غرر الحكم و درر الكلم جلد ۳

قاضى ناصح الدين ابو الفتح عبد الواحد بن محمد تميمى آمدى
ترجمه : سيد هاشم رسولى محلاتى

- ۳ -


3776 انّى لعلى جادّة الحقّ و انّهم لعلى مزلّة الباطل. بدرستى كه من بر جاده حقم، و بدرستى كه ايشان بر لغزشگاه باطل‏اند «جاده» وسط راه و معظم آن را گويند، و مراد بايشان خلفاى جور است كه غصب حق آن حضرت صلوات اللّه و سلامه عليه نمودند و لغزشگاه باطل همان باطل است كه كسى كه بلغزد از حق بآن مى افتد و ممكن است كه مراد محل لغزشى باشد كه از آنجا بلغزند و بباطل بيفتند از شبهه‏ها و مانند آنها.

3777 انّى لعلى اقامة حجج اللّه اقاول و على نصرة دينه اجاهد و اقاتل. بدرستى كه من بر برپاى‏داشتن حجتهاى خدا گفتگو ميكنم، و بر يارى‏كردن‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 44

دين او جنگ ميكنم و جهاد مى‏نمايم، مراد بحجتهاى خدا آيات و علاماتى است كه از براى شرايع دين خود قرار داده و آنها را حجت و برهان كرده بر آنها مثل قرآن مجيد و احاديث نبوى.

3778 انى لارفع نفسى أن تكون حاجة لا يسعها جودى أو جهل لا يسعه حلمى أو ذنب لا يسعه عفوى أو أن يكون زمان أطول  من زمانى. بدرستى كه من بلند مى‏دارم نفس خود را از اين كه بوده باشد حاجتى كه گنجايش نداشته باشد آن را بخشش من، يا اين كه بوده باشد نادانى كه گنجايش نداشته باشد آن را بردبارى من، يا گناهى كه گنجايش نداشته باشد آن را در گذشتن من، يا اين كه بوده باشد روزگارى درازتر از روزگار من، يعنى من نفس خود را بلند مرتبه تر مى‏دارم از اين كه بوده باشد حاجتى كه جود و بخشش من آن را برنياورد، يا اين كه كسى از راه جهل و نادانى خلاف ادبى نسبت بمن بجاى آورد و بردبارى من آن را نگذارند، يا اين كه كسى گناهى نسبت بمن بكند و من درنگذرم از آن و ظاهر اين است كه مراد بزمان زمانى باشد كه آدمى در عبادت و طاعت صرف ميكند بنا بر اين كه زمان هر كسى گويا همان است و باقى زمان او را ثمره نباشد و بنا بر اين مراد اين باشد كه همچنين بلندتر مى‏دارم نفس خود را از اين كه بوده باشد زمان طاعت و عبادت كسى در شبانه روز درازتر از زمان طاعت و عبادت من، و ممكن است كه مراد زمان اصل وجود باشد و مراد اين باشد كه مرتبه من بلندتر است از اين كه زمان وجود كسى درازتر از زمان وجود من باشد و اشاره باشد به آن چه در احاديث ديگر وارد شده كه نفس مقدس حضرت رسالت پناهى صلّى اللّه عليه و آله و همچنين آن حضرت صلوات اللّه و سلامه عليه‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 45

بچند هزار سال قبل از خلق عالم خلق شده بودند و در حول عرش مى‏بودند يعنى با بدن مثالى.

3779 انّى كنت اذا سئلت رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله أعطانى و اذا سكتّ عن مسألته ابتدأنى. بدرستى كه من بودم چنين كه هرگاه سؤال مى‏كردم از رسول خدا رحمت كناد خدا بر او و آل او مى بخشيد بمن و هرگاه خاموش مى‏شدم از سؤال كردن از او ابتدا ميكرد مرا، مراد سؤال از علوم و مسائل است و اين كه شفقت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله با من بمرتبه بود كه هرگاه چيزى از آنها را سؤال مى‏كردم از آن حضرت بيان ميكرد آن را از براى من، و هرگاه من خاموش مى‏شدم از پرسيدن چيزى، آن حضرت خود ابتدا ميكرد و چيزهائى تعليم من ميكرد و با هيچ كس ديگر اين سلوك نمى‏فرمود چنانكه بر متتبع آثار و اخبار ظاهر است.

3780 انّى لأرفع نفسى ان أنهى النّاس عمّالست أنتهى عنه أو امرهم بمالا أسبقهم اليه بعملى أو أرضى منهم بما لا يرضى ربّى. بدرستى كه من بلند مى‏گردانم نفس خود را از اين كه نهى كنم مردم را از آنچه باز نايستم من خود از آن، يا اين كه امر كنم ايشان را به آن چه من پيشى نگيرم بر ايشان بسوى آن بكردار خود، يا اين كه خشنود شوم از ايشان به آن چه خشنود نگرداند پروردگار مرا.

3781 انّى لا احثّكم على طاعة الّا و أسبقكم  اليها و لا أنهاكم عن معصية الّا و أتناهى قبلكم عنها.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 46

بدرستى كه من بر نمى انگيزانم شما را بر طاعتى مگر اين كه پيشى مى‏گيرم بر شما بسوى آن و نهى نمى كنم شما را از گناهى مگر اين كه و باز مى ايستم پيش از شما از آن.

