4444 بذل التحيّة من حسن الاخلاق و السجيّة. عطا كردن تحيت از نيكويى خويها و طبيعت
است، «تحيت» بمعنى سلام است و مراد بعطاى آن مضايقه نداشتن است در آن نه در ابتدا
كردن بآن و نه در جوابگفتن آن نه روش بعضى از متكبرين كه در آنها مضايقه دارند
مخصوصا در ابتدا كردن بآن، و ممكن است كه مراد بتحيت مطلق احسان باشد كه شامل سلام
و غير آن نيز باشد چنانكه در بعضى روايات تفسير تحيت در آيه كريمه بآن شده.
4445 بذل اليد بالعطيّة اجمل منقبة و افضل سجيّة. بذل دست ببخشش زيباتر منقبتى
است و افزونتر خصلتى. «بذل» بمعنى عطا و بخشش است و در اينجا ظاهر اين است كه بمعنى
مطلق دادن مستعمل شده تا اين كه قيد ببخشش بيكار نباشد و معنى اين باشد كه دادن دست
چيزى بمردم بعنوان بخشش و صرف كردن آن مال را بر اين وجه و بنا بر اين ممكن است نيز
كه «يد» بمعنى دست نباشد بلكه بمعنى نعمت باشد و معنى چنين شود كه دادن نعمت ببخشش
و صرف آن در آن، و ممكن است كه «بذل» بمعنى حقيقى يعنى خصوص عطا باشد و اضافه بيد
اضافه بمفعول باشد و معنى چنين باشد كه: عطا كردن دست را بمردم ببخشش يعنى باين كه
بخشش كند بايشان چه كسى را كه بخشش بسيار كند بمردم گوئيا دست خود را بايشان بخشيده
و ملك ايشان ساخته، و ممكن است كه «بذل» در اينجا باين معنى نباشد بلكه بمعنى كار
فرمودن و نگاهدارى نكردن باشد چنانكه «جامه بذله» آن را گويند كه آدمى آن را همه
وقت بپوشد و از براى تجمل نگاه ندارد و بنا بر اين معنى اين باشد كه: كار فرمودن
دست ببخشش و نگاهنداشتن آن از آن، و «منقبت» بمعنى صفت ستوده است.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 267
4446 بذل الوجه الى اللئام الموت الاكبر. بذل رو بسوى لئيمان مردن بزرگتر است.
ظاهر اين است كه «بذل رو» در اينجا بمعنى بىقدر ساختن و خوار نمودن رو باشد مأخوذ
از معنى آخرى كه در فقره سابق از براى «بذل» مذكور شد، و ممكن است نيز كه بمعنى عطا
باشد و مراد به «عطاى رو» رو انداختن باشد و بر هر تقدير معنى اين است كه آبروى خود
را ريختن نزد لئيمان يعنى بخيلان يا مردم فرومايه پست مرتبه مرگ بزرگتر است يعنى از
مرگ حقيقى بدتر و دشوارتر است كسى را كه اندك علوّ نفسى باشد از براى آب حيوان آبرو
نتواند ريخت.
4447 بشّر نفسك اذا صبرت بالنّجح و الظّفر. مژده بده نفس خود را هر گاه صبر كند
ببر آمدن حاجت و كامروائى. و ممكن است كه «صبرت» بفتح تاء خوانده شود نه سكون آن و
ترجمه اين باشد كه: هرگاه صبر كنى و بر هر تقدير مراد اين است كه: هرگاه توفيق صبر
يافتى در شدّت و بلائى بدان كه عنايت الهى با تست و گشايشى خواهد شد.
4448 برّوا آباءكم يبرّكم أبناؤكم. نيكوئى كنيد با پدران خود تا نيكوئى كنند با
شما پسران شما، زيرا كه در دنيا هر كسى هر چه بكارد بدرود.
4449 برّوا ايتامكم و واسوا فقراءكم و ارفقوا بضعفائكم. نيكى كنيد با يتيمان
شما، و مواسات كنيد فقيران شما را، و لطف كنيد با ضعيفان شما. «مواسات» چنانكه
مكرّر مذكور شد بمعنى چيزى دادن است يا مخصوص چيز دادنى است كه از قدر كفاف خود
باشد و زياده از كفاف نداشته باشد يا برابر
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 268
داشتن كسى با خود در مال خود يعنى مضايقه نكردن از او اين را كه او نيز مثل او
صرف كند.
4450 بينكم و بين الموعظة حجاب من الغفلة و الغرّة. ميانه شما و ميانه پند و
نصيحت پردهايست از غفلت و فريفتگى. يعنى غفلت و بى خبرى نفس و فريفتگى آن از شيطان
يا دنيا. و مراد اين است كه اين دو صفت بمنزله پرده ايست كه نمىگذارد كه موعظه
بگوش هوش شما برسد يعنى اثر كند در شما چه آنچه اثر نكند گويا شنيده نشده، و ظاهر
اين است كه مراد آن حضرت صلوات اللّه و سلامه عليه مذمّت اصحاب خود است باين كه
غفلت و فريفتگى شيطان يا دنيا شما را چنان فرو گرفته كه گويا پرده شده بر گوشهاى
شما كه نمىگذارد كه موعظه مرا بشنويد.
4451 بعد الاحمق خير من قربه و سكوته خير من نطقه. دورى احمق يعنى كمعقل بهتر
است از نزديكى او، و خاموشى او بهتر است از گويائى او.
