غرر الحكم و درر الكلم جلد ۳

قاضى ناصح الدين ابو الفتح عبد الواحد بن محمد تميمى آمدى
ترجمه : سيد هاشم رسولى محلاتى

- ۶ -


3968 آفة النّجح الكسل. آفت فيروزى كاهلى است، يعنى آفت فيروزى يافتن بمطالب و حاجات كاهليست و هر كه راه كاهلى بخود ندهد و سعى و اهتمام در حاجات خود كند باكثر آنها فيروزى يابد.

3969 آفة الغنى البخل. آفت توانگرى بخيلى است، يعنى آفت توانگرى اينست كه كسى با وجود آن بخيلى كند چه اين معنى باعث فساد دنيا و آخرت او گردد، و ممكنست كه مراد اين باشد كه آفت توانگرى اينست كه غالب اينست كه توانگر بخيل گردد و دنيا و آخرت خود را فاسد كند، و بر هر تقدير غرض اينست كه توانگر بايد كه احتراز از آن نمايد و راه آن بخود ندهد.

3970 آفة الامل الاجل. آفت اميد مرگست اين همان مضمون «آفة الآمال حضور الآجال» است كه چند فقره از اين مذكور و شرح شد.

3971 آفة الخير قرين السّوء. آفت خير همراه بدست زيرا كه آدمى بالطبع مايل و راغب بخو و خصلت‏                     

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 113

رفيق و همنشين خود است خصوصاً در بديها كه مقتضاى هوا و هوس نيز باشد پس هر چند كسى نيكوكار باشد همراه و همنشين بد او را بزودى از راه برد و چه خوب گفته‏اند:

تا توانى ميگريز از يار بد

يار بد بدتر بود از مار بد

مار بد تنها همى بر جان زند

يار بد بر جان و بر ايمان زند

3972 آفة الاقتدار البغى و العتوّ. آفت اقتدار و توانا شدن ستم و از حدّ گذشتن است، زيرا كه صاحب اقتدار هرگاه ستمگر و از حدّ گذرنده باشد بزودى از مرتبه خود افتد و بعجز و خوارى گرفتار گردد.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 114

حرف الف بلفظ «اذا»

از آنچه وارد شده از سخنان حكمت آميز حضرت امير المؤمنين على بن ابى طالب عليه السّلام در حرف الف بلفظ «اذا» كه بمعنى شرط است يعنى معلق ساختن أمرى بر أمرى مثل «اذا جاءك زيد فأكرمه» يعنى اگر بيايد ترا زيد پس اكرام كن او را، پس معلق شده امر باكرام او بر آمدن او.

از آن جمله است آنچه آن حضرت عليه السلام فرموده:

3973 إذا نطقت فاصدق. هرگاه گويا گردى پس راست بگو.

3974 إذا ملكت فارفق. هرگاه مالك شوى پس نرمى كن يعنى با آنكه مالك آن شوى از بندگان، و همچنين پادشاه و مالك امور هر قومى نسبت برعيت و آن قوم.

3975 إذا اعطيت فاشكر. هرگاه عطا كرده شوى پس شكر كن.

3976 إذا ابتليت فاصبر. هرگاه گرفتار شوى ببلائى پس صبر كن.

3977 إذا عاتبت فاستبق. هرگاه عتاب كنى پس باقى بگذار، «عتاب» بمعنى ملامت كردن و سرزنش نمودنست و مراد اينست كه هرگاه كسى را ملامت كنى و درشتى كنى با او بسبب گناهى كه نسبت بتو كرده باشد پس مبالغه زياد مكن در آن، و راه دوستى و آشتى باقى بگذار گاه باشد كه محتاج شوى بآن.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 115

3978 إذا عاقبت فارفق. هرگاه عقاب كنى پس نرمى كن، عقاب و عقوبت جزاى بد كسى را دادنست و مراد اينست كه هرگاه كسى نسبت بتو گناهى كرده باشد و جزاى آن را خواهى بدهى شدّت و سختى مكن در آن، بلكه قدرى نرمى و هموارى كن در آن.

3979 إذا احببت فلا تكثر . هرگاه دوستى كنى پس بسيار مكن، يعنى با كسى كه دوستى كنى پر زياد مكن مثل اين كه همه اسرار خود را باو بگوئى و مبالغه در مدح و خوبى او نزد مردم بكنى، زيرا كه ممكنست كه يك وقتى بسبب بعضى اسباب دوستى ميانه شما بعداوت و دشمنى مبدّل شود و بسبب اطلاع او بر اسرار تو ضرر رساند بتو، و همچنين بعد از مبالغه كه در مدح و خوبى او كرده باشى نزد مردم خلاف آن را نتوانى گفت و مردم بنا بر آنچه از تو شنيده‏اند ترا در آن عداوت مقصر و گناهكار دانند.

3980 إذا ابغضت فلا تهجر. هرگاه دشمن دارى پس مبر يعنى چنان دشمنى مكن كه بالكليه ببرى از او و راه پيوند و دوستى نگذارى بسبب آنچه در فقره سابق سابق مذكور شد كه ممكنست كه يك وقتى محتاج شوى بدوستى باو.

3981 إذا صنعت معروفا فاستره. هرگاه بكنى احسانى پس بپوشان آنرا تا اين كه آميخته بقصد ريا نگردد و اظهار آن سبب خجالت و انفعال او نشود.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 116

3982 إذا صنع اليك معروف فانشره. هرگاه كرده شود بسوى تو احسانى پس پهن كن آنرا يعنى شكر آن بكن بذكر آن و وصف صاحب آن بآن احسان.

