غرر الحكم و درر الكلم جلد ۳

قاضى ناصح الدين ابو الفتح عبد الواحد بن محمد تميمى آمدى
ترجمه : سيد هاشم رسولى محلاتى

- ۱۱ -


4268 باكتساب الفضائل يكبت المعادى. بكسب كردن فضيلتها افتاده مى‏شود يا خوار كرده مى‏شود دشمن، مراد بفضيلتها امورى چند است كه باعث مزيّت و زيادتى صاحب آن باشد بر كسى كه عارى باشد از آن، و مراد اين است كه اصل كسب كردن فضيلتها غلبه است بر دشمنى‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 220

كه عارى باشد از آنها و خواركردن اوست، يا بمنزله انداختن اوست، يا اين كه در واقع سبب اين مى‏گردد بتأييد حق تعالى، يا اين كه بسبب آنها راه غلبه بر دشمن بر او ظاهر مى‏شود.

4269 بدوام ذكر اللّه تنجاب الغفلة. بسبب دايم بودن ذكر خدا زايل مى‏شود غفلت، مراد ذكر قلبى است كه هميشه آدمى در ياد خدا باشد و اگر ذكر زبانى نيز اضافه آن شود بهتر باشد و مراد زايل‏شدن غفلت است از آنچه خير و صلاح او باشد در دنيا و آخرت و غفلتى كه بسبب آن در معصيتى افتد.

4270 بحسن العشرة تدوم الوصلة. بنيكوئى معاشرت دايم مى‏ماند پيوند يعنى پيوند آشنائى و مصاحبت، و در بعضى نسخه ها «الصحبة» بدل «الوصلة» است، و بنا بر اين معنى اين است كه: دايم مى‏ماند مصاحبت.

4271 بتكرّر الفكر ينجاب الشك. بمكرّرشدن فكر بريده شود شكّ يعنى بايد در مسائل و غير آنها از مطالب مكرّر فكر كرد تا راه شك بريده شود.

4272 بدوام الشّك يحدث الشّرك. بدايم بودن شكّ حادث مى‏شود شرك يعنى كفر يا شريك قرار دادن از براى خدا، و مراد اين است كه آدمى بايد كه عادت بشكّ نكند و بقدر مقدور در هر باب بايد كه سعى كند در ازاله شكّ از خود كه اگر دايم ماند شكّ از براى او و عادت گردد آن منجرّ مى‏شود باين كه شكّ كند در بعضى امور كه شكّ در آنها شرك است، و ممكن است كه مراد شكّ در معارف الهيه باشد كه شكّ در آنها جايز نباشد،

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 221

و مراد به «دايم بودن شكّ» استقرار آن باشد و مراد اين باشد كه اگر شكى در آنها حاصل شود از قبيل وسوسه نفس بايد سعى كرد در ازاله آن بتكرّر فكر يا غير آن كه اگر شكّ در آنها قرار گيرد و مجرّد وسوسه نفس نباشد حادث شود شرك، يا اين كه در خصوص معارف الهيه هر چند مسئله باشد كه شكّ در آن شرك نباشد بايد كه شكّ را از خود زايل كرد كه اگر دايم بماند آن بتدريج منجرّ مى‏شود بشرك و شكّ در بعضى امور كه شكّ در آنها شرك باشد.

4273 بالحكمة يكشف غطاء العلم. بحكمت برداشته مى‏شود پرده علم، ظاهر اين است كه مراد به «حكمت» در اينجا دانستن مسائل است از روى دليل و مراد اين است كه هر چه را آدمى از روى دليل دانسته باشد پرده آن از براى او برداشته شده و بحقيقت آن رسيده، و اگر بعنوان تقليد بداند پرده خفا بر روى آن خواهد بود و بمنزله اين باشد كه كسى چيزى را از پس پرده ديده باشد، و ممكن است كه مراد به «حكمت» در اينجا جزو عملى آن باشد يعنى اعمال صالحه و مراد اين باشد كه آنها باعث اين مى‏شود كه پرده علم از براى صاحب آن برداشته شود يعنى پرده از روى علم برداشته شود و علم بسيار از براى او حاصل شود.

4274 بوفور العقل يتوفّر الحلم. بسبب بسيار بودن عقل وافر مى‏شود حلم، زيرا كه هر چند عقل كسى بيشتر باشد معرفت او بنيكوئى حلم و منافع آن و بدى خلاف آن و ضررهاى آن بيشتر باشد و يقين چنين عقلى سعى كند كه صاحب آن بهره وافرى از آن داشته باشد.

4275 بالعقول تنال ذروة  العلوم. بعقلها رسيده مى‏شود باوج علمها يعنى بعقلها كه حق تعالى ببندگان عطا كرده‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 222

مى‏توان بمراتب عاليه علوم و معارف رسيد پس آدمى نبايد كه بكاهلى و تقصير خود را از آن درجات محروم سازد و در بعضى نسخه‏ها «الامور» بدل «العلوم» است موافق فقره بعد، و بنا بر اين مراد اين است كه: بعقلها رسيده مى‏شود باوج امرها يعنى كارها يا چيزها يعنى بكارهاى بلند يا مرتبه‏هاى بلند مى‏توان رسيد، پس آدمى نبايد كه بكاهلى و تقصير آن را عبث و بى فايده كند و خود را از ثمره آن محروم سازد.

4276 بالصّبر تدرك معالى الامور. بصبر يافته مى‏شود امور بلند يعنى مرتبه هاى بلند يا كارهاى بلند، و مراد بصبر صبر بر مصيبتها و مكاره زمان است، و همچنين صبر بر تعب و زحمت طاعات و عبادات و ترك آنچه را خواهش آن باشد از محرّمات، و ظاهر است كه صبر بر اينها باعث مراتب بلند گردد، و همچنين باعث اين مى‏شود كه كارهاى بلند توان كرد كه همان كارهاى خير باشد كه صبر بر آنها ميكند از فعل طاعات يا ترك محرّمات.