4452 بشرك اوّل برّك و وعدك اوّل عطائك. شكفته روئى تو اوّل احسان تست و وعده
كردن تو اوّل عطاى تست يعنى هرگاه خواهى بكسى نيكى كنى و بخشش نمائى نخست شكفته
روئى كن كه آن اوّل احسانى است كه باو بكنى و مراد باين كه «وعده تو اوّل عطاى تست»
اين است كه اگر كسى از تو سؤالى كند و در آن وقت ميسر نباشد كه چيزى باو بدهى پس
وعده كن او را كه وقتى كه ميسر شود بدهى و اميدوار مساز او را كه آن اوّل عطائى است
كه بكنى بآن و وقتى كه بدهى آن عطاى ديگر باشد، و همچنين هرگاه در خاطر داشته باشى
كه چيزى بكسى عطا كنى و هنوز وقت آن نشده باشد پيشتر وعده كن
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 269
او را و دل او را خوش كن كه آن اوّل عطائى است كه بكنى باو اما اگر ميسر باشد در
آن وقت دادن بهتر اينست كه همان وقت بدهند و او را زحمت انتظار نفرمايند چنانكه
مكرر در كلمات معجز آيات مذكور شد.
4453 بشرك يدل على كرم نفسك و تواضعك ينبىء عن شريف خلقك. شكفتهروئى تو دلالت
ميكند بر كرم ذات تو، و فروتنى كردن تو خير مىدهد از خوى بلندمرتبه تو يعنى
شكفتهروئى در وقت دهش دلالت ميكند بر كرم وجود ذات تو يا بر گرامى و بلندمرتبه
بودن آن، زيرا كه تا كسى با لذّات كريم نباشد دهش بر او دشوار و گران باشد و كم است
كه شكفتهروئى كند در آن وقت، و ممكن است كه مراد اين باشد كه مطلق شكفتهروئى
دلالت ميكند بر گرامى و بلندمرتبه بودن ذات آن كس، زيرا كه دلالت ميكند بر رضا و
خشنودى او بتقدير حق تعالى و صبر او بر مكاره دنيا، و ظاهر است كه از خواص نفوس
بلندمرتبه است، و «خبردادن تواضع و فروتنى از شرافت خوى و بلندمرتبه بودن آن» ظاهر
است، زيرا كه دلالت ميكند بر نفى تكبر و خودبينى و امثال آنها از صفات ذميمه، و
آراستهبودن بنقايص آنها از اخلاف حميده.
4454 بقاؤكم الى فناء و فناؤكم الى بقاء. باقى بودن شما بسوى نيستى است، و نيستى
شما بسوى باقى بودن است، يعنى انجام بقاى شما در دنيا نيستى است و چاره از آن نيست
اما بعد از آن نيستى شما را حياتى باشد باقى و پاينده و غرض از اين متذكرساختن مردم
است بفناى دنيا و اعلام باين كه حريص بر آن نبايد بود و اعلام بوجوب معاد و پايندگى
حيات بعد از آن و اين كه تهيه كردن از براى آن ضرور و لازم است.
4455 بيعوا ما يفنى بما يبقى و تعوّضوا بنعيم الآخرة عن شقاء الدّنيا.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 270
بفروشيد آنچه را كه فانى مىشود كه دنياست به آن چه باقى مىماند كه آخرت است، و
عوض بگيريد نعمت آخرت را از سختى و دشوارى دنيا. يعنى دنيا را بدهيد از براى تحصيل
آخرت و از سر سعى در آن بگذريد از براى سعى در اين، و «عوض بگيريد آخرت را از سختى
و دشوارى دنيا» اشاره است باين كه نعمتهاى دنيا هر چه باشد بىسختى و دشوارى و
مكاره و آلام نيست پس هر كه بدهد آنها را از براى آخرت يا از سر سعى در آنها بگذرد
از براى سعى در آخرت در حقيقت عوض گرفته نعمت آخرت را كه اصلا آميخته بكدورتى نيست
از سختى و دشوارى دنيا.
4456 بسط اليد بالعطاء يجزل الاجر و يضاعف الجزاء. گشودن دست ببخشش بسيار
مىگرداند مزد را و افزون مىسازد سزا را.
و فرموده در ذكر رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله يعنى در وقتى كه ياد آن حضرت
مىكرده در وصف آن حضرت فرموده.
4457 بلّغ عن ربّه معذرا و نصح لامّته منذرا و دعا الى الجنّة مبشّرا. رسانيده
پيغامها را از جانب پروردگار خود در حالى كه عذر و بهانه را زايل ساخت و نصيحت كرد
مرامّت خود را ترساننده، و خواند بسوى بهشت بشارت دهنده. يعنى رسانيده پيغامها را
از جانب پروردگار خود بمردم بروشى كه ديگر بهانه از براى ايشان نگذاشته از براى
اطاعتنكردن، زيرا كه معجزات واضحه لايحه آورد كه با وجود آنها شكّى و شبهه در
رسالت او نماند، و اوامر نواهى حق تعالى را همه بر وجهى كه بايست بايشان رسانيد پس
ديگر هر كه را اطاعت نكند عذر و بهانه نيست كه بر ما رسالت او ثابت نشد، يا اوامر و
نواهى او خوب بما نرسيد، و «نصيحت كرد ترساننده» يعنى موعظه كرد ايشان را يا صاف و
خالص بود با ايشان در حالى كه ترساننده بود ايشان را از كفر و عصيان، و «خواند
ايشان را بسوى بهشت در حالى كه
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 271
بشارت دهنده بود ايشان را» يعنى مژدهدهنده بود ايشان را بر ايمان و اطاعت.
4458 بنا اهتديتم الظّلماء و بنا تسنّمتم العليا . بما راه يافتيد در تاريكى و
بما بالا رفتيد بر مرتبه بلند. غرض ذكر حقوق حضرت رسالت پناه صلّى اللّه عليه و آله
و آل اوست صلوات اللّه عليهم بر مردم، و اين كه بوسيله ايشان راه حق يافتند در وقتى
كه در تاريكى كفر و ضلالت بودند، و بوسيله ايشان بشرف اسلام و ايمان و سعادت دنيا و
آخرت رسيدند.
