غرر الحكم و درر الكلم جلد ۳

قاضى ناصح الدين ابو الفتح عبد الواحد بن محمد تميمى آمدى
ترجمه : سيد هاشم رسولى محلاتى

- ۸ -


پوشيده نماند كه حكايت هاروت و ماروت و پائين آمدن آنها بزمين بصورت آدمى و تركيب شهوت در ايشان و گرفتار شدن ايشان بزنى زهره نام و بالارفتن بآسمان به آن چه ياد گرفت از ايشان از اسم اعظم و مسخ شدن او در آسمان بستاره مشهور بزهره در احاديث اهل سنت نيز وارد شده و جمعى از علماى ايشان گفته‏اند كه: اين قولى است كه روايت شده از يهودان. و ظاهر اين است كه اين از رموز اوايل است. و بعضى از علماى ما  نيز آنرا بر رمز حمل كرده و در تطبيق حديث ابى طفيل بر آن گفته كه: مراد بدو فرشته كه تعبير از آنها بهاروت و ماروت شده روح و قلب است كه از عالم روحانى پائين فرستاده شده‏اند بسوى عالم جسمانى از براى بر پاى داشتن حقّ، پس مفتون شده‏اند بزهره حيات دنيا و افتاده اند در دام شهوت و آشاميده‏اند شراب غفلت، و بندگى كرده‏اند بت هوى را، و كشته اند عقل نصيحت‏كننده خود را باين كه منع كرده‏اند آنرا از پرورش‏يافتن بعلم و تقوى، و محو كرده اند اثر نصيحت او را از نفسهاى خود، و مهيا شده‏اند از براى زنا كردن بزانيه دنياى دنيه كه متولى تربيت نشاط و طرب در آن ستاره زهره است پس گريخته دنيا از ايشان و فوت شده ايشان را، چون از عادت آن اين است كه بگريزد از جمعى كه طلب آن كنند بسبب اين كه متاع فريب و غرور است و باقيمانده اشراق حسن آن در موضع بلندى بعنوانى كه نمى‏رسد بآن دستهاى طلب كنندگان آن ما دام كه باقى باشد زهره در آسمان، واداشته ايشان را دوستى دنيا

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 156

كه در دل ايشان قرار گرفته بر اين كه وضع كرده اند راهها از سحر يعنى فكرهاى لطيف دقيق پس مخير كرده شده اند از براى تخلص از آن ميانه عذاب دنيا و آخرت پس اختيار كرده‏اند بعد از آگاه‏شدن و برگشتن عقل بسوى آنها سهل‏ترين آن دو عذاب را پس بالا برده شده اند بسوى برزخ در حالى كه معذّب باشند در آن و آويخته باشد سرهاى ايشان بپائين تا روز قيامت. تمام شد كلام او در توضيح رمز، و گفته در توجيه احاديث انكار كه: آنها بنا بر آنست كه ايشان صلوات اللّه و سلامه عليهم ديده‏اند كه: حكايت كنندگان آن حكايت حمل ميكنند آن را بر ظاهر آن بآن اعتبار تكذيب آن فرموده اند و غرض اين نيست كه آن محض كذب و دروغ است.

بر خردمند بصير پوشيده نيست كه حمل احاديث مزبوره بر امثال اين امور بغايت سخيف است بلكه بايد كه طرح يكى از احاديث طرفين كرد يا توقف در آن باب نمود و ممكن است حمل احاديث اولى بر تقيه باعتبار موافقت آنها با احاديث اهل سنت، و پوشيده نيست نيز كه حديث آخر كه نقل شد از احاديث اولى نسبت داده شده حكايت مفتون شدن هاروت و ماروت به «قول ناس» و ظاهر از آن اهل سنت است يا مردمى كه عارى از علم باشند و ظاهر در ردّ آنست نهايت صريح در آن نيست بلكه ممكن است كه غرض بيان شهرت آن باشد ميانه مردم با وجود حقيت و آنچه در اوّل آن ذكر شده كه زهره زنى بود ناهيل نام دلالت ندارد بر اين كه مراد ستاره زهره باشد بلكه ممكن است كه مراد بآن جانورى باشد زهره نام چنانكه در حديث امام ثامن ضامن صلوات اللّه و سلامه عليه كه در طرف انكار نقل شده فرموده اند كه: زهره و سهيل دو حيوان بوده‏اند از حيوانات دريا كه مسخ شده بودند و ناس گمان كرده اند كه آن دو ستاره معروفه مسخ شده اند، و همچنين حديثى كه قبل از آن از كتاب علل الشرائع نقل شده دلالت ندارد بر اين كه زهره كه مسخ شده ستاره معروفه است بلكه ممكن است كه مراد همان زهره باشد كه حيوانى بوده از حيوانات دريا، و همچنين حديث قبل از آن كه از كتاب خصال نقل شد بر آن محمول مى‏تواند شد بلكه ممكن است‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 157

