غرر الحكم و درر الكلم جلد ۳

قاضى ناصح الدين ابو الفتح عبد الواحد بن محمد تميمى آمدى
ترجمه : سيد هاشم رسولى محلاتى

- ۱۵ -


ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 310

4553 تحرّر رضى اللّه و تجنّب سخطه فانّه لا يد  لك بنقمته و لا غنى بك عن مغفرته و لا ملجأ لك منه الّا اليه. طلب كن خشنودى خدا را، و دورى كن از خشم او، پس بدرستى كه نيست دستى مر ترا بانتقام او، و نيست بى نيازى ترا از آمرزش او، و نيست پناهى مر ترا از او مگر بسوى او. «نيست دستى مر ترا» يعنى دستى ندارى بر دفع انتقام او و ردّ آن اگر خواهد كه انتقام كشد از تو. و «نيست پناهى مر ترا از او» يعنى پناهى و پناهگاهى كه نگاهدارد ترا از او و منع كند از تو ضرر او را. «مگر بسوى او» يعنى مگر اين كه باز پناه برى بسوى او تا از انتقام او خلاص يابى.

4554 توق سخط من لا ينجيك الّا طاعته، و لا يرديك الّا معصيته، و لا يسعك الّا رحمته، و التجى‏ء اليه و توكّل عليه. بپرهيز از خشم كسى كه رستگار نمى‏گرداند ترا مگر فرمانبردارى او، و هلاك نمى‏گرداند ترا مگر نافرمانى او، و گنجايش ندارد ترا مگر آمرزش او، و پناه ببر بسوى او، و توكل كن بر او. و «گنجايش ندارد ترا مگر آمرزش او» يعنى چيزى نيست كه وسعت و گنجايش اين داشته باشد كه گناهان تو بآن آمرزيده شود مگر رحمت و آمرزش او.

4555 تعزّ عن الشّى‏ء اذا منعته بقلّة ما يصحبك اذا اوتيته. تسلى شو از چيزى هرگاه منع كرده شوى آن را بكمى همراه بودن آن ترا هرگاه بخشيده شوى آن را. يعنى هرگاه در دنيا منع كرده شوى از چيزى يعنى آن چيز بتو داده نشده باشد پر اندوهناك مباش از آن و خاطر خود را باين تسلى ده كه اگر داده مى‏شد آن بمن همراه نمى‏بود آن با من مگر اندك وقتى، زيرا كه نهايت همراهى او اين باشد كه تمام عمر همراه باشد چه بعد از آن خود شكى نيست كه بايد گذاشت و رفت و همه عمر هم اندك است در جنب زمان پاينده بعد از آن چه نمايد.. و هرگاه‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 311

چنين بودى كو در آن اندك وقت نيز با من نباشد و آن نيز مثل ساير اوقات باشد.

4556 تنافسوا فى الاخلاق الرّغيبة و الاحلام العظيمة و الاخطار الجليلة يعظم لكم الجزاء. رغبت كنيد در خويهاى پسنديده، و در بردباريهاى بزرگ، و در قصدها و انديشه‏هاى بلند كه در خاطر داشته باشيد بعمل آوردن آنها را تا اين كه بزرگ شود از براى شما پاداش. يعنى اگر اينها را بكنيد بزرگ شود از براى شما اجر و پاداش از جانب حق تعالى، و ممكن است كه مراد به «أخطار  جليله» قصدها و انديشه‏هاى بلند نباشد بلكه مراتب بلند باشد يعنى مراتب بلند در درگاه حق تعالى و مراد به «رغبت‏كردن در آنها» رغبت كردن در تحصيل آنها باشد باطاعت و فرمانبردارى حق تعالى.

4557 تبادروا المكارم، و سارعوا الى تحمّل المغارم، و اسعوا فى حاجة من هو نائم يحسن لكم فى الدّارين الجزاء و تنالوا من اللّه عظيم الحباء. پيشى گيريد بمكارم يعنى افعال نيكو، و شتاب كنيد بسوى برداشتن قرضها يعنى بر خود گرفتن قرضهاى مردم، و بشتابيد در بر آوردن حاجت كسى كه او در خواب باشد، يعنى بى‏خبر باشد از آن و تلاش آن نكرده باشد نزد شما تا اين كه نيكو باشد از براى شما در هر دو سرا پاداش، و برسيد از جانب خدا بعطاى بزرگ.

4558 تعصّبوا لخلال الحمد من الحفظ للجار و الوفاء بالذّمام و الطّاعة للبرّ و المعصية للكبر و تحلّوا بمكارم الخلال.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 312

تعصب بكشيد از براى خصلتهاى حمد يعنى خصلتهاى ستوده يا خصلتهائى كه سبب حمد و ستايش شود از نگاهدارى حرمت همسايه، و وفا كردن بحق پيمان، و فرمانبردارى مر نيكوئى را، و نافرمانى مر تكبر را، و آراسته شويد بخصلتهاى گرامى.

4559 تبادروا الى محامد الافعال و فضائل الخلال و تنافسوا فى صدق الاقوال و بذل الاموال. پيشى گيريد بسوى كارهاى ستوده، و خصلتهائى كه سبب افزونى است، و رغبت كنيد در راستى گفتارها و عطا كردن مالها.

