غرر الحكم و درر الكلم جلد ۳

قاضى ناصح الدين ابو الفتح عبد الواحد بن محمد تميمى آمدى
ترجمه : سيد هاشم رسولى محلاتى

- ۵ -


از خانه و محلّ قرار خود كه بهشت باشد دور افتاده و بمنزلى خشك بى گياه كه دنيا باشد مانده و مى‏بايد كه زحمت و تعب سفر از آن را متحمل شود تا بوسعت خانه خود و محلّ قرار خود و آلاء  و نعماى آن برسد.

3900 انّما ينبغي لأهل العصمة و المصنوع  إليهم فى السّلامة أن يرحموا أهل المعصية و الذّنوب و أن يكون الشّكر على معافاتهم هو الغالب  عليهم و الحاجز  لهم. بدرستى كه نيست سزاوار از براى اهل عصمت و احسان كرده شده بسوى ايشان در سلامتى مگر اين كه رحم كنند اهل معصيت و گناهان را، و اين كه بوده باشد شكر بر عافيت داده شدن ايشان آن شكر غالب بر ايشان و مانع از براى ايشان «اهل عصمت».

يعنى جمعى كه نگاه داشته شده‏اند از گناهان و «احسان كرده شده بسوى ايشان در سلامتى» نيز تأكيد ايشان است زيرا كه حق تعالى احسان كرده بايشان و توفيق سلامتى از گناهان داده، و «رحم كردن ايشان اهل معصيت و گناهان را» باين است كه سعى كنند در پند و موعظه ايشان و دعا كنند از براى بصلاح آمدن ايشان، و استغفار و طلب آمرزش كنند از براى هر كه رفته باشد از ايشان. و مراد به «بودن شكر بر عافيت‏دادن ايشان غالب بر ايشان» اين است كه در اغلب اوقات شكر اين معنى بكنند كه عافيت يافته‏اند در گناهان و اين لطف و نعمت حق تعالى را بر خود مانع گردانند از اين كه بعد از آن ديگر مرتكب امرى گردند كه خشنودى او در آن نباشد.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 90

3901 انّما قلب الحدث كالارض الخالية مهما القى فيها من كلّ شي‏ء قبلته. بدرستى كه نيست دل جوان مگر مانند زمين خالى كه هرگاه انداخته شود در آن از هر چيز قبول ميكند آن را، مراد اين است كه چنانچه زمينى ساده خالى از درخت و زرع هر چه بكارند در آن قبول كند دل شخص جوان نيز هر چه بكارند در آن از علوم و معارف قبول كند و حفظ كند.

3902 انّما طبائع الابرار طبائع محتملة للخير فمهما حمّلت منه احتملته. بدرستى كه نيست خويهاى نيكوكاران مگر خويهاى بردارنده مر خير را، پس آنچه بار كرده شوند آنها از خير بردارند آن را.

3903 انّما المرء  غرض تنتضله  المنايا و نهب تبادره المصائب و الحوادث. نيست مرد مگر نشانه كه اختيار ميكند آن را مرگ‏ها و غنيمتى كه پيشى مى‏گيرد بآن مصيبتها و حادثه‏ها.

3904 انّما لك من مالك ما قدّمته لآخرتك و ما أخرته فللوارث. نيست از براى تو از مال تو مگر آنچه پيش فرستاده آن را از براى آخرت خود، و آنچه را پس انداخته پس از براى وارث است.

3905 انّما النّاس عالم و متعلّم و ما سواهما فهمج.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 91

نيستند مردم مگر عالم و متعلم و آنچه غير اين دو باشد پس همج‏اند «همج» بفتح هاء و ميم هر دو و جيم مگسهاى كوچك‏اند مانند پشه كه بر روى الاغها و گوسفندان مى‏نشينند و مراد اين است كه كسى كه اعتنائى باو باشد از مردم آن است كه يا عالم باشد و يا متعلم و هر كه از غير اين دو فرقه باشد از قبيل آن مگسهاست و در حقيقت داخل آدم نيست.

3906 انّما السّعيد من خاف العقاب فامن و رجا الثّواب فاحسن و اشتاق إلى الجنّة فادّلج. نيست نيكبخت مگر كسى كه بترسد از عقاب پس ايمن گردد، و اميد داشته باشد ثواب را پس نيكوئى كند، و مشتاق باشد بسوى بهشت پس شبگير كند، «بودن ترس از عقاب سبب ايمنى» باعتبار اين است كه كسى كه ترس از عقاب داشته باشد مرتكب گناهان نشود پس ايمن گردد از عقاب، و «شبگير كند» يعنى در آخر شب بر خيزد از براى نوافل، اين بنا بر اين است كه «فادلج» بتشديد دال باشد از باب تفعل و ممكن است كه «فادلج» بتخفيف دال خوانده شود از باب افعال، و ترجمه اين باشد كه: پس سر شب براه افتد و اين كنايه است از پيشى گرفتن او در طاعات و عبادات بمنزله مسافرى كه شتاب كند و سر شب براه افتد.

3907 انّما يستحقّ اسم الصّمت المضطلع بالإجابة و الّا فالعىّ به أولى. نيست مستحقّ اسم خاموشى مگر كسى كه توانا باشد بجواب گفتن و اگر نه پس عجز بآن سزاوارتر است. مراد اين است كه خاموشى كه مستحسن است آن خاموشى است كه با قدرت بر سخن گفتن باشد و بر جواب گفتن از آنچه گفته باشند، و اما خاموشى كه از راه عدم قدرت بر سخن گفتن باشد پس عجز و ناتوانى سزاوارترست باين كه‏                      

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 92

اطلاق شود بر آن نه خاموشى كه مدح شده، و ممكن است كه ترجمه اين باشد كه: و اگر نه پس عجز باو يعنى بشخصى كه قادر نباشد سزاوارترست يعنى سزاوارترست باين كه نسبت داده شود باو از خاموشى.