كه مراد بقول آن حضرت عليه السلام در آن حديث كه نام آن زن ناهيل بود و مردم مى‏گويند كه ناهيل اين باشد كه نام آن زن ناهيل بود و مردم غلط كرده‏اند و ناهيل گمان كرده اند كه نام ستاره زهره است و بآن اعتبار آن ستاره را [از] مسوخ  مى‏دانند و در حديث طويل اوّل كه از تفسير علىّ بن ابراهيم و عياشى نقل شد اصلا حكايت مسخ زهره نيست پس مسخ ستاره زهره نيست در احاديث مذكوره مگر در حديث ابى طفيل و حديث بعد از آن و ظاهر طرح آنهاست يا حمل آنها بر تقيه و اما اصل مفتون شدن هاروت و ماروت بزنى پس در همه آن احاديث صريحا مذكور است سواى حديث آخر كه نسبت بقول ناس داده شده چنانچه مذكور شد و حديث تفسير حضرت امام حسن عسكرى صلوات اللّه و سلامه عليه صريح است در انكار اصل اين معنى كه ايشان مفتون شده باشند و حديث كتاب عيون كه نقل شد اگر چه اوّل آن دلالت ندارد مگر بر تكذيب حكايت مسخ شدن بستاره نهايت آخر آن ظاهر است در خوبى هاروت و ماروت و برائت ايشان از آنچه نسبت بايشان داده شده پس آن دو حديث معارضند با همه آن احاديث كه از آن طرف نقل شد و پوشيده نيست كه بمجرّد اين دو حديث طرح تمام آن احاديث خالى از اشكال نيست با عدم صراحت يكى از آنها در انكار آن معنى پس احتمال وقوع مفتون‏شدن ايشان چندان بعيد نيست و بمجرّد آن دو حديث انكار آن نمى‏توان كرد، و اما آنچه در حديث اوّل آنها استدلال شده بآن بر عصمت ملائكه از آيات كريمه، پس اگر استدلال از معصوم نباشد ممكن است جواب از استدلال بحمل آيات كريمه بر عصمت ملائكه ما دام كه بر صفات ملكى باقى باشند پس منافات ندارد با خروج ايشان از آن در وقتى كه بصورت بشرى و اخلاق ايشان از براى مصلحتى در آيند، با آنكه آيه كريمه يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا قُوا أَنْفُسَكُمْ وَ أَهْلِيكُمْ ناراً معلوم نيست كه در شأن همه

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 158

ملائكه باشد بلكه در قرآن مجيد در باره خصوص خزنه جهنم واقع شده شايد كه بعضى ملائكه ديگر چنين نباشند، و همچنين آيه شريفه لا يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبادَتِهِ دلالت ندارد مگر بر اين كه نزد خدا جمعى چنين هست اما اين كه آن تمام ملائكه باشند ظاهر نمى‏شود، ممكن است كه بعضى از ايشان باشند، و آيه كريمه بَلْ عِبادٌ مُكْرَمُونَ نيز مذكور شد كه بعضى از مفسرين بملائكه تفسير نكرده اند بلكه بحضرت عيسى و حضرت عزير و حضرات ائمه صلوات اللّه عليهم أجمعين تفسير كرده اند، پس بمجرّد اين آيات كريمه ردّ حكايت مفتون شدن هاروت و ماروت كه در احاديث بسيار وارد شده نمى توان كرد، بلى اگر حديث مزبور نسبت آن بحضرت معصوم صحيح باشد بناى استدلال به آنها بر علم آن حضرت است عليه السلام از خارج باين كه آيات مذكوره در شأن همه ملائكه است نه غير ايشان، و نه مخصوص ببعضى از ايشان، و اللّه تعالى يعلم.

4092 اذا علوت فلا تفكّر فيمن دونك من الجهّال و لكن اقتد بمن فوقك من العلماء. هرگاه بلند مرتبه گردى پس فكر مكن در آنان كه پست تر از تواند از نادانان و ليكن اقتدا كن بآنان كه بالاتر از تواند از علما. مراد به «فكر كردن در آنان كه پست تر از اويند از نادانان» تتبع كردن احوال ايشان از اخلاق و افعال و اقتدا كردن بايشان است در آنها، و «تخصيص اين معنى بوقت بلند مرتبه شدن» باعتبار زيادتى اهتمام است بپند كسى كه بلندمرتبه گردد و زيادتى قبح پيروى نادانان از او، و يا باعتبار اين كه كسى كه بلندمرتبه گردد غالب اين است كه پيروى نادانان كند در تكبر و تبختر و امثال آنها، پس غرض اينست كه هرگاه بلند مرتبه گردى چنين مكن بلكه اقتدا كن بعلما در تواضع و فروتنى و ساير صفات ايشان.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 159

4093 اذا كان هجوم الموت لا يؤمن فمن العجز ترك التّاهّب له. هرگاه بوده باشد هجوم مرگ چيزى كه ايمنى نباشد از آن پس از عجز است ترك آماده شدن از براى آن، هجوم چيزى بمعنى ناگاه رسيدن آنست يا داخل شدن آن بى اذن و رخصتى، و مراد اينست كه هرگاه آدمى ميداند كه مرگ ناگاه يا بى رخصت مى‏رسد و هر لمحه احتمال رسيدن آن مى‏دهد پس اهمال در تهيه گرفتن از براى آن و آماده شدن از براى آن از كمال عجز و ناتوانى اين كس است يعنى عجز و ناتوانائى در اصلاح كار خود بسبب غلبه غفلت و تسلط هوى و هوس، نعوذ باللّه منه.

4094 إذا امضيت امرا فامضه بعد الرّويّة و مراجعة المشورة و لا تؤخّر عمل يوم الى غد و امض لكلّ يوم عمله. هرگاه روان كنى امرى را پس روان كن آنرا بعد از فكر و نظر و رجوع كردن بمشورت، و پس مينداز كار روزى را بسوى فردا، و روان كن از براى هر روزى كار آن روز را. مراد اين است كه هرگاه خواهى كه روان كنى كارى را يعنى بكنى آن را پس مكن آن را مگر بعد از فكر و تأمل در آن و رجوع‏كردن بمشورت يعنى مشورت كردن با عقلا، و پس مينداز يعنى اهمال و كاهلى در كارهاى ضرورى مكن و هر كارى را از كارهاى اخروى يا دنيوى كه در وقتى بايد كرد پس تأخير مكن و مينداز بوقت ديگر بلكه در هر وقت بكن كارى را كه در آن وقت بايد كرد.

