غرر الحكم و درر الكلم جلد ۳

قاضى ناصح الدين ابو الفتح عبد الواحد بن محمد تميمى آمدى
ترجمه : سيد هاشم رسولى محلاتى

- ۱۲ -


4366 بادروا بالعمل عمرا ناكسا. پيشى گيريد بعمل عمر سر بشيب افكنده را يعنى عمل را پيش اندازيد بر چنين عمرى، و مراد بآن اواخر عمر و سن انحطاط است كه در تنزل و پستى است و شبيه است بكسى كه سر بزير افكنده باشد و غرض اين است كه تا سن به آنجا نرسيده و قوّت و توانائى هست اعمال خير بكنيد و تقصير نكنيد در آن و تأخير نكنيد، زيرا كه اگر اجل مهلت دهد و برسيد بآن سنّ آن عمرى است سربزير افكنده و در تنزّل و پستى و ضعف و سستى، در آن نمى‏گذارد كه چندان كار خيرى توان كرد.

4367 بادروا بالعمل مرضا حابسا و موتا خالسا. پيش اندازيد عمل را بر بيماريى حبس‏كننده و مرگى رباينده. مراد تحريص بر تعجيل در كارهاى خير است و اين كه آنها را بايد كرد پيش از اين كه بيماريى عارض شود كه منع كند از كردن آنها يا مرگ بربايد اين كس را. و ظاهر است كه در هر وقت احتمال عروض يكى از آن دو امر بزودى باشد پس بايد كه در هر وقت كمال سعى كند در كردن خيرات كه مبادا بعد از آن ديگر بسبب عروض يكى از آن دو احتمال ميسر نگردد.

4368 بادروا قبل قدوم الغائب المنتظر. پيشى گيريد پيش از آمدن غايبى كه انتظار او كشيده مى‏شود يعنى مرگ كه چون آمدن آن يقينى است گويا هر كسى انتظار آن مى‏كشد، و ممكن است كه «منتظر»

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 244

بكسر ظاء خوانده شود بر وزن «مقتدر» در فقره بعد و بنا بر اين معنى اين است كه غايبى كه انتظار مى‏كشد يعنى همان مرگ كه انتظار اذن و رخصت مى‏كشد از براى آمدن.

4369 بادروا قبل اخذة العزيز المقتدر. پيشى گيريد پيش از يك بار گرفتن غالب توانا يعنى حق تعالى كه غالب است بر هر كسى و تواناست بر هر چيز و مراد بگرفتن او گرفتن او آدمى راست بمرگ.

4370 بادروا قبل الضّنك و المضيق. پيشى گيريد بعمل پيش از تنگى حال و ضيق مجال يعنى بسبب رسيدن اجل و مقدّمات آن، «ضنك» و «مضيق» هر دو بمعنى تنگى است و تأكيد است.

4371 بادروا قبل الرّوع و الزّهوق. پيشى گيريد پيش از ترسيدن و بيرون رفتن جان. مراد ترسى است كه روى مى‏دهد در وقت مشاهده آثار و علامات مرگ و قبل از اين در فصل الف استفتاح اين عبارت مباركه بود و در آنجا «الرّدع» بدال بود نه بواو و معنى اين بود كه پيش از بازداشتن يعنى بازداشتن شما از عمل برسيدن اجل.

4372 بادروا فى مهل البقيّة و انف  المشيّة و انتظار التّوبة و انفساح الحوبة. پيشى بگيريد در مهلت بقيه و در ابتداى مشيت و انتظار توبه و وسعت گناه.

يعنى پيشى بگيريد بعملهاى خير در بقيه عمرى كه مانده از براى شما و مهلت داده شده‏ايد بآن قدر و «در ابتداى مشيت» يعنى در اوّل زمانى كه شما را مشيت و اراده تواند بود يعنى پيشى بگيريد بخيرات در اوايل زمانى كه اراده كارها توانيد كرد

                        ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  245

و تأخير مكنيد از آن بوقت ديگر، و ممكن است كه «انف المشية» بمعنى ابتداى مشيت نباشد بلكه بمعنى سخت‏ترين مشيت باشد يعنى در جوانى كه اراده و مشيت در آن سخت تر و محكم تر است و قوّتى دارد و باعتبار ضعف و پيرى سست نيست و «انتظار توبه» يعنى پيشى بگيريد بخيرات در وقتى كه انتظار توبه مى‏كشند از براى شما يعنى انتظار مى‏كشند كه اگر در آن وقت توبه و بازگشت كنيد قبول شود از شما، و اگر بگذرانيد از آن وقت ديگر قبول نشود و آن تا وقت مرگ است پيش از مشاهده آثار آن نشأه و اين عبارت مباركه قبل از اين در فصل الف استفتاح مذكور شد و در آنجا «انظار» بدل «انتظار» بود و آن بمعنى تأخير است يعنى در وقتى كه هنوز وقت قبول توبه تمام نشده و تأخير شده تا مدتى بعد از آن و حاصل هر دو يكى است، و «وسعت گناه» يعنى وسعت وقت رسيدن بجزاى آن يعنى پيش از اين كه وقت رسيدن بجزاى آن باشد يا وسعت وقت چاره آن يعنى پيش از اين كه بتوبه و بازگشت چاره دفع آن نتوان كرد، و ممكن است كه «انفساخ» بخاء نقطه‏دار باشد و ترجمه بدل «وسعت گناه»: «زايل‏شدن گناه» باشد و معنى اين باشد كه او در وقتى كه گناه بتوبه و بازگشت زايل شود و وقت آن نشده باشد كه ديگر توبه سودى ندهد كه آن وقتى است كه مشاهد آثار آن نشأه كند، و ممكن است بنا بر اين كه «انفساخ الحوبه» عطف بر «التوبه» باشد و معنى اين باشد كه در وقت انتظار يا انظار توبه و زايل شدن گناه يعنى و انتظار يا انظار آن.

