غرر الحكم و درر الكلم جلد ۳

قاضى ناصح الدين ابو الفتح عبد الواحد بن محمد تميمى آمدى
ترجمه : سيد هاشم رسولى محلاتى

- ۴ -


3845 إنّكم ان صبرتم على البلاء و شكرتم فى الرّخاء و رضيتم بالقضاء كان لكم من اللّه سبحانه الرّضا. بدرستى كه شما اگر صبر كنيد بر بلا، و شكر كنيد در فراخى، و راضى شويد بتقدير خدا، خواهد بود از براى شما از جانب خداى سبحانه رضا و خشنودى.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 67

3846 إنّكم ان زهدتم خلصتم من شقاء الدّنيا و فزتم بدار البقاء. بدرستى كه شما اگر بى رغبت باشيد در دنيا خلاصى يابيد از بدبختى دنيا، و فيروزى يابيد بسراى بقا.

3847 انّكم ان قنعتم  حزتم الغناء و خفّت عليكم مؤن  الدّنيا. بدرستى كه شما اگر قناعت كنيد جمع كنيد توانگرى را و سبك گردد بر شما اخراجات دنيا.

3848 انّكم ان رغبتم فى الدّنيا أفنيتم أعماركم فى ما لا تبقون له و لا يبقى لكم. بدرستى كه شما اگر رغبت كنيد در دنيا نابود سازيد عمرهاى خود را در آنچه باقى نمانيد شما از براى آن، و باقى نماند آن از براى شما، زيرا كه دنيا چنين است كه نه كسى هميشه باقى ماند از براى آن، و نه آن باقى ماند هميشه از براى كسى.

3849 انّكم ان أمّرتم عليكم الهوى أصمّكم و أعماكم و أرداكم. بدرستى كه شما اگر امير و فرمانده گردانيد بر خود خواهش را كر گرداند شما را و كور گرداند شما را و هلاك گرداند شما را، يا بيندازد شما را يعنى در هلاكت يا پستى مرتبه، و بر هر تقدير ظاهر است كه متابعت هوى و خواهش باعث آن مى‏شود هر گاه خواهش او تعلق گيرد بامرى كه مشروع نباشد و «كر گردانيدن و كور گردانيدن» باعتبار اين است كه كسى كه فرمان هوى و خواهش خود برد موعظه و نصيحت‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 68

كسى را بر خلاف آن نشنود، و امرى را كه منافى آن باشد بنظر نياورد و نبيند، پس گويا كر و كور گرديده.

3850 إنّكم إن أطعتم أنفسكم نزعت  بكم الى شرّ غاية. بدرستى كه شما اگر فرمان بريد نفسهاى خود را بر كند شما را و ببرد بسوى بدتر انجامى.

3851 إنّكم إن ملّكتم شهواتكم نزت بكم الى الاشر و الغواية. بدرستى كه شما اگر مالك خود گردانيد خواهشهاى خود را بر جهاند شما را بسوى فرحناكى و گمراهى.

3852 إنّكم إن أقبلتم على اللّه أقبلتم وان أدبرتم عنه أدبرتم. بدرستى كه شما اگر روآوريد بر خدا روآورده‏ايد يعنى بر نيكبختى و رستگارى، و اگر رو گردانيد از او رو گردانيد يعنى از همان سعادت و رستگارى.

3853 إنّكم ان رغبتم الى اللّه غنمتم و نجوتم و ان رغبتم الى الدّنيا خسرتم و هلكتم. بدرستى كه شما اگر رغبت كنيد بسوى خدا غنيمت يابيد و رستگار گرديد، و اگر رغبت كنيد بسوى دنيا زيان كنيد و هلاك گرديد.

3854 إنّكم ان رجوتم اللّه بلغتم آمالكم و ان رجوتم غير اللّه خابت أمانّيكم و آمالكم. بدرستى كه شما اگر اميد داشته باشيد خدا را برسيد باميدهاى خود و اگر اميد

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 69

داشته باشيد غير خدا را نوميد شود آرزوهاى شما و اميدهاى شما.

3855 انّكم ان أطعتم سورة الغضب أوردتكم نهاية العطب. بدرستى كه شما اگر فرمان بريد تندى خشم را فرود آورد شما را بر نهايت هلاكت.

3856 انّكم لن تحصّلوا بالجهل أربا، و لن تبلغوا به من الخير سببا، و لن تدركوا به من الآخرة مطلبا. بدرستى كه شما حاصل نكنيد بسبب نادانى حاجتى را، و نرسيد بسبب آن از خير بدست آويزى، و درنيابيد بسبب آن از آخرت مطلبى را.

3857 انّكم فى زمان القائل فيه بالحقّ قليل، و اللّسان فيه عن الّصدق كليل، و اللّازم فيه للحقّ ذليل، أهله متعكّفون  على العصيان، مصطلحون على الادهان، فتاهم عارم و شيخهم آثم و عالمهم منافق و قاريهم ممارق، لا يعظّم صغيرهم كبيرهم و لا يعول غنيّهم فقيرهم. بدرستى كه شما در روزگاريد كه گوينده در آن بحق كم است، و زبان در آن از راستى كند است، و كسى كه لازم باشد در آن مر حق را يعنى جدا نشود از آن خوار است، اهل آن روزگار محبوس اند بر نافرمانى حق تعالى، و صلح كرده‏اند با يكديگر بر مداهنه، جوان ايشان بدخوست يا بد ذات شرير ، پيرايشان گنه كار، و عالم ايشان منافق است‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 70

و خواننده ايشان بيرون رونده است يعنى از دين يا از خير و خوبى، تعظيم نمى‏كند كوچك ايشان بزرگ ايشان را، و عيال خود نمى‏گرداند توانگر ايشان درويش ايشان را، «محبوس‏اند بر نافرمانى» يعنى مدار ايشان بر آن است و از آن تجاوز نكنند، و «مداهنه» بمعنى غشّ و نفاق است و اين كه ظاهر كسى بر خلاف باطن او باشد.

