غرر الحكم و درر الكلم جلد ۳

قاضى ناصح الدين ابو الفتح عبد الواحد بن محمد تميمى آمدى
ترجمه : سيد هاشم رسولى محلاتى

- ۲ -


3746 ان رغبتم فى الفوز و كرامة الآخرة فخذوا فى الفناء للبقاء. اگر رغبت داريد در فيروزى و گرامى بودن آخرت پس فرا گيريد از فنا از براى بقا يعنى فرا گيريد از عالم فنا كه دنياست توشه از براى عالم بقا كه آخرت باشد.

3747 ان كنتم تحبّون اللّه فاخرجوا من قلوبكم حبّ الدّنيا. اگر بوده باشيد شما چنين كه دوست داريد خدا را پس بيرون كنيد از دلهاى خود دوستى دنيا را.

3748 ان رايت من نسائك ريبة فاجعل لهنّ النّكير على الكبير و الصّغير . اگر بينى از زنان خود بد گمانيى يعنى امرى كه باعث بدگمانى تو شود پس بگردان از براى ايشان انكار كننده بر بزرگ و كوچك يعنى نگهبانى براى ايشان‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 23

مقرر كن كه هر كه خواهد بدى كند انكار كند بر او و منع كند او را از آن و اين نگهبان مقرر باشد بر كوچك و بزرگ نه خصوص زنان تا اين كه ايشان نيابند كه از خصوص ايشان چيزى بتو رسيده چه اين معنى باعث زيادتى جرأت ايشان مى‏شود و همچنين بر مردم نيز اين معنى ظاهر نشود و سبب رسوائى نگردد.

و ايّاك ان تكرّر العتب فانّ ذلك يغرى بالذّنب و يهّون العتب. و بپرهيز از اين كه مكرر كنى ملامت را پس بدرستى كه آن حريص مى‏گرداند بر گناه و خوار مى‏گرداند ملامت را اين تتمه كلام سابق است يا تتمه كلام ديگر كه در اينجا نقل نشده و حرف عطف از براى آن است و مراد اين است كه هرگاه كسى را بر كار بدى ملامت كردى تكرار مكن ملامت او را زيرا كه هر چند تكرار كنى آن را قبح آن گناه در نظر او و همچنين حيا و شرم او كم مى‏شود و اين در حقيقت باعث تحريص او مى‏شود بر آن گناه، و خوار شدن ملامت بعد از تكرار آن ظاهر است و محتاج ببيان نيست.

3749 ان سمت همّتك لاصلاح  النّاس فابدأ بنفسك فانّ تعاطيك صلاح غيرك و انت فاسد اكبر العيب. اگر بلند شود همت تو از براى اصلاح مردم پس ابتدا كن بنفس خود پس بدرستى كه فرا گرفتن تو صلاح غير خود را و حال آنكه تو خود فاسد باشى بزرگترين عيب است.

3750 ان جعلت دينك تبعا لدنياك اهلكت دينك و دنياك و كنت فى الآخرة من الخاسرين.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 24

اگر بگردانى دين خود را پيرو دنياى خود تباه كنى دين خود را و دنياى خود را و بوده باشى در آخرت از زيانكاران، «تباه شدن دين ظاهر» است و «تباه شدن دنيا» بنا بر آن است كه غالب اين است كه حق تعالى دنياى چنين كسى را نيز تباه ميكند و از دنيا نيز او را محروم مى‏گرداند.

3751 ان جعلت دنياك تبعا لدينك أحرزت دينك و دنياك و كنت فى الآخرة من الفائزين. اگر بگردانى دنياى خود را پيرو دين خود جمع كنى دين خود را و دنياى خود را، و بوده باشى در آخرت از فيروزمندان، «جمع كردن دنيا» باعتبار اين است كه هيچ كس بى بهره از آن نمى‏ماند و خصوصا اين كه كسى كه دين خود را محكم نگاه دارد و از سر دنيا بگذرد از براى دين يقين حق تعالى دنياى او را نيز آباد مى‏گرداند.

3752 ان اتّقيت اللّه وقاك. اگر بترسى از خدا نگاه دارد ترا.

3753 ان أطعت الطّمع أرداك. اگر فرمان‏برى طمع را هلاك گرداند ترا يا بيندازد يعنى در هلاكت و پستى مرتبه.

3754 ان تفضّلت خدمت. اگر بخشش كنى خدمت كرده شوى يعنى مخدوم مردم گردى.

3755 ان توقّرت اكرمت. اگر باوقار باشى بزرگ گردانيده شوى.

3756 ان تقنع تعزّ . اگر قانع شوى عزيز گردى.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 25

3757 ان تخلص تفز. اگر خالص گردى فيروزى يابى يعنى خالص و پاك گردى از صفات و اخلاق نكوهيده و افعال و اعمال ناشايست.

و گفته شد بآن حضرت عليه السلام كه: بدرستى كه اهل كوفه بصلاح نمى‏آورد ايشان را مگر شمشير پس فرمود آن حضرت عليه السلام:

 3758 ان لم يصلحهم الّا إفسادى فلا أصلحهم اللّه. اگر بصلاح نمى‏آورد ايشان را مگر فاسد كردن من پس بصلاح نيورد ايشان را خدا. مراد اين است كه شمشير كشيدن بر ايشان باعتبار اين كه مسلمانند و ظاهرا مطيع امامند شرعا جايز نيست و هرگاه شرعا جايز نباشد و من مرتكب آن شوم پس آن فاسد و تباه كند مرا پسى اگر اصلاح حال ايشان نشود مگر بشمشير كه باعث فساد حال من مى‏شود خدا اصلاح حال ايشان نكند و مرا بسبب آن فاسد و تباه نكند.