4373 بادروا و الابدان صحيحة و الالسن مطلقة و التّوبة مسموعة و الأعمال مقبولة. پيشى گيريد و حال آنكه بدنها درستند و زبانها گشاده‏اند و ببند نيفتاده‏اند چنانكه در وقت مرگ خواهد شد و توبه مقبول است و عملها پذيرفته اند يعنى پيش از مشاهده مذكوره كه ديگر بعد از آن توبه قبول نشود و هيچ عمل پذيرفته نگردد.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 246

4374 بادروا آجالكم باعمالكم و ابتاعوا ما يبقى لكم بما يزول عنكم. پيش اندازيد عملهاى خود را بر اجلهاى خود و بخريد آنچه را باقى مى‏ماند از براى شما به آن چه زايل مى‏شود از شما. مراد تنبيه مردم است بر اين كه اجل هر كس بزودى در رسد و بعد از آن عملى نباشد پس بايد كه عملها پيش انداخته شود بر اجلها و اين باين مى‏شود كه از وقت فرصت گذرانيده نشود كه اگر تأخيرى شود ممكن است كه اجل ناگاه برسد و فرصت كردن عملى ندهد و مراد به آن چه باقى مى‏ماند نعمتهاى اخروى است كه پاينده و جاويد خواهد بود و به آن چه زايل مى‏شود نعمتهاى دنيوى است كه فانى و زايل مى‏شود و در تعبير باين عبارت كمال تحريص است بر كردن چنين سودائى چه هر كه را اندك عقلى باشد ميداند كه چنين سودائى سودمند است و امر باقى هر چند پست تر باشد ترجيح دارد بر آنچه فانى شود هر چند نفيس تر باشد، چنانكه از بعضى از ارباب عرفان نقل شده كه گفته: اگر تنگ طلائى باشد و فانى شود و كوزه سفالى كه هميشه باقى ماند بايد كه عاقل آن كوزه را بر آن تنگ ترجيح دهد تا در وقت حاجت تشنه نماند و با وجود اين در خريدن آخرت بدنيا امر برعكس است و نعمتهاى اخروى با وجود دوام و پايندگى بهتر باشد بلكه نعمتهاى دنيا طرف نسبت آنها نتواند شد.

4375 بادروا باموالكم قبل حلول آجالكم تزكّكم و تصلحكم و تزلفكم. پيشى گيريد بمالهاى شما پيش از رسيدن اجلهاى شما تا اين كه پاك گردانند شما را و بصلاح آورند حال شما را و نزديك گردانند شما را بدرگاه حق تعالى يعنى اگر پيشى گيريد بر اجلهاى خود بمالهاى خود يعنى بدادن آنها و صرف آنها در وجوه خيرات آنها چنين و چنين كنند و اگر نه سودى نباشد شما را از آنها بلكه باعث زيادتى‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 247

و زر و وبال گردند، و ممكن است كه معنى اين باشد كه: تا آن مبادرت و پيشى گرفتن پاك گرداند شما را و بصلاح آورد حال شما را و نزديك گرداند شما را.

4376 بادروا الموت و غمراته و مهّدوا له قبل حلوله و اعدّوا له قبل نزوله. پيشى گيريد بر مرگ و سختيهاى آن و تمهيد كنيد از براى آن پيش از در آمدن آن و آماده كنيد از براى آن پيش از فرود آمدن آن يعنى پيشى بگيريد بر مرگ بكردن عملهاى خير و تمهيد كنيد از براى آن يعنى اصلاح كنيد احوال خود را از براى آن يا بگسترانيد و تهيه كنيد از براى آن اسباب آن را و آماده كنيد از براى آن يعنى توشه و اسباب آن سفر پرخطر را.

4377 بادروا فى فينة الارشاد  و راحة الاجساد و مهل البقّية و انف المشيّة. پيشى بگيريد در وقت راهنمائى و هنگام آسايش بدنها و مهلت بقيه و ابتداى مشيت يعنى پيشى بگيريد باكتساب سعادت در وقتى كه ميسر است راهنمائى يعنى راهنمائى شما مردم را يا راهنمائى مردم شما را، و «هنگام آسايش بدنها» يعنى در صحت و قوّت بدنها كه گرفتار كوفتها و ضعف و سستى نشده‏اند، و «مهلت بقيه» يعنى در بقيه عمرى كه مانده از براى شما و مهلت داده شده ايد به آن قدر، و «ابتداى مشيت» يعنى در ابتداى زمانى كه شما را مشيت و اراده كارى تواند بود و غرض اين است كه پيشى بگيريد به آن چه مذكور شد در بقيه عمر در اوّل زمانى كه‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 248

كارى توانيد كرد و تأخير مكنيد از آن و چند فقره قبل از اين نيز اين عبارت مذكور و شرح شد و مذكور شد نيز كه «انف المشية» ممكن است كه بمعنى سخت ترين مشيت باشد يعنى در وقت جوانى كه مشيت و اراده در آن سخت‏تر و محكم‏تر است و باعتبار ضعف و پيرى سست نگشته.

4378 بادروا اعمالكم و سابقوا آجالكم فانّكم مدينون بما اسلفتم و مجازون بما قدّمتم و مطالبون بما خلّفتم. بتعجيل كنيد عملهاى خود را و پيشى گيريد بكردن آنها بر مرگ‏هاى خود پس بدرستى كه شما جزا داده مى‏شويد به آن چه پيش فرستاده‏ايد و عوض داده مى‏شويد به آن چه پيش كرده ايد و بازخواست كرده مى‏شويد بسبب آنچه پس انداخته ايد يعنى از واجبات.

