غرر الحكم و درر الكلم جلد ۳

قاضى ناصح الدين ابو الفتح عبد الواحد بن محمد تميمى آمدى
ترجمه : سيد هاشم رسولى محلاتى

- ۷ -


ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 135

هرگاه قوى گردد امانت بسيار گردد راستى، يعنى كسى كه امانت او قوى باشد و ضعيف نباشد راستگوئى او بسيار باشد و دروغ نگويد مگر كم، زيرا كه دروغ نيز نوعى است از خيانت.

4054 اذا كمل العقل نقصت الشهوة. هرگاه كامل باشد عقل ناقص گردد خواهش و آرزو، زيرا كه عقل كامل داند كه اكثر خواهشها و آرزوها باعث زيان و خسرانست در دنيا و آخرت.

4055 اذا تباعدت المصيبة قربت السلوة. هرگاه دور شود مصيبت نزديك گردد سلوه، سلوه بفتح سين و ضمّ آن فراموشى مصيبت است و هموار شدن الم آن و غرض تسلى فرمودن در مصيبتهاست و بيان اين كه الم و وجع آن را پر بقائى نباشد اندك زمانى كه بگذرد ساكن گردد و گويا فراموش شود پس بسبب آن اندوه و حزن زياد بخود راه ندهيد.

4056 اذا طلبت العزّ فاطلبه بالطاعة. هرگاه طلب كنى عزّت را پس طلب كن آن را بطاعت يعنى فرمانبردارى حق تعالى، چه ظاهرست كه سبب عزّت در دنيا و آخرت گردد.

4057 اذا طلبت الغنى فاطلبه بالقناعة. هرگاه طلب كنى توانگرى را پس طلب كن آن را بقناعت كردن، زيرا كه كسى را كه قناعت و سازگارى باشد به آن چه ميسر باشد او را بى‏نياز گردد از اكثر حاجتها و طلبها و توانگريى زياده بر آن نباشد چنانچه گفته‏اند: «هر كه قانع شد بخشگ و تر شه بحر و برست».

4058 اذا لم يكن ما تريد فارد ما يكون.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 136

هرگاه نباشد آنچه مى‏خواهى پس بخواه آنچه را ميباشد. مراد تحريص بر قناعت است و اين كه هرگاه آنچه مى‏خواهى نباشد ضرور نيست زحمت و تعب كشيدن در تحصيل آن، بخواه آنچه را باشد و راضى شو بآن تا فارغ شوى از زحمت و تعب، و عزيز گردى در دنيا و آخرت.

4059 اذا ظهرت الريبة ساءت الظّنون. هرگاه ظاهر شود تهمت بد گردد گمانها، مراد اينست كه آدمى نبايد كه كارى كند كه معرض تهمت باشد، زيرا كه همين كه چنين امرى از كسى ظاهر شد مردم بد گمان شوند باو و خفيف و ذليل گردد هر چند او در واقع برى باشد از آنچه متهم مى‏شود بآن.

4060 اذا لم يكن ما تريد فلا تبل كيف كنت. هرگاه نباشد آنچه مى‏خواهى پس باك مدار كه چگونه باشى يعنى راضى و خشنود شو بهر وضع كه باشى و باك مدار از آن تا فارغ شوى از زحمت و تعب و غم و اندوه و بلند گردد مرتبه تو در دنيا و آخرت.

4061 اذا غلبت على الكلام فايّاك ان تغلب على السّكوت. هرگاه مغلوب گردى بر سخن گفتن پس بپرهيز از اين كه مغلوب گردى بر خاموشى، مراد اينست كه هرگاه دانى كه در سخن گفتن مغلوب مى‏گردى و عاجز مى‏شوى پس خاموشى گزين و بپرهيز از اين كه مغلوب گردى بر خاموشى و غلبه كنند بر تو و نگذارند كه خاموش باشى، يا اين كه هر گاه مغلوب گردى بر كلام و غلبه كند ديگرى بر تو پس بپرهيز از اين كه خاموش نگردى و تعصب و حميت غلبه كند بر تو و ترا بر اين دارد كه باز سخن گوئى و جدل كنى و مكابره نمائى و ترا بسخن آورند تا عاجز و مغلوب كنند، و ممكن است كه مراد ترغيب بر خاموشى باشد

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 137

مطلقا و اين كه هرگاه تو مغلوب گردى از ديگران بر سخن گفتن يعنى اگر ديگرى بيش از تو سخن گويد سهل است گو چنين باش پس تو بپرهيز از اين كه مغلوب گردى بر خاموشى يعنى در خاموشى كسى غلبه كند بر تو و خاموشى او زياده باشد بر خاموشى تو، و بنا بر اين معنى اگر چه مناسب اين بوده كه تعبير از شرط بلفظ «ان» شود كه در مقام شكّ استعمال مى‏شود نه لفظ «اذا» كه دلالت ميكند بر تحقق و وقوع، نهايت ممكن است كه تعبير به «اذا» اشاره باشد باين كه مغلوبيت در كلام بايد كه واقع شود و متحقق گردد نهايت از مغلوبيت در خاموشى پرهيز بايد نمود.

4062 اذا كثرت ذنوب الصّديق قلّ السّرور به. هرگاه بسيار شود گناهان دوست كم مى‏شود شادمانى باو، مراد اينست كه كسى كه صديق و دوست كسى باشد و خواهد كه او از او شادمان باشد بايد كه تقصير و گناه بسيار نسبت باو نكند و اگر نه كم گردد شادمان او باو، و صداقت زايل گردد چه صديق كسى در حقيقت آنست كه او از او بغايت شادمان باشد.