3908 انّما حضّ على المشاورة لانّ راى المشير صرف و راى المستشير مشوب بالهوى. تحريص نشده بر مشورت كردن مگر از براى اين كه راى اشاره كننده خالص است و راى مشورت‏كننده آميخته اس بخواهش. مراد اين است كه وجه اين كه تحريض شده كه مردم در كارها مشورت كنند با ديگران، باعتبار اين است كه كسى كه مشورت ميكنند با او چون او را در آن باب مطلبى نيفتاده پس راى او خالص است و آميخته بخواهشى نيست پس بصواب اقرب است، بخلاف كسى كه مشورت ميكند از براى كار خود، زيرا كه غالب اين است كه او را خواهش يك طرف باشد و بآن اعتبار ترجيح آن طرف دهد پس چندان اعتمادى بر راى او در آن باب نيست.

توهم كرده نشود  كه ظاهر آنست كه «مشير» بفتح ميم اسم مفعول باشد از شاره مأخوذ از شور بمعنى مشورت كرده شده نه «مشير» بضمّ ميم اسم فاعل از «اشار» باشد بمعنى اشاره كننده جهت آنكه اگر اسم مفعول مى‏بود مى‏بايست مشور باشد مثل مصون و مقول و اگر معتلّ العين يائى بود [مشير] مى‏بود مثل مبيع و اين قاعده كليه است الا دو مثال شاذّ كه آن [مشيب‏] است مشتقّ از شوب كه بمعنى خلط است و [مهوب‏] مشتق از هيبة مگر اين كه گفته شود كه اسم مفعول از شير است چنانكه نقل شده از فرّاء كه گفته: «فلان خيّر شيّر» اى يصلح للمشاورة بتشديد ياء در هر دو، يا بتخفيف در هر دو، و اين بغايت بعيد است، و بنا بر قواعد از باب قياس تخفيف شيّر است بر خيّر.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 93

3909 انّما سمّيت الشبهة شبهة لأنّها تشبه الحقّ فأمّا أولياء اللّه فضياؤهم فيها اليقين و دليلهم سمت الهدى و أمّا أعداء اللّه فدعاهم  إليها الضّلال و دليلهم العمى. ناميده نشده شبهه بشبهه مگر از براى اين كه آن شبيه است بحق پس امّا دوستان خدا پس روشنى ايشان در آن يقين است و دليل ايشان سمت هدى است، و اما دشمنان خدا پس خوانده است ايشان را بسوى آن گمراهى، و دليل ايشان در آن كوريست. مراد اين است كه شبهه را كه شبهه مى‏گويند باعتبار اين است كه شبيه بحقّ است و بحسب ظاهر بحقّ مى‏نمايد تا اين كه بتأمل صحيح بطلان آن ظاهر گردد، و مردم در باب شبهه‏ها دو فرقه‏اند دوستان خدا و دشمنان خدا، پس اما دوستان خدا پس روشنى ايشان در شبهه يقين است يعنى يقين ايشان به آن چه يقين بآن بايد داشت روشن كند امر شبهه را بر ايشان و ظاهر كند از براى ايشان بطلان آن را، و دليل ايشان سمت هدى است. «دليل» بمعنى راهبرست و «سمت» بمعنى راه است و بمعنى قصد نيز آمده و «هدى» بمعنى يافتن راه درست است يا رسيدن بحق، و مراد اين است كه راهبر ايشان راه راست است يعنى اصل راه راست درست راهبر ايشان است و ايشان را بجانب خود مى‏برد، يا اين كه راهبر ايشان قصد هدى است يعنى چون قصد و عزم آن دارند همان قصد راهبر ايشان گردد و ايشان را بهدى رساند، «و اما دشمنان خدا پس خوانده است ايشان را بسوى شبهه گمراهى» يعنى گمراهى كه ايشان دارند باعث اين مى‏شود كه بشبهه‏ها متوسل شوند و آنها را حجت و برهان خود گردانند و «راهبر ايشان بسوى آن كورى است» يعنى كورى باطن ايشان راهبر ايشان گردد

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 94

بسوى شبهه و متوسل شدن بآن. و در بعضى نسخه‏ها  «فدعاؤهم» بدل «فدعاهم» است و بنا بر اين ترجمه اين است كه: و اما دشمنان خدا پس خواندن ايشان بسوى آن گمراهى است يعنى خواننده ايشان بسوى آن گمراهى است، و حاصل هردو يكى است.

3910 انّما العالم من دعاه علمه إلى الورع و التقى و الزّهد فى عالم الفناء و التولّه بجنّة المأوى. نيست عالم مگر كسى كه بخواند او را علم او بورع و پرهيزگارى و بى رغبتى در عالم فنا و شيفته شدن بجنة المأوى. ذكر «پرهيزگارى» بعد از «ورع» تأكيد است و «عالم فنا» يعنى دنيا كه فانى شونده است و آن را بر سبيل مبالغه «فنا» گفته‏اند يا باعتبار اين كه محلّ فناست و «جنة المأوى» چنانكه مكرّر مذكور شد نام بهشت است يا نام بهشت خاصى.

3911 انّما الائمّة قوّام اللّه على خلقه و عرفاؤه على عباده و لا يدخل الجنّة إلّا من عرفهم و عرفوه و لا يدخل النّار إلّا من أنكرهم و أنكروه. نيستند امامان مگر بازداشتگان خدا بر خلق او، و شناسندگان او بر بندگان او، و داخل نمى‏شود بهشت را مگر كسى كه بشناسد ايشان را و بشناسند ايشان او را، و داخل نمى‏شود آتش را مگر كسى كه نشناسند ايشان را و نشناسند ايشان او را.