4379 بادروا الامل و سابقوا هجوم الاجل فانّ النّاس يوشك ان ينقطع بهم الامل فيرهقهم الاجل. پيشى گيريد بر آرزو، و سبقت كنيد بر هجوم اجل، بدرستى كه مردم نزديك است كه بريده شود بايشان آرزو، پس فرو گيرد ايشان را اجل. «پيشى گيريد بر آرزو» يعنى از پى آرزوها مرويد و آنها را بر پشت سر خود اندازيد، يا اين كه پيشى بگيريد بكارهاى خير بر آرزوها و مقدّم داريد آنها را بر آرزوها، و «سبقت كنيد بر هجوم اجل» يعنى سبقت كنيد بكردن كارهاى خير بر ناگاه رسيدن اجل يا داخل شدن آن بى اذن و رخصتى، «پس نزديك است كه بريده شود بايشان اميد» يعنى نزديكند باين معنى كه بريده شود اميد ايشان و نرسند بآن و ناگاه يا بى اذن و رخصت در رسد اجل ايشان پس از پى چنين امرى نبايد رفت و خود را بآن مشغول از اعمال خير نبايد كرد، و ممكن است كه معنى اين باشد كه نزديكند باين كه اميد ببرد بر ايشان راه را و نگذارد كه ايشان براه راست كه اطاعت و فرمانبردارى باشد بروند پس ناگاه در رسد اجل ايشان و فوت شده باشد از ايشان آن سعادت.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 249

4380 بادروا صالح الاعمال و الخناق مهمل و الروح مرسل. تعجيل كنيد شايسته عملها را و حال آنكه گلو واگذاشته شده، و روح رها كرده شده است يعنى پيش از اين كه مرگ گلو را بگيرد و قبض روح بشود.

4381 بادر شبابك قبل هرمك و صحّتك قبل سقمك. پيشى بگير جوانى خود را پيش از پيرى خود، و تندرستى خود را پيش از بيمارى خود. يعنى پيشى بگير بأعمال خير در جوانى كه آسان است آنها پيش از پيرى كه دشوار مى‏گردد و بسا باشد كه مانع شود از آنها و «در تندرستى پيش از بيمارى» بر همان قياس.

4382 بادر غناك قبل فقرك و حياتك قبل موتك. پيشى بگير توانگرى خود را پيش از درويشى خود، و زندگانى خود را پيش از مرگ خود يعنى پيشى بگير بخيرات و مبرّات تا توانگرى دارى و تأخير مكن كه مبادا فقير شوى و ديگر آنها ميسر نگردد ترا، و پيشى بگير بهمه اعمال خير تا حيات دارى و پس مينداز از اوّل اوقات آن كه مبادا مرگ در رسد و بازمانى از آنها.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 250

حرف باء بلفظ «بئس»

از آنچه وارد شده از سخنان حكمت آميز حضرت امير المؤمنين علىّ بن ابى طالب عليه السلام در حرف باء كه واقع شده بلفظ «بئس» كه كلمه ذمّ است، از آن جمله است قول آن حضرت:

4383 بئس الدّاء الحمق. بد دردى است كمى عقل، زيرا كه دردى است كه باعث فساد دنيا و آخرت مى‏گردد و چه دردى چنين باشد.

4384 بئس الّشيمة الخرق. بدخوئى است خرق يعنى درشتى و ناهموارى، زيرا كه با وجود اين كه شرعا مذموم است مفاسد آن در دنيا نيز بسيار است، و «خرق» بمعنى كودنى و حمق نيز آمده و ممكن است كه مراد در اين جا آن باشد و بمنزله تأكيد فقره سابق باشد.

4385 بئس الرّفيق الحرص. بد رفيقى است حرص، زيرا كه با هر كه رفيق باشد مشغول سازد او را بدنيا و از سعادت آخرت برآرد  بلكه در دنيا همواره او را گرفتار تعب و زحمت دارد.

4386 بئس الاختيار الرّضا بالنّقص. بد برگزيدنى است راضى شدن بكمى يعنى كمى مرتبه و نقص و پستى آن بسبب صفات و ملكات پست مرتبه يا افعال نكوهيده. و غرض اين است كه حق تعالى آدمى را اهليت و قابليت مراتب بلند و درجات رفيعه داده بسعى در ازاله رذايل و اكتساب‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 251

فضائل پس سعى در آنها نكردن و راضى بنقص مرتبه و پستى آن شدن بد اختيار و برگزيدنى است.

4387 بئس الشيمة النّميمة. بدخويى است سخن چينى، زيرا كه از دنائت نفس ناشى مى‏شود و منشأ فتنه‏ها و فسادها مى‏گردد و اين است كه در قرآن مجيد و احاديث معصومين صلوات اللّه عليهم أجمعين نهى از آن و مبالغه در ذمّ آن بسيار شده.

4388 بئس الطّبع الشّره. بدخصلتى است غلبه حرص، زيرا كه هميشه آدمى را در رنج و تعب سعى دارد و غالب اين است كه در وزر و وبال مى‏اندازد و در اكثر نسخه‏ها «الطمع» بميم واقع شده نه بباى يك نقطه و ظاهر اين است كه از تصحيف بعضى ناسخين باشد و بر تقدير صحت آن ممكن است كه مراد اين باشد كه: بد طمعى است غلبه حرص يعنى طمعى كه از راه غلبه حرص باشد و احتياجى بآن نباشد.