3782 انّى طلّقت الدّنيا ثلثا بتاتا لا رجعة لى فيها و ألقيت حبلها على غاربها. بدرستى كه من طلاق داده‏ام دنيا را سه طلاق باين، نيست رجوعى مراد در آن و انداخته‏ام ريسمان آن را بر دوش آن چون زن را كسى كه سه مرتبه طلاق بدهد حرام مى‏شود بر او و ديگر رجوع بآن زن نمى‏تواند كرد نه برجوع بطلاق و نه بعقد تازه، مگر اين كه شوهرى ديگر بكند و او دخول بكند باو و بعد از آن اتفاق افتد كه او طلاق دهد آن را و از عده او در آيد آن وقت آن شوهر اول كه او را سه مرتبه طلاق داده مى‏تواند خواست و اگر اين معنى سه مرتبه بعمل آيد كه نه طلاق شود ديگر حرام مؤبد مى‏شود و هرگز حلال بر او نمى‏شود هر چند شوهر ديگر كند، پس آن حضرت صلوات اللّه و سلامه عليه دنيا را بزنى تشبيه كرده كه سه مرتبه او را طلاق داده باشد و فرموده كه مرا رجوعى نيست در آن چنانكه زنى را كه سه مرتبه طلاق بدهند رجوع باو نمى‏توان كرد و پوشيده نيست كه سه طلاق بر وجه مشروع مطلقا باعث حرمت زن مى‏شود بر وجه مذكور خواه هر سه باين باشند و خواه بعضى از  آنها رجعى باشند كه رجوع در آن توان كرد، پس وصف آن حضرت صلوات اللّه و سلامه عليه سه طلاق را بباين باعتبار كمال مبالغه است در مفارقت از دنيا چنانكه سه طلاق داده آن را كه هر يك از آنها باين بوده و رجوع در آن ممكن نبوده و ممكن است كه اشاره باين نيز باشد كه اصلا مقاربت بدنيا بعمل نيامده و طلاقها كه واقع شده همه طلاق پيش از دخول بوده و بآن سبب باين بوده‏اند، و ممكن است كه ضمير [فيها] راجع بسه طلاق باشد نه بدنيا و بنا بر اين ترجمه اين مى‏شود كه نيست‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 47

رجوعى مرا در آنها و تأكيد باين بودن آنها و تفسير آن مى‏شود، و ممكن است كه وصف آنها بباين بودن و رجوع نبودن در آنها باعتبار هر يك نباشد بلكه باعتبار مجموع باشد از راه اين كه بعد از وقوع مجموع زن البته باين مى‏شود و رجوع بآن نمى‏توان كرد هر چند هر يك باين نباشد و بنا بر اين وصف بآن محتاج بنكته نيست و اللّه تعالى يعلم و «انداختن ريسمان آن بر دوش آن» كنايه است از اين كه هر جا كه خواهى برو مرا ديگر بتو كارى نيست.

3783 انّى أخاف عليكم كلّ عليم الّلسان منافق الجنان يقول ما تعلمون و يفعل ما تنكرون. بدرستى كه من مى‏ترسم بر شما هر دانا زبان منافق دلى را مى‏گويد آنچه را شما مى‏دانيد، و ميكند آنچه را شما بد مى‏دانيد مراد اين است كه ترس دارم بر شما از هر كه زبان دانائى داشته باشد و بگويد چيزى چند از مواعظ و نصايح كه شما خوب دانيد آنها را و دل او منافق باشد يعنى با ظاهر او موافق نباشد و بآن اعتبار بكند پنهانى چيزى چند را كه شما بد بدانيد و ترس از او باعتبار اين است كه چنين كسى بسيار است كه فريب مى‏دهد مردم را و ضررها بايشان مى‏رساند.

3784 انّى آمركم بحسن الاستعداد و الإكثار من الزّاد ليوم تقدمون على ما تقدّمون و تندمون على ما تخلّفون و تجزون بما كنتم تسلّفون. بدرستى كه من امر ميكنم شما را بنيكوئى آماده شدن و بسيار كردن از توشه از براى روزى كه وارد مى‏شويد بر آنچه پيش مى‏فرستيد، و پشيمان مى‏گرديد بر آنچه پس مى‏اندازيد، و جزا داده مى‏شويد به آن چه بوديد شما كه پيش مى‏كنيد.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 48

3785 انّى اذا استحكمت فى الرّجل خصلة من خصال الخير احتملته لها و اغتفرت له فقد ما سواها و لا أغتفر له فقد عقل و لا عدم دين لأنّ مفارقة الدّين مفارقة الامن و لا تهنأ حياة مع مخافة و عدم العقل عدم الحيوة و لا تعاشر الأموات. بدرستى كه من هر گاه محكم يافتم در مرد خصلتى از خصلتهاى خير را بر مى‏دارم او را از براى آن خصلت و مى‏پوشم از براى او نيافتن آنچه غير از آن باشد و نمى‏پوشم از براى او نيافتن عقلى را و نه نداشتن دينى را از براى اين كه جدا شدن از دين جدا شدن از ايمنى است، و گوارا نيست زندگانيى با ترسى و نداشتن عقل نداشتن زندگانى است و معاشرت كرده نمى‏شوند مردگان، مراد اين است كه همين كه در كسى محكم يافتم يك خو از خويهاى نيكو را برميدارم او را بدوست داشتن او و متوجه تربيت او شدن و دعا و شفاعت از براى او كردن، و مى‏پوشم از براى او نداشتن ماسواى آن خصلت را از خصلتهاى نيك ديگر يعنى نداشتن خصلتهاى ديگر را منظور نمى‏دارم و با وجود آن باعتبار همان يك خصلت خوب متوجه او ميشوم، نهايت نداشتن عقل و نداشتن دين را نمى‏پوشم و بر نمى‏دارم كسى را كه دين يا عقل نداشته باشد زيرا كه كسى كه دين نداشته باشد يعنى عقايد او حق نباشد ايمنى نيست او را زيرا كه هر لحظه در معرض اين است كه او را مرگ دررسد و بعذاب ابدى گرفتار گردد و چنين زندگانى گوارا نيست پس من چنين كسى را بر نمى‏گيرم و متوجه او نمى‏گردم، و كسى كه عقل نداشته باشد بمنزله مردگان است و كسى با مردگان معاشرت و آميزش نمى‏كند، پس بى عقل را هم بر نمى‏گيرم و متوجه او نيستم و بغير اين دو امر هر خو و خصلت خيرى كه در كسى مفقود باشد باعث ترك توجه و التفات باو نمى‏شود هرگاه يكى از خصال خير محكم باشد در او.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 49

