غرر الحكم و درر الكلم جلد ۳

قاضى ناصح الدين ابو الفتح عبد الواحد بن محمد تميمى آمدى
ترجمه : سيد هاشم رسولى محلاتى

- ۱۴ -


ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 289

4507 تحلّ بالياس ممّا فى ايدى النّاس تسلم من غوائلهم و تحرز المودّة منهم. آراسته شو بنوميدى از آنچه در دستهاى مردم است تا اين كه سالم بمانى از آفتهاى ايشان، و جمع كنى دوستى را از ايشان.

4508 تمسّك بكلّ صديق افادتكه الشّدّة. دست در زن بهر دوستى كه بخشيده باشد او را بتو سختى. يعنى در روز سختى دوست تو شده باشد، زيرا كه بر چنين دوستى كه غرض او جلب نفعى از براى خود نباشد اعتماد مى‏توان كرد، نه آنان كه در ايام توسعه و فراخى دوست شوند، زيرا كه اكثر اين است كه دوستى ايشان از براى نفع خود است و چون بسختى و تنگى افتى ترك تو كنند .

4509 تجلبب الصّبر و اليقين فانّهما نعم العدّة فى الرّخاء و الشّدّة. پيراهن خود كن صبر و يقين را، پس بدرستى كه آنها نيكو آماده شده اند در فراخى و سختى. «پيراهن خود كن» يعنى آنها را هميشه با خود دار و از خود جدا مكن مانند پيراهن. و مراد به «صبر» صبر است بر مصائب و نوائب و تعب و زحمت طاعات و ترك آنچه خواهش آن باشد از معاصى با وجود قدرت بر آن و به «يقين» يقين بلطف و مرحمت حق تعالى و گشايش او از براى صبر كنندگان. و «بودن اين دو امر در فراخى و سختى هر دو آماده شده و ذخيره خوبى از براى آخرت» ظاهرست.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 290

4510 تاميل النّاس نوالك خير من خوفهم نكالك. اميد داشتن مردم عطاى ترا بهترست از ترس ايشان نكال ترا. مراد اين است كه كسى كه خواهد كه مردم باو بگروند و اطاعت و انقياد او كنند بهتر اين است كه چنان كند كه مردم بعطاى او اميدوار باشند نه اين كه از سياست او خوف داشته باشند، زيرا كه گرويدن مردم بكسى كه اميد عطاى او داشته باشند بيشترست از اين كه ترس نكال او داشته باشند چنانكه مشاهدست از اوضاع و احوال مردم كه از براى اميد تعب و زحمتى چند كشند كه از براى بيم نكشند بلكه خوف و بيم زياد از كسى باعث اين مى‏شود كه بفكر دفع او افتند و سعى در آن كنند، و از كسى كه اميد داشته باشند جان و مال خود را از براى او نثار كنند.

4511 تحلّ بالسّخاء و الورع فهما حلية الايمان و اشرف خلالك. آراسته شو بسخاوت و پرهيزگارى پس آنها زيور ايمانند و بلندترين خصلتهاى تواند.

4512 تارك العمل بالعلم غير واثق بثواب العمل. ترك كننده عمل بعلم غير اعتماد دارنده است بپاداش عمل. يعنى كسى كه ترك عمل بعلم كند بايد كه اعتماد بپاداش اعمال و جزاى آنها نداشته باشد، زيرا كه كسى كه بر آنها اعتماد داشته باشد نمى‏بايد كه ترك عمل كند و از سر چنان ثوابهاى عظيم پاينده بگذرد از براى اندك راحتى كه در ترك واجبات باشد يا اندك لذّتى كه در فعل حرامى برود با وجود اين خود را مستحقّ عذاب اليم و عقاب وخيم گرداند.

4513 تارك التّاهّب للموت و اغتنام المهل غافل عن هجوم الاجل. ترك كننده آماده شدن از براى مرگ و غنيمت دانستن مهلت غافل است از

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 291

ناگاه رسيدن اجل. يعنى اگر كسى غافل نباشد كه اجل ناگاه برسد البته فرصت را غنيمت ميداند و شتاب ميكند در تهيه گرفتن اسباب آن و بهيچ وجه تأخير را در آن روا نمى‏دارد كه مبادا كه ناگاه برسد و بى‏تهيه بايد رفت.

4514 ترحّلوا فقد جدّبكم و استعدّوا للموت فقد اظلّكم. كوچ كنيد پس بتحقيق كه شتاب كرده شده بشما، و آماده شويد از براى مرگ پس بتحقيق كه سايه انداخته بر سر شما. يعنى تهيه بگيريد از براى كوچ كردن كه بزودى كوچ خواهيد كرد و از براى بيان اين فرموده اند كه: «پس بتحقيق كه شتاب كرده شده بشما» يعنى شما را بشتاب خواهند برد و تعبير از آن بلفظ ماضى باعتبار تحقق وقوع آن است و اشاره باين كه چنان بزودى واقع خواهد شد كه گويا واقع شده. و «سايه انداخته بر سر شما» يعنى مشرف شده بر شما و نزديك است كه وارد شود.

4515 تخفّفوا فانّ الغاية امامكم و السّاعة من ورائكم تحدوكم. سبكبار شويد پس بدرستى كه غايت پيش روى شماست، و قيامت از پشت سر شما ميراند شما را. مراد به «غايت» عاقبت كار و پايان حال است از رفتن ببهشت يا دوزخ و چون آدمى متوجه آنست و رو بآن مى‏رود بآن اعتبار فرموده اند كه: «پيش روى شماست» و مراد باين كه «قيامت از پشت سر شما ميراند شما را» با آنكه آن نيز در پيش است اينست كه بعد از اين كه قيامت شد آن بمنزله كسى كه در عقب شترى باشد و براند آن را ميراند شما را بآن غايت يا بموقف حساب و جزا.