3759 ان تنزّهوا عن المعاصى يحببكم اللّه. اگر پاكيزگى جوئيد از گناهان دوست دارد شما را خدا.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 26

حرف الف بلفظ «انا»

از آنچه وارد شده از سخنان حكمت آميز حضرت على بن ابى طالب عليه السّلام در حرف الف بلفظ «انا» و آن الف متكلّم است و بمعنى [من‏] است، گفته آن حضرت عليه السّلام:

3760 أنا قسيم النّار و خازن الجنان و صاحب الحوض و صاحب الأعراف. منم قسمت كننده جهنم و گنجور بهشت و صاحب حوض و صاحب اعراف.

بودن آن حضرت صلوات اللّه و سلامه عليه از جانب خدا قسمت كننده دوزخ و بهشت و اين كه بى فرمان او كسى را بهيچ يك از آنها نبرند در احاديث بسيار وارد شده و مراد بحوض حوضى است كه مشهور شده بحوض كوثر و آن حوضى است كه شيخ صدوق طاب ثراه در كتاب امالى روايت كرده از حضرت پيغمبر صلى اللّه عليه و آله كه فرموده: هر كه ايمان نياورد بحوض من پس وارد نسازد خدا او را بر حوض من و اين نفرين است بر كسى كه ايمان نياورد بآن باين كه نرسد بآن و محروم ماند از آن.

و از أبى ايوب انصارى رضى اللّه عنه روايت شده كه پرسيدند حضرت رسول صلى اللّه عليه و آله را از حوض فرمود كه: چون پرسيديد پس خبر مى‏دهم شما را بدرستى كه حوض اكرام كرده مرا خدا بآن و تفضيل داده مرا بر هر كه بوده پيش از من از پيغمبران و آن حوض بقدر ما بين ايله و صنعاء است در آن است جامها براى آب خوردن بعدد ستاره‏هاى آسمان، روان مى‏شود در آن دو نهر بزرگ از آب، آب آن سفيد تر است از شير و شيرين تر است از عسل، سنگريزه آن زمرد و ياقوت است، زمين آن مشگ اذفر است يعنى مشگ بغايت نيكو، شرطى است مشروط از جانب پروردگار من كه وارد آن نمى‏شوند

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 27

مگر كسانى كه پاك باشد دل ايشان و درست باشد نيتهاى ايشان و تسليم كننده باشند براى وصى من بعد از من آن كسانى كه مى‏دهند آنچه را بر ايشان است بآسانى و نمى‏گيرند آنچه را كه براى ايشان است بدشوارى، دور ميكند وصىّ من از حوض روز قيامت كسى را كه نيست از شيعه او همچنان كه دور ميكند مرد شترى را كه جرب داشته باشد از شترانش كسى كه نوشد از آن حوض تشنه نشود هرگز. و روايت  شده از ابى ذر رضى اللّه عنه كه گفته: رسول خدا صلى اللّه عليه و آله فرمود: وارد مى‏شود بر من بر سر حوض على امير مؤمنان و امام غرّ محجلان پس برميخيزم مى‏گيرم دست او را پس سفيد مى‏شود روى او و رويهاى اصحاب او پس مى‏گويم  چگونه جانشينى كرديد مرا با ثقلين بعد از من پس مى‏گويند كه: پيرو شديم بزرگتر را و تصديق كرديم آن را و معاونت كرديم كوچكتر را و يارى نموديم و جنگ كرديم با او، پس مى‏گويم كه برگرديد سيراب، سيراب كرده شده پس مى‏آشامند شربتى كه تشنه نمى‏شوند بعد از آن هرگز روى امام ايشان مانند آفتاب برآمده باشد و رويهاى ايشان مانند ماه شب بدر يا مانند روشن ترين ستاره.

«غرّ» جمع أغرّ است و «أغرّ» اسب پيشانى سفيد و سفيد هر چيز را گويند و «محجل» اسبى را گويند كه دستها و پايهاى آن سفيد باشد و مراد به «غرّ محجلان» در اينجا گروهى است كه بر راه راستند و مانند آن اسبان با يمن و بركتند.

و مراد به «ثقلين» دو چيز گرانبهاى عظيم القدر است كه در حديث مشهور از آن حضرت صلى اللّه عليه و آله روايت شده كه فرموده: بدرستى كه من مى‏گذارم در ميان شما ثقلين را كه آنها كتاب خداست و عترت  من كه اگر دست زنيد به آنها گمراه‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 28

نشويد هرگز، و مراد به «بزرگتر» كتاب خداست و به «كوچكتر» امام از عترت او.

و «جنگ كرديم با او» يعنى با مخالفان همراه او.

و شيخ صدوق طاب ثراه در كتاب خصال روايت كرده از حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه و سلامه عليه كه فرموده: من با رسول خدايم و با من است عترت من بر حوض، پس هركه خواهد ما را پس بايد كه فراگيرد بگفته ما، و بايد كه عمل كند عمل ما، پس بدرستى كه از براى هر اهلى نجيبى است و از براى ماست نجيبى و از براى ماست شفاعتى و از براى اهل دوستى ماست شفاعتى  پس تنافس كنيد در ملاقات ما بر حوض پس بدرستى كه ما ميرانيم از آن دشمنان خود را و آب مى‏دهيم از آن دوستان خود را و پيروان خود را، هر كه بياشامد از آن يك شربتى تشنه نمى‏شود بعد از آن هرگز، حوض ما در آن دو ساقيه بزرگ است كه مى‏ريزند از بهشت يكى از آنها از تسنيم است و ديگرى از معين، بر دو طرف آن زعفران است، و سنگ‏ريزه‏هاى آن مرواريد است و آن كوثر است. مراد باين كه «از براى هر اهلى نجيبى است» اين است كه: از براى هر اهل بيتى گرامى و برگزيده باشد نزد ايشان و از براى ما نيز گرامى و برگزيده باشد و آن هر كسى است كه فرا گيرد قول ما را و عمل كند عمل ما اين بنا بر اين است كه عبارت حديث در نسخه كه بنظر رسيده بدين نحو است «فانّ لكلّ اهل نجيبا و لنا نجيب» و دور نيست كه «نجيبا» و «نجيب» سهوى باشد از ناسخ و صحيح «نخبا» و «نخب» باشد بضم نون و خاء نقطه دار و ترجمه اين باشد كه: از براى هر اهلى برگزيده‏ها و اصحاب نيكو باشد و از براى ما هم برگزيده‏ها و اصحاب نيكو باشد و آنها آنانند كه فرا گيرند قول ما را و عمل كنند عمل ما را.