حرف الف بلفظ «انّك»

از آنچه وارد شده از كلمات حكمت آيات حضرت امير المؤمنين على بن ابى طالب عليه السّلام در حرف الف بلفظ «انّك» در خطاب مفرد يعنى بدرستى كه تو، پس خطاب بلفظ مفرد است نه بلفظ جمع نهايت مراد خصوص مخاطب خاصى نيست بلكه شامل هر مخاطبى مى‏تواند بود پس با خطاب با جمع بحسب معنى چندان تفاوتى ندارد.

گفته است آن حضرت عليه السّلام:

3786 انّك فى سبيل من كان قبلك فاجعل جدّك لآخرتك و لا تكترث بعمل الدّنيا. بدرستى كه تو در راه كسى هستى كه بوده پيش از تو پس بگردان جد خود را از براى آخرت خود، و پروا مكن بعمل دنيا، يعنى تو نيز مانند آنان كه پيش از تو بوده‏اند در راه سفر آخرتى، پس بگردان جد خود را از براى آخرت خود و اهتمام مكن بكار دنيا و پروا مكن از خلل و قصور در آن.

3787 انّك لن يتقبّل من عملك إلّا ما أخلصت فيه و لم تشبه بالهوى و أسباب الدّنيا. بدرستى كه تو قبول نمى‏شود از عمل تو مگر آنچه خالص گردانيده باشى نيت را در آن و آميخته نگردانيده باشى آن را بخواهش خود و اسباب دنيا.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 50

3788 انّك لن تبلغ أملك و لن تعدو أجلك فاتّق اللّه و أجمل فى الطّلب. بدرستى كه تو نمى‏رسى باميد خود و نمى‏گذرى از وقت مرگ خود، پس بترس از خدا و تأنى كن در طلب، مراد اين است كه تو بپايان اميدهاى دنيوى خود نمى‏رسى زيرا كه نهايتى از براى آن نباشد و هر اميدى كه حاصل شود اميد ديگر سانح شود و مرگ نمى‏گذارد كه هميشه در طلب باشى پس بترس از خدا و پرهيزگارى پيشه كن كه كار تو آيد و تأنى كن در طلب دنيا و اعتدال كن در آن و افراط مكن، چه هر چند افراط كنى بپايان اميد خود نرسى پس اكتفا كن بميانه روى در آن كه نه افراط كرده باشى در آن و نه تفريط.

3789 انّك مدرك  قسمك و مضمون رزقك و مستوف ما كتب لك فارح نفسك من شقاء الحرص و مذلّة الطّلب وثق باللّه و خفّض فى المكتسب. بدرستى كه تو دريابنده نصيب خود را و ضامن داده شده روزى خود را و فرا گيرنده تمام آنچه را نوشته شده از براى تو پس آسايش ده نفس خود را از بدبختى حرص و خوارى طلب، و اعتماد كن بخدا، و سهل انگارى كن در كسب كردن، مراد اين است كه آنچه نصيب تو شده باشد از دنيا و خدا ضامن آن شده از روزى تو چنانكه فرموده: «وَ ما مِنْ دَابَّةٍ فِي الْأَرْضِ إِلَّا عَلَى اللَّهِ رِزْقُها» و نيست هيچ جنبنده در زمين مگر اين كه بر خداست روزى آن البته دريابى آن را و برسى بآن پس با وجود اين بر خود مگذار تعب حرص را و آسايش ده نفس خود را از بدبختى آن، و اعتماد

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 51

كن بر خدا و سهل انگارى كن در كسب امور دنيا و قبل از اين مكرر مذكور شد كه نصيبى كه البته باين كس خواهد رسيد قدرى است از دنيا كه حتما تقدير شده كه آن برسد و نصيب او كمتر از آن نباشد و همچنين روزى كه خدا ضامن شده از براى هر جنبنده يك قدرى است از روزى كه بآن زندگانى تواند كرد هر چند با تعب و زحمت باشد و بنا بر اين منافات ندارد با آنچه دلالت دارد بر مدخليت سعى در بعضى امور دنيويه و انتهاى آنها بر آن. اگر كسى گويد كه: بنا بر اين مترتب نمى‏گردد بر آن آنچه مترتب شده از امر براحت دادن نفس از بدبختى حرص و خوارى طلب جواب گوئيم كه ترتب آن باعتبار اين است كه اگر هيچ قدرى ضرور نبود و خدا اصلا ضامن آن نمى‏شد اگر كسى حرص مى‏داشت ممكن بود كه معذور باشد در آن باحتمال اين كه اگر آن نباشد مضطر گردد و اصلا روزى باو نرسد و اما هرگاه داند كه قدر ضرورى البته باو مى‏رسد و حق تعالى ضامن آن شده پس متحمل زحمت و تعب حرص شدن كمال بيخردى است نهايت مرتبه اين است كه كسى مرتكب قدرى سعى شود از براى توسعه بر خود و عيال و صرف كردن در خيرات و مبرات و اما حرص زياد در سعى از براى جمع كردن و بر روى هم گذاشتن چنانكه طريقه جمعى است كه بحرص دنيا مبتلا شده اند پس اصلا وجهى ندارد.