«بازداشتگان خدايند» يعنى جمعى‏اند كه خدا ايشان را بازداشته بر خلق از براى كارگزارى امور ايشان و امير و پيشواى ايشان كرده، و «شناسندگان اويند» يعنى خدا نصب كرده ايشان را از براى اين كه بشناسند همه بندگان را و گواهى دهند در قيامت از براى مطيعان باطاعت و از براى عاصيان بعصيان. و مراد بشناختن ايشان شناخت‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 95

ايشان است بعنوان امامت و تصديق بآن و بشناخت ايشان او را شناختن بعنوان اطاعت و انقياد، و همچنين مراد بنشناختن ايشان تصديق نكردن ايشان و نداشتن اعتقاد بامامت ايشان است، و بنشناختن ايشان او را، نشناختن ايشان او را بعنوان اطاعت و انقياد.

3912 انّما المستحفظون  لدين اللّه هم الّذين أقاموا الدّين و نصروه و حاطوه من جميع جوانبه و حفظوه على عباد اللّه و رعوه. نيست مستحفظان مر دين خدا را مگر آنانكه بر پاى دارند دين را، و يارى كنند آن را، و حفظ كنند آن را از جميع جوانب آن، و نگاهدارى كنند آن را بر بندگان خدا، و رعايت كنند آن را. و «مستحفظ چيزى بفتح فا» كسى است كه طلب شده باشد از او حفظ آن چيز و مأمور شده باشد بآن، و «مستحفظان دين خدا» ائمّه‏اند صلوات اللّه و سلامه عليهم أجمعين كه مأمور شده اند بحفظ دين خدا، و مراد اين است كه امامان بر اين نحو حفظ دين خدا و رعايت آن بكنند و هر كه يك سر مو اخلال كند در آن يا اهمال نمايد امام نتواند بود.

3913 انّما يعرف الفضل لأهل الفضل أولو الفضل. نمى‏داند فضل را از براى اهل فضل مگر صاحبان فضل يعنى مرتبه فضل هر كس و قدر آن را نمى‏دانند مگر اهل فضل و تا كسى خود از اهل فضيلتى نباشد قدر و قيمت و مرتبه هر يك از صاحبان آن فضيلت را نمى‏داند.

3914 انّما سراة النّاس أولو الأحلام الرغيبة و الهمم الشّريفة و ذووا النّبل.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 96

نيست صاحب سخاوتان با مروّت مگر صاحبان عقلهاى رغيبه، و همتهاى شريفه، و خداوندان نبل. «رغيبه» چيزى را گويند كه مردم رغبت كنند در آن، و «رغيب» بمعنى واسع و عميق نيز آمده و هر يك از معانى در اينجا مناسب است يعنى عقلهائى كه مردم رغبت كنند در آن و خواهش آن داشته باشند، يا عقلهاى وسيع كه بهمه چيز برسند و گنجايش همه را داشته باشند، يا عقلهاى عميق يعنى كامل و رسا مانند حوضى كه عميق باشد، و «نبل» بضمّ نون و سكون باء چنانكه مكرّر مذكور شد بمعنى نجابت و تندى فطنت است و هر يك در اين مقام مناسب است.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 97

حرف الف بلفظ «آفة»

از آنچه وارد شده از سخنان حكمت آميز حضرت امير المؤمنين على بن ابى طالب عليه السلام در حرف الف بلفظ «آفة».

فرموده آن حضرت عليه السلام:

3915 آفة الايمان الشّرك. آفت ايمان شرك است «آفت چيزى» چيزى است كه هر گاه او عارض آن شود فاسد شود و «شرك» اسم كفر مقابل ايمان است پس اگر «ايمان» مجرّد تصديق و اعتقاد باشد شرك بمعنى عدم تصديق و اعتقاد باشد و اگر ايمان عبارت از تصديق بدل و عدم انكار بزبان باشد شرك يا بعدم تصديق باشد و يا بانكار بزبان هر چند تصديق بدل باشد و اگر «ايمان» تصديق بدل باشد باقرار بزبان «شرك» يا بعدم تصديق باشد و يا بعدم اقرار بزبان، و اگر «ايمان» عبارت از تصديق بدل و اقرار بزبان و اطاعت باركان باشد شرك باخلال بيكى از آنها باشد، و گاه است كه شرك بر خصوص شريك قرار دادن از براى حق تعالى اطلاق مى‏شود و بر هر تقدير «بودن شرك آفت ايمان بمعنى فاسد كننده» امرى است ظاهر و محتاج ببيان نيست مگر اين كه مراد به [شرك‏]، شرك خفى باشد كه آن رياست كه بمنزله شريك قرار دادن از براى خداست و مراد اين باشد كه آفت ايمان اين است كه مؤمن در عبادتى ريا كند و نيت او در آن خالص از براى خدا نباشد بلكه ديدن كسى يا شنيدن او منظور باشد خواه مستقل باشد آن معنى در آن يا آميخته باشد نيت او بآن. و ممكن است كه مراد اين باشد كه آفت ايمان شرك است يعنى بغير شرك آفتى ندارد و چيزى نيست كه آن را فاسد كند بغير اين كه صاحب آن كفر آورد و ايمان از او زايل گردد، و بنا بر اين مراد بشرك مطلق كفر است كه مقابل ايمان باشد چنانكه اوّلا مذكور شد.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 98

3916 آفة اليقين الشّك. آفت يقين شكّ است «يقين» اعتماد جزم مطابق واقع را گويند و گاهى تخصيص مى‏دهند باعتقادى كه از روى دليل و برهان باشد و بتشكيك مشككى زايل نتواند شد و «شكّ» تردّد در امرى است باحتمال وجود و عدم آن هر دو با تساوى احتمالين، و گاهى مستعمل مى‏شود در مطلق تردّد در آن و عدم جزم بيك طرف هر چند يك طرف راجح باشد و بر هر تقدير «بودن شكّ» آفت يقين يعنى فاسد و زايل كننده آن» ظاهر است و محتاج ببيان نباشد مگر اين كه مراد قصر باشد و اين كه يقين را آفتى نباشد بغير اين كه زايل گردد و شك عارض گردد و غرض تحريص بر تحصيل يقين باشد باعتبار اين كه ما دام كه باشد آفتى نباشد از براى آن.

