غرر الحكم و درر الكلم جلد ۳

قاضى ناصح الدين ابو الفتح عبد الواحد بن محمد تميمى آمدى
ترجمه : سيد هاشم رسولى محلاتى

- ۱۰ -


4177 اذا احبّ اللّه عبدا الهمه رشده و وفّقه لطاعته. هرگاه دوست دارد خدا بنده را در دل او اندازد راه راست او را و توفيق دهد او را از براى طاعت خود. «دوست داشتن خدا بنده را» چنانچه مكرّر مذكور شد باعتبار خوبيى است كه در او باشد از اخلاق و خصال يا اعمال و افعال، و مراد اين است كه هرگاه خدا بنده را دوست داشت از روى لطف و مرحمت خود در دل او اندازد آنچه را راه راست باشد از براى او جهت رسيدن او به آن چه صلاح حال او باشد در هر باب و او را از براى يافتن آن راه تعب و زحمتى نبايد كشيد، و مهيا كند از براى او اسباب فرمانبردارى و طاعت خود را تا اين كه او را از براى تحصيل آنها نيز كلفت و مشقتى نبايد كشيد و اللّه ولىّ التوفيق و التأييد.

4178 اذا كان الحلم مفسدة كان العفو معجزة.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 196

هرگاه بوده باشد بردبارى مفسده خواهد بود عفو معجزه-  مفسده بمعنى جايگاه و محلّ فساد است يا بمعنى اصل فساد، و معجزه بمعنى جايگاه و محلّ عجز و ناتوانى است و يا اصل عجز و ناتوانى، و مراد اين است كه بردبارى وقتى خوب است كه باعث مفسده نباشد و اما هرگاه مفسده داشته باشد مثل اين كه هر چند آدمى با كسى حلم و بردبارى كند او ترك درشتى و بى‏ادبى نكند بلكه زياد كند پس در آن حال حلم و در گذشتن از گناه او خوب نيست بلكه دليل عجز و ناتوانى اين كس است.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 197

حرف باء

حرف باء بباى زايده

از آنچه وارد شده از سخنان حكمت آميز حضرت امير المؤمنين علىّ بن ابى طالب عليه السلام در حرف باء بباى زايده يعنى بايى كه جزو كلمه نباشد هر چند از براى افاده معنيى زياد شده باشد نه باء زايده اصطلاحى كه افاده معنيى زيادى نكند بلكه از براى مجرّد تزيين لفظ يا نحو آن زياد شده باشد زيرا كه كلماتى كه نقل مى‏شود از آن قبيل نيست چنانكه بملاحظه آنها ظاهر مى‏شود،

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 198

فرموده است آن حضرت عليه السلام:

4179 بالشّكر تدوم النّعم. بسبب شكرگزارى دائم مى ماند نعمتها.

4180 بالتّواضع تكون الرّفعة. بتواضع ميباشد بلندى يعنى تواضع و فروتنى در درگاه حق تعالى و با خلق نيز باعث بلندى مرتبه گردد نزد حق تعالى و خلق نيز .

4181 بالافضال تعظم الأقدار. بسبب دهش و عطا بزرگ مى‏گردد قدرها، يعنى قدرهاى مردم بسبب عطا و دهش بزرگ مى‏گردد نزد خلق، و اين ظاهر است، و همچنين نزد حق تعالى چنانكه از اخبار و آثار بسيار ظاهر مى‏شود.

4182 بالصّمت يكثر الوقار. بخاموشى بسيار مى‏شود وقار يعنى خاموشى سبب زيادتى وقار اين كس مى‏گردد بخلاف سخن گفتن زياد كه باعث سبكى اين كس گردد.

4183 بحسن الموافقة تدوم الصّحبة. بنيكوئى موافقت دايم مى‏ماند مصاحبت يعنى مصاحبان هرگاه با هم نيكو موافقت كنند و از مخالفت يكديگر اجتناب نمايند مصاحبت و اختلاط ميانه ايشان باقى ماند و اگر نه زود زايل گردد.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 199

4184 بالوقار تكثر الهيبة. بسبب وقار زياد مى‏شود هيبت، يعنى سنگين بودن و سبكى‏نكردن در سخن‏گفتن و ساير احوال باعث اين مى‏شود كه هيبت اين كس نزد مردم بسيار شود و انديشه نمايند از او و سبكى با او سلوك نكنند.

4185 بالحلم تكثر الانصار. بحلم و بردبارى بسيار مى‏شود مددكار، چه ظاهرست كه حلم و بردبارى باعث محبت و دوستى مردم مى‏شود، و هرگاه دوست گردند يار و مدد كار باشند.

4186 بالهدى يكثر الاستبصار. براه راست يافتن بسيار مى‏شود بينائى، يعنى هرگاه كسى در دين بلكه در هر باب راه راست يافت بسيار مى‏شود بينائى او در امور متعلقه بآن، بخلاف كسى كه راه راست نيافته باشد در باب مطلبى، كه او هر چند سعى كند بينائى او را در آن باب حاصل نشود بلكه بسيار باشد كه باعث زيادتى دورى و گمراهى او گردد.

4187 بالايثار يسترقّ الاحرار. بجود و بخشش ببندگى در آورده مى‏شود آزادگان، يعنى بسبب جود و بخشش آزادگان مطيع و فرمانبردار اين كس گردند مانند بندگان.

4188 بالاحسان يستعبد الانسان. باحسان بنده كرده مى‏شود آدمى، اين بمنزله تأكيد فقره سابق است.

4189 بالمنّ يكدّر الاحسان. بسبب منت‏گذاشتن تيره و مكدّر مى‏گردد احسان چنانكه مكرّر مذكور شد و عقل و شرع دو شاهد عدلند بر آن.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 200

4190 بالنّصفة تدوم الوصلة. بعدل و انصاف سلوك نمودن دايم مى‏ماند پيوند يعنى پيوند دوستى و آشنائى مردم با اين كس.