4516 تخفّفوا تلحقوا فانّما ينتظر باوّلكم آخركم. سبكبار شويد تا اين كه ملحق شويد پس بدرستى كه انتظار كشيده مى‏شود باوّل شما آخر شما. يعنى خود را سبكبار كنيد از گرانى بار گناهان باين كه گناه نكنيد و آنچه را كرده باشيد توبه كنيد از آن، تا اين كه ملحق شويد بنيكوكاران گذشته‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 292

و از عقب ايشان بايشان برسيد پس بدرستى كه انتظار كشيده مى‏شود در حشر و نشر به «اوّل شما» يعنى گذشتگان شما «آخر شما» يعنى انتظار آخرين شما و رسيدن ايشان كشيده مى‏شود در حشر و نشر اولين تا اين كه همه يك بار حشر و نشر شوند مانند پادشاهى كه خواهد كه بعد از عرض همه لشكر او بر او هر يك را بمرتبه كه مستحقّ آن باشند برساند پس انتظار مى‏كشد در باره جمعى كه اوّل عرض ميشوند باين كه همه عرض شوند و تا آخر آن نيز عرض نشوند در باره اوّلان نيز حكمى نمى‏كند اين است آنچه شارحان كتاب مستطاب نهج البلاغه در شرح اين كلام معجز نظام گفته اند و پوشيده نيست كه ربط اين كلام بسابق و تعليل آن باين خالى از خفائى نست و ايشان متعرّض آن نشده اند و ممكن است كه وجه تعليل اين باشد كه آن حضرت صلوات اللّه و سلامه عليه داند كه قيام قيامت و حشر و نشر موقوف باشد باين كه نيكوكاران بعددى خاص برسند و هرگاه بآن عدد برسند قيامت قائم شود پس مراد تحريص مردم باشد بر اين كه سبكبار شويد تا عدد نيكو كاران زود بآن عدد برسد و همه محشور گشته روانه بهشت شوند و براحت و آسايش در آنجا بسر بريد، و ممكن است كه وجه آن اين باشد كه در فرستادن اوّلان ببهشت بعد از فراغ ايشان از حساب انتظار كشيده شود فارغ آخر آن نيز از حساب تا همه يك بار مرخص شوند كه روانه بهشت شوند و هر چند كسى سبكبار باشد حساب او زودتر شود و زودتر ملحق گردد بجمعى كه فارغ شده اند از حساب و انتظار بايشان ندهد بخلاف كسى كه گرانبار باشد كه او ديرتر فارغ شود و ايشان را انتظار دهد. و پوشيده نيست كه ثمره عمده سبكبارى وصول و خلاص از عقاب است و آن كافى است از براى ترغيب بآن پس متعرّض آن نشدن و تعليل فرمودن بيكى از اين دو فايده با وجود اين كه هيچيك از آنها در مرتبه آن نيست مى‏تواند از راه اين باشد كه آن ثمره ظاهرى است و حاجت ببيان ندارد پس آن را حواله بظهور نموده وجهى ديگر از براى ترغيب بآن فرموده‏اند كه ظهورى نداشت‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 293

و محتاج ببيان بود، و ممكن است كه غرض از آن تعليل امر بسبكبارى نباشد بلكه غرض تصحيح «تلحقوا» باشد كه فرمودند، چه ظاهر ملحق شدن كسى بكسى اين است كه سابق هنوز در راه باشد كه لاحق باو برسد يا اين كه نزديك رسيدن او بمقصد لاحق هم برسد نه مجرّد اين كه بجائى كه او رفته اين هم برود هر چند بعد از مدّتى باشد خصوصا هرگاه امر بسبكبارى شده باشد از براى آن و منظور باشد تشبيه ايشان بمسافرى كه بعد از ديگرى از عقب او رود و بار خود را سبك كند تا باو برسد كه از جمله لطايف اين كلام معجز نظام است چه سبك كردن بار از براى اين است كه زود باو برسد، و اگر غرض محض رفتن بجائى باشد كه او رفته حاجت بآن نيست پس ممكن است كه غرض بيان اين باشد كه اينجا هم چنين است و هرگاه سبكبار باشيد در راه يعنى هنوز ايشان بمقصد نرسيده بايشان برسيد، زيرا كه قيامت از براى همه يك بار مى‏شود و چنين نيست كه هر كه فوت شود حساب او بشود و روانه بهشت يا دوزخ گردد و انتظار آيندگان از براى او كشيده نشود.

4517 تذلّ الامور للمقادير حتّى يكون الحتف فى التّدبير. رام مى‏گردد كارها از براى تقديرها تا اين كه بوده باشد مرگ در تدبير، يعنى هرگاه مرگ در وقتى تقدير شده كارها رام ميشوند از براى آن تقدير و فرمانبردار آن مى‏گردند تا اين كه مرگ ميباشد در تدبيرى كه كرده باشند از براى دفع آن، و ممكن است كه «تذلّ» بمعنى «خوارى ميكند و هموارى مى‏نمايد» باشد و حاصل هر دو يكى است. و در بعضى نسخه‏ها بدل «الحتف» بتاى دو نقطه بالا «الحيف» بياى دو نقطه زير واقع شده و بنا بر اين ترجمه اين است كه: تا بوده باشد ظلم و جور در تدبير، يعنى هر امرى كه تقدير شده باشد كارها رام ميشوند يا هموارى ميكنند با آن تا اين كه تدبيرى كه كرده شود از براى دفع آن و سبب وقوع آن تقدير شود پس گوئيا آن تدبير ظلم و جور كند و تعدّى كند از حدّ خود، يا اين كه تا واقع شود جور يعنى خطا

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 294

و غلط در تدبير و سبب وقوع آن تقدير شود نه دفع آن.

4518 تزوّدو من ايّام الفناء للبقاء فقد دللتم على الزّاد و امرتم بالظّعن و حثثتم على المسير. توشه برگيريد از روزهاى فنا از براى سراى بقا، پس بتحقيق كه راه نموده شده‏ايد بر توشه، و فرمان داده شده‏ايد برفتن، و برانگيخته شده ايد بر روانه شدن. يعنى فرمان و تقدير الهى جارى شده برفتن شما، و برانگيخته طبايع شما را بر اين كه روانه شوند يعنى چنين خلق كرده كه البته بايد روانه شوند و پاينده نتوانند ماند، و ممكن است كه برانگيخته شدن بر رفتن باعتبار بشارتها باشد كه داده شده بنيكوكاران ببهشت و نعمتهاى آن، چه آنها بمنزله برانگيختن ايشان است بر رفتن.