3917 آفة النّعم الكفران. آفت نعمتها كفران است يعنى شكرنكردن آنها زيرا كه كفران نعمت باعث زوال آن گردد و موجب عذاب و عقاب گردد.

3918 آفة الطّاعة العصيان. آفت طاعت عصيان است، «طاعت» بمعنى فرمانبردارى است و «عصيان» بمعنى نافرمانى است و پوشيده نيست كه نافرمانى باعث زوال فرمانبردارى است و محتاج ببيان نيست مگر اين كه مراد در اينجا نيز قصر باشد و اين كه طاعت را آفتى نباشد بغير عصيان و غرض تحريص بر طاعت باشد كه آفتى ندارد.

3919 آفة الشّرف الكبر. آفت شرف تكبر كردن است «شرف» بمعنى بزرگى و بلندى مرتبه است و «بودن تكبر آفت آن» باعتبار اين است كه كسى را كه شرفى باشد هرگاه سبب تكبر او گردد چنانكه شايع است باعث زيان و خسران او گردد در آخرت و بسيار باشد كه سبب ذلّت و خوارى او در دنيا نيز گردد.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 99

3920 آفة الذّكاء المكر. آفت ذكاء مكر است «ذكاء» بضمّ ذال بانقطه بمعنى تندى فطنت است و مراد اين است كه صاحب «ذكاء» چون پى بوجوه و طرق مكر و حيله مى‏تواند برد غالب اين است كه با مردم مكر و حيله كند و اين سبب زيان و خسران او گردد در دنيا و آخرت، پس بايد كه احتراض از اين آفت نمايد و خود را از آن نگاه دارد.

3921 آفة العبادة الرّياء. آفت عبادت رياست، يعنى اين كه خالص نباشد از براى حق تعالى و آميخته باشد بقصد ديدن كسى يا شنيدن او، زيرا كه اين معنى باعث فساد و بطلان عبادت گردد بلكه در حقيقت شركيست خفى چنانكه در بعضى احاديث وارد شده كه هر ريائى شركست پس در هر عبادتى احتراز از آن واجب و لازمست.

3922 آفة المجد عوائق القضاء. آفت كرم موانع حكم و تقدير الهيست مراد اينست كه كسى را كه كرم باشد البته مقتضاى آن از بخشش و دهش بعمل آيد و آفتى كه مانع از آن شود از براى آن نباشد مگر موانعى كه بحكم و تقدير الهى باشد مثل اين كه دست تنگ و پريشان باشد و قادر بر بخشش نباشد.

3923 آفة السّخاء المنّ. آفت سخاوت منت گذاشتن است، زيرا كه عطا و دهشى كه با منت باشد فاسد و باطل باشد و اجر و ثوابى بر آن مترتب نشود چنانكه در قرآن مجيد فرموده: «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تُبْطِلُوا صَدَقاتِكُمْ بِالْمَنِّ وَ الْأَذى‏ كَالَّذِي يُنْفِقُ مالَهُ رِئاءَ النَّاسِ وَ لا يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ» اى آنانكه ايمان‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 100

آورده‏ايد باطل مگردانيد صدقه‏هاى خود را بمنت گذاشتن و اذيت رسانيدن مانند كسى كه انفاق كند مال خود را از براى رياى مردم، و ايمان نياورد بخدا و روز آخر، و پوشيده نيست كه اين آيه شريفه دلالت ميكند بر باطل كردن منت صدقات را خواه در وقت دادن آنها باشد و خواه بعد از آن باشد و ظاهر از بطلان آنها اينست كه اصلا اجر و ثوابى بر آنها مترتب نشود بلكه بعضى علماء حكم كرده‏اند بحرمت آن و ترتب عقاب بر آن باعتبار تشبيه آن بكسى كه انفاق كند مال خود را براى رياى مردم و ايمان نياورد بخدا و روز آخر بلكه بودن آن بمنزله كفر. و مراد به «اذيت» هر امرى باشد كه باعث آزار آن كس باشد كه عطا شود باو و مكروه او باشد مثل خشونت و درشتى كردن با او در وقت دادن باو يا همان منت گذاشتن بر او يا تكبر و سربلندى كردن بر او بسبب آن. و پوشيده نيست كه «صدقه» گاهى مستعمل مى‏شود در خصوص زكاة و گاهى در اعمّ از آن و از كفارات و از هر چه بخشيده شود بكسى از راه ترحم بر او بگمان اعسار و پريشانى او و گاهى در آنچه بخشيده شود در راه خدا چنانكه بعضى از اهل لغت تفسير كرده‏اند [صدقه‏] را بآن و بنا بر اين شامل صله برادران و مانند اين نيز باشد هرگاه غرض از آن اجر و ثواب باشد و ظاهر اينست كه حكم در اين مقام شامل همه آنها باشد و منت و اذى باعث بطلان همه آنها گردد باعتبار جريان علت و منشأ حكم در همه آنها بحسب ظاهر، و اين كلام معجز نظام نيز شامل همه آنها باشد بلكه ظاهر اينست كه اين حكم شامل هر احسانى باشد هرگاه غرض از آن اجر و ثواب باشد هر چند دادن مالى نباشد بنا بر آنچه مذكور شد از ظهور جريان علت و منشأ حكم در همه آنها.