و «تنافس كنيد» يعنى هر يك رغبت كنيد در آن و معارضه كنيد با يكديگر در آن و طلب كنيد كه سبقت گيريد بر آن و «تسنيم» نهريست در بهشت كه در قصرها و بالاخانه‏ها مى‏رود و «معين» بمعنى آب جارى است و در اينجا مى‏بايد كه نام نهرى‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 29

خاصّ باشد در بهشت كه كوثر نام آن باشد و ممكن است كه «و آن كوثر است» اشاره بحوض مذكور باشد چه آن را نيز كوثر گويند چنانكه مشهور است و در كتاب مجمع البيان نقل كرده از صحيح مسلم كه از صحاح معتبر اهل سنت است كه روايت كرده از انس كه گفته كه: ميانه اوقاتى كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله روزى ميان ما بود وقتى بود كه آن حضرت خواب رفت يا پينكى زد خواب رفتنى يا پينكى‏زدنى، بعد از آن برداشت سر مبارك خود را تبسم كننده پس گفته شد كه: چه چيز بخنده آورده شما را اى رسول خدا-  فرمود كه: فرود آمد بر من همين وقت سوره پس خواند سوره كوثر را بعد از آن فرمود كه: آيا مى‏دانيد كه: چه چيز است كوثر-  گفتيم: خدا و رسول او داناترند، فرمود كه: پس بدرستى كه آن نهريست كه وعده داده مرا بآن پروردگار من، بر آن خير بسيار است آن حوض من است وارد ميشوند بر آن امّت من روز قيامت آنيه آن يعنى ظروفى كه بر سر آن باشد از براى آب برداشتن بعدد ستاره هاى آسمان است «پس كشيده ميشوند» يعنى كشيده ميشوند از براى دور كردن از اين حوض اهل زمانى از ايشان يعنى از امت من پس مى‏گويم من كه: اى پروردگار من بدرستى كه ايشان  از امت منند پس گفته مى‏شود كه بدرستى كه تو نمى‏دانى كه چه تازه پديد آوردند بعد از تو.

و در كتاب امالى روايت كرده از ابن عباس كه: چون نازل شد بر رسول خدا صلى اللّه عليه و آله «انّا أعطيناك الكوثر» يعنى: بدرستى كه ما عطا كرده ايم بتو كوثر را. گفت بآن حضرت على بن ابى طالب عليه السلام: چه چيز است اين كوثر اى رسول خدا-  فرمود كه: نهريست كه روان مى‏شود زير عرش خدا، آب آن سفيدتر از شير و شيرين‏تر است از عسل و نرم تر است از مسكه، سنگ ريزه‏هاى آن زبر جداست و ياقوت و مرجان، گياه آن زعفران است، خاك آن مشك اذفر، پى‏هاى آن يعنى منبعهاى آن زير عرش خداست. بعد از آن زد رسول خدا صلى اللّه عليه و آله‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 30

دست مبارك بر پهلوى امير المؤمنين عليه السلام و فرمود: اى على اين نهر از براى من است و از براى تو و از براى دوستان تو بعد از من. و از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه روايت شده كه: كوثر نهريست در بهشت كه داده آن را اللّه تعالى بر پيغمبر خود در عوض پسرش. و نيز از آن حضرت صلوات اللّه عليه روايت شده كه: حضرت رسول صلى اللّه عليه و آله روزى نماز صبح گزارد بعد از آن بجانب على بن ابى طالب عليه السلام التفات نموده و فرمود كه: يا على اين چه نورى است كه مى‏بينم فروگرفته ترا-  گفت يا رسول اللّه جنابتى امشب مرا حاصل شد و بجانب آب رفتم و نيافتم آب را پس چون متوجه برگشتن شدم ندا كرد مرا مناديى كه: يا امير المؤمنين پس ملتفت شدم ديدم كه در پى سر من ابريقى است پر از آب و از آن غسل كردم حضرت رسول اللّه فرمود كه: يا على آن منادى جبرئيل بود و آب از نهرى بود كه آن را كوثر مى‏گويند بر دور آن دوازده هزار درخت است كه هر درختى را سيصد و شصت شاخ است و هرگاه اهل بهشت اراده طرب كنند مى‏وزد بادى پس نباشد هيچ درختى و نه هيچ شاخى مگر اين كه آواز آن شيرين‏تر از ديگرى است و اگر نه اين است كه: اللّه تعالى نوشته است بر اهل بهشت حيات جاويد را هرآينه مى‏مردند از شادى و از شدت حلاوت آن آوازها، و اين نهر در جنت عدن است و آن براى من است و براى تو و فاطمه و حسن و حسين و «نيست براى كسى در آن چيزى» مراد اين است كه حق ماست و اختيار دادن آن با ماست و كسى ديگر را اختيارى در آن نيست و كسى كه دوستى ما نداشته باشد از آن نصيبى ندارد.