4095 اذا نفذ حكمك فى نفسك تداعت انفس النّاس الى عدلك. هر گاه روان باشد حكم تو در نفس تو مى‏خواند نفسهاى مردم بسوى عدل تو، غرض موعظه و پند امرا و حكام است و هر كه خواهد سركردگى و فرمانفرمائى داشته باشد در ميانه قومى، و حاصل كلام اين است كه هر كه: از شما كه خواهد كه مردم بگروند باو رغبت كنند در رجوع بعدل او بايد كه چنين باشد كه حكم‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 160

او روان باشد بر نفس او يعنى در باره نفس خود حكم بعدل كند و عمل كند بآن و هرگاه حق بجانب ديگرى باشد رعايت خود نكند، زيرا كه هرگاه كسى چنين باشد نفسهاى مردم مى‏خوانند ايشان را بسوى عدل او و پيروى حكم او، چه كسى كه در باره خود عدل كند يقين در ميانه ديگران نيز حكم بعدل خواهد كرد از براى آنكه خلاف آن نمى‏باشد مگر از براى جرّ نفعى در آن از براى خود، و هرگاه كسى در باره خود حكم بعدل كند و عمل كند بآن، تجويز جور بر ديگرى نكند از براى نفع خود، پس بهيچ وجه خلاف عدل نكند و مردم رغبت كنند در اطاعت و فرمانبردارى او.

4096 اذا اردت ان تعظم محاسنك عند النّاس فلا تعظم فى عينك. هرگاه خواهى كه بزرگ باشد نيكوئيهاى تو نزد مردم پس بزرگ نباشد آنها نزد تو يعنى بايد كه نيكوئيهاى تو در نظر تو بزرگ نباشد، زيرا كه كسى كه نيكوئيهاى او در نظر او عظيم نمايد عجب و تكبر و امثال آن از صفات دنيه در او بهم رسد و بسبب آن نيكوئيهاى او در نظرها فاسد و باطل گردد، بخلاف كسى كه نيكوئيهاى او در نظر او سهل نمايد و بسبب آنها موصوف بآن صفات ذميمه نگردد چه اين معنى باعث افزونى نيكوئيهاى او گردد و سبب اين گردد كه آنها در نظر مردم عظيم نمايد، و كافيست شاهد بر اين معنى آنچه واضح و لايح است بر هر كه او را ادنى شعورى باشد كه اگر كسى باو احسانى كند و آن در نظر او بزرگ ننمايد اين نزد او بسيار بزرگتر نمايد از همان احسان از كسى كه آن در نظر او بزرگ نمايد.

4097 اذا بلغ اللئيم فوق مقداره تنكّرت احواله. هرگاه برسد لئيم بزياده از قدر و مرتبه او تغيير يابد احوال او ببدى و ناخوشى، مراد به «لئيم» شخص پست دنى مرتبه است و تغيير احوال او ببدى و ناخوشى هرگاه برسد بزياده از مرتبه خود باعتبار اينست كه باعتبار دنائتى كه دارد هرگاه مرتبه خود را زياد ببيند عجب و تكبر زيادى در او بهم رسد و همچنين سربلندى و طغيانى‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 161

كه خواهد كه جمعى را كه هميشه عزيز و بلند مرتبه تر از او بوده اند خفيف و ذليل كند و تفوّق او بر ايشان ظاهر گردد.

4098 اذا رايت فى غيرك خلقا ذميما فتجنّب من نفسك امثاله. هرگاه ببينى در غير خود خويى نكوهيده پس اجتناب كن از نفس خود امثال آن را، زيرا كه چنانكه آن در نظر تو از او زشت و قبيح نمايد همچنين هرگاه آن يا امثال آن در تو باشد در نظر ديگران زشت و قبيح نمايد، پس اجتناب از آن بايد نمود.

4099 اذا احبّ اللّه عبدا زيّنه بالسّكينة و الحلم. هرگاه دوست دارد خدا بنده را آرايش دهد او را بآرام و بردبارى. مراد اين است كه آرام و بردبارى در كسى كه باشد نشان اين است كه حق تعالى او را دوست داشته بسبب خوبى كه در او بوده از صفات و افعال و بآن اعتبار عطا كرده آنها را باو و زينت داده او را به آنها.

4100 اذا ارذل  اللّه عبدا حظر عليه العلم. هرگاه پست كند خدا بنده را منع ميكند از او علم را، مراد به «پست كردن خدا بنده را» اينست كه باعتبار بدى صفتى يا فعلى از او سلب شفقت و رحمت خود را از او كند و او را در دنائت و پستى گذارد، و «منع كردن علم از او» باعتبار اينست كه آن زينتى است كه عطا نمى‏كند آنرا مگر بنيكوكاران پس كسى را كه در پستى گذارد شايسته عطاى آن نيست.

4101 اذا احبّ اللّه عبدا الهمه الصّدق. هرگاه دوست دارد خدا بنده را در دل او اندازد راستى را يعنى راستى در گفتار

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 162

و كردار را، و شرح مراد از اين نيز بر قياس فقره سابق است.

4102 اذا اكرم اللّه عبدا اعانه على اقامة الحقّ. هرگاه گرامى كند خدا بنده را يارى كند او را بر پاى داشتن حق يعنى بر كسب او آنچه را حق باشد از خصال و اعمال و افعال، يا بر پاى داشتن او حق را ميانه مردم و داشتن ايشان بر آن بأمر بمعروف و نهى از منكر.

4103 اذا لوّحت للعاقل فقد اوجعته عتابا. هرگاه اشاره كنى از براى عاقل پس بتحقيق كه بدرد آوردى او را بسبب ملامت و سرزنش يا از روى ملامت و سرزنش. مراد اين است كه در منع عاقل از بديى حاجت بتصريح نيست بلكه اشاره كه بآن بشود ملامت و سرزنش است كه بدرد آورد او را و كافى باشد در بازداشتن او از آن، يا اين كه اشاره كه بشود بأمرى كه متضمن اهانت او باشد كمال ملامت و سرزنش است از براى او هر چند تصريح نشود بآن پس بايد كه نهايت اهتمام كرد در اجتناب از آن.