4191 بالمواعظ تنجلى الغفلة. بموعظه ها و پندها گشوده مى‏شود غفلت يعنى زايل مى‏گردد و غرض تحريض و اعظان است بر پند گفتن و موعظه نمودن و ترغيب ديگران در شنيدن آن.

4192 بالعلم تعرف الحكمة. بعلم شناخته مى‏شود حكمت، مراد بحكمت چنانكه بعضى گفته اند راستى گفتار و درستى كردار است، و ظاهرست كه شناختن راستى هر گفتار و درستى هر كردار نمى‏شود مگر بعلم و دانش.

4193 بالتّواضع تزان الرّفعة. بتواضع زينت داده مى‏شود بلندى، يعنى هرگاه كسى با وجود بلندى مرتبه و بزرگى قدر تواضع و فروتنى نمايد اين معنى باعث زينت و آرايش بلندى مرتبه او گردد و آن را در نظرها خوش آينده تر گرداند.

4194 بالتّودد تكون المحبّة. بتودّد ميباشد دوستى، «تودّد» بمعنى دوستى‏كردن و جلب دوستى و كشيدن آن است، و مراد اين است كه دوستى كردن با كسى و طلب كردن دوستى او بمهربانى نمودن با او و احسان كردن و بجا آوردن شرايط دوستى، سبب اين مى‏شود كه او دوست گردد، يا اگر دوست باشد دوستى او باقى ماند.

4195 بالبخل تكثر المسبّة.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 201

ببخيلى نمودن بسيار مى‏شود مسبه يعنى دشنام دادن مردم صاحب آن را يا عيبها و عارها در اين كس كه به آنها دشنام توان داد و جايگاه دشنام باشند.

4196 بالتّوفيق تكون السّعادة. بتوفيق ميباشد نيكبختى يعنى نيكبختى بى توفيق حق تعالى و تهيه او اسباب خير را از براى اين كس حاصل نمى‏شود و بى آن هر چند كسى سعى كند و مبالغه نمايد در آن حاصل نگردد بلى خوبى كسى باعتبار بعضى اخلاق يا اعمال باعث اين مى‏شود كه حق تعالى او را توفيق دهد و بسبب آن نيكبخت گردد.

4197 بالجود تكون السّيادة. بجود و بخشش ميباشد بزرگى يعنى بسبب آن حاصل مى‏شود بزرگى در دنيا و آخرت.

4198 بالشّكر تستجلب الزّيادة. بشكر گزارى كشيده مى‏شود زيادتى يعنى زيادتى نعمت يعنى بسبب شكر نعمت زياد مى‏گردد چنانكه حق تعالى در قرآن مجيد فرموده: «وَ إِذْ تَأَذَّنَ» اگر شكر نعمت كنيد هر آينه زياد گردانم آن را از براى شما.

4199 باليقين تتّم العبادة. بيقين تمام مى‏شود عبادت يعنى عبادت بى‏يقين تمام نباشد و ناقص باشد و مراد يقين بمسائلى است كه يقين به آنها بايد از احوال مبدء و معاد.

4200 بحسن العشرة تدوم المودّة. بنيكوئى معاشرت و آميزش دايم مى‏ماند دوستى، يعنى اگر دوستان خواهند كه دوستى ميانه ايشان باقى ماند بايد كه با هم معاشرت و آميزش نيكو بكنند كه اگر چنين نكنند دوستى ايشان زود زايل گردد.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 202

4201 بالرّفق تتمّ المروءة. بمهربانى تمام مى‏شود مروّت يعنى مردى يا آدميت يعنى تا كسى با مردم بلطف و مهربانى سلوك نكند مردى يا آدميت او تمام نباشد و ناقص باشد.

4202 بكثرة المّن تكدّر الصّنيعة. بسيارى منت گذاشتن تيره و ناصاف شود احسان، مراد تيرگى و ناصافى زياد است و اگر نه بأصل منت گذاشتن نيز هر چند بسيار نباشد احسان تيره و ناصاف گردد چنانكه قبل از اين مذكور شد كه: «بالمنّ يكدّر الاحسان» بمنت گذاشتن تيره مى‏گردد احسان، و ممكن است كه ذكر [بسيار] در اين فقره مباركه با ضميمه آن فقره اشاره باشد باين كه هر قدر منت كه بگذارند بر آن كس بسيار است و بسيار گران است، و ممكن است كه ذكر [بسيار] در اينجا اشاره باشد باين كه اصل احسان منتى را لازم دارد و منفك از آن نتواند شد و غرض منع از منت‏گذاشتن زياد بر آن است كه منت بسيار عبارت از آن است.

4203 بكثرة الجزع تعظم الفجيعة. ببسيارى جزع و ناشكيبائى بزرگ مى‏گردد مصيبت يا باعتبار اين كه الم و مكروه بى‏تابى و قلق و اضطراب و شماتت مردم نيز اضافه الم آن مصيبت گردد، يا باعتبار اين كه با وجود صبر حق تعالى الم مصيبت را سهل و هموار گرداند، و با بى صبرى عظيم گرداند، و يا باعتبار اين كه بى صبرى باعث اين شود كه آن مصيبت مصيبت ديگر از پى آورد چنانكه از بعضى احاديث ظاهر مى‏شود و مكرّر مذكور شد، و يا باعتبار اين كه باعث حبط اجر و ثواب آن يا نقص آن مى‏گردد اگر باعث وزر و وبال نشود و كافى است همين در بزرگ شدن مصيبت.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 203

4204 بالمكاره تنال الجنّة. بسبب مكروهات رسيده مى‏شود بهشت يعنى مؤمن بسبب رسيدن امورى كه مكروه و ناخوش طبع باشد باو مثل مصيبتها و آزارها و كوفتها مى‏رسد ببهشت و در تلافى آنها بهشت باو داده مى‏شود پس بايد كه از رسيدن آنها غمگين نگردد بلكه شاد شود، و ممكن است كه مكروهات شامل تعب و زحمت عبادات و ترك آنچه خواهش آن باشد از محرّمات نيز باشد و اين مضمون در بعضى احاديث باين عبارت وارد شده «حفّت الجنّة بالمكاره و حفّت النّار بالشّهوات» فرو گرفته شده بهشت بمكاره و فرو گرفته شده جهنم بخواهشها.

