غرر الحكم و درر الكلم جلد ۳

قاضى ناصح الدين ابو الفتح عبد الواحد بن محمد تميمى آمدى
ترجمه : سيد هاشم رسولى محلاتى

- ۱ -


ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 1

جلد سوّم

بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم

[جزء سوم شرح غرر و درر]

باقى مانده حرف الف

حرف الف بحرف شرط بلفظ ان مخفّفه

از آنچه وارد شده از سخنان حكمت آميز حضرت امير المؤمنين علىّ بن ابى طالب عليه السلام در حرف الف بحرف شرط بلفظ [ان‏] مخفّفه يعنى «ان» بسكون نون كه سبك گفته مى‏شود و تشديدى كه باعث گرانى آنست ندارد بخلاف باب سابق كه [انّ‏] بتشديد بود و حرف شرط آنست كه دلالت كند بر تعليق امرى بر امرى مثل: ان جاءك زيد فأكرمه، اگر زيد بيايد ترا پس اكرام كن او را، و از جمله حروف شرط ان مخفّفه است كه دلالت ميكند بر تعليق امرى بر امرى در زمان آينده و بر سر فعل ماضى كه داخل شود آن را بمعنى مستقبل برد چنانكه از مثال مذكور ظاهر شد و از آن جمله فرموده آن حضرت عليه السلام:

3707 ان اتاكم اللّه بنعمة فاشكروا. اگر بيايد شما را خدا بنعمتى يعنى بدهد بشما نعمتى پس شكر كنيد، و مراد بشكر چنانكه مكرّر مذكور شد فعلى است كه دلالت كند بر تعظيم نعمت دهنده خواه بزبان باشد و خواه بأركان ديگر و خواه بدل، باين كه اعتقاد عظمت و بزرگى و احسان او داشته باشد.

3708 ان ابتلاكم اللّه بمصيبة فاصبروا. اگر گرفتار كند شما را خدا بمصيبتى پس صبر كنيد، زيرا كه صبر و شكيبائى ثواب مصيبت را مضاعف كند و بى‏صبرى و ناشكيبائى ثواب آن را كم و ناقص كند و بسا

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 2

باشد كه بالكليه زايل و باطل گرداند و در كتاب كافى روايت كرده از حضرت امام بحق ناطق امام جعفر صادق صلوات اللّه و سلامه عليه كه فرموده: صبر از ايمان بمنزله سراست از بدن پس هرگاه برود سر مى‏رود بدن، و همچنان هرگاه برود صبر مى‏رود ايمان. و روايت كرده نيز از حضرت امام همام زين العابدين و الساجدين صلوات اللّه و سلامه عليه كه فرموده: صبر از ايمان بمنزله سراست از بدن و نيست ايمان از براى كسى كه نباشد صبر از براى او. و روايت كرده از امير المؤمنين صلوات اللّه و سلامه عليه كه فرموده كه رسول خدا صلى اللّه عليه و آله فرموده: صبر سه تاست صبر نزد مصيبت و صبر بر طاعت و صبر از معصيت، پس كسى كه صبر كند بر مصيبت تا اين كه برگرداند آن را بنيكوئى تسلى بآن، بنويسد خدا از براى او سيصد درجه كه بوده باشد ميانه درجه با درجه مانند آسمان تا زمين، و هر كه صبر كند بر طاعت بنويسد خدا از براى او سيصد درجه كه بوده باشد ما بين درجه تا درجه مانند ما بين اطراف زمين تا عرش، و هر كه صبر كند از معصيت بنويسد خدا از براى او نهصد درجه كه بوده باشد ميانه درجه تا درجه مانند ميانه اطراف زمين تا منتهاى عرش. و روايت كرده از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه فرموده: هر كه گرفتار شود از مؤمنان ببلائى پس صبر كند بر آن، خواهد بود از براى او مثل اجر هزار شهيد. و روايت كرده نيز از آن حضرت صلوات اللّه و سلامه عليه كه فرموده كه: بدرستى كه خداى عزّ و جلّ انعام كرد بر قومى پس شكر نكردند پس گرديد بر ايشان وبالى، و گرفتار كرد قومى را بمصيبتها پس صبر كردند پس گرديد آن مصيبتها برايشان نعمتى.

و احاديث در باب فضيلت صبر زياده از حدّ و حصر است و آنچه ذكر شد كسى را كه ادنى بصيرتى باشد كافى است. و پوشيده نماند كه «صبر نزد مصيبت» اينست كه نزد مصيبت جزع و قلق و اضطراب نكند و قولى يا فعلى كه دلالت بر شكوه از آن كند از او صادر نگردد و مراد به «صبر بر طاعت» اينست كه با وجود اين كه آن بر آن گران و دشوار باشد مرتكب آن شود و متحمل تعب و زحمت آن گردد و مراد بصبر

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 3

از معصيت اين است كه با وجود خواهش بمعصيتى و رغبت در آن از سر خواهش خود بگذرد و مرتكب آن نگردد و ظاهر است كه ترتب اجر و ثواب بر هريك از آنها در وقتى است كه آن از براى رضاى حق تعالى و امتثال فرمان او باشد مانند ساير عبادات.

3709 ان تصبروا ففى اللّه من كلّ مصيبة خلف. اگر صبر كنيد پس در خدا است از هر مصيبتى جانشينى يعنى هر مصيبتى كه باشد چندان اجر و ثواب بازاى آن بدهد كه جانشين آن باشد و عوض از آن تواند شد.

3710 ان تبذلوا أموالكم فى جنب اللّه فانّ اللّه مسرع الخلف. اگر بدهيد مالهاى خود را در راه خدا پس بدرستى كه خداشتابان خلف است يعنى عوض و جانشين آنچه را بذل نمائيد بزودى و شتاب بشما رساند.