4519 تيسّر لسفرك و شم برق النّجاة و ارحل مطايا التّشمير. آسان شو از براى سفر خود، و نگاه كن برق رستگارى را كه متوجّه كجاست و كجا ميبارد، و جهازگيرى كن شتران دامن بالازدن را. مراد به «آسان شدن از براى سفر خود» يعنى سفر آخرت مهيا شدن از براى آنست بر وجهى كه بآسانى روانه آن تواند شد، و «نگاه كن برق رستگارى را» يعنى نگاه كن كه رستگارى در پيروى و اطاعت كيست از آنان كه دعوى امامت ميكنند پس هرگاه بنظر و فكر معلوم شود كه قصد او كن و پيروى او كن و از او توشه راه خود را فراگير، يا اين كه نگاه كن كه رستگارى در چه كار و چه عمل است پس آن را توشه راه خود كن، و «دامن بالازدن در كارى» كنايه از جدّ و جهد در آن است و تشبيه شده افراد جدّ و جهد در كارها بشتران كه كسى آنها را جهاز كند و سوار شود و بنا بر آن فرموده اند كه: «جهاز كن شتران دامن بالازدن را» يعنى سوار شو بر شتران جدّ و جهد در كارهاى خير.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 295

4520 تعرف حماقة الرّجل بالاشر فى النّعمة و كثرة الذّلّ فى المحنة. شناخته مى‏شود حماقت و كم عقلى مرد بفرحناكى زياد در نعمت و بسيارى خوارى نمودن در محنت. زيرا كه عاقل مرتبه خود را زياده از آن ميداند كه بسبب نعمتى فانى زايل از جا برآيد و فرحناك زياد گردد، و همچنين از اين كه بسبب محنتى خود را زياد خوار گرداند بخضوع و فروتنى نزد مردم.

4521 ترك الذّنب شديد و اشدّ منه ترك الجنّة. ترك گناه سخت است و سخت تر از آن ترك بهشت است. يعنى از سر آن و نعمتهاى پاينده آن گذشتن، پس كسى را كه عقلى باشد هر چند ترك گناهان باعتبار هوى و هوس بر او سخت باشد بايد كه از سر آنها بگذرد و از سر بهشت نگذرد.

4522 تولّوا من انفسكم تأديبها و اعدلوا بها عن ضراوة عاداتها. برگردن گيريد از جانب نفسهاى خود ادب فرمودن آنها را، و برگردانيد آنها را از حرص عادتهاى آنها. يعنى از حرص بر صفات ذميمه و افعال نكوهيده كه بالطبع حريص اند بر آنها و عادت به آنها كرده اند.

4523 تولّى الاراذل و الاحداث الدّول دليل انحلالها و ادبارها. برگردن گرفتن فرومايگان و تازه بدولت رسيدگان دولتها را دليل گداختن و پست گردانيدن آنهاست. مراد اين است كه مباشرين مهمات دولتها بايد كه مردم بلند مرتبه باشند كه از خانواده‏هاى دولت باشند و هر دولتى كه مباشرين مهمات آن مردم پست مرتبه تازه بدولت رسيده شوند اين نشان اين است كه بزودى بر هم خورد و پشت بگرداند، و وجه اين ظاهرست و بتجربه نيز معلوم شده.

4524 تأتينا اشياء نستكثرها اذا جمعناها و نستقّلها اذا قسمناها.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 296

مى‏آيد ما را چيزها كه بسيار مى‏شماريم آنها را هرگاه جمع كنيم آنها را، و كم مى‏شماريم آنها را هرگاه قسمت كنيم آنها را. ظاهر اين است كه غرض اين باشد كه پس بر اين قياس گناه را هر چند كسى گاه گاه كند حذر از آن بايد كرد و سهل نبايد شمرد، زيرا كه آنها هر چند كم مى‏نمايد باعتبار قسمت آنها بر اوقات هرگاه همه جمع شوند در نامه اعمال بسيار مى‏نمايد و عظيم مى‏شود.

4525 تحرّ من امرك ما يقوم به عذرك و تثبت به حجّتك و يفى‏ء اليك برشدك. طلب كن از كار خود آنچه را بر پاى شود بآن عذر تو، و ثابت شود بآن غلبه تو، و برگرداند بسوى تو رشد ترا، ظاهر اين است كه مراد امر بتوبه است از گناهانى كه آدمى كرده باشد، زيرا كه بسبب آن بر پاى مى‏شود عذر او يعنى بسبب آن معذور مى‏دارند او را و از سر گناهان او مى‏گذرند، و «ثابت و پاى بر جا مى‏شود بسبب آن غلبه او» يعنى غلبه او بر نفس خود يا بر شيطان يا بر جنود هوا و هوس يا بر گناهان كه بمنزله دشمنان او بودند و مى‏خواستند كه او را بجهنم برند، و ممكن است كه «حجت» بمعنى «غلبه» كه معنى لغوى آن است نباشد بلكه بمعنى اصطلاحى آن باشد كه دليل و برهان است و مراد اين باشد كه ثابت شود بآن دليل و برهان تو بر پاكى و پاكيزگى از گناهان و استحقاق رحمت و غفران، و «رشد» بمعنى راست ايستادن بر راه حقّ است. و «برگرداند بتو رشد ترا» يعنى رشدى را كه از تو رفته بود بسبب كردن گناهان بر گرداند بسوى تو، و باز ترا رشيد و مستقيم بر راه حق گرداند.

