غرر الحكم و درر الكلم جلد ۶

قاضى ناصح الدين ابو الفتح عبد الواحد بن محمد تميمى آمدى
ترجمه : سيد هاشم رسولى محلاتى

- ۲۱ -


و هر چه از آن ظاهر مى‏شود آنرا رأى و معتقد خود مى‏سازد در وقتى كه مردم قرآن مجيد را تابع رأى خود ميكنند و هر رائى كه داشته باشند آيات قرآن را تأويلى چند ميكنند كه موافق آن شود.

محقق بحرانى در شرح نهج البلاغه گفته كه: «اين وصف حضرت قائم منتظر در آخر الزمان است و مراد به «برگردانيدن هوى بر هدى» برگردانيدن مردم است از پيروى هواهاى فاسده ايشان بر راه راست در وقتى كه ايشان برگشته باشند از آن بر پيروى هواهاى خود، و همچنين برگردانيدن ايشان از رأيهاى مختلفه ايشان بر آنچه ظاهر مى‏شود از قرآن در وقتى كه ايشان تأويل كنند قرآن را و حمل كنند هر گروهى آنرا بر رأى و مذهب خود».

و ابن ابى الحديد نيز كه از أكابر علماى اهل سنّت است در شرح خود اين را اشاره بحضرت قائم گرفته و گفته كه: مراد به «برگردانيدن هوى بر هدى» مقهور ساختن هوى است عمل كننده بر هدى، و به «برگردانيدن هوى بر قرآن» مقهور ساختن حكم رأى و قياس و عمل كردن بغلبه ظنّ را عمل كننده بر قرآن و گفته كه: «اذا عطفوا الهدى» و «اذا عطفوا القرآن» اشاره است بگروههاى مخالفان آن امام كه عمل نكنند بهدى بلكه بهوى و حكم نكنند بقرآن بلكه برأى، و سيّد بزرگوار سيد رضى مؤلف كتاب مذكور نقل كرده اين كلام شريف را از خطبه از آن حضرت كه اشاره مى‏فرموده در آن بذكر ملاحم يعنى وقايعى كه قتلهاى عظيم در آنها بشود».

و از اين نيز معلوم مى‏شود كه اين كلام در وصف كسى نبوده كه در زمان آن حضرت باشد بلكه بايد كه در زمان بعد باشد موافق آنچه ايشان گفته‏اند و ظاهر از جزم ايشان بخصوص حضرت قائم عليه السّلام اينست كه اصل خطبه را در كتابهاى ديگر ديده باشند و در آن تصريح شده باشد باين كه در وصف حضرت قائم است صلوات اللّه و سلامه عليه الى يوم القيام.

11044 يأتي على النّاس زمان لا يبقى من القرآن الّا رسمه، و لا من الاسلام إلّا اسمه، مساجدهم يومئذ عامرة من البنى، خالية عن الهدى. مى‏آيد بر مردم روزگارى كه باقى نمى‏ماند از قرآن مگر نشان آن، و نه از مسلمانى مگر نام آن، مسجدهاى ايشان در آن روزگار آبادست از بنا، خاليست از هدى يعنى يافتن راه حق.

11045 يأتي على النَّاس زمان لا يقرّب فيه إلّا الماحل، و لا يستظرف فيه إلّا الفاجر، و لا يضعّف فيه إلّا المنصف، يعدّون الصّدقة غرما، و صلة الرّحم منّا، و العبادة استطالة على النَّاس، و يظهر عليهم الهوى، و يخفى بينهم الهدى. مى‏آيد بر مردم روزگارى كه مقرّب نمى‏شود در آن مگر ماحل، و زيرك شمرده نمى‏شود در آن مگر فاجر، و ضعيف شمرده نمى‏شود در آن مگر منصف، مى‏شمارند صدقه را تاوانى، و صله رحم را منّتى، و عبادت را سربلنديى بر مردم، و آشكار مى‏شود بر ايشان هوى، و پنهان مى‏ماند ميانه ايشان هدى. «ماحل» بمعنى چغل  است يا صاحب مكر و حيله، و مراد اينست كه: مقرّب پادشاهان و اكابر نمى‏شود مگر چغل يا كسى كه كار او مكر و حيله باشد، و فاجر يعنى فاسق يا دروغگو، و منصف يعنى صاحب انصاف و عدل، و مراد به «ضعيف شمردن منصف» اينست كه او را ضعيف و ناتوان مى‏شمارند كه ظلم نمى‏كند يا ضعيف العقل مى‏شمارند كه ترك ظلم كرده و از چنان غنيمتى دست برداشته، و «مى‏شمارند صدقه را تاوانى» يعنى نقصانى كه بعبث باين كس برسد و سودى نداشته باشد، و «صله رحم را منّتى» يعنى صله رحمى و احسانى بخويشان اگر بكنند منّتى مى‏گذارند بآن برايشان، و «عبادت را سربلنديى» يعنى اگر عبادتى بكنند بسبب آن سربلندى بر مردم كنند و باعث تكبّر و نخوت ايشان مى‏شود، و «آشكار مى‏شود بر ايشان هوى» يعنى خواهشها و هوسها، و «پنهان مى‏ماند ميانه ايشان هدى» يعنى يافتن راه حق و رسيدن بآن.

11046 ينبى عن عقل كلّ امرى‏ء لسانه، و يدلّ على فضله بيانه. خبر مى‏دهد از عقل هر مردى زبان او، و راه مى‏نمايد بر افزونى او بيان او، يعنى از زبان و سخنان هر مردى قدر عقل و زيركى او را مى‏توان يافتن و از بيان او اندازه افزونى مرتبه او را استفاده مى‏توان كرد.

11047 يعجبني من الرّجل أن يرى عقله زائدا على لسانه، و لا يرى لسانه زائدا على عقله. خوش مى‏آيد مرا از مرد اين كه ديده شود عقل او افزون بر زبان او، و ديده نشود زبان او افزون بر عقل او.