4560 تقرّب الى اللّه سبحانه بالسّجود و الرّكوع، و الخضوع لعظمته و الخشوع. نزديكى بجوى بسوى خداى سبحانه بسجده‏كردن و ركوع‏كردن، و پستى‏نمودن از براى بزرگى او و فروتنى نمودن. و در بعضى نسخه ها بجاى «الخشوع»: «الخنوع» است و آن هم بمعنى خضوع و خشوع است.

4561 تادّم بالجوع و تادّب بالقنوع. نان خورش كن بگرسنگى، و ادب فراگير براضى شدن بقسمت. يعنى گرسنگى را نان خورش خود كن يعنى هر وقت كه چيزى مى‏خورى آن قدر مخور كه سير شوى بلكه اين قدر بخور كه باز قدرى گرسنه باشى، پس گويا آنچه را خورده با گرسنگى خورده و گرسنگى نان خورش آن شده، و ممكن است كه مراد اين باشد كه نان خورش فرا مگير غير گرسنگى بلكه خورش تو همين نانى باشد با گرسنگى بر وجهى كه مذكور شد، و ممكن است كه غرض اشاره باين نيز باشد كه گرسنگى كار نان خورش هم ميكند، زيرا كه غرض از نان خورش لذيذشدن نان است بآميختگى بآن و كسى كه هر چه خورد با گرسنگى خورد اگر همه نان خشك خورد چندان لذيذ باشد از براى او كه‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 313

حاجت بنان خورش نباشد. و «ادب فراگير براضى شدن» يعنى آن را ادب خود كن كه بهترين آداب است چه هر كه راضى شد به آن چه خداى عزّ و جلّ از براى او قسمت و تقدير كرده طلب زياده بر آن نمى‏كند و بسبب آن بحرامى نمى‏افتد و از تعب و زحمت سعى فارغ مى‏شود و اين سعادت و نيكبختى دنيا و آخرت است.

4562 تداو من داء الفترة فى قلبك بعزيمة و من كرى الغفلة فى ناظرك بيقظة. دوا كن در دستى را در دل خود بعزيمتى، و پينكى  بيخبرى را در چشم خود ببيدارى يعنى هرگاه سستى در دل تو باشد در كردن كارهاى خير پس آن دردى است بايد علاج كرد آن را بعزيمتى يعنى بتحصيل نيت و قصد جزمى بر كردن آنها كه ديگر بهيچ وجه سستى در آن راه نيابد، و هرگاه پينكى بيخبرى ديده بصيرت ترا فراگيرد آن هم دردى است كه دواى آن اين است كه خود را خوب بيدار گردانى و آن بيخبرى را بالكليه از خود زايل نمائى.

4563 تمسّك بحبل القرآن و انتصحه و حلّل حلاله و حرّم حرامه و اعمل بعزائمه و احكامه. دست بزن بريسمان قرآن، و قبول كن نصيحت آن را، و حلال گردان حلال آن را، و حرام گردان حرام آن را، و عمل كن بواجبيهاى آن و همه احكام آن. چون «ريسمان» چيزى است كه دست مى‏زنند بآن و وسيله مى‏سازند آن را از براى بالارفتن يا پائين آمدن بجائى كه خواهند و مانند آن و شايع شده استعمال آن در هر چه وسيله چيزى بشود و «ريسمان قرآن» هم از آن قبيل است يعنى بوسيله كه آن قرآن است. و «عمل كردن بواجبهاى آن» باين است كه آنها را البته بجا آورد و ترك نكند و به «همه احكام» باين كه آنها را بر آن نحو داند و بآن نحو در باره آنها سلوك كند پس اگر

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 314

حرمت چيزيست ترك كند آن را البته و اگر استحباب آنست بهتر داند كردن آن را، و اگر كراهت آنست بهتر داند نكردن آن را، و اگر حليت آنست مساوى داند كردن و نكردن آن را، و همچنين در احكام وضع مثل صحت و فساد و امثال آنها.

4564 تخيّر لنفسك من كلّ خلق احسنه فانّ الخير عادة. برگزين از براى نفس خود از هر خصلتى بهتر آن را، پس بدرستى كه خير عادت است يعنى افضل خير آنست كه آدمى عادت بآن كرده باشد و مداومت بآن كند نه چيزى كه گاهى كند و عادت بآن نكرده باشد و اين وجه ترغيب فرمودن ببهتر از هر خصلتى است، زيرا كه «خصلت» صفتى را گويند كه راسخ شده باشد در آدمى و ملكه او شده باشد و عادت كرده باشد بآن، و حاصل كلام اين است كه تخصيص ترغيب بخصلت بهتر باعتبار اين است كه افضل خير آن است كه عادت شده باشد و كردن آن خو و خصلت گشته باشد.

4565 تجنّب من كلّ خلق اسوأه و جاهد نفسك على تجنّبه فانّ الشّرّ لجاجة. دورى گزين از هر خوئى بدتر آن را، و جنگ كن با نفس خود بر سر دورى‏گزيدن از آن، پس بدرستى كه شرّ لجاجت است. «لجاجت» چنانكه مكرّر مذكور شد بمعنى دشمنى كردن و ايستادگى نمودن بر باطل است، و مراد اين است كه: شرّ لجاجت دارد يعنى نفس بر سر آن خصومت ميكند يا ايستادگى ميكند پس تا كسى جهاد نكند با او، دورى از او نمى‏تواند نمود.

4566 تجاوز عن الزّلل و اقل العثرات ترفع لك الدّرجات. بگذر از لغزشها و در گذر از بر و در افتادنها تا اين كه بلند شود از براى تو پايه ها.