4389 بئس الطّعام الحرام. بدخوردنى است حرام، زيرا كه با وجود وزر و وبال آن دل را سياه كند و حريص بر معاصى ديگر سازد و حرام أعمّ از اين است كه بالذّات حرام باشد مثل گوشت خوك يا بسبب عارضى باشد مثل مال مغصوب يا دزدى يا نجس يا آنچه بعنوان ربا گرفته شده باشد و امثال آنها.

4390 بئس القوت اكل مال الايتام. بدقوتى است خوردن مال يتيمان. «قوت» قدرى از خوردنى را گويند كه بر پاى تواند ماند بآن بدن آدمى و ذكر اين بخصوص بعد از ذمّ مطلق خوردن حرام از براى مبالغه در بدى آن است چنانكه در آيات و احاديث بسيار وارد شده و در تعبير

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 252

بلفظ «قوت» نه بلفظ «طعام» اشاره است ببدى خوردن آن اگر همه بقدر قوت باشد.

در تعبير

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 252

بلفظ «قوت» نه بلفظ «طعام» اشاره است ببدى خوردن آن اگر همه بقدر قوت باشد.

4391 بئس القلادة قلادة الآثام. بد قلاده ايست قلاده گناهان. «قلاده» گردن بند را گويند و استعاره گردن‏بند از براى گناهان و همچنين طوق شايع است باعتبار اين كه وبال آنها لازم مى‏شود صاحب آنها را و جدا نمى‏شود از او مانند لازم‏بودن گردن‏بند و طوق، و در بعضى احاديث وارد شده كه هر كه زكاة مال خود را ندهد مارى مى پيچد بر گردن او روز قيامت و بنا بر اين استعمال گردن‏بند و طوق ممكن است كه باين اعتبار باشد يعنى بسبب آنها مارى بپيچد بر گردن صاحب آنها مانند گردن‏بند و طوق، و ممكن است كه تشبيه بقلاده باشد كه بر گردن سگ ميكنند از براى بستن آن و كشيدن آن بهر جا كه خواهند ببرند و چون صاحب گناه بسبب آن در بند مى‏افتد و گرفتار مى‏گردد تا بجزاى آن برسد پس گويا آن قلاده مى‏شود در گردن او كه بآن او را در بند دارند و سر نمى‏دهند.

4392 بئس الصّديق الملول. بددوستى است آنكه از اين كس ملول و دل زده باشد يعنى بايد كه دوست را از خود ملول نكرد كه دوستى كه ملول گردد بددوستى است و اعتمادى ديگر بر دوستى او نباشد، و ممكن است كه مراد اين باشد كه دوست خوب آن است كه از دوست زود بزود ملول نشود و هر كه باندك چيزى ملول شود بد دوستى است.

4393 بئس السّجيّة الغلول. بد خصلتى است خيانت، و احاديث ديگر نيز در اين باب بسيار است.

4394 بئس العادة الفضول. بد خصلتى است پرگوئى يا زياده كاريها. يعنى مشغول شدن بكارهايى كه پر مهمّ نباشد و بازماندن بسبب آنها از مهمات.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 253

4395 بئس القرين الجهول. بد همنشينى است كسى كه بسيار نادان باشد.

4396 بئس الوجه الوقاح. بدروئى است روئى كه بى شرم باشد.

4397 بئس الشّيمة الالحاح. بدخصلتى است الحاح يعنى ابرام كردن در سؤال.

4398 بئس القرين العدوّ. بد همراهى است دشمن. مراد اين است كه با دشمن رفيق و همراه نبايد شد زيرا كه با رفاقت و همراهى احتراز از شرّ او مشكل است.

4399 بئس الجار جار السّوء. بد همسايه ايست همسايه بد. زيرا كه حق همسايگان بر يكديگر اين است كه بكار هم آيند و بر يكديگر احسان كنند چنانكه در احاديث بسيار وارد شده حتى اين كه روايت شده از حضرت رسالت پناهى صلّى اللّه عليه و آله كه جبرئيل مرا چندان وصيت كرد در باب همسايه كه من گمان كردم كه ميراث مى‏برد پس همسايه كه بكار نيايد و نيكى نكند و بدى كند كمال بدى خواهد داشت، و ممكن است كه مراد مذمّت همسايه بد باشد هر چند بدى باين كس نكند باعتبار اين كه آدمى بالطبع مايل است به آن چه مشاهده كند از ابناى جنس خود پس هرگاه همسايه كسى بد باشد نمى‏شود كه بعضى بديهاى او باو يا ببعضى از متعلقان او سرايت نكند.

4400 بئس الرفيق الحسود. بد رفيقى است حسود يعنى كسى كه تمناى زوال نعمت مردم ميكند و بدى‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 254

رفاقت چنين كسى ظاهر است چه هرگاه نعمتى از كسى ببيند تمناى زوال آن كند و نمى‏شود كه بآن اعتبار سعى نكند در زوال آن و قطع نظر از آن مكدّر و ملول شود و غمگين نشيند و ظاهر است كه كدورت و حزن رفيق باعث كدورت و حزن آدمى نيز مى‏گردد.

4401 بئس العشير الحقود. بد هم زندگانى است كينه‏ور، زيرا كه كسى كه كينه كسى داشته باشد نمى‏شود كه در صدد ايذاء و آزار او نباشد و با وجود معاشرت و آميزش در اكثر اوقات احتراز از شرّ چنين كسى بغايت دشوار است.

4402 بئس العمل المعصية. بدكردارى است نافرمانى حق تعالى.

4403 بئس الرّجل من باع دينه بدنيا غيره. بدمردى است كسى كه بفروشد دين خود را بدنياى غير خود، و كمال بدى اين معنى و سخافت عقل چنين كسى ظاهر است.