11048 يؤول أمر الصّبور الى درك غايته و بلوغ أمله. برميگردد كار بسيار صبر كننده بسوى دريافتن پايان خود، و رسيدن اميد خود، يعنى عاقبت مى‏يابد پايان و منتهاى مطلب خود را، و مى‏رسد باميد خود.

و در بعضى نسخه‏ها «بغيته» بجاى «غايته» است و بنا بر اين ترجمه اينست كه: بسوى دريافتن مطلب خود.

11049 يطلبك رزقك أشدّ من طلبك له، فأجمل فى طلبه. طلب ميكند ترا روزى تو سخت‏تر از طلب كردن تو مر آنرا، پس تأنّى كن در طلب آن، يعنى طلب كن طلب معتدلى و افراط مكن در آن، همان قدر طلب كافيست و حاجت زياده بر آن نيست، و ازين معلوم مى‏شود كه طلب كردن آن آدمى را بعد از طلب معتدل اوست و مشروط به آنست، و اگر نه بايست كه بفرمايند كه اصلا طلب تو در كار نيست.

11050 يقبح بالرّجل أن يقصر عمله عن علمه، و يعجز فعله عن قوله. زشتست بمرد اين كه كوتاهى كند عمل او از علم، و عاجز باشد كردار او از گفتار او، يعنى عمل نكند بهمه آنچه علم دارد بآن و نكند همه آنچه را مى‏گويد و امر ميكند مردم را بآن.

و الحمد للّه على ما وفّقنى للاتمام، و الصلاة و السلام على سيّد رسله خير الانام و آله الغرّ الكرام.

و كان ذلك فى شهر محرم الحرام سنة ألف و مائة و سبع عشرة من الهجرة على هاجرها ألف ألف تحية و سلام.

صورت تواريخى كه نگارنده بحسب اقتضاء در اوقات مختلفه يادداشت كرده است: استنساخ اين نسخه ربيع الثاني 1377 مطابق 7، 8، 1336 بقرائت آقاى نصيرى و كتابت اين جانب بپايان رسيد و بتاريخ 17، 10، 1336 طرف صبح سه شنبه بيارى خدا مقابله كتاب تمام شد و الحمد للّه رب العالمين نمره گذارى مرتب احاديث اين كتاب شريف 29 اسفند ماه سال 1336 و بعبارت ديگر شب عيد 1337 شمسى يعنى شب 30 شعبان المعظم سال 1377 قمرى در حدود هشت و نيم بعد از ظهر كه تقريبا دو ساعت و نيم از شب مى‏گذرد بدست اين حقير و أنا جلال الدين بن قاسم الحسين ختم اللّه له بالحسنى خاتمه يافت و از خدا خواستارم كه توفيق انجام طبع اين كتاب را نيز چنانكه سزاوار كرم اوست عطا فرمايد بمنّه وجوده و له الحمد و صلّى اللّه على رسوله و آله.

مقابله ثانيه اين نسخه با اصل شرح بخطّ شارح (ره) شب چهارشنبه غرّه شعبان المعظّم 1383 هجرى قمرى برابر 27 آذر 1342 هجرى شمسى بپايان رسيد.

و الحمد للّه رب العالمين تمّ طبع الكتاب بعون اللّه الملك الوهاب دوم ذى القعدة الحرام 1383 هجرى برابر 27 اسفند 1342 شمسى و السلام على من اتبع الهدى‏

خاتمة الطبع در تعليقات كتاب

اكنون كه بدستيارى قائد توفيق ايزدى و پايمردى زائد تأييد او چاپ اين گنج گهر و درج درر باين روش دلپذير بپايان رسيد اشاره بمطلبى را در اينجا لازم مى‏دانم و آن اينست كه شارح (ره) در اين شرح در چند مورد مطالبى را بآثار ديگر خود محوّل داشته و بقيد خصوصيّت مراجعه به آنها را لازم دانسته است چنانكه در شرح حديث 3597 گفته است (ج 2، ص 573، س 3-  6): «بلكه بگذاريد آنها را بر اصل خود كه اباحت است چنانكه مشهور است ميانه علماء، يا حرمت است بنا بر مذهب بعضى اصوليّين، يا اين كه شما نيز خاموش باشيد از اثبات حكمى از براى آنها و توقّف كنيد در آن چنانكه قول بعضى از اصوليّين است و قول مشهور اقوى است بحسب دلائل عقليّه و شرعيّه چنانكه اين فقير در حواشى شرح مختصر اصول تحقيق آن نموده».

و نيز در همان مجلّد در شرح حديث 3604 ضمن بحث از نيّت گفته است (ص 578 و 579): «و آنچه بعضى از علما گفته‏اند كه: عبادت بقصد طمع در بهشت يا خلاصى از جهنّم صحيح نيست، قوليست، ضعيف چنانكه اين فقير در رساله كه در تحقيق نيّت نوشته بيان آن نموده و در اينجا نيز قدرى كافى از شواهد بر آن مذكور خواهد شد» (آن گاه بتفصيل بتحقيق مطلب پرداخته است) و نيز در مجلّد پنجم ضمن شرح حديث 7563 بعد از بحث تا حدّى كافى در موضوع حسن و قبح كه آيا عقليست يا شرعى گفته (ص 105، سطر 11 و 12): «و فقير در حواشى شرح مختصر تحقيق اين مسئله بر وجهى كه بايد نموده و اينجا گنجايش زياده بر اين ندارد».

و نيز ضمن شرح حديث 10009 گفته (مجلّد ششم، صفحه 190، سطر 10): «يا اين كه بحسب اصل خلقت نفوس ايشان يعنى ابرار ابا و امتناع كند از آنها يعنى‏ از افعال فجّار و ناخوش دارند آنها را بنا بر اختلاف نفوس بحسب خلقت چنانكه از احاديث طينت مستفاد مى‏شود و فقير توجيه و تصحيح اين معنى را نموده در رساله كه در آن باب نوشته است پس هر كه خواهد رجوع بآن نمايد».