4205 بالصّبر تخفّ المحنة. بسبب صبر سبك مى‏گردد محنت، و وجه اين از شرح فقره سابق ظاهر مى‏شود.

4206 بالايمان تكون النّجاة. بسبب ايمان ميباشد رستگارى، و ممكن است كه غرض اين باشد كه رستگارى بى ايمان حاصل نشود و غير مؤمن هر چند تمام عمر خود را صرف طاعت و عبادت كند بر نهج دين خود رستگار نگردد، و ممكن است كه غرض اين باشد كه ايمان آخر سبب رستگارى مى‏شود و مؤمن مخلد در جهنم نماند هر چند باعتبار بعضى گناهان بجهنم برود و چندى بماند.

4207 بالعافية توجد لذّة الحيوة. بسبب عافيت يافت مى‏شود لذّت زندگانى، يعنى با عافيت زندگانى لذّتى دارد و بى آن ندارد و مراد عافيت از بيماريهاست، و همچنين از خوف از دشمن و مانند آنها و غرض بيان بزرگى نعمت عافيت است، و اين كه شكر بر آن زياده از هر نعمتى بايد كرد.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 204

4208 بالعقل يستخرج غور الحكمة. بعقل بيرون آورده مى‏شود ته حكمت، «عقل» قوّتى است كه بآن ادراك حقايق چيزها مى‏شود و «حكمت» چنانكه مكرّر مذكور شد علم راست و كردار درست را گويند، و مراد به «ته حكمت» يا مسائل دقيقه علوم حقه است كه چون دقيق است و ظاهر نيست گويا در ته آن علوم واقع شده، و يا اسرار و منافع و مصالح خفيه است كه حق تعالى در كردارهاى خود و ايجاد مصنوعات رعايت كرده و چون مخفى است و ظاهر نيست آنها را ته حكمت فرموده اند پس بنا بر اوّل آنها ته حكمت اند باعتبار جزو علمى و بنا بر دويم آنها ته حكمتند باعتبار جزو عملى، و مراد حكمت حق تعالى است.

4209 بذكر اللّه تستنزل الرّحمة. بياد خدا فرود آورده مى‏شود رحمت، يعنى ياد خدا خواه بدل و خواه بزبان سبب فرود آمدن رحمت حق تعالى مى‏شود و اين است كه در جهاد و غير آن امر شده كه ذكر خدا بسيار بكنيد.

4210 بالايمان يستدلّ على الصّالحات. بايمان استدلال كرده مى‏شود بر عملهاى صالح، يعنى ايمان دلالت ميكند مؤمن را و راه مى‏نمايد بعملهاى صالح و كارهاى نيكو يعنى در واقع سبب اين مى‏شود كه او آنها را بيابد و بكند، و ممكن است كه مراد اين باشد كه اگر از كسى اعمالى ببينيم كه ظاهر آنها خوب باشد مثل عبادات يا اخبار بغيب و مانند آنها، پس اگر مؤمن است بايمان او استدلال بر صلاح و خوبى اعمال او مى‏توان كرد و اگر مؤمن نيست آن اعمال را فاسد و تباه بايد دانست و نشان خوبى او نبايد دانست، يا اين كه هر عملى كه از كسى ببينيم اگر مؤمن باشد بايمان او بايد استدلال كرد بر صلاح و صحت آن يعنى آن را بايد بر محمل صحيح حمل كرد و حكم بفساد آن نكرد، و اگر

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 205

مؤمن نيست حكم بصحت آن در كار نيست، و بنا بر اين موافق است با آنچه مشهور است ميانه علما كه: اصل در افعال مؤمنان صحت است.

4211 بالعدل تتضاعف البركات. بسبب عدالت دو چندان مى‏گردد بركتها يعنى بسبب عدالت پادشاهان و حكام بركتها زياد مى‏گردد زيادتى كامل، چنانكه در احاديث ديگر نيز وارد شده كه: سلوك بعدل باعث زيادتى بارش و بركت حاصلها و رفاهيت و امنيت خلق باشد، و سلوك بظلم و جور باعث خلاف آنها گردد.

4212 بالعقل تنال الخيرات. بعقل رسيده مى‏شود خيرات، يعنى عقل سبب اين مى‏شود كه صاحب آن برسد بكارهاى خير و مى‏دارد او را بر كردن آنها، و ممكن است كه مراد به «خيرات» ثوابها و جزاهاى اعمال خير او باشد و بسبب عقل برسد به آنها، بسبب اين كه عقل باعث كردن آن اعمال شده پس بواسطه سبب رسيدن به آنها شده.

4213 بالبرّ يملك الحرّ. باحسان بنده مى‏شود آزاد يعنى مطيع و فرمانبردار مى‏شود آزاد بمنزله بنده چنانكه مكرّر مذكور شد، و ممكن است كه «برّ» بكسر باء كه بمعنى احسان باشد خوانده نشود بلكه بضمّ باء خوانده شود موافق حرّ و بنا بر اين ترجمه اين است كه به «گندم» يعنى بنان دادن بنده مى‏شود آزاد.