4063 اذا ابصرت العين الشّهوة عمى القلب عن العاقبة. هرگاه ببيند چشم شهوت را يعنى چيزى را كه خواهش و هوس آن باشد كور گردد دل از عاقبت، يعنى از نظر در عاقبت آن و تأمل در عذاب و عقاب يا مفاسد ديگر كه بر آن مترتب گردد پس آدمى بقدر مقدور بايد كه چشم خود را نگاهدارد از نظر در آنچه خواهش آن كند.

4064 اذا قصرت يدك عن المكافاة فاطل لسانك بالشّكر. هرگاه كوتاه باشد دست تو از مكافات پس دراز كن زبان خود را بشكر، يعنى هرگاه كسى احسانى بتو بكند و عاجز باشى از اين كه در عوض آن تو نيز احسانى باو بكنى پس دراز كن زبان خود را بشكر او و ذكر جميل او كه اين نيز نوعى از تلافى است.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 138

4065 اذا نزلت بك النعمة فاجعل قراها الشّكر. هرگاه فرود آيد بتو نعمت پس بگردان مهمانى آن را شكر، در اين كلام معجز نظام اشاره لطيفى است باين كه نعمت بهر كه فرود آيد بمنزله مهمانى است و چند روزى مهمان او خواهد بود و مهمانى آن اين است كه شكر آن بجاى آورده شود.

4066 اذا احبّ اللّه عبدا الهمه حسن العبادة. هرگاه دوست دارد خدا بنده را در دل او اندازد نيكوئى عبادت را يعنى اين كه او را عبادت نيكو كند و دوستى خدا بنده را چنانچه قبل از اين مذكور شد باعتبار خوبى صفات و افعال اوست و مراد اينست كه هرگاه كسى آن قدر خوبى داشته باشد كه حق تعالى او را بسبب آن دوست دارد در دل او اندازد كه او را عبادت نيكو كند و روز بروز خوبى او زياده گردد و اجر و ثواب او در ترقى باشد.

4067 اذا اقترن العزم بالحزم كملت السّعادة. هرگاه همراه شد عزم كسى با دورانديشى كامل گردد نيكبختى. يعنى نيكبختى تمام اينست كه آدمى هر عزم و قصد او مقارن دورانديشى باشد يعنى عزم هرچه كند عاقبت آن را انديشه كند و هرگاه صلاح در آن داند و مفسده در آن نيابد آن را بعمل آورد.

4068 اذا رايت مظلوما فاعنه على الظّالم. هرگاه ببينى ستمديده را پس يارى كن او را بر ستمكار يعنى حقّ او را از ستمكار بگير و تلافى او به آن چه جزاى ستم او باشد بكن.

4069 اذا رغبت فى المكارم فاجتنب المحارم. هرگاه رغبت كنى در مكرمتها پس اجتناب كن از حرامها، «مكرمت بفتح ميم‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 139

و سكون كاف و ضمّ راء و فتح ميم دويم بمعنى گرامى بودن و صفت و خصلت نيكوست، و مراد اين است كه اگر خواهى كه همه مكرمتها از براى تو حاصل باشد پس دورى گزين از همه حرامها يعنى هيچ فعل حرامى مكن و هيچ ترك واجبى هم مكن زيرا كه آن نيز حرام است و ظاهرست كه هركه چنين باشد همه مكرمتها از براى او حاصل باشد.

4070 اذا كان البقاء لا يوجد فالنّعيم زائل. هرگاه باقى بودن يافت نشود پس نعمت زايل شونده است، مراد اين است كه هرگاه آدمى در دنيا هميشه باقى نماند و درين شكى نباشد پس نعمتهاى دنيا هر چند با او بماند و از راه ديگر زايل نشود عاقبت بمرگ او خود البته زايل گردد و هرگاه چنين باشد پس قابل اين نباشد كه كسى حريص باشد بر آن، و تكاهل و تقصير نمايد در تحصيل نعمتهاى اخروى كه پاينده و مستدام باشد و بهيچ وجه زوال و فنا را به آنها راهى نباشد.

4071 اذا كان القدر لا يردّ فالاحتراس باطل. هرگاه بوده باشد اين كه تقدير خدا بر نمى‏گردد پس نگاهدارى نمودن باطل است، زيرا كه آنچه مقدّر شده از براى هر كس البته بعمل آيد و هر چند او يا غير او مبالغه نمايد در حفظ و حراست او سودى ندهد، و قبل از اين مذكور شد كه تقديرات خداى عزّ و جلّ بر دو وجه است، يكى تقديرات حقيقى است كه ديگر در آنها تغيير و تبديل بهيچ وجه راه ندارد، و يكى تقديراتى است كه تقدير شده مشروط بوجود امرى يا بعدم مانعى، پس اگر آن امر موجود نشود يا آن مانع بوجود آيد تغيير يابد مثل اين كه تقدير شده باشد كه اگر زيد زهر بخورد هر وقت كه بخورد هلاك گردد و اگر نخورد فلان قدر عمر كند، يا اين كه عمر او فلان قدر باشد بشرط اين كه در بلدى باشد كه خوش هوا باشد پس اگر در بلدى توّطن كند كه بد هوا باشد تواند

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 140

بود كه بآن عمر نرسد، يا بشرط اين كه خود را بمغيرات معتاد نسازد پس اگر به آنها معتاد نمايد كمتر از آن گردد، و همچنين در نظاير اين شرط، و بنا بر اين حفظها و حراستها از براى دفع تقديرات مشروط سود تواند داد و اين است كه در شرع اقدس نهى شده از انداختن نفس در تهلكه و ترك تقيه و امثال آنها و امر شده بدفع بلاها بدعا و تصدّق و مانند آنها، و وارد شده كه آنها عمر را زياد كنند، و قطع صله رحم و مانند آن عمر را كم كنند، پس اين كلام اگر از آن حضرت صلوات اللّه و سلامه عليه باشد بايد كه حمل شود بر اين كه حراست و نگاهدارى در تقديرات حتمى باطل است و سودى ندارد نه اين كه مطلقا نفعى ندارد و باطل محض است و اللّه يعلم.

