غرر الحكم و درر الكلم جلد ۶

قاضى ناصح الدين ابو الفتح عبد الواحد بن محمد تميمى آمدى
ترجمه : سيد هاشم رسولى محلاتى

- ۲۲ -


پس باعتبار اختلاف طينت چرا مختلف نشود و أيضا باعتقاد حكما فيضان هر نفس بهر بدنى باعتبار استعداد و قابليّت آن بدن است و هر چند مزاج بدن بوحدت و اعتدال نزديكتر باشد نفس فايض بر او أكمل و أفضل باشد، و بنا بر اين ظاهرست كه بدنى كه از طينت خوب خلق شده باشد استعداد و قابليّت نفسى دارد أشرف و أفضل، و بدنى كه از طينت بد خلق شده باشد مستعدّ نفسى است أخسّ و أنقص، پس اختلاف ابدان بالاخره منشأ اختلاف أفعال و اعمال تواند شد، و بنا بر اين تصحيح آنچه مذكور شد كه اگر از طينت خوب خلق مى‏شد شخصى ديگر بود نيز مى‏توان كرد، زيرا كه هر گاه فيضان نفوس بحسب استعداد و قابليّت ابدان باشد پس ظاهرست كه اگر بدن شخصى كه از طينت بد خلق شده از طينت خوب خلق مى‏شد آن نفس كه دارد بر آن فايض نمى‏شد بلكه بايست كه نفسى ديگر أشرف و أكمل بر آن فايض شود و بنا بر اين ظاهرست كه شخص آن شخص نبود بلكه شخصى ديگر مى‏بود، و ممكنست نيز كه «طينت» در احاديث مذكوره بر «گل» حمل نشود بلكه مجازا مستعمل شده باشد بر نوع جوهرى كه نفس از آن خلق شده يا بمعنى خلقت و جبلّت باشد كه آن نيز بمعنى طينت است چنانكه مذكور خواهد شد و بنا بر اين مراد اين باشد كه: نفوس مؤمنين از جوهرى خلق شده مناسب علّيين، يا خلقت و جبلّتى دارد مناسب آن، و نفوس كفّار از جوهرى ديگر مناسب سجّين يا خلقتى و جبلّتى دارد مناسب آن، و بنا بر اين نيز هر دو اشكال دفع شود چنانكه بر متأمّل منصف ظاهر گردد و اللَّه تعالى يعلم.

و چون گزارش سخن بر سبيل اجمال در اين باب شد أولى و أنسب آن مى‏نمايد كه بعضى از احاديث مزبوره نقل و شرح شود تا انطباق آنها بر تأويل مذكور ظاهر گردد بنا بر اين چند حديث از آنها از كتاب كافى ثقة الاسلام محمد بن يعقوب كلينى طاب ثراه كه معتبرترين كتب احاديث اصحاب ما رضوان اللَّه عليهم است نقل مى‏شود.

حديث اوّل

آنست كه روايت كرده از ربعى بن عبد اللَّه  از مردى از حضرت امام زين العابدين عليه السلام كه فرمود كه: انّ اللَّه عزّ و جلّ خلق النّبيّين من طينة علّيّين قلوبهم و أبدانهم، و خلق قلوب المؤمنين من تلك الطّينة، و جعل  خلق أبدان المؤمنين من دون ذلك، و خلق الكفّار من طينة سجّين قلوبهم و أبدانهم، فخلط بين الطّينتين، فمن هذا يلد المؤمن الكافر و يلد الكافر المؤمن، و من ههنا يصيب المؤمن السّيّئة و يصيب الكافر الحسنة، فقلوب المؤمنين تحنّ الى ما خلقوا منه، و قلوب الكافرين تحنّ الى ما خلقوا منه.

يعنى: بدرستى كه خداى عزّ و جلّ آفريده است پيغمبران را از طينت علّيّين دلهاى ايشان را و بدنهاى ايشان را، و آفريده است دلهاى مؤمنان را از آن طينت و گردانيده است آفريدن بدنهاى مؤمنان را از پستتر از آن، و آفريده است كافران را از طينت سجّين دلهاى ايشان را و بدنهاى ايشان را، پس آميزش داده است ميانه اين دو طينت پس از اين مى‏زايد مؤمن كافر را، و مى‏زايد كافر مؤمن را، و از اينجا مى‏رسد مؤمن گناه را و از اينجا مى‏رسد كافر كار نيك را، پس دلهاى مؤمنان شوق دارند و ميل ميكنند بسوى آنچه آفريده شده‏اند از آن، و دلهاى كافران شوق دارند و ميل ميكنند بسوى آنچه آفريده شده‏اند از آن.