و از ابن عباس روايت شده كه: چون نازل شد «إِنَّا أَعْطَيْناكَ الْكَوْثَرَ» حضرت رسول خدا صلى اللّه عليه و آله بالاى منبر رفت و خواند آن را بر مردم پس چون از منبر فرود آمد مردم گفتند: يا رسول اللّه چيست اين چيز كه عطا كرده آن را بتو خدا-  فرمود كه: نهريست در بهشت سفيدتر از شير و راست‏تر از تير در كناره هاى آن قبه ها است از در و ياقوت، وارد آن مى‏شود مرغان سبزى كه آنها را گردنهاست چون گردنهاى شتران بختى، گفتند: يا رسول اللّه چه نازك و لطيف باشد آن‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 31

مرغان. فرمود كه: آيا خبر ندهم شما را بنيكوتر از آن-  گفتند: بلى. فرمود كه: هر كه بخورد آن مرغ را و بياشامد آن آب را فيروزى يابد برضوان خدا يعنى رضا و خشنودى او. و پوشيده نيست كه ظاهر اين روايات اين است كه: كوثر نام نهرى خاص است و حوض را كه كوثر مى‏گويند باعتبار اين است كه آن نهر در آن جارى است و بآن اعتبار بعضى از مفسرين «كوثر» را بنهر تفسير كرده‏اند، و بعضى بحوض، و بعضى از مفسرين كوثر را بخير بسيار تفسير كرده‏اند، و بعضى بنبوت و كتاب، و بعضى بخصوص قرآن، و بعضى بشفاعت، و در حديثى از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه نيز بشفاعت تفسير شده و بعضى بكثرت نسل و ذريه كه باعتبار كثرت اولاد حضرت فاطمه صلوات اللّه عليها بظهور آمد و مخفى نيست كه كوثر مشتق از كثرت است و مراد بآن خير بسيار مى‏تواند بود و خصوص هر يك از امور مذكوره نيز كه هر يك خير بسيارند مى‏تواند بود و همه آنها نيز مى‏تواند بود و اللّه تعالى يعلم و مراد به «اعراف» چنانكه قبل از اين مذكور شد بلنديهاى حجاب و حصارى است كه ميانه بهشت و دوزخ است و مراد اين است كه: منم سر كرده آنها كه بر اعراف باشند تا اين كه اصحاب بهشت و اهل دوزخ را نشان دهند و امر كنند كه هر كس را بجاى او برند و ليس منّا اهل البيت امام الّا و هو عالم  بأهل ولايته و ذلك لقول اللّه تعالى وَ يَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْ لا أُنْزِلَ.

و نيست از ما اهل بيت رسول خدا امام و پيشوائى مگر اين كه حال اين باشد كه او دانا باشد باهل سلطنت خود و اين از براى قول خداى بلند مرتبه است كه نيستى تو مگر ترساننده و از براى هر قومى هدايت كننده است. اين تتمه كلام سابق است و مراد به «اهل سلطنت او» جمعى است كه او سلطنت بر ايشان دارد يعنى اهل زمان امامت او زيرا كه سلطنت هر يك از ايشان صلوات اللّه و سلامه عليهم أجمعين در زمان خود بر تمام اهل آن زمان است‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 32

و اختصاص ببعضى ندارد و استشهاد بآيه كريمه ظاهر اين است كه باعتبار اين باشد كه: آن حضرت صلوات اللّه و سلامه عليه داند كه مراد از آن اين است كه تو اى رسول خدا نيستى مگر ترساننده مردم از معاصى و امر كننده و نهى كننده ايشان و از براى هر قومى هاديى است كه هدايت كند ايشان را ببهشت و آن امام عصر آن قوم است كه مطيعان ايشان را در اعراف راه مى‏نمايد ببهشت يا مى‏رساند بآن پس از اين معلوم مى‏شود كه او عالم است بحال همه رعيت خود، تا تواند مطيعان ايشان را هدايت كند ببهشت و آنچه در تفسير مجمع البيان روايت كرده كه: چون نازل شد اين آيه كريمه فرمود رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله: «منم ترساننده و على است هدايت كننده بعد از من اى على بتو هدايت مى يابند هدايت يابندگان» آن نيز بر معنى مذكور محمول مى‏تواند شد و همچنين آنچه روايت شده در كتاب كافى و غير آن از حضرت امام بحق ناطق امام جعفر صادق صلوات اللّه و سلامه عليه كه فرموده: هر امامى هدايت‏كننده است از براى قرنى كه او در ايشان بوده آن نيز بر آن محمول مى‏تواند شد و روايت كرده در كتاب از حضرت امام همام باقر علوم الاولين و الآخرين كه فرموده: رسول خدا ترساننده است و از براى هر زمانى از ما هدايت‏كننده است كه هدايت ميكند ايشان را به آن چه آورده است آن را پيغمبر خدا پس هدايت كنندگان بعد از رسول خدا على است بعد از آن اوصيا يكى بعد از يكى، و اين نيز بر معنى مذكور محمول مى‏تواند شد باين كه مراد به آن چه آورده است آن را پيغمبر خدا بهشت باشد كه پيغمبر خبر آن را آورده و مراد بهدايت كردن هر امامى بآن هدايت‏كردن بآن باشد در اعراف، و ممكن است كه معنى آيه كريمه اين باشد كه: نيستى تو مگر ترساننده عامّ از براى همه امت تا قيامت و از براى هر قومى راه نماينده خاصى نيز هست كه بذل جهد كند در هدايت ايشان بخصوص كه در زمان آن حضرت صلّى اللّه عليه و آله همان حضرت باشد و بعد از او امام هر عصر، و احاديث مذكوره همه بر اين معنى محمول مى‏تواند شد بنا بر اين استشهاد بآيه شريفه در اين كلام معجز نظام بايد كه محمول شود بر استشهاد بر آنچه‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 33

معلوم شد از كلام سابق از وجود امامى از اهل بيت صلوات اللّه عليهم در هر عصرى نه بر خصوص عالم بودن او باهل سلطنت او و اللّه تعالى يعلم.