3983 إذا مدحت فاختصر. هرگاه مدح كنى پس اختصار كن، زيرا كه مدح زياد كم است كه مشتمل بر گزاف نباشد و ايضا گاه باشد كه محتاج شوى بمذمت او يا بشكوه از او، و آن از تو بعد از مدح زياد پر قبيح باشد.

3984 إذا ذممت فاقتصر. هرگاه مذمت كنى پس اقتصار كن يعنى اكتفا كن باندكى و پر زياد مكن بسبب نظير آن دو وجه كه در فقره سابق مذكور شد.

3985 إذا وعدت فانجز. هرگاه وعده كنى پس بجاى آور آنرا.

3986 إذا أعطيت فاوجز . هرگاه عطا كنى پس زود بده تا اين كه آميخته برنج و زحمت انتظار نگردد.

3987 إذا عزمت فاستشر. هرگاه قصد كنى كارى را پس مشورت كن يعنى با دوستان و جمعى كه اعتماد بر رأى ايشان باشد.

3988 إذا امضيت فاستخر. هرگاه امضا كنى پس استخاره كن، امضا بمعنى روان كردنست، و استخاره‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 117

بمعنى طلب خير نمودن، و مراد اينست كه هرگاه عزم جزم كنى بر روان كردن كارى يا شروع كنى در آن پس طلب خير كن از حق تعالى در آن و سؤال كن از خداى عزّ و جلّ كه آن خير باشد از براى تو، و ممكنست كه مراد بامضا نيز عزم كردن كارى باشد كه در فقره سابق مذكور شد، و مراد باستخاره طلب خير از حق تعالى باشد باين معنى كه دعا كند كه در آن باب آنچه خير او باشد پيش او آرد اگر خير در كردن آن باشد چنان كند كه بكند، و اگر در نكردن آن باشد چنان كند كه نكند بخواندن دعاهائى كه نقل شده در اين باب يا غير آنها، يا استخاره با حق تعالى بيكى از طرقى كه نقل شده از براى استنباط خوبى كردن كار يا بدى آن.

3989 إذا حدّثت فاصدق. هرگاه خبر دهى پس راست بگو.

3990 إذا ملكت فاعتق. هرگاه مالك شوى يعنى بنده را پس آزاد كن، زيرا كه ثواب آن عظيم است چنانكه در احاديث وارد شده كه هر كه آزاد كند بنده را آزاد كند خدا از او بعوض هر عضوى يك عضوى از او را از آتش.

3991 إذا رزقت فانفق. هرگاه روزى داده شوى پس انفاق كن يعنى بخيلى مكن و صرف كن آن را در مصارف نيكو.

3992 إذا جنيت فاعتذر. هرگاه گناهى بكنى نسبت بكسى پس عذر بخواه.

3993 إذا جنى عليك فاغتفر. هرگاه كرده شود گناهى بر تو پس در گذر.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 118

3994 إذا عاقدت فاتمم. هرگاه ببندى پيمانى پس تمام كن.

3995 إذا استنبت فاعزم. هرگاه نايب گردانيده شوى پس جهد كن، مراد اينست كه هرگاه كسى ترا نايب كند در كارى، چون آنرا متعهد شده بايد كه كمال جدّ و جهد كنى در آن، بخلاف اين كه از براى خود بكنى كه اگر مساهله در آن بشود چندان ضررى ندارد مگر اين كه امر واجبى باشد.

3996 إذا ولّيت فاعدل. هرگاه فرمانفرما گردى پس عدالت كن.

3997 إذا ارتأيت فافعل. هرگاه نظر كنى پس بكن، مراد اينست كه هيچ كارى را مكن تا نظر و تأمل نكنى در آن، و هرگاه نظر و تأمل كنى و ظاهر شود بر تو خيريت آن بكن.

3998 إذا ائتمنت فلا تخن. هرگاه امانت سپرده شدى پس خيانت مكن.

3999 إذا ائتمنت فلا تستخن. هرگاه امانت بسپارى پس نسبت مده بخيانت، ممكنست كه مراد اين باشد كه امانت را بايد بكسى سپرد كه احتمال خيانت در او نرود، پس هرگاه امانت بكسى بسپارى اولى اينست كه هر چند خيانت كرده باشد اظهار خيانت او نكنى تا قصور راى و كاردانى تو ظاهر نشود، و ممكن است كه مراد بيان حكم شرعى باشد و اين كه هرگاه امانت بكسى سپرده شود او امين است و قول او مسموع، و بمجرّد

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 119

احتمال خيانت يا گمان آن او را نسبت بخيانت نتوان داد مگر اين كه خيانت او معلوم گردد.

4000 إذا صنع اليك معروف فاذكر. هرگاه كرده شود بسوى تو احسانى پس ياد كن آن را يعنى اظهار آن بكن يا ياد كن آن را از براى تلافى آن، و خصوصا در وقت احتياج صاحب آن باحسان تو.

4001 إذا صنعت معروفا فانسه. هرگاه بكنى تو احسانى پس فراموش كن آن را يعنى اظهار آن مكن يا متوقع و منتظر تلافى مباش تا اين كه خالص باشد از براى تو خداى عزّ و جلّ.

4002 إذا رزقت فاوسع. هرگاه روزى داده شوى پس فراخى ده يعنى بر خود و عيال و در بذل و احسان.

4003 إذا حرمت فاقنع. هرگاه محروم باشى يعنى و سعى بتو داده نشده باشد پس قناعت كن به آن چه داده شده و تا توانى زياد بر آن خرج مكن تا محتاج بطلب و مانند آن نشوى.

4004 إذا اطعمت فاشبع. هرگاه اطعام كنى كسى را پس سير گردان، ممكن است كه مراد ظاهر آن باشد، و ممكن است كه مراد اين باشد كه بهر كه عطا كنى آن قدر عطا كن كه سير گردد و از فقر و درويشى برآيد.