4277 بقدر الهمم تكون الهموم . بقدر همتها ميباشد غمها يعنى بقدر خواهشها و اراده ها ميباشد غمها زيرا كه هر اراده و خواهشى لازم دارد غمى را كه عارض مى‏شود بسبب تعب و زحمتى كه بايد كشيد در طلب آن و در حفظ آن بعد از حاصل شدن و در فوت آن هرگاه حاصل نشود يا بعد از حصول فوت شود و غرض ترغيب بر كم كردن خواهشها و اراده‏هاست تا اين كه غم زياد نبايد خورد، و ممكن است كه مراد اين باشد كه بقدر بلندى همتها ميباشد غمها پس كسى را كه همت بلند باشد و مرتبه بلند خواهد در دنيا يا آخرت غم او زياده است از كسى كه بمرتبه پست راضى شود زيرا كه تعب و زحمت هر شغلى در دنيا بقدر بزرگى آن شغل و بلندى مرتبه آنست و همچنين زحمت تحصيل هر مرتبه در آخرت بقدر بزرگى و بلندى آن مرتبه است و بنا بر اين مراد در همتهاى دنيا اين است كه همت بر مراتب بلند در آنها باعث زيادتى غمهاست پس اجتناب‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 223

از آنها اولى است، يا مجرّد بيان اين كه همت بر هر مرتبه از آنها لازم دارد غمها را بقدر آن مرتبه پس هر كه را تاب آن باشد همت بر آن گمارد و اگر نه ترك كند و در همتهاى آخرت غرض اين است كه مرتبه بلند در آن بى غم زياد بقدر آن مرتبه نمى‏شود پس كسى كه آنرا خواهد بايد كه آن غم را بر خود گذارد و كسى كه چنان نكند و اوقات بفرح و سرور گذراند مستحقّ مرتبه بلند در آن سرا نخواهد شد پس اگر اظهار همت بر آن كند بمجرّد زبان باشد و در واقع همتى بر آن نداشته باشد.

4278 بقدر القنية يتضاعف الحزن و الغموم. بقدر قنيه افزون مى‏شود اندوه و غمها، «قنيه» بكسر قاف و ضمّ آن و سكون نون و فتح ياء دو نقطه زير مالى را گويند كه كسب شده باشد يا ذخيره شود، و معنى دويم در اينجا ظاهرترست.

4279 بالتّقوى تقطع حمة الخطايا. بسبب پرهيزگارى بريده مى‏شود حمه گناهان، «حمه عقرب» بضمّ حاء و تخفيف ميم زهر آن و ضرر آن است، و بنا بر اين مراد اين است كه: پرهيزگارى سبب اين مى‏شود كه زهر و ضرر گناهان سابق بريده شود و زايل گردد، و ممكن است كه بتشديد ميم خوانده شود بمعنى شدّت يا گرمى يا تيزى و بنا بر اين نيز مراد زايل شدن شدّت يا گرمى يا تيزى گناهان سابق است.

4280 بالورع يكون التنزّه من الدّنايا. بسبب پرهيزگارى ميباشد پاكيزگى از صفات پست‏مرتبه.

428 بحسن الأخلاق تدرّ الارزاق. بسبب نيكوئى خويها روان مى‏شود روزيها يعنى وسعت مى‏يابد و فراخ مى‏گردد،

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 224

و اين يا باعتبار اين است كه حق تعالى بازاى اخلاق نيكوى او روزى او را فراخ مى‏گرداند، و يا باعتبار اين كه مردم چنين كسى را رعايت كنند و نگذارند كه تنگى در وجه معاش كشد.

4282 بحسن الصّحبة تكثر الرّفاق. بسبب خوبى مصاحبت بسيار مى‏شود رفيقان.

4283 بصدق الورع يحصن الدّين. براستى پرهيزگارى در حصار مى‏شود و حفظ كرده مى‏شود دين يعنى بپرهيزگارى كه واقعى باشد نه پرهيزگارى و صلاح ظاهرى.

4284 بالرّضا بقضاء اللّه يستدلّ على حسن اليقين. براضى بودن بتقدير خدا استدلال كرده مى‏شود بر نيكوئى يقين، يعنى هر كه راضى و خشنود است به آن چه خدا در باره او تقدير كرده اين دليل اين است كه يقين او بحق تعالى و دانائى او و عدل او نيكوست و احتمال جهل و حيف و جور در شأن او نمى‏دهد.

4285 بالصّالحات يستدلّ على حسن الايمان. بعملهاى صالح استدلال كرده مى‏شود بر خوبى ايمان، يعنى عملهاى صالح كسى دليل اين است كه ايمان او نيكوست، و خلاف آن دليل ضعف و سستى ايمان است، و ظاهر اين كلام اين است كه اعمال جزو ايمان نباشد چنانكه مذهب مشهور ميانه علماست چنانكه مكرّر مذكور شد.

4286 بحسن التّوكّل يستدلّ على حسن الايقان. بنيكوئى توكل استدلال كرده مى‏شود بر خوبى يقين داشتن، يعنى هر كه توكل او بر خدا نيكو باشد و همه امور خود را باو واگذاشته باشد اين دليل اين است‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 225

كه يقين او بحقّ تعالى و ساير معارف الهيه نيكوست و در بعضى نسخه‏ها «صدق ايقان» است و بنا بر اين ترجمه اين است كه: استدلال كرده مى‏شود بر راستى يقين داشتن، و حاصل هر دو يكى است.