و بنا انفجرتم عن السّرار . و بسبب ما گشوده شديد از سرار. «سرار» بمعنى شب آخر
ماه باشد و مراد اين است كه بوسيله ما چون صبح بر آمديد از شب آخر ماه يعنى از
تاريكى كفر و ضلالت كه مانند شب آخر ماه در نهايت تاريكى بود و اصلا نورى نداشت.
4459 بنا فتح اللّه و بنا يختم و بنا يمحو ما يشاء و يثبت. بما ابتدا كرد خدا و
بما منتهى مىسازد، و بسبب ما محو ميكند خدا آنچه را كه مىخواهد و اثبات ميكند
آنچه را كه خواهد يعنى بما ابتدا كرد بايجاد عالم باعتبار اين كه نفوس مقدسه ايشان
پيش از همه چيز خلق شده چنانكه در احاديث ديگر نيز وارد شده، و «بما منتهى مىسازد
و ختم ميكند وجود عالم را» يعنى بعد از انقراض ما كه برحلت حضرت صاحب الزمان صلوات
اللّه و سلامه عليه باشد وجود دنيا تمام مىشود و ديگر يك لمحه باقى نباشد چنانكه
در احاديث ديگر نيز تصريح بآن شده،
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 272
و ممكن است كه مراد اين باشد كه بما ابتدا كرده خدا در اظهار اين دين كه
شريفترين دينهاست و «بما ختم ميكند آن را» يعنى هميشه از ما حافظى از براى آن هست
تا وقتى كه ختم شود و دنيا تمام گردد، يا اين كه چنانكه ابتداى ظهور اين دين از ما
شد ببركت بعثت حضرت خاتم النبيين صلّى اللّه عليه و آله همچنين بما ختم و تمام
خواهد شد بظهور حضرت قائم و سعى او صلوات اللّه و سلامه عليه.
«و بسبب ما محو ميكند خدا آنچه را كه خواهد و اثبات ميكند آنچه را كه خواهد»
يعنى آنچه را خدا محو ميكند در لوح مشيت كه همان لوح محفوظ باشد يا لوحى ديگر و
آنچه را اثبات ميكند در آن بجاى آنچه محو شود از بلاهائى كه دفع مىشود و بآن
اعتبار محو مىگردد وقوع آنها از آن لوح، و رحمتهائى كه نازل مىگردد و ثبت مىشود
نزول آنها در آن لوح آنها همه ببركت ماست و بسبب توسل بماست يعنى دعاها و تصدّقات و
امثال آنها كه سبب محو و اثبات آنها مىگردند سبب آنها نمىشوند مگر ببركت ما و
بسبب توسل بما، و نفوس قدسيه ما را در همه آنها دخلى باشد.
و بنا يدفع اللّه الزّمان الكلب. و بوسيله ما دفع ميكند خدا روزگار گزنده را.
يعنى روزگارى را كه اهل آن چون سگ گزنده يكديگر را بگزند گزيدنى كه هلاك كند و مراد
اين است كه در آخر الزمان كه چنين روزگارى شود آن روزگار بوسيله ما يعنى بظهور حضرت
قائم ما صلوات اللّه و سلامه عليه دفع گردد، و ممكن است كه مراد اين باشد كه اگر
بركت وجود يكى از مادر هر عصرى از اعصار شما نمىبود روزگار در هر عصرى كه آن
نمىبود چنين مىشد، پس ببركت ما آن روزگار دفع شده.
و بنا ينزل اللّه الغيث. و ببركت ما نازل ميكند خدا باران را.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 273
فلا يغرنّكم باللّه الغرور. پس بايد كه نفريبد شما را بخدا شيطان فريبنده يعنى
بمهلتى كه خدا دشمنان ما را داده فريب ندهد شما را و آن را دليل عجز و پستى مرتبه
ما نسازد مرتبه ما نزد حق تعالى اين است كه مذكور شد و تسلط دشمنان در بعضى اوقات
از راه عجز ما و نقص مرتبه ما نزد خداى عزّ و علا نيست بلكه از براى مصالح و اسرار
ديگرست.
و فرموده آن حضرت عليه السلام در وصف مؤمن و ذكر صفات آن:
4460 بشر المؤمن فى وجهه و حزنه فى قلبه. شكفتگى مؤمن در روى اوست و اندوه او در
دل او است. يعنى با مردم شكفته روئى ميكند تا باعث كدورت ايشان نشود، و دل اندوهناك
باشد از ترس خدا و هول روز جزا.
اوسع شيء صدرا. گشادهتر از هر چيزى است بحسب سينه. يعنى سينه او گشاده ترست از
هر چيز بسبب اين كه غمها و كدورتهاى دنيوى تنگى نكند و گنجايش علوم و اسرار بسيار
داشته باشد.
و اذلّ شيء نفسا. و خوارتر از هر چيزى است بحسب نفس. يعنى خود را خوارتر از هر
چيز داند و اصلا عجب و خودبينى و تكبرى نداشته باشد.
يكره الرّفعة. ناخوش مىدارد بلندى را. يعنى بلندى مرتبه دنيوى را.
و يشنأ السّمعة. و دشمن مىدارد سمعه را يعنى اين كه كارهاى خير را از براى
شنيدن مردم بكند.
طويل غمّه. دراز است غم او، يعنى از ترس آخرت.