پر واضح است كه از موارد چهارگانه گذشته موردى كه منحصرا مفيد و قابل مراجعه است مورد آخرست كه بحث از اخبار طينت باشد زيرا مطلب اوّل كه اصل در اشياء حظر است يا اباحه يا توقّف، در غالب كتب اصول و مخصوصا اصول مطوّله متأخرين رضوان اللّه عليهم بطور مستوفى و مبسوط چنانكه شايد و بايد تنقيح شده و حاجتى شديد بمراجعه بحواشى شرح مختصر الاصول نيست، و همچنين است مبحث حسن و قبح كه آيا عقليست يا شرعى، زيرا كه اين موضوع مبسوطتر و مستوفى‏تر از موضوع اوّل مورد تحقيق و تدقيق قرار گرفته است، و حاجتى الزام بمراجعه بحواشى شرح مختصر الاصول نمى‏كند، و اما موضوع نيت علاوه بر اين كه آن هم مانند دو موضوع گذشته مورد مداقّه و مو شكافى متأخّرين قرار گرفته و در غالب كتب عباديّه ايشان تنقيح شده است خود شارح (ره) در مورد مذكور از همين شرح، مطلب را دنبال كرده و باندازه يك رساله كوچك در باره نيّت سخن رانده است و آن كافيست و اگر نه نسخه از رساله نيّت شارح (ره) در كتابخانه شخصى حقير موجودست بچاپ آن در اين مورد اقدام ميكرد ليكن مبحث اخبار طينت علاوه بر آنكه فى حدّ ذاته مبحث مشكل و قابل بحث است زيرا از ظاهر اخبار طينت استشمام رايحه جبر مى‏شود پس صرف آنها از ظاهر و توجيه آنها بوجهى كه اين استشمام جبر را بر طرف كند براى اهل علم مفيد و جالب توجّه است و همچنين از عالم ذرّ و سعادت و شقاوت و قضا و قدر و خير و شرّ كه مسائل مشكله هستند بحث مى‏شود شارح (ره) در همين مورد اشاره هيچگونه شرح و بسطى براى اين مطلب مشكل نداده و بصرف حوالت برساله توجيه و تصحيح اخبار طينت اكتفا كرده است، و علاوه بر اين نيز اين رساله بسيار قليل الوجود و كم نسخه است بطورى كه در ترجمه شارح (ره) نيز هيچگونه تصريح بلكه اشاره‏ بوجود چنين اثرى از وى نشده است و نگارنده تا وقتى كه اين عبارت را نديده بود با كثرت انسى كه بكتب و آثار علما دارد از وجود اين اثر شارح (ره) اطّلاعى نداشت از اين روى چون اين عبارت شارح (ره) را ديد در ذيل عبارت در پائين صفحه چنين نوشت «از اين كلام صريحا بر مى‏آيد كه شارح (ره) رساله در توجيه و تصحيح احاديث طينت داشته است ليكن نگارنده تاكنون بزيارت آن نائل نگرديده است رزقه اللّه زيارتها».

بارى چون فهم معنى حديث موضوع بحث «نفوس الابرار تأبى أفعال الفجّار» طبق حواله شارح (ره) منوط بملاحظه اين رساله بوده است نگارنده بمقام فحص و بحث از آن بر آمد تا شايد بتواند نسخه را بدست آورده در اينجا چاپ كند زيرا آن رساله در واقع طبق نظر شارح (ره) جزء اين شرح ميباشد و بدين جهت بوده است كه در اين مورد مطلب را هيچگونه شرح نكرده و بصرف مراجعه بآن اكتفا كرده است.

از حسن اتّفاق در اين ايّام كه چاپ كتاب بپايان مى‏رسيد روزى با سيّد سند بزرگوار و محقق مدقّق عاليمقدار حاجى سيّد محمّد على آقا قاضى طباطبائى دامت ايام افاضاته كه أبا عن جدّ مروّج علم و ادب و خدمت‏گزار دين و مذهب بوده‏اند اتّفاق ملاقات افتاد و از اين موضوع سخن در ميان آمد ايشان اظهار فرمودند كه اين نسخه در كتابخانه من هست و جزء كتبى است كه از مرحوم شيخ آقا طاب ثراه كه جدّ امّى من ميباشد بطريق ميراث بمن رسيده است و نظر به آن كه اين هنگام در تهران بودند و نسخه در تبريز، پس فرزند برومند خود آقا سيد محمد حسن قاضى طباطبائى را بتبريز فرستادند تا در اسرع وقت نسخه را از تبريز آورده و در دسترس نگارنده گذاشتند.

اين رساله جزء مجموعه‏ايست كه محتوى بر هيجده اثر و رساله است، مرحوم شيخ آقاى مذكور  بخطّ خود فهرست اسامى آنها را در پشت ورق اوّل مجموعه يادداشت كرده سپس نوشته است: «بسم اللّه خير الاسماء، قد انتقل هذا المجلد المشتمل‏ على عدّة رسائل (18 رسالة) من جناب السيّد السند المعتمد السيد محمود بيگ بن ميرهمايون‏بيگ المعروف التبريزى الىّ و انا الاقل علما و عملا محمد حسين بن الاميرزا على اصغر الحسنىّ الحسينىّ شيخ الاسلام آذربايجان سلمه اللَّه فى شهر ربيع الاول من شهور 1262» سپس با مهر خود زير خط را مهر كرده است.