4072 اذا استخلص اللّه عبدا الهمه الديانة. هرگاه مخصوص گرداند خدا بنده را در دل او اندازد ديندارى را، مراد بمخصوص گردانيدن او اين است كه او را از بندگان خاصّ و مقرّبان درگاه خود نمايد و اين باعتبار اين است كه خوبى ذات و صفات و افعال او را داند و مراد به «انداختن ديندارى در دل او» اين است كه الطاف زياد در باره او بكند كه بسبب آنها او هميشه در هر باب ديندارى نمايد و ترك آن ننمايد.

4073 اذا احبّ اللّه عبدا حبّب اليه الامانة. هرگاه دوست دارد خدا بنده را دوست مى‏گرداند بسوى او امانت را، «دوست داشتن خدا بنده را» چنانچه مكرّر مذكور شد باعتبار خوبى خصال و اعمال و افعال اوست و مراد اين است كه هرگاه دوست دارد بنده را بالطاف خود چنين ميكند كه او راغب گردد بامانت و خيانت نكردن نه با خلق ببردن حقى از حقوق ايشان كه آن خيانت با خدا نيز باشد، و نه با خدا بمخالفت فرمانهاى او در غير حقوق خلق.

4074 اذا قويت فاقو على طاعة اللّه سبحانه. هرگاه قوى باشى پس قوى باش بر طاعت خداى سبحانه يعنى قوّت و توانائى‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 141

خود را در آن صرف كن نه در عصيان خدا يا امور پوچ باطل.

4075 اذا ضعفت فاضعف عن معاصى اللّه. هرگاه ضعيف شوى پس ضعيف شو از نافرمانيهاى خدا يعنى چنين كن كه اعمالى را كه كم كنى بسبب ضعف و ناتوانى معاصى خدا باشد نه طاعات او.

4076 اذا فقهت فتفقّه فى دين اللّه. هرگاه بفهمى پس تحصيل دانائى كن در دين خدا يعنى در مسائلى كه متعلق بدين باشد و در آن بكار آيد.

4077 اذا اتّقيت فاتّق محارم اللّه. هرگاه حذر كنى پس حذر كن از حرامهاى خدا يعنى اگر حذر كنى بايد كه حذر تو از حرامهاى خدا باشد كه حذر از آنها از هر حذرى ضرورترست.

4078 اذا هرب الزّاهد من النّاس فاطلبه. هرگاه بگريزد زاهد از مردم پس جويا باش او را، زيرا كه اين نشان اين است كه زهد و بى رغبتى او در دنيا واقعى است و ساختگى نيست.

4079 اذا طلب الزاهد النّاس فاهرب منه. هرگاه جويا باشد زاهد مردم را پس بگريز از او، زيرا كه اين علامت اين است كه دعوى زهد او اصلى ندارد و غرض فريب مردم است.

4080 اذا اكرم اللّه عبدا شغله بمحبّته. هرگاه گرامى كند خدا بنده را مشغول مى‏سازد او را

بدوستى خود يعنى بامورى چند كه باعث دوستى خدا باشد او را، يا باين كه هميشه او مشغول اين باشد كه دوست دارد خدا را، و كارها كه كند از براى محبت و دوستى او باشد.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 142

4081 اذا اصطفى اللّه عبدا جلببه خشيته. هرگاه برگزيند خدا بنده را پيراهن او ميكند ترس از خود را يعنى چنين ميكند كه ترس از خدا لازم او باشد مانند پيراهن تن اين كس.

4082 اذا رايت ربّك يتابع عليك النّعم فاحذره. هرگاه ببينى پروردگار خود را كه پى‏درپى مى‏فرستد بر تو نعمتها پس حذر كن از او يعنى بترس از اين معنى كه مبادا استدراج باشد و بسبب كمال بدى تو باشد كه ترا از نظر لطف و عنايت خود انداخته باشد و ترا اهل اين نداند كه بلائى پيش تو فرستد كه باعث آگاهى و بازگشت تو گردد پس منع نعمتهاى خود از تو نكند و ترا در عصيان و طغيان تو گذارد تا عاقبت ترا يك بار بعذاب عظيم و عقاب وخيم گرفتار نمايد.

4083 اذا رايت ربّك يوالى عليك البلاء فاشكره. هرگاه ببينى پروردگار خود را كه پى‏درپى مى‏فرستد بر تو بلا پس شكر كن او را، زيرا كه اين معنى علامت عنايت اوست در باره تو و اين كه مى‏خواهد كه به آنها مؤاخذه گناهان تو بعمل آيد و در قيامت اجر عظيم و ثواب جسيم بتو كرامت فرمايد.

4084 اذا تكلّمت بالكلمة ملكتك و اذا امسكتها ملكتها. هرگاه گفتى سخن را مالك تو گردد و هرگاه نگاه داشتى آن را مالك باشى آن را، غرض ترغيب بر اين است كه تا ضرور نشود سخنى را نبايد گفت زيرا تا نگفته مالك آنى و اختيار آن بدست تست، اگر خواهى مى‏توانى گفت و اگر نخواهى نگوئى، و هرگاه گفتى آن را مالك خود كنى و هميشه چون بنده كه از مالك خود خوف داشته باشد در خوفى از آن كه مبادا منشأ ضررى شود بر تو.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 143

4085 اذا اخذت نفسك بطاعة اللّه اكرمتها و ان ابتذلتها فى معاصيه أهنتها. هرگاه بگيرى نفس خود را بطاعت خدا يعنى بدارى بر آن گرامى گردانى آن را، و اگر كارفرمائى آن را در نافرمانيهاى خدا خوار گردانى آن را.