4005 إذا تاكّد الاخاء سمج الثناء. هرگاه محكم شود برادرى زشت مى‏گردد ستايش، يعنى مدح و ثناى يكديگر كردن در برابر احسانى كه بيكديگر كنند يا در رقعه‏ها و كتابات كه بيكديگر

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 120

نويسند زيرا كه هر يك از اينها ياد از بيگانگى مى‏دهد و هرگاه برادرى محكم باشد بايد طريقه اتحاد و يگانگى مسلوك نمود.

4006 إذا آخيت فاكرم حقّ الاخاء. هرگاه برادر شوى پس گرامى دار حقّ برادرى را يعنى رعايت حقوق آن بر وجهى كه بايد بكن.

4007 إذا حضرت الآجال افتضحت الآمال. هرگاه حاضر شود اجلها رسوا گردد اميدها، يعنى ظاهر شود كه سعى از براى آنها لغو و بيحاصل بوده و سعى از براى آن سرا بايست كه پاينده و باقى است.

4008 إذا بلغتم نهاية الآمال فاذكروا بغتات الآجال. هرگاه برسيد بنهايت اميدها پس ياد كنيد ناگاه رسيدنهاى مرگ‏ها را، يعنى مغرور مشويد بآن و بسبب آن ظلم و طغيان و تكبر و سربلندى مكنيد، ياد كنيد ناگاه رسيدن مرگ‏ها را تا مانع شود شما را از آنها. و ممكن است كه مراد اين باشد كه اين علامت و نشان نزديكى مرگست بايد بعد از آن زياده ياد آن كرد و سعى در تهيه اسباب آن سفر و تحصيل توشه از براى آن نمود.

4009 إذا تغيّرت نيّة السّلطان تغيّر الزّمان. هرگاه تغير يابد نيت پادشاه تغير يابد روزگار، مراد اينست كه حق تعالى از روى حكمت و مصلحت بسبب تغير نيت و قصد پادشاه احوال روزگار را در مملكت او تغيير دهد پس تا پادشاه عادل باشد توسعه و فراخى دهد و هرگاه قصد ظلم و ستم كند بركات زمين و آسمان را در آن ملك كم كند و گرانى و تنگى فرستد، و همچنين اگر نيت پادشاه بر عكس اين تغير كند احوال روزگار نيز برعكس اين تغير كند و اين معنى بر عامه مردم نيز بتجربه معلوم شده و مؤكد و مؤيد اين بسيار بظهور

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 121

رسيده چنانكه مشهورست كه پادشاهى را گذر بر در باغى انارستان افتاد خواهش آب انار كرد و باغبان را فرمود كه: چند عدد انار بياور و آب بگير او دو عدد انار چيد و آورد چون آب گرفت يك قدح بزرگ از آن پرشد پادشاه از شادابى آن انارها تعجب كرد و از قدر انار حاصل آن باغ و مقدار خراج آن پرسيد باغبان هر دو را بعرض رسانيد در نظر پادشاه آن خراج بر آن باغ با آن مقدار انار و بآن شادابى كم نمود، قصد آن كرد كه بفرمايد كه خراج زياد بر آن قرار دهند، روز ديگر نيز اتفاق افتاد كه از در آن باغ گذشت و باز باغبان را فرمود كه: انار بياور و آب بگير باز باغبان دو عدد انار مثل انارهاى روز پيش آورد و آب گرفت آب كمى از آنها حاصل شد پادشاه تعجب كرد و از وجه آن از باغبان پرسيد باغبان گفت: نمى‏دانم، وجهى از براى من ظاهر نيست مگر اين كه قصد پادشاه تغيرى كرده باشد، پادشاه چون اين را مشاهده كرد از آن قصدى كه كرده بود پشيمان شد و قرار بهمان خراج مقرّر داد روز ديگر نيز به آنجا رفت و انار طلبيد حكايت بر نحو روز اول جارى شد دانست كه باغبان درست گفته و سرّ در آن تغير قصد و نيت او بوده. و بر خرد خرده دان وجه حكمت و مصلحت در اين معنى ظاهرست چه هرگاه پادشاهان خردمند بر آن متنبه شوند باعث اين شود كه راغب بعدل شوند كه توسعه ايشان و رعيت هر دو در آن باشد و قصد و نيت ظلم و ستم كه بزيان و خسران هر دو آئل گردد كم كنند.

و در بعضى نسخه‏ها «فسد الزمان» بجاى «تغير الزمان» واقع شده و بنا بر اين ترجمه آن بجاى «تغير يابد روزگار» اينست كه «فاسد گردد روزگار» و مراد تغير نيت پادشاه است از خوبى ببدى كه آن باعث فساد روزگار گردد چنانكه شرح شد.

4010 إذا استشاط السّلطان تسلّط الشيطان. هرگاه سفاك گردد پادشاه تسلط يابد شيطان، و اين باعتبار اينست كه شيطان همواره در پى اينست كه فرصت يابد و كسى را در معصيتى اندازد تا پيروان او بسيار

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 122

و قبح عصيان او كم گردد، پس هرگاه پادشاه را بيند كه خشمناك شده بر كسى و قادر است بر آنچه خواهد از انواع سياست او و باندك وسوسه او را بر ظلم و تعدى زياد مى‏توان داشت مسلط مى‏شود بر او و او را بر آنها مى‏دارد و غرض ازين اين است كه پادشاهان در وقت خشم زياده از ديگران بايد كه ضبط خود كنند و خود را نگاهدارند از فريب شيطان تا اين كه در معصيتى نيفتند.