3790 انّك لست بسابق اجلك و لا بمرزوق ما ليس لك فلما ذا تشقى نفسك يا شقىّ. بدرستى كه تو نيستى پيشى گيرنده مرگ خود را و نه روزى داده شده آن چيزى را كه نيست از براى تو پس از براى چه چيز بدبخت مى‏گردانى نفس خود را اى بدبخت، خطاب با كسى است كه حرص زياد داشته باشد در طلب دنيا و باين اعتبار او را بدبخت فرموده‏اند، و مراد اين است كه تو پيشى نگيرى بر اجل يعنى نتوانى كه از مرگ بگريزى و پيشى گيرى بر آن و آن بتو نرسد پس عمر تو همان‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 52

است كه مقدر شده و زياد بر آن نشود و چيزى كه مقدر نشده از براى تو محال است كه روزى تو شود پس حرص زياد نبايد داشت گاه باشد كه آنچه حرص آن دارى مقدر نشده باشد از براى تو و سعى ترا در آن اصلا اثرى نباشد و بر تقديرى كه اثرى باشد گاه باشد كه اجل امان ندهد از تمتع بآن و بهره يافتن از آن پس با وجود اين احتمالات حرص زياد گاه باشد كه بغير از بدبخت نمودن نفس و بتعب و زحمت انداختن آن بعبث ثمره ندارد.

3791 انّك ان ملّكت نفسك قيادك افسدت معادك و اوردتك بلاء لا ينتهى و شقاء لا ينقضي. بدرستى كه تو اگر بگردانى نفس خود را مالك قياد خود تباه گرداند روز بازگشت ترا، و وارد سازد ترا بر بلائى كه بپايان نرسد و بدبختيى كه بسر نيايد. «قياد» بكسر قاف ريسمانى را گويند كه چيزى را بآن بكشند و مراد آنست كه: اگر نفس خود را مالك بر عنان خود گردانى و بگذارى كه ترا بهر جانب كه خواهد ببرد تباه گرداند روز بازگشت ترا و وارد سازد ترا بر بلائى كه بپايان نرسد و بدبختيى كه بسر نيايد.

3792 انّك طريد الموت الّذى لا ينجو هاربه و لا بدّ انّه مدركه. بدرستى كه تو شكار مرگى كه رستگارى نيابد گريزنده از آن و ناچار بتحقيق كه آن دريابنده است او را.

3793 انّك ان اشتغلت بفضائل النّوافل عن اداء الفرائض فلن يقوم فضل تكسبه بفرض تضيّعه.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 53

بدرستى كه تو اگر مشغول گردى بفضيلتهاى نافله‏ها از اداى واجبها پس برابرى نمى‏كند فضلى كه كسب كنى آن را بفرضى كه ضايع سازى آن را، مراد اين است كه: اشتغال بنوافل را نبايد مانع ساخت از پرداختن بفرايض بعنوانى كه باعث ترك آنها يا پس افتادن آنها از وقت فضيلت آنها گردد زيرا كه زيادتى كه آدمى كسب كند آن را باعتبار كردن نوافل برابرى نمى‏كند با فريضه كه تضييع كرده باشد آن را بفوت نمودن آن. و ممكن است كه  ضايع كردن فريضه شامل ناقص كردن آن نيز باشد هر چند ترك بالكليه نشود مثل اين كه پس اندازد نماز را بآخر وقت چه از احاديث ظاهر مى‏شود كه آن تضييع نماز است پس اشتغال بنوافل را باعث تضييع فريضه برين وجه نيز نبايد كرد يا پس انداخت از وقت فضيلت آن.

3794 انّك لن تدرك ما تحبّ من ربّك الّا بالصّبر عمّا تشتهى. بدرستى كه تو در نمى‏يابى آنچه را دوست مى‏دارى از پروردگار خود مگر بصبر نمودن از آنچه خواهش آن داشته باشى. مراد اين است كه وسيله نيست از براى دريافتن آنچه دوست مى‏دارى از بهشت و غير آن از ثوابها از جانب پروردگار خود يعنى دريافتن آن از جانب پروردگار خود باين كه عطا كند آن را بتو مگر اين كه صبر كنى از آنچه خواهش آن داشته باشى هرگاه آن مشروع نباشد پس صبر از آن براى رضاى حق تعالى و خشنودى او موجب دريافتن آن است.

3795 انّك لن تلج الجنّة حتّى تزدجر عن غيّك و تنتهى و ترتدع عن معاصيك و ترعوى. بدرستى كه تو داخل نمى‏شوى بهشت را تا اين كه باز ايستى از گمراهى خود، و كناره جوئى و باز ايستى از گناهان خود و رجوع كنى.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 54

3796 انّك ان سالمت اللّه سلمت و فزت. بدرستى كه تو اگر آشتى كنى با خدا سالم مانى و فيروزى يابى.

3797 انّك ان حاربت اللّه حربت و هلكت. بدرستى كه تو اگر جنگ كنى با خدا ربوده شوى و هلاك گردى يعنى ربوده شود از تو نيكبختى و سلامتى و ايمنى و مانند آنها.

3798 انّك ان اقبلت على الدّنيا ادبرت. بدرستى كه تو اگر روآورى بدنيا پشت گردانى يعنى بر سعادت و نيكبختى بلكه بر دنيا نيز، چه غالب اين است كه كسى كه پرخواهان و طالب آن باشد محروم ماند از آن و ممكن است كه  «ادبرت» بسكون تا خوانده شود نه بفتح آن و معنى اين باشد كه اگر روآورى بدنيا پشت گرداند دنيا از تو.