3858 إنّكم ستعرضون على سبّى و البراءة منّى فسبونى و ايّاكم و البراءة منّى. بدرستى كه شما بزودى عرض كرده مى‏شويد بر دشنام دادن من و بيزارى جستن از من، پس دشنام دهيد مرا و بپرهيزيد از بيزارى جستن از من. مراد اين است كه عرض كرده خواهد شد بر شما يعنى تكليف خواهند كرد شما را باين كه دشنام دهيد مرا يعنى ناسزا بگوئيد نسبت بمن و بيزارى جوئيد از من چنانكه خلفاى بنى أميه لعنهم اللّه تعالى كردند پس ناسزا بگوئيد مرا اما بيزارى مجوئيد از من و آن باعتبار اين است كه ناسزا گفتن باعتبار تقيه جايز مى‏شود و بيزارى جستن امرى است قلبى و تقيه در آن نمى‏رود پس بهيچ وجه جايز نمى‏شود زيرا كه بيزارى جستن از كسى بمعنى اين است كه در دل دوستى او با او نداشته باشد بلكه بغض و دشمنى او را داشته باشد اما اگر تكليف كنند باظهار بيزارى جستن از او پس آن نيز حكم ناسزا گفتن دارد و با وجود تقيه جايز است هرگاه قلبى نباشد و مجرّد اظهار بزبان باشد و در كتاب مستطاب نهج البلاغه اين مضمون بعبارت ديگر واقع شده و ابن ابى الحديد كه از اكابر علماى معتبر اهل سنت است در شرح آن اشكال كرده در فرق ميانه «سبّ» و «برائت» و تجويز اول و منع از دوم با اين كه «سبّ» افحش از تبرّى مى‏نمايد و جواب گفته كه: آنچه اصحاب ما يعنى معتزله مى‏گويند در اين باب اين است كه فرقى نيست ميانه «سبّ» و «تبرّى» از آن حضرت در اين كه هر دو حرامند و فسقند و كبيره‏اند و در اين كه اگر اكراه شود بر آنها بر وجهى كه خوف بر نفس باشد

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 71

جايز مى‏شود فعل هر يك چنانكه جايز است اظهار كلمه «كفر» نزد چنين خوفى و جايز است در هريك كه نكند آن را هر چند داند كه كشته مى‏شود هرگاه غرض اعزاز دين باشد چنانكه در حال «جبر» بر كفر جايز است تن در دادن بكشتن و ترك اظهار كفر از براى اعزاز دين، و اين كه آن حضرت «برائت» را منع كرده باعتبار اين است كه اين لفظ وارد نشده در قرآن مجيد مگر نسبت بمشركان پس بحكم عرف شرعى مخصوص شده بايشان پس نهى آن حضرت محمول مى‏شود بر اين كه حرمت آن زياده است از حرمت «سبّ» هر چند حكم آنها در عدم جواز بى اكراه و جواز بآن يكى باشد بعد از آن گفته: و اما اماميه مى‏گويند كه: اكراه بر «سبّ» جايز مى‏سازد اظهار آن را و جايز نيست تن در دادن بقتل با آن و اما اكراه بر «برائت» پس جايز است با آن تن در دادن بقتل و جايز است اظهار تبرى، و تن در دادن بقتل بهتر است، تمام شد كلام او و آنچه او از اماميه نقل كرده در كلام علماى ما بنظر اين فقير نرسيده و فاضل متتبع قاضى نور اللّه شوشترى رحمه اللّه در كتاب «احقاق الحق» گفته كه اماميه گفته اند كه اظهار «تبرّى» از ائمه عليهم السلام در مقام تقيه حرام است و استدلال كرده اند بر آن بقول امير المؤمنين عليه السلام  كه فرموده «اما السب فسبونى فانه لى زكاة و لكم نجاة و اما البراءة فمدّ و الاعناق» يعنى اما دشنام‏دادن من يعنى در مقام تقيه پس دشنام دهيد مرا پس بدرستى كه آن از براى من زكاتى است و از براى شما نجاتى است، و اما برائت پس بكشيد گردنها را يعنى راضى شويد بآن و بكشيد گردنها را از براى كشته شدن بر سر آنها.

و پوشيده نيست كه بنا بر آنچه او نقل كرده از مذهب اماميه نهى از برائت در اين فقره مباركه بر نهى از اظهار بيزارى جستن نيز محمول مى‏تواند شد و لازم نيست حمل بر نهى از برائت در دل چنانكه ما ذكر كرديم، نهايت در كلام ديگرى از علماى ما مدعى به آن چه او نقل كرده بنظر

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 72

نرسيده و در كتاب مستطاب كافى روايت شده كه: گفته شد بحضرت امام جعفر صادق عليه السلام كه مردم روايت ميكنند كه على عليه السلام گفته بر منبر كوفه: اى مردمان بدرستى كه بزودى خوانده خواهيد شد شما بسوى سبّ من پس سبّ كنيد مرا، پس از آن خوانده خواهيد شد بسوى برائت از من پس برائت مجوئيد از من پس فرمود: حضرت صادق عليه السلام چه بسيار است دروغ گفتن مردم بر على عليه السلام بعد از آن فرمود كه: نگفته آن حضرت مگر اين را: بدرستى كه شما بزودى خوانده خواهيد شد بسوى سبّ، من پس سبّ كنيد مرا پس از آن خوانده خواهيد شد بسوى برائت از من و بدرستى كه من بر دين محمدم صلّى اللّه عليه و آله و نفرمود كه: تبرّى مكنيد از من، پس گفت همان سائل بآن حضرت عليه السلام كه: خبر ده مرا كه اگر كسى اختيار كند كشته شدن را نه برائت چونست پس فرمود آن حضرت كه: و اللّه نيست اين بر او و نيست از براى او مگر آنچه گذشته بر آن.