3711 ان صبرت جرى عليك القلم و أنت ماجور و ان جزعت جرى عليك القلم و أنت مازور. اگر صبر كنى تو روان مى‏شود بر تو قلم و حال آنكه تو مزد داده شده و اگر جزع و ناشكيبائى كنى روان مى‏شود بر تو قلم و حال آنكه تو گنه كار باشى. مراد اين است كه آنچه قلم تقدير حق تعالى بآن روان شده هرگاه واقع شود آن واقع شده خواه صبر كنى تو و خواه جزع كنى و صبر تو باعث وقوع آن نشده و جزع تو باعث رفع آن نمى‏شود پس صبر و جزع را در آن اثرى نيست بغير اين كه صبر باعث اين شود كه آنچه قلم تقدير بآن روان شده واقع شده باشد و تو اجر و ثواب داشته باشى در آن، و جزع سبب اين شود كه آن واقع شده باشد و تو گنه‏كار باشى در آن. پس هر كه را عقلى باشد بايد كه اختيار صبر كند و راه جزع بخود ندهد و در بعضى نسخه‏ها بجاى «القلم» دوم «القدر» است و بنا بر اين ترجمه اين است كه: روان مى‏شود

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 4

بر تو تقدير خدا و حال آنكه گنه كار باشى و حاصل هردو يكى است. و پوشيده نيست كه اين تقرير در صبر و جزعى است كه بعد از وقوع مصيبت باشد و اما قبل از وقوع آن هرگاه آثار وقوع آن ظاهر شود پس ظاهر است نيز كه صبر باعث وقوع آن نشود و جزع يعنى بى‏تابى كردن و آنچه مترتب بر آن مى‏شود از فرياد و فغان و بر خود زدن و امثال آنها سبب رفع آن نمى‏شود كارى كه سبب رفع آن تواند شد توّسل بدعاست و تصدّق و امثال آنها كه در شرع اقدس وارد شده كه سبب رفع بلا مى‏تواند شد و آن داخل جزع نيست و منافاتى با صبر ندارد و ممكن است حمل اين كلام معجز نظام بر صبر و جزع در اين صورت نيز.

3712 ان صبرت صبر الأحرار و الّا سلوت سلوّ الأغمار. اگر صبر كنى صبر آزادگان و اگر نه فراموش خواهى كرد فراموش كردن آنان كه تجربه امور نكرده باشند و زود گول خوردند مراد اين است كه از مصيبت بغير تسلى بآن چاره نيست پس اگر در ابتدا صبر كنى بر آن مانند صبر آزادگان كه خود را از بند علايق آزاد كرده‏اند و فوت چيزى از مال يا جاه يا غير آن باعث جزع و ناشكيبائى ايشان نمى‏شود پس زهى شرف كه داخل ايشان باشى و الّا بالضروره آخر تسلى خواهى شد مانند تسلى شدن گول خورندگان چه ايشان در ابتداى وقوع مصيبت جزع و اضطراب بسيار كنند و بعد از چندى لاعلاج تسلى ميشوند و ترك آن ناشكيبائى نمايند پس اگر صبر نكنى آخر مانند ايشان تسلى خواهى شد تسلى شدنى كه فضيلتى و اجرى در آن نباشد.

3713 ان صبرت أدركت بصبرك منازل الابرار و ان جزعت اوردك جزعك عذاب النّار. اگر صبر كنى تو درمى‏يابى بسبب صبر خود منزلهاى نيكوكاران را، و اگر بى صبرى كنى وارد سازد ترا بى‏صبرى تو بعذاب آتش.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 5

3714 ان كان فى الكلام البلاغة ففى الصّمت السّلامة من العثار. اگر بوده باشد در كلام بلاغت پس در خاموشى سلامتى است از لغزش. مراد اين است كه اگر چه در سخن گفتن صفت كمالى باشد كه آن بلاغت است در خاموشى نيز در برابر آن صفت كمالى باشد كه آن ايمنى است از لغزش زيرا كه سخنگو بسيار است كه از روى غفلت سخنى گويد كه ضرر كند باو و در خاموشى اين احتمال نيست پس سخن گوهر چند بليغ باشد سخن گفتن او مطلقا بر خاموشى ترجيح ندارد بلكه هر يك را بر ديگرى از راهى ترجيحى باشد.

3715 ان كان فى الغضب الانتصار ففى الحلم ثواب الابرار. اگر بوده باشد در خشم انتقام كشيدن پس در بردبارى است ثواب نيكوكاران يعنى اگر چه غضب و خشم بر كسى گاهى سبب انتقام و تسلى اين كس بسبب تلافى گناهى كه او كرده مى‏شود اما در حلم و بردبارى اجر او ثواب نيكوكاران است و كجاست فضيلت و رتبه آن از آن انتقام كه بسبب خشم حاصل شود.

3716 ان كنت جازعا على كلّ ما يفلت من يديك فاجزع على ما لم يصل اليك. اگر باشى تو جزع كننده بر هر چه بدر رود از دستهاى تو، پس جزع كن بر آنچه نرسيده باشد بسوى تو، مراد اين است كه پر تفاوتى نيست ميانه اين كه نعمتى باين كس رسيده باشد و از دست او بدر رود يا اين كه باين كس نرسيده باشد در اصل پس كسى كه جزع كند بر آنچه از دست او بدر رود از ولد يا مال يا جاه و مانند آنها پس بايد جزع كند بر آنچه نرسيده باشد از آنها نيز باو كه چرا باو داده نشده و ظاهر است كه كسى جزع كند بر اين بايد كه هميشه در جزع باشد و هرگز خلاصى نداشته باشد زيرا كه نعمتهاى داده نشده نسبت بهر كس فزون از حد و حصر است پس كسى را

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 6

كه اندك عقلى باشد راه ناشكيبائى بخود ندهد و چنانكه بر امورى كه نرسيده باو جزع نمى‏كند و منوط بتقدير خداى عز و جل ميداند در آنچه داده شده و از دست او بدر رود نيز چنين باشد و آن را مستند بقضا و قدر داند و جزع بر فوت بكند.