3799 انّك ان ادبرت عن الدّنيا اقبلت. بدرستى كه تو اگر پشت بگردانى از دنيا روآورى يعنى بسعادت و نيكبختى يا بدنيا نيز، بنا بر اين كه غالب اين است كه كسى كه خواهش دنيا نداشته باشد و گريزان باشد از آن دنيا طالب او مى‏شود و از پى او مى‏گردد  و بنا بر اين ممكن است كه «اقبلت» بسكون تا خوانده شود نه بفتح آن و معنى اين باشد كه اگر پشت گردانى از دنيا رو كند دنيا بتو.

3800 انّك ان تواضعت رفعك اللّه. بدرستى كه تو اگر فروتنى كنى بلند گرداند ترا خدا، مراد فروتنى با خدا و خلق است.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 55

3801 انّك ان تكبّرت وضعك اللّه. بدرستى كه تو اگر تكبر كنى پست گرداند ترا خدا مراد تكبر با خداست و همچنين با خلق.

3802 انّك ان جاهدت نفسك حزت رضى اللّه. بدرستى كه تو اگر جهاد كنى با نفس خود فراهم آورى خشنودى خدا را.

مراد جهادكردن با نفس است از براى داشتن او بر طاعات و منع او از معاصى.

3803 انّك ان انصفت من نفسك ازلفك اللّه. بدرستى كه تو اگر انصاف و عدل آورى از نفس خود يعنى از جانب نفس خود نسبت بديگران نزديك گرداند ترا خدا يعنى نزديك روحانى بجناب اقدس خود.

3804 انّك ان اجتنبت السّيئات نلت رفيع الدّرجات. بدرستى كه تو اگر دورى گزينى از گناهان برسى ببلند مرتبه‏ها.

3805 انّك  ان تورّعت تنزّهت عن دنس السّيئات.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 56

بدرستى كه تو اگر پرهيزگارى كنى پاك گردى از پليدى گناهان. مراد اين است كه پرهيزگار آن است كه خود را پاك دارد از پليدى گناهان و اجتناب كند از آنها، يا اين كه اگر پرهيزگار گردى خود را پاك گردانيدى از پليدى گناهان گذشته و پرهيزگارى تو سبب محو آنها گردد.

3806 انّك ان اطعت اللّه نجّاك و اصلح مثواك. بدرستى كه تو اگر فرمانبرى خدا را رستگارى دهد ترا و بساز آورد منزل ترا.

3807 انّك ان اطعت هواك اصمّك و اعماك و افسد منقلبك و ارداك. بدرستى كه تو اگر فرمانبرى خواهش خود را كر گرداند ترا و كور گرداند ترا، و تباه گرداند جاى بازگشت ترا، و هلاك گرداند ترا يا بيندازد ترا يعنى در هلاكت با پستى مرتبه. و «كر گردانيدن و كور گردانيدن او» باعتبار اين است كه كسى كه تابع هوى و خواهش خود باشد گوش نمى‏دهد بپند و موعظه كه منافى آن باشد و نمى‏شنود آن را و همچنين نمى‏بيند آنچه را خلاف آن باشد و متنبه نمى‏شود از ديدن آن، پس گويا كر و كور گرديده.

3808 انّك ان احسنت فنفسك تكرم و اليها تحسن. بدرستى كه تو اگر نيكوئى كنى پس نفس خود را گرامى گردانى و بسوى او نيكوئى كنى، مراد اين است كه نيكوئى كردن با مردم در حقيقت نيكوئى كردن با خود است و ثمره آن از براى او زياد، است از نفعى كه از آن برسد به آن كه نيكوئى شده باو، زيرا كه نفعى كه بآن شخص رسيده همان احسانى است كه باو شده و ظاهر است كه آن را قدرى نباشد در برابر ثوابى كه حق تعالى بازاى آن باو رساند در دنيا و آخرت.

3809 انّك ان اسأت فنفسك تمتهن و ايّاها تغبن. بدرستى كه تو اگر بدى كنى پس نفس خود را خوار گردانى و او را مغبون‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 57

و زيان رسيده نمائى چنانكه بر قياس بر آنچه در شرح فقره سابق مذكور شد ظاهر مى‏گردد.

3810 انّك مخلوق للآخرة فاعمل لها. بدرستى كه تو آفريده شده از براى آخرت پس عمل كن از براى آن.

3811 انّك لن تخلق  للدّنيا فازهد فيها و اعرض عنها. بدرستى كه تو آفريده نمى‏شوى از براى دنيا پس بى رغبت باش در آن و روبگردان از آن و خطاب در اين فقره گويا با كسى است كه هنوز مخلوق نشده و مخلوق خواهد شد، و ممكن است كه ترجمه اين باشد كه مخلوق نيستى پس احتياج بتكلفى نيست.

3812 انّك موزون بعقلك فزكّه بالعلم. بدرستى كه تو سنجيده مى‏شوى بعقل خود پس فزايش فرما آن را بعلم. مراد اين است كه: قدر هر كس بقدر عقل و دريافت اوست پس هر چند كسى تواند عقل خود را فزايش دهد و نموّ فرمايد قدر خود را زياده كرده خواهد بود و ظاهر است كه تحصيل علوم باعث فزايش و زيادتى عقل مى‏گردد پس بايد آن را فزايش فرمود بآن تا باعث زيادتى قدر گردد.

3813 انّك مقوّم بادبك فزيّنه بالحلم. بدرستى كه تو بها كرده شوى بادب تو پس زينت ده آن را ببردبارى يعنى زينت ده ادب خود را ببردبارى كه بهترين آداب است و سبب زينت آنها مى‏گردد تا باعث زيادتى قيمت و بهاى تو گردد.