عمار بن ياسر چون اكراه كردند او را اهل مكه بر كفر پس اظهار كرد كفر را و دل او مطمئنّ بود بر ايمان پس گفت باو پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله نزد آن واقعه: اى عمار اگر عود كنند بآن پس عود كن تو نيز چنان، پس بتحقيق كه فرو فرستاد خداى عزّ و جلّ عذر تو را يعنى قبول آن را يا معذور داشتن تو را، و امر كرده تو را كه عود كنى چنان اگر عود كنند ايشان. و پوشيده نيست كه اين حديث شريف صريح است در جواز اظهار برائت نيز بلكه وجوب آن و اين كه نهى از آن در كلام آن حضرت نبوده و ابن ابى الحديد نيز از حضرت امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده كه امير المؤمنين عليه السلام در خطبه بر سر منبر كوفه فرموده: پس اگر عرض شود بر شما سبّ من پس سبّ كنيد مرا، و اگر عرض شود بر شما برائت از من پس بدرستى كه من بر دين محمدم صلى اللّه عليه و آله و نفرمود كه: پس تبرى كنيد از من و اين نيز موافق است با حديث شريف كافى. و روايت كرده نيز از حضرت امام جعفر

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 73

صادق عليه السلام كه: اگر امر كنند شما را بسبّ من پس سبّ كنيد مرا، و اگر امر كنند شما را به تبرّى از من پس تبرّى مكنيد از من بدرستى كه من بر دين محمدم صلّى اللّه عليه و آله، و نهى نكرد ايشان را از اظهار برائت، و مخفى نيست كه اين روايت صريح است در وقوع نهى از برائت، و اين كه در وقوع نهى از برائت واقعى است يعنى برائت در دل نه اظهار آن چنانكه ما اوّلا در شرح فقره مباركه ذكر كرديم و اللّه تعالى يعلم.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 74

حرف الف بلفظ «انّما»

از آنچه وارد شده از سخنان حكمت آميز حضرت على بن ابى طالب عليه السّلام در حرف الف بلفظ «انّما» كه متضمن معنى «ما» و «الّا» است يعنى نيست فلان مگر فلان چنانكه از كلمات منقوله ظاهر خواهد شد.

از آن جمله است قول آن حضرت عليه السّلام:

3859 إنّما الحلم كظم الغيظ و ملك النّفس. نيست بردبارى مگر فروبردن خشم و مالك بودن نفس يعنى اين كه هر گاه كسى را خشم بگيرد بر كسى بسبب گناهى كه نسبت باو كرده باشد فرو برد خشم خود را، و مالك باشد نفس خود را و نگذارد كه  در صدد تلافى و انتقام در آيد.

3860 إنّما الحزم طاعة اللّه و معصية النّفس. نيست دور انديشى مگر فرمانبردارى خدا و نافرمانى كردن نفس خود، يعنى دور انديشى عمده اين است كه باعث سعادت ابدى مى‏شود و دور انديشيهاى ديگر نسبت بآن چيزى نيست و چندان ثمره ندارد.

3861 إنّما النّاس رجلان متّبع شرعة و مبتدع بدعة. نيستند ناس مگر دو مرد پير و مذهب راست ظاهرى و نو پديد آورنده بدعتى،

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 75

ظاهر اين است كه مراد به «ناس» غير ائمه طاهرين صلوات اللّه عليهم أجمعين باشد چنانكه شايع است استعمال ناس در ايشان و مراد اين است كه مردم غير ما دو فرقه‏اند فرقه كه تابع ما باشند و ايشان بر راه راست‏اند و فرقه كه پيرو ما نباشند و ايشان از اهل بدعت و ضلالت‏اند  و كسى نيست كه پيرو ما نباشد و از اهل ضلالت نباشد باين كه خود امام و پيشوا تواند بود و تابع كسى نبايد باشد.

3862 إنّما خلقتم للبقاء لا للفناء و انّكم فى دار بلغة و منزل قلعة. بدرستى كه شما خلق كرده نشده‏ايد مگر از براى باقى بودن نه از براى فانى‏شدن و بدرستى كه شما در خانه بلغه‏ايد و در جايگاه قلعه مراد اين است كه شما آفريده نشده‏ايد مگر از براى آخرت كه خانه بقا و پايندگى است نه از براى دنيا كه دار فنا و زوال است و «بلغه» بضمّ ميم و سكون لام و فتح غين قدرى است از عيش كه اكتفا بآن توان كرد و مراد اين است كه دنيا خانه ايست كه در آن بايد اكتفا نمود به آن چه توان اكتفا نمود بآن از عيش و نبايد حريص بود در آن بر شهوات و مستلذات آن و جايگاه «قلعه» بضمّ قاف و سكون لام و فتح عين يا بضمّ قاف و لام هر دو و فتح عين يا بضمّ قاف و فتح لام و عين هر دو يعنى جايگاه عاريه كه وطن نتوان ساخت آن را، و «بودن دنيا منزل چنين» ظاهر است.