3761 انا صنو رسول اللّه و السّابق الى الاسلام و كاسر الاصنام و مجاهد الكفّار و قامع الاضداد. من صنو رسول خدايم و پيشى گيرنده بسوى اسلام و شكننده بتها و جهاد كننده با كفار و خوار كننده مخالفان. «صنو» بكسر صاد و سكون نون شاخى را گويند از نخل يا از هر درختى كه با شاخ ديگر از يكجا رسته باشد و «بودن آن حضرت صلوات اللّه و سلامه عليه صنو رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله» ظاهر است چه پسر عم و برادر آن حضرت بود و اقرب مردم بسوى او در اخلاق و خصال و اعمال و افعال، و «صنو» بمعنى برادر مهربان نيز آمده و ظاهر اين است كه اين هم مأخوذ از معنى اول است و «بودن آن حضرت پيشى گيرنده بسوى اسلام» مشهور و معروف است و ميانه شيعه و اهل سنت همه مسلم و معلوم، چنانكه اهل سنت نقل كرده اند از ابن عباس كه گفته: گفت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله: رحمت فرستادند فرشتگان بر من و بر على هفت سال گفتند بچه سبب بود اين اى رسول خداى-  فرمود: رحمت فرستادند فرشتگان بر من و بر على هفت سال، و اين بسبب اين بود كه بلند نشد شهادت «لا اله الا اللّه» بسوى آسمان مگر از من و از على. و در بعضى روايات ايشان مگر از او و از من. و روايت كرده‏اند از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله كه فرموده در باره آن حضرت صلوات اللّه عليه: اين اول مردم است بحسب ايمان بمن و اول مردم است بحسب ملاقات كردن با من در روز قيامت و آخر مردم است با من بحسب عهد نزد مرگ يعنى بعد از همه كس نزد من ماند در آن وقت، و غير اينها از روايات متضافره كه از طرف ايشان نقل شده و از طرق شيعه آثار و اخبار در اين باب فزون از حد و حصر است. و «بودن آن حضرت شكننده‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 34

بتها» آنهم مشهور و معروف است و خاصه و عامه را در آن سخنى نيست و مراد بتها است كه بر كعبه معظمه بود و آن حضرت صلوات اللّه و سلامه عليه فرموده: رسول خدا صلى اللّه عليه و آله بر دوش آن حضرت بالا رفت تا به آنها رسيد و پائين انداخت و در هم شكستند و خرد شدند و احمد بن حنبل كه يكى از ائمه اربعه اهل سنت است در مسند خود روايت كرده از ابى مريم از آن حضرت عليه السلام كه فرموده: رفتيم من و پيغمبر تا رسيديم بكعبه پس گفت بمن رسول خدا صلى اللّه عليه: بنشين و بالا رفت بر دوش من پس رفتم كه برخيزم با آن حضرت پس ديد از من ضعفى پس فرود آمد و خود بنشست از براى من و فرمود كه: بالا رو بر دوش من پس بالا رفتم بر دوشهاى مبارك آن حضرت پس بلند كرد مرا و چنين در خيال من در آمد كه اگر خواهم هر آينه برسم بكنار آسمان تا اين كه برآمدم بر خانه و بر آن بود بتى از برنج يا مس پس گرديدم من چنين كه قصد آن كنم و چاره آن نمايم از طرف راست آن و از چپ آن و پيش روى آن و از پشت سر آن تا اين كه چون خوب گرفتم آن را فرمود بمن رسول خدا صلى اللّه عليه و آله كه: بينداز آن را پس انداختم آن را پس شكست چنانكه مى‏شكند شيشه‏ها، بعد از آن پائين آمدم و رفتم من و رسول خدا صلى اللّه عليه و آله بسرعت و شدت تا اين كه پنهان شديم بخانه‏ها از ترس اين كه مبادا برخورد بما احدى از مردم و پوشيده نيست كه در اين روايت اگر چه يك بت مذكور شده نهايت منافات ندارد با اخبار ديگر كه در آنها بتها واقع شده موافق اين فقره مباركه زيرا كه ممكن است كه يك بت از آنها بزرگتر و عمده‏تر باشد پس بآن اعتبار در اين خبر اقتصار بر ذكر آن شده باشد و «بودن آن حضرت جهادكننده با كفار» ظاهر است و هيچ كس در آن باب طرف نسبت او نتواند شد چنانكه مشهور و معروف  است از تتبع اخبار و آثار كه در باب وقايع پيغمبر صلى اللّه عليه و آله و همچنين وقايعى كه در ايام خلافت ظاهرى آن حضرت روى نمود وارد شده ظاهر مى‏شود چنانكه در جنگ بدر كه اول جنگى بود كه حق تعالى مسلمانان را امر بآن فرمود با وجود كمى مسلمانان و بسيارى كفار