توضيح «طينت» بمعنى قطعه از گل آمده و بمعنى خلقت و جبلّت نيز آمده، و «علّيّين» چنانكه بعضى از اهل لغت گفته‏اند: نام موضعى است در آسمان هفتم كه ارواح مؤمنان بالا روند به آنجا، و بعضى گفته‏اند: مراد بآن بهشت است، و ممكن است كه بهر دو معنى باشد، و ممكن است كه بهشت نيز در آسمان هفتم باشد، و مراد به «طينت علّيّين» قطعه‏ايست از گل بهشت يا خلقت و جبلّتى كه از براى بهشت و مناسب رفتن بآن باشد، «دلهاى ايشان را و بدنهاى ايشان را» يعنى دلهاى پيغمبران و بدنهاى ايشان را هر دو از طينت علّيّين آفريده، و مراد به «دل» يا معنى ظاهر آنست كه عضو مخصوص باشد و امتياز آن در مؤمنان از اعضاى ديگر در طينت باعتبار شرافت آنست بسبب اين كه روح اوّلا تعلّق بآن گيرد و بعد از آن باعضاى ديگر، و يا باعتبار اين كه محلّ علوم و ادراكات است چنانكه مذهب متكلّمين است و بنا بر اين «طينت» بهر يك از اين دو معنى كه مذكور شد مى‏تواند بود، يا نفس مجرّدست كه اطلاق «دل» بر آن نيز شايع است و بنا بر اين مراد به «طينت علّيّين» خلقت و جبلّتى است كه مناسب «علّيّين» باشد نه از گل بهشت، زيرا كه خلق مجرّد از مادّى معقول نمى‏نمايد، و «آفريده است دلهاى مؤمنان را از آن طينت» يعنى مؤمنان دلهايشان بمعناى ظاهر يا نفوس ايشان از آن طينت است، و «بدنهاى ايشان از پست‏تر از آن» يعنى از گل پست‏تر از آن گل يا خلقت و جبلّتى پست‏تر از آن خلقت و جبلّت، و بر هر تقدير ممكن است كه آن طينت نيز طينت علّيّين باشد نهايت مرتبه پست‏تر از آن باشد، و طينت دلها مرتبه بالاتر از آن باشد، و ممكن است كه قسم ثالثى باشد از طينت كه نه طينت علّيّين باشد و نه طينت سجّين، و «آفريده است كافران را از طينت سجّين» مراد به «سجّين» جهنّم است يعنى از گل جهنّم يا خلقتى و جبلّتى كه مناسب جهنّم و رفتن بآن باشد «پس آميزش داده ميان آن دو طينت» پوشيده نيست كه ظاهر اين كلام اينست كه طينت ابدان مؤمنان نيز از طينت علّيّين باشد امّا مرتبه باشد پست‏تر از مرتبه طينت دلهاى ايشان چنانكه اوّلا ذكر كرديم كه اگر قسم ثالثى باشد ظاهر اين بود كه بفرمايند كه آميزش داده ميانه آن سه طينت، و مراد اينست كه هر دو گلها را با هم آميخته و حضرت آدم را از آن خلق كرده يا اين كه او را خلقى كرده كه در آن هر دو خلقت و جبلّت ملاحظه شده پس پيغمبران و مؤمنان از اولاد او از آن جزو كه طينت علّيّين است خلق شوند يعنى غالب در طينت ايشان آن گل يا آن خلقت است و آن گل ديگر يا خلقت ديگر مكنون و پنهانست نه اين كه در اصل ايشان آن گل ديگر يا خلقت ديگر نيست زيرا كه بنا بر اين خلق كافر از اولاد ايشان كه از آن طينت ديگرست مشكل مى‏شود مگر آنكه گوئيم كه آن طينت ديگر در نطفه ايشان از خارج داخل شود و خلق كافر از آن باشد هر چند از اولاد ايشان نباشد  باعتبار آنكه مادّه او بحسب ظاهر نطفه ايشان باشد اگر چه در حقيقت خلق او از ان گل باشد كه داخل در آن شود، و اگر مراد بطينت خلقت يا جبّلت باشد امر ظاهرتر مى‏شود، زيرا كه ممكنست كه از نطفه پيغمبرى يا مؤمنى كسى خلق شود كه خلقت و جبلّت او مناسب جهنّم باشد و او را به آنجا خواند هر چند در والد او آن خلقت و جبلّت اصلا نباشد، «پس ازين» يعنى باين سبب «مى‏زايد مؤمن كافر را» باين معنى كه از آن طينت كه در او كامن است بهم رسد يا از نطفه او بخلقتى خلق شود كه مناسب جهنّم باشد و او را بكفر خواند، «و مى‏زايد مؤمن كافر را» باين نحو كه مؤمن از آن طينت خوب كه در آن پنهان بوده بهمرسد، يا از نطفه آن بخلقت و جبلّتى خلق شود كه مناسب بهشت باشد و او را بايمان و كارهاى خوب خواند، «و از اينجا مى‏رسد مؤمن گناه را، و از اينجا مى‏رسد كافر كار نيك را» يعنى رسيدن مؤمن گناهان را باعتبار آميزش طينت او بطينت بد است و رسيدن كافر كار نيك را بسبب آميزش طينت او بطينت خوبست نه باين معنى كه طينت بد در مؤمن او را مضطرّ كند در كردن گناه و مجبور گرداند بر آن بلكه باين معنى كه آن طينت زينت دهد گناه را در نظر او و چنان شود كه ميل او بگناه زياده شود و اختيار آن كند با وجود قدرت بر ترك آن نيز چنانكه مذكور شد كه اين احاديث را بايد كه بر اين معنى حمل كرد و «رسيدن كافر بكار نيك نيز بر اين وجه است نه اين كه او مضطرّ و مجبور شود بر كردن آن، و پوشيده نيست كه قول آن حضرت صلوات اللَّه عليه «پس دلهاى مؤمنان شوق دارند، و دلهاى كافران شوق دارند» مؤيّد تأويل مذكورست چه ظاهر آن اينست كه طينتها باعث شوق و ميل شود در ايشان نه اين كه ايشان را مجبور و مضطرّ سازد و اللَّه تعالى يعلم.

حديث دويم

اينست كه: روايت كرده عبد الغفّار حازى  از حضرت امام بحق ناطق امام جعفر صادق صلوات اللَّه و سلامه عليه كه فرموده: انّ اللَّه تعالى خلق المؤمن من طينة الجنّة و خلق الكافر من طينة النَّار و قال: اذا أراد اللَّه عزّ و جلّ بعبد خيرا طيّب روحه و جسده فلا يسمع شيئا من الخير الّا عرفه، و لا يسمع شيئا من المنكر الّا أنكره، قال: و سمعته يقول: الطّينات ثلاث، طينة الأنبياء و المؤمن من تلك الطّينة إلّا أنّ الأنبياء من صفوتها هم الأصل و لهم فضلهم، و المؤمنون الفرع من طين لازب لذلك  لا يفرّق اللَّه بينهم و بين شيعتهم، و قال (ع): طينة النَّاصب من حماء مسنون، و أمّا المستضعفون فمن تراب، لا يحول المؤمن عن ايمانه و لا ناصب عن نصبه، و للَّه المشيّة فيهم.