بعيد همّه. دور است اندوه او، و اين تأكيد سابق است، و ممكن است كه معنى اين
باشد كه دور است همت و قصد او يعنى قصد تحصيل مراتب عاليه دارد و همت بر آن گماشته.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 274
كثير صمته. بسيار است خاموشى او.
مشغول وقته. مشغول است وقت او، يعنى در هيچ وقتى فارغ نيست و بعبث نمىگذراند
بلكه همه اوقات خود را مشغول ساخته بطاعات و عبادات و فكر و ذكر و ساير افعال خير.
صبور شكور. بسيار صبر كننده است، بسيار شكر كننده است. يعنى در بلاها و مصايب
شكيباست و قلق و اضطراب نمىكند، و در نعمت و شادى طغيان نمىكند و بسبب آنها غافل
نمىگردد از ياد خدا بلكه همواره شكر آنها ميكند.
مغمور بفكرته. فرو گرفته شده است بانديشه خود يعنى فكر صلاح كار خود و اصلاح نفس
خود فرو گرفته او را، بيرون نمىآيد از آن.
ضنين بخلّته. بخيلى كننده است بدوستى خود يعنى با هر كسى دوستى نكند و تا كسى را
خوب نداند با او دوستى نكند تا دوستى او از براى خدا باشد، و ممكن است كه «خلته»
بضمّ خاء خوانده نشود بلكه بفتح خاء باشد و معنى اين باشد كه بخل كننده است بحاجت
خود يعنى بخيلى كند در بردن حاجت خود نزد خلق بلكه نبرد آنها را مگر نزد خداى عزّ و
جلّ.
سهل الخليقة. هموار خوست.
ليّن العريكة. نرم خصلت است، و اين تأكيد سابق است.
نفسه اصلب من الصّلد. نفس او سخت ترست از سنگ سخت. يعنى كمال تصلب دارد در
ديندارى و در كشيدن تعب و زحمت طاعات و عبادات و صبر بر مصائب و نوائب و از جا بر
نيامدن در آنها.
و هو اذّل من العبد. و حال آنكه او خوارترست از بنده، يعنى نسبت بمؤمنان كمال
نرمى و فروتنى ميكند و خود را نسبت بايشان از بنده خوارتر نمايد.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 275
حرف تاء
از آنچه وارد شده از سخنان حكمت آميز حضرت امير المؤمنين علىّ بن ابى طالب عليه
السلام در حرف «تاء»
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 276
فرموده آن حضرت عليه السلام:
4461 تاجر اللّه تربح. بازرگانى كن با خدا تا سود يابى. مراد ببازرگانى كردن با
خدا دادن اموال است در راه او و كردن هر كار خيرى از براى رضاى او، و چون حق تعالى
آنها را مىگيرد يعنى قبول ميكند و در عوض اجر و ثواب مىدهد تشبيه شده آن بتجارت و
بازرگانى با حق تعالى.
4462 توسّل بطاعة اللّه تنجح. متوسل شو بفرمانبردارى خدا تا صاحب فيروزى گردى.
4463 تمام العلم استعماله. تمامى علم بكار فرمودن آنست، يعنى عمل كردن بآن يا
تعليم آن بديگران.
4464 تمام العقل استكماله. تمامى عقل و خرد كامل گردانيدن آنست، مراد اين است كه
هيچ عقل و خردى بحسب اصل خلقت تمام نمىباشد تمامى آن باين مىشود كه كسى سعى كند
در كامل گردانيدن او بتحصيل علوم و كثرت تفكر و تدّبر و در بعضى نسخه ها بدل
«العقل»: «العمل» است و معنى اين است كه: تمامى عمل كامل گردانيدن آن است يعنى
بخالصگردانيدن آن و امتثال همه اوامر و نواهى و فرو نگذاشتن چيزى از آنها.
4465 توقّ معاصى اللّه تفلح. پرهيز كن از نافرمانيهاى خدا تا رستگار گردى.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 277
4466 تفال بالخير تنجح. بفال نيك گير كار خير را تا صاحب فيروزى گردى يعنى هر
كار خيرى كه بكنى آن را بفال خوب گير از براى خود و بايمن و بركت دان كه هرگاه چنين
كنى فيروزى يابى بسعادت و نيكبختى.
4467 تواضع للّه يرفعك. فروتنى كردن از براى خدا تا بلند گرداند ترا يعنى فروتنى
كن در درگاه حق تعالى يا با مردم از براى رضاى خداى عزّ و جلّ كه هرگاه چنين كنى
خدا بلند مرتبه گرداند ترا.
4468 تمسّك بطاعة اللّه يزلفك. دست در زن بفرمانبردارى خدا تا نزديك سازد ترا
يعنى تا اين كه خداى تبارك و تعالى يا دست زدن بفرمانبردارى او نزديك گرداند ترا
نزديكى معنوى بجانب درگاه كبريائى.
4469 تعجيل المعروف ملاك المعروف. شتاب كردن در احسان ملاك احسان است، «ملاك
چيزى» چيزى است كه آن چيز بآن بر پاى باشد و بآن مالك آن چيز توان شد و مراد اين
است كه اصل و عمده در احسان اين است كه آدمى در آن شتاب كند و زود بكند و تأخير
نكند زيرا كه در تأخير آفات است مبادا فرصت فوت شود و ديگر ميسر نشود و هرگاه تأخير
از براى سايلى بشود يا كسى كه متوقع احسان اين كس باشد باعث تعب و زحمت انتظار نيز
گردد.
4470 تضييع المعروف وضعه فى غير عروف. ضايعكردن احسان گذاشتن آنست در غير كسى
كه بشناسد يعنى كردن آن نسبت بكسى كه حق احسان را نشناسد.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 278
4471 تأخير العمل عنوان الكسل. پس انداختن عمل يعنى عمل خير عنوان كسالت و كاهلى
است يعنى سر سخن آن است يا دليل آن است.