4104 اذا حلمت عن الجاهل فقد اوسعته جوابا. هرگاه بردبارى كنى از نادان پس بتحقيق كه وسعت دادى او را از راه جواب يعنى وسعت دادى جواب او را. و ممكن است كه ترجمه «اوسعته جوابا» اين باشد كه: وسعت دادى از براى او جواب را كه حاصل معنى اوّل بوده، و مراد اين است كه: هرگاه نادانى بتو هرزه گويد و تو بردبارى كنى و جواب نگوئى پس بتحقيق كه جوابى گفته او را كه وسعت و گنجايش هرگونه جوابى دارد كه متضمن خفت و ذلت او باشد.

4105 اذا قدّمت الفكر فى جميع افعالك حسنت عواقبك فى كلّ امر.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 163

هرگاه پيش دارى فكر را در همه كارهاى خود نيكو گردد عاقبتهاى تو در هر كارى، مراد به «پيش داشتن فكر در همه كارها» اين است كه هر كارى كه كند بعد از اين باشد كه فكر كند در آن و ظاهر شود از براى او صلاح آن و نيكوئى عاقبت آن و حكم به «نيكو گشتن عاقبت او در هر كار» اين است كه غالب و اكثر اين است كه نيكو گردد عاقبت او در كارها و اگر نه ممكن است كه عاقبت كه عاقبت بعضى كارهاى او خوب نباشد باعتبار خطا و غلطى كه در فكر كرده باشد، و ممكن است كه مراد همه افعال باشد و مراد به «نيكو بودن عاقبت آنها» اين باشد كه بحسب آخرت بر او مؤاخذه نباشد باعتبار اين كه بذل جهد در آنها كرده و بحسب دنيا نيز حسرت و ندامتى نباشد او را بر آنها و اگر زيان و خسرانى در بعضى كشد همان مجرّد نقصان دنيوى باشد كه بسيار سهل باشد با وجود عدم تقصير و تفريط از اين كس بخلاف كسى كه كارها را بى‏فكر و تأمل كند چه بسيار باشد كه باعث عذاب و عقاب اخروى گردد و بحسب دنيا نيز هرگاه سبب زيان و خسرانى گردد رنج و الم او باعتبار تقصير خود و عدم تأمل در آن گران باشد.

4106 اذا وصلت اليكم اطراف النّعم فلا تنفّروا اقصاها بقلّة الشكر. هرگاه برسد بسوى شما كنارهاى نعمتها پس رم مدهيد انتهاى آنها را بسبب كمى شكر، مراد اين است كه كمى شكر نعمت سبب زوال و انقطاع آن گردد پس هرگاه نعمتى بشما رسيد تقصير مكنيد در شكر تا اين كه تمام گردد بر شما، و بسبب كمى شكر رم نكند از شما و بريده نگردد.

4107 اذا صعبت عليك نفسك فاصعب لها تذلّ لك و خادع نفسك عن نفسك تنقد لك. هرگاه سركشى كند بر تو نفس تو پس سركشى كن تو نيز براى آن كه رام مى‏شود مر ترا و مكر كن با نفس خود از نفس خود تا اطاعت ميكند مر ترا، مراد

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 164

اين است كه هرگاه نفس تو باعتبار هوا و هوس خود سركشى كند بر تو و فرمان تو در اوامر و نواهى عقليه و شرعيه نبرد، تو نيز سركشى كن با او، و بمجرّد سركشى او او را بخود وامگذار، زيرا كه هرگاه تو نيز سركشى كنى و سخت باشى در آن رام گردد از براى تو و فرمان تو برد و بهر نحو كه توانى حيله و مكر كن با نفس خود از براى خلاصى آن، و «مكر كن با نفس خود از نفس خود» يعنى و روى‏گردانيدن آن از آن و در آوردن آن بفرمان خود از نفس خود و شهوتها و خواهشهاى آن، زيرا كه هرگاه تو سعى كنى در اين مطيع و منقاد تو گردد. و پوشيده نيست كه بناى اين كلام معجز نظام و امثال آن بر تخييل اين معنى است كه نفس هر كس باعتبار اين كه تابع و پيرو قواى شهويّه و غضبيه باشد غير نفس اوست باعتبار اين كه مطيع و منقاد اوامر و احكام عقليه باشد پس او باعتبار اوّل سركشى كند با او باعتبار دوّم و بايد بر او باعتبار دوّم اين كه او نيز سركشى كند با او تا اين كه او رام شود از براى او، و همچنين بايد كه او باعتبار دوّم بچاره و تدبير فريب دهد خود را و خلاص گرداند از خود باعتبار اوّل و مطيع و منقاد خود گرداند و بنا بر مذهب بعضى از حكماء كه در آدمى دو نفس قرار مى‏دهند يكى مقتضى عقل و ديگرى مقتضى شهوت و غضب چنانكه قبل از اين مذكور شد بناى كلام بر تحقيق نيز مى‏تواند بود و اللّه تعالى يعلم.