يعنى: بدرستى كه خداى كه بلند مرتبه است آفريده مؤمن را از طينت بهشت و آفريده كافر را از طينت جهنّم، و فرمود كه: هر گاه اراده كرده باشد خداى كه غالب و بلند مرتبه است ببنده نيكوئى را پاكيزه گرداند روح او را و بدن او را پس نمى‏شنود چيزى را از خير مگر اين كه بشناسد آنرا، و نمى‏شنود چيزى را از منكر مگر اين كه انكار كند آنرا، راوى گفت كه: شنيدم از آن حضرت صلوات اللَّه عليه كه مى‏فرمود كه: طينتها سه تايند، طينت پيغمبران و مؤمن از آن طينت است، مگر اين كه پيغمبران از صاف آن طينتد و ايشان اصلند و از براى ايشانست افزونى ايشان، و مؤمنان فرعند از گل چسبنده از براى اين جدا نمى‏كند خدا ميانه پيغمبران و ميانه پيروان ايشان، و فرمود: طينت ناصب از گليست سياه گنديده، و امّا مستضعفان پس از خاكى‏اند، بر نمى‏گردند مؤمنى از ايمان خود و نه ناصبى از نصب خود، و مر خداى راست مشيّت در باره ايشان.

توضيح: ظاهر اين حديث شريف آنست كه مراد در آن به «طينت هر گروهى» قطعه گليست كه آن گروه از آن خلق شده‏اند نه خلقت و جبلّت ايشان چنانكه بر متأمّل پوشيده نيست، «و هر گاه اراده كرده باشد خداى عزّ و جلّ ببنده نيكوئى را» يعنى هر گاه خواسته باشد كه بنده نيكوئى را انجام دهد كه بآن مستحقّ بهشت شود «پاكيزه گرداند روح او را و بدن او را» يعنى روح و بدن او را از طينت خوب  خلق كند و مراد به «روح» بنا بر مذهب متكلّمين كه بنفس مجرّدى قائل نيستند روح حيوانيست كه آن بخاريست سارى در أعضا، و بنا بر مذهب حكما كه بنفس مجرّد قائل شده‏اند روح حيوانى و نفس مجرّد هر دو احتمال دارد، و اگر مراد نفس مجرّد باشد مراد به «پاكيزه كردن او» اينست كه از نوعى نيكو خلق شود كه مايل باشد بأعمال و افعال نيك نه اين كه طينت او بمعنى مذكور نيكو باشد زيرا كه خلق مجرّد از مادّى معقول نمى‏نمايد چنانكه قبل از اين مذكور شد، يا پاكيزه كردن بدن اوست كه سبب پاكيزگى او شود، «پس نمى‏شنود چيزى از خير را مگر اين كه بشناسد آنرا» يعنى مايل بآن باشد و اختيار كند آنرا نه اين كه مجبور و مضطرّ باشد در كردن آن چنانكه مذكور شد كه احاديث طينت بايد بر اين معنى حمل شود، و «همچنين نمى‏شنود چيزى از منكر را مگر اين كه انكار كند آنرا» يعنى بد داند آنرا و اختيار ترك آن كند نه اين كه مضطرّ و مجبور باشد بر ترك آن، و «مؤمن از آن طينت است» يعنى خصوص دل او موافق آنچه در حديث اوّل مذكور شد، يا مراد اينست كه تمام او از نوع طينت پيغمبرانست و مراد بحديث اوّل اين باشد كه خلق او از قطعه طينت پيغمبرانست يا از صنف خلقت و جبلّت ايشان، و خلق بدن او از قطعه پست‏تر از آن، يا از صنف خلقت و جبلّت پست‏تر از آن، و «ايشان أصلند» يعنى بمنزله اصل و بيخ درخت‏اند، و «مؤمنان فرعند» يعنى بمنزله شاخهاى آن درختند، «از گل چسبنده» يعنى خلق شده‏اند مؤمنان از گل چسبنده، «از براى اين جدا نمى‏كند» يعنى باعتبار اين كه طينت پيغمبران و پيروان ايشان از يك طينت است و طينت پيروان از گليست چسبنده جدا نمى‏شوند پيروان از ايشان و بچسبانند خود را بايشان، و «اطاعت ايشان كنند» نه باين معنى كه مضطرّ و مجبورند در اين معنى بلكه باين معنى كه طينت ايشان مرجّحى است از براى اين كه ايشان اختيار پيروى و اطاعت پيغمبران كنند و مخالفت ايشان نكنند با وجود قدرت بر آن، و در بعضى نسخه‏ها «كذلك» بدل «لذلك» واقع شده و بنا بر اين معنى اينست كه: مؤمنان فرعند از گلى چسبنده آن چنان يعنى آن چنانكه مذكور شد كه از نوع طينت انبياست نهايت از ناصاف آن و بنا بر اين «جدا نمى‏كند خدا ميانه پيغمبران و ميانه پيروان ايشان» كلاميست بسر خود  متعلّق بسابق نيست و مراد به «ناصبى» كسيست كه بغض و دشمنى اهل بيت صلوات اللَّه و سلامه عليهم داشته باشد، و «بودن طينت او از گل سياه گنديده» مرجّحى است از براى اختيار او اين معنى را نه اين كه او را مجبور و مضطرّ سازد در آن، و قدرت خلاف آن نداشته باشد، و «مستضعفان» جمعى‏اند كه در اعتقاد ايشان ضعفى باشد و توّلائى باهل بيت نداشته باشند و عداوتى نيز نداشته باشند و همچنين بدشمنان ايشان، «پس از خاكى‏اند» يعنى از خاكى خلق شده‏اند كه نه شرافتى دارد و نه خباثتى، «برنمى‏گردد مؤمن از ايمان خود» مراد اينست كه هيچ مؤمن از ايمان خود برنمى‏گردد و هيچ ناصبى از نصب تا اين كه اگر گاهى خلاف آن مشاهده شود اعتراض باشد بر آن، مراد اينست كه: هر كه از طينت مؤمنين خلق شده برنمى‏گردد البته از ايمان خود امّا با وجود قدرت و اختيار نه اين كه مجبور باشد بر آن، و همچنين هر كه از طينت نواصب خلق شده باشد برنمى‏گردد از نصب خود با وجود قدرت و اختيار نه اين كه مضطرّ باشد در آن، و بنا بر اين معنى مذكور بايد گفت كه: از طينت مؤمن كسى خلق شده كه عاقبت حال او ايمان باشد و بر ايمان بميرد، و همچنين از طينت ناصبى كسى خلق شده كه عاقبت او نصب باشد و بر آن بميرد پس اگر مؤمنى برگردد از ايمان و بى ايمان بميرد معلوم مى‏شود كه خلق او از طينت مؤمنين نبوده بلكه چندى ايمان او باعتبار عارضى بوده مثل آلودگى طينت او بطينت خود، و همچنين اگر ناصبى برگردد از نصب و نيكو شود ايمان او و بر آن بميرد معلوم مى‏شود كه خلق او از طينت نواصب نبوده بلكه از طينت مؤمنان بوده و نصب او چندى بسبب عارضى بوده، مثل آميختگى طينت او بطينت بد، و «مر خدا راست مشيّت در باره ايشان» يعنى مستضعفان، و مراد اينست كه: خداى عزّ و جلّ-  مؤمنان را ببهشت فرستد باعتبار استحقاق ايشان آنرا، و البتّه ناصبيان را بجهنّم فرستد، بسبب آنكه مستوجب آن باشند، امّا مستضعفان عاقبت حال ايشان معلوم نيست بلكه منوط بمشيّت و اراده خداست، گاه باشد كه رحمت كند بر ايشان، و گاه باشد كه عذاب كند، و گاه باشد كه بعضى از ايشان را رحمت كند و بعضى را عذاب، و يقين هر چه واقع شود باعتبار مصلحتى خواهد بود، و ممكن است كه مراد اين باشد كه: مر خدا راست مشيّت در همه ايشان يعنى در باره مؤمنان و نواصب و مستضعفان همه قدرت و اختيار دارد و آنچه كند از روى مشيّت و اختيارست و در چيزى از آنها مجبور و مضطرّ نيست باين معنى كه هر يك از آنها را كه خواهد ببهشت فرستد تواند، و اگر خواهد بجهنّم فرستد تواند، و اين معنى منافات ندارد با آنچه در حلّ اوّل مذكور شد كه البتّه مؤمنان را ببهشت فرستد و نواصب را بجهنّم، زيرا كه وجوب و لزوم آنها باعتبار استحقاق هر گروهيست جزاى خود را و اين كه حكيم دانا و قادر توانا البتّه بايد كه بر وفق آن عمل نمايد و اين منافات ندارد با اين كه حق تعالى بذاته قطع نظر از حكمت و مصلحت اختيار و قدرت بر خلاف آنچه كند داشته باشد.

