غرر الحكم و درر الكلم جلد ۲

قاضى ناصح الدين ابو الفتح عبد الواحد بن محمد تميمى آمدى
ترجمه : سيد هاشم رسولى محلاتى

- ۴ -


6072 2-  احذروا العجلة فانّها تثمر النّدامة. 2 272 از شتاب و عجله بپرهيزيد كه پشيمانى به بار آورد.

6073 3-  ايّاك و العجل فانّه عنوان الفوت و النّدم. 2 288 بپرهيز از شتاب زيرا شتاب‏زدگى سرآغاز از دست رفتن كار و پشيمانى است.

6074 4-  ايّاك و العجل فانّه مقرون بالعثار. 2 295 بپرهيز از عجله و شتاب كه آن همراه با لغزش است.

6075 5-  اشدّ النّاس ندامة و اكثرهم ملامة العجل النّزق الّذى لا يدركه عقله الّا بعد فوت امره. 2 464 سخت‏ترين مردم در پشيمانى و بيشترين آنها در نكوهش، شتاب كننده سبك و كم عقلى است كه عقل خود را در نيابد مگر پس از اين كه كار از كار گذشت.

6076 6-  العجل ندامة. 1 34 شتابزدگى پشيمانى است.

6077 7-  العجل يوجب العثار. 1 118 شتاب‏زدگى موجب لغزش گردد.

6078 8-  العجلة تمنع الاصابة. 1 231 شتاب و عجله از درستى كار جلوگيرى كند.

6079 9-  العجول مخطئ و ان ملك. 1 322 آدم شتاب زده خطاكار است اگر چه كار را به دست گيرد.

6080 10-  أصاب متأنّ او كاد، اخطأ مستعجل او كاد. 1 341 به صواب و درستى رسيد يا نزديك به رسيدن است كسى كه كار را از روى تأمّل و تأنى انجام داد، و خطا كرد يا نزديك به خطا كردن است شتابان در كار.

6081 11-  العجل قبل الامكان يوجب الغصّة. 1 351 شتاب كردن در كار پيش از وجود امكانات و فراهم شدن زمينه و وسائل آن موجب غم و اندوه شود.

6082 12-  تعجيل المعروف ملاك المعروف. 3 277 ملاك و معيار كار نيك و احسان، تعجيل و شتاب كردن آن است.

6083 13-  تعجيل السّراح  نجاح. 3 283 تعجيل در فرستادن خيرات پيروزى است.

6084 14-  تعجيل الاستدراك اصلاح. 3 283 تعجيل در تدارك كردن و بازيافت كار اصلاح آن است.

6085 15-  تعجيل البرّ زيادة فى البرّ. 3 315 تعجيل در كار نيك افزون كردن نيكى است.

6086 16-  ثمرة العجلة العثار. 3 327 ميوه شتابزدگى لغزش است.

6087 17-  خير الامور اعجلها عائدة و احمدها عاقبة. 3 437 بهترين كارها آن است كه فايده و بهره‏اش زودتر عايد گردد، و سرانجامش پسنديده‏تر باشد.

6088 18-  ذر العجل فانّ العجل فى الامور لا يدرك مطلبه و لا يحمد امره. 4 34 شتاب را واگذار زيرا شتاب در كارها به هدف نرسد و كار ستوده‏اى نيست.

6089 19-  راس السّخاء تعجيل العطاء. 4 52 سر سخاوت و اساس آن، شتاب كردن در عطا و بخشش است.

6090 20-  راكب العجل مشف على الكبوة. 4 85 كسى كه بر مركب شتاب سوار است بر لبه سقوط و لغزش قرار دارد.

6091 21-  فى العجل عثار. 4 400 در شتاب، لغزش وجود دارد.

6092 22-  فى العجلة النّدامة. 4 411 در شتاب كارى پشيمانى است.

6093 23-  قلّما يصيب رأى العجول. 4 496 كم است كه رأى انسان شتابزده به درستى انجامد.