4108 اذا خفت صعوبة امر فاصعب له يذلّ لك و خادع الزّمان عن احداثه تهن عليك. هرگاه بترسى از سختى امرى پس سختى كن از براى آن سهل مى‏شود از براى تو، و مكر كن با روزگار از مصيبتهاى آن سهل مى‏گردند بر تو، مراد اين است كه در مصائب و مانند آنها از حوادثى كه آدمى از سختى آنها مى‏ترسد بايد سختى كرد در آن و راه سستى و قلق و اضطراب و بى تابى و جزع و مانند آنها بخود نداد كه هرگاه كسى چنين كند سهل گردد بر او آنها بخلاف كسى كه راه آنها بخود دهد

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 165

كه رنج و تعب زياد كشد، و «مكر كن با روزگار در مصيبتهاى آن» يعنى به آن چه مذكور شد از سختى كردن در امرهاى دشوار، و «مكر كن با روزگار از براى خلاصى از مصيبتهاى آن» يعنى اين چاره است از براى آن كه اگر بكنى آن را سهل گردد آنها بر تو، و اطلاق «مكر» بر اين، باعتبار اين است كه شبيه است بمكر از راه اين كه همواره روزگار در پى ايذاء و آزار آدمى است و مصائب و حوادث آن از براى اين غرض است پس هرگاه كسى بى خبر او چاره و تدبيرى كند از براى دفع آن و هر چند او تير مصيبت اندازد و طعنه حادثه زند گزندى باو نرساند و او را از آن مكروهى نرسد غرض آن بعمل نيايد پس بمنزله اين است كه مكرى كرده با او چه حقيقت مكر با كسى اين است كه كسى پنهان از او كارى كند كه ناگاه مكروه آن باو رسد و ظاهرست كه محروم ساختن كسى را از آنچه خواهش او داشته باشد و باطل كردن سعى كسى در امرى مكروهى است عظيم از براى او، و قبل از اين مذكور شد كه بناى امثال اين سخنان بر اجراى كلام است بر طور شايع ميانه مردم از نسبت اين امور بروزگار و زمان و از قبيل اسناد امرى كه واقع شود در چيزى بآن، و ممكن است كه مراد بفقره اوّل اين باشد كه هرگاه بترسى از سختى و دشوارى كارى كه بايد كرد بسبب آن ترك مكن آن را بلكه تو نيز سختى كن در آن و بجدّ و جهد تمام متوجه آن شو هرگاه چنين كنى سهل مى‏شود از براى تو و آسان مى‏گردد چنانكه مشهور است كه هر كه طلب كند امرى را و جدّ كند در آن مى‏يابد آن را، و مراد بفقره دويم اين باشد كه مكر كن با روزگار از براى خلاصى از مصيبتهاى آن و آسان شدن آنها، يا بصبر و تحمل چنانكه مذكور شد، و يا بوجهى ديگر از وجوهى كه باعث آسانى آنها شود، مثل اين كه بدى كه از كسى بتو برسد برين حمل كنى كه ندانسته بوده يا غرض صحيحى در آن داشته و غرض ايذاء تو نبوده و اطلاق مكر بنا بر اين نيز باعتبارى است كه مذكور شد.

4109 اذا حدتك القدرة على ظلم النّاس فاذكر قدرة اللّه سبحانه‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 166

على عقوبتك و ذهاب ما آتيت اليهم عنهم و بقاءه عليك. هرگاه براند ترا قدرت و توانائى بر ستم كردن مردم پس ياد كن قدرت و توانائى خداى سبحانه را بر جزا دادن تو و رفتن آنچه را بر آنى بسوى ايشان از ايشان و باقى ماندن آنرا بر تو. يعنى هرگاه قادر باشى بر ستم كردن مردم و قدرت تو بر آن بخواند ترا بآن پس ياد كن اين معنى را كه حق تعالى قادر است بر اين كه جزاى آن را بتو دهد و اين را كه آنچه بكنى بايشان در اين سراى فانى بگذرد از ايشان و زايل گردد و عذاب و عقاب آن باقى ماند بر تو تا اين كه ياد اين معانى باز دارد ترا از آن ستم.

4110 اذا احبّ اللّه سبحانه عبدا بغّضّ اليه المال و قصّر منه الآمال. هرگاه دوست دارد خداى سبحانه بنده را دشمن مى‏گرداند بسوى او مال را و كوتاه مى‏گرداند از او اميدها را، «دوستى خدا بنده را» چنانچه مكرّر مذكور شد باعتبار خوبى اوست از راه صفتى نيكو يا فعلى پسنديده، و «دشمن گردانيدن مال بسوى او» از براى اينست كه اگر نداشته باشد حريص در طلب آن نباشد و بسبب آن مشغول از سعى از براى آخرت نگردد، و اگر داشته باشد مشغول بطلب زيادتى نگردد و در آنچه دارد بخل نكند بلكه تا تواند در وجوه خيرات و مبرّات صرف نمايد تا بكار آخرت او آيد و مراد به «كوتاه كردن اميدها» كوتاه كردن اميدهاى دنيويست كه اميدهاى دور و دراز در دنيا از براى خود قرار ندهد و از براى سعى از براى آنها مشغول از طلب آخرت نگردد.

4111 اذا اراد اللّه بعبد شرّا حبّب اليه المال و بسط منه الآمال. هرگاه اراده كند خدا ببنده شرّى را دوست مى‏گرداند بسوى او مال را و پهن مى‏گرداند از او اميدها را، مراد به «اراده خداى سبحانه ببنده شرّى را اينست كه باعتبار بدى او بسبب صفتى يا فعلى قطع  شفقت و مرحمت از او نمايد و بالطاف زياد مانع او

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 167

نشود از اكتساب شرور و بديها كه مقتضاى هوى و هوس اوست، و مراد به «دوست گردانيدن مال بسوى او و پهن گردانيدن اميدها از او» نيز اين است كه سلب ميكند از او لطفى چند را كه مانع او شود از آنها پس او بمقتضاى قواى شهويه دوست گردد با مال و حريص شود بر طلب آنچه نداشته باشد و بخل ورزد در آنچه داشته باشد و اميدهاى دراز از براى خود قرار دهد و مشغول شود بسعى از براى آنها و بازماند از سعى از براى آخرت.