4287 بكثرة التّواضع يتكامل الشّرف. بسبب بسيارى فروتنى يعنى بدرگاه حق تعالى و با خلق نيز كامل مى‏شود شرف و بزرگى.

4288 بكثرة التكبّر يكون التّلف. بسبب بسيارى تكبر ميباشد تلف يعنى تلف آخرت بلكه دنيا نيز.

4289 بصحّة المزاج توجد لذّة الطّعم. بصحة مزاج دريافته مى‏شود لذّت مزه، و اين امر ظاهرى است و غرض از بيان آن يا تنبيه بر آن است كه تا كسى باعتبار دوام ايام صحت او يا تمادى آن از آن و از شكر چنين نعمتى عظيم غافل نگردد، و يا كنايه است از اين كه دل را بهوسها و خواهشهاى دنيا مبتلى و بيمار نبايد كرد كه اگر نه ادراك لذّت عبادت نكند و همچنين عقل را بشبهات فاسده مختلّ نبايد ساخت و اگر نه ادراك معارف حقه نتوان كرد.

از بندگى خداست قوّت ابرار

دنيا مطلب كه سازدت دل بيمار

بيمار ز خوردنى نيابد لذّت‏

لذّت نبرد ز بندگى دنيا دار

4290 باصابة الراى يقوى الحزم. بدرستى تدبير قوى مى‏شود دور انديشى يعنى هرگاه كسى در كارها تدبير درست كند باين كه عقل كاملى داشته باشد و فكر و تأمل بر وجهى كه بايد بكند دور انديشى و رعايت صلاح انجام و عاقبت او قوى گردد، و اگر تدبير درست نكند حزم و دورانديشى او قوّت نيابد پس كسى را كه عقل كامل باشد بايد كه در هر كارى كه خواهد بكند

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 226

بذل جهد خود در تأمل در آن و تفكر در مصالح و مفاسد آن بكند تا او را تدبير و راى درستى حاصل شود، و اگر عقل و شعور او كامل نباشد مشورت كند با كسى كه عقل و شعور او كامل باشد و او بر وجهى كه بايد تدبر و تفكر در آن كار نمايد و در بعضى نسخه ها بجاى «باصابة»: «باصالة» ذكر شده است و بنا بر اين معنى كلام اين مى‏شود كه: باصالت رأى يعنى محكم‏بودن آن قوى مى‏شود دور انديشى، يعنى هرگاه رأى كسى در كارها كه خواهد بكند قوى و محكم باشد دور انديشى و رعايت صلاح انجام و عاقبت او قوى باشد و اگر رأى او سست باشد دور انديشى بر وجهى كه بايد نتواند كرد زيرا كه با رأى و عزم سست اهتمام نكند در كردن آنچه بايد كه بكند و اهمال كند در آنها و بسبب آن فوت شود از او بسيارى از آنچه صلاح عاقبت او در آن باشد، و ممكن است كه مراد باصالت رأى اين باشد كه آدمى اصيل باشد در آن و تابع ديگرى نبايد بود و ظاهر است كه چنين كسى دورانديشى او قوى‏تر باشد از كسى كه بايد كه تابع ديگرى باشد و بنا بر اين غرض منع از اين است كه كسى خود را تابع ديگرى كند و مستقل نباشد در آنچه خواهد.

4291 بترك ما لا يعنيك يتمّ لك العقل. بترك كردن آنچه بكار نيايد ترا تمام مى‏شود از براى تو عقل، مراد اين است كه مشغول ساختن خود به آن چه كار اين كس نيايد باعث شغل زياد و تشويش و پراكندگى خاطر و عقل مى‏شود و سبب اين مى‏گردد كه در هيچ مطلبى مجتمع نتواند شد و بر وجهى كه بايد فكر نتواند كرد و عقل او كامل نگردد بخلاف كسى كه خود را مشغول آنها نسازد كه او خاطر خود را در مطالب ضروريه جمع تواند كرد و هرگاه عقل و فكر با جمعيت خاطر باشد و با تشويش و پراكندگى نباشد ظاهر است كه كامل و تمام گردد، و ممكن است كه مراد اين باشد كه ترك مذكور نشان و دليل تمامى عقل تو مى‏شود.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 227

4292 بكثرة الاحتمال يكثر الفضل . بسبب بسيارى احتمال بسيار مى‏شود فضل، ظاهر اين است كه مراد به «احتمال» در اينجا متحمل‏شدن مؤنات و اخراجات مردم باشد، و مراد به «فضل» زيادتى در مال و نعمت باشد يا تمامى و كمال، و ممكن است كه مراد بفضل عطا و احسان باشد و مراد اين باشد كه بسبب تحمل اخراجات مردم فضل و احسان آدمى بسيار مى‏شود يعنى اين كمال فضل و احسان است و بالاترين مراتب آن است، و ممكن است كه مراد به «احتمال» تحمل تعب و مشقت باشد و مراد به «فضل» همان تمامى و كمال باشد يا مزّيت و زيادتى بر ديگران باشد و مراد اين باشد كه تمامى و كمال يا مزّيت و زيادتى بر ديگران بدون تحمل تعب و مشقت حاصل نمى‏شود يعنى تعب و مشقت در گزاردن طاعات و عبادات و در صبر بر ترك آنچه خواهش آن باشد از مناهى و صبر بر مصائب و نوائب و مانند آنها.

4293 بالايثار على نفسك تملك الرّقاب. بايثار بر نفس خود مالك مى‏شوى گردنها را، مراد به «ايثار بر نفس» برگزيدن ديگرى است بر خود و عطا كردن باو چيزى را كه خود محتاج بآن باشد و ظاهر است كه بخششها و دهشهاى كسى بر اين وجه سبب اين مى‏شود كه مالك گردنها گردد يعنى مردم مطيع و فرمانبردار او گردند بر وجهى كه گويا مالك رقاب ايشان است.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 228

4294 بتجنّب الرّذائل تنجو من العاب. باجتناب از رذيلتها نجات مى‏يابى از عيب و ننگ، رذيلت مقابل فضيلت است يعنى صفتى كه باعث پستى و نقص باشد چنانكه فضيلت صفتى باشد كه باعث تمامى و بلندى باشد.

