غرر الحكم و درر الكلم جلد ۳

قاضى ناصح الدين ابو الفتح عبد الواحد بن محمد تميمى آمدى
ترجمه : سيد هاشم رسولى محلاتى

- ۹ -


4138 اذا اراد اللّه بعبد خيرا الهمه الاقتصاد و حسن التدبير و جنّبه سوء التدبير و الاسراف. هرگاه اراده كند خدا ببنده نيكوئى را در دل او اندازد ميانه روى را و نيكوئى تدبير را، و اجتناب فرمايد او را از بدى تدبير و اسراف، مراد به «نيكوئى تدبير» نيكوئى تدبير در معاش است كه همان ميانه روى باشد كه مذكور شد، و مراد به «بدى تدبير» نيز بدى‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 176

تدبير در معاش است باين كه ميانه روى نكند بلكه تنگ‏گيرى كند يا اسراف پس ذكر اسراف بعد از اين از قبيل ذكر خاصّ است بعد از عامّ و تخصيص آن بذكر ممكن است كه باعتبار زيادتى قبح آن باشد و در بعضى نسخه ها بجاى «التدبير» دويم «التبذير» است و بنا بر اين ترجمه اين است كه: و اجتناب فرمايد او را از بدى تبذير و اسراف، و مراد به «تبذير» نيز اسراف است و ذكر اسراف بعد از آن از براى تأكيد است و بنا بر اين نيز تخصيص تبذير و اسراف بذكر باعتبار زيادتى قبح آن تواند بود.

4139 اذا ملى‏ء البطن من المباح عمى القلب عن الصلاح. هرگاه پر كرده شود شكم از مباح كور گردد دل از صلاح، مراد اين است كه پر شدن شكم اگر همه از حلال باشد خوب نيست بسبب اين كه باعث كورى دل گردد از آنچه صلاح حال او باشد در دنيا و آخرت، باعتبار اين كه سبب سنگينى و گرانى بدن شود و باعث كسالت و كاهلى گردد از طاعات و عبادات و سعى در ساير آنچه خير او مى باشد در دنيا و آخرت.

4140 اذا اعرضت عن دار الفناء و توّلّهت بدار البقاء فقد فاز قدحك و فتحت لك ابواب النّجاح و ظفرت بالفلاح. هرگاه رو بگردانى از خانه فنا يعنى دنيا و شيفته گردى بخانه بقا يعنى آخرت پس بتحقيق كه فيروزى يابد قدح تو و گشوده گردد از براى تو درهاى نجاح، و فيروزى يابى برستگارى، قدح بكسر قاف و سكون دال تير را گويند پيش از اين كه پر و پيكان از براى آن قرار دهند و مراد به «فيروزى يافتن قدح كسى» اين است كه قدح او بهره و نصيب اعلى را برد و اين باعتبار اينست كه در بعضى بازيها و قسمتها نصيبها و بهره‏ها را بر تيرها مى‏نوشتند و تيرها را در يكديگر جولان مى‏دادند و باسم هر كسى تيرى را بر مى‏آوردند پس هر كه تيرى باسم او بر مى‏آمد آنچه بر آن نوشته شده بود

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 177

از بهره زياد يا كم مالك مى‏شد و بر بعضى تيرها محرومى از نصيب نيز مى‏نوشتند و آن تير باسم هر كه بيرون مى‏آمد بى‏بهره مى‏ماند پس «فيروزى يافتن تير» كنايه شده از بهره و نصيب أعلى بردن و «نجاح» بفتح نون و جيم و الف و حاى بى‏نقطه بمعنى ظفر يافتن بمطلب و رسيدن به آنست.

4141 اذا اتّخذك و ليّك اخا فكن له عبدا و امنحه صدق الوفاء و حسن الصّفاء. هرگاه فرا گيرد ترا دوست تو برادر پس باش از براى او بنده، و عطا كن او را راستى وفا و نيكوئى صفا، مراد اينست كه هرگاه دوست تو ترا برادر خود قرار دهد بايد كه تو زياده بر آن دوستى كنى و خود را بنده او قرار دهى و آنچه لازمه بندگى و برادريست از راستى وفادارى و نيكوئى صفاى باطن با او بعمل آورى.

4142 اذا كان فى الرّجل خلّة رائقة فانتظر منه اخواتها. هرگاه بوده باشد در مرد خوئى خوش آينده پس انتظار ببر از او خواهرهاى آنرا، مراد اين است كه غالب اين است كه خو و خصلت نيكوئى كه در كسى باشد باعث اين مى‏شود كه خصلتها و خويهاى نيكوى ديگر نيز در او حاصل شود، چنانكه گفته اند كه طاعات بعضى جلب بعضى ديگر ميكنند، و همچنين معاصى، پس هرگاه خصلت نيكوئى در كسى ببينى انتظار اين ببر كه خصلتهاى نيكوئى ديگر نيز در او پديد آيد.