4112 اذا احبّ اللّه عبدا رزقه قلبا سليما و خلقا قويما. هرگاه دوست دارد خدا بنده را روزى كند او را قلبى سليم و خوئى راست درست، مراد به «قلب سليم» نفس سالم است يعنى نفس او را چنين كند كه سالم باشد و پيرو هوى و هوس و مايل بشرور و بديها نباشد.

4113 اذا اراد اللّه بعبد خيرا منحه عقلا قويما و عملا مستقيما. هرگاه اراده كند خدا ببنده خيرى را عطا كند باو عقلى درست و عملى راست.

4114 اذا اراد اللّه بعبد خيرا اعفّ بطنه و فرجه. هرگاه اراده كند خدا ببنده خيرى را عفيف مى‏گرداند شكم او را و فرج او را، يعنى لطفى چند نسبت باو ميكند كه بسبب آنها شكم و فرج او از حرام باز ايستد.

4115 اذا اراد اللّه بعبد خيرا الهمه القناعة و اصلح له زوجه. هرگاه اراده كند خدا ببنده خيرى را در دل او مى‏اندازد قناعت را و بصلاح مى‏آورد از براى او جفت او را.

4116 اذا اراد اللّه بعبد خيرا اعفّ بطنه عن الطّعام و فرجه عن الحرام. هرگاه اراده كند خدا ببنده خيرى را عفيف مى‏گرداند شكم او را از طعام و فرج او را

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 168

از حرام، مراد بطعام نيز طعام حرام است يا طعام زياد و خوردن بقدر امتلاء بطن كه مكروه است باعتبار اين كه سبب سنگينى بدن و كسالت در طاعت و عبادت مى‏شود و موجب غلبه خواب و بخار بر دماغ و منع و كلال آن از تفكر و تعقل مى‏گردد، و مراد به «عفيف‏گردانيدن شكم و فرج او» همان است كه در فقره سابق سابق مذكور شد.

4117 اذا اراد اللّه صلاح عبد الهمه قلّة الكلام و قلّة الّطعام و قلّة المنام. هرگاه خواهد خداى سبحانه صلاح حال بنده را در دل او اندازد كمى سخن گفتن را، و كمى خورش را، و كمى خواب را، وجه بودن صلاح حال بنده در هر يك از اينها، ظاهر است، چه سخن گفتن بسيار نمى‏شود كه مشتمل بر غيبت و مانند آن از سخنان حرام يا سخنان لغو بى فايده نباشد و آدمى را از فكر و ذكر خدا باز ندارد، و مفسده خورش زياد در فقره سابق مذكور شد، و خواب زياد هم بعبث مانع از طاعات و عبادات تفكر و ذكر و ساير افعال خير مى‏شود، و غالب اين است كه باعث كسالت و فتور بدن هم مى‏گردد.

4118 اذا بنى الملك  على قواعد العدل و دعم بدعائم العقل نصر اللّه مواليه و خذل معاديه. هرگاه بنا كرد پادشاه سلوك خود را بر قواعد عدالت و بر پاى دارد آن را

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 169

بستونهاى عقل، يارى كند خدا دوستان او را و واگذارد يارى دشمنان او را.

4119 اذا هممت بامر فاجتنب ذميم العواقب فيه. هرگاه قصد كنى كردن كارى را پس دورى گزين نكوهيده عاقبتها را در آن، يعنى تأمل كن كه مبادا عاقبت نكوهيده داشته باشد و هرگاه عاقبت آن را بد بيابى اجتناب كن از آن و مكن آن را.

4120 اذا انت هديت لقصدك فكن اخشع ما تكون لربّك. هرگاه تو رسانيده شوى به آن چه مقصود تو بود پس باش فروتنى كننده تر آنچه مى باشى از براى پروردگار خود، يعنى هرگاه بمطلبى كه داشته باشى برسى در آن حال بشكرانه آن از براى بقاى آن و زيادتى آن زياده كن خشوع و فروتنى را بدرگاه حق تعالى از ساير حالات نه اين كه مثل اكثر مردم تا مطلب حاصل نشده نهايت خضوع و خشوع كنى از براى طلب آن، و هرگاه حاصل شود فريفته و مغرور گردى بآن و ترك خضوع و خشوع كنى يا كم كنى آن را.

4121 اذا عجز عن الضعفاء نيلك فلتسعهم رحمتك. هرگاه فروماند از ضعيفان دهش تو پس بايد كه گنجايش داشته باشد ايشان را مهربانى تو، مراد اين است كه هرگاه عاجز باشى از دهش بايشان پس بايد كه ملاطفت و مهربانى بايشان خود البته بكنى زيرا كه آن در همه وقت مقدور است و مانعى از آن نباشد.

4122 اذا كان الرفق خرقا كان الخرق رفقا. هرگاه بوده باشد نرمى بدخوئى خواهد بود بدخوئى نرمى، يعنى هرگاه با كسى نرمى نسازد و باعث اين شود كه او بدخوئى كند خواهد بود درشتى با او نرمى، يعنى درشتى بايد كرد باو تا او نرمى كند چنانكه عادت اكثر بدخويهاست‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 170

كه تا كسى نرمى كند با ايشان، ايشان بدخوئى كنند و همين كه ديدند كه او هم درشتى و بدخوئى ميكند نرمى ميكنند و ترك درشتى مى‏نمايند، و ممكن است كه مراد اين باشد كه درشتى با چنين كسى نرمى است يعنى خوى پسنديده است مانند نرمى بساير مردم.

4123 اذا كنت فى ادبار و الموت فى اقبال فما اسرع الملتقى. هرگاه بوده باشى تو در پشت گردانيدن و مرگ در روآوردن پس چه تند باشد رسيدن بيكديگر، مراد اين است كه هر كه هست پشت بدنيا كرده و رو بمرگ مى‏رود و مرگ رو باو كرده و بجانب او مى‏آيد و در چنين حالى ظاهرست كه تند و زود بيكديگر مى‏رسند و با وجود اين پس از آن غافل نبايد بود و همواره در تهيه آن بايد بود.