3717 ان كنت حريصا على طلب المضمون لك فكن حريصا على اداء المفروض عليك. اگر بوده باشى تو حريص بر طلب آنچه در عهده گرفته شده است آن از براى تو پس باش حريص بر اداى آنچه واجب شده بر تو، مراد اين است كه هرگاه تو حريص باشى در طلب روزى كه حق تعالى ضامن شده آن را از براى تو و در عهده خود گرفته و محتاج بسعى و طلب تو نيست پس چرا حريص نباشى بر اداى آنچه واجب شده بر تو از اطاعات و عبادات كه اداى آنها منوط بسعى تست و هرگاه اهمال كنى ادا نشود و باعث زيان ابدى و خسران سرمدى گردد.

3718 ان استطعت ان لا يكون بينك و بين اللّه ذو نعمة فافعل. اگر توانائى اين داشته باشى كه نبوده باشد ميانه تو و ميانه خدا صاحب نعمتى پس بكن يعنى اگر توانى كه بكسى غير خدا متوسّل نشوى و هيچ صاحب نعمتى را واسطه ميانه خدا و خود نكنى باين كه نعمتى كه خدا باو داده از او خواهى يا قبول كنى و ابتداء از خدا بطلبى پس بكن اين را زيرا كه اين معنى شرعا و عقلا مستحسن است و فضيلت و برترى آن ظاهر و روشن.

3719 ان احببت ان تكون اسعد النّاس بما علمت فاعمل. اگر دوست دارى كه بوده باشى نيكبخت ترين مردم به آن چه دانسته باشى پس عمل كن يعنى عمل كن به آن چه دانسته زيرا كه هر كه عمل كند بعلم خود نيكبخت گردد و هر چند عمل او زياده باشد نيكبختى او افزونتر پس كسى كه‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 7

خواهد كه نيكبخت ترين مردم باشد به آن چه دانسته يعنى از راه تمتع و بهره يافتن بآن بايد كه عمل او به آنها زياده باشد از ديگران، و ممكن است كه مراد اين باشد كه اگر خواهى كه از جمله جمعى باشى كه نيكبخت ترين مردم اند بسبب آنچه دانسته پس عمل كن بآن تا از جمله ايشان باشى. و بنا بر اين محتاج نيست بضميمه آنچه مذكور شد كه عمل را زياد كن بر ديگران تا نيكبخت‏تر از همه باشى.

3720 ان اردت قطيعة اخيك فاستبق له من نفسك بقيّة يرجع اليها ان بدا له ذلك يوما ما. اگر خواهى بريدن از برادر خود پس باقى بگذار از نفس خود باقى مانده كه برگردد او بسوى آن اگر پديد آيد از براى او اين يك روزى مراد اين است كه اگر خواهى كه از كسى از برادران مؤمن ببرى بالكليه مبر از او و بقيه احسانى بگذار از نفس خود نسبت باو كه اگر او خواهد يك روزى دوستى كند با تو رجوع كند بآن بقيه و آن را منظور دارد بخلاف اين كه بالكليه از او بريده باشى چه ديگر امرى نمى‏ماند كه او آن را منظور دارد و رجوع كند باعتبار آن بدوستى تو. و در اين كلام اشاره است باين كه بريدن از برادر خود معقول نيست مگر در وقتى كه او از اين كس بريده باشد و با وجود اين بايد كه بقيه احسانى نسبت باو گذاشت كه اگر او پشيمان شود و خواهد كه دوستى كند آن را ملاحظه كند و وسيله دوستى سازد.

3721 ان استنمت الى و دودك فاحرز له من امرك و استبق له من سرّك ما لعلّك ان تندم عليه و قتاما. اگر آرام بگيرى بسوى دوست خود پس حفظ كن از براى او از امر خود و باقى گذار از براى او از سر خود آنچه را بسا باشد كه پشيمان شوى بر آن يك وقتى.

يعنى هرگاه آرام گيرى با دوستى همه امور خود و اسرار خود را باو مگو بلكه آنچه را كه پشيمان شوى از اظهار آن باو بر تقدير زايل شدن دوستى ميانه شما آنها را اظهار

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 8

مكن باو بسا باشد كه دوستى ميانه شما زايل شود و پشيمان گردى از آنچه اظهار كرده باشى باو باعتبار اين كه اطلاع غير دوست بر آنها ضرر كند بتو، و حفظ كن از براى او يعنى از او و نسبت باو و همچنين باقى گذار از براى او يعنى باقى گذار اظهار نكرده باو.