4526 تقاض نفسك بما يجب عليها تأمن تقاضى غيرك لك و استقص عليها تغن عن استقصاء غيرك. طلب كن از نفس خود آنچه را واجب است بر آن تا ايمن گردى از طلب كردن غير تو

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 297

مر ترا، و استقصا كن بر آن تا بى‏نياز گردى از استقصاى غير تو. بر تو مراد به «طلب كردن از نفس واجبها را» اين است كه همه آنها را از او طلب كند و بحساب آنها برسد تا آنچه را كرده باشد كرده باشد، و آنچه را نكرده باشد تدارك كند تا از عهده تمام آنها بيرون آيد.

و «ايمن گردى از طلب كردن غير تو» يعنى از طلب كردن در روز قيامت، چه هرگاه كسى خود بحساب خود رسيده باشد و داند كه باقى ندارد ايمن مى‏شود از روز حساب و باكى نخواهد داشت از آن. و «استقصاء» بمعنى بنهايت رساندن است و اين بمنزله تأكيد سابق است يعنى بنهايت برسان بر نفس پرسش او را و از خرد و بزرگ آنچه واجب است بر او پرسش كن تا هر چه را كه نكرده باشد تدارك كند پيش از اين كه غير تو بنهايت برساند پرسش را از تو، يعنى پيش از اين كه در روز حساب از همه آنها پرسش كنند از تو، و هر چه را نكرده باشى چاره نتوانى كرد از براى آن.

4527 ترك الشّهوات افضل عبادة و اجمل عادة. واگذاشتن خواهشها افزونتر عبادتى است و زيباتر عادتى. يعنى خويى و خصلتى كه عادت بآن شده باشد.

4528 تجاوز مع القدرة و احسن مع الدّولة تكمل لك السّيادة. در گذر با توانائى، و احسان كن با دولت، تا تمام گردد از براى تو بزرگى. يعنى در گذر از تقصيرات و گناهان مردم با وجود قدرت و توانائى بر انتقام و تقييد باين باعتبار اينست كه بزرگى در عفوى است كه با قدرت بر انتقام باشد و اگر نه او ناچار در خواهد گذشت و بزرگى در آن نباشد، و تقييد احسان كردن بوقت دولت باعتبار اينست كه احسان در آن وقت لازم است و اگر نكند بزرگى او تمام نباشد، و كسى را كه دولت نباشد احسان كردن او در كار نيست و اگر نكند باعث نقص او نمى‏شود.

4529 تعلّموا العلم تعرفوا به، و اعملوا به تكونو من اهله.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 298

بياموزيد علم را تا شناخته شويد بآن، و عمل كنيد بآن تا بوده باشيد از اهل آن.

مراد اين است كه از آموختن علم همين قدر حاصل مى‏شود از براى شما كه مردم شما را بعلم بشناسند و بعضى از فوائد دنيوى بر آن مترتّب شود مثل تعظيم و تكريم مردم شما را و از اهل علم در واقع وقتى مى‏شويد كه عمل كنيد بعلم خود، و اگر نه ثمره اخروى بر آن مترتّب نمى‏شود بلكه ضرر ميكند چنانكه مكرّر مذكور شد، و علمى كه ثمره اخروى بر آن مترتّب نشود بلكه ضرر كند بمنزله عدم است و صاحب آن در حقيقت از اهل علم نيست بلكه از چنين كسى علم رحلت ميكند و نمى‏ماند در او چنانكه در بعضى احاديث وارد شده، و قبل از اين نقل و اشاره بتوجيه آن شد.

4530 تحبّب الى خليلك يحببك و اكرمه يكرمك، و آثره على نفسك يؤثرك على نفسه و اهله. دوستى كن بسوى دوست تو تا دوست دارد ترا، و اكرام كن او را تا اكرام كند او ترا، و اختيار كن او را بر نفس خود تا اختيار كند او ترا بر نفس خود و اهل خود «تا دوست دارد ترا» يعنى تا باقى بماند دوستى او يا تا زياد گردد دوستى او، و ممكن است كه مراد به «دوست تو» كسى باشد كه خواهى او را دوست كنى و بنا بر اين «تا دوست دارد» بر ظاهر محمول مى‏تواند شد، و «اختيار كن او را بر نفس خود» يعنى در چيزى كه خود احتياج بآن داشته باشى و او هم احتياج بآن داشته باشد آن را باو بده و او را بر خود ترجيح بده در آن باب، و ممكن است كه مراد اختيار بر نفس خود و اهل خود هر دو باشد و اهل مذكور نشده باشد از براى اختصار، و ممكن است كه مراد همين اختيار بر نفس خود باشد و مراد اين باشد كه هرگاه تو در ابتدا او را اختيار كنى بر نفس خود، او در تلافى اختيار كند ترا بر نفس خود و اهل خود.

4531 تجرّع الغصص فانّى لم ارجرعة احلى منها عاقبة و لا الذّ مغبّة.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 299

جرعه دركش غصه‏ها را، پس بدرستى كه من نديده‏ام جرعه شيرين‏تر از آن بحسب انجام، و نه لذيذتر بحسب عاقبت، «جرعه» چنانكه چند فقره قبل از اين مذكور شد اندك آبى يا شرابى را گويند كه توان يك بار دركشيد و در اينجا تشبيه شده فرو بردن غصه بيك جرعه آب فرو كشيدن، باعتبار اين كه كسى را كه حلمى باشد اين بر او مثل آن بر تشنه سهل و گواراست. و ايضا چنانكه آن تسكين حرارت تشنگى مى‏دهد اين تسكين حرارت خشم و غضب مى‏نمايد، و «شيرين تر و لذيذتر نبودن جرعه از آن بحسب عاقبت و انجام» ظاهرست، چه عاقبت و انجام اين جرعه سعادت ابدى و نيكبختى سرمديست و عاقبت كدام جرعه غير از اين چنين تواند بود..