4143 اذا دعاك القرآن الى خلّة جميلة فخد نفسك بامثالها. هرگاه بخواند ترا قرآن مجيد بسوى خوئى نيكو پس بگير نفس خود را بمانندهاى آن يعنى استنباط كن از آن خوى هر چه مثل آن باشد و بدار نفس خود را بر كسب همه آنها، و مراد اين است كه در قرآن مجيد بسيار است كه امر بخصوص‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 178

چيزى يا نهى از خصوص چيزى شده و حكم آن جاريست در هر چه مثل و مانند آن باشد پس آدمى بايد كه همه آنها را از آنها  استنباط كند و حكم آنها را در همه جارى سازد و بدارد نفس خود را بر كردن هر چه مثل و مانند آنها باشد كه امر شده به آنها و بر ترك هر چه مثل آنها باشد كه نهى شده از آنها، نهايت اين از براى جمعى است كه قادر بر استنباط باشند و پى بعلت و سبب حكم توانند برد پس در هر چه دانند كه علت حكم موجود است بايد كه حكم را جارى كنند مثل اين كه در قرآن مجيد نهى شده از اف گفتن بپدر و مادر و معلوم است كه اين از براى رعايت حرمت ايشان است پس هر اذيتى كه مثل اف گفتن باشد در هتك حرمت ايشان بايد كه ترك نمود اين است كه علماى ما رضوان اللّه تعالى عليهم أجمعين با آنكه منكر قياس اند قياس منصوص العله را تجويز ميكنند و حجت مى‏دانند، و ممكن است كه «قرآن» بكسر قاف و بى همزه خوانده شود بمعنى همراهى و با هم بودن و معنى اين باشد كه هرگاه بخواند ترا همنشين بسوى خوئى نيكو پس بگير نفس خود را بمانندهاى آن يعنى هرگاه همنشينى با كسى كه خوى نيكوئى داشته باشد در تو اثر كند و تو آن خوى را كسب كنى معلوم مى‏شود كه صحبت همنشين در تو اثر ميكند پس بدار نفس خود را بر مانندهاى آن از خويهاى نيكوى ديگر باين كه همنشينى كنى با جمعى ديگر كه آن خويها را داشته باشند تا آنها را نيز كسب كنى، و ممكن است كه مراد اين باشد كه بدار نفس خود را بر مانندهاى آن، يعنى تو نيز خويهاى نيكو كسب كن تا همنشينى او نيز با تو اثر كند در او، و تلافى آنچه از او كسب كرده بلكه زياده بر آن بشود.

4144 اذا اتتك المحن فاقعد لها فانّ قيامك فيها زيادة لها. هرگاه بيايد ترا محنتها پس بنشين از براى آنها پس بدرستى كه برخاستن تو در آنها زيادتى است بر آنها، ممكن است كه مراد محنتها باشد كه از جانب حق تعالى باشد و مراد به «نشستن در آنها» صبر كردن و شكيبائى نمودن باشد و مراد به «برخاستن‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 179

در آنها برخاستن بجزع و قلق و اضطراب و ناله و فغان باشد و بنا بر اين «بودن آنها زيادتى مر آن محنتها را» ظاهرست، و ممكن است كه خطاب آن حضرت صلوات اللّه و سلامه عليه بحضرت امام حسن صلوات اللّه و سلامه عليه يا جمعى از اصحاب خود باشد و مراد اين باشد كه هرگاه بيايد بتو محنتها بعد از من در دولت بنى اميه بنشين از براى آنها و بر مخيز از براى دفع آنها، زيرا كه قلم تقدير جارى شده به آنها و دفع آنها ممكن نيست بلكه برخاستن از براى دفع آنها باعث زيادتى محنتها گردد.

4145 اذا احسنت القول فاحسن العمل لتجمع بذلك بين مزيّة اللسان و فضيلة الاحسان. هرگاه نيكو كنى گفتار را پس نيكو كن كردار را نيز تا اين كه جمع كنى باين ميانه مزّيت زبان و فضيلت احسان يعنى نيكو كارى، مراد به «نيكو كردن گفتار» امر كردن بكارهاى خوب و نهى كردن از كارهاى بد است، و ممكن است كه مراد كسب فصاحت و بلاغت باشد.

4146 اذا آمنت باللّه و اتّقيت محارمه احلّك دار الامان و اذا ارضيته تغمّدك بالرّضوان. هرگاه ايمان آورى بخداى سبحانه و بپرهيزى از حرامهاى او فرو آورد ترا در خانه امان، و هرگاه خشنود گردانى او را فرو پوشاند ترا بخشنودى، مراد به «خانه امان» بهشت است كه در آن ايمنى است از هر مكروهى، و «فرو پوشاند ترا بخشنودى» يعنى خشنودى خود را از تو شامل حال تو كند مانند جامه كه فرو گيرد سراپاى ترا و در بعضى نسخه ها بجاى «ارضيته» از باب افعال «رضّيته» از باب تفعيل است و هر دو بيك معنى است، و پوشيده نيست كه خشنودى حق تعالى از اين كس نعمتى است بلند مرتبه تر از بهشت و آنچه در آنست چنانچه در قرآن مجيد فرموده:

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 180

 «وَعَدَ اللَّهُ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِناتِ» و اما خشنود گردانيدن او را پس ممكن است كه همان بايمان و پرهيزگارى از حرامها بعمل آيد و بنا بر اين حاصل كلام اين باشد كه هرگاه ايمان آورى بخدا و بپرهيزى از حرامهاى او فرود آورد ترا ببهشت و چون آن باعث رضاى او مى‏شود از تو فرو گيرد نيز ترا بخشنودى خود كه مرتبه ايست بزرگتر از آن. و ممكن است كه آن بمجرّد ايمان و پرهيزگارى حاصل نشود بلكه زياده بر آن بعضى از اخلاق حميده يا افعال عظيمه خير در آن در كار باشد و بنا بر اين راضى گردانيدن خدا را اشاره باشد بمرتبه بالاتر از ايمان و پرهيزگارى و بجزاى آن و احتمال اوّل ظاهرترست چه بنا بر احتمال دوم مناسب اين بود در كلام كه اشاره بطريق حصول آن بشود و اللّه تعالى يعلم.

