سارعوا الى فعل الخيرات، و تجنّبوا السّيّئات، و بادروا الى فعل الحسنات، و تجنّبوا ارتكاب المحارم.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 353

مداومت كنيد بر طاعتها، و بشتابيد بسوى كردن خيرات، و دورى گزينيد از گناهان، و پيشى گيريد بسوى كردن نيكوئيها، و دورى كنيد از مرتكب شدن حرامها.

4714 ثواب العمل ثمرة العمل. ثواب عمل ميوه آن عمل است، يعنى نيكى بمنزله درختى است كه ميوه داشته باشد و ميوه آن ثوابيست كه براى عمل داده خواهد شد، پس هر كه آن عمل را بكند آن ميوه از براى او خواهد بود.

4715 ثبات الدّول باقامة سنن العدل. ثبات و پابرجا بودن دولتها برپاى‏داشتن راههاى عدل است، يعنى قواعد آن، پس هر دولتى كه قواعد عدالت را بر پاى دارد ثابت ماند، و اگر نه زود زايل گردد.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 355

حرف جيم

از آنچه وارد شده از سخنان حكمت‏آميز حضرت امير المؤمنين علىّ بن ابى طالب عليه السلام در حرف «جيم»

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 356

فرموده آن حضرت عليه السلام:

4716 جد بما تجد تحمد. بخشش كن به آن چه مى‏يابى تا ستايش كرده شوى. يعنى همين كه بخشش كنى به آن چه بيابى خواه پر باشد و خواه كم و خواه خوب و خواه بد، ستايش كرده مى‏شوى، پس اگر آنچه داشته باشى كم باشد بايد كه كمى آن يا بدى آن مانع تو نشود از بخشش.

4717 جالس العلماء تسعد. همنشين شو با علما تا نيكبخت شوى، يعنى همنشينى ايشان باعث نيكبختى مى‏شود، زيرا كه خوبى همنشين در همنشين اثر ميكند خصوصا علما «كه نگاه‏كردن ايشان عبادت است» چنانكه در بعضى احاديث وارد شده، و نمى‏شود نيز كه همنشين ايشان پاره معارف از ايشان فرا نگيرد.

4718 جمال الرّجل حلمه. زيبائى مرد بردبارى اوست.

4719 جليس الخير نعمة. همنشين خوب نعمتى است، زيرا كه نمى‏شود كه خوبى او در همنشين اثر نكند.

4720 جليس الشّرّ نقمة. همنشين بد عذابى است، زيرا كه نمى‏شود كه بدى او در همنشين سرايت نكند.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 357

4721 جالس العلماء تزدد علما. همنشينى كن با علما تا زياد كنى علم را، يعنى سبب زيادتى علم تو گردد.

4722 جالس الحلماء تزدد حلما. همنشينى كن با حليمان تا زياد كنى حلم را، يعنى باعث زيادتى حلم تو گردد.

4723 جالس الفقراء تزدد شكرا. همنشينى كن با درويشان تا زياد كنى شكر را. مراد اين است كه غير فقير خوب است كه با فقرا همنشينى كند تا باعث زيادتى شكر او گردد، زيرا كه هرگاه عسرت و تنگى حال ايشان را و تعب و زحمت ايشان را ببيند قدر توسعه و مال خود بر او بيشتر ظاهر مى‏شود و شكر آن بيشتر ميكند، از اين كه مشاهده آن نكرده باشد و همين افسانه شنيده باشد.

4724 جد تسد، و اصبر تظفر . بخشش كن تا مهتر شوى، و جود كن تا فيروزى يابى.

4725 جود الولاة بفى‏ء المسلمين جور و ختر. بخشش حكام بغنيمت مسلمانان ستم است و فسادست مراد اينست كه غنيمتها كه در جهاد بدست مسلمانان مى‏آيد بايد كه در مصارفى كه در شرع اقدس از براى آنها مقرّر شده صرف شود چنانكه در كتب فقهى تفصيل داده شده و قبل از اين نيز مجملى از آن مذكور شد پس بخشش حكام از آنها بهر نحو كه خواهند ظلم و جور است و فساد است.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 358

4726 جود الفقير افضل الجود. بخشش درويش افزونتر بخششهاست، زيرا كه آن بخشش است با وجود احتياج خود بآن، و ظاهرست كه آن افزونترست از بخشش با عدم احتياج.

4727 جودوا بالموجود، و انجزوا الوعود، و أوفوا بالعهود. بخشش كنيد به آن چه يافت شود، و بجا بياوريد وعدها را، و وفا كنيد بعهدها و پيمانها.

4728 جود الفقير يجلّه، و بخل الغنىّ يذلّه. سخاوت درويش بلندمرتبه ميكند او را، و بخيلى توانگر خوار مى‏گرداند او را.

4729 جود الرّجل يحبّبه الى اضداده، و بخله يبغّضه الى اولاده. بخشندگى مرد دوست مى‏گرداند او را بسوى دشمنان او، و بخيلى او دشمن مى‏گرداند او را بسوى فرزندان او، يعنى چه جاى دوستان ديگر.

4730 جار اللّه سبحانه آمن، و عدوّه خائف. جار خداى سبحانه يعنى پناه آورنده بخداى سبحانه، يا كسى كه خدا او را پناه داده باشد ايمن است، و دشمن خدا ترسناكست.