4214 بفعل المعروف يستدام الشّكر. بكردن كار خوب دايم داشته مى‏شود شكر، مراد اين است كه شكر نعمتهاى حق تعالى بكردن كارهاى خوب بعمل آيد پس تا بنده كارهاى خير ميكند شكر را

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 206

دايم داشته و در بعضى نسخه ها «بتوالى» بدل «بفعل» واقع شده و بنا بر اين ترجمه اين است كه: بسبب پى‏درپى كردن كار خير دايم داشته مى‏شود شكر، بهمان معنى كه مذكور شد با تصريح باين كه دوام شكر به پى در پى كردن كار خير مى‏شود نه باصل كردن كار خير، و ممكن است كه مراد بمعروف خصوص احسان باشد و مراد اين باشد كه اگر كسى خواهد كه كسى را كه احسانى باو كرده باشد هميشه شكر او كند بايد احسان را باو پى در پى كند كه اگر قطع احسان از او كند ديگر او شكر او نخواهد كرد و بنا بر نسخه اوّل نيز ممكن است حمل كلام بر اين معنى، نهايت بنا بر آن معنى اوّل ظاهرترست و بنا بر هر دو آن معنى دقيق تر و متين ترست.

4215 بالعدل تصلح الرّعية. بعدل بصلاح مى‏آيد رعيت يعنى احوال ايشان انتظام مى‏يابد.

4216 بالفكر تصلح الرّويّة. بفكر بصلاح مى‏آيد رويّت، پوشيده نيست كه «رويّت» چنانكه از كتب لغت ظاهر مى‏شود بمعنى فكر است و ظاهر اين است كه در اينجا مجازا بمعنى رأى و انديشه باشد يعنى هر رأى و انديشه كه از روى فكر باشد صالح و محلّ اعتماد تواند بود، و هر رأى و انديشه كه از روى فكر نباشد فاسد باشد و بر آن اعتماد نتوان كرد.

4217 بالعقل صلاح البريّة. بعقل صلاح حال خلق حاصل شود يعنى هرگاه خلق موافق عقل سلوك كنند احوال ايشان بصلاح و خوبى باشد، يا اين كه هرگاه حاكم و صاحب اختيار ايشان عاقل باشد و موافق عقل سلوك كند احوال ايشان صلاح و استقامت يابد.

4218 بالتّعلّم ينال العلم. بتعليم گرفتن رسيده مى‏شود علم يعنى رسيدن بعلم بدرس خواندن نزد عالمى‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 207

و فرا گرفتن از او مى‏شود نه باين كه مانند بعضى مردم پيش خود فكر كنند و بهر چه بفكر خود بيابند اعتماد كنند.

4219 بالكظم يكون الحلم. بفروخوردن خشم ميباشد حلم، مراد اين است كه حلم و بردبارى باين حاصل مى‏شود كه اين كس مكرّر خشم خود را فرو خورد و در صدد انتقام و تلافى در نيايد تا اين كه اين معنى ملكه او گردد، و ممكن است كه مراد تكرار وقوع آن نباشد بلكه مجرّد اين باشد كه تا از كسى فرو بردن خشم بعمل نيايد حليم نباشد، و بمجرّد اين كه بر خود گذاشته باشد كه اگر خشمناك شود خشم خود را فرو برد حلم حاصل نشود، زيرا كه بسيار است كه آدمى قصدى دارد كه كارى بكند و هرگاه وقت آن شد نفس او سركشى ميكند و نمى‏گذارد كه آنرا بعمل آورد.

4220 بالعلم تكون الحيوة. بسبب علم ميباشد زندگى، يعنى رستگارى آخرت كه زندگى جاويد است، و ممكن است كه مراد اين باشد كه زندگى حقيقى آنست كه با علم باشد و جاهل بمنزله مردگان است.

4221 بالصّدق تكون النّجاة. براستگوئى ميباشد رستگارى در دنيا و آخرت، و اين بنا بر غالب است و اگر نه گاه هست كه راستگوئى خوب نباشد مثل اين كه باعث قتل شخصى بى‏گناه گردد چنانكه قبل از اين بتفصيل مذكور شد.

4222 بالكذب يتزيّن اهل النّفاق. بدروغگوئى زينت مى‏يابند اهل نفاق يعنى جمعى كه نفاق دارند و ظاهر ايشان با باطن موافق نيست بدروغگوئى خود را زينت دهند و مردم را فريب دهند مثل‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 208

اين كه بهر كه برسند هر چند با او در كمال دشمنى باشند اظهار كمال دوستى و محبت كنند بلكه قسمتها نيز بر آن ياد كنند.

4223 بالشّره تشان الاخلاق. بحرص و آز زشت و عيبناك مى‏گردد خويها و خصلتها، يعنى باعث اين مى‏شود كه خصلتهاى صاحب آن زشت و نكوهيده باشد، و ممكن است كه مراد اين باشد كه صاحب حرص هر چند خصلتهاى خوب داشته باشد بسبب حرص او آن خصلتها زشت و عيبناك و ناقص و ناتمام گردد.

4224 بالصّدق تكمل المروءة. براستگوئى كامل مى‏شود مرّوت يعنى مردانگى يا آدميت يعنى تا با كسى راستگوئى نباشد هر چند مردانگى يا آدميت داشته باشد مردانگى يا آدميت او ناقص و ناتمام باشد.

4225 بالتّواخى فى اللّه تثمر الاخوّة. ببرادر شدن در راه خدا ميوه مى‏دهد يعنى برادريى كه ثمره مى‏دهد و نفعى دارد برادريى است كه در راه خدا باشد و غرض دنيوى در آن منظور نباشد.