4147 اذا سألت فاسأل تفقّها و لا تسأل تعنّتا فانّ الجاهل المتعلّم شبيه بالعالم و انّ العالم المتعسّف شبيه بالجاهل. هرگاه سؤال كنى پس سؤال كن از براى فهميدن و سؤال مكن از براى طلب لغزش پس بدرستى كه نادانى كه تعليم گيرد شبيه بداناست و بدرستى كه دانائى كه از راه بيرون رود شبيه بنادان است، مراد اين است كه هرگاه مسئله از كسى بپرسى بپرس در وقتى كه ندانى از براى اين كه دانا شوى بآن و مپرس بقصد اين كه آن كس كه سؤال ميكنى از او نداند آن را و بلغزد و غلط كند در آن و نادانى او ظاهر گردد و حاصل باقى كلام ظاهرست.

4148 اذا اتّقيت المحرّمات و تورّعت عن الشبهات و ادّيت المفروضات و تنفّلت بالنّوافل فقد اكملت فى الدّين الفضائل. هرگاه بپرهيزى از حرامها و باز ايستى از شبهه‏ها و بجاى آورى نمازهاى فريضه را و بگزارى نمازهاى نافله را پس بتحقيق كه كامل گردانيده در دين‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 181

فضيلتها را، پوشيده نماند كه پرهيز نمودن از حرامها متضمن فعل همه واجبهاست زيرا كه ترك واجبى حرامست و اين معنى اگر چه شامل بجاى آوردن نمازهاى فريضه نيز هست نهايت از براى زيادتى اهتمام به آنها بجاى آوردن آنها بخصوص مذكور شده و اين قدر يعنى كردن هر واجبى و ترك هر فعل حرامى كه پرهيز نمودن از هر حرام شامل هر دو باشد اقلّ واجب است بر هر كسى، نهايت كمال ديندارى اينست كسى كه با وجود اين باز ايستد از شبهه‏ها يعنى از مالهاى شبهه ناك مثل مال جمعى كه حلال و حرام هر دو در اموال ايشان باشد پس هرگاه مالى از جمله اموال خود بكسى دهند كه معلوم نباشد كه حلال است يا حرام اگر چه بحسب ظاهر بر آن كسى كه حال آنرا نمى‏داند حلال است اما اجتناب از آن بهترست و باعث كمال فضيلت ديندارى است، و ممكن است كه مراد به شبهه‏ها امورى چند باشد كه حليت و حرمت آنها معلوم نباشد و بآن اعتبار اگر چه اجتناب از آنها واجب نباشد نهايت اجتناب از آنها باعتبار احتمال حرمت باعث كمال فضيلت دين گردد، و همچنين گزاردن نوافل اگر چه واجب نيست اما فضيلت ديندارى بآن كامل مى‏شود و پوشيده نيست كه آنچه مذكور شده اقلّ مراتب فضايل دين است و با وجود آن هر چند اخلاق فاضله كامل تر گردد و امور مستحبه و افعال خير بيشتر كرده شود فضايل دين كامل تر گردد.

4149 اذا كانت لك الى اللّه سبحانه حاجة فابدا بالصّلوة على النّبىّ صلّى اللّه عليه و آله ثمّ اسأل اللّه حاجتك فانّ اللّه تعالى اكرم من ان يسال حاجتين فيقضى احداهما و يمنع الاخرى. هرگاه بوده باشد مر ترا بسوى خداى سبحانه حاجتى پس ابتدا كن بطلب رحمت بر پيغمبر-  رحمت كند خدا بر او و آل او-  بعد از آن سؤال كن از خدا حاجت‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 182

خود را پس بدرستى كه خداى تعالى كريمتر است از اين كه سؤال كرده شود دو حاجت پس بر آورد يكى از آنها را و منع كند آن ديگرى را، مراد اين است كه هر كه از خدا طلب رحمت كند از براى پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله-  البته آن دعاى او مقبول و مستجاب است، پس هرگاه حاجت ديگر نيز با آن بخواهد آن هم برآيد زيرا كه خداى تبارك و تعالى كريمتر است از اين كه كسى از او دو حاجت بطلبد و او يكى را برآورد و يكى را بر نياورد پس هرگاه يك حاجت را كه رحمت فرستادن بر پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله باشد بيقين برآورد آن حاجت ديگر را نيز بتبعيت آن برخواهد آورد، و پوشيده نيست كه بنا بر اين وجه هرگاه طلب حاجت همراه باشد با طلب رحمت بر آن حضرت صلّى اللّه عليه و آله بايد كه برآورده شود خواه ابتدا بطلب رحمت كند و خواه بحاجت پس امر بخصوص ابتدا بطلب رحمت جهت آن معنى نيست بلكه از براى تيمن و تبرّك و رعايت تعظيم و تبجيل آن حضرت است كه آدمى مطلبى را كه از براى او خواهد مقدّم دارد بر مطلبى كه از براى خود باشد، و ايضا چون آن را وسيله برآوردن مطلب خود ميكند بايد كه وسيله را مقدّم دارد و در بعضى احاديث وارد شده كه: هرگاه طلب حاجتى از خدا كنى پيش از آن و بعد از آن طلب رحمت از براى پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله بكن كه طلب حاجت ميانه هر دو واقع شود از براى اين كه خداى تبارك و تعالى كريمتر است از اين كه كسى سه مطلب از او بطلبد و او اوّل و آخر را برآورد و وسط را بر نياورد، و ظاهر اين است كه هر دو نحو خوب باشد و طريق دوّم بهتر باشد باعتبار اين كه مشتمل بر طريق اوّل باشد با زياده بر آن.

4150 اذا استولى الصّلاح على الزّمان و اهله ثمّ اساء الظنّ رجل برجل لم يظهر منه خزية فقد ظلم و اعتدى. هرگاه غالب باشد صلاح بر روزگار و اهل آن پس بدگمان باشد مردى بمردى كه ظاهر نشده باشد از او بديى پس بتحقيق كه ستم كرده و ظلم كرده، مراد

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 183

به «غالب بودن صلاح بر روزگار» غالب بودن آن است بر اهل آن پس «و اهل آن» بدل از آنست و بيان مراد از آنست.