يعنى اگر بگذرى از لغزشهاى مردم و برو در افتادنهاى ايشان يعنى گناهان و تقصيراتى كه نسبت بتو كرده باشند، «بلند مى‏شود از براى تو مرتبه‏ها» يعنى بسبب گذشتن از هر لغزشى مرتبه از براى تو بلند مى‏شود.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 315

4567 تغمّد الذّنوب بالغفران سيّما فى ذوى المروءة و الهيئات. بپوشان گناهان را يعنى گناهان مردم را بآمرزش خصوصا در صاحبان مروّت و سيرتها، «مروءت» چنانكه مكرّر مذكور شد بمعنى مردى است يا آدميت. و مراد به «صاحبان سيرتها» جمعى‏اند كه ميان مردم آبرو و عزّتى داشته باشند و از خفت و ذلت بيباك نباشند.

4568 تعجيل البرّ زيادة فى البرّ. شتاب‏كردن در نيكوئى زيادتى است در نيكوئى.

4569 تأخير الشرّ افادة خير. پس‏انداختن شرّ كسب‏كردن خيريست يا عطاكردن خيريست يعنى پس انداختن كسى شرّ كسى را كه خواهد بعمل آورد همين كسب خيريست از براى او، يا عطاكردن خيريست از او هر چند بالكليه آن را رفع نكرده باشد، و ممكن است كه شامل پس انداختن اين كس نيز باشد شرّى را كه اراده داشته باشد، زيرا كه آن پس انداختن از براى او كسب خيريست يا عطاى خيريست  هر چند آخر آن شرّ را بعمل آورد.

4570 تغافل يحمد امرك. تغافل كن تا ستوده شود كار تو، مراد تغافل از گناهان و تقصيرات مردم است و خود را بى‏خبر وانمودن از آنها.

4571 تحمّل يجلّ قدرك. تحمل كن تا بلند شود قدر تو. مراد تحمل بى‏ادبيها و درشتيهاى مردم است،

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 316

يا تحمل و بر خود گرفتن ديون مردم و اخراجات و مؤنات ايشان.

4572 تدارك فى آخر عمرك ما اضعته فى اوّله تسعد بمنقلبك. بازيافت و تلافى كن در آخر عمر خود آنچه را ضايع كرده باشى در اوّل آن تا نيكبخت گردانى بازگشت خود را، يا نيكبخت گردى در بازگشت خود .

4573 تزكية الاشرار من اعظم الاوزار. پاكيزه وانمودن بدان از بزرگترين گناهان است، زيرا كه دروغ فى نفسه از گناهان بزرگ است و اين دروغ متضمن ترك نهى از منكر نيز شده بلكه متضمن ترغيب بآن.

4574 تفكّرك يفيدك الاستبصار و يكسبك الاعتبار. فكر كردن تو مى‏بخشد بتو بينائى را، و كسب مى‏فرمايد ترا عبرت گرفتن.

4575 تكبّرك فى الولاية ذلّ فى العزل. تكبر كردن تو در حكومت خواريى است در معزولى. يعنى سبب خوارى در معزولى مى‏شود، زيرا كه نمى‏شود كه مردم بسبب تكبر كسى با او بد نشوند و در صدد تلافى نباشند و چون در وقت حكومت تلافى آن نمى‏توانند كرد مى‏گذرانند و بعد از معزولى كه مى‏توانند تلافى كرد تلافى ميكنند و او را خفيف و خوار مى‏نمايند، و قطع نظر از آن ظاهرست كه در وقت عزل خود تكبر نمى‏تواند كرد و اگر بكند خفيف و خوار مى‏گردد پس ناچار بايد كه تغيير سلوك نمايد و ظاهرست كه همين در نظر بصيرت خفت و خواريى است و غرض اين است كه حكام بايد كه رعايت اين بكنند و در زمان حكومت تكبر نكنند تا از خوارى در معزولى ايمن باشند.

4576 تكثّرك بمالا يبقى لك و لا تبقى له من اعظم الجهل.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 317

بسيار شمردن تو خود را به آن چه باقى نمى‏ماند از براى تو، و باقى نمى‏مانى تو از براى آن از بزرگترين نادانى است. يعنى بسيار شمردن خود بسبب قوم و قبيله و فرزندان و ملازمان و امثال آنها كه نه آنها باقى مى‏مانند از براى تو، و نه تو باقى مى‏مانى از براى آنها، از بزرگترين جهل است، آدمى بايد كه عمل صالح او كه باقى مى‏ماند از براى او بسيار باشد. و ممكن است كه «بسيار شمردن» كنايه باشد از مطلق نازش نمودن به آن چه نازش ميكنند مردم بآن از مال و جاه و غير آن. و ممكن است كه «تكثر» بمعنى بسيار شمردن نباشد بلكه بمعنى بسيار شدن باشد و ترجمه اين باشد كه: بسيار شدن تو به آن چه باقى نمى‏ماند، تا آخر، و مراد به «بسيار شدن بآن» بسيار نمودن آن باشد و سعى كردن در تحصيل قدرى بسيار از آن. و ممكن است كه «تكثرك» بثاى سه نقطه بالا چنانكه در نسخه واقع شده نباشد بلكه بباى يك نقطه زير باشد و معنى اين باشد كه: تكبر نمودن تو به آن چه، تا آخر. و بنا بر اين معنى ظاهرست.