4011 إذا تمّ العقل نقص الكلام. هرگاه تمام شود عقل كم شود سخن گفتن، زيرا كه عقل تمام كامل داند كه بر سخنى گاه هست كه مفسده مترتب مى‏شود كه آدمى در وقت گفتن او غافل است از آن پس هرچند سخن كم گفته شود احتمال آن مفسده كمتر باشد، و ايضاً داند كه سخن بسيار باعث ملالت مردم و تنفر ايشان از صاحب آن و نسبت ايشان او را به پرگوئى و هرزه درائى مى‏شود پس اجتناب از آن مى‏فرمايد.

4012 إذا حللت باللّئام فاعتلل بالّصيام. هرگاه فرود آيى ببخيلان پس بهانه بجو بروزه دارى، يعنى هرگاه وارد شوى بر ايشان در روز بر سر سفره ايشان يا در وقتى كه بحسب عرف بر گردن ايشان افتد كه تكليف چيزى خوردن بتو كنند بهانه بجو از براى اين كه چيز ايشان را نخورى باين كه بگوئى كه: روزه‏ام و ممكن است كه اين در وقتى باشد كه روزه باشد و غرض اين باشد كه در وقتى كه بر بخيلان وارد شوى و روزه باشى هرچند روزه سنت باشد مى‏توانى روزه را بهانه سازى و عذر بگويى، يا اين كه بهتر اينست كه چنين كنى بخلاف غير بخيل كه افضل آنست كه او هرگاه دعوت كند افطار نمايد و عذر نگويد مگر اين كه روزه واجب باشد و بنا بر اين در اين كلام اشاره باشد باين كه آنچه وارد شده كه «ثواب افطار نمودن روزه سنت نزد دعوت برادر مؤمن بيشتر است از ثواب روزه بهفتاد برابر» در وقتى است كه او بخيل نباشد، و اما در بخيلان كه مظنه عدم رضاى ايشان باشد

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 123

در باطن، پس چنين نيست، و اين تحقيق بنا بر وجه مذكور بعيد نيست هرچند تصريح بآن در جاى ديگر بنظر نرسيده. و ممكن است كه كلام شامل كسى هم باشد كه روزه نباشد نهايت تواند قصد روزه كرد باين كه پيش از بپيشين باشد و منافى روزه از او بعمل نيامده باشد پس قصد روزه كند از براى بهانه جستن بآن خواه روزه سنت قصد كند و خواه روزه واجب غير معينى مثل قضا و كفاره و نذر مطلق، چه در همه آنها جايز است نيت روزه پيش از پيشين هرگاه منافى روزه بعمل نياورده باشد هر چند پيش عمداً قصد روزه نكرده باشد بلكه قصد افطار داشته باشد. و جمعى گفته‏اند كه در روزه سنت پيش از غروب هر وقت كه باشد مى‏تواند نيت روزه كرد هرگاه قبل از آن منافى روزه بعمل نيامده باشد، و اما روزه واجب معين مثل ماه رمضان يا نذر معين پس نيت آن بايد كه پيش از صبح يا مقارن آن بعمل آيد مگر اين كه فراموش كند پس در اين صورت هر وقت كه بياد او بيايد بايد كه نيت كند تا پيشين و اگر بياد او نيايد تا پيشين روزه آن روز از او فوت شود و نيت بعد از آن صحيح نباشد.

و ممكن است كه مراد اين باشد كه روزه را بهانه كن بعنوان توريه كه دروغى لازم نيايد و ذكر خصوص روزه بر سبيل مثال باشد و مراد اين باشد كه بهانه بجو از براى چيزى نخوردن مثل اين كه چنين بنمائى بايشان كه روزه دارى.

و در بعضى نسخه‏ها «بالقيام» بدل «بالصّيام» واقع شده و بنا بر اين معنى اينست كه بهانه بجو ببرخاستن يعنى بهانه بجو از براى چيزى نخوردن پيش ايشان باين كه برخيزى، و ممكن است كه باء بمعنى لام باشد و معنى اين باشد كه بهانه بجوى از براى اين كه برخيزى، و بنا بر اين ممكن است كه لئام همان بمعنى بخيلان باشد كه مذكور شد و ممكن است كه بمعنى مطلق مردم پست مرتبه باشد و برخاستن از پيش ايشان مطلقا سنت باشد نه از براى خصوص چيز ايشان را نخوردن.

4013 اذا انعمت بالنّعمة فقد قضيت شكرها. هرگاه انعام كنى بنعمت پس بتحقيق كه بجا آورى شكر آن را يعنى هرگاه‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 124

حق تعالى بتو نعمتى دهد و تو آن را بديگرى دهى بهمان شكر آن نعمت بعمل آيد و شكر ديگر لازم نباشد.

4014 اذا صبرت للمحنة فللت حدّها. هرگاه صبر كنى از براى محنت بشكنى تندى آن را، و اين باعتبار اين است كه از رنج و الم قلق و اضطراب و آنچه لازمه آنست از فرياد ناله و بر خود زدن و مانند آنها فارغ گردد، و همچنين از شماتت دشمنان، و همچنين از نزول مصيبتى ديگر بسبب بى صبرى چنانكه قبل از اين مكرّر مذكور شد كه بى صبرى در مصيبت بسيار باشد كه منتج نزول مصيبتى ديگر باشد.