3814 انّ ورائك طالبا حثيثا من الموت فلا تغفل. بدرستى كه از عقب تو جوينده است شتابان كه آن مرگ باشد پس غافل مباش از آن‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 58

و پوشيده نيست  كه در نقل اين فقره در اين فصل كه در ذكر فقراتى است كه عنوان آنها لفظ «انك» باشد غفلتى شده و در بعضى نسخه‏ها «انك من ورائك طالبا حثيثا» است يعنى بدرستى كه از عقب تو جوينده است شتابان و بنا بر اين نقل آن بموقع است نهايت «طالبا حثيثا» بنصب خوب نيست «طالبٌ حثيثٌ» برفع بايست چنانكه مخفى نيست.

3815 انّك لن يغنى عنك بعد الموت الّا صالح عمل قدّمته فتزوّد من صالح العمل. بدرستى كه سود ندهد بتو و دفع نكند بدى را از تو بعد از مرگ مگر عمل صالحى كه پيش فرستاده باشى پس توشه بگير از عمل صالح.

3816 انّك ان عملت للآخرة فاز قدحك. بدرستى كه تو اگر كار كنى از براى آخرت فيروزى يابد تير تو يعنى بمطلب برسى مانند تيرى كه بنشانه آيد يا اين كه نصيب و بهره تو كامل گردد.

3817 انّك ان عملت للدّنيا خسرت صفقتك. بدرستى كه تو اگر كار كنى از براى دنيا زيان كند فروخت تو يعنى آنچه بفروشى از عمر خود و صرف كنى در تحصيل آن.

3718 انّك لن تلقى اللّه سبحانه بعمل اضرّ عليك من حبّ الدّنيا. بدرستى كه تو ملاقات نكنى با خداى سبحانه بعملى ضرر رساننده تر بر تو از دوستى دنيا

3819 انّك ان تحمل الى الآخرة عملا انفع لك من الصّبر و الرّضا و الخوف و الرّجاء. بدرستى كه تو بر نمى‏دارى بسوى آخرت عملى را نفع‏رساننده تر از براى تو از صبر و خشنودى و ترس و اميد، يعنى صبر بر بلاها و خشنودى بتقدير خدا و ترس از او و اميد باو.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 59

حرف الف در خطاب جمع بلفظ «انّكم»

از آنچه وارد شده از سخنان حكمت‏آموز  حضرت على بن ابى طالب عليه السلام در حرف الف در خطاب جمع بلفظ «انّكم» يعنى [بدرستى كه شما] فرموده است آن حضرت عليه السلام:

3820 إنّكم بأعمالكم مجازون و بها مرتهنون. بدرستى كه شما بعملهاى شما جزا داده مى‏شويد و به آنها در گرويد يعنى حق تعالى شما را بمنزله گروى كه كسى بعوض چيزى بگيرد و حبس كند در گرو عملهاى شما نگاه دارد كه اگر اعمال خوب بكنيد جزاى نيك بشما بدهد و اگر اعمال بد بكنيد جزاى موافق آن بشما رساند.

3821 إنّكم إلى الآخرة صائرون و على اللّه معروضون. بدرستى كه شما بسوى آخرت گردنده ايد و بر خدا عرض كرده شويد يعنى از براى اين كه جزاى اعمال شما بشما داده شود پس بدانيد كه چه بايد كرد و كارى نكنيد كه سبب عذاب و عقاب و رسوائى روز حساب گردد.

3822 إنّكم حصائد الآجال و أغراض الحمام. بدرستى كه شما درو كردهاى اجلهائيد و نشانهاى تقدير مرگيد يعنى بزودى شما را اجلها درو خواهند كرد و بمنزله نشانه‏هائيد كه از براى تير تقدير مرگ گذاشته باشند پس بدانيد كه بزودى فانى شويد و در تهيه ذخيره باشيد از براى آن سرا كه پاينده و مستدام باشد.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 60

3823 إنّكم هدف النّوائب و درئية الأسقام. بدرستى كه شما هدف مصيبتهائيد و دريئه بيماريهائيد. «هدف» نشانه تير است و [دريئه‏] بدال بى‏نقطه حلقه ايست كه مى‏ساخته‏اند از براى آموختن زدن نيزه و انداختن تير بر آن و مراد اين است كه شما بمنزله هدف و دريئه‏ايد كه نصب كرده باشند از براى اين كه هر لمحه تير مصيبتى باو بخورد يا طعن نيزه بيمارئى يا تير آن، و غرض اين است كه حريص بر دنيا نبايد بود و در فكر تهيه سفر از آن بايد بود.

3824 إنّكم مدينون بما قدّمتم و مرتهنون بما أسلفتم. بدرستى كه شما جزا داده شده‏ايد به آن چه پيش كرده‏ايد و در گروهائيد به آن چه پيش فرستاديد يعنى در آخرت جزا داده شويد به آن چه پيش در دنيا كرده‏ايد و هميشه در گرو باشيد به آن چه پيش فرستاديد تا اين كه جزاى آن بشما برسد اگر خير باشد خير و اگر شرّ باشد شرّ.

3825 إنّكم طرداء الموت الّذى إن أقمتم أخذكم و إن فررتم منه أدرككم. بدرستى كه شما شكار كرده شده مرگيد كه اگر برميخيزيد مى‏گيرد شما را و اگر مى‏گريزيد در مى‏يابد شما را و رستگارى از آن نتوانيد يافت.