3863 إنّما العاقل من و عظته التّجارب. بدرستى كه عاقل نيست مگر كسى كه پند گفته باشد او را تجربه‏ها.

3864 إنّما الجاهل من استعبدته المطالب. بدرستى كه نيست نادان مگر كسى كه بنده كرده باشد او را مطلبها يعنى بنده خواهشها و مطلبهاى دنيوى خود شده باشد و هميشه مانند بندگان سعى كند از براى‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 76

آنها، يا اين كه بمنزله بنده مردم شده باشد از براى تحصيل خواهشها و مطلبها.

3865 إنّما الدّنيا شرك وقع فيه من لا يعرفه. بدرستى كه نيست دنيا مگر دامى كه افتاده است در آن كسى كه نمى‏شناسد آن را يعنى گرفتار آن نمى‏شود مگر كسى كه درست نمى‏شناسد آن را و آگاه نشده باشد بر ضرر و زيان آن.

3866 إنّما الدّنيا احوال مختلفة و تارات متصرّفة و أغراض مستهدفة. بدرستى كه نيست دنيا مگر احوال مختلف و هنگامهاى بريده شونده و نشانه‏هاى نصب شده يعنى كسى در دنيا بر يك حال باقى نماند بلكه مدار مردم در آن بر اختلاف احوال باشد از جوانى و پيرى و قوّت و ضعف و توانگرى و پريشانى و دولت و نكبت و مانند آنها «و هنگام  و وقت عمر و دولت و نكبت و ساير احوال هر كس منقطع و بريده شونده است و پاينده و باقى نماند» و «نشانه هاى نصب شده است» يعنى نشانه‏ها است كه نصب شده از براى تيرهاى مصائب و نوائب.

و فرموده آن حضرت عليه السلام از براى مردى كه سعى مى‏كرده بغير خود به آن چه بوده در آن ضرررسانيدن بخود يعنى قصد مى‏كرده از براى او يا مى‏كرده از براى او يا ظلم مى‏كرده از براى او به آن چه خود نيز متضررّ مى‏شده بآن.

3867 إنّما انت كالطّاعن نفسه ليقتل ردفه. نيستى تو مگر مانند كسى كه ضربت زند خود را از براى اين كه بكشد كسى را كه رديف او باشد يعنى پشت سر او بر مركبى سوار باشد.

3868 إنّما الّلبيب من استسلّ الأحقاد.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 77

بدرستى كه نيست عاقل مگر كسى كه بيرون كرده باشد از خود كينه‏ها را يا از مردم يعنى كينه خود را از دلهاى مردم بيرون كرده باشد.

3869 إنّما سادة أهل الدّنيا  الأجواد. بدرستى كه نيست سروران اهل دنيا مگر صاحبان جود و بخشش.

3870 إنّما الكرم التّنزّه عن المعاصى . بدرستى كه نيست گرامى بودن مگر پاكيزگى جستن از بديها.

3871 إنّما الورع التّطهّر عن المعاصى. بدرستى كه نيست ورع مگر پاك بودن از گناهان يعنى كمال ورع همين است و زياده بر اين مثل ترك دنيا بالكليه در كار نيست.

3872 إنّما النبل التّبرّى عن المخازى. بدرستى كه نيست نبل يعنى نجابت يا تندى فطنت مگر بيزارى جستن از خواريها يعنى از گناهان كه سبب خوارى اين كس ميشوند در آخرت بلكه در دنيا نيز.

3873 إنّما الشّرف بالعقل و الأدب لا بالمال و الحسب. بدرستى كه نيست شرف مگر بعقل و ادب نه بمال و حسب يعنى آنچه شمرده شود از مفاخر پدران.

3874 إنّما أنت عدد أيّام فكلّ يوم يمضى عليك يمضى ببعضك فخفّض فى الّطلب و أجمل فى المكتسب. بدرستى كه نيستى تو مگر بشماره روزى چند، پس هر روزى كه مى‏گذرد بر تو

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 78

مى‏برد پاره از ترا پس سهل انگارى كن در طلب، و اعتدال كن در كسب. مراد اين است كه نيست عمر تو مگر بشماره روزى چند محصور و معدود، و هر روزى كه بگذرد بر تو مى‏برد بعضى از آن را، و در اندك وقتى تمام مى‏شود پس چنين عمرى قابل آن نيست كه كسى حريص باشد از براى آن در سعى در امور دنيا و سخت گيرى كند در آن بلكه بايد كه سهل انگارى نمود در آن و اعتدال گزيد و افراط ننمود.

3875 انّما يحبّك من لا يتملّقك و يثنى عليك من لا يسمعك. بدرستى كه دوست نمى‏دارد تو را مگر كسى كه تملق نمى‏كند ترا، و ستايش نمى‏كند بر تو مگر كسى كه نمى‏شنواند ترا. وجه هر دو ظاهر است چه دوست كسى آن است كه صاف باشد با او و آنچه در او ببيند از نقصى و عيبى كه تدارك توان نمود بگويد باو تا او تدارك آن نمايد، و كسى كه تملق نمايد با كسى چنين نباشد و بهيچ وجه اظهار نقص و عيب او باو نكند، و همچنين ستايش كسى آن است كه كسى مدح او بر وجهى كند كه باو نشنواند زيرا كه آنچه غرض از آن شنواندن او باشد غالب اين است كه اصلى ندارد و مجرّد خوش آمد است و ايضا در اكثر باعث مغرورشدن و عجب او مى‏گردد كه از بدترين صفات است پس در حقيقت مدح او نباشد بلكه ايذاء و اضرار او باشد.