در اين اثناء معلوم شد كه دو نسخه ديگر نيز از اين رساله در كتابخانه مركزى دانشگاه موجود است: يكى نسخه‏ايست كه تحت شماره 2540 فهرست كتابخانه ثبت و خصايص آن ياد شده است (مجلد نهم، صفحه 1336) اگر چه اين نسخه تاريخ تحرير ندارد ليكن از عبارت «منه دام ظله العالى» كه در پايان نسخه بنظر مى‏رسد استفاده مى‏شود كه در زمان حيات شارح (ره) كتابت شده است.

دوم-  نسخه‏ايست جزء مجموعه مشتمل بر هفت رساله، اين مجموعه در فهرست كتابخانه تحت شماره 4387 ثبت و خصايص رسائل آن نيز معرّفى شده است (مجلد سيزدهم، صفحه 13348-  3351) اگر چه اين نسخه بپايه نسخه اوّل نمى‏رسد ليكن در مقابله كتاب اين نسخه نيز مورد استفاده قرار گرفت.

پس نگارنده از روى نسخه شيخ آقا رضوان اللَّه عليه-  نسخه برداشته و با هر دو نسخه دانشگاه مقابله نموده سپس براى چاپخانه خبر تهيه كرده و بچاپ آن در اينجا اقدام نمود تا اهل علم بآن منتفع شوند يا لا اقلّ از رنج و تعب طلب نسخه و اظهار اشتياق برؤيت آن خلاص شوند زيرا رفع رنج تطلع و تتبع از دوش اهل فضل و دانش كم نعمتى نيست و تا كسى مبتلا بآن رنج نشود اين سخن را چنانكه شايد و بايد در نيابد چنانكه گفته‏اند:

«من لم يبت و الحبّ حشو فؤاده

 لم يدر كيف تفتّت الاكباد»

بارى چون جهت ربط آن رساله باين شرح شريف معلوم شد و روشن گرديد كه آن رساله بمنزله تكمله‏ايست براى اين شرح و بمنزله تعليقه‏ايست براى آن، اينك بيارى خدا بچاپ آن در اين خاتمة الطبع آغاز مى‏كنيم و من اللَّه التوفيق و عليه التكلان.

شرح اخبار طينت

از محقق بارع جمال الدين محمد خوانسارى رحمه اللَّه بسم اللَّه الرحمن الرحيم وسيله ساز سعادات جاودانى شكر و سپاس نعمت اساس جهان آفرينى است كه در كارگزارى فعل و ترك خير و شرّ بى شايبه اكراه و اجبار زمام قدرت و عنان اختيار بدست هر يك از افراد بشر داده كه باستحقاق در هر باب سزاوار ثواب و عقاب توانند بود، و به آينه دارى تميز نيك و بد كردار و گفتار فاش و نهفته زشتى و زيبائى شاهد هر كرده و گفته را در نظر چهره گشايان حسن و قبح امور صورت پذير جلوه ظهور نموده تا بهيچ وجه نقش نگارى اعتذار بر لوح رقم پردازى اظهار نتوانند نمود، رحيمى كه بدهقانى رحمت بالغه تخم آدم گياه نفوس طيّبه سعدا را باقتضاى طاعت ذاتى در گلزار سعادت افزاى طينت علّيّين فشانده كه شايستگى آراستن رستن گل و نسرين حسنات دارد، حكيمى كه بمصلحت دانى حكمت سابغه خاربن شيطان دستگاه ذوات خبيثه اشقيا را باستدعاى عصيان جبلّى در شوره زار شقاوت زاى طينت سجّين نشانده كه بسزاوارى خس و خار سيّئات سنبل و ريحان صالحات بر نياورد، و ذريعه طراز بركات دو جهانى درود بى‏قياس رسول اعجاز قرينى است كه ملك-  طينتى كرده‏ايست از طينت علّيّين نسب نورانى نژادش، و فرشته سرشتى نمونه از سرشت قدسى حسب روحانى بنيادش، نخستين موجه بحر رسالتى كه بمقتضاى «كنت نبيّا و آدم بين الماء و الطّين» هنوز خشت سراچه وجود حضرت أبو البشر در قالب خميره آب و گل انتظار تسويه إلهى داشت كه گنبد عرش نماى نبوّتش بمعمارى تقدير خالق كن فكان بر سر جهان هستى و عالم كون و مكان سايه افكن بود، أوّلين واسطه خلقتى كه بمؤدّاى «أوّل ما خلق اللَّه نورى» قبل از آنكه كسوت هيولانى لعبت صورت ساير كاينات در دستگاه آفرينش پيرايه‏پذير سمت نمايش گردد حلّه روحانيّت شعار خلقتش در كارخانه صنع رحمت كردگارى جلوه تقدّس طرازى و تجرّد نگارى مى‏نمود عليه و آله الأئمّة المعصومين سلام اللَّه عزّ و جلّ، ما جعل خلق الطينة مِنْ سُلالَةٍ مِنْ طِينٍ و خُلِقَ الْإِنْسانُ مِنْ عَجَلٍ.