4086 اذا ضللت عن حكمة اللّه فقف عند قدرته فانّك ان فاتك من حكمته ما يشفيك فلن يفوتك من قدرته ما يكفيك. هرگاه گم كردى از حكمت خدا پس بايست نزد قدرت او، پس بدرستى كه تو اگر فوت شود ترا از حكمت او آنچه شفا بخشد ترا پس هرگز فوت نشود ترا از قدرت او آنچه كافى باشد ترا، مراد اين است كه اگر پى نبرى بحكمت خدا در بسيارى از امور و مصلحتهاى آنها بر تو ظاهر نشود گو چنين باش از پى آن مرو و بايست در باب شناخت او نزد قدرت او يعنى اقتصار كن بر مشاهده آثار آن و تأمل و تفكر در آنها، كه از آنها بآسانى كمال قدرت او بر تو واضح و لايح گردد پس بدرستى كه تو اگر نيابى از حكمت خدا آنچه را باعث شفاى تو شود از جهالت و باعث ظهور كمال حكمت او گردد بر تو پس هرگز فوت نشود از تو از قدرت او آنچه بس باشد ترا از براى شناخت بزرگوارى او يعنى اگر آنرا نيابى مى‏تواند بود اما نمى‏شود كه اين فوت شود از تو و نيابى اين را، زيرا كه شواهد و آثار قدرت او ظاهر و باهر است و بهمه كس باندك تدّبر و تفكر واضح و لايح گردد، بخلاف حكمت خدا و مصلحتها كه در خلق هر امر رعايت كرده، و اسرار قضا و قدر او كه عقول و افهام بشرى در بسيارى از امور بى وحى و الهام پى به آنها نتواند برد، پس از پى آنها نبايد رفت و ندانستن آنها ضررى ندارد و معرفت عظمت و بزرگى او از راه دانستن كمال قدرت و توانائى او كافى است، و در اعتقاد بحكمت او بس است آنچه از دلائل عقليه‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 144

و نقليه مستفاد مى‏شود از علم اجمالى بكمال حكمت و دانائى او باين كه او البته در هرچه خلق و تقدير كرده رعايت مصلحت كرده هر چند تفاصيل آنها بر ما ظاهر نباشد.

4087 اذا وثقت بمودّة اخيك فلا تبال متى لقيته و لقيك. هرگاه اعتماد كنى بر دوستى برادر خود پس باك مدار هرگاه ملاقات كنى او را و ملاقات كند او ترا، يعنى هرگاه دوستى ميانه تو و برادر تو محكم گردد و اعتماد بر دوستى داشته باشى پس مقيد رسوم و عادات مباشد و باك مدار از اين كه زود ببينى او را يا دير ببينى، و همچنين او زود ببيند ترا يا دير ببيند، و همچنين رعايت اين مكن كه ملاقات او را در وقت مناسبى بكنى مثل اين كه وقتى نباشد كه بايد مهمانى كند و همچنين اگر او ملاقات تو كند در وقت نامناسبى مثل اين كه در آن وقتى باشد كه چيزى حاضر نباشد كه از براى او بياورى، باك مدار از آن هرگاه دوستى محكم شد هر نحو كه سلوك شود خوب است، رعايت اين رسوم وقتى در كار است كه دوستى محكم نشده باشد.

4088 اذا حلمت عن السّفيه غمّمته  فزده غمّا بحلمك عنه. هرگاه بردبارى كنى از سفيه غمگين گردانى او را، پس زياد كن غم او را ببردبارى از او، «سفيه» بمعنى نادان است يا كسى كه بردبار نباشد يا بردبارى او كم باشد و مراد اين است كه هرگاه بردبارى كنى از سفيه و هرزه كه گويد بگذرانى و جواب نگوئى غمگين گردانى او را، باعتبار اين كه او مى‏خواهد كه تو نيز جواب او گوئى تا او ديگر بگويد و همچنين، و اين نحو غمگين گردانيدن سفيه خوب است، پس زياد گردان غم او را ببردبارى از او، يعنى او را غمگين زياد گردان باين كه كمال بردبارى كنى از او و اصلا متعرّض جواب او نشوى تا او بغايت غمگين گردد، و ممكن است كه مراد اين باشد كه هر گاه بردبارى كنى از سفيه غمگين گردانى او را چنانكه مذكور شد و هرگاه غمگين گردد باز هرزه گويد و بى آدابى كند پس تو باز

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 145

زياد كن غم او را باين كه باز بردبارى كنى از او و متعرّض او نشوى.

4089 اذا احسنت على اللئيم و ترك باحسانك اليه. هرگاه احسان كنى بر لئيم يعنى بخيل يا ناكسى پست مرتبه برساند بتو مكروهى بسبب احسان تو باو، يعنى نمى‏شود كه بتلافى احسان تو باو مكروهى نرساند بتو، پس احسان باو نبايد كرد.

4090 اذا لم تكن عالما ناطقا فكن مستمعا واعيا. هرگاه نباشى عالمى گويا پس باش گوش اندازنده حفظ كننده، يعنى هرگاه تو خود عالم نباشى كه گويا گردى پس در جائى كه عالمى باشد گويا، گوش انداز به آن چه مى‏گويد و بياد نگه دار آن را.