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 35

آن حضرت يك يك از شجاعان كفار را بقتل آورد تا اين كه نصف كفار را آن حضرت بقتل آورد و نصف ديگر را باقى مسلمانان و سه هزار نفر ملائكه كه بمدد ايشان آمده بودند و با وجود اين علم بدست آن حضرت بود، و در جنگ احزاب كمال مبالغه فرمود در كشتن كفار و از آن جمله عمرو بن عبد ود را كه سرآمد شجاعان روزگار بود بقتل آورد و نقل كرده‏اند كه او از جانب كفار مكرر مبارز طلبيد و مسلمانان امتناع كردند از رفتن بجنگ او، و آن حضرت طلب اين مى‏فرمود كه بمبارزت او برود و رسول خدا صلى اللّه عليه و آله او را منع مى‏فرمود از اين تا ببيند كه مسلمانان چه ميكنند چون ديد كه همه اصرار ميكنند بر امتناع از آن، اذن داد آن حضرت را و عمامه مبارك خود را بر سر او گذاشت و دعا كرد از براى او. و از حذيفه كه از اكابر اصحاب آن حضرت صلّى اللّه عليه و آله بود نقل كرده‏اند كه گفته: قسم بكسى كه نفس حذيفه در دست اوست هر آينه عمل او در اين روز بزرگتر بود بحسب اجر از عمل تمام اصحاب محمد صلّى اللّه عليه و آله تا روز قيامت، و رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فرموده: هر آينه ضربت على بهتر است از عبادت ثقلين يعنى انس و جن، و در جنگ خيبر محاصره فرمود رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله قلعه ايشان را شانزده روز و علم بدست مبارك آن حضرت بود ناگاه رمدى عارض شد آن حضرت را، پس رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله علم را بابى بكر تسليم فرمود پس رفت با جماعتى و برگشتند گريزان و ترسناك، روز ديگر آن را بعمر دادند پس او هم چنان كرد كه ابو بكر كرده بود، پس فرمود پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله كه هر آينه تسليم ميكنم فردا علم را بسوى مردى كه دوست مى‏دارد او را خدا و رسول او و دوست مى‏دارد او خدا و رسول او را، بسيار حمله كننده ناگريزنده، بياوريد از براى من على را، پس گفته شد كه رمدى دارد، پس آب دهن مبارك خود را در چشمهاى او انداخت و علم را باو داد و آن حضرت رفت و مرحب را كه صاحب قلعه و از عمده شجاعان بود كشت و اصحاب او گريختند و درها را بستند و آن حضرت در را گشود و از جا كند و آن را جسرى كرد بر خندق و مسلمانان از آن عبور كردند و فيروزى‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 36

يافتند پس چون برگشتند آن حضرت آن را بدست راست خود گرفت و چندين ذرع دور افكند، و بيست كس آن در را مى بستند و مسلمانان عاجز شدند از نقل آن تا اين كه آخر هفتاد مرد نقل كردند آن را. و در جنگ حنين نقل كرده‏اند كه: پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله با ده هزار نفر از مسلمانان رفته بود پس ابو بكر چشم زد ايشان را و گفت: با اين كثرت امروز مغلوب نخواهيم شد، پس همه گريختند و باقى نماند با رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله مگر نه نفر، آن حضرت صلوات اللّه و سلامه عليه و عباس و فضل پسر او و شش نفر ديگر، پس بيرون آمد از جانب كفار ابو خردل و كشت او را آن حضرت، و گريختند كفار و پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله با آن معدود از عقب ايشان رفتند و آن حضرت صلوات اللّه و سلامه عليه چهل كس از ايشان را كشت و تتمه گريختند و مسلمانان اموال ايشان را بغنيمت بردند. و بر اين قياس وقايع ديگر كه هر يك مشهور و در كتب سير و تواريخ مذكور و مسطور است و تطويل كلام بنقل آنها ضرور نيست و از آنچه مذكور شد ظاهر شد بودن آن حضرت خوار كننده مخالفان و محتاج نيست ببيان ديگر، و ممكن است كه «قامع الاضداد» بمعنى خوار كننده مخالفان نباشد بلكه بمعنى زننده عمود باشد بر فرق ايشان بآن معنى غلبه كننده بر ايشان و حاصل همه يكى است.

3762 انا كابّ الدّنيا لوجهها و قادرها بقدرها و رادّها على عقبها. منم برگرداننده دنيا مر روى آن را و شناسنده آن باندازه آن و برگرداننده آن بر پاشنه آن. «برگرداننده دنيا مر روى آن را» يعنى بر گرداننده روى آنم از خود باعتبار بى‏رغبتى در آن و قبول نكردن اقبال آن را و ممكن است كه «كاب» بمعنى اندازه باشد «و لوجهها» بمعنى «على وجهها» باشد و معنى اين باشد كه: منم اندازنده دنيا بر روى آن يعنى آنكه كشتى گرفته‏ام با آن و آن را بر روى آن انداخته‏ام و مغلوب خود كرده‏ام، و «شناسنده آنم باندازه آن» يعنى شناخته‏ام آن را بقدرى كه دارد از خوارى و بى‏اعتبارى و مراد به «برگرداننده آن بر پاشنه آن» نيز آن است كه آن را

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 37

برگردانيده‏ام از خود و گويا آن را در وقتى كه روى بمن آورد بر پاشنه آن گردانيده‏ام تا اين كه روى آن از من گرديده و پشت آن بجانب من شده.