4472 تصفية العمل اشدّ من العمل. صاف گردانيدن عمل سخت ترست از عمل. مراد بصاف
كردن عمل خالص گردانيدن آن است از براى رضاى حق تعالى و آميخته نساختن آن بغرضى
ديگر كه منافى آن باشد از ريا و مانند آن و ظاهر است كه اين معنى دشوارتر است از
اصل عمل.
4473 تاج الملك عدله. افسر پادشاه عدالت اوست، يعنى افسرى كه باعث سربلندى
پادشاه مىشود عدالت است نه افسرى ظاهرى.
4474 تزكية الرّجل عقله. پاكيزگى مرد عقل اوست يعنى پاكيزگى مرد آن است كه عاقل
و خردمند باشد و خود را از معاصى و صفات نقص و پستى پاكيزه دارد نه اين كه لباس و
وضع خود را پاكيزه دارد.
4475 تواضع المرء يرفعه. فروتنى كردن آدمى يا مرد بلند مىگرداند او را يعنى
فروتنى كردن در درگاه حق تعالى و با خلق نيز.
4476 تكبّر المرء يضعه. تكبر كردن آدمى يا مرد پست مىگرداند او را يعنى تكبر
كردن بدرگاه حق تعالى و همچنين با خلق كه صنايع اويند.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 279
4477 تقرّب العبد الى اللّه سبحانه باخلاص نيّته. نزديكىجستن بنده بسوى خداى
سبحانه بخالص گردانيدن نيت اوست يعنى خالص گردانيدن نيت در طاعات و عبادات از براى
طلب رضاى حق تعالى و آميخته نساختن آن اصلا بغرضى ديگر كه منافى آن باشد از ريا و
امثال آن.
4478 تعلّم تعلم و تكرّم تكرم. تعليم بگير تا بدانى و گرامى نگاهدار تا گرامى
گردى مراد اين است كه عالم شدن به تعليم گرفتن از علما مىشود نه باين كه عوام او
را عالم دانند بسبب فرزندى عالمى يا ساختن لباس و وضع علما بر خود و نه باين كه پيش
خود فكر كند و هر چه فكر او بآن برسد اعتقاد كند و گرامى و بلند مرتبه شدن باين
مىشود كه كسى خود را گرامى نگاهدارد و بپرهيزگارى و تهذيب اخلاق نه بمال و جاه و
مانند آنها، چه آنها باعث تعظيم و تكريم مردم مىشود اما باعث اين نمىشود كه در
واقع نزد حق تعالى گرامى و بلند مرتبه باشد، و ممكن است «تكرّم» بتشديد راء خوانده
شود از باب تفعيل يا بتخفيف آن از باب افعال و معنى اين باشد كه خود را گرامى
نگاهدار تا گرامى گردانيده شوى يعنى اگر خواهى كه در واقع نزد مردم عزيز و گرامى
گردى بايد كه خود را گرامى نگاهدارى بترك معاصى و آنچه باعث خفت و ذلت گردد نزد
مردم مثل بخل و حرص و طمع و مانند آنها و اگر نه در واقع در نظر ايشان گرامى نگردى
هر چند باعتبار جاهى يا مالى يا امثال آنها بحسب ظاهر تعظيم و تكريم تو كنند.
4479 تفضّل تخدم و احلم تقدّم. عطا كن تا خدمت كرده شوى، و بردبارى كن تا پيش
داشته شوى. يعنى عطا و دهش باعث اين مىشود كه صاحب آن مخدوم گردد و مردم بطوع و
رغبت
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 280
خدمت او كنند، و حلم و بردبارى باعث اين مىشود كه مردم او را مقدّم دارند در
مرتبه و شرف. و در بعضى نسخه ها بدل «و احلم»: «و اعلم» است و بنا بر اين ترجمه اين
است كه: و عالم شو تا پيش داشته شوى، و اين ظاهرترست، زيرا كه علم و دانائى باعث
تقديم بيشتر مىشود از حلم و بردبارى.
4480 تمام الشّرف التّواضع. تمامى شرف فروتنى است. يعنى هر شرفى و بلندى مرتبه
تا با فروتنى نباشد در درگاه حق تعالى و با خلق نيز ناقص است و تمام نيست.
4481 تمام السّودد ابتداء الصّنائع. تمامى بزرگى و مهترى ابتدا كردن عطاهاست.
يعنى هر كه ابتدا كند مردم را بعطاها بى اين كه ايشان بيشتر عطائى باو كرده باشند
بزرگ و مهتر ايشان گردد بزرگى و مهترى تمامى كه نقصى در آن نباشد، يا اين كه تا در
كسى اين معنى نباشد بزرگى و مهترى او تمام نباشد و ناقص باشد و اين معنى بفقره سابق
و لاحق اوفق است.
4482 تمام العلم العمل بموجبه. تمامى علم عمل كردن بمقتضاى آن است و تا عمل بآن
نشود آن ناقص و ناتمام است.
4483 تمام الاحسان ترك المنّ به. تمامى احسان ترك منت گذاشتن بآن است، و احسانى
كه با منت باشد ناقص و ناتمام است.
4484 تنزل المثوبة على قدر المصيبة. فرود مىآيد ثواب بر اندازه مصيبت، پس هر
چند مصيبت بزرگتر باشد اجر و ثواب آن عظيمتر باشد.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 281
4485 تنزل من اللّه المعونة على قدر المؤنة. فرود مىآيد از جانب خدا يارى بر
اندازه اخراجات، پس از كثرت عيال انديشه نبايد كرد حق تعالى باندازه اخراجات ايشان
روزى مىرساند.