4091 اذا صعدت روح المؤمن الى السّماء تعجّبت الملائكه و قالت عجبا كيف نجا من دار فسد فيها خيارنا. هرگاه بالا رود روح مؤمن بسوى آسمان تعجب ميكنند فرشتگان و مى‏گويند: تعجب مى‏كنيم تعجب كردنى چگونه نجات يافته است از سرائى كه فاسد شد در آن نيكان ما مراد به «بالا رفتن روح مؤمن» يا بالا رفتن نفس مجرّد اوست با بدن مثالى، يا متصل شدن او بأهل آسمان باتصال معنوى و داخل شدن در زمره ايشان بسبب قطع علاقه او از بدن و قوتهاى شهويه و غضبيه آن، يا بالارفتن خبر فوت و قطع علاقه نفس او از بدن با وجود ايمان و رستگارى، و بر هر تقدير تعجب ملائكه از نجات و رستگارى اوست كه معلوم ايشان شد باعتبار بالا رفتن او بيكى از دو معنى اوّل يا شنيدند بنا بر احتمال سيم، و وجه تعجب اين است كه اشاره بآن كردند كه خوبان ما ملائكه بزمين رفتند و عاصى گشتند و نجات نيافتند او چگونه نجات يافت از آن سرا و رستگار شد و ظاهر اين است كه اين اشاره است بحكايت هاروت و ماروت و

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 146

فرستادن ايشان بزمين و عاصى شدن ايشان چنانكه در بعضى احاديث وارد شده مثل آنچه روايت شده در تفسير علىّ بن ابراهيم قمى و تفسير محمد بن مسعود عياشى از حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه و سلامه عليه كه سؤال كرد او را عطا و ما بمكه بوديم از قصه هاروت و ماروت پس فرمود آن حضرت عليه السلام كه بدرستى كه ملائكه بودند چنين كه فرود مى آمدند از آسمان بسوى زمين در هر روز و شبى حفظ مى‏كردند اعمال اوساط اهل زمين را از فرزندان آدم و جنّ و مى‏نوشتند آنها را و بالا مى‏رفتند با آنها بسوى آسمان، فرمود آن حضرت كه: پس بفرياد آمدند اهل آسمان از گناهان اوساط اهل زمين پس مشورت كردند در آنچه در ميانه ايشان بود از آنچه مى‏شنيدند و مى‏ديدند از افتراى ايشان دروغ را بر خداى تبارك و تعالى و جرأت ايشان بر آن، و اظهار پاكى خدا كردند از آنچه ايشان مى‏گويند و وصف ميكنند، پس گفتند طايفه از ملائكه: اى پروردگار ما آيا خشمناك نمى‏گردى از آنچه ميكنند خلق تو در زمين تو از آنچه وصف ميكنند در باره تو دروغ را و مى‏گويند زور را و از آنچه ارتكاب ميكنند آنرا از گناهانى كه نهى كرده ايشان را از آنها و حال آنكه ايشان در قبضه تصرّف تواند و تحت قدرت تواند فرموده: آن حضرت عليه السلام كه پس دوست داشت خداى عزّ و جلّ اين كه بنمايد ملائكه را دانائى پيش خود يا در جميع خلق خود و شناسا گرداند ايشان را به آن چه منت گذاشته بآن بر ايشان از آنچه مجبول كرده ايشان را بر آن از فرمانبردارى و عدول فرموده بآن از ايشان از شهوتهاى انسانى، پس وحى فرستاد خدا جلّ جلاله بسوى ايشان اين كه بخواهند از ميانه خود دو فرشته را تا اين كه فرود آورم ايشان را بسوى زمين و خلق كنم در ايشان قوّتهاى بشرى را از شهوت و حرص و اميد چنانكه هست آن در اولاد آدم، پس آزمايش كنم ايشان را در فرمانبردارى از براى من و مخالفت خواهش خود.

فرموده آن حضرت: پس خواندند ايشان از براى اين هاروت و ماروت را، و بودند آنها از سخت ترين فرشتگان‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 147

در عيب‏كردن مر اولاد آدم را و اختيار نمودن غضب خدا بر ايشان، پس وحى فرستاد خداى سبحانه بسوى آنها كه فرود آئيد بسوى زمين پس زمين پس بتحقيق كه خلق كردم در شما قوّتهاى شهوتها و حرص و اميد و امثال آنها را، چنانكه خلق كرده‏ام آن را در بنى آدم، و بدرستى كه من امر ميكنم شما را باين كه شريك نگردانيد با من چيزى را، و نكشيد نفسى را كه حرام گردانيده‏ام آن را، و مكنيد زنا، و نياشاميد شراب، پس فرود آورده شدند در صورت آدمى و پوشش ايشان، پس فرود آمدند بناحيه بابل، پس بلند كرده شد از براى ايشان بناى مشرفى يعنى بنظر ايشان آمد عمارت بلندى، پس رو آوردند بجانب آن پس ناگاه بر در آن زنى بود جميله نيكو صورت زينت كرده بوى خوش كرده گشوده روى شادمانى كننده بجانب ايشان، پس چون تأمل كردند در حسن و جمال او و گفتگو كردند با او، افتاد او در دل ايشان سخت تر افتادنى، و سخت شد در ايشان شهوتى كه آفريده شده بود در ايشان پس ميل كردند بسوى او ميل فتنه و خذلان يعنى فرو گذاشتن تقوى و پرهيزگارى، و سخن گفتند با او و طلب كردند از او كه تن در دهد بايشان، پس گفت بايشان كه: بدرستى كه از براى من ديندارى ميكنم بآن و نيست در دين من اين كه اجابت كنم شما را بسوى آنچه مى‏خواهيد مگر اين كه در آئيد در دين من پس گفتند: چيست دين تو-  پس گفت كه: بدرستى كه از براى من خدائى است هر كه عبادت كند آن را و سجده كند آن را پس او از آنان است كه در دين من است و من اجابت كننده اويم مر آن چيزى را كه سؤال ميكند از من، پس گفتند چيست خداى تو-  گفت خداى من اين بت است، پس نگاه كرد يكى از آنها برفيق خود، پس گفت مر او را: كه اين دو تا دو خصلت‏اند از آنچه نهى كرده شده‏ايم از آن، زنا و شرك ، از براى اين كه ما اگر سجده كنيم از براى اين بت و عبادت كنيم آنرا شرك آوريم بخدا و اين كه ما طلب مى‏كنيم زنا را و قادر نيستيم بر غلبه كردن بر شهوت در آن، و حاصل نمى‏شود