3876 انّما سمّى العدوّ عدوّا لانّه يعدو عليك فمن داهنك فى معايبك فهو العدوّ العادى عليك. بدرستى كه ناميده نشده دشمن «عدوّ» مگر از براى اين كه ستم ميكند بر تو پس كسى كه مداهنه كند با تو در عيبهاى تو پس او عدوّى است ستم كننده بر تو.

«مداهنه» چنانكه مكرّر مذكور شد اين است كه كسى غشّ كند با كسى و اظهار كند باو خلاف آنچه را در خاطر دارد و حاصل كلام اين است كه عدوّ فعول است از «عدا عليه عدوا» يعنى ظلم كرد او را پس عدوّ بمعنى ظلم كننده است و اصل «عدوّ»

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 79

«عدوو» بوده و او را در واو ادغام كرده اند عدوّ شده و دشمن را كه در لغت عرب عدوّ گويند باعتبار اين است كه ظلم كند بر آنكه دشمن اوست يا بالفعل يا بر تقدير قدرت بر آن و عدم مانعى از آن و بنا بر اين هر كه مداهنه كند با كسى و بديهاى كسى را پنهان كند از او و اظهار نكند باو تا او در تدارك رفع آن باشد چون در حقيقت ظلم كرده بر او پس حقيقت معنى دشمنى در او باشد و غرض بيان اين است كه دوست بايد كه با دوست خود مداهنه نكند و اگر نه در حقيقت دشمن باشد با او.

3877 انّما سمّى الصّديق صديقا لأنّه يصدقك فى نفسك و معايبك فمن فعل ذلك فاستنم اليه فانّه الصّديق. بدرستى كه ناميده نشده دوست «صديق» مگر از براى اين كه او راست مى‏گويد بتو در باره نفس تو و عيبهاى تو پس هر كه بكند اين را پس آرام گير بآن پس بدرستى كه اوست دوست، مراد اين است كه «صديق» فعيل است از «صديق» مى‏گويند باعتبار اين است كه راست مى‏گويد با آنكه دوست اوست در باره نفس او و عيبهاى او و راست آنها را باو مى‏گويد تا او در مقام تدارك آنها باشد پس هر كه با تو چنين سلوك كند پس تو آرام و اطمينان بگير باو كه او در حقيقت دوست تست و معنى دوستى در او باشد.

3878 انّما سمّى الرّفيق رفيقا لأنّه يرفقك على صلاح دينك فمن أعانك على صلاح دينك فهو الرّفيق الشّفيق. بدرستى كه ناميده نشده رفيق مگر از براى اين كه او نفع مى‏رساند ترا بر آنچه صلاح دين تست پس كسى كه يارى كند ترا بر صلاح دين تو پس او ست رفيق مهربان. مراد اين است كه «رفيق» فعيل است از رفق بمعنى نفع رسانيدن و يارى كردن‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 80

پس بمعنى نفع رساننده و يارى‏كننده است و رفيق را كه رفيق گويند باعتبار اين است كه نفع مى‏رساند بكسى كه رفيق اوست در آنچه صلاح دين او در آن باشد پس هر كه نفع رساند بتو در آن و يارى كند ترا بر آن پس او در حقيقت رفيق مهربان تو باشد هر چند دور باشد از تو و هر كه چنين نباشد او در حقيقت رفيق تو نباشد هر چند همراه تو باشد و بحسب ظاهر او را رفيق تو گويند.

3879 انّما يعرف قدر النّعم بمقاساة ضدّها. بدرستى كه شناخته نمى‏شود قدر نعمتها مگر برنج كشيدن ضدّ آنها. اشاره است ببعضى فوايد بلاها و امراض و سختيها و آن اين است كه قدر نعمتها خوب دانسته نمى‏شود مگر برنج كشيدن در اضداد آنها، پس آدمى تا بزحمت بلائى گرفتار نگردد قدر عافيت از آن را چنانكه بايد نداند و بشكر آن كما هو حقه نپردازد.

3880 انّما المرأة لعبة فمن اتّخذها فليغطّها. بدرستى كه نيست زن مگر لعبتى پس هر كه فرا گيرد آن را پس بايد كه بپوشد آن را. «لعبت» چيزى را گويند كه با او بازى كنند و مراد اين است كه لعبتى است كه هر كه ببيند آن را رغبت كند بآن و خواهد بازى كند با آن پس بايد پوشاند آن را و حفظ كرد از نظر مردم. و ممكن است كه مراد اين باشد كه چون از آلات و اسباب لهو و لعب است پس بايد آن را پوشانيد و مستور داشت باعتبار اين كه اظهار آنها خالى از قبحى نيست هر چند بازى با آنها مشروع باشد.

3881 انّما الدّنيا جيفة و المتواخون عليها أشباه الكلاب فلا تمنعهم اخوّتهم لها من التّهارش عليها. بدرستى كه نيست دنيا مگر مردارى و جمعى كه برادر يكديگر شده اند بر سر آن مانندهاى سگانند پس باز نمى‏دارد ايشان را برادرى ايشان از براى آن از گزيدن‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 81

و دريدن يكديگر بر سر آن. يعنى چنانكه سگان با يكديگر برادرند اما بر سر مردارى كه رسيدند برادرى ايشان باز نمى‏دارد ايشان را از گزيدن و دريدن يكديگر بر سر آن همچنان اهل دنيا كه برادر يكديگر شده باشند بر سر دنيا منع نمى‏كند ايشان را برادرى ايشان از براى دنيا از اين كه بگزند و بدرند يكديگر را بر سر آن.