امّا بعد بر صافى  طينتان پاكيزه سرشت و عارفان نيك و بد هر خوب و زشت پوشيده نماناد كه چون برخى از اخبار صدق آثار در باب طينت مؤمنين و كفّار بطريقى روايت شده كه شايد بعضى از قاصر فهمان بى‏خبر و ظاهر بينان صورت نگر آئينه حق نماى توجيه آنها را بر وجه صواب صورت‏نماى معنى حق در هر باب نتوانند نمود و از آنها توهّم اين كنند كه طينت هر يك از ارباب هدى و ضلال مقتضى نيك و بد عقايد و افعال ايشان بوده و باين اعتبار در افعال عباد بالضّروره بجبر و اضطرار و عدم قدرت و اختيار قائل گردند و نوّاب كامياب، گردون جناب سپهر قباب، أعلى حضرت، آفتاب طينت، مشترى سعادت، بهرام صولت، كيوان رفعت، سكندر شوكت، جمشيد حشمت، نور سرشت، قدسى سرنوشت، آب و رنگ گلستان جاه و جلال، گلگونه بهارستان سلطنت و اقبال، درّىّ  سپهر پادشاهى، خورشيد أفق ظلّ اللّهى، نو بهار چمن بى‏خزان دين و دولت، تازه نهال گلشن خلد نشان ملك و ملّت، والاتبارى كه خميره ذات موسوى‏نژاد أطهرش آميخته بسرشت مبادى آثار فطرت نبوى است، و گرده وجود تقدّس بنياد انورش بيخته جوهر فائض الانوار طينت مرتضوى، گردون وقارى كه تا آفتاب بى‏زوال سلطنت روز افزونش از مشرق آفتاب بلند برآمده عمر ظلمانى شب ظلم انديشى ستمكاران تيره روزگار چون دود شعله سركش خس و خار بسر آمده، و از آن زمان كه شمع خورشيد مثال دولت ابد مقرونش از پرتو طينت ارجمندش بچراغ افروزى دودمان شاهى قد علم ساخته، اختر طالع وارون و كوكب بخت دگرگون أعادى دين و دولت را چون پروانه پرسوخته از اوج بلند پروازى انداخته، دارا دربانى كه آئينه با صفاى طينت پاكش بدن نماى اقبال اسكندرى است، و دود نور آساى شعله ادراكش مژگان رساى چشم بصيرت و ديده ورى، شرايع پاسبانى كه از انديشه سختگيرى شحنه سياستش در قورق محرّمات اگر زهره شير ژيان از شير مست شدن طفل نادان آب شود رواست، و از بيم بازخواست قهرمان قهر و سطوتش اگر پروانه كه با شمعى نزد محبّت باخته باشد خود را چون عود قمارى در آتش سوزد بجا، غرّه ناصيه معرفت و دانش، قرّه باصره بصيرت و بينش، دوام افزاى دولت خداداد بنصب لواى عدل و احسان، خلود آراى، ملك ابد بنياد بخفض بناى جور و عدوان، السّلطان بن السّلطان بن السّلطان، الخاقان بن الخاقان بن الخاقان شاه سلطان حسين الموسوىّ الصفوىّ بهادر خان خلّد اللَّه ملكه و سلطانه ما حقّق باقامةالحقّ الحجّة و أقام برهانه بنا بر طريقه أنيقه دين پرورى و رويّه مرضيّه درست انديشى و حقّانيّت گسترى همگى همّت والا نهمت بر اين گماشته و تمام توجّه خاطر ملكوت ناظر مصروف بر اين داشته‏اند كه همه جهانيان و تمام عالميان در هر باب سالك طريق حق و رشاد بوده متحلّى بحليه صفاى عقيدت و حسن اعتقاد باشند لهذا مقرّر فرمودند بالمشافهة العليّة العالية كه داعى دوام دولت قاهره ابديّه نيازمند رحمت بى‏دريغ كردگارى جمال‏الدّين محمّد خوانسارى آن احاديث شريفه را شرح كرده در اين باب آنچه مطابق حق و صواب داند بر لوح تحرير نگارد بنا بر اين با وجود قصور بضاعت و عدم استطاعت بحكم «المأمور معذور» اين رساله را سمت نگارش داده تحفه مجلس خاقانى و هديّه محفل ارم مشاكل سلطانى نمود اميد كه پيرايه استحسان خاطر ملكوت ناظر اشرف أقدس أعلى پذيرفته باعث هدايت حق پژوهان ديندار گرديده و ثواب آن واصل و عايد بروزگار فرخنده آثار گردد، و اللَّه يهدى الى الحقّ و الصّواب، و هو ولىّ النّعمة و التّوفيق فى كلّ باب.

مقدّمه بر هوشمندان خبير و خردمندان بصير مخفى و محتجب نيست كه بنا بر اقتضاى حكم بالغه يزدانى و استدعاى مصالح سابغه سبحانى سلطنت و دارائى و نفوذ حكم و فرمانفرمائى در ارباع ممالك وجود و أقطاع خافقين غيب و شهود بر عقل صحيح و نظر صريح بعنوانى مسلّم گشته كه توقيع وقيع شريعت و ملّت را از مهر مهر آثار او گزير نيست و يرليغ  بليغ دين و آئين را از طغراى او چاره و تدبيرنه، بنا بر اين هر گاه ظاهر نقلى با فرمان عقلى مناقض نمايد تأويل نقل اگر ممكن باشد لازم، و إلّا طرح آن و ردّ علم آن بأهل آن متحتّم خواهد بود زيرا كه حكم بصحّت هر دو اولى البطلان، و حكم بفساد ثانى مستلزم عدم اعتبار حكم اوّل است بطريق اولى پس جز تأويل نقل يا رفض آن مفرّى، و سواى صرف آن از ظاهر يا طرح آن مقرّى نخواهد بود، و بر متأمّل منصف ظاهر و پيدا و كالشّمس فى رائعة  النّهار روشن و هويداست كه عقل صريح و لحاظ صحيح قطع نظر از ملاحظه شرايع و اديان و تتبّع عادات و أزمان، و رعايت مطالب و أغراض و حمايت منافع و أعواض حاكم و جازم است بحسن و قبح أشياء و تفاوت مراتب آنها، چه هر كه ببهره از عقل سرافراز و بسهمى از فهم ممتاز باشد بعد از ملاحظه صدق و كذب قطع نظر از جميع مراتب مذكوره بى‏گزاف ترجيح صدق بر كذب مى‏دهد و آنرا بر اين اختيار ميكند، و همچنين در عدل و ظلم و بسيارى از اشياء چنانكه باندك ملاحظه روشن و مبرهن مى‏گردد و اگر چه دريافت عقل انسانى و فهم بشرى قاصرست از حكم بآن در ساير أشياء چه ادراك آنها كما هى بر او متعسّر و متعذّرست، و بسبب آن بحسن بسيارى از اوامر شرايع و أديان و قبح منهيّات آنها پى نتواند برد نهايت مجملا يقين دارد كه هر چه در يكى از شرايع حقّه امر بآن شده البتّه در آن وقت حسنى داشته كه شارع جلّ أمره بر آن مطّلع بوده و بسبب آن ترغيب بآن فرموده، و هر چه نهى از آن شده بيقين قبح داشته كه بر آن آگاه بوده و بآن علّت ترهيب از آن نموده، و هيچ عاقلى تجويز آن نمى‏كند كه ميان عدالت و دادرسى و ظلم و تعدّى هيچ تفاوت نباشد، و مع ذلك تعالى شأنه در مدح و اطراء آن اين همه مبالغه كند و فاعل آنرا ثواب عظيم و أجر جسيم وعده فرمايد، و بر ذمّ و انكار اين چنين تشدّد نمايد و مرتكب آنرا از عقاب اليم و نكال وخيم ترسانده، و چگونه كسى احتمال آن دهد كه اينها همه محض جعل و اعتبار شارع است بى منشأ و علّتى، و اگر عكس آن ميكرد نيز جايز بود با آنكه حالا نيز كه چندان وعد و وعيد بر آن و اين كرده روا باشد كه در آن نشأه عكس نمايد و فاعل آنرا بجهنّم فرستاده بأنواع عذاب بيكران مبتلا و گرفتار سازد، و مرتكب اين را در جنّات عدن جا داده بأقسام نعم جاودان ممتّع و بهره‏مند گرداند، و حاشا كه مميّزى راه آن دهد كه جايز باشد بر عدل حق تعالى كه انبيا و اوليا صلوات اللَّه عليهم را كه تمام عمر را در اطاعت و بندگى او صرف كرده باشند و بارشاد و هدايت عباد و ترويج شرايع و أحكام او در أطراف و أكناف بلاد مشغول بوده‏اند بجهنّم فرستد، و كفّار و اشقيا را كه پيوسته بغض و نصب او نصب العين ايشان بوده همواره در مخالفت و ضلالت و اضلال باشند ببهشت برد، و گويا همين قدر از كلام كافيست در اثبات قاعده حسن و قبح عقليّين و بيان فساد مذاهب اشاعره كه منكر اين اصلند و تجويز مى‏نمايند امثال آنچه را ذكر كرديم.