4015 اذا اضرّت النّوافل بالفرائض فارفضوها. هرگاه ضرر رساند سنتيها بواجبها پس ترك كنيد آن سنتيها را يعنى هرگاه مشغول‏شدن امرى سنت ضرر رساند بكردن امرى واجب مثل اين كه باعث فوت وقت آن شود، يا اين كه بعد از كردن آن سنتى قدرت بر كردن واجبى نداشته باشد پس ترك كنيد آن سنتيها را، زيرا كه ترك آن سبب عقابى نشود و ترك واجبى سبب عقاب گردد، و ممكن است كه ضرر رسانيدن شامل ضرر رسانيدن باعتبار كيفيتى نيز باشد هرچند باعث ترك بالكليه نشود مثل اين كه باعث اين شود كه در وقت فضيلت كرده نشود يا با اقبال قلب و خضوع و خشوع نشود.

4016 اذا عقدتم على عزائم خير فامضوها. هرگاه عقد كنيد بر قصدهاى خير پس روان سازيد آنها را، مراد بعقد كردن بر آنها بستن نيت آنهاست، يا بستن عهد و پيمان بر آنها، و مراد بروان كردن آنها بجاى آوردن آنهاست.

4017 اذا طالت الصّحبة تاكّدت الحرمة.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 125

هرگاه دراز كشد صحبت محكم گردد حرمت، يعنى رعايت حرمت كسى كه مصاحبت او طول يافته باشد زياده بايد كرد بسبب حقّ طول صحبت.

4018 اذا كثرت القدرة قلّت الشّهوة. هرگاه بسيار شود توانائى كم گردد خواهش، غرض بيان واقع است و اين كه آدمى حريص است بر خواهش و آرزوى چيزى كه چندان قدرت بر آن نداشته باشد و هرگاه قدرت كامل بر چيزى داشته باشد پر خواهش آن نكند چنانكه غالب اين است كه با وجود كثرت مطعومات و زيادتى تكلفات اشتها كم گردد، و هم چنين در بعضى مراتب ديگر.

4019 اذا املقتم فتاجروا اللّه بالصّدقة. هرگاه بى چيز شويد پس بازرگانى كنيد با خدا بصدقه دادن يعنى سودا كنيد با خداى عزّ و جلّ باين كه صدقه بدهيد در راه او تا او در عوض صاحب چيز گرداند شما را.

4020 اذا علبت عليكم اهواؤكم اوردتكم موارد الهلكة. هرگاه غالب شود بر شما خواهشهاى شما وارد سازد شما را در جايگاههاى هلاكت، مراد منع از پيروى هوا و هوس است و اين كه آن باعث هلاكت اخروى گردد بلكه دنيوى نيز.

4021 اذا فسدت النّية وقعت البليّة. هرگاه فاسد شود نيت واقع مى‏شود بلا، ممكن است مراد نيت پادشاهان باشد چنانكه چند فقره قبل از اين مذكور شد كه فساد نيت پادشاه و قصد جور و ظلم او باعث فساد روزگار مى‏گردد، و ممكن است كه مراد فساد نيت هر كسى باشد و اين كه از هر كس نيت و قصد بديها نسبت بمردم سبب افتادن او در بلام گردد.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 126

4022 اذا حضرت المنيّة افتضحت الامنيّة. هرگاه حاضر شود مرگ رسوا مى‏گردد آرزو، يعنى ظاهر مى‏شود كه همه اميدها و آرزوهاى دنيوى پوچ و باطل بوده و بعبث آدمى خود را گرفتار آنها داشته.

4023 اذا رايتم الخير فخذوا به. هرگاه ببينيد خير را پس فرا گيريد آن را يعنى هرگاه ببينيد كار خيرى را از كسى پس شما نيز پيروى او كنيد در كردن مثل آن، يا اين كه هرگاه انديشه كار خيرى كنيد پس بكنيد آن را.

4024 اذا رايتم الشّرّ فابعدوا عنه. هرگاه ببينيد كار بدى را پس دورى كنيد از آن، يعنى ببينيد از كسى يا انديشه كنيد آن را.

4025 اذا قلّ الخطاب كثر الصّواب. هرگاه كم شود سخن گفتن با مردم بسيار شود درست گفتن، زيرا كسى كه سخن كم گويد آنچه گويد از روى تأمل و تدبّر تواند گفت پس خطا كم كند و كسى كه بسيار گويد بى تأمل و تدبّر گويد پس خطاى او بسيار باشد.

4026 اذا ازدحم الجواب نفى الصّواب. هرگاه انبوه گردد جواب دور كرده شود صواب، يعنى راه درست، و ممكن است مراد اين باشد كه در كارها مشورت با مردم بسيار نبايد كرد، زيرا كه هرگاه بسيار شدند غالب اين است كه رايهاى بسيار ديده شود و جوابهاى بسيار گفته شود كه صاحب مشورت بلكه همه ايشان حيران گردند ميانه آنها و راه راست و راى درست بر ايشان پنهان ماند بلكه بايد كه با يك كس يا چند كسى عاقل دانا مشورت شود

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 127

تا اين كه اتفاق كنند بر يك راى و يك جواب، يا اين كه اگر اختلافى كنند و جوابهاى مختلف گويند آن قدر بسيار نباشد كه سبب حيرت گردد و از ميانه آنها پى بصواب نتوان برد.

4027 اذا خفت الخالق فررت اليه. هرگاه بترسى از آفريدگار مى‏گريزى بسوى او، زيرا كه كسى كه از او بترسد سعى ميكند در اطاعت و فرمانبردارى او، و همين گريختن است بسوى او و پناه بردن است بسوى او.

4028 اذا خفت المخلوق فررت منه. هرگاه بترسى از آفريده شده مى‏گريزى از او، و اين ظاهرست.