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 148

مطلب ما بدون اين سجود پس گفتند بآن زن كه بدرستى كه ما اجابت مى‏كنيم ترا بسوى آنچه خواستى گفت پس فرا گيريد اين شراب را پس بياشاميد پس بدرستى كه آن سبب تقرّب شماست از اين بت و بآن مى‏رسيد بمراد خود پس مشورت كردند ميان خود و گفتند: اين سه خصلت است از آنچه نهى كرده شده‏ايم از آن، شرك و زنا و شراب، و ما قادر نيستيم بر زنا مگر بآن دوى ديگر تا اين كه برسيم ببر آوردن حاجت خود، پس گفتند: چه بزرگست بليه ما بسبب تو بتحقيق كه اجابت كرديم ترا، گفت: پس فرا گيريد بياشاميد اين شراب را، و سجده كنيد از براى بت، پس آشاميدند شراب را، و سجده كردند، پس از آن خواستند كه تن در دهد بايشان پس چون مهياى آن شدند داخل شد بر ايشان سائلى كه سؤال ميكرد پس ديد آن دو كس را برين حالت پس بترسيدند از او پس گفت آن سائل: واى بر شما بتحقيق كه خلوت كرده‏ايد شما با اين زن خوشبوى نيكو صورت و نشسته ايد آزاد بر مثل اين فاحشه يعنى زنا، بدرستى كه شما هر آينه دو مرد بديد، قسم بخدا كه هر آينه بكنم بشما يعنى آنچه جزاى شما باشد يا سزاوار آن باشيد و بيرون رفت برين نحو، پس برخاست آن زن پس گفت: نه، قسم بخداى من نمى‏رسيد حالا بسوى من و حال آنكه بتحقيق مطلع شد اين مرد بر حال شما و دانست جاى شما را، و بيرون مى‏رود حالا و خبر مى‏دهد، و ليكن شما پيشى گيريد بسوى اين مرد و بكشيد او را پيش از آنكه رسوا كند ما را همه، پس آن وقت فراگيريد يعنى مطلب خود را پس برآوريد حاجت خود را در حالى كه مطمئن باشيد و ايمن، پس شتافتند بسوى آن مرد پس رسيدند باو پس كشتند او را، پس برگشتند بسوى آن زن، پس نديدند آن را پس ظاهر شد از براى ايشان عورتهاى ايشان، و كنده شد از ايشان لباس فاخرى كه داشتند، و پشيمان شدند  و شنيدند

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 149

هاتفى را  كه مى‏گويد: بدرستى كه شما فرود آورده شديد بسوى زمين ميانه آدميان از خلق خدا ساعتى از روز، پس عصيان كرديد خدا را بچهار گناه از گناهان كبيره  و بتحقيق كه نهى كرده بود شما را از آنها و پيش فرموده بود بشما در باره آنها و شما نترسيديد از او و نه شرم كرديد از او، و بتحقيق كه بوديد شما سخت‏ترين آن كه عتاب كرد بر اهل زمين بسبب گناهان و كشيد  غضب خدا را بر ايشان و چون گردانيد در شما از خوى خلق آدمى او، و بود پيشتر كه نگاهداشته بود شما را از گناهان، چگونه ديديد موضع ترك يارى او را در باره شما فرمود آن حضرت: و بود

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 150

دل ايشان در دوستى آن زن اين كه وضع كردند راهها از سحر آنچه متداول كرده‏اند آن را بر اهل آن ناحيه، فرموده امام عليه السلام: كه پس مخير ساخت ايشان را خداى عزّ و جلّ ميانه عذاب دنيا و عذاب آخرت پس گفت يكى از ايشان برفيق خود كه: بهره مى‏گيريم از شهوتهاى دنيا چون آمده‏ايم بسوى آن تا اين كه بگرديم بسوى عذاب آخرت پس گفت آن ديگر كه: بدرستى كه عذاب دنيا مر آنراست بريده شدن و عذاب آخرت نيست‏شدنى از براى آن و نيست سزاوار بما اين كه اختيار كنيم عذاب آخرت پاينده سخت را بر عذاب دنياى بريده شونده نيست شونده، پس اختيار كردند هر دو عذاب دنيا را و بودند چنين كه تعليم مى‏كردند مردم را سحر در زمين بابل، پس چون تعليم كردند مردم را سحر بالا برده شدند از زمين بسوى هوا، پس آنها معذّبند و سرازير آويخته شده‏اند، معلقند در هوا تا روز قيامت، و روايت كرده در تفسير عياشى از ابى طفيل كه گفته: بودم در مسجد كوفه كه ابن كوّا سؤال كرد از حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه و سلامه عليه چيزى چند پس خبر داد آن حضرت او را پس گفت كه: خبر ده مرا از اين ستاره سرخ يعنى زهره، فرموده آن حضرت كه: بدرستى كه خدا مطلع گردانيد فرشتگان خود را بر خلق خود و حال آنكه ايشان بر معصيتى بودند از معاصى او، پس گفتند دو فرشته، هاروت و ماروت كه: اينها كه خلق كردى پدر ايشان را بدست خود و سجده فرمودى از براى او فرشتگان خود را عصيان تو ميكنند... حق تعالى فرمود كه شايد كه شما نيز اگر مبتلا شويد بمثل آنچه مبتلا گردانيده‏ام ايشان را بآن عصيان من كنيد چنانكه عصيان كردند ايشان مرا، گفتند: نى فسم بعزّت تو، آن حضرت فرمود كه: پس مبتلا گردانيد خدا ايشان را بمثل آنچه مبتلا گردانيده بود بآن بنى آدم را از شهوت، پس امر كرد ايشان را باين كه شريك نگردانند با او چيزى را، و نكشند نفسى را كه حرام گردانيده خدا، و زنا نكنند، و نياشامند شراب، پس فرو فرستاد ايشان را بسوى زمين، پس بودند كه قضا مى‏كردند ميانه مردم، اين در ناحيه و آن در ناحيه ديگر،