حديث سوم

اينست كه: روايت كرده صالح بن سهل  كه گفت: گفتم بحضرت صادق صلوات اللَّه عليه: جعلت فداك من أىّ شي‏ء خلق اللَّه عزّ و جلّ طينة المؤمن-  فقال: من طينة الأنبياء فلن تنجس أبدا.

يعنى: بگردم فداى تو از چه چيز خلق كرده است خداى عزّ و جلّ طينت مؤمن را-  پس فرمود كه: از طينت پيغمبران، پس نجس نمى‏شود هرگز.

توضيح: مراد بنا بر آنچه در حديث اوّل مذكور شد خلق دل مؤمن است از طينت پيغمبران نه بدن او، و نيز ممكن است كه مراد اين باشد كه خلق تمام او از نوع طينت پيغمبرانست و مراد بحديث اوّل اين باشد كه خلق دل مؤمنان از قطعه طينت پيغمبرانست يا از صنف خلقت و جبلّت ايشانست و خلق بدن ايشان از قطعه يا از صنفى است پست‏تر از آن چنانكه در توضيح حديث دويم مذكور شد، و مراد به «نجس نشدن هرگز» اينست كه كسى كه از آن طينت خلق شده باشد هرگز نجس نمى‏شود بكفر يعنى عاقبت حال او كفر نمى‏شود پس منافات ندارد با اين كه كسى كافر باشد و آخر مؤمن شود و نيكو شود ايمان او چنانكه در توضيح حديث سابق اشاره بآن شد، و ممكنست كه مراد باين مؤمن كامل باشد و چنين مؤمنى از طينت پيغمبران خلق شده باشد و هرگز نجس نشود بكفر، و امّا جمعى كه كافر باشند و بعد از آن مؤمن شوند طينت ايشان از خاصّ طينت پيغمبران نباشد بلكه آميخته باشد بطينت ديگر كه كفر ايشان اوّلا باعتبار آن طينت باشد و اللَّه يعلم.