و روايت شده از حضرت امام بحقّ ناطق امام جعفر صادق صلوات اللّه و سلامه عليه كه فرموده منت گذاشتن خراب ميكند صنيعه را. و «صنيعه» بمعنى احسان است پس حكم  شامل همه احسانها باشد.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 101

3924 آفة الدّين سوء الظّنّ. آفت ديندارى بدگمانى است يعنى بدگمانى بحق تعالى باين كه كسى او را در كمال رحمت نداند و باعتبار گناهانى كه كرده باشد نوميد باشد از رحمت او، يا خوف او زياد باشد از اميد باو بلكه بايد كه ديندار هر چه گناه كرده باشد باز اميد رحمت حق تعالى داشته باشد و خوف و رجا در او برابر باشد چنانكه اخبار و آثار بآن متظافر  است و روايت شده از حضرت امام ثامن ضامن صلوات اللّه و سلامه عليه كه فرموده: نيكو كن گمان را بخدا پس بدرستى كه خداى عزّ و جلّ مى‏فرمايد كه: من نزد گمان بنده مؤمن خودم بمن، اگر خير باشد پس خير و اگر شرّ باشد پس شرّ يعنى اگر گمان او بمن خير باشد پس سلوك من هم با او خير باشد، و اگر گمان او بمن شرّباشد پس سلوك من هم به او شرّ باشد، و ممكن است كه مراد ببدگمانى اين باشد كه كسى بسبب مشاهده اختلاف احوال مردم در دنيا و رفاه حال بعضى از بدان در آن و تنگى و ضيق معاش بعضى از نيكان گمان كنند كه «نعوذ باللّه» در قسمتها كه حق تعالى كرده حيف و جورى شده چه اين معنى آفت دينست بلكه ديندار هر چند مشاهده امثال اين امور كند بايد كه داند كه هر يك از آنها باعتبار مصلحتى است و يك سر مو حيف و جورى در آنها نشده هر چند عقل او بخصوص مصلحت آن پى نبرد و قبل از اين بر سبيل اجمال اشاره ببعضى وجوه مصالح اين اختلافات شد و ممكن است  كه مراد بدگمانى بمردم باشد و عمل بمقتضاى آن.

3925 آفة العقل الهوى. آفت عقل خواهش است، زيرا كه خواهش چيزى بسيارست كه باعث اين مى‏شود كه اين كس پيرو آن گردد و متابعت عقل در آن ننمايد.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 102

3926 آفة النّفس الوله بالدّنيا. آفت نفس شيفتگى بدنياست چه ظاهرست كه شيفتگى بآن و حرص و بر آن نفس را فاسد كند و در مهالك دنيوى و اخروى اندازد.

3927 آفة المشاورة انتقاض الآراء. آفت مشورت كردن شكستن رايهاست يعنى اينست كه اهل مشورت در پى اين باشند كه رأى يكديگر را بشكنند و از راه تعصب هر چند رأى ديگرى را صواب دانند ردّ كنند و در پى شكست آن باشند، پس بايد كه اهل مشورت خود را بى غرض سازند و راه تعصب و عناد بخود ندهند و بعد از ملاحظه رايها هر رايى را كه درست و صواب دانند تصديق آن كنند هر چند از پست ترين ايشان باشد، و ممكنست كه مراد بيان واقعى باشد و اين كه آفت مشاوره اينست كه گاهى رايها يكديگر را بر هم شكنند و قرار برأئى نشود.

3928 آفة الملوك سوء الّسيرة. آفت پادشاهان بدى سيرت است يعنى بدى طريقه سلوك با رعيت چه اين معنى باعث زيان و خسران ايشان است بحسب دنيا و آخرت.

3929 آفة الوزراء خبث السّريرة. آفت وزراء بدى باطن است چه هر وزيرى كه باطن او بد باشد و با مردم در مقام نفاق باشد در صدد ايذاء و اذيت ايشان در آيد بى اين كه از ايشان امرى صادر شده باشد كه مستحقّ آن باشند و عاقبت وبال و نكال آن عايد باو گردد و دنيا و آخرت او فاسد گردد، پس وزراء بايد كه باطن خود را با مردم صاف و بى‏غشّ نمايند تا آنچه كنند از راه عداوت و دشمنى نباشد بلكه از روى استيجاب و استحقاق باشد و سبب زيان و خسران ايشان نگردد. و تخصيص اين معنى بوزراء با اين كه بدى باطن‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 103

در همه كس بدست و آفت اوست باعتبار اينست كه وزراء را اقتدار زيادى باشد و آنچه خواهند توانند كرد پس بآن اعتبار باطن ايشان اگر بد باشد در صدد اذيت و آزار مردم برآيند و دنيا و آخرت خود را فاسد كنند بخلاف ديگران كه ايشان را چندان اقتدارى نباشد چه بر بدى باطن ايشان چندان اثرى مترتب نگردد و اقتدار پادشاهان اگر چه زياده از وزراء است نهايت چون بدى باطن ايشان و دشمنى ايشان با مردم نادر است و كم اتفاق مى‏افتد پس از آن راه ايشان را اين آفت نباشد.