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 151

پس بودند بر اين نحو تا اين كه آمد نزديكى از ايشان اين ستاره از براى حكم در دعويى كه با كسى داشت و بود از نيكو صورت ترين مردم پس خوش آمد او را پس گفت مرا او را كه: حق از براى تو است و من حكم نميكنم از براى تو تا اين كه متمكن سازى مرا از نفس خود، پس وعده كرد باو روزى را، بعد از آن آمد نزد آن ديگر، پس چون آورد دعوى خود را بسوى او افتاد محبت او در نفس او و خوش آمد او را چنانكه خوش آمده بود آن ديگر را، پس گفت بآن مثل گفتگوى رفيق خود، پس وعده كرد آن را همان ساعتى را كه وعده كرده بود رفيق او را، پس موافقت كردند هر دو نزد او در آن ساعت پس شرم كرد هريك از رفيق خود چون ديد او را و پائين انداختند سرهاى خود را و بزير كردند بعد از آن كنده شد شرم از ايشان، پس گفت يكى از ايشان برفيق خود كه: اى فلان آورده است مرا همان چيز كه آورده است ترا، پس اعلام كردند آن زن را و طلب كردند از آن كه تن در دهد بايشان پس ابا كرد بر ايشان تا اين كه سجده كنند از براى بت او، و بياشامند شراب او، پس ابا كردند ايشان بر او، و باز خواستند آنچه مى‏خواستند، پس ابا كرد مگر اين كه بياشامند از شراب او، پس چون آشاميدند نماز كردند از براى بت او، و در آمد درويشى پس ديد ايشان را پس گفت آن زن بايشان كه: بيرون مى‏رود اين پس خبر مى‏دهد از شما، پس برخاستند بسوى او پس كشتند او را، پس خواستند از آن كه تن در دهد بايشان، پس ابا كرد تا اين كه خبر دهند او را به آن چه بالا مى‏روند بيارى آن بسوى آسمان و بودند ايشان كه قضا مى‏كردند در روز پس چون مى‏شد شب بالا مى‏رفتند بسوى آسمان، پس ابا كردند بر او اين كه خبر دهند او را بآن، و ابا كرد او نيز اين كه بكند آنچه را ايشان مى‏خواستند، تا اين كه آخر خبر دادند او را، مراد اين است كه خبر دادند او را كه فلان كلمات مى‏گوئيم و بيارى آن بآسمان مى‏رويم پس او گفت آن را كه: امتحان كند سخن ايشان را كه آيا درست خبر داده‏اند او را پس راست بود و بالا رفت بسبب آن، پس گفت آنرا تا اين كه تجربه كند سخن ايشان را، و بالا رفت و بلند كردند ايشان

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 152

نظرهاى خود را بسوى او پس ديدند اهل آسمان را كه مشرف گشته اند بر او، نگاه ميكنند بسوى او و رسيد او بآسمان، پس مسخ شد پس او همين ستاره‏ايست كه ديده مى‏شود.

و روايت كرده شيخ صدوق طاب ثراه در كتاب خصال از حضرت صادق كه او روايت كرده از پدر خود از جدّ خود عليهم السلام كه فرموده: بدرستى كه مسخ كرده شده از بنى آدم سيزده‏تايند و شمرده آنها را تا اين كه فرموده: و اما زهره پس بود زنى كه بفتنه انداخت هاروت و ماروت را پس مسخ كرد  خدا او را ستاره.

و روايت كرده نيز از آن حضرت كه روايت كرده از پدر خود از جدّ خود از امير المؤمين صلوات اللّه عليهم كه فرموده: سؤال كردم رسول خدا را صلّى اللّه عليه و آله از مسخ كرده شده‏ها، پس فرمود كه: آن سيزده تاست و بيان فرمود آنها را تا اين كه فرمود صلّى اللّه عليه و آله: و اما زهره پس بود زنى نصرانيه و بود از براى بعضى از پادشاهان بنى اسرائيل و آن زن زنى است كه مفتون شدند باو هاروت و ماروت، و بود اسم آن ناهيل و مردم مى‏گويند ناهيد، و روايت كرده نيز در كتاب علل الشرائع از حضرت ابى الحسن عليه السلام در حديثى كه فرموده: و مسخ شده زهره از براى اين كه بود زنى كه مفتون شد باو هاروت و ماروت، و هم چنين روايت كرده از آن حضرت از پدر او صلوات اللّه عليهما كه در حديثى فرموده: و اما زهره پس بدرستى كه آن بود زنى كه ناميده مى‏شد ناهيل و آن آنست كه مى‏گويند ناس كه مفتون شدند باو هاروت و ماروت.