4295 بالعمل يحصل الثواب لا بالكسل. بعمل حاصل مى‏شود ثواب نه بكسالت و كاهلى يعنى نه با كسالت و كاهلى يعنى ثواب با آن حاصل نشود نه اين كه بسبب آن حاصل نمى‏شود زيرا كه آن محلّ توهّم نيست و حاجت ببيان ندارد.

4296 بحسن العمل تجنى ثمرة العلم لا بحسن القول. بخوبى كردار چيده مى‏شود ميوه علم نه بنيكوئى گفتار، يعنى ميوه علم كه رستگارى و فيروزى بمراتب عاليه باشد وقتى چيده مى‏شود كه با خوبى عمل باشد نه باين كه گفتار نيكو باشد و عمل بآن نشود.

4297 بالعمل تحصل الجنّة لا بالامل. بكردار نيكو حاصل مى‏شود بهشت نه باميد بهشت، چه اميد بهشت بى عمل بمنزله اميد حاصل است از زمينى بى كاشتن دانه و تخمى.

4298 بالاحسان تملك القلوب. باحسان بنده گردانيده مى‏شود دلها.

4299 بالسّخاء تستر العيوب. ببخشندگى پوشانيده مى‏شود عيبها.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 229

4300 بغلبة العادات الوصول الى اشرف المقامات. بغلبه عادتهاست رسيدن بسوى بلندترين جايگاهها، ظاهر اين است كه مراد به «غلبه عادتها» غلبه بر عادتهاست يعنى غالب‏شدن بر هوسها و خواهشها و مانند آنها از آنچه مقتضاى طبع بشرى است و آدمى عادت به آنها كرده و مراد به «غلبه بر آنها» زايل كردن آنهاست و سلب آنها از خود يا اطاعت آنها نكردن و عمل بمقتضاى قواى عقليه نمودن و ممكن است كه مراد به «غلبه عادتها» اين باشد كه بصفات خوب و افعال خير عادت كند بر وجهى كه آنها غالب گردند يعنى ثابت و راسخ گردند در او نهايت ثبات و رسوخ يا غالب شوند بر قواى شهويه و غضبيه و مانع شوند از اطاعت و فرمانبردارى نفس آنها را و ظاهر است كه غلبه عادتها به هر يك ازين دو معنى سبب رسيدن بسعادت جاويد مى‏گردد كه بلند ترين مراتب و مقامات است.

4301 بالأعمال الصّالحات ترفع الدّرجات. بعملهاى صالح يعنى شايسته نيك بلند كرده مى‏شود درجه ها يعنى آدمى بمرتبه هاى بلند از ايمان يا درجات بلند در بهشت مى‏رسد.

4302 بخفض الجناح تنتظم الامور. بفروتنى كردن انتظام مى‏يابد كارها، و اصل «خفض جناح» اين است كه مرغ بال خود را پست كند و بر زمين گستراند و بعد از آن كنايه شده از فروتنى و نرمى و هموارى.

4303 بالفجائع يتنغّص السّرور. بمصيبتها مكدّر مى‏گردد شادى يعنى نمى‏شود كه شاديهاى دنيا بورود مصيبتها مكدّر و تيره و ناصاف نگردد پس شايسته آن نيستند كه كسى از براى آنها سعى كند بايد كه سعى از براى سرور و شادمانى اخروى كرد كه بهيچ وجه آميخته بكدورتى نگردد.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 230

4304 بالطّاعة تزلف الجنّة للمتّقين. بطاعت يعنى طاعت الهى و فرمانبردارى او نزديك كرده مى‏شود بهشت براى پرهيزگاران يعنى طاعت در حقيقت نزديكى بهشت معنوى است يا سبب اين است كه بهشت صورى نزديك گردد بايشان يعنى مستحقّ و سزاوار آن گردند يا بزودى در قيامت داخل آن گردند و فاصله رفتن بجهنم  از براى ايشان نباشد.

4305 بالمعصية تؤصد النّار للغاوين. بمعصيت پوشانيده مى‏شود آتش براى گمراهان يعنى هر گناهى بمنزله سرپوشى مى‏شود بر سر جايگاه صاحب آن از جهنم يا سبب اين مى‏شود كه سر جايگاه او را بپوشانند و بر هر تقدير پوشيدن آن از براى اين است كه حرارت در آن بيشتر بپيچد مانند تنور پر آتشى كه سر آن را بپوشند و ممكن است «تؤصد» بمعنى پوشانيده مى‏شود نباشد بلكه بمعنى بسته مى‏شود باشد و معنى اين باشد كه بمعصيت بسته مى‏شود درهاى جهنم از براى گمراهان يعنى بسبب آن درهاى جهنم را بر ايشان مى‏بندند، يا اصل گناهان بمنزله قفلها مى‏شود بر درهاى آن و بر هر تقدير بستن درها از براى اين باشد كه بيرون نتوانند رفت و گرمى آتش نيز در آن بيشتر بپيچد.