4029 اذا قلّت الطّاعات كثرت السيّئات. هرگاه كم شود طاعات بسيار شود گناهان. مراد اين است كه بسيار كردن طاعات و عبادات باعث اين مى‏شود كه صاحب آن مرتكب معاصى و گناهان كم گردد و كم كردن آنها سبب اين مى‏شود كه مرتكب آنها بسيار گردد، و اين يا بالخاصيه است و يا باعتبار اين است كه هر چند كسى طاعات و عبادات بيشتر كند قرب و منزلت او نزد حق تعالى بيشتر گردد و لطف و عنايت حق تعالى در باره او بيشتر، و آن مانع شود او را از كردن معاصى، بخلاف كسى كه طاعات او كم باشد چه توفيق و لطف حق تعالى نسبت باو كم گردد و واگذاشته شود باراده و اختيار خود، و ظاهرست كه نفس در اين حال تابع هوا و هوس خود گردد و گناهان و معاصى او بسيار گردد.

پوشيده نيست كه آنچه در قرآن مجيد فرموده‏اند كه: اتْلُ ما أُوحِيَ إِلَيْكَ مِنَ الْكِتابِ وَ أَقِمِ الصَّلاةَ إِنَّ يعنى بر پاى دار نماز را بدرستى كه نماز نهى ميكند از فحشاء و منكر بر اين معنى محمول مى‏تواند شد باين كه مراد اين باشد كه بر پاى داشتن نماز و مواظبت بر اداى آن در اوقات بحدود و آداب آن بالخاصيه يا باعتبار قرب‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 128

و منزلتى كه بسبب آن حاصل مى‏شود و لطف و عنايتى كه حق تعالى را بصاحب آن ميباشد مانع شود از فحشاء و منكر، و مراد به [فحشاء] صفات و افعال بسيار قبيح است يا مطلق صفات و افعال قبيحه يا خصوص بخل در اداى زكاة چنانكه بعضى از اهل لغت گفته اند و به [منكر] هر فعل بد حرام است يا هر بدى خواه از صفات باشد خواه از افعال، پس ذكر آن بعد از فحشاء يا تخصيص بعد از تعميم است يا تعميم بعد از تخصيص يا تأكيدست، و ممكن است كه مراد بفحشاء صفات قبيحه باشد و بمنكر فعل بد.

مانع شود از فحشاء و منكر، و مراد به [فحشاء] صفات و افعال بسيار قبيح است يا مطلق صفات و افعال قبيحه يا خصوص بخل در اداى زكاة چنانكه بعضى از اهل لغت گفته اند و به [منكر] هر فعل بد حرام است يا هر بدى خواه از صفات باشد خواه از افعال، پس ذكر آن بعد از فحشاء يا تخصيص بعد از تعميم است يا تعميم بعد از تخصيص يا تأكيدست، و ممكن است كه مراد بفحشاء صفات قبيحه باشد و بمنكر فعل بد.

4030 اذا ظهرت الجنايات ارتفعت البركات. هرگاه ظاهر شود جنايتها برطرف مى‏شود بركتها يعنى بسيار شدن آنها باعث اين مى‏شود كه حق تعالى بركتها را از ميانه مردم برطرف كند، و مراد بجنايتها مطلق گناهانست يا جنايتها كه مردم بر ديگران كنند مثل قتل و مانند آن، و در بعضى نسخه‏ها «الخيانات» بخاى نقطه‏دار است، و بنا بر اين ترجمه اين است كه «ظاهر شود خيانتها» يعنى خيانت مردم در اموال مردم و ساير حقوق ايشان برطرف مى‏شود بركتها.

4031 اذا نزل القدر بطل الحذر. هرگاه فرود آيد قدر باطل شود حذر، مراد اينست كه هرگاه تقدير حق تعالى شده باشد در نزول بلائى يا مصيبتى پس آن البته واقع شود و حذر از آن بهيچ وجه سودى ندهد و چاره از براى رفع آن نتوان كرد پس آدمى در هر بلائى كه واقع شود نبايد كه مكدّر و غمگين باشد بگمان اين كه تقصير كرده در آن و اگر چنان يا چنان كرده بود آن واقع نمى‏شد، زيرا كه ممكن است كه از آنها باشد كه تقدير خدا بوقوع آن تعلق گرفته و حذر از آن ممكن نبوده.

4032 اذا احبّ اللّه عبدا وعظه بالعبر. هرگاه دوست دارد خدا بنده را پند دهد او را بعبرتها، يعنى چنان كند كه او

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 129

پند گيرد از عبرتها مثل اين كه از تغيرات و تبدلات دنيا عبرت گيرد و پند يابد كه آن را بقائى از براى كسى نباشد پس حريص در آن نبايد بود، و همچنين از بلاها كه بر ستمكاران نازل شود و در اندك وقتى ايشان را از بيخ بر كند و مستأصل نمايد عبرت گيرد و اجتناب كند از ظلم و ستم، و همچنين مانند اين عبرتها.

4033 اذا ملك الأراذل هلك الأفاضل. هرگاه مالك شوند اراذل هلاك گردند افاضل، «اراذل» مردم پست مرتبه خسيس‏اند، و «افاضل» مقابل آنها، و ظاهرست كه اراذل هرگاه صاحب اختيار و مالك زمام امور گردند رغبت كنند در تربيت و ترقى فرمودن امثال خود از مردم، و رعايت افاضل نكنند، بلكه سعى كنند در اذيت و آزار ايشان، پس ايشان باين سبب فاسد و تباه گردند.

4034 اذا ساد السفل خاب الامل. هرگاه مهتر گردند مردم پست مرتبه نوميد گردد اميد يعنى قطع اميد از ايشان بايد كرد و طمع خيرى از ايشان نبايد داشت.

4035 اذا استولى اللّئام اضطهد الكرام. هرگاه مستولى گردند لئيمان مقهور و مغلوب گردند كريمان، «لئيم» بمعنى بخيل است و هر شخص پست مرتبه، و «كريم» مقابل آنست بهر يك از دو معنى، و ظاهرست كه استيلاى لئيمان يعنى تسلط يافتن و صاحب حكم گشتن ايشان به هر يك از دو معنى باعث مقهور و مغلوب گشتن كريمان است بمعنى مقابل آن.