3826 إنّكم إلى العمل بما علمتم أحوج منكم إلى تعلّم ما لم تكونوا تعلمون. بدرستى كه شما بسوى عمل كردن به آن چه دانسته‏ايد محتاج تريد از شما بسوى ياد گرفتن آنچه نبوديد كه دانيد آن را، مراد اين است كه عمل كردن به آن چه آدمى دانسته از احكام سزاوارتر است از ياد گرفتن آنچه ندانسته از آنها، زيرا كه حكمى را

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 61

كه دانسته عمل بآن ضرور است و در ترك آن عذرى نيست بخلاف آنچه ندانسته چه ممكن است كه در آنها معذور باشد و بر تقديرى كه معذور نباشد يقين كه گناه آن كمتر است از گناه كسى كه حكمى را داند و دانسته مخالفت آن كند و باين مضمون احاديث ديگر نيز وارد شده چنانكه روايت كرده ثقة الاسلام كلينى طاب ثراه در كتاب كافى از حضرت امام همام امام زين العابدين صلوات اللّه و سلامه عليه كه فرموده كه: نوشته شده در انجيل كه: طلب مكنيد علم آنچه را نمى‏دانيد و هنوز عمل نكرده باشيد به آن چه دانسته ايد پس بدرستى كه علم هرگاه عمل كرده نشود بآن زياد نمى‏كند صاحب خود را مگر كفرى و زياد نمى‏كند از خدا مگر دورئى را.

3827 إنّكم إلى إنفاق ما اكتسبتم أحوج منكم إلى اكتساب ما تجمعون. بدرستى كه شما بسوى خرج‏كردن آنچه كسب كرده‏ايد محتاج‏تريد از شما بسوى كسب كردن آنچه جمع مى‏كنيد زيرا كه ثمره آنچه كسب شده اين است كه خرج شود و بهره از آن بحسب آخرت يا دنيا برده شود اگر خرج نشود لغو و عبث باشد بلكه سبب عذاب و عقاب گردد هرگاه حقّ واجبى بآن تعلق گرفته باشد و داده نشود و كسب‏كردن آنچه جمع مى‏كنيد ثمره ندارد و حاجتى بآن نيست بلكه بسا باشد كه سبب وزر و وبال گردد باين كه  از ممرّ حرامى كسب كنيد يا اين كه حق واجبى بآن تعلق بگيرد و ندهيد چنانكه اشاره بآن شد.

3828 إنّكم إلى إعراب الأعمال أحوج منكم إلى اعراب الاقوال. بدرستى كه شما باعراب عملها محتاج تريد از شما باعراب قولها مراد به «اعراب عملها» ظاهر كردن آنهاست و به «اعراب قولها» نيز ممكن است كه مراد همان ظاهر كردن آنها باشد و حاصل معنى اين باشد كه: شما بظاهر كردن اعمال يعنى بكردن كارهاى‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 62

خوب و ظاهر كردن آن عملها بر خدا يا بر خلق نيز محتاج تريد از ظاهر كردن اقوال يعنى باين كه بزبان دعويها كنيد و بعمل آمدن آنها معلوم نباشد، و ممكن است كه: مراد باعراب اقوال اظهار حركات و سكونات آنها باشد يا درست گفتن آنها و لحن نكردن در آنها و كنايه باشد از اهتمام در فصاحت و بلاغت كلمات و عبارات و مراد اين باشد كه: اهتمام بكردن كارهاى خير و ظاهر كردن آنها بهتر است از اهتمام بفصاحت و بلاغت كلام و سعى در آن و اين معنى ظاهرتر است و ممكن است  كه مراد باعراب اعمال نيز بمشا كلمه اعراب اقوال تصحيح اعمال و درست‏كردن آنها باشد و معنى اين باشد كه شما بتصحيح اعمال و اهتمام در درست كردن آنها محتاج‏تريد از اهتمام بفصاحت و بلاغت اقوال.

3829 إنّكم إلى اكتساب صالح الأعمال أحوج منكم إلى مكاسب الأموال. بدرستى كه شما بسوى كسب كردن شايسته عملها محتاج‏تريد از شما بسوى جايگاههاى كسب اموال يا كسب كردنهاى اموال.

3830 إنّكم إلى الاهتمام بما يصحبكم إلى الآخرة أحوج منكم الى كلّ ما يصحبكم من الدّنيا. بدرستى كه شما بسوى اهتمام به آن چه همراه باشد باشد شما بسوى آخرت محتاج‏تريد از شما بسوى هر چه همراه باشد با شما از دنيا.

3831 إنّكم الى أزواد التقوى أحوج منكم الى أزواد الدّنيا. بدرستى كه شما بسوى توشه هاى پرهيزگارى محتاج‏تريد از شما بسوى توشه‏هاى دنيا.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 63

3832 إنّكم الى عمارة دار البقاء أحوج منكم الى عمارة دار الفناء. بدرستى كه شما بسوى آبادان كردن خانه بقا كه آخرت باشد محتاج‏تريد از شما بسوى آبادان كردن خانه فنا كه دنيا باشد.

3833 إنّكم الى اجراء ما أعطيتم أشدّ حاجة من السائل الى ما أخذ منكم. بدرستى كه شما بسوى روان كردن آنچه عطا كرده‏ايد سخت حاجت‏تريد از سؤال‏كننده بسوى آنچه گرفته از شما يعنى حاجت شما بدادن آنچه بدرويش عطا كرده ايد زياده است از حاجت آن درويش به آن چه گرفته از شما زيرا كه دادن شما باعث معمورى دنيا و آخرت شما باشد و آنچه درويش از شما گرفته زياده از سد حاجتى از حاجتهاى دنيوى او نكند پس ظاهر است كه حاجت شما بآن زياده است از حاجت او باين و در بعضى نسخه ها  «جزاء» بدل «اجراء» است و بنا بر اين ترجمه اين است كه: بدرستى كه شما بسوى جزاى آنچه عطا كرده ايد، تا آخر، و از آنچه در شرح آن نسخه مذكور شد شرح اين نسخه هم ظاهر مى‏شود و حاجت ببيان نيست و اين نسخه ظاهر تر است.