حديث چهارم

اينست كه روايت كرده از أبو حمزه ثمالى  كه گفت: شنيدم از حضرت امام محمد باقر عليه السلام كه مى‏فرمود: انّ اللَّه عزّ و جلّ خلقنا من أعلى علّيّين، و خلق قلوب شيعتنا ممّا خلقنا منه و خلق أبدانهم من دون ذلك، و قلوبهم تهوى الينا لأنها خلقت ممّا خلقنا ثمّ تلا هذه الآية، كَلَّا إِنَّ كِتابَ الْأَبْرارِ  كَلَّا إِنَّ. كِتابَ الْأَبْرارِ لَفِي عِلِّيِّينَ وَ. ما أَدْراكَ. ما عِلِّيُّونَ، و خلق عدوّنا من سجّين و خلق قلوب شيعتهم ممّا خلقهم منه و أبدانهم من دون ذلك فقلوبهم تهوى اليهم لأنّها خلقت ممّا خلقوا منه، ثمّ تلا هذه الآية: كَلَّا إِنَّ كِتابَ الفُجَّارِ لَفِي. سِجِّينٍ وَ ما أَدْراكَ ما. سِجِّينٌ كِتابٌ. مَرْقُومٌ وَيْلٌ يَوْمَئِذٍ.

يعنى: بدرستى كه خداى عزّ و جلّ آفريده است ما را از علّيّين، و آفريده است دلهاى پيروان ما را از آنچه آفريده است ما را از آن، و آفريده است بدنهاى ايشان را از پست‏تر از آن، و دلهاى ايشان بلند شود بسوى ما از براى اين كه خلق شده‏اند از آنچه خلق شده‏ايم ما، بعد از آن خواندند اين آيه را: كَلَّا إِنَّ كِتابَ الْأَبْرارِ لَفِي عِلِّيِّينَ. وَ ما أَدْراكَ ما عِلِّيُّونَ. كِتابٌ مَرْقُومٌ. يَشْهَدُهُ الْمُقَرَّبُونَ، و آفريده است دشمن ما را از سجّين، و آفريده است دلهاى پيروان ايشان را از آنچه آفريده است ايشان را از آن، و بدنهاى ايشان را از پست‏تر از آن، پس دلهاى پيروان پائين مى‏آيند بسوى ايشان از براى اين كه آفريده شده‏اند از آنچه آفريده شده‏اند ايشان از آن، پس خواندند اين آيه را: كَلَّا إِنَّ كِتابَ الفُجَّارِ لَفِي سِجِّينٍ. وَ ما أَدْراكَ ما سِجِّينٌ. كِتابٌ مَرْقُومٌ. وَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبِينَ.