4036 اذا فسد الزّمان ساد اللّئام. هرگاه فاسد و تباه گردد روزگار بزرگ و مهتر گردند لئيمان يعنى بخيلان يا مردم پست مرتبه چنانكه در فقره سابق مذكور شد.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 130

4037 اذا حلّت المقادير بطلت التّدابير. هرگاه فرود آيد تقديرهاى حق تعالى باطل شود تدبيرها، يعنى هيچ چاره و تدبير از براى رفع آن نتواند كرد و اين همان مضمون «إذا نزل القدر بطل الحذر» است كه چند فقره قبل از اين مذكور و شرح شد.

4038 اذا قلّت المقدرة كثر التعلل بالمعاذير. هرگاه كم شود مقدرت بسيار شود بهانه جوئى بعذرها، «مقدرت» بفتح ميم و سكون قاف و ضمّ دال و فتح آن و كسر آن بمعنى توانگريست و بمعنى قوّت و توانايى، و مراد اين است كه هرگاه توانگرى كسى يا توانايى او كم باشد بسيار مى‏شود بهانه جستن او در ترك جود و بخشش و ندادن چيزى كه از او طلب شود بعذرها يعنى حال خود را اظهار نمى‏كند و عذرها از براى آن مى‏گويد كه او را بسبب آنها معذور دارند و غرض اينست كه هرگاه كسى را ببينيد كه از براى اين معنى عذرى گويد هر چند بحسب ظاهر عذر او موجه نباشد او را معذور داريد و ملامت مكنيد گاه باشد كه از راه كمى مقدرت او باشد و نخواهد كه آن را بر مردم ظاهر كند پس متوسل شود بعذرهاى ديگر، و ممكن است كه غرض مذمت كمى مقدرت و اين كه آدمى با آن محتاج مى‏شود ببهانه جستن بعذرها، پس كسى كه مقدرت او كم نباشد بايد كه شكر آن بكند و غنيمت داند آن را. و ممكن است كه مراد اين باشد كه هرگاه مقدرت كسى كم باشد بسيار مى‏شود از براى او توسل بعذرها يعنى بسيار شود راههاى عذر از براى او كه حق تعالى او را بسبب آنها از تقصير در بعضى تكاليف معذور دارد و مؤاخذه ننمايد بخلاف كسى كه مقدرت او كم نباشد كه از براى او راه عذرى در تقصيرى كه كند نماند.

4039 اذا ابيضّ اسودك مات اطيبك.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 131

هرگاه سفيد شود موى سياه تو بميرد لذيذترين تو يعنى لذيذترين زندگانى تو، مراد اينست كه لذّت عيش و زندگانى در مدّتى است كه موى اين كس سياه است و بعد از اين كه سفيد شد چندان لذتى در آن نمى‏ماند پس آدمى در آن مدت كه زندگانى را لذتى باشد و از روى نشاط نفس و اقبال قلب بطاعات و عبادات تواند پرداخت بايد كه به آنها بپردازد كه بعد از آن ديگر بر او آنها دشوار گردد و نشاط و حضور قلبى در آنها نماند.

4040 اذا رايت اللّه سبحانه يؤنسك بذكره فقد احبّك. هرگاه ببينى خداى سبحانه را كه انس و آرام مى‏دهد ترا بذكر او پس بتحقيق كه دوست داشته ترا، يعنى اين معنى نشان اينست كه حق تعالى ترا دوست داشته پس شكر آن بايد كرد.

4041 اذا رايت اللّه يؤنسك بخلقه و يوحشك من ذكره فقد ابغضك. هرگاه ببينى خدا را كه انس و آرام مى‏دهد ترا بخلق خود، و وحشت و رم مى‏دهد از ذكر او، پس بتحقيق كه دشمن داشته ترا، يعنى اين معنى نشان اينست كه حق تعالى ترا دشمن دارد و ظاهرست كه دوستى و دشمنى حق تعالى با خلق نيست مگر باعتبار خوبى و بدى ايشان، پس كسى كه در خود نعوذ باللّه علامت دشمنى حق تعالى را با او يابد خواهد دانست كه آن باعتبار بدى اوست پس بايد كه سعى كند در ازاله آنچه در خود يابد از اسباب آن از صفات ذميمه يا افعال و تروك ناشايست تا اين كه حق تعالى با او دوست گردد.

4042 اذا احببت السّلامة فاجتنب مصاحبة الجهول. هرگاه دوست دارى سلامتى را پس اجتناب كن از مصاحبت نادان، مراد اينست كه مصاحبت نادان آدمى را سالم نگذارد و ببلا اندازد در دنيا يا در آخرت يا هر دو، پس كسى كه سلامتى خواهد بايد كه اجتناب كند از آن.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 132

4043 اذا قلّت العقول كثر الفضول. هرگاه كم شود عقلها بسيار مى‏شود فضول يعنى مشغول شونده بچيزى كه بكار او نيايد يا زيادتيها يعنى زياده گوئيها و زياده رويها.

4044 اذا رايت عالما فكن له خادما. هرگاه ببينى عالمى را پس باش از براى او خادم.

4045 اذا قارفت ذنبا فكن عليه نادما. هرگاه بكنى گناهى را پس باش بر آن پشيمان و نادم.