3930 آفة العلماء حبّ الرّياسة. آفت علماء دوستى رياست است يعنى رياست و سركردگى در دنيا و اين كه ملاذ و مرجع مردم باشند، و تخصيص اين معنى بعلماء باعتبار اين است كه اين آفت از براى ايشان بسيار روى مى‏دهد بخلاف آفت ديگران كه در ايشان نادر است پس غرض تنبيه ايشانست بر اين كه خود را از اين آفت نگاهدارند.

3931 آفة الزّعماء ضعف السّياسة. آفت زعيمان سستى سياست است «زعيم» بزرگ قوم و رئيس ايشان را گويند و «سياست رعيت» چنانكه مكرّر مذكور شد امر و نهى ايشان است و مراد اين است كه آفت رؤساء و سركردگان اين است كه سستى كنند در تأديب قوم خود و امر و نهى ايشان، «آفت‏بودن اين از براى ايشان» باعتبار اين است كه ترك امر بمعروف و نهى از منكر و سستى در آن از كسى كه قادر باشند بر آن سبب و زور و وبال او مى‏گردد، و يا باعتبار اين كه هر گاه سستى كنند در تأديب و امر و نهى ايشان، باعث اين مى‏شود كه سر بپيچند از اطاعت و فرمانبردارى ايشان، و رياست و سركردگى ايشان بتدريج فاسد و باطل گردد.

3932 آفة الجند مخالفة القادة. آفت لشكرى مخالفت كردن سرداران است زيرا كه ظاهرست كه با وجود

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 104

مخالفت سردار و فرمانبردن او بر فرضى كه سبب بازخواست و عقوبت او نگردد اتفاق ايشان بر امرى صورت نبندد و هر يك را انديشه و رايى باشد مخالف يكديگر، و با وجود اين كارى نتوانند كرد و بزودى مقهور و مغلوب گردند.

3933 آفة الرّياضة غلبة العادة. آفت رياست غلبه عادت است، «رياضت» بمعنى رام كردن است و مراد اينست كه آفت و مانع رام كردن نفس و خوار نمودن آن اينست كه عادت اين كس به آن چه عادت بآن كرده باشد غلبه كند بر او و نتواند ترك آن كند پس كسى كه خواهد نفس خود را رام كند و بطاعت و فرمانبردارى دارد بايد كه نگذارد كه عادت غلبه و تسلط بر او داشته باشد.

3934 آفة الرّعيّة مخالفة الّطاعة. آفت رعيت مخالفت فرمانبردارى است يعنى فرمانبردارى امير و حاكم خود، و اين ظاهرست.

3935 آفة الورع قلّة القناعة. آفت پرهيزگارى كمى قناعت است چه ظاهرست كه كمى قناعت باعث ارتكاب منهيات و محرمات گردد و پرهيزگارى را فاسد و باطل گرداند.

3936 آفة القضاة الّطمع. آفت قاضيان طمع است، چه ظاهرست كه طمع باعث حيف و ميل در حكم ايشان گردد و بر تقديرى كه سبب حيف و ميلى نگردد اصل رشوه‏گرفتن در حكم هر چند موافق واقع شود از گناهان كبيره است بلكه در بعضى احاديث وارد شده كه آن كفر بخداست يعنى بمنزله آنست.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 105

3937 آفة العدول قلّة الورع. آفت عادلان كمى پرهيزگارى است يعنى اين كه پرهيزگارى در اين كس قوى و ثابت و راسخ نباشد چه هر گاه قوى نباشد عدالت او زود فاسد گردد بارتكاب حرامى كه هوى و هوس او را بر اين دارد.

3938 آفة الشّجاع اضاعة الحزم. آفت شجاع ضايع كردن دورانديشى است چه ظاهرست كه هرگاه شجاع دور انديشى و صرفه كار خود را ملاحظه نكند زود بمهالك افتد بخلاف غير شجاع كه باعتبار جبنى كه دارد هر چند دور انديش نباشد خود را بمهالك نيازد.

3939 آفة القوىّ استضعاف الخصم. آفت صاحب قوت و توانائى ضعيف شمردن دشمن است، چه هرگاه كسى دشمن را ضعيف شمارد رعايت لوازم حزم و دورانديشى نكند و بسيار باشد كه بسبب آن مقهور و مغلوب گردد بلكه اين معنى فى نفسه از جانب حق تعالى سبب اين گردد كه مقهور و مغلوب شود تا قبح خود بينى بر او ظاهر گردد.

3940 آفة الحلم الذّل. آفت بردبارى خوارى است، مراد اين است كه حلم مستحسن آن است كه سبب خوارى اين كس نگردد و اما آنچه سبب خوارى گردد مثل تحمل دشنام و كتك از كسى با قدرت بر منع و زجر آن پس آن پسنديده نيست بلكه آفتى است از براى حلم كه هرگاه بآن مرتبه برسد حسن آن فاسد و باطل گردد و بلكه آن بى‏غيرتى باشد نه حلم و بردبارى پس اصل آن را فاسد گرداند.

3941 آفة العطاء المطل. آفت بخشش پس انداختن است، يعنى اين است كه در حال وجود قدرت‏                    

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 106

بردادن آن ندهد و وعده بوقت ديگر كند زيرا كه چنين عطائى بسبب رنج و زحمتى كه او را مى‏فرمايد فاسد و باطل است، و ممكن است كه مراد به «مطل» اين باشد كه پس اندازد وعده را كه كرده باشد يعنى از وقتى كه وعده كرده باشد پس اندازد و در آن وقت بوقت ديگر اندازد و در «آفت بودن اين» خفائى نيست.