4486 تكاد ضمائر القلوب تطّلع على سرائر العيوب. نزديك است كه نهانيهاى دلها
مطلع شوند بر پوشيدههاى عيبها. يعنى هر چند كسى عيب خود را بپوشد و پنهان دارد
بزودى نهانيهاى دلها و آنچه در آنها مىافتد اطلاع يابند بر آن، پس جمعى كه
نمىخواهند كه خلق
بر گناهان ايشان مطلع شوند باين خاطر جمع نكنند كه گناهان را نهانى كنند و از
مردم پنهان دارند بزودى حق تعالى رسوا كند ايشان را و در دلها اندازد عيوب ايشان را
و مردم را بفراست يا نحو ديگر مطلع گرداند بر آنها. و پوشيده نيست كه محلّ علم و
ادراك بنا بر مذهب محققين كه بنفس مجرّد قائل اند همان نفس مجرّد است و آلات آن
قوائيست كه حالّ در دماغ اند بنا بر مذهب حكما، و مراد به «دل» كه در آيات كريمه و
اخبار شريفه نسبت علم بآن داده شده همان نفس مجرّد است نه عضو مخصوص. و متكلمان كه
بنفس مجرّد قائل نيستند نسبت علم را بدلها بر سبيل حقيقت مىدانند و دل را بر ظاهر
آن كه عضو مخصوص باشد حمل ميكنند و هرگاه اين معلوم شد ظاهر مىشود كه نسبت اطلاع
مذكور كه فردى است از علم به «ضمائر قلوب» بمعنى نهانيهاى دلها و آنچه در آنها افتد
بر سبيل مجاز است خواه مراد بدل نفس مجرّد باشد و خواه عضو مخصوص، زيرا كه اطلاع از
براى نفس است يا دل نه از براى آنچه در آنها افتد بلكه آنچه در آنها افتد يا عين
اطلاع مذكور است يا امرى كه سبب آن مىشود، و ممكن است كه مراد به «ضمائر قلوب»
قوّتهاى مدركه آنها باشد باعتبار اين كه محلّ ضمائر بمعنى مذكورند، و اطلاق اسم
حالّ بر محلّ شايع است، و بنا بر اين نسبت اطلاع
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 282
به آنها بنا بر مذهب متكلمين بر سبيل حقيقت مىتواند بود و بنا بر مذهب حكما باز
بر سبيل مجاز است، زيرا كه علم صفت اصل نفس است نه قوّتهاى آن بلكه قوّتها آلات
علوم و ادراكاتند و بآن اعتبار نسبت ادراكات و علوم به آنها بر سبيل مجاز مىتواند
بود، و ممكن است كه اضافه ضمائر بقلوب از قبيل اضافه صفت بموصوف باشد و معنى اين
باشد كه دلهائى كه ضمائرند باعتبار اين كه محلّ ضمائرند بمعنى مذكور، و بنا بر اين
نسبت اطلاع به آنها بر سبيل حقيقت باشد، و مراد بدلها بنا بر مذهب حكما نفوس مجرّده
باشد و بنا بر مذهب متكلمين عضوهاى مخصوصه.
4487 تجرّع غصص الحلم يطفىء نار الغضب. جرعه در كشيدن غصههاى حلم خاموش
مىگرداند آتش خشم را «جرعه» اندك آبى را گويند كه يك بار توان در كشيد و مراد اين
است كه صاحب حلم و بردبارى كه غصه ها رو مىدهد او را بسبب بدسلوكيهاى مردم يا غير
آن و او باعتبار حلمى كه دارد آن غصه ها را فرو مىبرد و يك بار در مىكشد مانند
كسى كه جرعه آبى يا شرابى را يك بار در كشد آن جرعه در كشيدنهاى او خاموش ميكند و
فرو مىنشاند آتش خشم را يعنى آتش غضب و خشم إلهى را. يعنى اگر حق تعالى خشمناك شود
بر او بسبب گناهى، فرو بردنهاى آن غصه ها خاموش ميكند و فرو مى نشاند آتش خشم را، و
بجزاى آنها عفو ميكند حق تعالى گناه او را.
4488 تحرّى الصّدق و تجنّب الكذب اجمل شيمة و افضل ادب. برگزيدن راستى و دورى
كردن از دروغ زيباتر خصلتى است و افزونتر ادبى.
4489 تأمّل العيب عيب. تأمل كردن در عيب عيب است يعنى فكر كردن در عيب ديگران و
جستن آن و از پى آن رفتن عيب است امّا تأمّلكردن در عيب خود و جستن آن از براى
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 283
ازاله آن از خود پس ظاهر است كه عيب نيست بلكه ممدوح و مستحسن است.
4490 تهوين الذّنب اعظم من ركوب الذّنب. سهل شمردن گناه عظيمترست از ارتكاب
گناه. يعنى گناه را هر چند صغيره باشد سهل نبايد شمرد و سهل شمردن هر گناهى عظيم تر
است در وزر و وبال از اصل آن گناه يا از هر گناهى، و اين مضمون در احاديث ديگر نيز
وارد شده، و شايد كه سرّ آن اين باشد كه عصيان حق تعالى و نافرمانى او هر چه باشد
در واقع بسيار عظيم است و سهل شمردن آن باعثى نمىتواند داشت بغير ضعف دين و سستى
اعتقاد، نعوذ باللّه منه، بخلاف اصل گناه كه غلبه شهوت يا غضب باعث بر آن مىتواند
شد پس از آن راه شايد كه آن سهل تر باشد نزد حق تعالى از آن گناه كه باعثى بر آن
نباشد.