6094 24-  قلّما تنجح حيلة العجول او تدوم مودّة الملول. 4 499 كم است كه به پيروزى رسد چاره و حيله شتابزده، و يا دوام يابد دوستى انسانى كه خاطرش رنجيده است.

6095 25-  قلّ من عجل الّا هلك. 4 504 كم است كسى كه شتاب كند جز آنكه به هلاكت رسد.

6096 26-  كثرة العجل تزلّ الانسان. 4 595 شتاب بسيار انسان را مى‏لغزاند.

6097 27-  كمال العطيّة تعجيلها. 4 631 كمال عطا و بخشش تعجيل و شتاب در آن است.

6098 28-  لن يلقى العجول محمودا. 5 62 آدم عجول و شتابزده را هيچ گاه ستوده نخواهى ديد.

6099 29-  من عجل زلّ. 5 138 كسى كه شتاب كند مى‏لغزد.

6100 30-  من يعجل يعثر. 5 148 كسى كه عجله كند در افتد.

6101 31-  من عجل كثر عثاره. 5 174 كسى كه شتاب كند لغزشش بسيار باشد.

6102 32-  من ركب العجل ادرك الزّلل. 5 216 كسى كه بر مركب شتاب سوار شود، در لغزش افتد.

6103 33-  من عجل ندم على العجل. 5 216 كسى كه شتاب كند بر شتاب خويش پشيمان شود.

6104 34-  من ركب العجل كبابه الزّلل. 5 284 كسى كه بر مركب شتاب سوار شود، لغزش او را به رو در اندازد.

6105 35-  من علامة الكرم تعجيل المثوبة. 6 18 از نشانه بزرگوارى شتاب كردن در دادن پاداش است.

6106 36-  من الخرق العجلة قبل الامكان و الاناة بعد اصابة الفرصة. 6 23 از نادانى است شتاب در كار پيش از فراهم شدن امكانات، و تأمّل و درنگ، پس از رسيدن فرصت انجام آن.

6107 37-  من كمال الكرم تعجيل‏ المثوبة. 6 24 از كمال كرم و بزرگوارى است شتاب كردن در دادن پاداش.

6108 38-  من الحمق العجلة قبل الامكان. 6 36 از حماقت و نادانى است شتاب كردن در كارى پيش از فراهم شدن امكانات و وسائل آن.

6109 39-  مع العجل يكثر الزّلل. 6 121 با شتاب، لغزش بسيار شود.

6110 40-  لا تستعجلوا بما لم يعجّله اللّه لكم. 6 279 شتاب نكنيد در آنچه خداوند براى شما شتاب نكرده است.

6111 41-  لا اصابة لعجول. 6 347 انسان شتابزده به راه درست و صواب نرسد.

6112 42-  من ركب العجل ركبته الملامة. 5 444 كسى كه بر مركب شتاب سوار شود سرزنش و ملامت بر او سوار گردد.

باب العدل (دادگرى)

6113 1-  العدل مألوف، الجور عسوف. 1 11 عدالت الفت آورد، و ستم از راه به در برد (و به بيراهه اندازد).

6114 2-  العدل انصاف. 1 47 عدالت، همان انصاف (و برابرى كردن با ديگران) است.

6115 3-  العدل ملاك، الجور هلاك. 1 57 عدالت، ملاك و قوام كارها است، و ستم نابودى و هلاكت است.

6116 4-  العدل حياة. 1 64 عدالت، زندگى است.

6117 5-  العدل خير الحكم. 1 81 عدالت، بهترين حكمها است.

6118 6-  القسط روح الشّهادة. 1 97 عدالت، جان گواهى دادن است (يعنى‏ گواهى اگر از غير عادل بود روح ندارد).

6119 7-  العدل حياة الاحكام. 1 104 عدالت، زندگى و جان احكام است.

6120 8-  القسط خير الشّهادة. 1 104 عدالت، بهترين گواهى دادن است.

6121 9-  العدل يصلح البريّة. 1 133 عدالت، جهان را اصلاح كند.

6122 10-  العدل فضيلة السّلطان. 1 154 عدالت موجب فضيلت و برترى پادشاه است.