3763 انا مع  رسول اللّه صلوات اللّه عليه و معى عترتى على الحوض و انّا لنذود عنه اعدائنا و نسقى منه اولياءنا فمن شرب منه شربة لم يظمأ بعدها ابدا. منم با رسول خدا، رحمتهاى خدا بر او باد، و با منند فرزندان من بر سر حوض‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 38

و بدرستى كه ما ميرانيم از آن دشمنان ما را و آب مى‏دهيم از آن دوستان ما را پس هركه بياشامد از آن يك شربت آبى تشنه نشود بعد از آن هرگز، «بر سر حوض» متعلق بهر يك از دو جمله مذكوره است و مراد اين است كه من و اولاد من با پيغمبر صلى اللّه عليه و آله خواهيم بود بر سر حوض كوثر و دشمنان خود را از آن ميرانيم و دور مى‏كنيم و دوستان خود را آب مى‏دهيم. اگر كسى گويد كه هرگاه كسى يك شربت آب از آن بخورد ديگر تشنه نشود هرگز پس ديگر آب نخورد و لذت آب را نيابد و اين غبنى است عظيم بر مؤمنان جواب گوئيم كه: از اين كه تشنه نشود و الم تشنگى را نيابد لازم نمى‏آيد كه او ديگر آب نخورد و لذت آب را نيابد، ممكن است كه حق تعالى مؤمنان را چنان كند كه بى‏تشنگى هر وقت كه خواهند آب بخورند و لذتى كه تشنگان از آن مى‏يابند بلكه زياده بر آن باضعاف مضاعفه بيابند.

3764 انا يعسوب المؤمنين و المال يعسوب الفّجار. من يعسوب مؤمنانم و مال يعسوب گنه كاران است، «يعسوب» پادشاه زنبور عسل را گويند و بآن اعتبار هر پادشاه و بزرگ و سركرده را يعسوب گويند و «بودن‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 39

آن حضرت صلوات اللّه عليه پادشاه و فرمانفرماى مؤمنان و همچنين بودن مال امير و فرمانفرماى گنه كاران» واضح و لايح است و محتاج به بيان نيست.

3765 أنا وضعت بكلكل العرب و كسرت نواجم ربيعة و مضر. من گذاشتم بسينه عرب و شكستم برآمده‏هاى ربيعه و مضر را، باء در «بكلكل» زايده است و اصل كلام اين است: انا وضعت كلكل العرب، يعنى من گذاشتم سينه عرب را يعنى بر خاك و اين كنايه است از پست كردن و خوار گردانيدن سركشان ايشان، و در كتاب نهج البلاغه «بكلاكل» بلفظ جمع واقع شده و ترجمه اين است كه. من گذاشتم سينه‏هاى عرب را و اين نسب است، و ربيعه و مضر دو قبيله بزرگند از عرب كه هر يك اصل چندين قبيله اند «ربيعه» عربان يمنند كه از اولاد ربيعة بن نزارند و «مضر» عربان حجازند كه از اولاد مضربن نزارند و هر يك باسم جدّ خود موسوم شده‏اند و «شكستم برآمده‏هاى ايشان را» يعنى شاخهاى بر آمده ايشان را چنانكه در كتاب نهج البلاغه تصريح بآن شده و «كسرت نواجم قرون ربيعة و مضر» نقل شده و بنا بر اين ترجمه اين است كه: شكستم برآمده‏هاى شاخهاى ربيعه و مضر را، و اين كنايه است از كشتن و مقهور و مغلوب‏گردانيدن بزرگان و سركردگان ايشان كه سربلندى مى‏كردند و گويا شاخ برآورده بودند و پوشيده نماند كه آنچه آن حضرت صلوات اللّه و سلامه عليه فرموده نسبت بعرب و سركشان قبيله مضر كه كفار مكه معظمه اند معلوم است و محتاج به بيان نيست، و اما نسبت بر بيعه با آنكه جنگى آن حضرت را با ايشان روى نداد باعتبار اين است كه در آخر جمعى كثير از سركشان ايشان در جنگ جمل و صفين كه در لشكر عايشه و معاويه عليه اللعنة بودند بدست آن حضرت عليه السلام و اصحاب او بقتل رسيدند چنانكه فاضل متبحر ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه در شرح اين كلام اشاره بآن كرده و در جاى خود بسيارى از ايشان را نام برده.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 40

3766 أنا مخيّر فى الاحسان الى من لم احسن اليه و مرتهن باتمام الاحسان الى من أحسنت اليه لأنّى اذا أتممته فقد حفظته و اذا قطعته فقد أضعته و اذا أضعته فلم فعلته. من اختيار داده شده‏ام در احسان بسوى كسى كه احسان نكرده باشم بسوى او، و در گروم بتمام كردن احسان بسوى كسى كه احسان كرده باشم بسوى او، از براى آنكه هرگاه تمام كنم آن را پس بتحقيق كه نگاهدارى كنم آن را، و هر گاه ببرم آن را پس بتحقيق كه ضايع كنم آن را، و هرگاه ضايع كنم آن را پس چرا كرده ام آن را مراد اين است كه كسى هر گاه احسان بكسى نكرده باشد اختيار دارد خواهد احسان باو بكند و خواهد نكند يعنى احسان نكردن هم مفسده ندارد هر چند احسان كردن افضل باشد و اما هرگاه كسى احسان كرد بكسى پس بايد كه آن احسان را تمام كند بر او كه اگر آن را ببرد و قطع كند از او آنچه كرده هم ضايع و لغو مى‏شود و عاقل نبايد كه كار خوبى را كه كرده باشد ضايع و باطل كند.

3767 أنا على ردّ ما لم أقل أقدر منّى على ردّ ما قلته. من بر ردّكردن آنچه نگفته باشم تواناترم از من بر ردّ آنچه گفته باشم آن را مراد اين است كه سخن را تا توان بايد نگفت زيرا كه نگفته را اگر خواهى ردّ كنى و بر گردانى باين كه بگوئى، قادرى بر آن باين كه بگوئى، و اما سخن گفته را اگر خواهى ردّ كنى و نگوئى باعتبار ظهور مفسده در آن نتوانى ردّ آن كرد باين كه نگوئى، پس تا ممكن باشد نبايد گفت كه مفسده در نگفتن نيست بخلاف گفتن.