4124 اذا امكنت الفرصة فانتهزها فانّ اضاعة الفرصة غصّة. هرگاه ممكن شود فرصت پس غنيمت دان آن را پس بدرستى كه ضايع‏كردن فرصت غصه است، مراد اين است كه هر كار خيرى را كه فرصت آن يابى غنيمت دان فرصت آن را و بكن آن را و تأخير مكن، زيرا كه هرگاه نكنى آن را و فرصت آن فوت شود هميشه آن غصه خواهد بود از براى تو. پس هر كار خيرى را كه آدمى در دنيا فرصت آن يابد و نكند هميشه در آخرت كه فرصت از دست رفته آن غصه خواهد بود از براى او.

4125 اذا اراد اللّه سبحانه ازالة نعمة عن عبد كان اوّل ما يغير عنه عقله و أشدّ شي‏ء عليه فقده. هرگاه اراده كند خداى سبحانه زايل كردن نعمتى را از بنده بوده باشد اوّل آنچه تغيير داده مى‏شود از او عقل او، و سخت ترين چيزى بر او نيافتن عقل است.

«خواستن خداى سبحانه زايل كردن نعمت را از بنده» چنانكه مكرّر در نظاير آن‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 171

مذكور شد باعتبار صفات و افعال او مى‏شود و بسبب بجا نياوردن او شكر آن نعمت را. و مراد به «تغيير دادن عقل از او» اين است كه ديوانه و مجنون گردد بلكه اين كه حق تعالى سلب هدايت و راهنمائى از او كند تا اين كه او آنچه كند بمجرّد رأى و انديشه او باشد و تدبير صلاح حال خود و باقى داشتن آن نعمت نتواند كرد و آنچه كند باعث زيان و خسران او گردد، و «بودن نيافتن عقل بر اين وجه سخت‏ترين مصيبتها» ظاهرست، چه باعث زيان خسران دنيا و آخرت گردد نعوذ باللّه منه.

4126 اذا اقبلت الدّنيا على عبد كسته محاسن غيره و اذا ادبرت عنه سلبته محاسنه. هرگاه رو كند دنيا بر بنده مى‏پوشاند او را نيكوئيهاى غير او را، و هر گاه رو گرداند از او مى‏ربايد از او نيكوئيهاى او را، مراد اين است كه هرگاه دنيا رو بكسى آورد غالب اين است كه محاسنى كه در غير او باشد و در او نباشد در او حاصل شود و مخلع گردد به آنها، و هرگاه رو بگرداند از كسى غالب اين است كه در واقع محاسنى كه داشته باشد از او زايل شود و در واقع عارى گردد از آنها. و ممكن است كه مراد اين باشد كه هر گاه دنيا رو آورد بر كسى در نظر مردم چنان نيكو نمايد كه نيكوئيهاى غير او را نيز باو نسبت دهند، و هرگاه پشت گرداند از كسى در نظر مردم عارى نمايد از محاسنى كه دارد و سلب كنند آنها را از او، و اين معنى ظاهرترست.

4127 اذا اراد احدكم ان لا يسال اللّه سبحانه شيئا الّا اعطاه فلييئس من النّاس و لا يكون له رجاء الّا اللّه سبحانه. هرگاه خواهد يكى از شما كه سؤال نكند از خداى سبحانه چيزى را مگر اين كه عطا كند آن را بآن پس نوميد گردد از مردم و نبوده باشد او را اميدى مگر خداى‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 172

سبحانه يعنى مگر اميد باو، و ممكن است كه مراد اين باشد كه نبوده باشد او را محلّ اميدى مگر خداى سبحانه.

4128 اذا هبت امرا فقع فيه فانّ شدّة توقّيه اشدّ من الوقوع فيه. هرگاه بترسى از امرى پس بيفت در آن پس بدرستى كه سختى حذر از آن سخت تر است از افتادن در آن، مراد اينست كه ترس از چيزى كه بايد واقع شود و هميشه در انديشه آن بودن سخت تر است از افتادن در آن تا هر چه بشود واقع شود و در آن خوف و ترس نبايد بود مثل اين كه دشمنى بر سر راه اين كس بيايد و هر لمحه احتمال اين باشد كه او حمله كند بر اين كس پس توقف كردن در آنجا و هميشه در آن خوف و انديشه بودن دشوارتر است از اين كه برود تا اين كه هر چه شد نيست واقع شود و از آن ترس و خوف خلاص گردد، و همچنين در نظاير آن، مثل اين كه دواى تلخى را بايد خورد يا اين كه عضوى را داغ بايد كرد يا قطع بايد نمود پس تأخيركردن آن بسبب خوف دشوارى آن و در آن ترس بودن دشوارتر است از رنج و تعبى كه در خوردن آن يا كردن آن بايد كشيد پس بهتر مبادرت كردن به آنست و خود را از آن خوف و ترس فارغ ساختن.

4129 اذا زادك السّلطان تقريبا فزده اجلالا. هرگاه زياد كند ترا پادشاه نزديك فرمودن پس زياد كن او را تعظيم و اجلال.

مراد اينست كه هر چند ترا پادشاه مقرّب‏تر گرداند تو تعظيم و اجلال او بيشتر كن تا اين كه شكر شفقت او بجا آيد و ايضا بسبب اين كه توقع پادشاهان رعايت تعظيم و ادب ايشان را از مقرّبان درگاه ايشان كه بطور و طرز ايشان واقف شده‏اند بيشتر است از جمعى كه راهى در آن درگاه نداشته باشند و از رسوم و آداب ايشان بى خبر باشند پس هر چند كسى مقرّب پادشاه گردد گمان اين نكند كه با او مانند دوستان و مصاحبان‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 173

ديگر كه بر ايشان رعايت تعظيم و اجلال يكديگر چندان لازم نيست سلوك مى‏توان نمود.