4404 بئس السّياسة الجور. بد سياستى است جور و ستم. «سياست» چنانكه مكرّر مذكور شد تربيت كردن رعيت و نظم و نسق احوال ايشان است و ظاهر است كه صاحب سياست وضع شده از براى رفع ظلم ديگران بر ايشان و رفع ظلم ايشان بر يكديگر، و ظاهر است كه ظلم و جور از كسى كه متوقّع رفع و دفع آن باشند از او بسيار بدتر و قبيح تر باشد از ظلم كسى كه اين توقّع از او نباشد.

4405 بئس الذّخر فعل الشّرّ. بد ذخيره‏ايست كردن كار بد. مراد اين است كه هر چه آدمى بكند نوشته‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 255

مى‏شود و ثبت مى‏شود تا اين كه جزاى آن در آخرت داده شود پس آدمى هر چه بكند در حقيقت آن را ذخيره كرده از براى خود و ظاهر است كه فعل بد كه جزاى آن عذاب و عقاب باشد و بدذخيره ايست.

4406 بئس الظّلم ظلم المستسلم. بد ظلمى است ظلم بر كسى كه مطيع و فرمانبردار باشد. پوشيده نيست كه مطلق ظلم اگر چه بد است اما ظلم بر كسى كه مطيع و فرمانبردار باشد مثل ظلم پادشاهان و حكام بر رعايا كه اطاعت و فرمانبردارى ايشان كنند بدتر و قبيح‏تر است از ظلم بر كسى كه چنين نباشد بلكه سركشى كند يا نه اطاعتى داشته باشد و نه سركشى.

4407 بئس الكسب الحرام. بد كسبى است كسب حرام، زيرا كه رنج و تعب كسب را در آن بايد كشيد و وزر و وبال از براى خود تحصيل كرد.

4408 بئس قرين الورع الشبع. بد همراهى است از براى پرهيزگارى سيرى، زيرا كه ثمره پرهيزگارى وصول بمراتب عاليه است و سيرى مانع مى‏گردد از آن بسبب اين كه باعث خاموشى نور دل و تعطيل قواى عقليه و كسالت بدن گردد چنانكه گفته اند كه: در گرسنگى اجساد ارواح مى‏گردند و در سيرى ارواح اجساد ميشوند.

4409 بئس قرين الدّين الطّمع. بد همراهى است براى ديندارى طمع، زيرا كه كسى را كه طمع باشد هر چند ديندار باشد بسيار مى‏شود كه طمع او را بحرام اندازد و دين او را فاسد كند و بر تقديرى كه چنين نكند در اين شبهه نيست كه طمع آدمى را خوار و ذليل و پست مرتبه گرداند و آنها منافى رتبه ديندار و مرتبه اوست.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 256

4410 بئس المنطق الكذب. بد گفتنى است دروغگوئى، چه عقلا و شرعا مذموم است و مفاسد بسيار بر آن مترتب مى‏گردد.

4411 بئس النّسب سوء الادب. بدنسبى است بدى ادب. مراد اين است كه بى ادب را مردم ببى ادبى نسبت دهند و اين بد نسبى است و بسيار بدتر است از اين كه نسب كسى پست باشد و بشخص بدى يا پست مرتبه برسد، پس كسى را كه ادب باشد هر چند نسبت ظاهرى پست باشد در حقيقت عالى‏نسب‏تر باشد از بى‏ادبى كه نسب ظاهرى او بلند باشد.

4412 بئس السّعى التفرقة بين الاليفين. بد كوششى است جدائى افكندن ميانه دو كس كه با هم الفت داشته باشند، زيرا كه نظام عالم بالفت مردم است با يكديگر، پس سعى در خلاف آن در حقيقت سعى در اختلال اوضاع عالم است.

4413 بئس القلادة قلادة الدّين. بد گردن‏بندى است گردن‏بند قرض، زيرا كه آدمى را همواره در همّ و غمى دارد كه هيچ همّ و غمى بآن نرسد چنانكه روايت از حضرت رسالت پناهى صلّى اللّه عليه و آله مشهور است كه نيست همى مثل همّ قرض. و استعاره «گردن بند» باعتبار لزوم و جدانشدن آن همّ و غمّ است از صاحب آن مانند گردن بند چنانكه قبل از اين در گناهان مذكور شد، و ممكن است كه تشبيه بقلاده سگ و مانند آن باشد كه بسبب آن آنرا در فرمان خود دارند باعتبار اين كه قرض اين كس را در فرمان قرض خواه در مى‏آورد.

4414 بئس الاستعداد الاستبداد.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 257

بد آمادگى است خود رأى بودن، زيرا كه كسى كه خود رأى باشد و اعتماد تمام بر رأى خود داشته باشد و با عقلا در كارها مشورت نكند زيان و خسران بسيار كشد پس خود رأى بودن در حقيقت خود را آماده آنها كردن است و آن بد آمادگى است.

4415 بئس الزّاد الى المعاد العدوان على العباد. بد توشه ايست بسوى آخرت كه بازگشت مردمان به آنست ستم‏كردن بر بندگان حق تعالى، چون هر چه آدمى ميكند نوشته مى‏شود تا در آخرت بجزاى آن برسد پس در حقيقت آن را توشه راه خود كرده و ظاهر است كه ستم بر بندگان حق تعالى كه باعث هلاكت اخروى است بد توشه ايست كه كسى از براى خود بردارد.