6123 11-  العدل فوز و كرامة. 1 179 عدالت، رستگارى و بزرگوارى است.

6124 12-  العدل اغنى الغناء. 1 181 عدالت بى‏نياز كننده‏ترين ثروتهاست.

6125 13-  العدل قوام الرّعيّة. 1 183 عدالت بر پا دارنده رعيت است.

6126 14-  العدل نظام الامرة. 1 198 عدالت، نظام امارت و فرمانروايى است.

6127 15-  العدل قوام البريّة. 1 203 عدالت قوام و اساس زندگى مردمان است.

6128 16-  العدل اقوى اساس. 1 216 عدالت، قوى‏ترين اساسهاست.

6129 17-  العدل افضل سجيّة. 1 240 عدالت برترين خصلتهاست.

6130 18-  الرّعيّة لا يصلحها الّا العدل. 1 354 رعيت را جز عدالت و دادگسترى چيزى اصلاح نمى‏كند.

6131 19-  العدل يريح العامل به من تقلّد المظالم. 1 376 عدالت آسوده مى‏سازد عمل كننده به آن را از به گردن گرفتن حقوق پايمال شده مردم.

6132 20-  امام عادل خير من مطر وابل. 1 386 پيشواى عادل بهتر است از باران بسيار تند و ريزان.

6133 21-  العادل راع ينتظر احد الجزائين. 2 19 شخص عادل، نگهبانى است كه چشم به راه يكى از دو پاداش (دنيا و آخرت) است.

6134 22-  العدل رأس الايمان و جماع الاحسان. 2 30 عدالت اساس ايمان و جامع احسان و نيكوكارى است.

6135 23-  العدل افضل السّياستين. 2 22 عدالت برترين سياستهاست.

6136 24-  العدل قوام الرّعيّة و جمال الولاة. 2 90 عدالت برپا دارنده رعيت و زيور و زيبايى زمامداران است.

6137 25-  العدل انّك اذا ظلمت انصفت و الفضل انّك اذا قدرت عفوت. 2 145 عدالت به اين است كه اگر ستم كرده باشى (يا مورد ستم قرار گرفته باشى) انصاف دهى (و در هنگام حكم و قضاوت به انصاف عمل كنى) و فضيلت و برترى به آن است كه چون قدرت يابى درگذرى و عفو كنى.

6138 26-  اعدل تحكم. 2 168 به دادگرى و عدالت رفتار كن تا حاكم و فرمانروا باشى.

6139 27-  اعدل تملك. 2 173 به عدالت رفتار كن تا به پادشاهى رسى.

6140 28-  اعدل فيما ولّيت، اشكر للّه فيما اوليت. 2 175 به عدالت رفتار كن در آنچه بر آن حكومت و ولايت دارى، و سپاسگزارى خدا كن در آنچه به تو عطا و بخشش شده است.

6141 29-  اعدل تدم لك القدرة. 2 178 به عدالت رفتار كن تا قدرت و حكومت تو پايدار بماند.

6142 30-  اسنى المواهب العدل. 2 377 والاترين موهبتها و بخششهاى الهى عدالت است.

6143 31-  افضل الملوك العادل. 2 376 برترين پادشاهان، پادشاه عادل و دادگستر است.

6144 32-  اعدل الخلق اقضاهم بالحقّ. 2 401 عادل‏ترين مردم كسى است كه قضاوت و حكم او به حق بهتر و بيشتر از ديگران باشد.

6145 33-  افضل الملوك سجيّة من عمّ النّاس بعدله. 2 410 برترين پادشاهان از نظر رفتار و روش پادشاهى است كه عدالت خود را نسبت به مردم فراگير كند.

6146 34-  اعدل السّيرة ان تعامل النّاس بما تحبّ ان يعاملوك به. 2 432 درست‏ترين سيره‏ها و روشها آن است كه با مردم به همان گونه معامله و رفتار كنى كه دوست دارى آنها به همان گونه با تو رفتار كنند.