4306 بتقدير اقسام اللّه للعباد قام وزن العالم و تمّت هذه الدّنيا لاهلها. باندازه قراردادن قسمتهاى خدا از براى بندگان راست شده سنجيدن عالم و تمام شده اين دنيا از براى اهل دنيا، مراد اين است كه نظام دنيا بسبب اين است كه حق تعالى از براى هر چيز تقديرى و اندازه كرده كه مناسب آن بوده و مصلحت در آن دانسته و اگر يكسر مو بر خلاف آن مى‏شد بزياد كردن قسمتى يا كم نمودن آن انتظامى كه حالا يافته نمى‏يافت و از دايره اعتدال بيرون مى‏رفت و وجه اين ظاهر است چه حقّ تعالى بهمه مراتب و اوضاع داناست و بر همه قادر و توانا و از همه‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 231

مستغنى و بى نياز و ظاهر است كه چنين كسى هر وضعى را كه از ساير اوضاع اصلح باشد اختيار مى‏نمايد هر چند اسرار مصلحت بعضى امور بر افهام ما بسبب كوتاهى و قصور آنها ظاهر نباشد.

4307 بالصّدق و الوفاء تكمل المروءة لاهلها. براستى و وفادارى كامل مى‏شود مروّت از براى اهل مروّت يعنى اهل مروّت يعنى مردانگى يا آدميت تا باين دو صفت حميده مزّين نگردند مروّت ايشان كامل و تمام نگردد.

4308 بالرّفق تهون الصّعاب. بنرمى و هموارى آسان مى‏شود كارهاى سخت دشوار.

4309 بالتّأنّى تسهل الاسباب. بتأنّى آسان مى‏شود سببها يعنى سببها و وسيله‏هاى كارها.

4310 بالاحتمال و الحلم يكون لك النّاس انصارا و اعوانا. باحتمال و حلم ميشوند از براى تو مردمان يارى كنندگان و ياوران. ممكن است كه مراد باحتمال متحمل شدن بى‏آدابيهاى مردم و خشونتهاى ايشان باشد و در صدد تلافى و انتقام برنيامدن از براى آنها كه همان حلم باشد و عطف حلم بر آن تفسيرى باشد، و ممكن است كه مراد متحمل شدن مؤنات و اخراجات ايشان باشد و بنا بر اين غير حلم باشد و ظاهرست كه هر يك از آنها سبب بسيارى اعوان و انصار مى‏گردد.

4311 باغاثة الملهوف يكون لك من عذاب اللّه حصن. بدادرسى ستمديده دادخواه ميباشد از براى تو از عذاب خدا حصارى. يعنى آن سبب اين مى‏گردد كه از عذاب خدا محفوظ و مصون باشى بمنزله كسى كه در حصارى‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 232

باشد كه بسبب آن از بلائى محفوظ ماند.

4312 بعقل الرّسول  و ادبه يستدلّ على عقل المرسل. بعقل فرستاده شده و ادب او استدلال كرده مى‏شود بر عقل آنكه او را فرستاده.

مراد اين است كه ايلچيى كه پادشاهى بجائى فرستد و همچنين هر كه برسالت از نزد بزرگى بجائى رود بايد كه ملاحظه شود كه صاحب عقل و ادب باشد زيرا كه مردم از عقل و ادب او استنباط مرتبه عقل و ادب آنكه فرستاده ميكنند پس هر چند عقل و ادب او كاملتر باشد گمان ميكنند كه فرستنده او نيز چنين است و اگر نادان و بى ادب باشد گمان ميكنند كه فرستنده او نيز چنان است.

4313 بالبشر و بسط الوجه يحسن موقع البذل. بشكفتگى و گشاده روئى نيكو مى‏شود جايگاه بخشش يعنى هرگاه كسى بكسى بخششى كند اگر آن را از روى شكفتگى و گشاده روئى دهد آن بخشش در نظر او و همچنين نزد حق تعالى مرتبه نيكو داشته باشد و اگر نه آن بخشش را وقعى و رتبه در نظر او نباشد و همچنين نزد حق تعالى.

4314 بايثار حبّ العاجلة صار من صار الى سوء الآجلة. بسبب برگزيدن دوستى دنيا كه حاضر است رفته هر كه رفته بسوى بدى آخرت كه آينده است.

4315 بقدر علّو الرّفعة تكون نكاية الوقعة. بقدر بلندى رفعت ميباشد كاويدن زخم واقعه يعنى الم و درد مصيبت و بلائى كه واقع شود و تشبيه شده آن بالم و درد كاويدن زخم و اين يا باعتبار اين است‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 233

كه بلاها و مصيبتها كه باعث خفت و خوارى باشد بر كسى كه رفعت مرتبه داشته باشد گران تر باشد و بيشتر تأثير كند از كسى كه پست مرتبه باشد چه خفت و خوارى بر او چندان گران نباشد، و يا باعتبار اين كه بلا و مصيبت از براى هر كس در خور رفعت مرتبه او باشد و كسى را كه بلند مرتبه باشد بلاها از براى او بيشتر باشد از كسى كه پست مرتبه باشد چنانكه ارباب دولتها و منصبها و مالداران را انواع بلاها در پيش باشد كه مردم درويش از آنها ايمن باشند و بر هر تقدير غرض اين است كه صاحب رفعت مرتبه در دنيا چندان رفاهيتى ندارد بلكه باندازه آن درد و الم در برابر دارد پس كسى را كه نباشد آرزوى آن نكند و حريص بر تحصيل آن نباشد.

4316 بالتّقوى قرنت العصمة. بتقوى همراه شده نگاهداشته‏شدن. مراد به «تقوى» ترس از خداست يا پرهيزگارى يعنى اجتناب از معاصى و مراد به «نگاهداشته شدن» نگاهداشته شدن از گناهان است و مراد اين است كه كسى را كه تقوى باشد حق تعالى باو لطف كند و او را نگاهدارد از غلبه نفس اماره و هواها و هوسهاى آن و نگذارد كه بگناهى افتد و اگر تقوى نباشد حق تعالى را باو آن لطف نباشد و بخود واگذارد پس مطيع و فرمانبردار خواهشهاى خود گردد و گرفتار معاصى و گناهان شود.