4416 بئس الغريم النّوم يفنى قصير العمر و يفوّت كثير الاجر. بدقرض‏خواهى است خواب، فانى مى‏سازد عمر كوتاه را، و فوت ميكند اجر بسيار را. مراد مذّمت خواب است باين كه مانند قرضخواهى است بى رحم كه از براى وصول حق خود تمام سرمايه مديون و ما يعرف او را بباد فنا دهد و در بيان اين فرموده‏اند كه: «فانى ميكند عمر كوتاه را» يعنى عمر آدمى را كه بسيار كوتاه و اندك است خواب آن را فانى و نيست مى‏سازد زيرا كه آدمى تا در خواب است در حكم ميت است و در حقيقت عمرى ندارد، و «فوت ميكند اجر بسيار را» يعنى اجر و ثواب بسيار را كه مى‏توان در بيدارى تحصيل كرد بسبب كردن عملهاى نيكو و غرض از اين تنبيه بر اين است كه آدمى قدر عمر خود را كه سرمايه اوست بايد كه بداند و بخورد و خواب باطل و فاسد نسازد مگر بقدر ضرورت.

4417 بئس القرين الغضب يبدى المعايب و يدنى الشرّ و يباعد الخير. بد همنشينى است خشم، ظاره مى‏سازد عيبها را، و نزديك مى‏سازد شرّ را، و دور مى‏گرداند خير را. ظاهر ساختن خشم عيبها را، ظاهر است، چه كسى كه خشم بر او

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 258

غلبه كرد هرزه گويد و دشنام دهد و انواع سبكيها از او ظاهر شود، و همچنين «نزديك گردانيدن آن شرّ را» ظاهر است، زيرا كه غالب اين است كه سبب اين مى‏شود كه آزارى چند كند آن كسى را كه خشم بر اوست زياده از قدرى كه مستحقّ آن باشد بلكه بسا باشد كه بغير حقّ منجرّ بهلاكت نفوس و تلف اموال گردد و همچنين «دور گردانيدن آن خير را» ظاهر است چه دور ميكند از حلم و بردبارى و هموارى و مانند آنها از صفات حميده.

4418 بئس الخليقة البخل. بدخوئى است بخيل بودن.

4419 بئس الشّيمة الامل يفنى الاجل و يفوّت العمل. بدخصلتى است اميد، فانى مى‏سازد مدّت عمر را و فوت ميكند عمل را يعنى بدخصلتى است قانع نبودن و آرزوها و اميدهاى دور و دراز در دنيا داشتن زيرا كه مشغول مى‏سازد آدمى را بسعى از براى آنها تا اين كه فانى مى‏شود مدّت عمر و فوت مى‏شود عملهاى خيرى كه باعث رستگارى آخرت باشد.

4420 بئست الدّار الدّنيا. بدسرائى است دنيا يعنى از براى كسى كه دل بر آن بندد و آن را منزل اقامت گرداند نه كسى كه در آن اكتساب توشه آخرت نمايد.

4421 بئس الاختيار التعوّض بما يفنى عمّا يبقى. بد برگزيدنى است عوض گرفتن آنچه فانى مى‏شود كه دنيا باشد از آنچه باقى مى‏ماند كه آخرت باشد يعنى از سر آخرت گذشتن از براى دنيا.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 259

حرف «باء» بباى ثابته بلفظ مطلق

از آنچه وارد شده از سخنان حكمت آميز حضرت امير المؤمنين علىّ بن ابى طالب عليه السلام در حرف «باء» بباى ثابته بلفظ مطلق يعنى بائى كه جزو كلمه باشد و زايده نباشد و در همه فقرات مخصوص بلفظ خاصى نباشد چنانكه در فصل سابق بود بلكه بالفاظ مختلف باشد و در هر فقره بلفظى باشد غير لفظ فقرات ديگر.

فرموده است آن حضرت عليه السلام:

4422 بكر السّبت و الخميس بركة. بامداد روز شنبه و پنجشنبه بركت است يعنى از براى

كارها مثل سفر و تجارت و غير آن، و از حضرت رسالت پناهى صلّى اللّه عليه و آله نقل شده كه دعا كردند كه «اللهمّ بارك لّامتى فى بكورها يوم سبتها و خميسها» يعنى خداوندا بركت ده براى امّت من در صبحگاه رفتن ايشان بكارها در روز شنبه ايشان و پنجشنبه ايشان، و ظاهر است كه دعاى آن حضرت صلّى اللّه عليه و آله مستجاب است.

4423 برّ الوالدين اكبر فريضة. يعنى نيكوئى كردن بپدر و مادر بزرگتر فريضه ايست مشهور اين است كه «فريضه» مرادف واجب است و هر دو بيك معنى اند و بعضى گفته اند كه: فريضه واجبى را گويند كه وجوب آن قطعى باشد يا از قرآن مجيد معلوم شده باشد و بر هر تقدير در بودن‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 260

برّ والدين از فريضه هاى بزرگ شبهه نيست زيرا كه وجوب آن و تأكيد در آن از قرآن مجيد و سنت پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و اجماع مسلمانان معلوم و قطعى است.

4424 بطن المرء عدوّه. شكم آدمى دشمن اوست، زيرا كه بسيار است كه بسبب خواهشها آدمى را در وزر و وبال مى اندازد و اين نهايت دشمنى است و غرض اين است كه فرمان او نبايد برد و بخواهش آن عمل نبايد كرد.

4425 بعد المرء عن الدّنيّة فتوّة. دورى آدمى از صفات و اخلاق پست مرتبه جوانمردى است.

4426 بركة المال فى الصّدقة. بركت مال و افزونى آن در تصدّق است يعنى صدقه‏دادن سبب افزونى مال مى‏گردد.