4151 اذا استولى الفساد على الزّمان و اهله ثمّ احسن الظنّ رجل برجل فقد غرّر. هرگاه غالب باشد فساد و ناراستى بر روزگار و اهل آن پس نيكو گرداند گمان را مردى بمردى پس خود را در معرض هلاكت انداخته، مراد به «غالب بودن فساد بر روزگار» غالب بودن آنست بر اهل آن چنانكه در فقره اوّل مذكور شد و غرض از اين دو فقره شريفه اين است كه در هر زمانى بايد گذاشت بناى حال هريك از اهل آن زمان را بر آنچه غالب حال ايشان باشد مگر اين كه خلاف آن ظاهر شود پس هرگاه غالب احوال اهل زمانى صلاح و راستى باشد بايد كه گمان صلاح و راستى بهر يك از ايشان داشت مگر اين كه خلاف آن ظاهر شود، و همچنين اگر غالب حال ايشان فساد و ناراستى باشد بايد كه بد گمان بود بايشان و اعتماد نكرد بر هيچيك از ايشان مگر اين كه خلاف آن ظاهر گردد.

4152 اذا راى احدكم المنكر و لم يستطع ان ينكره بيده و لسانه و انكره بقلبه و علم اللّه صدق ذلك منه فقد انكره. هرگاه ببيند يكى از شما منكرى را يعنى كار نا مشروعى را از كسى و قدرت آن نداشته باشد كه انكار كند آن را بدست خود و زبان خود و انكار كند آن را بدل خود يعنى بد داند آن را در دل خود و بداند خدا راستى اين معنى را از او پس بتحقيق كه انكار كرده آن را يعنى انكارى كه بر او لازم است بعمل آورده و انكار بدست يا بزبان باعتبار عدم قدرت بر آنها از او ساقط است و بسبب ترك آنها مؤاخذه بر او نيست.

4153 اذا زكىّ احد من المتّقين خاف ممّا يقال له فيقول انا اعلم‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 184

بنفسى من غيرى و ربّى اعلم بنفسى منّى، اللهمّ لا تؤاخذني بما يقولون و اجعلنى افضل ممّا يظنّون. هرگاه پاك گردانيده شود يكى از پرهيزگاران بترسد از آنچه گفته مى‏شود از براى او پس مى‏گويد كه من داناترم بنفس خود از غير خود، و پروردگار من داناتر است بنفس من از من. خداوندا باز خواست مكن مرا به آن چه مى‏گويند و بگردان مرا افزونتر از آنچه گمان دارند، يعنى هرگاه يكى از پرهيزگاران را مدح كنند بخوبى و پاكى از گناهان و عيبها مى‏ترسد از آنچه گفته مى‏شود از براى او، از راه اين كه مبادا او را بسبب اين خود بينى و عجبى حاصل شود پس مى‏گويد كه: من داناترم بنفس خود از غير من جهت اشعار باين كه اين مدح شما از راه اين است كه بر احوال من كماهى شما را آگاهى نيست و اگر نه مدح من نمى‏كرديد، و پروردگار من داناترست بنفس من از من پس بسا باشد كه او عيبهاى چند از من داند كه من هم ندانم بعد از آن دعا ميكند خود را و مراد باين كه «باز خواست مكن مرا به آن چه مى‏گويند» اين است كه چنين كن كه مرا بسبب گفته ايشان خود بينى و عجبى حاصل نشود كه بسبب آن بازخواست كنى مرا، يا اين كه اگر حاصل شده باشد در گذر از آن و عفو كن آن را، و «بگردان مرا افزونتر از آنچه گمان دارند» دعائى است ديگر از براى خود باين كه خدا او را بگرداند افزونتر از آنچه گمان دارند و مدح او ميكنند بآن.

4154 اذا رايتم الخير فسارعتم اليه و رايتم الشّرّ فتباعدتم عنه و كنتم بالطّاعات عاملين و فى المكارم متنافسين كنتم محسنين فائزين. هرگاه ببينيد كار خير ار پس بشتابيد بسوى آن و ببينيد كار بد را پس دورى گزينيد از آن و بوده باشيد بطاعتها عمل كنندگان و در صفتهاى نيكو رغبت كنندگان خواهيد بود نيكوكاران فيروزى يابندگان.

4155 اذا وجدت من اهل الفاقة من يحمل لك زادك الى يوم القيامة

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 185

فيوفّيك به غدا حيث تحتاج اليه فاغتنمه و حمّله ايّاه و اكثر من تزويده و انت قادر عليه فلعلّك ان تطلبه فلا تجده. هرگاه بيابى از اهل حاجت كسى را كه بردارد از براى تو توشه ترا بسوى روز قيامت پس باز پس دهد بتو آن را فردا در هنگامى كه محتاج باشى بسوى آن پس غنيمت شمار اين را و بار كن بر او آن را، و بسيار كن توشه دادن او را و حال آنكه قادرى بر آن پس بسا باشد كه بعد از اين طلب كنى چنين كسى را پس نيابى او را، مراد اين است كه هرگاه بيابى محتاجى را كه توانى بار او كرد چيزى را كه خواهى ذخيره كنى از براى روز قيامت خود باين كه عطائى كنى باو يا هر نحو احسانى كه قادر باشى بر آن و او بمنزله كسى باشد كه بر دارد آن را بر دوش خود از براى تو و باز پس دهد آن را بتو در روز قيامت در هنگامى كه محتاج بآن باشى، و اين كنايه است از رسيدن اجر و ثواب آن باو در آن روز در وقت احتياج بآن پس غنيمت شمار اين معنى را و توشه بسيار باو بده در حالى كه قادرى بر آن پس بسا باشد كه بعد از اين طلب كنى چنين كسى را پس نيابى باعتبار اين كه در آن وقت چنان محتاجى را نيابى، يا اين كه در آن وقت قادر نباشى بر احسان، و ممكن است كه مراد اين باشد بسا باشد كه وقتى باشد كه آرزو كنى كه كاش چنين چيزى ميسر بود و ميسر نباشد و آن روز قيامت باشد.