3882 انّما اهل الدّنيا كلاب عاوية و سباع ضارية يهرّ بعضها بعضا و ياكل عزيزها ذليلها و يقهر كبيرها صغيرها نعم معقّلة و اخرى مهملة قد اضلّت عقولها و ركبت مجهولها. بدرستى كه نيستند اهل دنيا مگر سگان فرياد كننده و درندگان عادت كرده بشكار، بفرياد مى‏آورد بعضى از آنها بعضى ديگر را، و مى‏خورد عزيز آنها خوار آنها را، و غلبه ميكند بزرگ آنها كوچك آنها را، شترانند عقال كرده شده و پاره ديگر باز گذاشته شده بتحقيق كه گم كرده اند عقلهاى خود را و سوار شده اند مجهول خود را.

«بفرياد آوردن بعضى از آنها بعضى ديگر را» باعتبار ظلم و ستمى است كه بعضى بر بعضى ديگر ميكنند، و ممكن است كه «يهرّ» بفتح ياء باشد يعنى ناخوش مى‏دارد و مراد اين باشد كه ناخوش مى‏دارد بعضى از آنها بعضى ديگر را باعتبار دشمنى و عداوت كه ميان ايشان ميباشد. و «شترانند عقال كرده شده» يعنى اهل دنيا بعضى شترانند عقال كرده شده و بعضى رها كرده شده كه بندى بر ايشان نباشد و مراد اين است كه بعضى از ايشان عاجز و ناتوانند مانند شترى كه عقال كرده شده باشد يعنى دست آن را از زانو دوته كرده باشند و بسته باشند و «بعضى باز گذاشته‏اند» كه هر چه خواهند مى‏توانند كرد و «گم كردن ايشان عقل خود را» باعتبار اين است كه عمل بمقتضاى عقلهاى خود نمى‏كنند پس گويا گم كرده‏اند عقلهاى خود را، و ممكن است كه معنى «أضلّت عقولها» اين باشد كه ضايع كرده‏اند عقلهاى خود را، و حاصل هر دو يكى است.

و «سوار شده‏اند مجهول خود را» يعنى امرى چند را از اعتقادات و اعمال كه نمى‏دانند

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 82

صلاح و صحت آنها را و جهل و نادانى ايشان را بر آنها مى‏دارد، و ممكن است كه «ركبت» بمعنى سوار شده‏اند نباشد بلكه بمعنى مرتكب شده‏اند باشد، و حاصل هر دو يكى است.

3883 انّما مثلى بينكم كالّسراج فى الظّلمة يستضي‏ء بها من ولجها. بدرستى كه نيست مثل من در ميان شما مگر مانند چراغ در تاريكى كه روشن مى‏شود بآن هر كه داخل شود در آن «مثل» بفتح ميم و ثاى سه نقطه بمعنى شبيه و نظير است و بمعنى حال و صفت و شأن نيز آمده و بنا بر اوّل بايد كه كاف در «كالسراج» زايده باشد و معنى اين باشد كه شبيه من در ميان شما چراغ است و كاف زايده در لغت عرب شايع است چنانكه آيه كريمه «ليس كمثله شي‏ء» را نيز بعضى بر اين وجه حمل كرده اند و گفته اند كه مراد اين است كه: مثل خدا چيزى نيست نه اين كه مثل او يا شبيه مثل او چيزى نيست پس كاف زايده است و بنا بر دوّم مراد اين است كه صفت يا حال يا شأن من مثل چراغ است يعنى مثل صفت يا حال يا شأن چراغ است كه در تاريكى باشد پس در كلام حذف مضافى شده و بر هر تقدير وجه تشبيه آن حضرت صلوات اللّه و سلامه عليه بچراغ ظاهر و روشن است.

و پوشيده نيست  كه «بها» ضمير مؤنث چنانكه در نسخه ها بنظر رسيده مناسب نيست بلكه مناسب «به» بضمير مذكر است زيرا كه راجع «بسراج» است و سراج تأنيثى ندارد و ظاهر اين است كه سهوى از ناسخ باشد يا اين كه تأويلى بايد كرد مثل اين كه مراد به «سراج» «سراجه» باشد با تاء وحدت و تأنيث ضمير بآن اعتبار باشد، و «سراج» بمعنى آفتاب نيز آمده و آن تأنيث سماعى دارد نهايت حمل بر آن در اين فقره خالى از تكلفى نيست.

3884 انّما اباد القرون تعاقب الحركات و السّكون.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 83

بدرستى كه هلاك نكرده است قرنها را مگر پى در پى آمدن حركتها و سكون «قرن» بفتح قاف و سكون راء بى نقطه هر جمعى را گويند كه هلاك شده باشند و باقى نمانده باشد از ايشان كسى، و هر اهل زمان واحد را نيز گويند، و هر وقتى از زمان را نيز گويند، و مقدار خاصى از زمان را نيز گويند كه آن بنا بر اختلاف اقوال اهل لغت صد سال است يا صد و بيست سال و يا هشتاد سال و يا هفتاد سال يا شصت سال يا پنجاه سال يا چهل سال يا سى سال يا بيست سال يا ده سال، بنا بر اول و دوم معنى ظاهر است و بنا بر سيم يا چهارم مراد به «قرنها» اهل قرنهاست و حاصل كلام اين است كه: هلاك نكرده است اهل هر عصرى را مگر پى در پى آمدن حركات و سكون يعنى بودن آنها از اجسامى كه گاهى متحرّك باشند و گاهى ساكن، زيرا كه اجسام صاحب حيات چنين را ناچار است از مرگ و بزودى بمرگ هلاك شوند و غرض اين است كه شما نيز چون اين معنى مشترك است ميان شما و ايشان پس مثل ايشان بزودى فانى خواهيد شد پس در فكر تهيه سفر خود و توشه گرفتن از براى آن باشيد.