4532 تبتنى الاخوة فى اللّه على التّناصح فى اللّه، و التّباذل فى اللّه، و التّعاون على طاعة اللّه، و التّناهى عن معاصى اللّه، و التّناصر فى اللّه، و اخلاص المحبّة. بنا گذاشته مى‏شود برادرى در راه خدا بر نصيحت‏كردن يكديگر در راه خدا، و بخشش كردن بيكديگر در راه خدا، و مدد كردن بر يكديگر بر فرمانبردارى خدا، و بازداشتن يكديگر از نافرمانيهاى خدا، و يارى كردن يكديگر در راه خدا، و خالص كردن دوستى با يكديگر. مراد به «نصيحت كردن» چنانكه مكرّر مذكور شد خالص بودن و غشّ نكردن است، يا پند دادن و موعظه كردن.

4533 تخليص النيّة من الفساد اشدّ على العاملين من طول الاجتهاد. خالص كردن نيت از فساد سخت‏ترست بر كار كنندگان از درازى اجتهاد. يعنى خالص كردن عمل از براى حق تعالى و محض رضاى او و آميخته نساختن آن بغرضى ديگر كه باعث فساد آن شود مثل ريا و امثال آن دشوارترست بر كاركنندگان از درازى بذل طاقت در اصل عمل و تعب كشيدن در آن، و اين معنى بر هر كس از مشاهده‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 300

و تفتيش احوال خود واضح و لايح مى‏شود، پس آدمى بايد كه نهايت سعى كند در آن باب، و سهل انگارى نكند، كه باندك مسامحه خالص نمى‏ماند و فاسد گردد، و ثمره بر آن بغير از وزر و وبال مترتّب نشود.

4534 تحلّوا بالاخذ بالفضل، و الكفّ عن البغى، و العمل بالحقّ، و الانصاف من النفس و اجتناب الفساد، و اصلاح المعاد. آراسته شويد بفراگرفتن فضل، و باز ايستادن از بغى، و عمل‏كردن بحقّ، و انصاف آوردن از نفس، و دورى گزيدن از فساد، و بصلاح آوردن آخرت. مراد به «فضل» احسان و دهش است، يا هر چه باعث افزونى مرتبه آدمى گردد، و بنا بر اين ذكر باقى فضائل از قبيل تخصيص بعد از تعميم است از براى زيادتى اهتمام به آنها. و مراد به «بغى» جور و ستم است، يا طغيان و سركشى و اطاعت نكردن كسى كه اطاعت او واجب باشد، يا سربلندى نمودن و عجب و خود بينى، يا دروغ‏گفتن، زيرا كه «بغى» بهمه اين معانى آمده چنانكه مكرّر مذكور شد. و مراد به «انصاف» چنانكه مكرّر مذكور شد عدل مقابل ظلم است و اين كه خود را با هر كه بسنجد نصف داند و آن ديگر را نصف، و جانب خود را بر آن ترجيح ندهد و براى رعايت خود جورى بر ديگرى نكند، و همچنين ميانه هر دو كس غير خود، و مراد به «فساد» فساد كردن ميان مردم است، يا هر چه باعث فساد عمل و حال آدمى باشد، يا هر كار لغو باطلى.

4535 تزوّدوا من الدّنيا ما تحوزون  به انفسكم غدا و خذوا من الفناء للبقاء. توشه بر گيريد از دنيا آنچه را جمع كنيد بآن نفسهاى خود را فردا، و فرا گيريد از فنا از براى بقا. «آنچه را جمع كنيد» يعنى اعمال خيرى چند كه بسبب آنها جمع كنيد

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 301

نفسهاى خود را فردا يعنى مالك شويد آنها را و حفظ كنيد از تلف و فساد بعذاب و عقاب و «فراگيريد» يعنى فرا گيريد از سراى فنا كه دنيا باشد اسباب راحت و آسايش دار بقا را كه آخرت باشد.

4536 تسربل الحياء و ادّرع الوفاء و احفظ الاخاء و اقلل محادثة النّساء يكمل لك السناء. پيراهن كن شرم را، و زره كن وفادارى را، و نگاه دار برادرى را، و كم كن سخن گفتن با زنان را، تا كامل شود از براى تو بلندى مرتبه. يعنى اگر اينها را بعمل آورى كامل مى‏شود از براى تو بلندى مرتبه. و مراد به «پيراهن كردن شرم» اين است كه آن را هميشه با خود دارد و از خود جدا نكند مانند پيراهن. و به «زره كردن وفادارى» نيز اين كه آن را جامه كند از براى حفظ خود مانند زره، و «نگاهدار برادرى را» يعنى رعايت شرايط برادرى بكن با هر كه برادر و دوست شده باشى بلكه با همه مؤمنان كه همه برادر يكديگرند و امر بكم كردن سخن گفتن با زنان باعتبار اين است كه ايشان ناقص عقلند و كسى كه بسيار با ايشان سخن گويد و صحبت دارد نمى‏شود كه نقص عقل ايشان باو هم سرايت نكند و بعضى از اوضاع و اطوار ايشان را كسب نكند.

4537 تعالى اللّه من قوىّ ما احلمه، و تواضعت من ضعيف ما اجرأك على معاصيه. بلند است خدا آن توانائى كه چه بردبار است.. و فروتنى كرده تو آن ضعيفى كه چه جرأت دارى بر نافرمانيهاى او.. مراد باين كه «فروتنى كرده» اين است كه با لذات پست مرتبه و از آن راه تذلّل و فروتنى كرده، يا اين كه تذلّل و فروتنى كرده در موجود شدن بامر و فرمان او و گشتن از صورتى بصورتى و هر چه اراده كرده در باره تو و غرض اظهار تعجب است از اين كه حق تعالى بلند مرتبه ايست بغايت توانا و با وجود آن آن همه حلم و بردبارى كند از عاصيان و گنهكاران بندگان خود، و بنده با پستى مرتبه‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 302

و ضعف و ناتوانى آن همه جرأت دارد بر نافرمانيهاى پروردگار خود، و ممكن است كه خطاب بخود باشد در وقتى كه فروتنى كند بدرگاه حق تعالى، يا هربنده كه چنين باشد و تعجب از اين باشد كه با وجود فروتنى كردن چه دلير است بر معاصى، و ممكن است كه «تواضعت» بمعنى «بعدت» باشد و معنى اين باشد كه: دورى تو آن ضعيفى، تا آخر و غرض اين باشد كه خدا بلند است و چنان حليم و بردبار و تو دورى از او باعتبار كمال پستى كه دارى و چنين دليرى بر معاصى او.