4491 تعجيل السّراح نجاح. تعجيل كردن رهايى فيروزى است. يعنى هرگاه كسى حاجتى
نزد كسى ببرد اگر آن را بر نياورد زود او را رها كردن و نوميد نمودن فيروزى است از
براى او، يعنى اين هم يك قسم فيروزى است، باعتبار اين كه سبب راحت و آسايش مىشود و
از تعب و زحمت طلب و سعى نزد او فارغ مىشود. و اين موافق است با آنچه جوهرى در
كتاب صحاح اللغه گفته كه: «در مثل است السّراح من النّجاح، رها كردن از جمله فيروزى
است» بهمين معنى كه مذكور شد.
4492 تعجيل الاستدراك اصلاح. تعجيل كردن در استدراك اصلاح است. «استدراك» بمعنى
طلب دريافتن چيزى آمده و بمعنى بازيافت كردن نيز آمده يعنى بازيافت كردن كسى خطايى
يا غلطى را كه كرده باشد و بنا بر اوّل معنى اين است كه تعجيل كردن در دريافت
كارهاى خير
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 284
و كردن آنها و رسيدن بثواب آنها اصلاح است يعنى بصلاح آوردن حال خود است بخلاف
تعجيل نكردن هر چند قصد آنها داشته باشد، چه آن فاسد و تباه كردن حال خود است، زيرا
كه ممكن است كه بعد از آن ميسر نشود و از او فوت شود و باعث زيان و خسران او گردد،
و بنا بر معنى دوّم مراد اين است كه تعجيل در تدارك گناه و غلط و مانند آنها بصلاح
آوردن كار است بخلاف تأخير آنها كه افساد حال است، زيرا كه گاه باشد كه بعد از آن
تدارك ميسر نشود و آن گناه يا غلط يا نظير آنها بر او بماند.
4493 تدبّروا آيات القرآن و اعتبروا به فانّه ابلغ العبر. تفكر كنيد در آيات
قرآن مجيد و عبرت بگيريد بآن، پس بدرستى كه آن رساترين عبرتهاست، يعنى عبرت بگيريد
به آن چه ذكر شده در آن از حسن عاقبت نيكوكاران و سوء مال ظالمان و عاصيان و امثال
آنها، پس بدرستى كه آن رساترين عبرتهاست، يعنى رساترين و كاملترين امور است كه
عبرت توان گرفت به آنها، يا عبرتى كه بآن حاصل مىشود رساترين و كامل ترين
عبرتهاست.
4494 تمييز الباقى من الفانى من اشرف النّظر. امتياز دادن باقى از فانى از
بلندترين فكرست. يعنى امتياز دادن آخرت كه باقى و پاينده است از دنيا كه فانى و
نيست شونده است و اختيار آن بر اين ناشى مىشود از بلندترين و شريف ترين فكرى، زيرا
كه شرافت و بلندى مرتبه افكار باعتبار شرافت و بلندى مرتبه نتايج آن است، و نتيجه
اين فكر كه سعادت ابدى و نيكبختى سرمدى است شريفترين نتايج افكار است پس فكرى كه
منتج آن باشد شريفترين فكرى باشد، و ممكن است كه معنى كلام اين باشد كه: فكرى كه
برساند بامتياز دادن باقى از فانى از جمله شريفترين فكرهاست، و حاصل هر دو يكى است.
4495 تاج الرّجل عفافه و زينه انصافه.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 285
افسر مرد عفت اوست، و زينت او انصاف اوست. يعنى همين كه كسى انصاف دارد و ظلم و
جورى بر كسى روا ندارد اين زينتى است از براى او، امّا بهترين زينتها و آنچه از
براى او بمنزله افسر پادشاهيست عفت است يعنى دورى گزيدن از آنچه حلال نباشد.
4496 تقيّة المؤمن فى قلبه و توبته فى اعترافه. ترس مؤمن در دل اوست، و توبه او
در اعتراف اوست. يعنى هميشه ترس از خدا در دل اوست و بزبان اعتراف بگنه كارى و
تقصير خود و بازگشت از آن مىنمايد و خود را بى گناه و تقصير نمى داند، و ممكن است
كه مراد اين باشد كه توبه او همين در اعتراف اوست يعنى در اين كه خود اعتراف بگنه
كارى و تقصير و بازگشت از آن مىنمايد امّا در واقع گناهى نكرده كه توبه و بازگشت
از آن در كار باشد از قبيل اعترافهاى بگناه و تقصير و توبه كه در كلام حضرت سيد
الساجدين صلوات اللّه و سلامه عليه در صحيفه كامله و غير آن نقل شده، و ممكن است
كه: مراد اين باشد كه توبه آن باين نحو است كه در مناجات با حق تعالى اعتراف
بگناهان خود ميكند و بازگشت از آنها مىنمايد، و اين نحو توبه افضل باشد هر چند
بمجرّد پشيمانى در دل از گناه و قصد نكردن آن ديگر توبه بعمل آيد، و مؤيّد اين
مىتواند شد آنچه در حديث وارد شده از استحباب شمردن گناهان بتفصيل نزد مستجار و
اين كه نيست هيچ مؤمنى كه اقرار كند از براى پروردگار خود بگناهان خود در آنجا مگر
بيامرزد از براى او ان شاء اللّه.