3942 آفة الاقتصاد البخل. آفت ميانه روى بخيلى است، مراد اين است كه كسى كه خواهد كه در اخراجات ميانه‏روى كند كه نه اسراف كند و نه تنگ گيرى، گاه هست كه غافل مى‏شود و كار او ببخيلى منتهى مى‏شود و ميانه روى او فاسد و باطل مى‏گردد پس در ميانه روى كه امر بآن شده بايد كمال احتياط كرد كه ببخيلى منجر نگردد.

3943 آفة الهيبة المزاح. آفت هيبت مزاح است، يعنى مزاح كردن بسيار با مردم باعث اين مى‏شود كه هيبت و شكوه اين كس در نظر ايشان زايل يا كم گردد پس آن آفتى است از براى هيبت كه فاسد گرداند آن را.

3944 آفة الطّلب عدم النّجاح. آفت طلب كردن فيروزى نيافتن است، مراد اين است كه مفسده طلب كردن و خواستن از مردم اين است كه باعث اين مى‏شود كه صاحب آن فيروزى بحاجات خود نيابد و مطلب او برنيايد، زيرا كه حق تعالى كسى را كه متوسل بمردم شود وامى‏گذارد بايشان و غالب اين است كه محروم مى‏ماند، بخلاف كسى كه راه طلب از مردم بخود ندهد كه خداى عزّ و جلّ متكفل برآوردن حاجات او گردد بر وجهى كه بايد فيروزى به آنها يابد.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 107

3945 آفة الملك ضعف الحماية. آفت پادشاهى ضعف حمايت است. يعنى سستى كردن در حمايت رعيت و دفع ظلم و تعدّى از ايشان، يا در حمايت دشمنان يعنى دفع و منع شرّ ايشان، و «وجه آفت بودن هر يك از براى پادشاهى» ظاهر است، زيرا كه پادشاهى كه حمايت رعيت نكند حق تعالى نيز حمايت او نكند و پادشاهى او بزودى زايل يا ضعيف و باطل گردد، و همچنين اگر در دفع دشمنان سستى كند بتدريج دشمنان قوى گردند و دست يابند بر ملك او، و بسا باشد كه بالكليه او را مستأصل سازند.

3946 آفة العهود قلّة الرّعاية. آفت پيمانها كمى رعايت است. مراد اين است كه عهدها و پيمانها را رعايت زياد بايد كرد و اهتمام تمام در استحكام آنها بايد داشت و «كمى رعايت در آنها آفت است» يعنى بمنزله آفتى است كه چيزى را فاسد و باطل گرداند، يا اين كه بتدريج منجر مى‏شود بشكستن آنها.

3947 آفة النّقل كذب الرّواية. آفت نقل كردن دروغ بودن روايت است. مراد اين است كه «كذب» آفتى است كه بسيار عارض نقلها و حكايتها مى‏شود و كم است كه نقل و حكايت كند و تمام خصوصيات آن موافق واقع نقل شود و بهيچ وجه شائبه دروغى در آن نباشد پس تا ضرور نشود نقل و حكايت نبايد كرد و هرگاه ضرور شود بايد كمال اهتمام كرد كه بهيچ وجه تغيير و تحريفى در آن نشود و آميخته بدروغ نگردد.

3948 آفة العلم ترك العمل به. آفت علم ترك عمل بآن است و اين يا باعتبار اين است كه علمى كه عمل بآن نشود نفعى ندارد بلكه باعث زيادتى و زر و وبال گردد چنانكه مكرّر مذكور شد

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 108

و آفتى زياده از اين نمى‏باشد، و يا باعتبار اين كه ترك عمل بعلم باعث زوال و ارتحال آن گردد چنانكه در بعضى احاديث وارد شده كه: علم و عمل همراهند با يكديگر و علم آواز ميكند عمل را پس اگر اجابت كرد او را خوب، و اگر نه رحلت ميكند از او.

3949 آفة العمل ترك الاخلاص. آفت عمل ترك اخلاص است، يعنى اين كه خالص باشد از براى حق تعالى و آميخته بغرضى ديگر از ريا و مانند آن نباشد.

3950 آفة الرّياسة الفخر. آفت رياست فخر است، يعنى كسى كه رياست و سركردگى داشته باشد باعتبار علم يا صلاح با غير آن، آفت او اين است كه فخر كند بآن و سربلندى نمايد بسبب آن چه اين معنى سبب وزر و وبال او گردد و بسا باشد كه باعث زوال آن رياست گردد.

3951 آفة الجود الفقر. آفت جود و سخاوت فقر است، يعنى اين است كه بسيار باشد كه سبب فقر و بى‏چيزى گردد پس صاحب جود بايد كه رعايت اين معنى بكند و بخشش او بمرتبه نباشد كه خود را فقير و بى‏چيز گرداند و محتاج بطلب و سؤال نمايد.

3952 آفة العامّة العالم الفاجر. آفت عامه مردم عالم فاسق است، زيرا كه عالمى كه فاسق باشد احكام نامشروع كند و آنها را رواج دهد و ضرر آنها بعامه مردم است پس آفتى باشد عام از براى ايشان.

3953 آفة العدل الظّالم القادر. آفت عدل ستمكار تواناست چه ظاهرست كه هرگاه در قومى ستمكارى باشد كه قادر و توانا باشد بر آنچه خواهد و كسى را تسلطى بر او نباشد كسى نتواند كه‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 109

عدل كند در ميانه ايشان و ايشان را بر آن دارد پس وجود او آفتى است از براى عدل كه آن را فاسد و باطل گرداند.

3954 آفة العمران جور السّلطان. آفت آبادانى ستم پادشاه است، چه ظاهرست كه ستم پادشاهان بلاد آبادان را بزودى خراب گرداند، پس آن آفتى است از براى آنها.