3722 ان لم تردع نفسك عن كثير ممّا تحبّ مخافة مكروهه سمت بك الاهواء الى كثير من الضّرر. اگر باز ندارى نفس خود را از بسيارى از آنچه دوست مى‏دارى از ترس مكروه آن بلند كند ترا آرزوها بسوى بسيارى از زيان. مراد اين است كه عذاب و عقاب كه حق تعالى بر محرمات قرار داده عين مصلحت مردم است زيرا كه اگر كسى نفس خود را از بسيارى از آنچه دوست مى‏دارد و خواهش آن دارد باز ندارد از ترس مكروه آن يعنى از ترس عذاب و عقاب كه بر آن مترتب مى‏گردد خواهشها او را بلند ميكند بسوى بسيارى از زيان و خسران، و هركه اطاعت حقّ تعالى كند در اجتناب از آنها سالم ماند از آن ضررها، و بنا بر اين معنى مراد بضررها ضررهاى دنيوى است نه عذاب اخروى، و ممكن است كه از ترس مكروه آن علت باز نداشتن باشد نه سبب بازداشتن، و مراد اين باشد كه اگر نفس خود را از بسيارى از آنچه دوست مى‏دارى باز ندارى از ترس مكروه آن يعنى مكروه ترك محبوب كردن و از سر لذت و خواهش خود گذشتن بلند كند ترا خواهشها بسوى بسيارى از ضرر پس همان بهتر كه مكروه ترك لذات را بر خود بگذارى و از آن ضررها سالم باشى و بنا بر اين مراد بضررها ضررهاى اخروى است يا آنچه شامل آنها نيز باشد.

3723 ان عقدت ايمانك فارض بالمقضىّ عليك و لك و لا ترج احدا الّا اللّه سبحانه و انتظر ما اتاك به القدر. اگر ببندى ايمان خود را پس راضى باش به آن چه حكم شده بر تو و از براى تو

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 9

و اميد مدار كسى را مگر خداى سبحانه را، و انتظار مكش آنچه را بياورد از براى تو تقدير حق تعالى، اين بنا بر اين است كه در اول فصل مذكور شد كه «ان» از براى شرط در استقبال است در سر فعل ماضى كه داخل شود آن را بمعنى مستقبل برد يعنى اگر خواهى كه ببندى و محكم گردانى ايمان خود را پس چنين باش. و ممكن است كه معنى اين باشد كه اگر بسته و محكم كرده ايمان خود را يعنى دعوى اين معنى ميكنى و راست ميگوئى پس چنين باش و مراد به آن چه حكم شده بر او اين است كه حكم خدا شده باشد بآن و ضرر او در آن باشد و براى او اين كه حكم شده باشد بآن و نفع او در آن باشد. و ممكن است  كه «ايمان» بفتح همزه خوانده شود بمعنى قسمها و آنچه در حكم آنها باشد از نذرها و عهدها و معنى آن باشد كه: اگر محكم كنى قسمها را يعنى در باب امرى يا نكردن آن قسم محكم ياد كنى باين كه از روى قصد و نيت و صيغه شرعيه باشد و لغو و بازى كردن نباشد و همچنين در نذر و عهد يا محكم كنى عهد و پيمانى را با كسى پس وفا كن بآن و مخالفت آن مكن و راضى شو در آن باب به آن چه حكم شده باشد بر تو و از براى تو تا آخر كلام و پوشيده نيست كه اين بلفظ «عقدت» مناسبتر است زيرا كه شايع نسبت آن بقسم و پيمان است نه بايمان نهايت آنچه در جزا فرموده‏اند بمحكم كردن ايمان مناسب تر است چنانكه بر متأمل مخفى نيست مگر اين كه مراد به «ايمان» بفتح نيز عهدها و پيمانها باشد كه آدمى بايد كه بكند با حق تعالى و رسول و خلفاى او صلوات اللّه و سلامه عليه و عليهم أجمعين كه باز بايمان برگردد و اللّه تعالى يعلم.

3724 ان وقعت بينك و بين عدوّك قصّة عقدت بها صلحا و البسته بها ذمّة فحط عهدك بالوفاء و ارع ذمّتك بالامانة و اجعل نفسك جنّة بينك و بين ما اعطيت من عهدك.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 10

اگر واقع شود ميان تو و ميان دشمن تو قصه كه ببندى بآن قصه صلحى را و بپوشانى آن دشمن را بآن قصه پيمانى پس نگاهدارى كن خود را بوفا كردن بآن و رعايت كن پيمان خود را بامانت و بگردان نفس خود را سپرى ميانه خود و ميانه آنچه بخشيده از پيمان خود «قصه» بمعنى امر و كار است يا حديث و گفتگو و مراد اين است كه هرگاه ميانه تو و دشمن تو امرى روى داده باشد يا سخنى جارى شده باشد كه بآن صلحى بسته باشى با او و پوشانده باشى او را بآن پيمانى، تشبيه شده پيمانى كه باو داده شده باشد بجامه و خلعتى كه باو داده شده باشد و وصف بپوشاندن از آن راه است و «رعايت كن عهد و پيمان خود را بامانت» يعنى اين كه خيانتى در آن نكنى و بهر نحو كه عهد و پيمان كرده بهمان نحو آن را نگاهدارى و «بگردان نفس خود را سپرى» يعنى بگردان نفس خود را مانع از رسيدن آفتى بآن عهد كه تا تو باشى آفتى بآن نرسد مانند سپرى كه حفظ كند كسى را.