4497 تلويح زلّة العاقل له من امضّ عتابه. تلويح بلغزش عاقل از درد آورندهترين
سرزنش اوست. مراد به «تلويح»
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 286
اظهار چيزى است بكنايه نه بصريح و مراد اين است كه در بازداشتن عاقل از گناهى
كافى است اشارهكردن بلغزش او در آن و اين بنهايت بدرد مى آورد دل او را و حاجت
بتصريح نيست، يا اين كه اين عتابى است بدرد آورنده تر از براى او از تصريح، زيرا كه
عاقل حمل ميكند تصريح نكردن بآن را بر اظهار نهايت قبح آن و اين كه چنين امرى را
صريحا نسبت باو نتوان داد. و ديگر اين كه تصريح بآن باعث اين مىشود كه پرده شرم و
حجاب او مرتفع گردد و ديگر باكى از آن نداشته باشد بخلاف وقتى كه بكنايه و در پرده
اظهار شود، و ممكن است كه مراد اين باشد كه تلويح بلغزش عاقل يعنى اظهار آن يا
اظهار آن هر چند بعنوان كنايه باشد از درد آورندهترين سرزنش اوست يعنى او را به هر
چه سرزنش كنند او را بدرد نياورد مثل اين، پس كسى كه عاقل باشد بايد كه خود را از
لغزش و گناه نگاه دارد تا اين كه بچنين سرزنشى گرفتار نشود، يا اين كه هرگاه كسى
رعايت كسى كند و او را سرزنش بعيبى از عيبهاى صورى نكند بايد كه تلويح بلغزش و گناه
او نكند، زيرا كه آن درد آورنده ترين سرزنش اوست و اين در وقتى است كه تلويح بآن از
براى نهى از منكر در كار نباشد مثل اين كه او پشيمان شده باشد از آن و در بعضى
نسخهها «امضّ من عتابه» است و بنا بر اين ترجمه اين است كه: تلويح بلغزش عاقل درد
آورندهترست از سرزنش او، و بنا بر اين نيز مراد يكى از معانى مذكوره است.
4498 ترك جواب السّفيه ابلغ جوابه. ترك جواب گفتن احمق ابلغ جواب اوست يعنى
بلاغت دارتر يا مبالغه دارتر جواب اوست، زيرا كه از آن معلوم مىشود كه اصلا اهليت
و قابليت اين ندارد كه جواب او گفته شود.
4499 توقّوا المعاصى و احبسوا انفسكم عنها فانّ الشقىّ من اطلق فيها عنانه.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 287
حذر كنيد از گناهان و منع كنيد نفسهاى خود را از آنها، پس بدرستى كه بدبخت كسى
است كه سر دهد در آنها عنان خود را، يعنى عنان نفس خود را، و اين بر سبيل استعاره
است كه تشبيه شده نفس باسبى كه او را لجام كنند و توان عنان آن را نگاهداشت و
نگذاشت كه نافرمانى كند، و توان سرداد كه هر جا كه خواهد برود.
4500 تكلّموا تعرفوا فانّ المرء مجنوء تحت لسانه. سخن گوئيد تا شناخته شويد، پس
بدرستى كه آدمى يا مرد پنهان گردانيده شده است در زير زبان او. مراد اين است كه كسى
را علم و دانشى يا هنرى ديگر باشد و خواهد از براى مصلحتى كه مردم او را بشناسند
بايد كه سخن گويد، زيرا كه هر مردى در زير زبان خود پنهان است و چون سخن گويد قدر و
مرتبه او از هنر و بى هنرى ظاهر گردد .
4501 توخّ رضا اللّه و توقّ سخطه و زعزع قلبك بخوفه. طلب كن رضاى خدا را، و حذر
كن از خشم او، و بلرزان دل خود را بسبب ترس او.
4502 تحرّ رضا اللّه برضاك بقدره. طلب كن خشنودى خدا را بخشنودبودن تو بتقدير
او. يعنى هرگاه خود را راضى و خشنود سازى به آن چه خدا تقدير كرده خدا از تو راضى و
خشنود گردد، پس طلب كن اين را بآن.
4503 تحبّب الى اللّه سبحانه بالرّغبة فيما لديه.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 288
دوستى كن بسوى خداى سبحانه برغبت كردن در آنچه نزد اوست. يعنى باين كه اطاعت و
فرمانبردارى او كنى بسبب رغبت در اجر و ثوابى كه نزد خداست از براى آن، و غرض اينست
كه دوستى كردن با خداى سبحانه بچيزى حاصل مىشود كه فايده و ثمره آن باز بتو عايد
مىگردد.
4504 توكّل على اللّه سبحانه فانّه قد تكفّل بكفاية المتوكّلين عليه. توكل كن بر
خداى سبحانه، پس بدرستى كه او بر خود گرفته كارگزارى توكل كنندگان بر او را يعنى
آنجا كه فرموده: و من يتوكّل على اللّه فهو حسبه، و هر كه توكل كند بر خدا پس او
كافى و بسند است او را. و توكل بر خدا اينست كه اين كس خود را عاجز داند و در هر
باب اعتماد بر او داشته باشد، و اين منافات ندارد با سعىكردن در حاجات هرگاه آن از
راه امر يا رخصت او باشد و با وجود آن آنرا مستقلّ در برآوردن آنها نداند بلكه
اعتماد تمام او در آنها بر يارى و مدد حق تعالى باشد.
4505 تقرّب الى اللّه سبحانه فانّه يزلف المتقرّبين اليه. نزديكى بجوى بسوى خداى
سبحانه، پس بدرستى كه او نزديك مىگرداند نزديكى جويندگان بسوى او را. مراد نزديكى
جستن معنوى است بسبب اطاعت و انقياد.
4506 تجبّب الى النّاس بالزّهد فيما ايديهم تفز بالمحبّة منهم. دوستى كن بسوى
مردم به بىرغبت بودن در آنچه در دستهاى ايشانست يعنى طمع نكردن در آن تا فيروزى
يابى بدوستى از جانب ايشان. يعنى تا بسبب اين ايشان با تو دوست گردند، چنانكه عادت
مردم است كه كسى كه طمع از ايشان نكند با او دوست گردند.