4226 بالتّانّى تسهل المطالب. بتأنّى‏نمودن آسان مى‏شود مطلبها يعنى هرگاه كسى تأنّى كند در مطلبها و شتاب نكند در آنها آسان گردد آنها و اگر شتاب كند در آنها دشوار گردند، و اين مضمون در احاديث ديگر نيز وارد شده، و ممكن است كه اين از جانب حق تعالى باشد تا اين كه مردم تأنّى كنند در كارها و شتاب نكنند، و ممكن است كه باعتبار اين باشد كه هرگاه بتأنّى متوجه مطلبى شوند از روى فكر و رويت متوجه شوند بخلاف اين كه شتاب كنند و ظاهرست كه كارى كه از روى فكر و رويت كرده شود

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 209

آسانتر باشد از همان كار هرگاه بى فكر كرده شود.

4227 بالصّبر تدرك الرّغائب. بصبر يافته مى‏شود رغايب، يعنى چيزى چند كه مردم رغبت كنند در آنها و نيكو دانند، و مراد اين است كه صبر را ميوه‏هاى نيكو باشد.

4228 بالصّحة تستكمل اللذّة. بسبب تندرستى كامل مى‏شود لذّت چه ظاهرست كه عليل و بيمار را چندان بهره از لذّتها نباشد و غرض اين است كه قدر نعمت صحت و تندرستى را بايد دانست و از شكر آن نبايد غافل شد.

4229 بالزّهد تثمر الحكمة. بزهد ميوه مى‏دهد حكمت، مراد به «زهد» چنانكه مكرّر مذكور شد بى رغبتى در دنياست و حريص‏نبودن بر آن و ترك محرّمات آن بلكه مشتبهات نيز، و ظاهر اين است كه مراد به «حكمت» در اينجا مجرّد علم درست است نه علم و عمل هر دو كه معنى شايع آنست چنانكه مكرّر مذكور شد، و وجه ظهور مذكور باندك تأملى ظاهر مى‏شود و مراد اين است كه: حكمت تا با زهد در دنيا نباشد نفعى ندارد و فايده بر آن مترتب نشود.

4230 بالظّلم تزول النّعم. بسبب ستم زايل مى‏شود نعمتها، يعنى نعمتها كه ستم كننده داشته باشد، و اين مضمون در احاديث بسيار وارد شده.

4231 بالبغى تجلب النّقم. بسبب بغى كشيده مى‏شود انتقامهاى الهى، يعنى بغى سبب آنها مى‏شود «بغى»

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 210

چنانكه مكرّر مذكور شد بمعنى ستم و سركشى كردن و سربلندى نمودن و عدول كردن از

حق و دروغ‏گفتن همه آمده، و هر يك در اين مقام مراد مى‏تواند بود.

4232 بالافضال تسترقّ الأعناق. بنعمت دادن بندگى در آورده مى‏شود گردنها، چنانكه مكرّر اين مضمون مذكور شد.

4233 بحسن العشرة تأنس الرّفاق. بسبب نيكوئى معاشرت انس مى‏گيرند رفيقان، يعنى اگر كسى با رفيقان بنيكوئى معاشرت و آميزش كند و سلوك خوب نمايد رفيقان با او انس و آرام گيرند و الّا رم كنند و ترك رفاقت نمايند، و غرض اين است كه هر كه رفاقت كسى را خواهد بايد كه با او بنيكوئى معاشرت كند و اگر نه زود ترك رفاقت او كند.

4234 بالعلم يستقيم المعوج. بعلم راست مى‏گردد كج شده يعنى اگر كسى كج شده باشد و از راه راست گشته باشد بتحصيل علم راست تواند شد و براه راست تواند آمد، يا اين كه بعلم كارها را كه كج شده باشند و از استقامت بدر رفته باشند راست مى‏توان كرد بحسن رأى و تدبير درست كه بعلم و دانائى حاصل شود.

4235 بالحقّ يستظهر المحتجّ. بحقّ پشت قوى ميكند حجت گوينده يعنى كسى كه حجت و دليل گويد بر مطلبى اگر بمقدمه چند باشد كه حقّ باشند پشت او قوى باشد و غلبه كند بر خصم، و اگر بمقدمه باشد كه حقّ نباشد پشت او قوى نباشد و هر چند خصم را عاجز و ساكت نمايد تكيه او بر تكيه گاه محكمى نباشد، چه ممكن است كه بعد از آن همان خصم يا ديگرى مطلع شود بر بطلان آن مقدمه، و ظاهر شود فساد حجت و دليل او، و غرض‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 211

از اين است كه آدمى اگر خواهد كه پشت او قوى باشد در دليلى كه گويد بايد كه برهان گويد و بجدل و مغالطه و مانند آنها متمسك نشود، و ممكن است كه مراد اين باشد كه عمده از براى كسى كه حجت و دليل گويد اين است كه ملاحظه حقيت مدّعى بكند تا پشت او قوى باشد كه اگر مدّعى حقّ نباشد پشت او قوى نباشد و هر چند سعى كند در اقامت دليل و حجت و مخاطبان را عاجز و ساكت نمايد باعتبار اين كه قادر بر جواب دليل او نباشند تكيه او بر چيزى نيست و بزودى مردم بر فساد دليل او و راه جواب آن مطلع گردند.

4236 بالرّفق تدرك المقاصد. بمهربانى و هموارى دريافته مى‏شود مقصدها يعنى بمقصدها مى‏توان رسيد.

4237 بتحمل المؤن تكثر المحامد. بمتحمل شدن مؤنتها بسيار مى‏شود ستايشها يعنى هر كه متحمل اخراجات مردم شود و آنها را بر خود گيرد مردم او را مدح و ثناى بسيار كنند باعتبار اين كه اين معنى شيوه كسى است كه در غايت كرم باشد.