4577 تعجيل الياس احد الظّفرين. تعجيل كردن نوميدى يكى از دو فيروزى است. مراد اين است كه هرگاه كسى حاجتى نزد كسى آورد اگر او حاجت او را بر نياورد پس در نوميدساختن او تعجيل كند كه آن هم يك راحتى است از براى او، بسبب فارغ‏شدن از تعب و زحمت سعى و تردد و انتظار، نه مانند اكثر اهل روزگار كه كسى كه حاجتى نزد ايشان ببرد با وجود اين كه اصلا اراده برآوردن آن ندارند وعده ميكنند باو و او را اميدوار مى‏سازند و مدّتها در تعب و زحمت مى‏دارند.

4578 توقّع الفرح احدى الرّاحتين. توقع داشتن گشايش يكى از دو راحت است، يعنى هرگاه كسى غم و اندوه كسى را بسبب عسرت و پريشانى يا غير آن بالفعل گشايش نتواند داد امّا در وقت ديگر تواند گشايش داد و اراده آن داشته باشد بهتر اين است كه او را وعده كند و اميدوار سازد و متوقع گشايش گرداند، زيرا كه آنهم يكى از دو راحت است و بهتر است‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 318

از اين كه مأيوس باشد از گشايش و اميد آن هم نداشته باشد.

4579 تعلّم علم من يعلم و علم علمك من يجهل، فاذا فعلت ذلك علّمك ما جهلت و انتفعت بما علمت. بياموز علم كسى را كه ميداند، و تعليم كن علم خود را بكسى كه نمى‏داند، پس هرگاه بكنى اين را تعليم ميكند او ترا چيزى را كه ندانى تو، و سودمند مى‏گردى به آن چه تو دانسته. مراد اين است كه از تعليم گرفتن از كسى چيزى را كه داند هر كه باشد شرم نبايد كرد و آن را نقص خود نبايد دانست هر چند او پست مرتبه از تو باشد، زيرا كه تعليم گرفتن از او باعث اين مى‏شود كه چيزى را كه ندانى بتو بياموزد و تو دانا شوى بآن، و دانائى كمالى است كه از براى تحصيل آن از امثال آن امور باك نبايد داشت، و همچنين در تعليم كردن آنچه دانى بمردم مضايقه نبايد كرد، زيرا كه اين معنى از منافع عمده علم است و ثواب و اجر آن عظيم است. پس انتفاع كامل از علم اين است كه بعمل آيد .

4580 تتبّع العورات من اعظم السّوءات. از پى رفتن عورتها از بزرگتر خصلتهاى بدست. «عورت» چيزى را گويند كه آدمى خواهد كه آن را بپوشد و مردم بر آن مطلع نشوند مثل عيبها و گناهان. و مراد اين است كه از پى رفتن عيوب و گناهان مردم و تفحص و تجسس كردن آنها از بزرگتر خصلتهاى بدست.

4581 تتّبع العيوب من اقبح العيوب و شرّ السّيّئات. از پى رفتن عيبها از زشت ترين عيبهاست و بدترين گناهان است، اين بمنزله تأكيد فقره سابق است.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 319

4582 تواضع الشريف يدعو الى كرامته. فروتنى كردن بلند مرتبه مى‏خواند بگرامى بودن او، يعنى سبب اين مى‏شود كه مردم او را عزيز و گرامى دارند.

4583 تكبّر الدّنىّ يدعو الى اهانته. تكبر كردن پست‏مرتبه مى‏خواند به خوار كردن او، يعنى سبب اين مى‏شود كه مردم او را خوار و ذليل كنند، زيرا كه تكبر از و كشيدن بر مردم بسيار دشوارترست از تكبر كشيدن از كسى كه بلند مرتبه باشد، و چون پست مرتبه است رعايت او نمى‏كنند پس همين كه تكبر كند خفيف و خوارش ميكنند.

4584 تناس مساوى الاخوان تستدم ودّهم. فراموش بنما بديهاى برادران را تا دايم دارى دوستى ايشان را. مراد به «فراموش نمودن بديهاى ايشان» اين است كه چنان سلوك خوبى با ايشان بكند كه ايشان گمان كنند كه او آنها را فراموش كرده و اگر نه باين خوبى با ايشان سلوك نمى‏كرد، و ظاهرست كه هرگاه كسى چنين سلوك با دوستان كند دوستى ايشان پاينده ماند.

4585 تجنّبوا المنى فانّها تذهب ببهجة نعم اللّه عندكم، و تلزم استصغارها  لديكم و على قلّة الشّكر منكم. دورى كنيد از آرزوها پس بدرستى كه آنها مى‏برند نيكوئى نعمتهاى خدا را نزد شما، و لازم مى‏سازند كوچك شمردن آنها را نزد شما، و بر كمى شكر از شما. مراد اين است كه آرزوها داشتن باعث اين مى‏شود كه نعمتهاى خدا كه نزد شما باشد نيكو ننمايد در نظر شما، باعتبار اين كه توقع آن آرزوها داريد و بعمل نيامده، و همچنين باعتبار مذكور لازم مى‏سازد كه نعمتهاى او را كه نزد شما باشد كوچك شماريد. و «بر كمى شكر» يعنى لازم مى‏سازد شما را و مى‏دارد بر كمى شكر از شما، باعتبار كوچك شمردن‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 320