4317 بالعفو تستنزل الرّحمة. بعفو نمودن طلب كرده مى‏شود فرود آمدن رحمت. يعنى عفو كردن كسى گناه ديگرى را و در گذشتن از آن سبب نزول رحمت حق تعالى مى‏شود بر او، زيرا كه هرگاه بنده با كمال نقص و حاجت و غلبه قواى شهويه و غضبيه عفو كند و انتقام نكشد حق تعالى كه: «اكرم الاكرمين» است يقين با او اين سلوك كند و عفو كند از او و رحمت كند او را، و ممكن است كه مراد اين باشد كه طلب نزول رحمت‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 234

حق تعالى از راه عفو و بخشايش او مى‏توان كرد و اگر نه گناهان بندگان چندان باشد كه مستحقّ رحمت نباشند.

4318 بالعقل كمال النّفس. بعقل و خردمندى است كمال نفس پس هر چند عقل و خرد كسى بيشتر باشد نفس او كاملتر و تمامتر باشد.

4319 بالمجاهدة صلاح النّفس. بجهاد كردن است صلاح نفس يعنى صلاح حال نفس در اين است كه آدمى با او جهاد كند باين كه اطاعت او نكند و كام او را بر نياورد تا اين كه او را مغلوب سازد و مطيع و فرمانبردار خود نمايد تا اطاعت و فرمانبردارى حق تعالى تواند نمود.

4320 بالعقل صلاح كلّ امر. بعقل ميباشد صلاح هر كارى، يعنى هر كارى كه از روى عقل كرده شود صالح و شايسته باشد.

4321 بالجهل يستثار كلّ شرّ. بسبب نادانى بر انگيخته مى‏شود هر شرّى.

4322 بالفكر تنجلى غياهب الامور. بفكر گشوده مى‏شود تاريكيهاى كارها.

4323 بالايمان يرتقى الى ذروة السّعادة و نهاية الحبور. بسبب ايمان بالا رفته مى‏شود بسوى مرتبه بالاى نيكبختى و نهايت سرور و شادمانى، مراد نيكبختى اخروى است و سرور و شادمانى در آن سراى جاويد.

4324 بالتّوبة تمحّص السيّئات.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 235

بتوبه و بازگشت پاك كرده مى‏شود گناهان.

4325 بالايمان يستدلّ على الصّالحات. بايمان استدلال كرده مى‏شود بر عملهاى صالح، اين فقره در اوائل اين باب نيز نقل و شرح شد و حاجت اعاده نيست.

4326 بالطّاعة يكون الاقبال. بطاعت ميباشد اقبال، اين فقره نيز قبل از اين نقل و شرح شد.

4327 بالتّقوى تزكو الاعمال. بتقوى يعنى پرهيزگارى يا ترس از خدا پاكيزه مى‏شود يا فزايش ميكند عملها.

4328 بكثرة الافضال يعرف الكريم. ببسيارى بخشش شناخته مى‏شود كريم يعنى تا كسى بخشش بسيار نكند او كريم نباشد و بمحض اين كه گاهى بخشش كند كريم نباشد زيرا كه كريم كسى است كه كرم ملكه او شده باشد و ظاهر است كه اين بدون بخشش بسيار نمى‏شود، و ممكن است كه مراد به «كريم» در اينجا مقابل «بخيل» نباشد بلكه بمعنى شخص گرامى بلند مرتبه باشد و مراد اين باشد كه ببخشش بسيار مى‏توان شناخت كه صاحب آن گرامى و بلند مرتبه است يعنى بخشش بسيار دليل و نشان بلندى مرتبه و علوّ نفس است.

4329 بكثرة الاحتمال يعرف الحليم. ببسيارى تحمل شناخته مى‏شود حليم يعنى تا كسى تحمل ايذاء و خلاف آداب مردم بسيار نكند او حليم نباشد و بمجرّد اين كه گاهى تحمل كند حليم نيست زيرا كه حليم آنست كه حلم ملكه او شده باشد و ظاهر است كه حصول ملكه بدون تكرار تحمل و بسيار شدن‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 236

آن نمى‏شود چنانكه در فقره سابق در كرم مذكور شد، و ممكن است كه مراد اين باشد كه حليم را باين مى‏توان شناخت پس كسى كه دعوى حلم و بردبارى كند و اين معنى در او نباشد دروغ مى‏گويد و نظير اين معنى در فقره سابق نيز مى‏توان گفت.

4330 بالاحسان يملك الاحرار. بنيكوئى كردن بنده مى‏گردند آزادگان، و اين مضمون مكرّر مذكور شد.

4331 بحسن الوفاء يعرف الأبرار. بنيكوئى وفادارى شناخته ميشوند نيكوكاران، يعنى هر كه وفادارى نيكو داشته باشد اين دليل و نشان اين است كه نيكو كار است، و هر كه وفادارى او نيكو نباشد آن نشان اين است كه نيكو كار نيست.

4332 بحسن الّطاعة يعرف الأخيار. بنيكوئى فرمانبردارى شناخته ميشوند نيكان يعنى هر كه او فرمانبردارى حقّ تعالى را نيكو كند اين دليل اين است كه از نيكان است و هر كه بر خلاف آن باشد نيك نيست.

4333 بالادب تشحذ الفطن. بادب تند كرده مى‏شود زيركيها، يعنى آموختن ادب فهم و فطنت را تند كند مانند فسان كه كارد را تيز سازد.

4334 بالورع يتزكّى المؤمن. بورع يعنى باز ايستادن از حرامها پاكيزه مى‏گردد مؤمن.