3885 انّما أنتم كركب وقوف لا يدرون متى بالمسير يؤمرون. بدرستى كه نيستيد شما مگر مانند سوارانى ايستاده كه ندانند كه چه وقت برفتن امر كرده ميشوند مراد اين است كه شما نيز مثل آن سواران مشرف رفتن‏ايد و دمبدم مأمور خواهيد شد بآن پس در تدارك زاد و راحله اين سفر پر خطر باشيد.

3886 انّما المجد ان تعطى فى الغرم و تعفو عن الجرم. بدرستى كه نيست مجد يعنى كرم يا رسيدن بشرف مگر اين كه ببخشى در غرم و بگذرى از گناه «غرم» بضمّ غين و سكون راء بى نقطه بمعنى نادان است و چيزى كه اداى آن لازم باشد و ممكن است كه مراد اين باشد كه كرم نيست مگر اين كه عطا كنى و بدهى در آنچه لازم باشد بر تو اداى آن از حقوق مردم مانند قرض و غير

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 84

آن يعنى عمده افراد كرم و ضرورترين آنها اين است و ممكن است كه مراد بغرم پريشانى و قرض دارى باشد و مراد اين باشد كه افضل افراد كرم اين است كه عطا كنى با وجود اعسار و پريشانى چه عطاى در توانگرى سهل است و چندان كرم و شرفى در آن نباشد.

3887 انّما العقل التّجنّب من الاثم، و النّظر فى العواقب، و الاخذ بالحزم. بدرستى كه نيست عقل مگر اجتناب كردن از گناه، و نظر كردن در عاقبتها، و فرا گرفتن بدور انديشى يعنى فرا گرفتن آن و استعمال آن در همه كارها و در بعضى نسخه‏ها بجاى «التجنب» «التحوّب» واقع شده بجاى بى نقطه و واو و آن بمعنى توبه و ترك گناه است و مناسب است.

3888 انّما الورع التّحرّى فى المكاسب و الكفّ عن المطالب. بدرستى كه نيست ورع يعنى پرهيزگارى مگر تحرّى در كسبها و باز ايستادن از طلبها «تحرّى» بمعنى طلب امرى است كه حرىّ و سزاوار باشد و مراد اين است كه پرهيزگارى اين است كه كسى در كسبها كه كند طلب كند آنچه را كه سزاوار باشد و حرام و شبهه ناك نباشد، و «باز ايستد از طلبها» يعنى از مردم طلب نكند و ممكن است كه «مكاسب» بمعنى كسبها نباشد بلكه بمعنى چيزى چند باشد كه خواهد كسب كند، و همچنين «مطالب» بمعنى طلبها نباشد بلكه بمعنى چيزى چند باشد كه خواهد بطلبد و حاصل هر دو يكى است.

3889 انّما الكرم بذل الرّغائب و اسعاف الطّالب. بدرستى كه نيست كرم مگر دادن عطاهاى بسيار و برآوردن حاجت طلب كننده.

3890 انّما الدّنيا متاع ايّام قلائل ثمّ تزول كما يزول السّراب‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 85

و تقثع كما يقثع السّحاب. بدرستى كه نيست دنيا مگر متاع روزى چند اندك بعد از آن زايل مى‏شود چنانكه زايل مى‏شود سراب، و گشوده مى‏شود چنانكه گشوده مى‏شود ابر. «متاع» بمعنى منفعت است يا چيزى كه بآن بهره مند گردند و «سراب» آن است كه در بيابانها در نيمه روز مى‏نمايد كه گويا آب است.

3891 انّما البصير من سمع ففكّر و نظر فابصر و انتفع بالعبر. بدرستى كه نيست بينا مگر كسى كه بشنود پس تفكر كند، و نگاه كند پس ببيند و نفع يابد بعبرتها يعنى آنچه بشنود از مسائل و علوم بلكه از غير آنها نيز تفكر كند در آن و استنباط كند از آن علومى ديگر كه استنباط توان نمود از آن، و «نگاه كند پس ببيند» يعنى ببيند آن را حقيقت ديدن و آن اين است كه پى برد از آن به آن چه پى توان برد از حقايق و دقايق. و «نفع يابد بعبرتها» يعنى از چيزها عبرت گيرد و عمل كند بآن عبرتها مثل اين كه هر چه را ببيند كه نتيجه خوب دارد مرتكب گردد و هر چه را بيايد كه ثمره بد دارد اجتناب كند از آن.

3892 انّما الحليم من اذا اوذى صبر و اذا ظلم غفر. بدرستى كه نيست بردبار مگر كسى كه هرگاه ايذاء كرده شود، صبر كند و هرگاه ستم كرده شود نبخشايد.

3893 انّما المرء مجزى بما اسلف و قادم على ما قدّم. بدرستى كه نيست مرد مگر جزا داده شده به آن چه پيش كرده باشد و وارد شونده بر آنچه پيش فرستاده باشد.

3894 انّما الكيّس من اذا اساء استغفر و اذا اذنب ندم.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 86

بدرستى كه نيست زيرك مگر كسى كه هرگاه بد كند طلب آمرزش كند و هر گاه گناه كند پشيمان گردد.