3955 آفة القدرة منع الاحسان. آفت توانا شدن بازداشتن احسان است، چه ظاهرست كه مردمان بندگان احسان‏اند پس احسان بايشان سبب تمكن و اقتدار گردد ميانه ايشان، و منع احسان مانع از آن و سبب خلاف آن.

3956 آفة اللبّ العجب. آفت عقل خود بينى است، زيرا كه صاحب عجب و خود بينى عقل خود را كامل‏تر از ديگران داند و خود را محتاج بتعلم بلكه بتفكر و تأمل نيز نداند و بآن اعتبار در همان مرتبه كه دارد بماند و عقل و فهم او ترقى نكند بلكه هر غلطى كه كند درست داند و خلاف آن را از كسى كه بشنود غلط شمارد پس بتدريج ذهن او كج و معوّج گردد و عقل و فهم او فاسد و باطل شود.

3957 آفة الحديث الكذب. آفت خبر دادن دروغ گفتن است، اين همان مضمون «آفة النقل كذب الرّوايه» است كه چند فقره قبل از اين مذكور و شرح شد.

3958 آفة الاعمال عجز العمّال. آفت عملها ناتوانى عمل كنندگان است، چه ظاهرست كه هر گاه كار كننده‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 110

كارى عاجز و ناتوان باشد در آن، كار او فاسد و باطل باشد، و غرض ازين اينست كه پادشاهان و فرمانفرمايان بايد كه هر عملى را بكسى بفرمايند كه كمال قدرت بر آن داشته باشد تا اين كه اعمال ايشان بر وجهى كه بايد بعمل تواند آمد.

3959 آفة الآمال حضور الآجال. آفت اميدها رسيدن مرگ‏هاست، مراد اينست كه اميدها و آرزوها از آدمى زايل و فاسد نگردد بلكه روز بروز در تزايد و تضاعف باشد تا اين كه مرگ در رسد و همه را فاسد و باطل گرداند.

3960 آفة الوفاء الغدر. آفت وفادارى بيوفائى است، مراد اينست كه بيوفائى كسى با مردم سبب بيوفائى مردم مى‏شود با او پس آفت وفادارى مردم با او بيوفائى اوست با ايشان.

3961 آفة الحزم فوت الامر. آفت دور انديشى فوت شدن كار است، مراد اينست كه آفت دورانديشى اينست كه دورانديش گاه است كه آن قدر صبر ميكند و فكر و تأمل ميكند در كارى كه وقت آن كار فوت مى‏شود و دورانديشى او فاسد و باطل مى‏گردد، پس بايد كه دورانديش وقت را فوت نكند و هر قدر فكر و تأمل كه ميكند پيش از آن باشد كه وقت از دست برود.

3962 آفة الأمانة الخيانة. آفت امانت خيانت است، مراد اينست كه امانت نگاه داشتن آفتى ندارد بغير اين كه كسى خيانت كند در اين، پس كسى كه راه خيانت بخود ندهد قبول امانت از براى او آفتى ندارد بلكه قبول آن از كسى كه محتاج بسپردن آن باشد از جمله افراد احسانست و شرعاً و عقلًا مستحسن است.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 111

3963 آفة الفقهاء عدم الصّيانة. آفت فقها عدم صيانت است، «فقها» جمع فقيه است و «فقيه» در اصطلاح داناى باحكام شرع است از روى اجتهاد نه تقليد. و ممكن است كه مراد بآن در اينجا مطلق داناى به آنها باشد خواه از روى اجتهاد باشد و خواه بعنوان تقليد، و «صيانت» بمعنى حفظ و نگهدارى است و مراد به «عدم صيانت» نگاه‏نداشتن خود است از ارتكاب مناهى و منكرات، و اين معنى اگر چه آفتى است از براى همه كس نهايت چون گناه آن از براى فقها بيشترست و آفت ايشان منحصر در آنست بخلاف غير فقها زيرا كه ندانستن بعضى احكام نه بعنوان اجتهاد و نه بعنوان تقليد نيز از براى ايشان آفتى است و همچنين ندانستن بعضى از آنها بعنوان اجتهاد از كسى كه رتبه آن داشته باشد پس بآن اعتبار آن را آفت فقها قرار داده‏اند.

3964 آفة الجود التّبذير. آفت سخاوت تبذير است، يعنى دهش زياده از اندازه كه باسراف رسد مثل اين كه آن قدر بدهد كه خود را فقير و محتاج بطلب گرداند پس صاحب جود و سخاوت بايد كه رعايت اين معنى كند و بخشش او بمرتبه باشد كه باسراف نرسد.

3965 آفة المعاش سوء التّدبير. آفت زندگانى بدى تدبير است، «تدبير در كار» نظر كردن در عاقبت آنست و مراد اينست كه آفت زندگانى بدى تدبير طريق آنست مثل اين كه اجتناب از بديها نشود.

يا اين كه در خرج ميانه روى نشود بلكه تنگ گيرى يا اسراف شود.

3966 آفة الكلام الاطالة. آفت سخن دراز كردن آنست، زيرا كه سخن هرگاه طول داده شود باعث ملالت مردم گردد و بآن اعتبار متوجه آن نمى‏شوند و لغو و فاسد مى‏گردد.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 112

3967 آفة العمل البطالة. آفت عمل بطالت است، «بطالت» بمعنى بيكار شدن است و مراد اينست كه آفت عمل عادت كردن ببطالت و بيكارى است چه هر كه عادت بآن كند راحت طلب گردد و تا تواند مشغول اعمال نگردد و بهر چه مشغول گردد از براى اين كه زود فارغ گردد اهتمام در خوبى و استحكام آن نكند، پس آدمى بايد كه راه بطالت و بيكارى بخود ندهد.