آنها. و دور نيست كه عبارت چنين بوده باشد «و تبعث على قلة الشكر منكم» يعنى و برمى‏انگيزاند بر كمى شكر از شما. و لفظ «تبعث» از قلم ناسخ افتاده باشد. و در بسيارى از نسخه‏ها «تلزم» نيز نيست و ظاهر اين است كه آن نيز از سهو بعضى ناسخين است، و ممكن است كه «بهجت» بمعنى نيكوئى نباشد بلكه بمعنى فرح و شادمانى باشد و ترجمه اين باشد كه آنها مى‏برند شادمانى نعمتهاى خدا را يعنى آن شادمانى را كه بايد بسبب آنها حاصل شود.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 321

حرف ثاء

حرف «ثاء» بلفظ «ثمره»

از آنچه وارد شده از سخنان حكمت آميز حضرت امير المؤمنين علىّ بن ابى طالب عليه السلام در حرف «ثاء» بلفظ «ثمره» كه بمعنى ميوه است.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 322

فرموده است آن حضرت عليه السلام:

4586 ثمرة العلم معرفة اللّه. ميوه دانش شناختن خداست، پس علمى كه در آن دخلى نداشته باشد چندان ثمره ندارد.

4587 ثمرة الايمان الفوز عند اللّه. ميوه ايمان فيروزى يافتن نزد خداست، يعنى فيروزى يافتن بسعادت اخروى.

4588 ثمرة الوعظ الانتباه. ميوه پند گفتن بيدار شدن است، پس كسى كه بيدار نشود از آن، موعظه كردن او و موعظه شنيدن او لغو و بى‏فايده باشد.

4589 ثمرة العقل الاستقامة. ميوه عقل و خرد راست ايستادن است بر حق در هر باب، و ميل نكردن از آن، پس هر كه با وجود عقل از حق ميل كند عقل او را ثمره نباشد.

4590 ثمرة الحزم السّلامة. ميوه دور انديشى سلامتى است. يعنى فايده دور انديشى كردن در كارها و فكر و تأمّل در عاقبت آنها سلامتى عاقبت است، زيرا كه هر كارى كه بعد از حزم و دورانديشى كرده شود غالب اين است كه مفسده بر آن مترتّب نشود و اگر بشود هم مجرّد

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 323

مفسده دنيوى باشد و امر آن سهل است و با وجود بذل جهد در حزم و دور انديشى مفسده اخروى كه عمده است بر آن مترتّب نتواند شد.

4591 ثمرة الخوف الامن. ميوه ترس ايمنى است. يعنى ميوه ترس از خدا ايمنى است از عذاب و عقاب او، زيرا كه كسى را كه ترس از او باشد كارى نمى‏كند كه مستحقّ عذاب او گردد، پس در روز حساب ايمن گردد هرچند در اين نشأه ايمن نباشد بسبب احتمال تقصير و گناه.

4592 ثمرة المقتنيات الحزن. ميوه اموال كسب كرده شده يا ذخيره كرده شده اندوه است. يعنى اندوه از براى حفظ و حراست آنها در دنيا، و حساب آنها در آخرت.

4593 ثمرة العفة الصّيانة. ميوه عفت يعنى بازايستادن از حرامها نگاهدارى است. يعنى حفظ و نگاهدارى خود از عذاب و عقاب.

4594 ثمرة الدّين الامانة. ميوه ديندارى امانت است، يعنى خيانت نكردن نه با خداى عزّ و جلّ و نه با خلق.

4595 ثمرة الفكر السّلامة. ميوه فكر سلامتى است، يعنى ميوه فكر در هر كارى پيش از كردن آن سلامتى عاقبت آنست و اين كه ضرر و مفسده بر آن مترتّب نشود.

4596 ثمرة اللّجاج العطب. ميوه لجاجت يعنى دشمنى كردن با مردم يا ايستادگى بر باطل هلاكت است يعنى هلاكت اخروى يا دنيوى يا هر دو.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 324

4597 ثمرة العجز فوت الطّلب. ميوه عاجزى فوت‏شدن مطلب  است ظاهر اينست كه مراد بعاجزى خود را بعجز انداختن و كاهلى كردن در سعيهاست نه عجز واقعى و مراد مذمّت عجز بآن معنى است باين كه ثمره آن فوت مطالب اخروى و دنيويست.

4598 ثمرة الحرص العناء. ميوه حرص تعب كشيدنست. يعنى ثمره كه بر آن مترتّب مى‏شود تعبى است كه حريص مى‏كشد و اگر نه چيزى از براى او بسبب حرص زياد نمى‏شود بر آنچه تقدير شده از براى او، و بر تقديرى هم كه زياد شود چه كار او مى‏آيد كسب آن و گذاشتن آن از براى ديگرى چنانكه شيوه حريص است.

4599 ثمرة القناعة الغناء. ميوه قناعت كردن توانگريست. زيرا كه كسى كه قناعت كند محتاج بديگرى نمى‏شود و توانگرى از اين بالاتر نمى‏باشد، و ممكن است كه قناعت بالخاصيه سبب توانگرى ظاهرى هم بشود.

4600 ثمرة العلم العبادة. ميوه علم عبادت است. و علمى كه با عمل نباشد ثمره ندارد بلكه باعث زيان و خسران است چنانكه مكرّر مذكور شد.