3725 ان احببت سلامة نفسك و ستر معايبك فاقلل كلامك و اكثر صمتك يتوفّر فكرك و يستنر قلبك و يسلم النّاس من يدك. اگر دوست دارى تو سلامتى نفس خود را و پوشاندن عيبهاى خود را پس كم كن كلام خود را و بسيار گردان خاموشى خود را تا اين كه بسيار شود فكر تو و روشن شود دل تو و سالم مانند مردم از دست تو. بودن «كم كردن كلام و بسيار گردانيدن خاموشى سبب سلامتى نفس اين كس و پوشاندن عيبهاى او» ظاهر است، چه كم است كه در كلام بسيار كلامى نباشد كه مشتمل بر ضررى از براى او باشد و عيبى از آن در او ظاهر شود و همچنين بودن آن «سبب بسيارى فكر و روشن‏شدن دل او» زيرا كه هر چند كلام را كم كند و خاموش باشد بيشتر مشغول فكر مى‏تواند بود پس فكر او بسيار مى‏تواند شد و ظاهر است كه فكر بسيار سبب روشنى دل و نورانى شدن آن مى‏شود «و سالم‏ماندن مردم از دست او» باعتبار اين است كه كلام بسيار كم است كه متضمن‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 11

ايذاى مردم نباشد اگر همه باعتبار ناخوش داشتن پرگوئى باشد و ملامت از آن پس هرگاه كلام خود را كم كند و خاموشى را بسيار كند مردم سالم باشند از دست او و از آنچه بر تقدير پرگوئى بايشان مى‏رساند با آنكه هرگاه بسبب آن فكر او بسيار شود و دل او روشن گردد اين معنى مانع گردد او را از ضرر رسانيدن بمردم پس سالم مانند مردم از دست او.

3726 ان لم تكن حليما فتحلّم فانّه قلّ من تشبّه بقوم الّا اوشك ان يصير منهم. اگر نبوده باشى بردبار پس خود را بردبار بنما و بايشان شبيه ساز، زيرا كه كم است كسى كه شبيه سازد خود را بقومى مگر اين كه نزديك باشد كه بگردد از ايشان. مراد اين است كه اگر بحسب خلقت و جبلت حليم و بردبار نباشى پس حلم را بزور بخود ببند و با مردم سلوكى كن مانند سلوك حليمان و بردباران زيرا كه اين معنى بتدريج باعث اين مى‏شود كه حليم گردى چه كم است كه كسى خود را شبيه سازد بقومى در صفتى مگر اين كه زود باشد كه بگردد از ايشان يعنى آن صفت در واقع حاصل شود از براى او و حالى او گردد مانند ايشان.

3727 ان صبرت صبر الأكارم و الّا سلوت سلوّ البهائم. اگر صبر كنى صبر مردم گرامى و اگر نه تسلى خواهى شد تسلى شدن چارپايان، يعنى اگر در بلاها و مصيبتها صبر كنى مانند مردم گرامى، خواهى بود گرامى مثل ايشان، و اگر نكنى خواهى بود مثل چارپايان كه جزع و اضطرابى كنند و بعد از آن كه تنگ آيند و مانده شوند تسلى شوند پس هرگاه چاره از تسلى شدن نباشد پس چرا آن در اول مرتبه نباشد كه باعث گرامى بودن و اجر و ثواب گردد.

و فرموده آن حضرت عليه السلام در باره جمعى كه ستايش كرده بر ايشان:

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 12

3728 ان نطقوا صدقوا و ان صمتوا لم يسبقوا . اگر گويا شوند راست مى‏گويند و اگر خاموش شوند پيشى گرفته نشوند يعنى كسى پيش از ايشان در حضور ايشان سخن نتواند گفت بلكه همه انتظار برند كه ايشان بسخن آيند.

3729 ان نظروا اعتبروا و ان اعرضوا لم يلهوا. اگر نگاه كنند عبرت گيرند و اگر رو بگردانند بازى نكنند يعنى بهر چه نگاه كنند پندى گيرند از آن كه سودمند باشد از براى ايشان، و از هر چه اعراض كنند

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 13

و رو بگردانند باين اعتبار باشد كه مشغولى بآن امور بازى باشد و ايشان لهو و بازى نكنند.

3730 ان تكلّموا ذكروا و ان سكتوا تفكّروا. اگر سخن گويند ياد كنند يعنى ياد خدا و ذكر او كنند، و ممكن است كه «ذكروا» بتشديد كاف خوانده شود و معنى اين باشد كه اگر سخن گويند بياد آورند يعنى بياد مردم آورند آنچه را بايد بياد ايشان آورد از مواعظ و نصايح، و اگر خاموش گردند فكر كنند در آنچه بايد فكر در آن كرد و بهرزه خاموش نباشند و اين آخر مدحى است كه نقل شده.

و فرموده آن حضرت عليه السلام در باره كسى كه مذمت كرده آن حضرت او را.

3731 ان سقم  فهو نادم على ترك العمل و ان صحّ امن مغترّا فاخّر العمل. اگر بيمار شود پس او پشيمان است بر ترك عمل يعنى بر آنچه نكرده از اعمال خير، و اگر به شود از كوفت ايمن گردد فريب خورنده پس تأخير كند و پس اندازد عمل را.

ان دعى الى حرث الدّنيا عمل و ان دعى الى حرث الآخرة كسل. اگر خوانده شود بحرث دنيا يعنى زراعت آن يا كسب آن كار ميكند، و اگر خوانده شود بحرث آخرت سنگينى ميكند و سستى مى‏نمايد.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 14

ان استغنى بطر و فتن. اگر توانگر گردد طغيان كند يا شادى كند و بفتنه افتد و ممكن است كه «فتن» مجهول خوانده شود يعنى بفتنه انداخته شود.

ان  افتقر قنط و وهن. اگر درويش گردد نوميد گردد و ضعيف شود يعنى نوميد گردد از فضل خدا و ضعيف و ناتوان گردد در كردن طاعات و عبادات.

ان احسن اليه جحد و ان احسن تطاول و امتنّ. اگر احسان كرده شود بسوى او انكار كند، و اگر احسان كند خود سربلندى كند و منت گذارد.

ان عرضت له معصية واقعها بالاتّكال على التوبة. اگر پديد آيد از براى او گناهى آميخته مى‏سازد خود را بآن و مى‏افتد در آن باعتماد بر توبه و بازگشت.