6147 35-  انّ من العدل ان تنصف فى الحكم و تجتنب الظّلم. 2 502 به راستى كه از عدالت و دادگرى اين است كه در حكم و قضاوت به انصاف عمل كنى و از ظلم و ستم اجتناب ورزى.

6148 36-  انّ العدل ميزان اللّه سبحانه الّذى وضعه فى الخلق و نصبه لاقامة الحقّ فلا تخالفه فى ميزانه و لا تعارضه فى سلطانه. 2 508 به راستى كه عدالت ميزان و ترازوى خداى سبحان است كه در ميان مردم برقرار كرده، و براى برپاداشتن حق نصب فرموده، پس در ميزان الهى با او مخالفت نكن، و در پادشاهى او با وى معارضه و برابرى نكن.

6149 37-  انّ اللّه سبحانه امر بالعدل و الاحسان و نهى عن الفحشاء و الظّلم. 2 553 به راستى كه خداى سبحان به عدالت و احسان دستور فرموده، و از زشتيها و ظلم نهى نموده است.

6150 38-  آفة العدل الظّالم القادر. 3 108 آفت عدالت، ستمكار قدرتمند است.

6151 39-  اذا ولّيت فاعدل. 3 118 هرگاه فرمانروا شدى به عدالت رفتار كن.

6152 40-  بالعدل تتضاعف البركات. 2 205 به وسيله عدالت است كه بركتها دو چندان شود.

6153 41-  بالعدل تصلح الرّعيّة. 3 206 به وسيله عدالت رعيت اصلاح شود.

6154 42-  بالسّيرة العادلة يقهر المناوى. 3 219 به وسيله سلوك و سيره عادلانه و دادگرانه است كه دشمن مغلوب و مقهور گردد.

6155 43-  ثبات الدّول باقامة سنن العدل. 3 353 ثبات و پايدارى دولتها با برپا داشتن شيوه‏هاى عدالت و دادگسترى است.

6156 44-  جعل اللّه سبحانه العدل قواما للانام، و تنزيها من المظالم و الآثام و تسنية للاسلام. 3 374 خداى سبحان عدالت را قوام و اساس زندگى مردمان، و وسيله پاكيزگى از ستمها و گناهان، و آسان كردن راه پذيرش اسلام قرار داده است.

6157 45-  حسن العدل نظام البريّة. 3 385 عدالت نيكو موجب نظام و به هم پيوستگى مردمان است.

6158 46-  خير السّياسات العدل. 3 420 بهترين سياستها عدالت است.

6159 47-  خذ بالعدل و اعط بالفضل تحز المنقبتين. 3 439 به عدالت رفتار كن و با تفضّل و بزرگوارى بخشش كن، تا هر دو منقبت (منقبت عدالت و تفضل) را در برگيرى.

6160 48-  دولة العادل من الواجبات. 4 10 دولت شخص عادل از واجبات (و از امورى است كه ثابت و پابرجا) است.

6161 49-  ربّ عادل جائر. 4 56 بسا عادلى كه ستمگر باشد.

6162 50-  زين الملك العدل. 4 109 زيور پادشاهى و مملكت‏دارى، عدالت است.

6163 51-  زمان العادل خير الازمنة. 4 114 زمان و روزگار شخص عادل (و پادشاه دادگستر) بهترين زمانهاست.

6164 52-  سياسة العدل ثلاث: لين فى حزم، و استقصاء فى عدل، و افضال فى قصد. 4 136 سياست و تدبير عدالت به سه چيز است: نرمى كردن در عين دورانديشى، و استقصاء (يعنى با دقت نگرى، و به نهايت رساندن كار) در دادگرى، و احسان كردن در ميانه‏روى (و پرهيز از اسراف گرى).

6165 53-  شرّ الملوك من خالف العدل. 4 165 بدترين پادشاهان كسى است كه با عدالت مخالفت كند.

6166 54-  صلاح الرّعيّة العدل. 4 196 صلاح رعيت در عدل است.