4156 اذا انكرت من عقلك شيئا فاقتد براى عاقل يزيل ما انكرته. هرگاه نشناسى بعقل خود چيزى را پس پيروى كن بانديشه عاقلى كه زايل كند آنچه را نشناسى آن را يعنى هرگاه در مطلبى عقل تو نشناسد آن را يعنى نرسد بآن و نتواند يافت راه صواب را در آن، پس پيروى كن در آن برأى و انديشه عاقلى كه برسد عقل او بآن و زايل كند جهالت و نادانى ترا در آن، و اين در مهمات دنيوى است كه هرگاه عقل كسى در مطلبى از آنها حيران باشد و نداند صلاح كار را در آن‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 186

بايد كه اقتدا كند برأى عاقلى كه فكر و عمل كند به آن چه او مصلحت داند از براى او، و ممكن است كه شامل علوم و مسائل هم باشد و مراد اين باشد كه هرگاه مسئله بر تو مشكل شود كه عقل تو بآن نرسد رجوع كن برأى كسى كه زايل كند آن جهالت را از تو باين كه در آنها ترا دانا گرداند بآن از روى دليل و برهان.

4157 اذا سمعتم العلم فالطّوا عليه فلا تشوبوه بهزل فتمجّه القلوب. هرگاه بشنويد علم را پس بپوشانيد آن را و آميخته مگردانيد آن را ببازى پس از دهن بيندازد آن را دلها، مراد اين است كه بپوشانيد آن را از غير اهل آن و بعبث و بازى اظهار مكنيد نزد هر كسى كه آن باعث اين مى‏شود كه دلها آن را از دهن بيرون اندازند يعنى ردّ كنند و قبول نكنند، و ممكن است كه معنى «فالطوا عليه» اين باشد كه سخت بايستيد بر سر آن و ترجمه اين باشد كه هرگاه بشنويد علم را پس سخت بايستيد بر سر آن و آميخته مگردانيد، تا آخر ترجمه و مراد اين باشد كه سختى كنيد در حفظ آن و در خاطر نگاهداشتن آن و «آميخته مگردانيد آن را ببازى» يعنى ببازى فرا نگيريد آن را و سهل‏انگارى مكنيد در حفظ آن كه اگر چنين كنيد دلها يعنى دلهاى شما آن را از دهن بيرون اندازند و نگاه ندارند، يا مراد اين باشد كه ايستادگى كنيد بر سر آن و در ترويج آن و در خصومت با مردم بر سر آن، و «آميخته مكنيد آن را ببازى» يعنى آن را ببازى فرا مگيريد و سهل انگارى مكنيد در آن كه اگر چنين كنيد دلها يعنى دلهاى مردم آن را از دهن بيرون اندازند و قبول نكنند و در اكثر نسخه‏ها بدل «فألطوا» بلام و طاى بى‏نقطه «فأكظوا» بكاف و ظاى نقطه دار واقع شده و در كتب لغت «اكظ» از باب افعال بنظر فقير نرسيده نهايت «رجل كظ» بمعنى «مرديست سخت» آمده و بنا بر اين ممكن است كه از باب افعال نيز آمده باشد و «أكظوا عليه» بمعنى «سختى كنيد بر سر آن» باشد و مراد يكى از دو معنى باشد كه آخر مذكور شد.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 187

4158 اذا رمتم الانتفاع بالعلم فاعملوا به و اكثروا الفكر فى معانيه تعه القلوب. هرگاه خواهيد سودمند شدن بعلم را پس عمل كنيد بآن و بسيار كنيد فكر را در معنيهاى آن تا اين كه حفظ كند آنرا دلها، «عمل كردن بعلم» از براى اين است كه هرگاه عمل بآن نشود نفعى بر آن مترتب نشود بلكه ضرر كند چنانكه مكرّر مذكور شد و «بسيار كردن فكر در معانى آن» از براى اين است كه تا كسى در آن فكر بسيار نكند دل او حفظ نمى‏كند آن را و باندك وقتى فراموش ميكند.

4159 اذا غلبت عليك الشهوة فاغلبها بالاختصار. هرگاه غالب شود بر تو خواهش پس غلبه كن بر آن باختصار. ظاهر اينست كه مراد به «اختصار» گزاردن نماز شب باشد و مراد اين باشد كه مواظبت بر نماز شب بالخاصه سبب اين مى‏شود كه خواهشهاى اين كس كم شود و مغلوب گردد چنانكه در حديث نبوى صلى اللّه عليه و آله وارد شده كه: المختصرون فى الصّلوة على وجوههم النّور يعنى تخصر كنندگان در نماز بر رويهاى ايشان نور است، و بعضى از اهل لغت گفته اند كه: مراد به «تخصر كنندگان» آنانند كه نماز تهجد مى‏گزارند و هرگاه مانده ميشوند مى‏گذارند دستهاى خود را بر خاصره هاى خود يعنى پهلوهاى خود و هرگاه «تخصر» باين معنى باشد «اختصار» نيز باين معنى مى‏تواند بود و در كتاب نهايه ابن اثير نقل كرده حديث «المتخّصرون يوم القيامة على وجوههم النّور» يعنى تخصر كنندگان روز قيامت بر رويهاى ايشان نور است، و گفته كه: در بعضى روايات «المختصرون» است يعنى اختصار كنندگان و گفته كه: مراد به «متخصّرون» يا «مختصرون» آنانند كه مى‏آيند و با ايشان اعمال‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 188

صالحه ايشان باشد كه تكيه كنند بر آنها. و بنا بر اين «مختصر» يا «مختصر» بمعنى كسى است كه تكيه كند بر مخصره يعنى عصا و مانند آن، و بنا بر اين اختصار در اينجا نيز باين معنى مى‏تواند بود يعنى كردن اعمال صالحه كه روز قيامت تكيه بر آنها تواند كرد و اين بالخاصية سبب غالب شدن بر خواهشها گردد.