و بايد دانست كه معارض اين روايات احاديث ديگر وارد شده كه دلالت ميكند بر انكار مضمون آنها مثل آنچه در تفسير منسوب بحضرت امام حسن عسكرى صلوات اللّه و سلامه عليه نقل شده از ابى يعقوب و ابى الحسن كه گفته اند: گفتيم به آن حضرت عليه السلام كه بدرستى كه قومى نزد ما دعوى ميكنند يا گمان دارند كه‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 153

هاروت و ماروت دو فرشته اند كه برگزيدند ايشان را ملائكه چون بسيار شد عصيان بنى آدم و پائين فرستاد ايشان را خدا با سيمى از براى ايشان بسوى دنيا و بدرستى كه ايشان شيفته شدند بزهره و اراده كردند زناى بآن را و كشتند نفسى را كه حرام بود كشتن آن و اين كه خدا عذاب ميكند ايشان را در بابل، و اين كه ساحران از ايشان تعليم مى‏گيرند سحر را، و اين كه خدا مسخ كرده آن زن را باين ستاره كه آن زهره است، پس فرمود امام عليه السلام: معاذ اللّه از اين، بدرستى كه فرشتگان خدا معصومانند از خطا، نگاهداشته شدگانند از كفر و قبائح بلطفهاى خداى تعالى، فرموده است خدا در باره ايشان: يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا قُوا أَنْفُسَكُمْ وَ أَهْلِيكُمْ ناراً نافرمانى نمى‏كنند خدا را در آنچه امر كرده ايشان را و ميكنند آنچه را امر كرده ميشوند، و فرموده است: وَ لَهُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ مَنْ عِنْدَهُ، و از براى خداست و مملوك اوست هر كه در آسمانهاست و زمين و هركه نزد اوست يعنى ملائكه، و فرموده در وصف ايشان: لا يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبادَتِهِ وَ لا يَسْتَحْسِرُونَ يُسَبِّحُونَ اللَّيْلَ وَ النَّهارَ لا يَفْتُرُونَ تكبر نمى‏ورزند از عبادت خدا و مانده نمى‏شوند، تسبيح ميكنند شب و روز، سست نمى‏شوند، و فرموده است نيز در باره ملائكه، وَ قالُوا اتَّخَذَ الرَّحْمنُ وَلَداً سُبْحانَهُ بَلْ عِبادٌ مُكْرَمُونَ لا، و يَعْلَمُ ما بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ وَ لا يَشْفَعُونَ، بلكه ايشان بندگانند گرامى گردانيده شده كه پيشى نمى‏گيرند بر حق تعالى بسخن گفتن يعنى نمى‏گويند چيزى تا نگويد خدا، و ايشان بفرمان او كار ميكنند و شفاعت نمى‏كنند مگر از براى كسى كه پسنديده باشد خدا يعنى دين او را چنانكه در بعضى احاديث وارد شده، و ايشان از مهابت او ترسناكند.

و اين ردّ قولى است كه قبل از اين نقل شده كه گفته اند يعنى بعضى كفار كه فرا گرفته خدا فرزند پس انكار قول ايشان فرموده‏اند باين كه چنين‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 154

نيست بلكه آنانى كه ايشان فرزندان خدا مى‏دانند بندگانى اند از خدا، تا آخر، تا آخر، و قول ايشان چنانكه بعضى مفسرين گفته اند اشاره است بقول جمعى از كفار كه مى‏گفتند كه: ملائكه دختران خدايند و بعضى گفته اند كه اشاره است بقول نصارى كه مى‏گفتند كه: حضرت عيسى پسر خداست و قول يهود كه: حضرت عزيز پسر خداست، و قول بعضى از غاليان كه مى‏گفتند در باره ائمه صلوات اللّه و سلامه عليه آنچه مى‏گفتند، و اين كلام معجز نظام كه اين در باره ملائكه است موافق قول اول است با آنكه ممكن است كه اشاره بهمه باشد و اللّه تعالى يعلم و اين حديث را شيخ صدوق طاب ثراه در كتاب عيون اخبار الرضا روايت كرده نيز كه مأمون سؤال كرد حضرت امام رضا را صلوات اللّه و سلامه عليه از آنچه روايت ميكنند مردم از امر زهره و اين كه آن بود زنى كه مفتون شدند باو هاروت و ماروت و آنچه روايت ميكنند از امر سهيل  و اين كه آن بود عشارى از يمن پس فرمود آن حضرت عليه السلام: كه دروغ گفته‏اند در آنچه گفته اند كه آنها دو ستاره‏اند و نبودند آنها مگر دو حيوان از حيوانات دريا پس غلط كرده‏اند مردم و گمان كرده اند كه آنها آن دو ستاره اند و نيست از شأن خداى عزّ و جلّ‏ّ اين كه مسخ كند دشمنان خود را نورهاى فروزنده، پس باقى بگذارد آنها را ما دام كه باقى ماند آسمانها و زمين، و بدرستى كه مسخ كرده‏شده‏ها باقى نماندند زياده از سه روز تا اين كه مردند و حاصل نشد از آنها نسلى، و نيست بر روى زمين امروز مسخ كرده شده و آنچه واقع شده بر آنها نام مسوخيت مانند ميمون و خوك و خرس و اشباه آنها، نيستند آنها مگر مانند آنچه مسخ كرده خداى عزّ و جلّ بر صورتهاى آنها قومى را كه غضب كرده بر ايشان و لعن كرده ايشان را بسبب انكار ايشان

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 155

يگانگى خدا را و تكذيب ايشان رسولان او را، و اما هاروت و ماروت پس بودند دو فرشته كه تعليم نمودند مردم را سحر تا اين كه احتراز كنند بآن از سحر سحركنندگان و باطل گردانند بآن مكر ايشان را و تعليم نكردند احدى را از آن چيزى مگر اين كه گفتند مر او را كه: نيستيم ما مگر فتنه پس كفر نياور، پس كفر آوردند قومى باين كه كافر شدند آنچه را كه امر شده بودند باحتراز از آن و گشتند چنين كه جدا مى‏كردند به آن چه ياد گرفته بودند آنرا ميان هر دو جفت را يعنى زن و مرد را.