4335 بالجود يبتنى المجد و يجتلب الحمد. بجود و بخشش بنا گذاشته مى‏شود بزرگى و كشانيده مى‏شود ستايش.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 237

4336 بالاحسان و تغّمد الذّنوب بالغفران يعظم المجد. بنيكى كردن و پوشيدن گناهان بدر گذشتن از آنها بزرگ مى‏شود بزرگى.

4337 بالرّفق تدرك المقاصد. بهموارى دريافته مى‏شود مقصدها.

4338 بالبذل تكثر المحامد. ببخشش بسيار مى‏شود ستايشها يعنى بخشش سبب اين مى‏شود كه مردم آدمى را مدح و ثنا بسيار كنند.

4339 بالاحسان تملك القلوب. بنيكى كردن بنده مى‏شود دلها يعنى چنانكه بخريدن مالك بدنها مى‏توان شد بنيكى كردن دلها را بنده مى‏توان كرد كه دوست گردند و مانند بندگان مطيع و فرمانبردار شوند.

4340 بالافضال تستر العيوب. بعطا كردن پوشانيده مى‏شود عيبها.

4341 بالتّودّد تتأكّد المحبّة. بتودّد تأكيد مى‏يابد دوستى. «تودّد» بمعنى جلب دوستى است يعنى كارى چند كردن از مهربانى و احسان كه جلب دوستى كسى بكند و مراد اين است كه: هرگاه كسى با دوست شرايط دوستى و آنچه جلب آن ميكند از مهربانى و احسان بجاى آورد دوستى ميانه ايشان محكم باشد و اگر نه سست باشد و باندك چيزى زايل گردد.

4342 بالرّفق تدوم الصّحبة. بمهربانى دايم مى‏ماند مصاحبت.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 238

4343 ببذل الرّحمة تستنزل الرّحمة. ببخشيدن رحمت طلب كرده مى‏شود فرود آمدن رحمت. يعنى هرگاه بندگان رحم كنند بر يكديگر اين سبب آن مى‏شود كه حقّ تعالى رحمت كند بر ايشان پس باين وسيله طلب فرود آمدن رحمت حق تعالى مى‏توانند كرد.

4344 ببذل النّعمة تستدام النّعمة. ببخشيدن نعمت طلب كرده مى‏شود دوام نعمت. يعنى هرگاه كسى از نعمتى كه داشته باشد عطا كند بديگران اين سبب مى‏شود كه نعمت او دايم بماند پس باين وسيله طلب دوام نعمت مى‏تواند كرد.

4345 بالتّعب الشّديد تدرك الدّرجات الرّفيعة و الرّاحة الدّائمة. بتعب سخت يافته مى‏شود پايه‏هاى بلند و آسايش جاويد يعنى آسايش در بهشت كه دايمى است. و مراد به «تعب سخت» تعب اطاعت و فرمانبردارى حقّ تعالى است در امتثال اوامر و ترك مناهى و صبر بر مصايب و نوايب و هر تعب سختى كه در راه خدا كشيده شود.

4346 بصلة الرّحم تستدرّ  النّعم. بسبب بجا آوردن پيوند با خويشان يعنى احسان و مهربانى نمودن با ايشان بسيار مى‏شود نعمتها.

4347 بقطيعة الرّحم تستجلب النّقم. ببريدن از خويشان جلب مى‏شود انتقامها و عذابها يعنى كشيده مى‏شود بجانب صاحب آن.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 239

4348 بتكرار الفكر تسلم العواقب. بمكرّركردن فكر بسلامت مى‏شود عاقبتها يعنى هرگاه كسى در كارهائى كه خواهد كه بكند مكرّر فكر كند و بعد از آن بمقتضاى آن عمل كند عاقبت كارهاى او بسلامت شود و ضررى نكشد از آنها يعنى ضرر اخروى بلكه دنيوى نيز در اكثر اوقات.

4349 بحسن النّيات تنجح المطالب. بخوبى نيتها بر آورده مى‏شود مطلبها يعنى مطلبهاى اخروى و ممكن است كه سبب برآمدن مطلبهاى دنيوى نيز گردد.

4350 بالنّظر فى العواقب تؤمن المعاطب. بفكر كردن در عاقبتها يعنى عاقبت كارها حاصل مى‏شود ايمنى از هلاكتها يعنى هلاكتهاى اخروى بلكه دنيوى نيز در اغلب اوقات.

4351 بالاستبصار يحصل الاعتبار. بديده ورى و نظر از روى بينائى حاصل مى‏شود عبرت گرفتن. مراد بعبرت و اعتبار پند است و اصل آنها مشتق از عبور است بمعنى گذشتن و پند را كه عبرت و اعتبار گويند باعتبار اين است كه در حقيقت استدلال كردن بامرى است بر امرى پس گذشتن از چيزى است بسوى چيز ديگر.

4352 بلزوم الحقّ يحصل الاستظهار. بلازم بودن حق و جدا نشدن آن حاصل مى‏شود قوى پشت‏بودن هر كه همواره با حق باشد و جدا نشود از آن يا حق با او باشد و جدا نشود از او قوى پشت باشد او در هر باب، زيرا كه بسبب اين حق تعالى حامى و ناصر او باشد.

4353 بالاحسان تسترقّ الرّقاب. بنيكوئى نمودن بنده گردانيده مى‏شود گردنها، چنانكه مكرّر مذكور شد.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 240

4354 بملك الشّهوة التنزّه عن كلّ عاب. بمالك بودن شهوت يعنى آن را بفرمان خود در آوردن حاصل مى‏شود پاكيزگى از هر عيبى.

4355 بالبكاء من خشية اللّه تمحّص الذّنوب. بگريستن از ترس خدا پاك كرده مى‏شود گناهان.