ان عزم على التّوبة سوّفها و اصرّ على الحوبة. هرگاه عزم كند بر توبه يعنى اراده‏كردن آن كند و جزم بر آن كند پس مى‏اندازد آن را و ايستادگى ميكند بر گناه.

ان عوفى ظنّ ان قد تاب. اگر عافيت داده شود گمان مى‏برد كه بتحقيق كه توبه كرده. ممكن است كه مراد بتوبه كردن بى‏گناه بودن باشد يعنى تا عافيت دارد گمان ميكند كه گناهى ندارد يا باعتبار اين كه نكرده يا حق تعالى بخشيده آنچه را كرده بگمان اين كه اگر گنه كار مى‏بود عافيت باو نمى‏داد، و ممكن است كه مراد اين باشد كه او توبه را از براى‏                     

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  15

عافيت در دنيا مى‏خواهد پس همين كه عافيت داده شده گمان ميكند كه توبه كرده باعتبار اين كه فايده توبه بعمل آمده پس گويا آن بعمل آمده و ديگر توبه در كار نيست.

ان ابتلى ظنّ و ارتاب. اگر گرفتار شود ببلائى گمان ميكند و بشك مى‏افتد يعنى گمان بدى بخود ميكند و بشك مى‏افتد در باره خود كه آيا گناهى كرده كه بآن اعتبار گرفتار بآن بلا شده و مراد بشك مطلق تردد است كه شامل گمان نيز باشد نه خصوص ترددى كه احتمال طرفين در آن مساوى باشد، و ممكن است كه گمان در بعضى اوقات باشد و شك در بعضى ديگر، و ممكن است نيز كه «ارتاب» بمعنى اين باشد كه قلق و اضطراب ميكند و بنا بر اين محتاج بتوجيهى نيست.

ان مرض اخلص و اناب. اگر بيمار شود اخلاص مى‏ورزد بخدا و بازگشت ميكند.

ان صحّ نسى و عاد و اجترى على مظالم العباد. اگر تندرست شود فراموش ميكند و برميگردد به آن چه ميكرد از گناهان و دلير مى‏شود بر مظلمهاى بندگان [مظلمه‏] چيزى است كه بظلم از كسى گرفته باشند يعنى دلير مى‏شود بر گرفتن چيزها بظلم از بندگان خدا.

ان امن افتتن لاهيا بالعاجلة فنسى الآخرة و غفل عن المعاد. اگر ايمن شود بفتنه مى‏افتد بازى كننده بدنيا پس فراموش ميكند آخرت را و غافل مى‏شود از روز بازگشت. مراد ببازى كردن بدنيا مشغول‏شدن بآن است و چون آن را حقيقتى و بقائى نيست و آنچه در آن مى‏شود بمنزله لهو و بازى است باين اعتبار فرموده‏اند كه بازى كننده بدنيا، و ممكن است كه «لاهيا بالعاجلة» بمعنى بازى كننده بدنيا نباشد بلكه بمعنى دوست دارنده دنيا باشد.

و اين آخر فقرات مذمتى است كه نقل شده.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 16

3732 ان كانت الرّعايا قبلى تشكوا حيف رعاتها فانّى اليوم اشكو حيف رعيّتى كانّى المقود و هم القادة و الموزع و هم الوزعة. اگر بودند رعايا پيش از من چنين كه شكوه مى‏كردند ستم واليان خود را پس بدرستى كه من امروز شكوه ميكنم ستم رعيت خود را گويا منم كشيده شده و ايشانند كشنده و منم تحريص كرده شده به پيروى و ايشان‏اند واليان. شكوه آن حضرت صلوات اللّه و سلامه عليه از سپاهيان رعيت خود بوده كه اطاعت آن حضرت در جنگها و جهادها چنانكه بايست نمى‏كردند و شكوه ايشان در كلام آن حضرت صلوات اللّه و سلامه عليه بسيار است چنانكه در نهج البلاغه و غير آن مذكور است.

3733 ان عقلت امرك او اصبت معرفة نفسك فاعرض عن الدّنيا و ازهد فيها فانّها دار الاشقياء و ليست بدار السّعداء بهجتها زور و زينتها غرور و سحائبها متقشّعة و مواهبها مرتجعة. اگر دريافته كار خود را يا رسيده بشناخت نفس خود پس روبگردان از دنيا و بى رغبت باش در آن پس بدرستى كه آن خانه بدبختان است و نيست خانه نيكبختان نيكوئى آن دروغ است و آرايش آن فريب است و ابرهاى آن گشوده شده است و عطاياى آن بر گردنده يعنى اگر راست ميگوئى كه دريافته كار خود را يا رسيده بشناخت نفس خود پس چنين باش و «دريافته كار خود را» اين بنا بر آن است كه در اول فصل مذكور شد كه [ان‏] از براى شرط در استقبال است و بر سر فعل ماضى كه داخل شود آن را بمعنى مستقبل برد و ممكن است كه معنى اين باشد كه اگر دريابى كار خود را يا برسى بشناخت نفس خود پس چنين باش و «دريافته كار خود را يعنى يافته و دانسته كه چه كار بايد بكنى و رسيده بشناخت نفس خود يعنى همين‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 17