3834 إنّكم أغبط  بما بذلتم من الرّاغب اليكم فيما وصله منكم.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 64

بدرستى كه شما سود برنده تريد به آن چه عطا كرده‏ايد از رغبت كننده بسوى شما در آنچه رسيده باو از شما يعنى سودى كه شما برده‏ايد بسبب آنچه عطا كرده‏ايد زياده است از سود آن كسى كه رغبت كرده بسوى شما در آنچه رسيده باو از شما، زيرا كه سودى كه شما برده‏ايد سود دنيا و آخرت است و سودى كه او برده نيست مگر سودى دنيوى آميخته بذلت و خفت و كجاست آن از اين

3835 إنّكم الى اكتساب الأدب أحوج منكم الى اكتساب الفضّة و الذّهب. بدرستى كه شما بسوى كسب كردن ادب محتاج تريد از شما بسوى كسب كردن نقره و طلا مراد به [ادب‏] چنان كه مكرر مذكور شد آدابى است كه در شريعت مقدسه از براى هر چيز مقرر شده، و ممكن است كه: شامل بعضى آداب حسنه نيز باشد كه: ميانه مردم شايع شده باشد و «بودن حاجت بكسب آن زياده از حاجت بكسب طلا و نقره» ظاهر است زيرا كه: آموختن ادب و رعايت آن باعث گرامى بودن و بلندى مرتبه در دنيا و آخرت گردد بخلاف كسب نقره و طلا كه اگر وبال نداشته باشد چندان ثمره نيز ندارد مگر اين كه غرض از آن صرف در وجوه خيرات و مبرات باشد و با وجود اين مرتبه كسب آداب افزون تر از آنست زيرا كه آن از جمله علم با عمل است و افزونى آن بر ساير مزايا ظاهر است.

3836 إنّكم الى القناعة بيسير الرّزق أحوج منكم الى اكتساب الحرص فى الطّلب. بدرستى كه شما بسوى قناعت‏كردن باندكى از روزى محتاج تريد از شما بسوى كسب كردن حرص در طلب زيرا كه آن قناعت فارغ مى‏گرداند شما را از بسيارى از تعبها و زحمتهاى طلب و باعث بلندى مرتبه شما مى‏گردد در دنيا و آخرت،

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 65

بخلاف حرص در طلب كه با همه تعب و زحمت آن اگر باعث وبال و نكالى نباشد ظاهر است كه سبب فزونى مرتبه هم نگردد.

3837 إنّكم مؤاخذون بأقوالكم فلا تقولوا الّا خيرا. بدرستى كه شما بازخواست كرده شويد بگفتارهاى شما پس نگوئيد مگر خيرى را.

3838 إنّكم مجازون بأفعالكم فلا تفعلوا الّا برّا. بدرستى كه شما جزا داده شويد بكردارهاى شما پس مكنيد مگر نيكى را.

3839 إنّكم الى مكارم الأفعال أحوج منكم إلى بلاغة الأقوال. بدرستى كه شما بسوى كردارهاى نيكو محتاج تريد از شما بسوى بلاغت گفتارها تحقيق معنى بلاغت مكرر مذكور شد و ظاهر است كه آن اگر چه از جمله فضايل و مزايا است احتياج بافعال نيكو زياده از احتياج بآن است زيرا كه اجر و ثوابى كه بر آنها مترتب گردد ظاهر است كه بر بلاغت مترتب نگردد.

3840 إنّكم الى اصطناع الرّجال احوج منكم الى جمع الأموال. بدرستى كه شما باحسان كردن بمردان  محتاج تريد از شما بسوى جمع اموال و در بعضى نسخه‏ها اين فقره نيست و در فقره سابق جمع الاموال بجاى بلاغة الاقوال است و بنا بر اين ترجمه آن اين است كه: بدرستى كه شما بسوى افعال نيكو محتاج تريد از شما بسوى جمع اموال.

3841 إنّكم إن اغتررتم بالآمال تخرّمتكم بوادر الآجال و قد فاتتكم الأعمال.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 66

بدرستى كه شما اگر فريب خوريد باميدها هلاك كند شما را تعجيل‏كننده‏هاى اجلها و حال اين كه بتحقيق فوت شده باشد شما را عملها يعنى اگر فريب خوريد باميدها و از پى آنها رويد و مشغول بسعى از براى آنها گرديد ناگاه هلاك كند شما را اجلها كه تعجيل ميكنند در آمدن در حالى كه فوت شده باشد از شما اعمالى كه باعث رستگارى شما باشد بسبب مشغول شدن باميدها و غافل شدن از آنها.

3842 إنّكم ان اغتنمتم صالح الأعمال نلتم من الآخرة نهاية الآمال. بدرستى كه شما اگر غنيمت شماريد عملهاى نيكو را مى‏رسيد از آخرت بنهايت اميدها، مراد بغنيمت شمردن آنها اين است كه آنها اين است كه آنها را نفع عظيمى دانند و سعى كنند در كردن آنها و فوت نكردن آنها.

3843 إنّكم انّما خلقتم للآخرة لا للدّنيا و للبقاء لا للفناء. بدرستى كه شما آفريده شده ايد از براى آخرت نه از براى دنيا و از براى باقى بودن كه در آخرت ميباشد نه از براى فنا كه در دنياست.

3844 إنّكم ان رضيتم بالقضاء طابت عيشتكم و فزتم بالغناء. بدرستى كه شما اگر راضى شويد بتقدير خدا نيكو باشد زندگانى شما و فيروزى يابيد بتوانگرى يعنى توانگرى در آخرت بلكه در دنيا نيز زيرا كه كسى كه راضى شود بتقدير حق تعالى اكتفا كند به آن چه برسد بآن و محتاج بسعى و طلب نباشد و اين كمال توانگريست.