توضيح: مراد به «ما» پيغمبر ما صلّى اللَّه عليه و آله و اوصياى اوست صلوات اللَّه عليهم كه از أعلى مراتب علّيّين خلق شده‏اند و پيغمبران ديگر صلوات اللَّه عليهم اگر چه از طينت علّيّين خلق شده‏اند چنانكه در حديث اوّل مذكور شد نهايت ممكن است كه از مراتب مختلفه خلق شده باشند بحسب اختلاف ايشان، اينست كه در آن‏ حديث چون پيغمبران مذكور بود فرمودند كه: از طينت علّيّين و نسبت بأعلى ندادند تا در همه ايشان صحيح باشد، و ممكن است كه همه ايشان از أعلى علّيّين خلق شده باشند نهايت «أعلى» در اين حديث مذكور باشد و در حديث سابق مذكور نباشد، زيرا كه ذكر همه خصوصيّات در حديث لازم نيست، و «دلهاى ايشان بلند شوند بسوى ما» يعنى ميل كنند بسوى ما و محبّت ما را داشته باشند، و چون مرتبه ايشان بلند است و كسى كه ميل كند بسوى ايشان بايد كه بلند گردد تا برسد بايشان، يا همان ميل سبب بلندى مرتبه او گردد بآن اعتبار فرمودند كه: بلند گردد از براى آنكه خلق شده‏اند از آنچه خلق شده‏ايم ما، و از آنچه در توضيح حديث سابق مذكور شد ظاهر شد كه اين معنى سبب اين نيست كه ايشان مجبور و مضطرّ باشند در آن ميل و محبّت بلكه مرّجحيست از براى اختيار آن و زيادتى توفيق است از براى آن، «كلا انّ كتاب الابرار لفى علّيّين» يعنى باز بايستند از خيانت در كيل و وزن، يا از غفلت از براى بر انگيخته شدن در قيامت، يا از تكذيب روز جزا كه هر يك قبل ازين مذكور شده، بدرستى كه كتاب نيكوكاران هر آينه در علّيّين است، و «و ما أدريك ما علّيّون» و چه چيز دانا كرده است ترا كه چيست علّيّون يعنى تو كنه او را نمى‏دانى و بحقيقت آن نرسيده زيرا كه آن عظيم‏ترست از آنكه برسد بآن فهم كسى يعنى علّيّون كتابيست مرقوم يعنى نوشته شده است يا نشان كرده شده كه هر كه ببيند آنرا ميداند كه در آن چه چيزيست، «يشهده المقرّبون» حاضر شوند آنرا و حفظ كنند آنرا تا گواه شوند بر آن مقرّبان يعنى مقرّبان درگاه إلهى از ملائكه و انبيا و اوصيا عليهم السلام، و قبل ازين در شرح حديث اوّل مذكور شد كه «علّيّين» اسم بهشت است يا اسم موضعى در آسمان هفتم و بنا بر اين ممكن است كه معنى آيه كريمه اين باشد كه كتاب نيكوكاران يعنى نامه أعمال ايشان در علّيّين است يعنى ضبط و حفظ مى‏شود در علّيّين و غرض از تتمّه تفسير و بيان كتابى باشد كه در علّيّين ضبط مى‏شود نه اصل علّيّين و مراد اين باشد كه: چه چيز دانا كرده است ترا بعلّيّين يعنى بكتابى كه در آنجا حفظ شود و آن كتابيست يعنى نامه‏ايست مرقوم كه حاضر شوند آنرا يا گواه شوند بر آن مقرّبان، و ممكن است كه مراد تفسير «علّيّون» باشد و در «كتاب مرقوم» حذف مضاف شده باشد و مراد اين باشد كه علّيّون كتابيست مرقوم يعنى مكان و محلّ كتابيست چنين، و ممكن است كه «علّيّون» اسم نامه اعمال نيكوكاران شده باشد چنانكه ظاهر آيه شريفه است و معنى اين باشد كه: كتاب نيكوكاران يعنى آنچه نوشته مى‏شود از اعمال ايشان نه اصل نامه أعمال ايشان در علّيّين است و علّيّون نامه‏ايست مرقوم (تا آخر) و اللَّه يعلم، و «آفريده دشمن ما را از سجّين» يعنى از گل جهنّم يا از طينتى كه مناسب جهنّم بود چنانكه در شرح حديث اوّل مذكور شد، و «بدنهاى ايشان را از پست‏تر از آن» يعنى پست‏تر از آن در بدى و زبونى يعنى از گلى كه بآن پستى و زبونى نبوده نه از پست‏تر از آن يعنى بدتر و زبونتر از آن، زيرا كه ظاهرست كه شيعه ايشان بدتر از ايشان نيستند پس «خلق بدنهاى شيعه ايشان از طينتى بدتر از طينت بدنهاى ايشان» معقول نمى‏نمايد و اين معنى كه مذكور شد نظير آنست كه بعضى از مفسّرين در تفسير آيه كريمه «انّ اللَّه لا يستحيى ان يضرب مثلا ما بعوضة فما فوقها بدرستى كه خدا شرم نمى‏دارد از آنكه بزند مثلى را هر مثلى كه باشد پشه را پس آنچه بالاتر از آن باشد» يعنى از اين كه بزند مثل پشه يا آنچه بالاتر از آن باشد گفته‏اند كه: مراد از آنچه بالاتر از آن باشد اينست كه بالاتر از آن باشد در كوچكى نه آنكه بزرگتر از آن باشد، زيرا كه بعد از ذكر شرم نداشتن از مثل زدن پشه بطريق اولى لازم ميايد شرم نداشتن از مثل زدن به آن چه بزرگتر از آن باشد پس ذكر آن چندين فايده ندارد بخلاف آنچه كوچكتر از آن باشد، «پس دلهاى پيروان پائين مى‏آيند بسوى ايشان» يعنى ميل كنند بسوى ايشان و دوستى ايشان را دارند و چون مرتبه ايشان پست و جاى ايشان در اسفل دركات جهنّم است پس كسى كه ميل كند بسوى ايشان بايد كه پائين آيد تا برسد بايشان يا همين ميل سبب پائين آمدن و پستى‏ حال او گردد، و ممكن است كه «تهوى اليهم» در سابق و در اينجا هر دو بمعنى ميل بسوى ايشان باشد از «هوى» بمعنى خواهش، و بر هر تقدير مراد در هر دو موضع ميل است كه بسر حدّ جبر و اضطرار نرسد چنانكه قبل از اين مذكور شد و بنا بر اين اشكالى در ثواب آن گروه و عقاب اين فرقه لازم نمى‏آيد، «كلّا انّ كتاب الفجّار لفى سجّين» باز ايستند از خيانت در كيل يا در وزن يا از غفلت برانگيختن روز جزا كه در سابق مذكور شده‏اند بدرستى كه كتاب گناهكاران در سجّين است و «سجّين» چنانكه در شرح حديث اوّل مذكور شد اسم جهنّم است يا واديى خاصّ از آن، بنا بر اين معنى اينست كه نامه اعمال ايشان در جهنّم يا در آن وادى ضبط شود، «و ما أدريك ما سجّين» و چه چيز دانا كرده است ترا كه چيست سجّين يعنى تو كنه و حقيقت آنرا نمى‏دانى، چه آن عظيمترست از آنكه برسد فهم كسى بآن، «كتاب مرقوم» يعنى كتاب سجّين كتابيست مرقوم يا سجّين موضع و محلّ كتابيست مرقوم يعنى نوشته شده بخطّى بيّن واضح، يا نشان كرده شده كه هر كه ببيند آنرا ميداند كه خير نيست در آن، و ممكن است كه «سجّين» نام نامه أعمال گناهكاران شده باشد باعتبار اين كه سبب سجن و حبس ايشان مى‏شود در جهنّم پس صاحب آن سجّين است يعنى در سجن و زندانست باعتبار آنكه نامه ايشان انداخته مى‏شود در زير زمينها پس گويا حبس شده در آنجا و بنا بر اين معنى اينست كه كتاب گنهكاران يعنى آنچه نوشته مى‏شود از اعمال ايشان در سجّين است و آن نامه‏ايست مرقوم بيكى از دو معنى كه از براى «مرقوم» مذكور شد، «ويل يومئذ للمكذّبين» واى در آن روز از براى تكذيب كنندگان يعنى تكذيب كنندگان بآن روز و منكران آن و وجه مناسبت خواندن هر يك از اين دو آيه كريمه در موضع خود ظاهرست، چه آيه اوّل در شأن فرقه اوّل است و آيه دويم در بيان حال فرقه دويم.

حديث پنجم

آنست كه روايت كرده از عبد اللَّه بن كيسان كه گفته : گفتم بحضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه و سلامه عليه: جعلت فداك أنا مولاك عبد اللَّه بن كيسان فقال: أمّا النّسب فأعرفه، و أمّا أنت فلست أعرفك، قال: قلت له: انّى ولدت بالجبل و نشأت فى أرض فارس و انّى أخالط النّاس فى التّجارات و غير ذلك فأخالط الرّجل فأرى له حسن السّمت و حسن الخلق و كثرة أمانة ثمّ أفتّشه فأتبيّنه عن عداوتكم، و أخالط الرّجل فأرى منه سوء الخلق و قلّة أمانة و زعّارة، ثمّ أفتّشه فأتبيّنه عن ولايتكم، فكيف يكون ذلك-  قال: فقال لى: أما علمت يابن كيسان أنّ اللَّه عزّ و جلّ أخذ طينة من الجنّة و طينة من النّار فخلطهما جميعا ثمّ نزع هذه من هذه و هذه من هذه، فما رأيت من أولئك من الأمانة و حسن الخلق و حسن السّمت فممّا مسّتهم من طينة الجنّة، و هم يعودون الى ما خلقوا منه، و ما رأيت من هؤلاء من قلّة الأمانة و سوء الخلق و الزّعارة فممّا مسّتهم من طينة النّار، و هم يعودون الى ما خلقوا منه.