4160 اذا تسلّط عليك الغضب فاغلبه بالحلم و الوقار. هرگاه غالب شود بر تو خشم پس غلبه كن بر آن ببردبارى و وقار يعنى فرونشان آن را ببردبارى و وقار يعنى بآرام بودن و از جا بر نيامدن.

4161 اذا فاجأك البلاء فتحصّن بالصّبر و الاستظهار. هرگاه ناگاه برسد بتو بلا پس پناه بر بشكيبائى و پشت قوى كردن بآن و اعتماد نمودن بر آن و اعتقاد اين داشتن كه صبر و شكيبائى يا رفع ميكند آن را و يا باعث اجر و ثوابى مى‏شود كه از براى آنها متحمل آن بلا مى‏توان شد.

4162 اذا ظهر غدر الصّديق سهل هجره. هرگاه ظاهر شود بى وفائى دوست، سهل گردد دورى گزيدن از او يعنى شرعا و عقلا جايز باشد و منعى از آن نباشد.

4163 اذا كرم اصل الرّجل كرم مغيبه و محضره. هرگاه گرامى باشد اصل مرد گرامى باشد غائب بودن او و حاضربودن او. يعنى نيكو باشد در همه حال و در پى ايذاء و اذيت مردم نباشد نه در حضور ايشان و نه غايبانه ايشان.

4164 اذا لم تنفع الكرامة فالاهانة احزم و اذا لم ينجع السوط فالسّيف احسم.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 189

هرگاه نفع نكند گرامى بودن پس خوار نمودن دور انديش تر است، و هرگاه سود ندهد تازيانه پس شمشير برنده‏تر است يعنى هرگاه هموارى و نرمى كه شيوه مردم گرامى است با كسى نفع نكند در دفع ايذاء و اذيت او يا سخن از روى خوشى و ملايمت نفع نكند در منع از هر منكرى كه مرتكب آن باشد پس چنين كسى را خوارنمودن بهتر است از براى دفع و منع او، و «اين دور انديش تر است» يعنى بدور انديشى نزديكتر است و چاره كار در آن بيشتر است، و «هرگاه سود ندهد تازيانه» يعنى هرگاه كسى مرتكب منكرى باشد و بتازيانه ممنوع نشود و ترك آن ننمايد پس بشمشير بايد كه چاره كار او كرد و قطع فساد آن نمود و قبل از اين مذكور شد كه در امر بمعروف و نهى از منكر هرگاه غير زخم زدن يا كشتن نفع نكند بعضى از علم گفته اند: كه بايد بزخم يا قتل امر و نهى او كرد و بعضى آن را جايز نمى‏دانند مگر از براى امام پس بنا بر قول اوّل اين كلام معجز نظام بر اطلاق خود باقى است و در باره هر كه امر بمعروف و نهى از منكر تواند كرد جارى است و بنا بر قول دوّم بايد كه محمول شود بر اين كه مراد بيان حكم شرعى آنست نسبت بخصوص آن حضرت صلوات اللّه و سلامه عليه و ساير ائمه اطهار عليهم صلوات اللّه الملك الجبار، يا اين كه مخصوص ساخت بدفع ظلم و تعدّيى كه كسى بر ديگرى كند.

4165 اذا كنت جاهلا فتعّلم و اذا سئلت عمّا لا تعلم فقل: اللّه و رسوله اعلم. هرگاه بوده باشى نادان پس بياموز، و هرگاه سؤال كرده شوى از چيزى كه ندانى پس بگو خدا و رسول او داناترست، يعنى چنين بگو و شرم مكن از اظهار نادانى و ندانستن خود و ندانسته جواب مگو مانند بعضى از مردم كه هر مسئله كه از ايشان پرسند هر چند ندانند جوابى گويند كه سائل ايشان را نادان نداند و ملاحظه اين نمى‏كنند كه نادان دانستن مردم ايشان را اگر ضررى كند ضرر سهل دنيوى باشد و

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 190

ندانسته جواب مسائل دينيه را گفتن خواه غلط باشد و خواه بحسب اتفاق درست باشد سبب فساد و تباهى دين و آخرت است نعوذ باللّه منه.

4166 اذا سمعت من المكروه ما يؤذيك فتطأطأ له يخطك. هرگاه بشنوى از ناخوشى چيزى را كه بيازارد ترا پس سربزير افكن از براى آن تجاوز ميكند از تو، يعنى هرگاه بشنوى كه كسى حرف ناخوشى نسبت بتو مى‏گويد پس سربزير افكن از براى آن و نشنيده انگار و متوجّه جواب آن مشو كه هرگاه چنين كنى آن در مى‏گذرد از تو و ضررى نمى‏كند نه بدين تو و نه بدنياى تو، بلكه باعث اجر و ثواب براى تو گردد، بخلاف اين كه متوجّه جواب و تلافى آن گردى كه بسا باشد كه باعث مفسده دنيوى گردد بلكه اخروى نيز هرگاه تلافى آن زياده از اندازه آن شود.