6167 55-  ضادّوا الجور بالعدل. 4 232 مخالفت كنيد با ستم و ظلم به وسيله عدل.

6168 56-  عليك بالعدل فى الصّديق و العدّوّ، و القصد فى الفقر و الغنى. 4 294 بر تو باد به رعايت كردن عدالت در باره دوست و دشمن، و ميانه‏روى در حال ندارى و دارايى.

6169 57-  عدل السّلطان حياة الرّعيّة و صلاح البريّة. 4 363 عدالت پادشاه وسيله حيات و زندگى رعيت و صلاح مردمان است.

6170 58-  غاية العدل ان يعدل المرء فى نفسه. 4 372 نهايت عدالت اين است كه آدمى در باره خويشتن به عدالت رفتار كند (و به حق خود قانع باشد).

6171 59-  غريزة العقل تحدو على استعمال العدل. 4 379 غريزه و سرشت عقل چنان است كه مى‏راند انسان را به سوى به كار بردن عدل.

6172 60-  فى العدل الاحسان. 4 401 احسان و نيكى در عدل است.

6173 61-  فى العدل صلاح البريّة. 4 402 صلاح مردمان در عدالت است.

6174 62-  فى العدل الاقتداء بسنّة اللّه و ثبات الدّول. 4 403 پيروى كردن سنّت الهى و پايدارى دولتها در عدالت و دادگسترى است.

6175 63-  فى العدل سعة و من ضاق عليه العدل فالجور عليه اضيق. 4 409 فراخى كارها در عدالت است و كسى كه عدالت بر او كار را تنگ كند ستم بر او كار را تنگ‏تر كند.

6176 64-  كفى بالعدل سائسا. 4 574 براى سياست و تدبير كارها همان عدالت كافى است.

6177 65-  ليكن احبّ الامور اليك اعمّها فى العدل و اقسطها بالحقّ. 5 50 بايد محبوب‏ترين كارها نزد تو آن باشد كه در دادگرى فراگيرتر، و در گرفتن حقّ از همه عادل‏تر باشد.

6178 66-  ليكن مركبك العدل فمن ركبه ملك. 5 53 بايد مركب تو (در كارها) عدالت باشد كه هر كس بر آن سوار شد مالك (خوشبختى و پيروزى) گردد.

6179 67-  لن يتمكّن العدل حتّى يزلّ البخس. 5 66 جايگير نشود عدل و داد تا وقتى كه ظلم و ستم بلغزد و از جاى كنده شود.

6180 68-  لن تحصّن الدّول بمثل استعمال العدل فيها. 5 70 دولتها محكم و محفوظ نماند به چيزى همانند به كار بردن عدالت در آنها.

6181 69-  من عدل تمكّن. 5 148 كسى كه به عدالت رفتار كند در كار خود پابرجا شود.

6182 70-  من عدل نفذ حكمه. 5 175 كسى كه به عدالت رفتار كند حكمش نافذ و جارى گردد.

6183 71-  من عدل عظم قدره. 5 193 كسى كه به عدالت رفتار كند قدر و منزلتش بزرگ گردد.

6184 72-  من كثر عدله حمدت ايّامه. 5 290 كسى كه عدالتش بسيار باشد دورانش ستوده (و مورد ستايش مردم) باشد.

6185 73-  من عدل فى البلاد نشر اللّه عليه الرّحمة. 5 337 كسى كه در شهرها به عدالت رفتار كند خداى تعالى رحمت خود را بر او بگستراند.

6186 74-  من عدل فى سلطانه استغنى عن اعوانه. 5 343 كسى كه در سلطنت و پادشاهى خود به عدالت رفتار كند از كمك كاران و ياران خود بى‏نياز گردد.

6187 75-  من عمل بالعدل حصّن اللّه ملكه. 5 355 كسى كه به عدالت رفتار كند خداوند سلطنت او را محكم و محفوظ دارد.

6188 76-  من افضل الاختيار و احسن الاستظهار، ان تعدل فى الحكم و تجريه فى الخاصّة و العامّة على السّواء. 6 43 از برترين انتخابها و بهترين پشت‏گرميها آن است كه در حكم و قضاوت به عدالت حكم كنى، و در ميان خاصّ و عامّ به طور يكسان عدالت را اجرا نمايى.