بر متتبّع لبيب ظاهرست كه از طرق شرعيّه نيز مؤيّدات و مؤكّدات اين مطلب بسيارست ليكن چون مقام مقتضى تفصيل آن نبود تطويل كلام بآن ننمود و بعد از تأصيل اصل مزبور و تقنين قانون مسفور بر خرد خرده دان پوشيده و پنهان نخواهد بود كه عقل قويم و فهم مستقيم حاكم است باين كه هر گاه كسى در فعلى مضطرّ و مجبور باشد و او را در آن قدرت و اختيارى نباشد او را بسبب آن استحقاق ثواب و تعظيم و تكريم نباشد و تعذيب و ايذاء او بر آن مجرّد ظلم و عدوان و تعدّى و طغيان باشد مگر از راه نادانى و جهل يا آن هم از روى اجبار و اضطرار باشد، و بعد از تمهيد اصل مزبور و تشييد مبانى آن بر عارف عاقل شبهه نماند كه أفعال عباد كه موارد اوامر و نواهى شرايع مقدّسه است بايد كه از ايشان بعنوان قدرت و اختيار صادر شود نه بطريق جبر و اضطرار، و اگر نه امر و نهى و وعد و وعيد و ثواب و عقاب معقول نشود، و لازم آيد كه حق تعالى در تعذيب كفّار و فسّاق جاهل يا مضطرّ يا ظالم باشد تعالى عمّا يقول الظّالمون علّوا كبيرا.

اينها همه با آنكه اصل قدرت عباد و اختيار ايشان در أفعال خود و استناد آنها بتأثير ايشان از ضروريّات است  و انكار آن بجز مكابره و مباهته نتواند بود پس اگر ظاهر بعضى آيات و اخبار خلاف آن باشد و دلالت بر اضطرار عباد كند بايد كه از ظاهر صرف شود بتأويلى كه مناسب آن باشد و اگر كسى را قدرت و قوّت تأويل نباشد همين بس است كه اعتقاد كند كه ظاهر اين مراد نمى‏تواند بود و تأويلى خواهد داشت هر چند خصوص تأويل را نداند بلكه بسيارى از آيات قرآن مجيد از جمله متشابهات است كه أفهام ما قاصرست از ادراك تأويل آنها چنانكه در محكم تنزيل نيز اشاره بآن شده و در احاديث ائمّه معصومين صلوات اللَّه عليهم أجمعين نيز متشابهات وارد شده از قبيل متشابهات قرآن عزيز چنانكه در بعضى أحاديث تصريح‏ بآن شده و بسيارى از أحاديث كه در باب «انّ حديثهم صعب مستصعب» وارد شده بر اين محمول مى‏تواند شد و بنا بر اين در آنها همين كافيست كه اعتقاد كند كه معنى صحيحى دارد كه خدا و رسول و أهل ذكر عالمند بآن هر چند اذهان پى بآن نتوانند برد چنانكه از حضرت امام محمّد باقر عليه السلام روايت شده كه رسول خداى صلّى اللَّه عليه و آله فرموده: انّ حديث آل محمّد صعب مستصعب لا يؤمن به الّا ملك مقرّب أو نبى مرسل أو عبد امتحن اللَّه قلبه للايمان، فما ورد عليكم من حديث آل محمّد و لانت له قلوبكم و عرفتموه فاقبلوه، و ما اشمأزّت منه قلوبكم و أنكرتموه فرّدوه الى اللَّه و الى الرّسول و الى العالم من آل محمّد (تا آخر حديث).