4238 بالعفاف تزكو الأعمال. بپرهيزگارى و اجتناب از حرام پاكيزه مى‏گردد عملها يعنى قبول مى‏گردد طاعات و عبادات، چنانكه حق تعالى فرموده: «وَ اتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ ابْنَيْ» يعنى قبول نمى‏كند خدا مگر از پرهيزگاران، و مراد قبول كامل است، و ممكن است كه [تزكو] بمعنى «پاكيزه مى‏گردد» نباشد بلكه بمعنى «فزايش ميكند» باشد، و مراد اين باشد كه بسبب پرهيزگارى فزايش ميكند اجر و ثواب عملها و زياد مى‏گردد، يعنى عبادتى كه با پرهيزگارى باشد اجر و ثواب آن زياد باشد از همان عبادت هرگاه غير پرهيزگار بكند.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 212

4239 بالصّدقة تفسح  الآجال. بتصدّق وسعت مى‏يابد اجلها يعنى مدّت عمرها و اين بنا بر آنست كه حقّ تعالى گاه هست كه تقدير كرده كه مدّت عمر كسى فلان قدر باشد اگر تصدّق نكند و فلان قدر زياد شود اگر تصدّق كند پس در آن صورت اگر تصدّق كند عمر او وسعت يابد يعنى زياد شود بر آن قدرى كه از براى او تقدير شده بود بشرط عدم تصدّق و همچنين در دعا و مانند آنها از آنچه وارد شده كه گاهى باعث زيادتى عمر مى‏گردد.

و اين معنى يعنى زيادشدن عمر گاهى بسبب تصدّق در احاديث بسيار وارد شده مثل آنچه در حديث معتبر آمده كه يهودئى بر حضرت پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله گذشته گفت: السام عليك، حضرت در جواب فرمود: عليك، اصحاب عرض كردند كه اين يهودى جز اين نيست كه سلام كرد بر تو بمرگ يعنى بجاى سلام سام گفت و سام بمعنى مرگ است يعنى مرگ بر تو باد، حضرت فرمود كه: من هم همچنان بر او برگردانيدم، بعد از آن حضرت فرمود كه: اين يهودى را مى‏گزد مارى سياه در پشت گردنش، پس مى‏كشد او را، بعد از آن يهودى رفت و هيمه بسيار جمع كرده برداشته بزودى برگشت آن گاه حضرت رسول-  صلّى اللّه عليه و آله-  باو گفت: بگذار اين هيمه را، پس چون گذاشت ديدند كه مار سياهى در ميان هيمه است و دندان گذاشته بر چوبى حضرت فرمود كه: اى يهودى چه عمل كرده امروز-  گفت: عملى نكرده ام مگر اين هيمه را كه برداشته‏ام و با من دو نان بود يكى را خوردم و ديگرى را بر مسكينى تصدّق نمودم، پس حضرت فرمود كه: بآن نان دفع كرده اللّه تعالى از او، و فرمود كه: بدرستى كه صدقه دفع ميكند مردن بد را از آدمى، و در بعضى نسخه‏ها «تفسخ» بخاى نقطه دار است و بنا بر اين ترجمه اين است كه بتصدّق فسخ كرده مى‏شود اجلها، و ظاهرتر بنا بر اين اين است كه: اجل بمعنى وقت مرگ باشد نه مدّت عمر چنانكه در نسخه اول مذكور شد يعنى فسخ كرده‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 213

مى‏شود يعنى نقض مى‏شود وقتى كه از براى مرگ او قرار شده و مرگ او بوقت ديگرى افتد، و ممكن است كه مراد همان معنى باشد و فسخ آن باعتبار اين باشد كه مدّت زياد مى‏شود بر آن.

4240 بالدّعاء يستدفع البلاء. بسبب دعا دفع كرده مى‏شود بلا يعنى گاهى دفع مى‏شود بآن، و اين نيز در احاديث بسيار وارد شده و كيفيت اين نيز بر نحوى است كه در تصدّق در فقره سابق مذكور شد.

4241 بحسن الافعال يحسن الثناء. بخوبى كارها نيكو ميباشد ستايش، مراد اين است كه مناط نيكوئى مدح و ثناى كسى نيكوئى عمل اوست نه بسيارى آن چنانكه حقّ تعالى فرموده: «وَ هُوَ الَّذِي خَلَقَ» تا اين كه آزمايش كند شما را كه كدام يك از شما عمل او بهتر است، و نفرموده كه: عمل او بيشتر است، و خوبى اعمال باين مى‏شود كه موافق شرايط و آدابى باشد كه حقّ تعالى در هر عبادتى مقرّر كرده و نيت در آن خالص باشد از براى خدا و اصلا آميخته بغرضى ديگر كه اخلال بآن كند نباشد و چون اين شرط از همه عمده تر است و مردم بسيار از آن غافل ميشوند آن حضرت صلوات اللّه و سلامه عليه از براى تنبيه ايشان فرموده:

4242 بالاخلاص ترفع الاعمال. بخالص كردن نيت يعنى از براى رضاى حقّ تعالى بلند كرده مى‏شود عملها، يعنى بدرجه قبول مى‏رسد چه اگر آميخته بريا يا غرضى ديگر باشد كه منافى اخلاص باشد قبول نشود بلكه سبب عذاب و عقاب گردد.

4243 بالّطاعة يكون الاقبال.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 214

بطاعت ميباشد اقبال، مراد اين است كه اقبال و بخت بلند اين است كه كسى طاعت و فرمانبردارى خدا كند كه سبب رستگارى جاويد گردد و اگر بى آن دينا رو بكسى آورد آن اقبال نيست بلكه باعث زيادتى وزر و وبال است.