يعنى بگردم فداى تو من دوست تو عبد اللَّه بن كيسانم پس فرمود كه: امّا نسب پس مى‏شناسم آنرا و امّا تو پس نمى‏شناسم ترا گفت عبد اللَّه كه گفتم به آن حضرت كه: بدرستى كه من متوّلد شده‏ام در جبل و بزرگ شده‏ام در زمين فارس، بدرستى كه آميزش ميكنم با مردم در تجارتها و غير آن پس آميزش ميكنم با مردى پس مى‏بينم از براى او نيكوئى سمت و نيكوئى خلق و بسيارى امانت (چنانكه در بعضى نسخه‏ها) واقع شده بعد از آن تفتيش ميكنم او را پس مى‏شناسم او را از دشمنى شما، و آميزش ميكنم با مردى پس مى‏بينم از او بدخوئى و كم امانتى و زعّاره، بعد از آن تفتيش ميكنم او را پس مى‏شناسم او را از دوستى شما، پس چگونه ميباشد اين-  ابن كيسان گفته: پس فرمود آن حضرت بمن كه: آيا ندانسته‏اى پس كيسان بدرستى كه خداى عزّ و جلّ فرا گرفته طينتى از بهشت و طينتى از جهنّم پس مخلوط كرده آنها را با هم بعد از آنكه جدا كرده اين را از آن و آنرا از اين، پس آنچه ديده تو از اين جماعت از أمانت و نيكوئى خوى و نيكوئى صفت پس آن چيزيست كه رسيده است بايشان از طينت بهشت و ايشان برميگردند بسوى آنچه خلق شده‏اند از آن، و آنچه ديده تو از اين جماعت از كمى امانت و بدخوئى و زعّاره پس آن از چيزيست كه رسيده است بايشان از طينت جهنّم، و ايشان برميگردند بسوى آنچه خلق شده‏اند از آن.

توضيح: «امّا نسب پس مى‏شناسم آنرا» يعنى عبد اللَّه بن كيسان را شنيده‏ام امّا آن شخص را نمى‏شناسم و نديده‏ام، يا مراد اينست كه پدر ترا مى‏شناسم و نديده‏ام، يا مراد اينست كه پدر ترا مى‏شناسم امّا ترا نمى‏شناسم، و ممكن است كه كنايه باشد از اين كه او داخل مؤمن و شيعه ائمّه صلوات اللَّه عليهم نيست بنا بر آنچه در احاديث وارد شده كه ائمّه صلوات اللَّه و سلامه عليهم مى‏شناسند شيعه خود را و مى‏دانند نامهاى ايشان را و نامهاى پدران ايشان را، و غرض از ذكر اين كه «متولّد شده‏ام در جبل‏ و بزرگ شده‏ام در زمين فارس» اينست كه در آن جاها مى‏بودم و در اين بلاد نبوده‏ام اينست كه تا حال بخدمت شما نرسيده‏ام و شما نمى‏شناسيد مرا، و «جبل» همدان و اطراف آنرا مى‏گفتند كه كوهستانست، و «بدرستى كه آميزش ميكنم» ابتداى سؤال است و عرض اشكالى كه رو داده او را، و «سمت» بمعنى طريق است و هيئت از اهل خرد، هر يك درين مقام مناسب است، و مراد به «أمانت» امانت در ماليّاتست يا أعمّ از آن كه شامل امانت در حفظ اسرار و مانند آن نيز باشد، «پس مى‏شناسم آنرا از دشمنى شما» يعنى بدشمنى يا بر دشمنى شما «يا تجاوز كننده از آن» يعنى در غايت دشمنى شما و بر سبيل مبالغه آنرا تجاوز كننده از آن گفته‏اند، و «زعّاره» بزاى نقطه دار و عين بى نقطه و تشديد راى بى نقطه و گاهى تخفيف نيز دهند بمعنى بدخوئى است و تأكيد بدى خلق است كه اوّلا مذكور شد و در بعضى نسخه‏ها «دعّاره» بدال و عين و راى هر سه بى نقطه واقع شده و آن بمعنى فساد و فسق و خبث يعنى پليدى و بدى ذات آمده بنا بر اين تأكيد نيست، «پس مى‏شناسم آنرا از دوستى شما» يعنى بدوستى شما يا بر دوستى شما يا تجاوز از حدّ در آن بر ما مثل آنچه در نظير آن گفته شد، «پس چگونه ميباشد اين- » يعنى بايست كه حال ايشان بر عكس اين باشد چگونه چنين شده «طينتى از بهشت و طينتى از جهنّم» يعنى قطعه گلى از اين و قطعه گلى از آن، «بعد از آنكه جدا كرده آنها را از هم» يعنى بعد از آنكه آنها را مخلوط كرده بودند بيكديگر و بآن اعتبار هر يك آلوده بودند در ديگرى، و هر دو طينت آلوده در هر دو نطفه داخل است، پس خلق فرمود اهل بهشت را از طينت بهشت و اهل جهنّم را از طينت جهنّم، «پس آنچه ديده شود از خيرات از آنكه خلق شده از طينت جهنّم» باعتبار آن چيزست كه رسيده بطينت او از طينت بهشت، و آنچه ديده شود از آنكه خلق شده از طينت بهشت از بدى پس باعتبار آن چيزيست كه رسيده بطينت او از طينت جهنّم، و «هر طايفه برميگردند بسوى آنچه خلق شده‏اند از آن» پس آن طائفه بجهنّم روند كه از آن خلق شده‏اند، و اين طايفه ببهشت روند كه خلق شده‏اند از آن.