يعنى بدرستى كه حديث آل محمّد دشوار و دشوار يافته شده است يعنى مردم آنرا دشوار يافته‏اند ايمان نمى‏آورد و تصديق نمى‏كند بآن مگر فرشته مقرّبى يا پيغمبر مرسلى يا بنده كه گنجايش داده باشد خدا دل او را براى ايمان، پس آنچه وارد شود بر شما از حديث آل محمّد پس نرم باشد از براى آن دلهاى شما، و بشناسيد آنرا پس قبول كنيد آنرا، و آنچه گرفته شود از آن دلهاى شما و نشناسيد آنرا پس ردّ كنيد آنرا بسوى خدا و بسوى رسول و بسوى عالم از آل محمّد يعنى هر چه عقول شما از آن ابا نكند قبول كنيد، و آنچه عقول شما از آن ابا كند و انكار آن نمايد پس ردّ كنيد آنرا يعنى علم بتأويل آنرا بخدا و رسول و امام.

و باين مضمون روايات متظاهره و متظافره هست و اينها همه بر فرض حجيّت خبرست و علم بنسبت آن بمعصوم عليه السلام، و ظاهرست كه نسبت همه اخبار آحاد بمعصومين صلوات اللَّه عليهم أجمعين معلوم نيسم و احتمال جعل دارد بلكه بر متأمّل عارف ظاهرست كه عدم وجود جعل در جمله آنها بغايت بعيدست بلكه وجود آن متيقّن و مبرهن است چه در احاديث نيز حكم شده بوجود كذّابين بر ايشان صلوات اللَّه عليهم پس بر هر تقدير تحقّق آن لازم مى‏آيد و احتمال سهو و تغيير و تحريف‏ نيز قائم است، و بعد از تتبّع و تصفّح وجود آنها نيز فى الجمله ظاهر و باهر مى‏گردد بنا بر اين اگر بالفرض بعضى از أخبار آحاد باشد كه مناقض صريح عقل باشد و در واقع قابل تأويل نباشد اصلا مطروح خواهد بود و يقين نسبت آن بمعصوم سهو و خطا يا بهتان و افترا باشد با آنكه بر متصفّح زبر شرعيّه و طوامير صحف نقليّه ظاهرست كه در ما نحن فيه آثار و أخبار بر وفق اصل مزبور زياده از آنست كه ردّ شود يا تأويل در آن گنجد، پس بالضّروره تأويل يا ردّ آنچه مخالفت آن باشد متعيّن خواهد بود و بعد از آنكه صور آن معانى در مراياى حقايق نماى اذهان صافيه منتقش و منطبع گرديد يقين كسى را از اهل فهم و فطنت شكّ و شبهه نماند كه آنچه از احاديث در باب اختلاف طينت مؤمن و كافر وارد شده و اين كه مؤمن از گل بهشت خلق شده و كافر از گل جهنّم و خوبيهاى آن از آن را هست، و بديهاى اين باين سبب، بر ظاهر آنها محمول نتواند شد كه مؤمن باعتبار طينت خوب بايد كه ايمان آورد و خوب كند و قادر نيست بر كفر و بد كردن، و كافر بسبب طينت بد چاره ندارد از كفر آوردن و بد كردن، و قادر نيست بر ايمان آوردن و خوب كردن، زيرا كه بنا بر اين چنانكه از سخنان سابق ظاهر شد امر ثواب و عقاب مشكل مى‏شود، و مؤمن را استحقاق و استيهال تعظيم و تبجيل نماند، و تعذيب كافر بحكم صريح عقل صحيح ظلم و تعدّى باشد بلكه بايد تأويل شود باين كه اختلاف طينت ايشان باعث اين مى‏شود كه ميل مؤمن بايمان و افعال نيك زياده باشد، و ميل كافر بكفر و افعال بد، با وجود اختيار هر يك و قدرت او بر طرف ديگر، بنا بر اين در ثواب و عقاب اشكال نباشد، زيرا كه در تصحيح استحقاق آنها همين قدر كافيست كه آن شخص قادر بر طرفين باشد هر چند ميل او بحسب ذات و طينت بيك طرف بيشتر باشد ما دام كه بحدّ ضرورت و اضطرار نرسد.

اگر كسى گويد كه: بنا بر اين كافر را رسد كه اعتراض كند كه ترجيح مؤمن بر من وجهى ندارد و خوبى او باعتبار طينت اوست و اگر بمن هم آن طينت داده مى‏شد من هم مثل او بودم، پس عقاب من با وجود طينت بد روا نباشد جواب گوئيم كه: در استحقاق ثواب و عقاب اصل قدرت هر دو بر طرفين كافيست چنانكه مذكور شد، و طينت بد هرگز كافر را مجبور و مضطرّ بكفر و افعال بد نكنند و باعث اين نمى‏شود كه او مستحقّ عقاب شود.