4167 اذا كتبت كتابا فاعد فيه النّظر قبل ختمه فانّما تختم على عقلك. هرگاه بنويسى نوشته پس اعاده كن در آن نظر را پيش از اين كه مهر كنى آن را پس بدرستى كه تو مهر نمى‏كنى مگر بر عقل خود، مراد اين است كه عقل و دانش هر كس از نوشته او مستنبط مى‏شود و هرگاه كسى مهر كند بر آن در حقيقت مهر نكرده مگر بر قدر و اندازه عقل و دانش خود، پس هرگاه كتابتى يا مانند آن چيزى بنويسى بعد از اين كه بنويسى پيش از اين كه مهر كنى يك بار ديگر در آن نظر كن يعنى نگاه كن و فكر كن كه مبادا غلطى نوشته باشى و از آن ضعف عقل و كمى دانش تو استنباط شود و تو مهر كرده باشى بر آن.

4168 اذا زاد عجبك بما انت فيه من سلطانك فحدثت لك ابّهة او

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 191

مخيلة فانظر الى عظم ملك اللّه و قدرته ممّا لا تقدر عليه من نفسك فانّ ذلك يليّن من جماحك و يكف عن غربك و يفى‏ء اليك بما عزب عنك من عقلك. هرگاه زياد شود خودبينى تو بسبب آنچه تو در آن باشى از قدرت و توانائى خود پس پديد آيد مر ترا تكبر و نخوتى پس نگاه كن بسوى بزرگى پادشاهى خدا و قدرت او، از آنچه قادر نيستى تو بر آن از نفس خود پس بدرستى كه اين نرم ميكند سركشى ترا و باز مى‏دارد از نشاط تو يا تندى تو و برميگرداند بسوى تو آنچه را دور شده از تو از عقل تو. مراد اين است كه هرگاه در كسى بسبب قدرت و سلطنتى كه داشته باشد خودبينى و عجبى زياد شود يعنى حاصل شود زياده بر صفاتى كه دارد يا زياده بر عجبى كه لازم اكثر نفوس بشريه است و پديد آيد در او بسبب آن فرحناكى و بهجتى يا تكبر و نخوتى پس چاره دفع آن اين است كه تأمل كند در بزرگى خدا و قدرت او، از آنچه قادر نيست اين كس بر آن از جانب نفس خود يعنى قدرت او بر همه مقدورات چه همه آنها چنان است كه قادر نيست كسى غير خدا بر آنها از جانب نفس خود، و هر كه را قدرتى باشد بر چيزى از آنها نيست قدرت او بر آن مگر از جانب نفس خود، و هر كه را قدرتى باشد بر چيزى از آنها نيست قدرت او بر آن مگر از جانب خدا. و ممكن است كه مراد چيزى چند باشد كه نفس او اصلا قادر بر آنها نيست و حق تعالى او را قدرت بر آنها نداده چه اگر تأمل كند در اين معنى ميداند كه هرگاه نزد حق تعالى با آن همه قدرت عجب و خود بينى بنده مذموم و نكوهيده باشد پس قطع نظر از قبح مخالفت چنين قادرى و شفاعت ارتكاب امرى كه منافى رضاى او باشد بسا باشد كه آن سبب غضب او گردد و باعث اين شود كه قدرت و سلطنتى را كه باو داده و سبب عجب و خودبينى او شده از او سلب كند و او را ضعيف و ناتوان و خوار و زار گرداند و بعد از تأمل در اين معانى هر كه را اندك عقلى باشد يقين باز مى ايستد از آن عجب و خودبينى و نرم مى‏شود سركشى او، و عقل او كه دور شده‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 192

از او بر مى‏گردد بسوى او، و مراد به «دور شدن عقل از او» عمل نكردن اوست بآن و فرمان آن نبردن، و به «برگشتن آن بسوى او» عمل كردن اوست بآن و فرمان آن بردن، چه هرگاه كسى عمل بعقل خود نكند و فرمان آن نبرد پس گوئيا آن دور شده از او و هرگاه برگردد بآن و اطاعت آن پس گوئيا آن برگشته بسوى او.

4169 اذا شاب العاقل شبّ عقله. هرگاه پير شود عاقل جوان مى‏شود عقل او، يعنى قوى مى‏گردد بسبب آنچه حاصل مى‏شود در او در مدّت متمادى از تأمل و تفكر و عبرتها و تجربتها.

4170 اذا شاب الجاهل شبّ جهله. هرگاه پير شود نادان پير مى‏شود نادانى او يعنى قوى و محكم مى‏گردد، زيرا كه هر صفت كه در كسى باشد هر چند بطول انجامد ثابت تر و راسخ تر گردد، و مراد به «عاقل» در فقره سابق «جاهل» است بقرينه مقابله با اين فقره يا مراد به «جاهل» در اين فقره «غير عاقل» است بقرينه مقابله با آن فقره.

4171 اذا قلّ اهل الفضل هلك اهل التجمل. هرگاه كم شوند اهل فضل يعنى اهل بخشش و دهش هلاك ميشوند اهل تجمل، يعنى اهل زينت و آرايش، يعنى هرگاه مردم داد و دهش را كم كنند اين باعث اين مى‏شود كه حق تعالى بجزاى فعل ايشان همه توانگران و اهل تجمل را يا اكثر ايشان را هلاك گرداند و مستأصل سازد.

4172 اذا رغبت فى صلاح نفسك فعليك بالاقتصاد و القنوع و التّقلل. هرگاه رغبت كنى در صلاح حال نفس خود پس بر تست ملازمت ميانه‏روى و خشنود بودن بقسمت. و «تقلل» يعنى كمى آرزو يا كم گوئى، يا كم نمودن مؤنات و اخراجات، يا راضى شدن باندكى از دنيا و طلب زياد بر آن نكردن، و «بودن هر يك‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 193

از آنها باعث صلاح حال اين كس» ظاهرست.