و مخفى نيست كه از اين حديث شريف ظاهر نمى‏شود مگر آنكه آن طايفه البتّه بجهنّم روند و اين طايفه البتّه ببهشت، و ممكن است كه باعتبار اين باشد كه آن طايفه البتّه ايمان نياورند با وجود اختيار و قدرت بر آن، و اين طايفه البتّه ايمان آورند با وجود قدرت و اختيار بر خلاف آن، نه آنكه اصل خلقت هر يك از طينتين موجب برگشتن بآن طينت باشد تا اين كه مجبور سازد ايشان را بر امورى چند كه باعث برگشتن بآن طينت باشد مثل ايمان و عدم ايمان و هر گاه صريح نباشد در هيچ يك ازين وجوه پس بايد كه بر وجه اوّل محمول شود كه مخالفتى با عقل ندارد نه بر أحد وجهين آخرين كه منافى حكم عقل است باعتبار اين كه بنا بر آنها امر ثواب و عقاب معقول نشود و پوشيده نيست نيز كه برگشتن طايفه اوّل بجهنّم باعتبار اينست كه عدم ايمان يا عداوت اهل بيت صلوات اللّه عليهم سبب آن شود و هيچ چيز مانع از آن نشود زيرا كه قبول همه خيرات مشروط است بايمان با عدم عداوت اهل بيت پس هر گاه آن شرط نباشد هيچ چيز از ايشان در حقيقت خير نباشد و سودى ندهد، و اگر سودى دهد مجرّد تخفيفى باشد در عذاب نه آنكه مانع شود از اصل دخول در جهنّم و امّا برگشتن طايفه دويم البته ببهشت ممكن است كه باعتبار اين باشد كه حق تعالى با وجود ايمان عفو كند گناهان ديگر را چنانكه در بعضى احاديث واقع شده، يا باعتبار اين كه مؤمن آخر توفيق توبه يابد و گناهان او بسبب آن عفو شود، يا مراد اينست كه عاقبت امر ايشان البتّه بهشت باشد هر چند از گنهكاران بعد از مدّتى باشد فراخور گناهان ايشان، و اللّه يعلم.

حديث ششم

اينست كه روايت كرده از صالح بن سهل  كه گفته: گفتم بحضرت أبى عبد اللّه يعنى امام جعفر صادق صلوات اللّه و سلامه عليه: المؤمنون من طينة الأنبياء-  قال: نعم.

يعنى مؤمنان از طينت پيغمبرانند-  فرمود: آرى.

پوشيده نيست كه اين حديث شريف دلالت نمى‏كند مگر بر اختلاف طينت در بنى نوع انسان، و اشكالى ندارد.

حديث هفتم

اينست كه روايت كرده آنرا ابراهيم  از حضرت أبى عبد اللّه عليه السلام كه فرمود: انّ اللَّه عزّ و جلّ لمّا أراد ان يخلق آدم عليه السّلام بعث جبرئيل فى أوّل ساعة من يوم الجمعة فقبض بيمينه  قبضة بلغت قبضته من السّماء السّابعة الى السّماء الدّنيا و أخذ من كلّ سماء تربة، و قبض قبضة أخرى من الأرض السّابعة العليا الى الأرض السّابعة السّفلى  فأمر اللَّه عزّ و جلّ كلمته فأمسك القبضة الاولى بيمينه و القبضة الاخرى بشماله، ففلق الطّين فلقتين فذرا من الأرض ذروا و من السّماوات ذروا، فقال للّذى بيمينه: منك الرّسل و الأنبياء و الأوصياء و الصّدّيقون و المؤمنون و السّعداء و من أريد كرامته، فوجب لهم ما قال كما قال، و قال للّذى بشماله: منك الجبّارون و المشركون‏ و الكافرون و الطّواغيت و من أريد هوانه و شقوته، فوجب لهم ما قال كما قال، ثمّ انّ الطّينتين خلطتا جميعا و ذلك قول اللَّه عزّ و جلّ: انّ اللَّه فالق الحبّ و النّوى فالحبّ طينة المؤمن  الّتى ألقى اللَّه عليها محبّته و النّوى طينة الكافرين الّذين نأوا عن كلّ خير، و انّما سمّى النّوى من أجل أنّه نأى عن كلّ خير و تباعد منه، و قال اللَّه عزّ و جلّ: يخرج الحىّ من الميّت و يخرج الميّت من الحىّ فالحىّ المؤمن الّذى يخرج طينته من طينة الكافر و الميّت الّذى يخرج من الحىّ هو الكافر الّذى يخرج من طينة المؤمن فالحىّ المؤمن و الميّت الكافر و ذلك قوله عزّ و جلّ: أو من كان ميتا فأحييناه فكان موته اختلاط طينته من طينة الكافر و كان حياته حين فرّق اللَّه عزّ و جلّ بينهما بكلمته كذلك يخرج اللَّه عزّ و جلّ المؤمن فى الميلاد من الظّلمة بعد دخوله فيها الى النّور و يخرج الكافر من النّور الى الظّلمات بعد دخوله الى النّور و ذلك قوله عزّ و جلّ: لينذر من كان حيّا و يحقّ القول على الكافرين.

يعنى بدرستى كه خداى عزّ و جلّ چون اراده كرد كه خلق كند آدم را-  بر او باد درود-  فرستاد جبرئيل را-  بر او باد درود-  در اوّل ساعتى از روز جمعه، پس فرا گرفت بدست راست خود مشتى كه رسيد مشت اوّل او از آسمان هفتم تا آسمان دنيا،