6189 77-  ما عمرت البلدان بمثل العدل. 6 68 شهرها به چيزى همانند عدالت آباد نشود.

6190 78-  ما حصّن الدّول بمثل العدل. 6 74 دولتها به چيزى همانند عدل و دادگرى محكم و محفوظ نشود.

6191 79-  ملاك السّياسة العدل. 6 116 ملاك و معيار سياست و تدبير كارها عدالت است.

6192 80-  لا تؤيس الضّعفاء من عدلك. 6 274 ضعيفان و ناتوانان را از عدالت خويش نوميد مگردان.

6193 81-  لا رياسة كالعدل فى السّياسة. 6 430 آقايى و رياستى همچون عمل به عدالت در سياست نيست.

6194 82-  لا عدل افضل من ردّ المظالم. 6 415 عدالتى برتر از بازگرداندن حقوق از دست رفته مردم نيست.

باب العداوة (دشمنى)

6195 1-  عداوة الاقارب امرّ من لسع العقارب. 4 357 دشمنى نزديكان و خويشان تلخ‏تر است از گزيدن عقربها.

6196 2-  الواحد من الاعداء كثير. 1 300 يك عدد دشمن هم زياد است.

6197 3-  الاخذ على العدوّ بالفضل احد الظّفرين. 2 26 در اختيار گرفتن دشمن و تسليم شدنش به وسيله بخشش و احسان يكى از دو پيروزى است (يعنى هميشه نبايد بر دشمن با جنگ پيروز شد).

6198 4-  الاستصلاح للاعداء بحسن المقال و جميل الافعال، اهون من ملاقاتهم و مغالبتهم بمضيض القتال. 2 82 به صلاح آوردن و اصلاح دشمنان با گفتار نيك و كردار زيبا، آسان‏تر است از برخورد و پيروز شدن بر آنها به وسيله پيكارهاى مصيبت بار.

6199 5-  استعمل مع عدوّك مراقبة الامكان و انتهاز الفرصة تظفر. 2 192 به كاربر در برابر دشمن خود مراقبت و چشم به راه بودن توان و امكانات، و غنيمت شمردن فرصت را تا پيروز شوى.

6200 6-  اوهن الاعداء كيدا من اظهر عداوته. 2 450 سست‏ترين دشمنان در مكر و حيله، آن دشمنى است كه دشمنى خود را آشكار سازد.

6201 7-  بئس القرين العدوّ. 3 253 بد قرين و همراهى است دشمن براى انسان.

6202 8-  دار عدوّك و اخلص لودودك تحفظ الاخوّة و تحرز المروءة. 4 16 با دشمن خويش مدارا كن، و براى دوست خود در دوستى خالص و بى‏ريا باش تا برادرى را حفظ كرده و مروت و مردانگى را به دست آورى.

6203 9-  راس الجهل معاداة النّاس. 4 51 اساس نادانى، دشمنى كردن با مردم است.

6204 10-  شرّ الاعداء ابعدهم غورا و اخفاهم مكيدة. 4 188 بدترين دشمنان آن دشمنى است كه دقّت و فرو رفتن او در مسائل از همگان دورتر و دقيق‏تر، و كيد و مكرش پنهان‏تر باشد.

6205 11-  عادة الاشرار معاداة الاخيار. 4 332 عادت و شيوه اشرار و بدان، دشمنى و عداوت با نيكان است.

6206 12-  قد يخدع الاعداء. 4 471 گاه است كه دشمنان (انسان را) فريب مى‏دهند.

6207 13-  قد جهل من استنصح اعداءه. 4 473 به حقيقت، نادان است كسى كه از دشمنان خود خيرخواهى بجويد.

6208 14-  كثرة العداوة عناء القلوب. 4 591 دشمنى كردن بسيار (با مردم) رنج و تعب دلهاست (و دل انسان را پيوسته در رنج دارد).