4538 تعنو الوجوه لعظمة اللّه و تجل القلوب من مخافته و تتهالك النّفوس على مراضيه. فروتنى ميكند وجوه از براى بزرگى خدا، و مى‏ترسد دلها از هيبت او، و مى‏افتد نفسها بر خشنوديهاى او. غرض اظهار عظمت و بزرگوارى حق تعالى است و مراد به «وجوه» رويهاست، يا مردم روشناس، يا همه ذوات. و «مى‏افتد نفسها» يعنى مى‏اندازند خود را بر روى چيزى چند كه باعث خشنودى او مى‏شود مانند كسى كه بسبب كمال حرص بر چيزى خود را بر روى آن اندازد، و ممكن است كه «تتهالك» بمعنى «خودكشى ميكنند و خود را بهلاكت مى‏اندازد» باشد يعنى كمال جدّ و اجتهاد ميكنند بر سر امورى كه باعث خشنودى او باشد و حاصل هر دو يكى است.

4539 تنفّسوا قبل ضيق الخناق  و انقادوا قبل عنف السّياق. نفس بكشيد پيش از تنگى گلو گرفتن، و اطاعت كنيد پيش از عنف جان كندن.

«نفس كشيدن» كنايه از كردن كارهائى است كه بايد كرد يعنى آنها را بكنيد پيش از اين كه مرگ گلوى شما را بگيرد و نتوانيد نفس كشيد، و اطاعت خدا بكنيد پيش از جان‏كندن، و «عنف» مقابل از هموارى است و نرمى است و چون هر جان‏كندنى بعنف‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 303

است فرموده‏اند كه: پيش از عنف جان كندن، و مراد پيش از جان كندن است يعنى اطاعت و فرمانبردارى خدا بكنيد پيش از اين كه مرگ در رسد ديگر كارى نتوانيد كرد، و ممكن است كه اين اشاره باشد باين كه اطاعت باعث هموارى جان كندن مى‏شود پس اطاعت كنيد پيش از اين كه مرگ در رسد، و هرگاه اطاعت نكرده باشيد بايد بعنف جان دهيد.

4540 تجنّبوا البخل و النّفاق فهما من اذمّ الاخلاق. دورى كنيد از بخيلى و نفاق يعنى موافق نبودن باطن با ظاهر پس آنها از نكوهيده ترين خويهاست.

4541 تعلّموا القرآن فانّه ربيع القلوب و استشفوا بنوره فانّه شفاء الصّدور. بياموزيد قرآن را پس بدرستى كه آن بهار دلهاست، و شفا بجوئيد بنور آن پس بدرستى كه آن شفاى سينه هاست، «بودن آن بهار دلها» باعتبار اين است كه چنانكه بهار باعث نشو و نماى نباتات و شكفتگى و خرمى طبايع مى‏شود همچنان خواندن قرآن باعث شكفتگى و خرّمى دلها مى‏شود، و «بودن آن شفاى سينه‏ها» ظاهرست، چه تدبّر و تفكر در معانى آن باعث شفاى آنها مى‏شود از آنچه در آنها باشد از اخلاق ذميمه كه وارد شده باشد ذمّ آنها در آن، و همچنين از بسيارى از وسوسه‏هائى كه در آنها افتد، و ممكن است كه محض تلاوت قرآن سبب شفاى سينه ها گردد از آنچه مذكور شد هر چند كسى تأمّل در معانى آن نكند يا اصلا نفهمد و اللّه تعالى يعلم.

4542 تعرف حماقة الرّجل فى ثلاث، فى كلامه فيما لا يعنيه، و جوابه عمّالا يسئل عنه، و تهّوره فى الامور. شناخته مى‏شود كم عقلى مرد در سه چيز، در سخن‏گفتن او در آنچه مهمّ نباشد او را يعنى بكار او نيايد، و جواب گفتن او از آنچه پرسيده نمى‏شود ازو، و دليرى‏كردن او در كارها يعنى جرأت كردن بر هر كارى بى تأمّل و تفكّر در آن.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 304

4543 تواضعوا لمن تتعلّموا منه العلم و لمن تعلّمونه، و لا تكونوا من جبابرة العلماء فلا يقوم جهلكم بعلمكم. فروتنى كنيد از براى كسى كه بياموزيد ازو علم را، و از براى كسى كه بياموزيد او را، و مباشيد از متكبران علماء، پس بر نخيزد جهل شما بسبب علم شما. مراد اين است كه اگر از متكبران علما باشيد بر نخيزد يعنى زايل نگردد جهل شما بسبب علم شما يعنى علم شما باعث زوال جهل شما نشده باشد، زيرا كه تكبر از جهل و نادانى ناشى مى‏شود پس اگر جهل نداشته باشيد تكبر هم نخواهيد داشت، و ممكن است كه «يقوم» برفع خوانده شود و معنى اين باشد كه: مباشيد از متكبران علما پس برابرى نمى‏كند جهل شما با علم شما، يعنى معقول نيست كه جهل با علم معارضه كند و برابرى كند و هرگاه شما از متكبران باشيد جهل شما با علم شما برابرى كرده خواهد بود و بسبب علم زايل نشده خواهد بود بدليل آنچه مذكور شد كه تكبر از جهل ناشى مى‏شود پس اگر جهل نباشد تكبر نخواهد بود، و ممكن است كه «يقوم» بنصب خوانده شود بهمين معنى يعنى نباشيد از متكبران پس برابرى نكند جهل شما با علم شما يعنى اگر نباشيد از متكبران برابرى نخواهد كرد و اين خوب است، بخلاف اين كه اگر از متكبران باشيد، چه بنا بر آن جهل شما با علم شما برابرى كرده خواهد بود و بسبب آن زايل نشده خواهد بود و اين معقول نيست.