4601 ثمرة اليقين الزّهادة. ميوه يقين يعنى يقين باحوال مبدء و معاد زهادت است يعنى بى‏رغبتى در دنيا، زيرا كه كسى را كه يقين به آنها باشد ميداند كه دنيا فانى است و آخرت پاينده و باقى، و آخرت در گرو عمل است بخلاف دنيا، و حق تعالى روزى بقدر ضرورى را البته مى‏رساند

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 325

و زياده بر آن چندان در كار نيست بلكه حرص بر آن مانع از سعى از براى آخرت مى‏شود و با وجود اين مراتب ظاهرست كه رغبت او در دنيا كم مى‏گردد.

4602 ثمرة العقل لزوم الحقّ. ميوه عقل و خرد لازم بودن با حق است و جدا نشدن از آن، زيرا كه عاقل ميداند كه لازم بودن با حق در هر باب سبب سعادت و نيكبختى او مى‏گردد و ميل از آن و عدول بباطل سبب شقاوت و بدبختى، پس اگر عاقل عمل بمقتضاى عقل خود كند و خود را بسعادت رساند عقل او را ثمره باشد، و اگر عمل نكند و بدبخت گردد ثمره بر عقل او مترتّب نگردد.

4603 ثمرة الادب حسن الخلق. ميوه ادب آموختن نيكوئى خو و خصلت است، يعنى اين است كه آدمى خوى و خصلت خود را نيكو كند، پس هر كه چنان نكند ثمره بر ادب آموختن او مترتّب نگردد.

4604 ثمرة التّفريط ملامة. ميوه تقصير كردن سرزنشى است يعنى تقصير كردن در امور اخروى، و همچنين آنچه ضرور باشد از امور دنيوى. و مراد بسرزنش سرزنش خدا و خلق هر دو است.

4605 ثمرة الفوت ندامة. ميوه فوت پشيمانى است. مراد فوت كردن هر مطلب ضرورى است از مطالب آخرت و دنيا، و غرض اينست كه كاهلى‏كردن در آنها و سعى نكردن تا اين كه فوت شود ثمره بغير ندامت و پشيمانى ندارد.

4606 ثمرة العجب البغضاء. ميوه خود بينى شدّت دشمنى است. يعنى دشمنى حق تعالى يا صاحب آن، و دشمنى خلق نيز.

4607 ثمرة المراء الشّحناء.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 326

ميوه جدل كردن دشمنى است. يعنى دشمنى مردم با صاحب آن بلكه دشمنى حقّ تعالى نيز.

4608 ثمرة الرّضا الغناء . ميوه رضا يعنى رضا بقسمت و تقدير حق تعالى توانگريست، زيرا كه كسى كه راضى و خشنود شد بقسمت خود ديگر طلب نكند و اين توانگرى حقيقى است، و ممكن است كه بالخاصيه سبب توانگرى ظاهرى نيز گردد.

4609 ثمرة الطّمع الشّقاء . ميوه طمع بدبختى است، زيرا كه صاحب آن در دنيا هميشه در تعب و زحمت و خفت و ذلت باشد و باعث زيان و خسران آخرت نيز گردد و اين بدبختى در دنيا و آخرت است.

4610 ثمرة الطّاعة الجنّة. ميوه طاعت يعنى فرمانبردارى حق تعالى بهشت است.

4611 ثمرة الوله بالدّنيا عظيم المحنة. ميوه شيفتگى بدنيا سخت بزرگست، زيرا كه در دنيا صاحب خود را هميشه در تعب و زحمت سعى و طلب دارد و در آخرت در محنت عذاب و عقاب.

4612 ثمرة الحياء العفّة. ميوه شرم عفت است، يعنى باز ايستادن از حرامها، زيرا كه كسى كه از خدا شرم داشته باشد مخالفت او نمى‏كند بلكه شرم از خلق نيز باعث ترك بسيارى از محرّمات مى‏شود.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 327

4613 ثمرة التّواضع المحبّة. ميوه فروتنى كردن دوستى است، يعنى دوستى خداى عزّ و جلّ مر صاحب آن را و همچنين دوستى خلق.

4614 ثمرة الكبر المسبّة. ميوه تكبر دشنام است، يعنى دشنام دادن مردم و صاحب آن را در حضور يا غيبت.

4615 ثمرة العجلة العثار. ميوه تعجيل كردن در كارها يعنى كردن آنها بى تأمّل و تفكر لغزش است، يعنى اينست كه بسيار سبب لغزش و افتادن در مهالك و مفاسد مى‏شود.

4616 ثمرة العقل صحبة الاخيار. ميوه عقل و خرد صحبت داشتن با نيكان است، يعنى در دنيا صاحب خود را بر اين مى‏دارد كه با نيكان صحبت دارد تا از ايشان كسب نيكى كند و از سرايت بدى ايشان ايمن باشد، و همچنين بر اطاعت و فرمانبردارى حق تعالى مى‏دارد تا در آخرت با نيكان محشور شود و صحبت دارد.

4617 ثمرة التجربة حسن الاختيار. ميوه آزمايش كردن نيكوئى اختيار است، يعنى فايده آزمايش كردن خوب و بد هر كس و نفع و زيان هر كار اين است كه در هر باب خوب و نافع را اختيار كند و از بد و مضرّ اجتناب نمايد، و اگر نه بر مجرّد دانستن آنها ثمره مترتّب نمى‏شود.

4618 ثمرة الزّهد الرّاحة. ميوه زهد يعنى بى رغبتى در دنيا يا ترك آن راحت است يعنى در دنيا و آخرت.