4244 بالقناعة يكون العزّ. بقناعت ميباشد عزّت و ارجمندى، چه هر كه قانع شود بداده خدا طمع از كسى نكند و آبروى خود را نزد كسى نريزد و چنين كسى هر چند فقير باشد نزد همه كس عزيز و محترم باشد، بخلاف كسى كه طمع كند كه هر چند مالدار باشد خوار و ذليل گردد.

4245 بالّطاعة يكون الفوز. بطاعت و فرمانبردارى ميباشد فيروزى، مراد اينست كه فيروزى و كامياب شدن آنست كه بسبب طاعت و فرمانبردارى خدا باشد چه آن فيروزى برستگارى جاويد و كاميابى از آنست، و فيروزى و كاميابى بدنيا كه با نافرمانى باشد آن در حقيقت ناكامى است و سبب زيادتى زيان و خسران.

4246 بالتكبّر يكون المقت. بتكبر ميباشد دشمن داشته شدن يعنى تكبر سبب اين مى‏شود كه حق تعالى اين كس را دشمن دارد چنانكه آيات و احاديث بسيار دلالت بر آن دارد، و همچنين سبب دشمنى خلق مى‏شود زيرا كه متكبر با هر كس سلوكى كه مرضّى او باشد نكند و باين اعتبار با او دشمن گردند چنانكه بتفحص احوال مردم ظاهر و باهر مى‏گردد.

4247 بالتّوانى يكون الفوت. بسبب سستى ميباشد فوت، يعنى سستى سبب فوت مطالب اخروى و دنيوى گردد، پس آدمى بايد كه راه آن بخود ندهد و عزم او در كردن كارهاى خير و همچنين ضروريات امور دنيوى قوى باشد و اهتمام به آنها داشته باشد.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 215

4248 بالفناء تختم الدّنيا. بنيستى ختم مى‏شود دنيا يعنى عاقبت دنياى هر كس فنا و زوال است، و همچنين عاقبت تمام دنيا، پس شايسته آن نيست كه كسى دل بآن بندد و حريص بر آن باشد.

4249 بالحرص يكون العناء. بسبب حرص ميباشد رنج، زيرا كه حريص هميشه در تعب و رنج طلب باشد و هر چه حاصل شود طلب زياده بر آن كند و هرگز از طلب باز نايستد.

4250 بالياس يكون الغناء. بنوميدى ميباشد توانگرى يعنى نوميد ساختن خود از خلق و قطع طمع از ايشان در حقيقت توانگرى است، زيرا كه توانگرى زياده از آن نباشد كه كسى را حاجت بخلق نباشد، و ممكن است كه مراد اين باشد كه سبب توانگرى ظاهرى گردد و بسبب آن حقّ تعالى او را توانگر گرداند.

4251 بالمعصية تكون الشقاء. بسبب نافرمانى ميباشد بدبختى، يعنى بدبختى اين است كه كسى عصيان كند و فرمان حق تعالى نبرد و عاقبت خود را تباه گرداند نه اين كه در دنيا فقير و بى چيز باشد يا ببلاها و مصيبتها گرفتار گردد چنانكه بسيارى از مردم گمان ميكنند.

4252 بعوارض الآفات تتكدّر النّعم. بآفتها كه عارض ميشوند تيره و ناصاف مى‏گردد نعمتها، مراد اين است كه نعمتهاى دنيوى از براى كسى صاف نمى‏ماند و همواره بورود عوارض و آفات مكدّر و تيره مى‏گردد پس شايسته آن نيست كه كسى حريص بر آنها باشد و سعى در طلب آنها كند، سزاوار سعى نعمتهاى اخروى است كه كدورت را به آنها اصلا راهى نيست.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 216

4253 بالايثار يستحقّ اسم الكرم. بسبب ايثار حاصل مى‏شود استحقاق و شايستگى نام كرم، «ايثار» چنانكه مكرّر مذكور شد بمعنى جود و كرم باشد و بمعنى اختيار كردن كسى بر خود و دادن چيزى باو در حال احتياج خود بآن و در اينجا مراد معنى دويم است و مراد اين است كه شايسته اسم «كرم» كسيست كه ايثار كند و چيزى بكسى دهد با وجود احتياج خود بآن، نوه هر كه جود و بخشش كند، و ممكن است كه «ايثار» بمعنى جود و كرم باشد و مراد به «كرم» در اينجا جود و بخشش نباشد بلكه گرامى بودن باشد و مراد اين باشد كه تا كسى جود و بخشش نداشته باشد شايسته اين نيست كه او را گرامى و بلند مرتبه گويند.

4254 بقدر اللذّة يكون التغصيص. بقدر لذّت ميباشد غصه دادن يعنى نعمتهاى دنيوى صاف نمى‏باشد و هر نعمتى بقدر لذّت آن غصه همراه يا در عقب دارد.

4255 بقدر السّرور يكون التّنغيص. بقدر شادمانى ميباشد مكدّر ساختن يعنى مكدّر ساختن آفات و عوارض عيش آدمى را، و اين بمنزله تأكيد فقره سابق است.

4256 بركوب الاهوال تكتسب الاموال. بمرتكب شدن هولها و ترسها كسب كرده مى‏شود مالها، مراد اينست كه غالب اينست كه در كسب اموال ارتكاب هولها بايد كرد مثل سفرهاى دريا و مشاهده تلاطم و طوفان و رفتن بيابان و برخوردن راهزنان و دزدان، پس اگر كسى از براى كسى اموال كه بزودى فانى گردد مرتكب چنين هولها شود پس چرا تعب و زحمت افعالى را بر خود نگذارد كه اجر و ثواب آنها پاينده و دايم باشد.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 217

4257 بالصّدق تتزيّن الاقوال. براستى زينت و آرايش مى‏يابد گفتارها.