قدر شعور دارى كه خود را بشناسى زيرا كه آن كافى است در امثال آنچه مى‏گويم، يا اين كه اگر رسيده بحقيقت شناخت نفس خود و اين كه خلق آن بلهو و عبث نشده بلكه از براى عبادات و استحقاق جزاى آنهاست كه در آخرت بعمل آيد «و نيكوئى آن دروغ است» باعتبار اين كه هيچ چيزى از آن نيست كه آميخته نباشد بشرّى، و بر تقديرى كه خالص باشد چون زايل و منقطع است پس گويا در حقيقت نيكوئى ندارد و نيكوئى آن دروغ است، «و آرايش آن فريب است» يعنى مردم را فريب دهد و از آخرت باز دارد و مراد بابرهاى آن هر چيزى است در آن كه منشأ خيرى و نفعى باشد و تشبيه شده بابر باعتبار كثرت خير و نفع آن و «گشوده شده است» يعنى بزودى گشوده و زايل خواهد شد و همچنين عطاهاى او بزودى برگردد از اين كس و بديگرى منتقل شود پس آنها شايسته آن نيستند كه آدمى مشغول آنها گردد و بسبب آن خود را از آخرت و نعمتهاى دائمى و رحمتهاى پاينده آن محروم گرداند و پوشيده نيست كه مراد أمر باعراض از دنياست هرگاه غرض از آن محض دنيا باشد اما هرگاه غرض از آن صرف آن باشد در امورى چند كه باعث تحصيل آخرت باشد پس آن در حقيقت طلب دنيا نيست بلكه طلب آخرت است و نيكو و مستحسن است و باين وجه جمع مى‏شود ميانه امثال اين اخبار و بعضى اخبار ديگر كه متضمن مدح دنيا باشد.

3734 ان آمنت باللّه امن منقلبك. اگر ايمان آورده بخدا ايمن باشد جاى بازگشت تو يعنى اگر راست ميگوئى كه ايمان آورده، و ممكن است كه معنى اين باشد كه اگر ايمان بياورى بخدا و مراد حقيقت ايمان است زيرا كه هر كه حقيقت ايمان بخدا آورد و تصديق او چنانكه بايد بكند از فرمان او در نرود و هر كه مخالفت فرمان او نكند يقين جاى بازگشت او امن است و او را خطرى نباشد در آن.

3735 ان اسلمت نفسك للّه سلمت نفسك.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 18

اگر تسليم كنى نفس خود را بخدا سالم ماند نفس تو. مراد بتسليم كردن نفس خود بخدا اين است كه بكار فرمايد آن را در آنچه او فرموده يا اين كه از روى صدق نيت و خلوص طويّت واگذارد آن را باو و بسپارد باو و او را حافظ و نگه دار آن گرداند.

3736 ان كنتم راغبين لا محالة فارغبوا فى جنّة عرضها السّموات و الارض. اگر باشيد شما رغبت كنندگان ناچار پس رغبت كنيد در بهشتى كه عرض آن آسمانها و زمين است يعنى اگر شما ناچار رغبت كنيد در چيزى و چاره آن نداشته باشيد پس چرا رغبت كنيد در دنيا رغبت نكنيد در بهشتى كه عرض آن آسمانها و زمين است و تعليق باين شرط اشاره باين است كه رغبت كردن در چيزى و عمل‏كردن از براى آن خالى از زحمتى نيست پس اگر كسى هيچ كار نكند و رغبت در چيزى نكند پس مى‏تواند بود كه از راه گريز از تعب و زحمت آن باشد و اما هر گاه كسى تعب و زحمت آن را بر خود گذارد پس چرا دنياى پست مرتبه را طلبد و در طلب آن تعب و زحمت كشد و بهشت بلندمرتبه وسيع را نطلبد، و ممكن است كه معنى شرط اين باشد كه اگر بوده باشيد شما رغبت كنندگان بى گزاف يعنى حقيقت رغبت در شما باشد پس رغبت كنيد در بهشت زيرا كه رغبت معقول رغبت در آن است و رغبت در دنيا پوچ و باطل است پس گويا رغبتى است گزاف، و بر اين قياس كن شرط در فقرات بعد از اين را نيز و مراد به «بودن عرض آن آسمانها و زمين» چنانكه در قرآن مجيد نيز واقع شده اين است كه عرض آن بقدر عرض آسمانها و زمين است يعنى وسعت آن بقدر وسعت همه آنهاست و استعمال «عرض» بمعنى وسعت ميانه عرب شايع است، و ممكن است كه مراد به «عرض» مقابل طول باشد و اقتصار در بيان عظمت بر ذكر عرض نه طول باعتبار اين باشد كه هرگاه عرض معلوم شود معلوم‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 19

مى‏شود كه طول زياده بر آن است و همين قدر كافى است در علم بعظمت آن بخلاف اين اگر همين طول مذكور شود كه از آن قدر عظمت عرض بهيچ وجه معلوم نمى‏شود و بعضى گفته اند كه: مراد بعرض قيمت است يعنى قيمت آن اگر فروخته شود بقدر قيمت همه آسمانها و زمين است اگر فروخته شوند و غرض از اين بيان بزرگى و جلالت قدر آن است. و بعضى اشكال كرده اند در اين آيه كريمه بنا بر وجه اول يا دوم باين كه بهشت در آسمان است پس چگونه تواند بود كه: عرض آن بقدر آسمانها و زمين باشد و جواب گفته‏اند كه: مراد ببودن بهشت در آسمان اين است كه در جهت آسمان است نه اين كه در ميان آسمان است و بنا بر اين ممكن است كه بالاى همه آسمانها باشد بعرض مذكور يا در آن سمت خارج از آسمانها باشد در جنب آنها و آنچه در بعضى روايات وارد شده كه: بهشت در آسمان چهارم است محمول شود بر اين كه در جنب آن است و اتصالى بآن دارد چنانكه مى‏گويند كه در خانه ما باغى است يعنى متصل بآن و مى‏تواند بود كه چندين برابر آن باشد. و ممكن است كه مراد بآسمانها هفت آسمان مشهور باشد يعنى آسمانهاى سبعه سياره و بنا بر اين مى‏تواند بود كه در آسمان هشتم يا نهم باشد و بعضى گفته اند كه: بهشت الحال در آسمان است و حق تعالى در روز قيامت زياد خواهد كرد وسعت آن را بقدر وسعت آسمانها و زمين و مراد بآيه كريمه قدر آن است در آن روز و اللّه تعالى يعلم و در بعضى روايات وارد شده كه: از حضرت رسالت پناهى صلى اللّه عليه و آله پرسيدند كه: هرگاه بهشت عرض آن آسمانها و زمين باشد پس كجا ميباشد جهنم پس آن حضرت فرمود كه: سبحان اللّه هرگاه بيايد روز پس كجاست شب و صاحب مجمع البيان گفته كه: مراد اينست كه كسى كه قادر است بر اين كه شب را ببرد هر جا كه خواهد قادر است بر اين كه خلق كند جهنم را هر جا كه خواهد.