4130 اذا زادك اللئيم اجلالا فزده اذلالا. هرگاه زياد كند ترا لئيم تعظيم و اجلال پس زياد كن تو او را خوار گردانيدن، «لئيم» چنانكه مكرّر مذكور شد بمعنى بخيل است و هر شخص دنى پست مرتبه، و ظاهر اين است كه مراد درين كلام معجز نظام معنى دويم باشد و «وجه زياد كردن خوارى نمودن او در وقت زيادنمودن او تعظيم اين كس را» اين باشد كه دنىّ پست مرتبه چنانكه بتجربه معلوم شده تعظيم و اجلال كسى نكند مگر در وقتى كه خواهد كه حيله با او بكند و او را غافل كند تا مكروهى باو برساند يا بدى نسبت باو كرده باشد كه معلوم او نباشد كه آن را كه كرده و خواهد كه او باعتبار اين سلوك كه ميكند نفهمد كه او كرده.

4131 اذا امطر التّحاسد نبت التفاسد . هرگاه ببارد حسد داشتن با يكديگر بروياند فاسد شدن حال هر يك را، مراد اين است كه حسدبردن دو كس بر يكديگر باعث فساد و تباه‏شدن حال هر يك مى‏شود باعتبار اين كه هر يك كارى چند كنند كه ضرر و نقصان آن بديگرى رسد و استعمال باريدن و رويانيدن باعتبار تشبيه اين معنى است ببارانى كه ببارد و گياهى بروياند پس چنانكه آن باران سبب رويانيدن آن گياه مى‏شود همچنين همرسيدن حسد ميانه ايشان باعث فساد حال ايشان مى‏گردد.

4132 اذا نبت الودّ وجب التّرافد و التّعاضد. هرگاه ثابت و پاى بر جا شود دوستى لازم مى‏شود صله و عطاى يكديگر و يارى نمودن هر يك ديگرى را.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 174

4133 اذا اراد اللّه بعبد خيرا فقهه فى الدّين و الهمه اليقين. هرگاه خواهد خدا ببنده نيكوئى را دانا مى‏گرداند او را در دين و در دل او مى‏اندازد يقين را يعنى دانا مى‏گرداند او را در مسائل دينى و در دل او مى‏اندازد يقين به آن چه يقين بآن بايد داشت از اعتقادات.

4134 اذا فاتك من الدّنيا شي‏ء فلا تحزن و اذا احسنت فلا تمنن. هرگاه فوت شود ترا از دنيا چيزى پس اندوهگين مشو و هرگاه احسان كنى پس منت مگذار، «اندوهگين نشدن بسبب فوت چيزى از دنيا» باعتبار اين است كه دنيا را قدرى نباشد كه آدمى بسبب فوت چيزى از آن اندوهگين گردد و با وجود اين اندوهناك نشدن بر آن باعث اجر و ثواب دنيوى گردد كه آن را نسبتى نباشد به آن چه فوت شده از او از دنيا، و «منت نگذاشتن بر احسان» باعتبار اين است كه منت بحكم شرع و عقل احسان را فاسد و باطل كند و سبب حبط اجر و ثواب آن گردد.

4135 اذا جمعت المال فانت فيه وكيل لغيرك يسعد به و تشقى انت. هرگاه جمع كنى مال را پس تو در آن وكيل باشى از براى غير خود، نيكبخت گردد بآن او و بدبخت گردى تو، مراد به «غير او» كسى است كه آخر آن مال باو رسد و صرف كند، و مراد به «نيكبخت شدن او» تمتع بردن و بهره يافتن اوست از آن بحسب دنيا يا دنيا و آخرت هر دو، هرگاه در مصرف چيزى صرف كند، و بدبخت شدن او در دنيا و آخرت هر دو است، زيرا كه در دنيا بهره از آن نبرد و باعث وبال و نكال او باشد در آخرت.

4136 اذا قدّمت مالك لآخرتك و استخلفت اللّه سبحانه على من خلّفته من بعدك سعدت بما قدّمت و احسن اللّه لك الخلافة على من خلّفت‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 175

هرگاه پيش فرستى مال خود را از براى آخرت خود و جانشين سازى خداى سبحانه را بر كسى كه بگذارى او را بعد از خود، نيكبخت گردى به آن چه پيش فرستى، و نيكو كند خدا از براى تو جانشينى را بر كسى كه بعد از خود گذارى مراد ظاهرست و حاجت بشرح نيست.

4137 اذا اراد اللّه بعبد خيرا الهمه القناعة فاكتفى بالكفاف و اكتسى بالعفاف. هرگاه خواهد خدا ببنده نيكوئى را در دل او مى‏اندازد قناعت كردن را پس اكتفا كند او بكفاف و در پوشد عفاف را. مراد به «كفاف» بفتح كاف قدريست از مال كه بس باشد و بى نياز گرداند از مردم و «اكتفا نمودن بآن» بمنزله تفسير و بيان قناعت است كه مذكور شد و «عفاف» بفتح عين بمعنى باز ايستادن است از آنچه حلال نباشد و مراد به «پوشيدن آن» اين است كه آنرا لازم خود گرداند و هميشه با خود دارد بمنزله جامه و تفريع اين معنى بر «بدل‏افتادن قناعت» باعتبار اين است كه كسى كه توفيق قناعت يابد و طلب زيادتى نكند نه از راه حرام از براى حرمت آن و نه از راه حلال بسبب افضليت قناعت بر آن پس بطريق اولى مرتكب حرامهاى ديگر نيز نگردد، و ممكن است كه مراد بعفاف در اينجا خصوص باز ايستادن از كسب اموال از حرام باشد و بنا بر اين وجه تفريع ظاهرست.