4258 بالسّخاء تزان الافعال. ببخشندگى زينت داده مى‏شود كارها، يعنى بسبب بخشندگى كارهاى صاحب آن در نظر مردم زينت و آرايش يابد و خوش نمايد يا اين كه كارهاى خير و طاعات و عبادات او زينت و آرايشى داشته باشد نزد حق تعالى زياده بر طاعات و عبادات ديگران، و اجر و ثواب او زياد باشد از اجر و ثواب ديگران كه مثل همان اعمال را كرده باشند.

4259 بالاخلاص يتفاضل العمّال. بخالص گردانيدن نيت زيادتى كنند بر يكديگر عمل كنندگان يعنى بقدر زيادتى اخلاص زيادتى كنند بر يكديگر در مرتبه تقرّب بخدا و اجر و ثواب، پس هر چند اخلاص كسى بيشتر باشد مرتبه او بلندتر باشد و اجر و ثواب او زيادتر.

4260 بالجود تسود الرّجال. ببخشندگى سيد و مهتر ميشوند مردان.

4261 بلين الجانب تأنس النّفوس. بنرمى پهلو انس و آرام مى‏گيرد دلها، يعنى سبب اين مى‏شود كه مردم با صاحب آن انس و آرام گيرند و از او وحشت و رم نكنند، و «نرمى پهلو» كنايه است از تكبر ننمودن و بدخو نبودن چه متكبر و بدخوى گوئيا پهلوى درشتى دارد كه كسى در پهلوى او نتواند نشست و غير متكبر و خوش‏خو بر خلاف آنست.

4262 بالاقبال تطرد النّحوس.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 218

باقبال دور كرده مى‏شود نحسها، يعنى بعضى امور كه ميمنت نداشته باشد و مراد به «اقبال» يا بخت بلنديست كه بسبب طاعت و فرمانبردارى خدا حاصل شود چنانكه در چند فقره قبل از اين مذكور شد كه «بطاعت ميباشد اقبال» و يا مطلق بخت بلند و رو آوردن دنياست هر چند آنچه از راه طاعت نباشد خوب نباشد و در حقيقت اقبال نباشد و حاصل كلام اين است كه هرگاه كسى را اقبال باشد اقبال حقيقى يا مطلق اقبال و روآوردن دنيا باو امورى كه نحوستى دارد بحسب دنيا از براى او اثرى نمى‏كند و ضررى ندارد و اقبال او آسيب آنها را دفع ميكند، و ممكن است مراد به «اقبال» در اينجا اقبال آدمى باشد بسوى خدا و روآوردن او بجانب خدا و سپردن خود باو و واگذاشتن هيمه امور خود باو، و بر هر تقدير ظاهر اين فقره اين است كه بعضى امور باشد كه در واقع نحوستى داشته باشد و نحوست آنها باقبال دفع شود و حمل كلام بر اين كه مراد امورى باشد كه مردم نحس مى‏دانند دور مى‏نمايد.

4263 بحسن الاخلاق يطيب العيش. بنيكوئى خويها نيكو مى‏شود زندگانى، زيرا كه صاحبان خويهاى خوب بسبب وقوع مكروهات پر مكدّر و غمگين نگردند و مردم نيز بايشان پر اذيتى نرسانند بلكه رعايت كنند پس زندگانى بر ايشان بخوشى گذرد بخلاف مردم بدخو كه بسبب اندك مكروهى كه روى دهد مكدّر و غمگين گردند و با مردم نيز درشتى كنند و بآن سبب مردم بايشان بيشتر اذيت رسانند پس اكثر اوقات زندگانى بر ايشان تلخ گردد.

4264 بكثرة الغضب يكون الّطيش. بسبب بسيارى خشم ميباشد طيش يعنى سبكى و از جا بر آمدن، و مراد اين است كه خشم زياد را بخود راه نبايد داد و هرگاه كسى را خشمى بگيرد بايد كه فرو خورد آنرا و نگذارد كه زياد شود و اگر نه همين كه زياد شد سبب اين شود كه از جا برآيد براى انتقام و سبكى كند.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 219

4265 بعدل المنطق تجب الجلالة. بعدل گفتار ثابت مى‏شود بزرگى، عدل در چيزى اين است كه ميانه روى شود در آن نه افراط شود و نه تفريط، و مراد اين است كه ميانه روى در گفتار كه نه بسيار گفته شود كه مردم او را پرگو گويند و نه كم كه مردم او را نادان و عاجز شمارند سبب اين مى‏شود كه اين كس در نظر مردم بزرگ گردد، و ممكن است كه مراد اين باشد كه عدل كردن در گفتار يعنى اين كه آنچه آدمى گويد موافق عدل باشد و چيزى نگويد كه در آن حيف و جورى باشد مثل هرزه و دشنام و غير آن سبب بزرگى مى‏گردد در نظرها يا در واقع نيز.

4266 بالعدول عن الحقّ تكون الضّلالة. بميل كردن از حق ميباشد گمراهى، مراد اين است كه ميانه حقّ و باطل واسطه نيست هر كه يكسر مو از راه راست بگردد گمراه و از اهل ضلالت باشد پس ميل از حق و مسامحه در آن بهيچ وجه نبايد كرد.

4267 بالسّيرة العادلة يقهر المناوى. بسلوك كردن طريقه كه موافق عدل باشد مقهور و مغلوب مى‏گردد دشمن يعنى بسبب اين حق تعالى چنين ميكند كه دشمن او مقهور و مغلوب گردد، و ممكن است كه مراد به «مقهورشدن دشمن» اين باشد كه او را كه عاجز مى‏سازد از اين كه حجتى بر او بگيرد و تقصيرى بر او لازم سازد.