4619 ثمرة الشّك الحيرة.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 328

ميوه شكّ حيرانى است. «شكّ» در چيزى چنانكه مكرّر مذكور شد اين است كه آدمى متردّد باشد ميانه دو طرف آن و هر دو مساوى باشد در نظر او، و ظاهرست كه اين معنى باعث حيرانى مى‏شود پس كسى كه خواهد كه در كارى حيرانى نكشد بايد كه سعى كند كه خود را در آن از شكّ در آرد و بيقين رساند يا ظنّ لااقلّ.

4620 ثمرة الشّجاعة الغيرة. ميوه شجاعت غيرتست، يعنى ننگ داشتن از چيزى چند كه لايق آدمى يا اهل او يا دوستان او نباشد و دفع كردن آنها، پس كسى را كه آن ننگ نباشد شجاعت او را ثمره نباشد.

4621 ثمرة الكرم صلة الرّحم. ميوه كرم يعنى جود و سخاوت يا گرامى و بلند مرتبه بودن صله رحم است، يعنى پيوند با ايشان و احسان نمودن بايشان. و مراد اينست كه ثمره عمده آن اينست و اگر نه ثمرات ديگر بسيار دارد.

4622 ثمرة الشّكر زيادة النّعم. ميوه شكر زيادتى نعمتهاست، چنانكه حق تعالى فرموده كه اگر شكر كنيد هرآينه زياد ميكنم نعمت را از براى شما.

4623 ثمرة طول الحيوة السّقم و الهرم. ميوه درازى زندگانى بيمارى و پيريست، غرض اينست كه غايت طول عمر دنيا كه آن همه مردم خواهش آن ميكنند اينست، پس آدمى بايد كه خواهش حيات اخروى داشته باشد و سعى كند از براى آن كه جاويدست و بيمارى و پيرى را در عقب ندارد.

4624 ثمرة العلم العمل به.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 329

ميوه علم عمل كردن به آنست چنانكه مكرّر مذكور شد.

4625 ثمرة العمل الاجر عليه. ميوه عمل مزد بر آنست كه حق تعالى مى‏دهد

4626 ثمرة العقل العمل للنّجاة. ميوه عقل و خرد عمل كردنست از براى رستگارى.

4627 ثمرة العلم العمل للحياة. ميوه علم عملست از براى زندگانى. يعنى از براى زندگانى جاويد و راحت و آسايش در آن.

4628 ثمرة الانس باللّه الاستيحاش من النّاس. ميوه انس و آرام گرفتن بخدا وحشت و رم‏كردن از مردمست، مراد به «انس گرفتن بخدا» بسيارى ذكر و ياد خدا كردنست، و مراد اينست كه: ثمره آن اينست كه آدمى بسبب آن وحشت و رم ميكند از مردم و مأيوس مى‏شود از ايشان و بالكليه متوسل مى‏شود بحق تعالى، و اين سبب سعادت و نيكبختى دنيوى و اخروى مى‏گردد.

4629 ثمرة العقل مداراة النّاس. ميوه عقل و خرد مداراكردن با مردمست تا اين كه از ضرر ايشان ايمن باشد.

4630 ثمرة الشّره التّهجّم على العيوب. ميوه حرص زياد ناگاه داخل شدن بر عيبهاست، زيرا كه حرص زياد مى‏دارد آدمى را بر ارتكاب محرّمات كه عمده عيبهاست بر امورى چند كه باعث خفت و ذّلت او باشد از اخلاق و اعمال.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 330

4631 ثمرة الذّكر استنارة القلوب. ميوه ذكر و ياد خدا روشن شدن دلهاست.

4632 ثمرة الحسد شقاء الدّنيا و الآخرة. ميوه حسد و رشك بدبختى دنيا و آخرتست. «حسد» چنانكه مكرّر مذكور شد اينست كه آدمى نعمتى را كه بر كسى ببيند غمگين شود از آن و آرزوى آن كند كه آن زايل شود از او، خواه از براى خود خواهد و خواه نخواهد. و «بودن ثمره آن بدبختى دنيا و آخرت» ظاهرست، زيرا كه صاحب آن در دنيا هميشه در الم حزن و اندوه است زيرا كه كم اتفاق مى افتد كه نعمتى بر كسى نبيند و بسبب آن محزون و غمگين نگردد، و «بدبختى اخروى او» نيز ظاهرست، زيرا كه آن از صفاتيست كه ذمّ آن در شرع اقدس بسيار شده.

4633 ثمرة الاخوّة حفظ الغيب و اهداء العيب. ميوه برادرى حفظ غيبست و هديه دادن عيب يعنى. اينست كه هر يك در غايبانه ديگرى جانب او را نگاهدارند بذكر و ياد او بخوبى، و زجر و منع كسى كه او را ببدى ياد كند و دعا و استغفار و مانند اينها از لوازم برادرى. و مراد به «هديه آوردن عيب» اينست كه عيب هم را بيكديگر بگويند تا از خود زايل كنند و اين را بمنزله تحفه و هديه دانند كه برادران از براى يكديگر مى‏برند چه تحفه و هديه به از اين نمى‏باشد كه عيبى از كسى زايل شود و مراد به «برادرى» دوستى است يا مطلق برادرى كه همه مؤمنان با يكديگر دارند بسبب ايمان كه در حقيقت آن هم دوستى را لازم دارد.