و ممكن است كه اشاره، نيز باشد باين كه جهنم در زير زمين باشد چنانكه هرگاه در روى‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 20

زمين روز شد شب در زير آن يعنى در طرف مقابل آن باشد و مؤيد اين است اين كه نقل شده از قتاده كه گفته: بهشت بالاى هفت آسمان است و جهنم زير هفت زمين.

3737 ان كنتم عاملين فاعملوا لما ينجيكم يوم العرض. اگر باشيد عمل كنندگان پس عمل كنيد مر آن را كه رستگارى دهد شما را روز عرض يعنى روز قيامت كه روز عرض اعمال است بر حق تعالى.

3738 ان كنتم لا محالة متعصّبين فتعصّبوا لنصرة الحقّ و اغاثة الملهوف. اگر بوده باشيد ناچار تعصب كشندگان پس تعصب بكشيد از براى يارى كردن حق و فرياد رسى ستمديده بيچاره.

3739 ان كنتم لا محالة متسابقين فتسابقوا الى اقامة حدود اللّه و الامر بالمعروف. اگر بوده باشيد شما ناچار پيشى گيرندگان پس پيشى گيريد بسوى بر پاى داشتن حدهاى خدا و امر بمعروف، «حدّ» بمعنى طرف و جانب است و مراد بحدّهاى خدا احكامى است كه قرار داده و از براى هر حكمى حدى و جانبى مقرر فرموده كه از آن تجاوز نبايد كرد و مراد بمعروف. هر امر نيكوئى است كه حق تعالى واجب كرده يا شامل مستحبات نيز باشد و بنا بر اين امر بآن بمعنى طلب آن است اعمّ از اين كه بر وجه وجوب باشد يا بر سبيل استحباب.

3740 ان كنتم لا محالة متنافسين فتنافسوا فى الخصال الرّغيبة و خلال المحد. اگر بوده باشيد شما ناچار تنافس‏كنندگان پس تنافس كنيد در خصلتهاى‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 21

رغيبه و خويهاى مجد «تنافس» اين است كه دو كس رغبت كنند در چيزى از راه معارضه با يكديگر در كرم و خصلتهاى رغيبه يعنى خصلتهاى نيكو كه مردم رغبت ميكنند در آن و «مجد» بمعنى رسيدن بشرف و كرم است.

3741 ان كنتم للنّجاة طالبين فارفضوا الغفلة و اللهو و الزموا الاجتهاد و الجدّ. اگر بوده باشيد شما از براى رستگارى طلب كنندگان پس ترك كنيد غفلت و بازى را و جدا شويد از جد و كوشش يعنى جد و كوشش در اصلاح نفس و داشتن او بر طاعات و بازداشتن از معاصى.

3742 ان كنتم لا محالة متنزّهين فتنزّهوا عن معاصى القلوب. اگر بوده باشيد شما ناچار پاكيزگى كنندگان پس پاكيزگى كنيد از گناهان دلها. مراد بگناهان دلها صفات بدى است كه در نفس راسخ باشد و تخصيص به آنها باعتبار اين است كه بدى آنها زياده است از بدى گناهان جوارح ديگر، و ممكن است كه مراد بدلها نفسها باشد و گناهان آنها همه گناهان باشد باعتبار اين كه فاعل همه در حقيقت نفس است و مثاب و معاقب اوست.

3743 ان كنتم لا محالة متطهّرين فتطهّروا من دنس العيوب و الذّنوب. اگر بوده باشيد شما پاكى جويندگان پس پاكى جوئيد از پليدى عيبها و گناهان مراد بعيبها نيز گناهان است و گناهان تأكيد و تفسير آن است و پوشيده نيست كه معنى دوم كه از براى تعليق بشرط در فقره اول اين فقرات مذكور شد در اين دو فقره ظاهرتر است باين كه معنى چنين باشد كه اگر شما پاكيزه كنندگان و پاكى جويندگانيد بى گزاف پس پاكيزگى كنيد از گناهان دلها و پاكى كنيد از پليدى عيبها.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 22

3744 ان كنتم فى البقاء راغبين فازهدوا فى عالم الفناء. اگر بوده باشيد شما در باقى بودن رغبت كنندگان پس بى رغبت باشيد در عالم فنا يعنى دنيا چه بى‏رغبتى در آن از براى رغبت در آخرت باعث حيات ابدى و زندگى سرمدى گردد.

3745 ان كنتم للنّعيم طالبين فاعتقوا انفسكم من دار الشّقاء. اگر بوده باشيد شما از براى نعمت طلب كنندگان پس آزاد كنيد نفسهاى خود را از خانه بدبختى يعنى دنيا كه علاقه بآن و حرص در آن سبب بدبختى مى‏شود و مراد بآزاد كردن از آن ترك آن علاقه و حرص است.