4427 برّ الرّجل ذوى رحمه صدقة. احسان و نيكوئى‏كردن مرد با خويشان خود تصدّق است يعنى ثواب آن را دارد. و اين منافات ندارد با آنچه در بعضى احاديث وارد شده كه: صدقه ده برابر جزا داده مى‏شود و قرض بهجده برابر وصله برادران ببيست برابر و صله رحم ببيست و چهار برابر، زيرا كه هرگاه ثواب آن زياده از ثواب صدقه باشد مى‏توان گفت كه: ثواب صدقه را دارد گو  زياده بر آن نيز داشته باشد، و ممكن است كه گاهى اقتصار شود  بر ذكر قدرى ثواب كمتر از قدر واقعى باعتبار مصلحتى مثل اين كه اگر قدر زايد مذكور شود سامع استبعاد كند و قبول نكند و شكّ كند در آن، پس اقتصار شود بر ذكر قدرى از ثواب كه سامع بعيد نداند و انكار آن نكند، و ممكن است كه ثواب استحقاقى هر دو برابر

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 261

باشد و غرض از اين كلام آن باشد و حديث مذكور محمول شود بر اين كه حق تعالى از راه تفضل صدقه را بده برابر مضاعف كند و صله رحم را ببيست و چهار برابر و بنا بر اين زياده بودن ثواب تفضلى صله رحم بر صدقه كه از آن مستفاد مى‏شود منافات ندارد با تساوى هر دو در ثواب استحقاقى، و ممكن است كه مراد باحسان بخويشان در اينجا احسانها و مهربانيهاى غير مالى باشد و ثواب آنها ثواب صدقه باشد و مراد بآن حديث اين باشد كه مالى كه در صله رحم داده شود ببيست و چهار برابر مضاعف شود و اين زيادتى بر صدقه منافات ندارد با اين كه احسانهاى ديگر با خويشان برابر باشد با صدقه و اللّه تعالى يعلم.

4428 بلاء الانسان فى لسانه. بلاى آدمى در زبان اوست يعنى بسيار است كه از راه زبان ببلاها گرفتار مى‏شود از بلاهاى اخروى و دنيوى و اگر زبان خود را نگاهدارد از آنها محفوظ مى‏ماند و اين ظاهر است.

4429 بيان الرّجل ينبى‏ء عن قوّة جنانه. گفتار مرد خبر مى‏دهد از قوّت دل او يعنى از گفتار او قوّت و ضعف دل او را استنباط مى‏توان كرد.

4430 بادر الطّاعة  تسعد. پيشى گير بطاعت يعنى فرمانبردارى حق تعالى تا نيكبخت شوى. و اين فقره اگر چه بلفظ «بادر» است و مناسب اين بود كه در فصل سابق سابق كه در ذكر فقراتى بود كه عنوان آنها «بادر» يا «بادروا» باشد مذكور شود نهايت چون فقره بعد كه اخت آن است بلفظ «بادر» نبود بآن اعتبار هر دو را در اين فصل ذكر نمود نه در آن فصل.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 262

4431 باكر  الخير ترشد. پيشى گير بخير يعنى تعجيل كن در آن تا راه راست يابى.

4432 بكاء العبد من خشية اللّه يمحّص ذنوبه. گريستن بنده از ترس خدا پاك مى‏سازد گناهان او را.

4433 بلاء الرّجل على قدر ايمانه و دينه. بلا و محنت مرد بر اندازه ايمان او و دين اوست، زيرا كه بلائى كه حق تعالى بمؤمنان مى‏فرستد از براى امتحان و آزمايش ايشان است و اين كه ظاهر شود بر مردم مرتبه صبر ايشان تا بان نسبت ثواب داده شوند و بدرجات بلند رسند پس هر چند ايمان و دين كسى قوى تر باشد گاه هست كه ببلا بيشتر گرفتار مى‏شود تا مرتبه او در تسليم و رضا بهتر ظاهر شود و بآن قدر مرتبه و درجه او بلند گردد اين است كه انبياء و اوليا صلوات اللّه عليهم اكثر اوقات بانواع بلايا و محن ممتحن مى‏شده‏اند .

4434 بركة العمر فى حسن العمل. بركت زندگانى در خوبى عمل است يعنى عمرى كه در عمل نيكو صرف شود هر چند كوتاه باشد بركت دارد باعتبار اين كه اثر آن پاينده و جاويد بماند بخلاف عمرى كه چنان نباشد كه هر چند دراز باشد بركتى ندارد زيرا كه هر قدر كه باشد بزودى فانى شود و اثر خيرى بر آن مترتّب نشود و چنين چيزى را چه بركتى تواند بود، و ممكن است كه مراد اين باشد كه عمل نيكو سبب بركت عمر و درازى آن گردد.

4435 بلاء الرّجل فى طاعة الّطمع و الامل.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 263

بلاى مرد در فرمانبردارى طمع و آرزوست يعنى طمع از مخلوق و آرزوهاى دور و دراز از آرزوهاى امور دنيوى، و مراد اين است كه: بلاها كه آدمى خود منشأ آنها مى‏شود بسبب اين دو امر است و آنچه در فقره سابق سابق گذشت كه: بلاى مرد بر اندازه ايمان و دين اوست، آن در بلاهائى است كه از جانب حق تعالى باشد پس منافاتى ميانه اين دو فقره مباركه نيست.

4436 بذل العلم زكاة العلم. عطا كردن علم زكاة علم است. مراد اين است كه هر نعمتى را زكاتى باشد و زكاة علم اينست كه عطا كنند و بياموزند آن را بجمعى كه طلب آن كنند و اهل آن باشند و چنانكه زكاة مال باعث پاكيزگى و فزايش آن مى‏گردد بذل علم نيز سبب فزايش آن و پاكيزگى آن مى‏گردد.