4634 ثمرة القناعة الاجمال فى المكتسب و العزوف عن الطّلب. ميوه قناعت اعتدال در كسبست و عزوف از طلب، مراد اينست كه قناعت اينست كه كسى ميانه روى كند يا اين كه هرگاه نباشد زياده از قدر ضرورى نخواهد، و ثمره‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 331

اين آن نيست كه كسى در اصل كسب نكند، زيرا كه از كسب قدر ضرورى هرگاه نباشد چاره نيست بلكه اين كه افراط در كسب نكند و از براى زياده از قدر ضرورى يا قدر ميانه روى كسب نكند. و «عزوف» بمعنى ناخوش داشتن چيزى و برگشتن از آن و ترك آنست، و مراد بطلب طلب از مردم است نه سعى و كسب و مراد اينست كه: ثمره قناعت اينست كه كسى اعتدال در كسب كند و طلب از مردم را ناخوش دارد و ترك نمايد.

4635 ثمرة الدّين قوّة اليقين. ميوه ديندارى قوّت يقين است، يعنى يقين باحوال مبدأ و معاد. پوشيده نيست كه ظاهر اينست كه ديندارى ميوه يقين يا قوّت آن باشد نه اين كه يقين يا قوّت آن ميوه ديندارى باشد، و ممكن است كه گفته شود كه: اگر چه ديندارى ثمره يقينست و بسبب يقين حاصل مى‏شود امّا قوّت يقين ثمره ديندارى مى‏تواند بود باين كه تصلب كسى در دين سبب اين شود در واقع كه يقين او قوى گردد، و استبعادى در آن نيست.

4636 ثمرة الورع صلاح النّفس و الدّين. ميوه پرهيزگارى صلاح نفس و دين است، يعنى اينست كه حال نفس صاحب آن مستقيم و شايسته باشد و بهلاكت نيفتد و دين او درست باشد و فاسد نشود.

4637 ثمرة العفّة القناعة. ميوه عفت يعنى پرهيزگارى و باز ايستادن از محرّمات قناعت است. مخفى نيست كه ظاهر اينست كه عفت ثمره قناعت باشد نه اين كه قناعت ثمره عفت باشد، زيرا كه عفت امريست كه فى نفسه فايده مى‏تواند بود بخلاف قناعت كه فى نفسه فايده نيست تا ملاحظه فايده از براى آن نشود، و ممكن است جواب باين كه عفت را اگر چه فايده قناعت مى‏توان شمرد نهايت قناعت را نيز بعد از ملاحظه فوايدى كه دارد مثل عزيز شدن نزد خدا و خلق و مأيوس شدن از خلق و فارغ شدن از تعب و زحمت‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 332

سعى و طلب و امثال آنها فايده عفت مى‏توان شمرد و از براى فايده شمردن آن لازم نيست كه آن فى نفسه فايده باشد و كافى نباشد ترتّب فايده بر آن بلكه مى‏توان گفت كه: عفت نيز فى نفسه فايده نيست بلكه فايده بودن آن باعتبار اينست كه سبب رضا و خشنودى حق تعالى مى‏شود و آنچه بر آن مترتّب مى‏گردد، پس چون هر يك از عفت و قناعت سبب يكديگر مى‏تواند شد و هر يك فايده شمرده مى‏تواند شد هر چند باعتبار فايده باشد كه بر آن مترتّب مى‏شود پس هر يك را فايده ديگرى مى‏توان شمرد، و ممكن است كه در فايده شمردن قناعت از براى عفت اشاره باشد ببزرگى مرتبه قناعت و اين كه آن هر چند باعتبار لوازم آن باشد بمرتبه ايست كه آن را ثمره عفت مى‏توان گرفت و اللّه تعالى يعلم.

4638 ثمرة التّورع النّزاهة. ميوه پرهيزگارى پاكيزگى است يعنى پاكيزگى از گناهان و گرانيهاى وزر و وبال آنها.

4639 ثمرة الطّمع ذلّ الدّنيا و الآخرة. ميوه طمع خوارى دنيا و بدبختى آخرتست.

4640 ثمرة الكذب المهانة فى الدّنيا و العذاب فى الآخرة. ميوه دروغگوئى خوارى در دنياست و عذاب در آخرت.

4641 ثمرة الأمل فساد العمل. ميوه اميد فاسد شدن عمل است، زيرا كه كسى را كه اميد و آرزوئى باشد مشغول مى‏شود بسعى از براى آن و باز مى‏ماند از عمل از براى آخرت بر وجهى كه بايد.

4642 ثمرة العلم اخلاص العمل. ميوه علم خالص گردانيدن عمل است، يعنى از براى حق تعالى و آميخته نساختن آن بغرضى ديگر كه منافى آن باشد چنانكه مكرّر مذكور شد.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 333

4643 ثمرة العقل الصّدق. ميوه عقل و خرد صدق است، يعنى راستگوئى يا راستى در هر باب.

4644 ثمرة الحلم الرّفق. ميوه بردبارى همواريست، يعنى هموارى كردن با مردم و درشتى نكردن در وقت خشم و غضب.

4645 ثمرة الحكمة الفوز. ميوه حكمت فيروزى يافتن است، يعنى بسعادت اخروى و دنيوى. و «حكمت» چنانكه مكرّر مذكور شد علم با عملست.

4646 ثمرة القناعة العزّ. ميوه قناعت عزّت است، يعنى عزّت نزد خداى عزّ و جلّ و خلق.