3895 انّما زهّد النّاس فى طلب العلم كثرة ما يرون من قلّة من عمل بما علم . جز اين نيست كه بى‏رغبت كرده است مردم را در طلب علم بسيارى آنچه مى بينند از كمى كسى كه عمل كرده باشد به آن چه دانسته و «بودن اين معنى سبب بى رغبتى مردم در طلب علم» يا باعتبار اين است كه علم بى عمل معلوم است كه بد است پس مردم بى رغبت مى‏گردند در طلب علم از خوف اين كه مبادا هرگاه عالم شوند عمل نكنند بآن مانند اكثر مردم، و اين وبالى گردد از براى ايشان، و يا باعتبار اين كه گمان ميكنند كه اگر خوب مى‏بود يا ضرور مى‏بود ايشان خود عمل مى‏كردند بآن پس عمل‏نكردن اكثر را بآن، دليل اين ميكنند كه خوب نيست يا ضرور نيست.

3896 انّما حظّ احدكم من الارض ذات الطّول و العرض ذات الطّول و العرض قيد قدّه متعفّراً على خدّه. بدرستى كه نيست بهره احدى از شما از زمين صاحب آن درازى و پهنا مگر بقدر، قدّ او در حالى كه غلطيده باشد در خاك در افتاده بر گونه خود، مراد  اين است كه بهره كسى از شما از زمين با آن درازى و پهنا نيست مگر بقدر قدّ او در وقتى كه‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 87

دفن مى‏شود در آن پس دنيا شايسته آن نيست كه كسى حريص باشد در طلب آن و سعى زياد كند از براى آن و خود را از آخرت با همه وسعت بهره هر كس از آن و كثرت نعمتهاى پاينده آن محروم گرداند و ذكر «بودن  او افتاده بر گونه» اشاره باين است كه بر پهلو بخاك افتد و بهره او از زمين در طرف عرض بقدر عرض پهلوى او باشد نه بقدر تمام عرض او بخلاف اين كه بر پشت بخوابد يا بر او.

3897 انّما الحازم من كان بنفسه كلّ شغله و لدينه كلّ همّه و لآخرته كلّ جدّه. بدرستى كه نيست دورانديش مگر كسى كه بوده باشد بنفس او تمامى مشغولى او، و از براى دين او همه اندوه او، و از براى آخرت او تمام جهد او، يعنى تمامى مشغولى او در اصلاح نفس خود باشد، و همه اندوه او از خوف نقص دين او باشد، و سراسر جدّ و جهد او از براى تحصيل آخرت باشد.

3898 انّما الدّنيا دار ممرّ و الآخرة دار مستقرّ فحذوا من ممرّكم لمستقرّكم و لا تهتكوا استاركم عند من يعلم اسراركم. بدرستى كه نيست دنيا مگر خانه گذرگاه و آخرت خانه محلّ قرار است پس فرا گيريد از گذرگاه خود از براى محلّ قرار خود و مدريد پرده‏هاى خود را نزد كسى كه ميداند اسرار شما را مراد به «فرا گرفتن از گذرگاه از براى محلّ قرار» اين است كه فرا گيرند در گذرگاه چيزى چند از عملهاى نيكو كه سبب رفاهيت ايشان باشد در خانه محلّ قرار و مراد به «ندريدن پرده ها نزد كسى كه ميداند اسرار ايشان را يعنى حق تعالى كه عالم است باسرار هر كس و آنچه در دل گذارند چه جاى آنچه آشكارا كنند» اين است كه كار بدى مكنيد نه آشكار و نه نهان كه باعث رسوائى‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 88

شما شود زيرا كه هر چه بكنند در آشكار يا نهان آشكار است بر حق تعالى و هرگاه بد باشد باعث رسوائى ايشان مى‏شود پس گويا پرده خود را دريده‏اند نزد او تعالى شأنه.

3899 انّما مثل من خير الدّنيا كمثل قوم سفر نبابهم منزل جديب فامّوا منزلا خصيبا و جنابا مريعا فاحتملوا و عثاء الّطريق و خشونة السّفر و جشوبة المطعم لياتوا سعة دارهم و محلّ قرارهم. بدرستى كه نيست مثل كسى كه دانا شده باشد بدنيا مگر مانند مثل قومى مسافر كه موافق نباشد ايشان را منزلى خشك پس قصد كنند منزلى پرگياه و فضائى پر علف را پس بردارند مشقت راه را و درشتى سفر را و جشوبت خورش را تا اين كه بيايند بوسعت خانه ايشان و محلّ قرار ايشان. مراد اين است كه حال و صفت كسى كه دانا شده باشد بحال دنيا و غرض از آن مثل حال و صفت مسافرست كه در منزل ناموافقى باعتبار خشكى و قحطى آن باشند پس سفر كنند از آنجا بقصد منزلى پرگياه و فضايى پر آب و علف پس متحمل شوند مشقت راه را و درشتى سفر را و جشوبت خورش را يعنى غليظى و زبونى آن را يابى نانخورش بودن آن را از براى اين كه بيايند بوسعت خانه ايشان و محلّ قرار ايشان يعنى بخانه وسيعى از براى خود و جايى كه محلّ قرار ايشان تواند بود پس داناى بحال دنيا نيز ميداند كه ورود بر دنيا از براى قرار و استراحت در آن نيست بلكه منزلى است پر تعب و مشقت تا اين كه از آنجا بروند بخانه وسيع و محلّ قرار خود كه بهشت باشد و بنا بر اين جمعى مسافر كه تشبيه بآن شده جمعى است كه آخر مسافر شوند از منزل خود باعتبار خشكى و قحطى آن، و ممكن است كه مراد جمعى باشد كه بالفعل مسافر باشند و در منزل خشكى باشند و قصد كنند رجوع بخانه خود كه منزلى باشد پر آب و علف و بر خود گذارند مشقت راه آن را از براى وصول بوسعت خانه خود و محلّ قرار خود و وجه تشبيه اين باشد كه كسى كه دانا باشد بحال دنيا ميداند كه در دنيا مسافر است و

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 89