4437 بالعلم تدرك درجة الحلم. بدانش يافته مى‏شود پايه بردبارى يعنى علم وسيله اين مى‏شود كه آدمى علم و بردبارى تحصيل كند و اين پايه بلند و درجه ارجمند كه مدح انبياى عظام و اولياى كرام بآن مى‏شود بيابد، و ممكن است كه مراد اين باشد كه بعلم مى‏توان يافت بلندى مرتبه علم و فضيلت و شرافت آن را.

4438 بذل العطاء زكاة النّعماء. دادن عطا زكاة نعمت است يعنى زكاة نعمت اين است كه صاحب آن از آن عطا كند بديگرى و چنانكه زكاة باعث فزايش مال مى‏گردد اين نيز سبب زيادتى نعمت مى‏شود.

4439 بقيّة السّيف انمى عددا و اكثر ولدا. باقى مانده از شمشير فزاينده‏ترست از روى عدد و بيشترست از روى فرزند.

مراد اين است كه هرگاه جمعى بنا حق اكثر ايشان بشمشير دشمن كشته شوند

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 264

و قليلى از ايشان باقى بماند حق تعالى بلطف خود بركتى بايشان دهد كه عدد ايشان فزايش كند و اولاد ايشان بسيار شود و اين تأكيد و بيان سابق است و اين معنى در باره حضرت سيد الساجدين زين العابدين صلوات اللّه و سلامه عليه مشاهده عالميان شده چه در واقعه كربلا «بقية السيفى» كه از مردان بود همان حضرت صلوات اللّه و سلامه عليه بود و حق تعالى ذريّت طاهره آن حضرت را چنان بسيار كرد كه در اطراف و اكناف جهان پهن شده اكثر ولايات بزيود وجود جمعى كثير از ايشان آراسته و پيراسته گشته.

4440 بذل الجاه زكاة الجاه. عطاكردن جاه زكاة جاه است، مراد به «جاه» عزّت و اعتبار و روشناس بودن است و مراد اين است كه زكاة جاه و امرى كه باعث فزايش آن شود اين است كه آدمى آن را بذل و عطا كند يعنى صرف كند آن را و سعى كند بوسيله آن را در برآوردن حاجتهاى مؤمنان و رسانيدن ايشان بجاه و عزّت و اعتبار.

4441 باكروا فالبركة فى المباكرة و شاوروا فالنجح فى المشاورة. مباكرت كنيد يعنى بامداد متوجه كارها گرديد، زيرا كه بركت در مباكره است يعنى حق تعالى سعى در بامداد را بركتى دهد كه سعيهاى در اوقات ديگر را ندهد، و مشورت كنيد پس فيروزى در مشورت كردن است، زيرا كه عقلها يارى هم كنند و حق تعالى بسبب اين كه جمعيت و الفت مردم را با يكديگر دوست مى‏دارد يارى همه كند.

4442 بذل ماء الوجه فى الطلب اعظم من قدر الحاجة و ان عظمت و انجح فيها الطّلب. بخشيدن آبرو در طلب حاجتى عظيم تر است از قدر حاجت و هر چند عظيم باشد

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 265

آن حاجت و برآورده شود در آن مطلب. مراد ذمّ طلب و سؤال است و اين كه آبرو از براى هيچ حاجتى نبايد ريخت زيرا كه هر چند حاجت عظيم باشد و برآورده شود برابرى نمى‏تواند كرد با قدر آبرو و از سر آبرو نمى‏توان گذشت از براى آن چه جاى اين كه مطلب حقير باشد يا برآورده نشود.

4443 بخّ بخّ لعالم علم فكفّ و خاف البيات فاعدّ و استعدّ، ان سئل افصح و ان ترك سكت  كلامه صواب و سكوته عن غير عىّ عن الجواب. خوشا خوشا از براى عالمى كه دانا شده باشد پس بازداشته باشد، و ترسيده باشد از شبيخون پس مهيا كرده باشد و آماده شده باشد، اگر پرسيده شود اظهار كند و اگر واگذاشته شود خاموش باشد، سخن او درست است و خاموشى او نه از راه عاجز بودن از جواب است. «پس بازداشته باشد» يعنى نفس خود را از معاصى و از «شبيخون» يعنى ناگهان آمدن مرگ، و «مهيا كرده باشد» يعنى اسباب راه خود را، و «آماده شده باشد» يعنى از براى آن سفر و تهيه آن را گرفته باشد، «اگر پرسيده شود» غرض از آن اين است كه در مجالس بى‏ضرورتى اظهار علم و فضل خود نكند از براى اظهار كمال يا غرضى ديگر از اغراض دنيوى بلكه اگر مسئله بپرسند از او اظهار كند جواب آن را و اگر واگذارند او را خاموش باشد، «سخن او درست است» يعنى چنين عالم سخن گفتن او در وقتى كه سخن گويد درست است از براى اين كه از براى ضرورت گفته يا سخنان او درست است از براى اين كه فرض شد كه دانا شده و مطلبى در آنچه مى‏گويد از اغراض دنيوى ندارد و ظاهر است كه چنين كسى خلاف آنچه را علم بآن دارد نگويد، و «خاموشى او در وقتى كه خاموش باشد نه از راه عجز از جواب است» يعنى از آن راه نيست تا اين كه مذموم باشد و از راه نقص او باشد زيرا كه مفروض شد كه او عالم شده بلكه از براى احتياط است كه مبادا متضمن اظهار فضيلتى يا غرضى ديگر از

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 266

اغراض دنيوى باشد و خاموشى چنين ممدوح است، و ممكن است كه «كلامه» (تا آخر) صفت ديگر از براى «عالم» باشد و ترجمه اين باشد كه: خوشا عالمى چنان و چنين كه سخن او درست باشد و خاموشى او نه از روى عجز از جواب باشد.