3768 أنا شاهد لكم و حجيج يوم القيامة عليكم. من گواهم از براى شما و حجت گيرنده‏ام روز قيامت بر شما يعنى گواهم از براى هر كه از شما اطاعت و فرمانبردارى كرد و گواهى مى‏دهم از براى ايشان شما بآن‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 41

و حجت گيرنده ام و غلبه كننده بر كسى كه اطاعت و فرمانبردارى نكرده باشد.

3769 أنا داعيكم الى طاعة ربّكم و مرشدكم الى فرائض دينكم و دليلكم الى ما ينجيكم. من خواننده شمايم بسوى فرمانبردارى پروردگار شما، و هدايت كننده شماام بسوى فريضه‏هاى دين شما يعنى واجبهاى آن، و راهنماى شماام بسوى آنچه رستگارى مى‏دهد شما را.

3770 أنا و أهل بيتى أمان لاهل الأرض كما أن النّجوم أمان لأهل السماء. من و اهل بيت من امانيم از براى اهل زمين چنانكه ستاره ها امانند از براى اهل آسمان. مراد باهل بيت آن حضرت ساير ائمه اطهارند صلوات اللّه و سلامه عليهم أجمعين و ايشان امانند از براى اهل زمين يعنى تا يكى از ايشان در ميان اهل زمين باشد عذاب و عقاب عامّ بر ايشان نازل نشود يا اين كه زمين از براى ايشان برقرار باشد بخلاف اين كه اگر امامى بر روى زمين نباشد چه زمين باقى نماند و فرو رود چنانكه در احاديث بسيار وارد شده و گاه باشد كه ستاره ها هم امانى باشند از براى اهل آسمان بيكى ازين دو معنى.

3771 أنا خليفة رسول اللّه فيكم و مقيمكم على حدود دينكم و داعيكم الى جنّة المأوى. من جانشين رسول خدايم در ميان شما، و برپاى‏دارنده شمايم بر حدهاى دين شما، و خواننده شمايم بسوى جنة المأوى. مراد بحد هاى دين اطراف و شرايط و آداب است كه در دين از براى هر چيز از عبادات و غير آنها قرار شده كه از آنها در هر باب تجاوز نبايد كرد و «جنة» بمعنى باغ پردرخت است و «مأوى» بمعنى منزل و جايگاه، و ظاهر اين است كه جنة المأوى نام بهشت باشد يا نام يك بهشت خاصى و بعضى گفته اند: كه نام بهشتى است‏

كه جايگاه ارواح شهداء باشد.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 42

حرف الف بلفظ «انّى»

از آنچه وارد شده از سخنان حكمت آميز حضرت امير المؤمنين على بن ابى طالب عليه السلام در حرف الف بلفظ «انّى» يعنى [بدرستى كه من‏] فرموده است آن حضرت عليه السلام:

3772 انّى لعلى بيّنة من ربّى و بصيرة من دينى و يقين من أمرى. بدرستى كه من بر گواهى ام از پروردگار من و بينائى از دين من و يقين از كار من. [بر گواهى ام از پروردگار من‏] يعنى گواهى دارم از جانب پروردگار من بر حقيقت امامت و خلافت خود مثل قدرت بر اتيان بمعجزات و نصّ پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله بر او و ساير دلايل ثابته بر امامت آن حضرت صلوات اللّه و سلامه عليه.

و ممكن است كه مراد اين باشد كه در معرفت و شناخت پروردگار خود در هر باب بر بينه و گواهى ام و حجت تمامى بر آن دارم و «بودن آن حضرت بر بينائى در امور دين خود و يقين در كار و عمل خود» ظاهر است و محتاج ببيان نيست.

3773 انّى لعلى يقين من ربّى و غير شبهة فى دينى. بدرستى كه من بر يقينى ام از جانب پروردگار خود و بر غير شبهه‏ام در دين خود.

يعنى آنچه را اعتقاد بآن دارم از احوال پروردگار خود بر يقينم در آنها و شبهه و اشتباهى در دين من بهيچ وجه نيست، و ممكن است كه معنى اين باشد كه من بر يقينى‏ام از پروردگار خود يعنى بر يقينى‏ام در هر باب كه پروردگار من آن را بمن عطا كرده.

3774 انّى محارب أملى و منتظر أجلى. بدرستى كه من جنگ كننده‏ام با اميد خود، و انتظاركشنده‏ام اجل خود را، يعنى هميشه در جنگم با اميد خود و نمى‏گذارم كه مرا فريب دهد و مشغول امور غير ضروريه‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 43

دنيوى گرداند و «انتظار كشيدن أجل» يا باعتبار اين است كه مرگ محبوب مؤمن است بسبب اين كه وسيله ملاقات پروردگار و رضوان اوست از براى كسى كه نيكوكار باشد، و يا باعتبار اين كه سبب اين مى‏گردد كه آدمى در طاعات و عبادات و خلوص آنها اهتمام و سعى زيادى بكند.

3775 انّى مستوف رزقى و مجاهد نفسى و منته الى قسمى. بدرستى كه من استيفا كننده ام روزى خود را، و جنگ كننده ام با نفس خود، و بپايان رسنده ام بسوى نصيب خود. مراد اين است كه روزيى كه از براى من حتما مقدر شده من بايد كه تمام آن را استيفا كنم و تا آن را تمام نكنم مرگ را بمن راهى نيست و استيفاى آن محتاج بسعى نيست، اگر سعى نكنم نيز بايد كه آن بمن برسد و «به پايان رسنده‏ام بسوى نصيب خود» نيز تأكيد همين معنى است و «جنگ كردن با نفس» از براى داشتن اوست بر طاعات و منع از معاصى زيرا كه نفس بى مجاهده بليغ تن به آنها در ندهد.