4046 اذا رايت اللّه سبحانه يتابع عليك البلاء فقد ايقظك. هرگاه ببينى خداى سبحانه را كه پى در پى وارد مى‏سازد بر تو بلا پس بتحقيق كه بيدار ميكند ترا، يعنى غرض از آن اينست كه بيدار گردى و آگاه شوى كه آن بسبب گناهى چند است كه بسبب آنها مستحقّ آن بلاها گردى، يا اين كه بسبب آنها بياد خدا باشى و از او غافل نگردى، يا اين كه آنها را نمونه بلاهاى اخروى دانى و از آنها بر وجهى كه شايد و بايد حذر نمائى.

4047 اذا رأيت اللّه سبحانه يتابع عليك النّعم مع المعاصى فهو-  استدراج لك. هرگاه ببينى خداى سبحانه را كه پى در پى مى‏فرستد بر تو نعمتها با وجود گناهان پس آن استدراج است از براى تو، يعنى اين معنى از راه لطف و شفقت بر تو نيست بلكه از راه اينست كه بسبب كمال بديهاى تو ترا از نظر لطف و عنايت خود انداخته و ترا قابل آن نمى‏داند كه بلائى پيش تو فرستد كه باعث آگاهى و بازگشت تو گردد پس منع نعمتهاى خود از تو نكند و ترا در عصيان و طغيان تو

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 133

گذارد تا عاقبت ترا بعذاب عظيم و عقاب وخيم گرفتار نمايد، پس كسى كه حال خود را چنين بيند بايد كه بآن مغرور نشود و آن را از راه لطف خدا باو و گذشتن از گناهان او نداند بلكه حذر از آن نمايد و كمال سعى در توبه و بازگشت نمايد تا اين كه خود را مستحقّ نظر عنايت حق تعالى گرداند.

4048 اذا تفقّه الرفيع تواضع. هرگاه فقيه شود شخص بلند مرتبه تواضع و فروتنى كند يعنى در درگاه حق تعالى و با خلق نيز، زيرا كه فقيه حسن تواضع و نيكوئى عاقبت آن را و قبح تكبر و بدى عاقبت آن را داند، پس يقين كه اختيار تواضع كند نه تكبر، و مراد به «فقيه» داناست يا بسيار دانا يا داناى باحكام شرعيه.

4049 اذا تفقّه الوضيع ترفّع. هرگاه فقيه شود شخص پست مرتبه بلندمرتبه گردد زيرا كه اشرف اسباب بلندى مرتبه نزد خدا و خلق علم است، پس هرگاه حاصل شود از براى كسى هر چند پست مرتبه باشد بلند مرتبه گردد نزد خدا و خلق.

4050 اذا قام احدكم الى الصّلوة فليصلّ صلاة مودع. هرگاه بايستد احدى از شما بسوى نماز پس بايد كه نماز كند نماز كسى كه وداع كند يعنى بايد كه نماز هر كس از شما مانند نماز كسى باشد كه وداع كند از نماز يعنى داند كه نماز آخر اوست و تا نماز ديگر نخواهد ماند پس چنانكه او در آن نماز كمال رعايت حدود و آداب آن و از روى نهايت خضوع و خشوع ميكند پس هركس از شما بايد كه هر نمازى را چنين بكند، زيرا كه نمازى كه چنين نباشد اجر و ثواب آن ناقص است با آنكه در هر نمازى احتمال اين هست كه نماز آخر اين كس باشد و باقى نماند از براى نماز ديگر، پس رعايتى كه در آن نماز ميكند خوبست كه در آن كند.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 134

4051 اذا اردت ان تطاع فاسئل ما يستطاع. هرگاه خواهى كه اطاعت كرده شوى پس سؤال كن آنچه را استطاعت آن باشد ممكن است خطاب بحكام و امرا باشد و مراد اين باشد كه اگر خواهيد كه رعايا خوب اطاعت شما بكنند پس طلب مكنيد از ايشان مگر كارى چند را كه استطاعت آن داشته باشند و تكاليف شاقه دشوار بايشان مكنيد و لفظ سؤال كه موضوع است از براى طلب ادنى از اعلى اشاره باين كه طلب آنچه را كه استطاعت آن دارند نفرمايد كه بعنوان سؤال باشد و بمنزله طلب ادنى از اعلى نه بطريق امر و فرمان و ظاهرست كه سلوك امرا و حكام با رعيت بر اين دستور باعث اين مى‏شود كه ايشان بدل و جان اطاعت او كنند و فرمان او برند، و ممكن است كه خطاب بجمعى باشد كه از مردم طلب حاجات كنند و غرض نصيحت ايشان باشد باين كه اگر خواهيد كه اطاعت كرده شويد يعنى حاجت شما برآورده شود و ردّ نشود پس سؤال كنيد آنچه را استطاعت آن باشد يعنى آن كسى كه سؤال از او مى‏شود بآسانى قادر بر آن باشد و دشوار بر او نباشد و بنا بر اين مراد مجرّد دلالت بر اينست كه اگر خواهيد كه مطالب شما ردّ نشود تكليف شاقّ بكسى مكنيد كه غالب اينست كه برآورده نمى‏شود و ردّ مى‏شود نه اين كه غير شاقّ البته ردّ نمى‏شود، و ممكن است كه اگر كسى التزام اين كند كه هرگز تكليف شاقّ بكسى نكند و مواظبت بر اين معنى نمايد آنچه سؤال كند هرگز ردّ نشود و اللّه تعالى يعلم، و پوشيده نيست كه بنا بر معنى دوم در لفظ [تطاع‏] ارتكاب تكلفى بايد چنانكه در هر دو معنى در لفظ «يستطاع».

4052 اذا حسن الخلق لطف النطق. هرگاه نيكو باشد خو نرم باشد گفتگو پس كسى كه سخن درشت گويد نشان بد خوئى اوست.

4053 اذا قويت الامانة كثر الصدق.