4731 جرّب نفسك فى طاعة اللّه بالصّبر على اداء الفرائض و الدّؤب فى اقامة النّوافل و الوظائف. آزمايش كن نفس خود را در فرمانبردارى خدا بصبر كردن بر اداى فرايض و تعب كشيدن در بپاى داشتن نوافل و وظائف، يعنى مقررّيها، ظاهر اينست كه مراد به «فرائض» خصوص نمازهاى واجبيست و به «نوافل»، نمازهاى سنتى شبانه‏روزى، و ذكر «وظائف» يعنى مقرّريها از براى تخصيص «نوافل» است به آنها و بيان اين كه‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 359

مراد بآن مطلق نوافل نيست، و اشاره نيز باين كه مراد به «فرائض» خصوص نمازهاى واجبى است و حاصل كلام اينست كه: نفس خود را در فرمانبردارى خدا باين آزمايش كن اگر صبر بر اداى فرايض ميكند و تعب بر پاى داشتن نوافل شبانه‏روزى را بر خود مى‏گذارد، او فرمانبردار است، و اگر اخلال بيكى از آنها بكند او فرمانبردار نيست.

و ظاهر اين است كه اين بنا بر علم آن حضرت است صلوات اللّه و سلامه عليه باين كه صبر مذكور نشان طاعت صاحب آنست در هر باب، و خلاف آن نشان خلاف آنست، و اگر نه اداى خصوص نمازهاى واجبى كافى نيست در اطاعت و برپاى‏داشتن نوافل لازم نيست در آن، و مؤيد اين معنى مى‏تواند بود آنچه در قرآن مجيد فرموده: «اتْلُ ما أُوحِيَ إِلَيْكَ مِنَ الْكِتابِ وَ»، بدرستى كه نماز باز مى‏دارد از فحشاء و منكر يعنى از قبايح و آنچه حق تعالى منع از آن كرده، و نيز در بعضى احاديث كه در باب عدالت وارد شده، مؤيّد اين هست، چنانكه برجوع به آنها ظاهر مى‏شود.

و ممكن است كه مراد به «فرائض» جميع واجبيها باشد و به «نوافل و وظائف»، سنتيهاى مقرّرى باشد كه در اوقات مخصوصه هميشه سنت شده و مراد اين باشد كه تجربه كن نفس خود را باين هردو اگر يكى از آنها در تو نباشد تو فرمانبردار خدا نباشى، و بنا بر اين مراد اطاعت و فرمانبردارى كامل است و اگر نه اقامت نوافل لازم نيست و اللّه تعالى يعلم.

4732 جودوا بما يفنى تعتاضوا عنه بما يبقى. بخشندگى كنيد به آن چه فانى مى‏شود يعنى اموال دنيا تا عوض گيريد از آن آنچه را پاينده مى‏ماند يعنى نعمتهاى اخروى.

4733 جودوا فى اللّه و جاهدوا انفسكم على طاعته يعظم لكم الجزاء و يحسن لكم الحباء.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 360

بخشندگى كنيد در راه خدا، و جهاد كنيد با نفسهاى خود بر طاعت و فرمانبردارى او يعنى بر سر آن و از براى داشتن آنها بر آن تا اين كه بزرگ گرداند از براى شما پاداش را، و نيكو گرداند از براى شما عطا را، يعنى اگر آن بخشندگى و آن جهاد بكنيد حق تعالى پاداش بزرگ مى‏دهد شما را و عطاى نيكو ميكند.

4734 جار السّوء اعظم الضرّاء و اشدّ البلاء. همسايه بد بزرگتر سختى‏اى است و سخت تر بلائيست.

4735 جماع الخير فى العمل بما يبقى و الاستهانة بما يفنى. جمع كردن خير در عمل كردن است به آن چه باقى مى‏ماند يعنى طاعات و عبادات و ساير اعمال خير، و خوار شمردن آنچه فانى مى‏شود يعنى دنيا و متاع آن.

4736 جوار  اللّه مبذول لمن اطاعه و تجنّب مخالفته. جوار خدا عطا كرده شده از براى كسى كه اطاعت كند او را، و دورى كند از مخالفت‏كردن او. «جوار» بمعنى پناه دادنست، يا عهد و پيمان، يا همسايگى، و مراد به «همسايگى خدا» نيز بودن در پناه او و حمايت است.

4737 جاور من تأمن شرّه، و لا يعدوك خيره. همسايه شو با كسى كه ايمن باشى از بدى او، و نگذرد از تو نيكوئى او، يعنى وانگذارد ترا نيكوئى او و البته برسد بتو. ممكن است كه مراد ظاهر آن باشد و ارشاد باين كه كسى را كه ممكن باشد بايد كه با چنين كسى همسايه شود، و با همسايه بد يا بى‏خير همسايه نشود، و ظاهرتر اين است كه مراد امر بهمسايگى خداى عزّ و جلّ است يعنى پناه بردن باو كه آدمى ايمن است از شرّ او، و نمى‏گذرد از او خير او،

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 361

و حاصل كلام اين است كه: با خدا همسايه شو و باو پناه ببر، زيرا همسايگى ديگرى و پناه بردن باو بكار تو نمى‏آيد.

4738 جار الدّنيا محروب و موفورها منكوب. جار دنيا يعنى پناه آورنده بآن يا كسى كه دنيا او را پناه داده باشد محروب است، يعنى ربوده شده از او مال او، يعنى آنچه داشته از استعداد سعادت و نيكبختى.

و «موفور دنيا» يعنى بهره تامّ از آن يا كسى كه بهره او از آن تامّ باشد منكوب است، يعنى نكبت و مصيبت زده شده است و اين بنا بر معنى دوّم موفور ظاهرست، و بنا بر معنى اوّل «منكوب بودن آن» كنايه از منكوب بودن صاحب آنست.