4173 اذا طابق الكلام نيّة المتكلّم قبله السّامع و اذا خالف نيّته لم يحسن موقعه من قلبه. هرگاه موافق باشد سخن با نيت و قصد سخنگوى قبول كند آنرا شنونده، و هرگاه مخالف باشد با نيت او نيكو نباشد جايگاه آن از دل او، مراد چنانكه در احاديث ديگر نيز وارد شده اين است كه در پندها و موعظه ها هرگاه سخن گوينده موافق باشد با نيت او يعنى او خود عمل كند به آن چه مى‏گويد پند و موعظه او را اثر كند و شنونده قبول كند آن را، و اگر او خود عمل نكند بآن، پند و موعظه او را اثرى نباشد و شنونده عمل بآن نكند، و «نيكو نباشد جايگاه آن از دل او» يعنى در جائى از دل شنونده نيفتد كه آن را حفظ كند و نگهدارى نمايد بلكه در جائى افتد كه بلغزد از آنجا و قرار نگيرد در آن، يا اين كه اصل دل او جايگاه نيكو نباشد از براى آن يعنى جائى نباشد كه حفظ كند آن را و نگاهدارد.

4174 اذا زاد علم الرّجل زاد ادبه و تضاعفت خشيته لربّه. هرگاه زياد شود علم مرد زياد شود ادب او، و دو چندان گردد ترس او از پروردگار او، «زيادشدن ادب بسبب زيادشدن علم» ظاهرست، و مراد به «دو چندان شدن ترس و نيز زياد شدن آنست زيادتى كاملى نه خصوص دو برابر شدن، و بودن علم سبب زيادتى ترس او از پروردگار بر اين وجه «نيز» ظاهرست، زيرا كه علم باعث اطلاع بر كمال عظمت و بزرگى  و لطف و قهر او مى‏گردد و ظاهرست كه علم به آنها باعث زيادتى اميد باو و ترس از او مى‏شود.

4175 اذا كانت محاسن الرّجل اكثر من مساويه فذلك الكامل‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 194

و اذا كان متساوى المحاسن و المساوى فذلك المتماسك، و ان زادت مساويه على محاسنه فذلك الهالك. هرگاه بوده باشد محاسن مرد يعنى نيكوئيهاى او بيشتر از مساوى او يعنى بديهاى او، پس آن كامل است، و هرگاه بوده باشد چنان كه مساوى باشد محاسن و مساوى او، پس او متماسك است، و اگر زياد باشد بديهاى او بر نيكوئيهاى او، پس آن هالك است. مراد تقسيم مردم است غير معصومين صلوات اللّه و سلامه عليهم أجمعين كه ايشان از بديها بالكليه پاك و منزّه باشند و ظاهر است كه [از] غير ايشان كامل آنست كه خوبيهاى او زياده باشد از بديهاى او، نهايت از براى اين مراتب مختلفه باشد باعتبار مراتب زيادتى خوبيها بر بديها پس هرچند خوبيها زيادتر باشد او كامل تر باشد، و كسى كه خوبيها و بديهاى او برابر باشد او متماسك است يعنى همين قدر كرده كه خود را نگاهداشته از هلاكت اما تحصيل فضيلت زيادى نكرده، و اگر كسى بديهاى او زياد باشد بر خوبيهاى او پس او هالك است يعنى فاسد و تباه شده، و اين نيز مراتب دارد كه همه افراد آن شريكند در هالك بودن، و هر چند بديها زيادتر باشد بر خوبيها، او هالك تر باشد، و احتمال اين كه كسى اصلا خوبى نداشته باشد مذكور نشده يا باعتبار عدم تحقق چنين كسى در واقع و يا از براى اشاره باين كه چنين كسى بايد كه نباشد، يا باين كه قابل اين نيست كه مذكور شود هرچند ببدى مذكور شود، و پوشيده نيست كه تعبير از دو قسم اوّل به «اذا» كه بمعنى «هرگاه» است و دلالت بر تحقق و وقوع مدخول آن ميكند و تعبير از قسم سيم به «ان» كه بمعنى «اگر» است و دلالت بر شكّ در وقوع و تحقق مدخول آن ميكند با آنكه در تحقق و وقوع آن نيز شكى نيست از براى اشاره است بوقوع آن دو قسم اوّل و اين كه قسم سيم بايد كه وقوع آن معلوم نباشد و اگر كسى آن را ذكر كند

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 195

بعنوان شكّ و مجرّد احتمال باشد نه اين كه وقوع و تحقق آنرا داند.

4176 اذا كثر النّاعى اليك قام النّاعى بك. هرگاه بسيار شود خبر دهنده مرگ بسوى تو برخيزد خبر دهنده مرگ تو يعنى هرگاه مى‏بينى كه در اندك وقتى خبر دهنده مرگ بسوى تو بسيار مى‏شود پس بدان كه بزودى خبر دهنده مرگ تو نيز برخيزد. پس از اين معنى غافل مشو و همواره در تهيه آن و تدارك توشه از براى آن باش. و ممكن است كه مراد ترسانيدن مردم باشد از خونريزى بسيار باين كه هركه بسيار شود خبر دهنده مرگ بسوى او يعنى آنان كه خبر دهند او را كه فلان را كه فرموده بودى كشتيم و فلان را كه گفته بودى كشتيم برخيزد خبر دهنده مرگ او يعنى همان معنى باعث كوتاهى عمر او گردد و سبب اين شود كه بزودى برخيزد كسى كه خبر مرگ او را بمردم رساند.