و امّا اين كه گويد: چرا به من طينت بد دادى و طينت خوب ندادى و اگر بمن هم طينت خوب داده بودى من هم مثل مؤمن مى‏بودم، پس ترجيح او بر من جهتى ندارد جواب گوئيم كه: اگر طينت خوب داده مى‏شد او او نبود بلكه شخصى ديگر بود پس او نتواند گفت كه: اگر مرا از طينت خوب خلق مى‏كردى من هم مؤمن مى‏بودم و خوب مى‏كردم، زيرا كه شخصى كه از طينت بد خلق شده باشد محال است كه او از طينت خوب خلق شود بلكه هر كه از طينت خوب خلق شود شخصى ديگر باشد و تحقيق اين سخن اينست كه طينت خوب و بد هر دو قابل اينند كه از آن جمعى خلق شوند كه باعتبار قدرت و اختيار هر يك قابل استحقاق ثواب و عقاب باشند و حق تعالى از هر يك بقدرى كه مصلحت دانسته گروهى خلق كرده، تا اين كه اگر ايمان آورند و اطاعت كنند مستحقّ ثواب و تعظيم و تبجيل گردند، و اگر كفر و عصيان ورزند مستوجب عقاب و تعذيب و تنكيل باشند و هر شخصى كه از طينتى آفريده شده محال است كه آن شخص از طينت ديگر خلق شود زيرا كه طينت ديگر قابل آن نيست كه آن شخص از آن خلق شود، پس هر گاه كافر گويد كه: چرا مرا هم از طينت خوب خلق نكردى و اگر مرا هم از آن خلق كرده بودى من هم مؤمن و خوب مى‏بودم، جواب او اينست كه: او از طينت خوب خلق نمى‏توانست شد و از طينت خوب بقدر مصلحت خلق شده نهايت چون حق تعالى فيّاض على الاطلاق است و دانسته كه از طينت بد نيز جمعى استحقاق فيضان وجود دارند و بعد از افاضه وجود بر ايشان باعتبار قدرت و اختيار قابل استحقاق ثواب و عقاب بر اطاعت و عصيان باشند پس ايشان را نيز بخلعت وجود سرافراز و بأنواع و أصناف نعمتها متمتّع و بهره‏ور گردانيده تا اين كه اگر اطاعت كنند مستحقّ ثواب گردند و الّا مستوجب عقاب، پس اعتراض كافر بر حق تعالى باين كه مرا قدرت بر اطاعت نبود معقول نيست، و همچنين باين كه چرا مرا هم از طينت مؤمن خلق نكردى، چنانكه مذكور شد، و همچنين باين كه چرا مرا خلق كردى، زيرا كه از جانب حق تعالى خلق او بغير احسان باو چيزى نيست و گرفتارى او بعقاب از راه سوء اختيار اوست با وجود قدرت او بر خلاف آن و حق تعالى او را جبرى نكرده است بر آن و مضطرّ نساخته بآن، پس بهيچ وجه او اعتراض بر جناب مقدّس يزدانى نتواند كرد.

تتمّة پوشيده نماند كه ميانه حكما و متكلّمين در باب نفس انسانى خلاف است و مذهب حكما و جمعى از محقّقين متكلّمين اينست كه نفس انسانى مجرّدست و أفعال و أعمال او همه مستند باوست و بدن آلتى است از براى او و فاعل هيچ فعل و عملى نيست، و مذهب جمهور متكلّمين اينست كه آدمى مجرّد بدنى است و صاحب روح مانند حيوانات ديگر و أفعال و أعمال از آن صادر مى‏شود و نفس مجرّدى نيست، و مخفى نيست كه بنا بر مذهب جمهور متكلّمين احاديث طينت بر ظاهر خود محمول مى‏تواند بود و تواند شد كه أبدان مؤمنين از گلى خلق شده باشد و ابدان كفّار از گلى ديگر، و اين معنى باعث اختلاف ايشان شود در خوبى و بدى و صدور أفعال نيك و بد، و همچنين آنچه گفتيم كه «آنكه از طينت بد خلق شده از طينت خوب خلق نتواند شد»، و «آنكه از طينت خوب خلق شده از طينت بد خلق نتواند شد»، و آنكه از طينت بد خلق شده اگر از طينت خوب خلق شود شخصى ديگر خواهد بود» بنا بر مذهب ايشان ظاهرست و أمّا بنا بر مذهب حكيم كه نفوس انسانيّه مجرّدست پس بحسب ظاهر در احاديث مذكوره اشكالى باشد زيرا كه فاعل باعتقاد ايشان چنانكه گفتيم نفس است و بدن بمنزله آلتيست از براى او پس اختلاف طينت ابدان باعث اين نشود كه نفوس متعلّقه با بدانى كه از طينت خوب خلق شده خوب كنند و نفوس متعلّقه بأبدانى كه از طينت بد خلق شده بد كنند چنانكه اختلاف دو شخص در جامه باعث خوبى صاحب جامه خوب و بدى صاحب جامه بد نشود، و همچنين حكم باين كه «شخصى كه از طينت بد خلق شده اگر از طينت خوب خلق مى‏شد شخصى ديگر بود» اشكالى دارد، زيرا كه شخص عبارت از نفس است و نفسى كه تعلّق ببدنى گرفته باشد ممكن بود كه تعلّق ببدن ديگر بگيرد و لازم نيست كه آنچه تعلّق ببدن ديگر بگيرد شخصى ديگر باشد، ممكنست جواب باين كه اگر چه نفس مجرّد باشد و بدن بمنزله آلت باشد از براى او أمّا اختلاف آلات نيز گاهى سبب اختلاف أعمال و أفعال مى‏شود پس چه مى‏شود كه اختلاف ابدان سبب اختلاف اعمال و افعال نفوس و خوبى و بدى آنها گردد، و لازم نيست كه از قبيل اختلاف جامه باشد خصوصا آنكه بدن آلتيست كه آنرا هم قوّتها باشد كه نفس به آنها ادراك جزئيّات كند چنانكه بقوّت عقليّه ادراك كلّيّات كند و از جمله قواى آن وهم است كه رئيس قواى حسّيّه است و معارضه كند با قوّت عقليّه و بسيار باشد كه غلبه كند بر آن و نفس را بجانب خود كشد و مطيع خود گرداند در علم و عمل، بنا بر اين ظاهرست كه اختلاف طينت ابدان باعث اختلاف نفوس در خوبى و بدى تواند شد باين كه بدنى كه از طينت بد باشد معارضه قواى آن با عقل و انجذاب نفس بجانب خود بيشتر باشد از بدنى كه از طينت خوب باشد بلكه غلبه قوّت عقليّه در آنجا بيشتر باشد و استبعادى نيست در اين، زيرا كه باختلاف مزاج ابدان و تفاوت تركيب آنها از أخلاط حال آن قوى مختلف شود بلكه باعتبار اختلاف أغذيه نيز چنانكه تجربه شاهد است بر آن و از احاديث نيز ظاهر مى‏شود،