4356 بالرّضا عن النّفس تظهر السّوءات و العيوب. براضى و خشنود بودن از نفس ظاهر مى‏شود بديها و عيبها، زيرا كه اصل راضى بودن از نفس عجب و خود بينى است و آن از اعظم عيوب است چنانكه مكرّر مذكور شد، و با وجود اين باعث اين مى‏شود كه آدمى در پى اصلاح نفس نباشد و بديها و عيبها كه بحسب عادت لازمه نفس بشرى است در او بماند بلكه روز بروز متمكن و قوى گردد.

4357 بالتّوبة تكفّر الذّنوب. بتوبه يعنى پشيمانى و بازگشت پوشيده مى‏شود گناهان.

4358 ببلوغ الآمال يهون ركوب الاهوال. برسيدن باميدها آسان مى‏گردد مرتكب شدن هولها يعنى بعد از رسيدن كسى بمطلب تعبى كه كشيده باشد بسبب ارتكاب امور هولناك سهل و آسان نمايد پس جمعى كه مطالب بزرگ در آخرت يا در دنيا در نظر داشته باشند انديشه نكنند از هولها كه بايد مرتكب آنها شوند در سعى از براى آنها، زيرا كه بعد از رسيدن بمطلبها آنها آسان نمايد.

4359 بالاطماع تذلّ رقاب الرّجال. بطمعها خوار مى‏شود گردنهاى مردان. چون گردن عضويست از آدمى كه بى‏آن باقى نماند از آن راه شايع شده نسبت دادن بآن چيزى را كه خواهند كه نسبت باو دهند چنانكه وصف پادشاهان بمالك رقاب مشهور است.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 241

حرف باء بلفظ «بادر» و «بادروا»

از آنچه وارد شده از سخنان حكمت‏آميز حضرت امير المؤمنين على بن ابى طالب عليه السّلام در حرف باء بلفظ «بادر» بصيغه مفرد يعنى پيشى بگير، و «بادروا» بصيغه جمع يعنى پيشى بگيريد.

فرموده آن حضرت عليه السلام:

4360 بادر الطّاعة تسعد. پيشى بگير بطاعت خدا و شتاب كن در آن تا نيكبخت گردى.

4361 بادر الخير ترشد. پيشى بگير در كار خير تا راه راست يابى.

4362 بادر الفرصة قبل ان تكون غصّة. پيشى بگير بسوى فرصت پيش از اين كه فرصت غصه شود يعنى هرگاه فرصت كار خيرى يابى پيشى بگير بآن كار و شتاب كن در آن پيش از اين كه فرصت فوت شود و آن غصه شود و گلوى ترا بگيرد مانند استخوان يا مانند آن كه در گلو ماند.

4363 بادر البرّ فانّ اعمال البرّ فرصة. بشتاب بسوى نيكوئى پس بدرستى كه كارهاى نيكو فرصت است يعنى نوبت و وقتى دارند و هميشه ميسر نمى‏شوند پس اگر شتاب نكنى بسا باشد كه فرصت و نوبت آن فوت شود و آن غصه در گلو ماند.

4364 بادروا العمل و اكذبوا الامل و لاحظوا الاجل.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 242

پيشى گيريد بعمل و دروغگو يابيد اميد را، و ملاحظه كنيد اجل را. مراد پيشى‏گرفتن بعمل خير است، و «دروغگو يابيد اميد را» يعنى اميدها را در آنچه مى‏گويند بشما بزبان حال از مرغبات در سعى از براى مأمولات خود و موانع از شتاب در كارهاى خير دروغگو دانيد و عمل بقول آنها مكنيد يا اين كه آنها را در وعدها كه بشما مى‏دهند بحاصل شدن آن مأمولات دروغگو دانيد و دانيد كه اكثر آنها بعمل نيايد پس خود را بعبث مشغول سعى در تحصيل آنها مسازيد، و ممكن است كه معنى «و أكذبوا الامل» اين باشد كه دروغگو گردانيد اميد بشما كرده دروغ گردد، و «ملاحظه كنيد اجل را» يعنى رسيدن وقت مرگ هميشه ملحوظ شما باشد و از آن غافل مگرديد و همواره در انديشه آن باشيد تا اين معنى معين بر پيشى‏گرفتن بكار خير و دروغگو يافتن يا گردانيدن اميد گردد، و ممكن است كه معنى تمام فقره مباركه اين باشد كه: شتاب كنيد در عمل خير، و دروغگو دانيد اميد را در آنچه قرار مى‏دهد از براى شما از طول عمر بقدر درازى خود، و ملاحظه كنيد هر دم رسيدن وقت مرگ را، پس فريب اميد مخوريد و بآن اعتبار كارهاى خير را تأخير مكنيد بگمان اين كه اگر حالا نشود وقت ديگر خواهد شد.

4365 بادروا العمل و خافوا بغتة الاجل تدركوا افضل الامل. پيشى گيريد  بسوى عمل يعنى عملهاى خير و بترسيد از ناگاه رسيدن اجل تا دريابيد افزونترين آرزو را يعنى اگر شتاب كنيد بعمل خير دريابيد افزونترين آرزوها را كه سعادت جاويد باشد و اگر تأخير كنيد خوف آن هست كه ناگاه اجل در رسد و بى توشه و تهيه بايد رفت نعوذ باللّه منه و اين بنا بر اين است  كه عبارت‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 243

«بادروا العمل» باشد چنانكه در بعضى نسخه هاست و در اكثر نسخه‏ها «بادروا الامل» است و بنا بر اين ترجمه اين است كه: پيشى گيريد بر اميد يعنى پيشى گيريد بكارهاى خير بر اميدهاى دنيوى، و ترجمه باقى كلام بر همان نحو است كه مذكور شد و نسخه اوّل ظاهر تر است.