4544 تجنّبوا تضاغن القلوب و تشاحن الصّدور و تدابر النّفوس و تخاذل الايدى تملكوا امركم. دورى كنيد از كينه داشتن دلها با يكديگر، و دشمنى داشتن سينه ها با يكديگر، و پشت گردانيدن نفسها از يكديگر، و يارى نكردن دستها يكديگر را، تا اين كه مالك شويد كار خود را. يعنى اگر ترك اين امور بكنيد مالك كار خود باشيد و اصلاح آن‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 305

توانيد كرد و اگر چنين نكنيد هيچ يك بر وجهى كه بايد مالك كار خود نباشيد و مراد به «پشت گردانيدن نفسها از يكديگر» الفت نداشتن با هم و دوستى‏نكردن با يكديگرست.

4545 تفكّر قبل آن تعزم و شاور قبل ان تقدم و تدبّر قبل ان تهجم. فكر كن پيش از اين كه عزم كنى، و مشورت كن پيش از اين كه اقدام كنى، و تدبر كن پيش از اين كه داخل شوى» مراد اين است كه هرگاه خواهى كه كارى بكنى پس بى‏تأمّل مكن آن را بلكه خود فكر بكن در آن پيش از اين كه عزم يعنى اراده جزم كردن آن بكنى پس اگر مصلحت در آن باشد عزم آن بكن و اگر نه از سر آن در گذر، و همچنين مشورت بكن با جمعى كه اعتماد بر عقل و راى ايشان باشد. و «تدبّر كن پيش از اين كه داخل شوى» تأكيد تفكرى است كه اوّل مذكور شد، و ممكن است كه مراد اين باشد كه بعد از تفكّر و مشورت باز پيش از اين كه داخل شوى بار ديگر تفكر كن در آن كه مبادا در آن تفكر و مشورت غلطى شده باشد، و ممكن است كه مراد بتفكر اوّل تفكر در اصل كار و خوبى و بدى آن باشد و بتدّبر و دوّم تدبّر در طريق كردن آن و كيفيت بعمل آوردن آن باشد.

4546 تجرّع مضض الحلم فانّه راس الحكمة و ثمرة العلم. جرعه دركش درد بردبارى را، پس بدرستى كه آن سر حكمت و ميوه دانش است.

«جرعه» چنانكه مكرّر مذكور شد اندك آبى را گويند كه يك بار توان در كشيد و تشبيه شده فرو بردن درد و غصّه را كه در حلم و بردبارى در كار است بكشيدن جرعه از آب، باعتبار اين كه آن چنانكه حرارت تشنگى را تسكين مى‏نمايد اين حرارت خشم و غضب را فرو مى‏نشاند، يا اشاره بآسانى فرو بردن آن و اين كه بيك نفس ميسر تواند شد مانند در كشيدن يك جرعه آب. «و حكمت» چنانكه مكرّر مذكور

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 306

شد علم راست و كردار درست را گويند و ظاهر اين است كه مراد در اينجا همين عمل باشد بقرينه ذكر علم بعد از آن.

4547 تعلّم العلم فانّك ان كنت غنيّا زانك و ان كنت فقيرا مانك. بياموز علم را پس بدرستى كه تو اگر بوده باشى توانگر زينت دهد ترا، و اگر بوده باشى درويش بر خود مى‏گيرد مؤنث ترا. «زينت دادن علم توانگر را» ظاهر است، و «بر خود گرفتن آن اخراجات و مؤنات درويش را» باعتبار اين است كه مردم صاحب علم را كه درويش باشد رعايت ميكنند و نمى‏گذارند كه تنگى معاش بكشد، و ممكن است كه خاصيت علم اين باشد كه اگر صاحب آن درويش باشد اخراجات او بى تعب و زحمت برسد هر چند راه معينى از براى آن نباشد.

4548 توخّ الصّدق و الامانة و لا تكّذب من كذّبك و لا تخن من خانك. طلب كن راستگوئى و امين بودن را، و دروغگو مشمر كسى را كه دروغگو شمرده باشد ترا، و خيانت مكن با كسى كه خيانت كرده باشد ترا. مراد اين است كه هر چند كسى تكذيب تو كرده باشد تو تكذيب او مكن، او بدى كرده تو مكن، و همچنين هر چند كسى با تو خيانت كرده باشد تو خيانت مكن او را.

4549 تعلّموا العلم و تعلّموا مع العلم السّكينة و الحلم فانّ العلم خليل المؤمن و الحلم وزيره. بياموزيد علم را، و بياموزيد با علم آرام و حلم را، پس بدرستى كه علم دوست مؤمن است، و حلم وزير اوست. «دوست بودن علم با مؤمن» ظاهرست، زيرا كه مى‏رساند او را بسعادت و نيكبختى، و چه دوستى زياده بر اين باشد.. و «بودن حلم وزير او»

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 307

باعتبار اينست كه وزير كسى آنست كه اوزار و سنگينهاى اشغال او را بر خود گيرد و كارگزارى امور او بكند، و چون حلم و بردبارى كسى باعث اين مى‏شود كه مردم با او دوست شوند و اعوان و انصار او گردند و كارگزارى امور او كنند، پس گويا حلم وزير اوست كه كارگزارى امور او را آن ميكند.

فرموده است آن حضرت عليه السلام در باره كسى كه مذّمت كرده او را يعنى در مذّمت كسى كه مستحقّ مذمّت بوده يا در باره كسى كه او مذّمت كرده بوده آن حضرت را عليه السلام:

4550 تغلبه نفسه على ما يظنّ و لا يغلبها على ما يستيقن قد جعل هواه اميره و اطاعه فى سائر اموره. غلبه ميكند بر او نفس او بر آنچه گمان ميكند، و غلبه نمى‏كند او بر نفس خود بر آنچه يقين ميداند، بتحقيق كه گردانيده خواهش خود را فرمانفرماى خود، و فرمانبردارى كرده آنرا در همه كارهاى خود، يعنى بمجرّد اين كه نفس او چيزى را مثل امكان حصول خواهشى را گمان كند غلبه ميكند بر او و مى‏دارد او را بر سعى از براى آن و تعب و زحمت كشيدن در آن، و «او غلبه نمى‏كند بر نفس» باين كه بدارد آن را بر آنچه يقين ميداند آن را، مثل اطاعت و فرمانبردارى حق تعالى كه بيقين ميداند خوبى آن را و نيكوئى عاقبت آن را و «غلبه نمى‏كند بر نفس» باين كه بدارد او را بر آن. و «بتحقيق كه گردانيده» مذمت ديگرست و محتاج بشرح نيست. و «سائر» كه بمعنى «همه» ترجمه شده بنا بر گفته بعضى از لغويين است كه باين معنى گفته اند و در كلام علما نيز استعمال آن باين معنى شايع است نهايت بعضى از اهل لغت آن را غلط شمرده اند و گفته‏اند كه: «سائر» بمعنى باقى است مشتق از «سؤر» بمعنى بقيه و در اين كلام معجز نظام نيز بآن معنى مى‏تواند بود باين كه مراد اين باشد كه: خود بسر  خود كارى كه كرده اين است‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 308

كه خواهش را فرمانفرماى خود كرده و ديگر در باقى كارهاى خود اطاعت و فرمانبردارى آن كرده.

4551 توقّوا البرد فى اوّله، و تلقّوه فى آخره، فانّه يفعل فى الابدان كما يفعل فى الاغصان اوّله يحرق و آخره يورق. بپرهيزيد از سرما در اوّل آن، و بر خوريد آن را در آخر آن، پس بدرستى كه آن ميكند در بدنها چنانكه ميكند در شاخها، اوّل آن مى‏سوزاند و آخر آن برگ مى‏روياند. و بعضى اين كلام را نسبت بحضرت رسالت پناهى صلّى اللّه عليه و آله داده‏اند چنانكه مولوى رومى در مثنوى گفته:

گفت پيغمبر كه: ياران زينهار

تن مپوشانيد از باد بهار

آنچه با شاخ درختان ميكند

با تن و جان شما آن ميكند

و ممكن است كه هر يك صلوات اللّه و سلامه عليهما آنرا فرموده باشند، يا اين كه نسبت بحضرت رسالت پناهى صلّى اللّه عليه و آله باعتبار اين باشد كه همه احكام بايد كه بكلام او منتهى شود، و محقق طوسى خواجه نصير الدين قدّس سره در كتاب شرح اشارات اين كلام را نقل كرده و حديث نشمرده.

فرموده است آن حضرت عليه السلام در ذكر اسلام و وصف آن:

4552 تبصرة لمن عزم و آية لمن توسّم و عبرة لمن اتّعظ و نجاة لمن صدّق. بينائيست از براى كسى كه عزم كند، و نشانه ايست از براى كسى كه بفراست يابد، و عبرتيست از براى كسى كه پند گيرد، و رستگاريست از براى كسى كه تصديق كند. يعنى دين اسلام بينائى است از براى كسى كه عزم كند يعنى از روى جدّ قصد آن كند و پيروى آن نمايد، يا عزم بينائى كند و آن را بجدّ خواهد. و «بودن آن بينائى» ظاهرست، زيرا كه آدمى بآن بينا مى‏شود براه حق و آنچه حقّ است از معارف الهيه و احوال مبدأ و معاد. و «نشانه ايست از براى كسى كه بفراست يابد» يعنى‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 309

اصل دين علامت و نشانه ايست مر كسى را كه چيزها را بفراست يابد از براى صدق آورنده آن، زيرا كه هر كه را اندك فراستى باشد و تأمّل كند در احكام و قواعد و آدابى كه در هريك از ابواب شرع اقدس مقرّر شده با آن همه رعايت حكمتها و مصلحتها كه در آنها شده ميداند كه تمهيد آنها همه از جانب بشر نمى‏تواند بود و و عقول انسانى را قوّت رسائى بآن نيست خصوصا كسى كه امّى باشد و هرگز تعلم و تعليمى نكرده باشد. و «عبرتى است از براى كسى كه پند گيرد» يعنى كسى را كه اندك دريافتى باشد و بسبب آنها از چيزها پند گيرد همين اصل دين اسلام از براى او عبرتى است كه از او استنباط مى‏توان كرد حقيقت آن را و بطلان منكران آن را، يا بهمان اعتبار كه مذكور شد در وجه آيت و علامت بودن آن، و يا باعتبار اين كه هر كه را اندك عقلى باشد ميداند كه اين دين اگر از جانب حق تعالى نمى‏بود ممكن نبود كه از مثل آن حضرت صلّى اللّه عليه و آله كسى كه نه لشكرى داشت و نه خزانه در ميانه جمعى كه كمال حميت و تعصب از براى دين و آئين خود داشتند و در نهايت شجاعت و دلاورى بودند و اقرباى آن حضرت هم همه با ايشان موافق بودند با وجود همه اينها چنان رواج يابد و قوى گردد و غلبه كند بر همه معاندان و منكران و روز بروز رواج و قوّت آن در تزايد و ترقى باشد، و ممكن است كه مراد از «علامت بودن و عبرت بودن آن» اين باشد كه در قواعد و قوانين مقرّره در آن آيات و علاماتست بر امورى ديگر از حقايق و معارف و احكام كه از آنها مستنبط تواند شد، و همچنين «در آنها عبرتى است از براى كسى كه پند گيرد» يعنى كسى كه پند گيرد تواند از آنها عبرت گيرد يعنى از آنها عبور كند و بحقايق و معارف ديگر رسد كه از آنها استفاده نمايد چنانكه اين معنى بر متتبع آنها واضح و لايح مى‏شود. و «بودن آن رستگارى از براى كسى كه تصديق آن كند» ظاهرست، چه هرگاه بمعجزات ظاهره باهره حقيت آن ظاهر شود ظاهرست كه رستگارى در تصديق بآن خواهد بود، و ممكن است كه «صدق» بتخفيف خوانده شود و ترجمه اين باشد كه «رستگارى است از براى كسى كه راست باشد» يعنى براستى بگرود بآن و چنانكه بايد پيروى آن كند.