6209 15-  لكلّ شي‏ء نكد و نكد العمر مقارنة العدوّ. 5 19 هر چيزى را دشوارى و سختى است، و سختى عمر انسان هم‏نشينى با دشمن است.

6210 16-  لم يتّصف بالمروّة من لم يرع ذمّة اوليائه و ينصف اعدائه. 5 95 به مردانگى توصيف نشود كسى كه پيمان دوستان را مراعات نكند، و با دشمنان خود به انصاف و عدالت رفتار ننمايد.

6211 17-  من ابغضك اغراك. 5 149 كسى كه دشمن تو است تو را به كار زشت وادارد.

6212 18-  من اظهر عداوته قلّ كيده. 5 196 كسى كه دشمنى خود را اظهار و آشكار كند مكر و حيله‏اش اندك شود.

6213 19-  من زرع العدوان حصد الخسران. 5 214 كسى كه تخم دشمنى بكارد زيان و خسران درو كند.

6214 20-  من لاحى الرّجال كثر اعداؤه. 5 221 كسى كه با مردمان منازعه و ستيز كند دشمنانش بسيار گردند.

6215 21-  من قارن ضدّه ضنى جسده. 5 240 كسى كه با مخالف و دشمن خود قرين و همراه گردد بدنش لاغر و گداخته شود.

6216 22-  من استصلح عدوّه زاد فى عدده. 5 256 كسى كه دشمن خود را اصلاح كند عدد (افراد) خود را زياد گرداند.

6217 23-  من لا يبالك فهو عدوّك. 5 261 كسى كه پروايى در باره تو (و خوبى و بدى تو) ندارد چنين كسى دشمن تو است.

6218 24-  من نام عن عدوّه انبهته المكائد. 5 344 كسى كه از توطئه دشمن خود (آسوده و راحت) بخوابد و (اطمينان يابد) مكرها و توطئه‏ها او را بيدار كند.

6219 25-  من عادى النّاس استثمر النّدامة. 5 357 كسى كه با مردم دشمنى كند ميوه پشيمانى بچيند.

6220 26-  من استحلى معاداة الرّجال استمرّ معاناة القتال. 5 346 كسى كه شيرين بشمارد دشمنى كردن با مردم را بايد تلخى رنج پيكار آنها را نيز به حساب آورد.

6221 27-  من شاقّ و عرت عليه طرقه و اعضل عليه امره و ضاق عليه مخرجه. 5 399 كسى كه با مردم مخالفت و دشمنى كند راههاى زندگى بر او سخت شود و كار بر او دشوار گردد، و جاى بيرون رفتن از دشوارى‏ها بر او تنگ شود.

6222 28-  من اصلح الاضداد بلغ المراد. 5 404 كسى كه با مخالفان اصلاح كند به آرمان خود برسد.

6223 29-  من استعان بعدوّه على حاجته ازداد بعدا منها. 5 414 كسى كه براى رسيدن به نياز و حاجت خود از دشمن كمك خواهد، دورى خود را از آن حاجت افزون كند.

6224 30-  من كان نفعه فى مضرّتك لم يخل فى كلّ حال من عداوتك. 5 455 كسى كه سود و نفع او در زيان زدن به تو باشد، در هيچ حالى از دشمنى تو بيرون نخواهد بود.

6225 31-  معاداة الرّجال من شيم الجهّال. 6 129 دشمنى كردن با مردمان از خوى و خصلت نادانان است.

6226 32-  مواقف الشّنأن تسخط الرّحمن و ترضى الشّيطان و تشين الانسان. 6 140 توقف در ايستگاههاى دشمنى، خداى رحمان را به خشم آورد، و شيطان را خوشنود گرداند، و انسان را عيبناك و زشت گرداند.

6227 33-  لا تأمن عدوّا و ان شكر. 6 268 از هيچ دشمنى ايمن مشو اگر چه‏ سپاسگزارى كند.

6228 34-  لا تستصغرنّ عدوّا و ان ضعف. 6 273 هيچ دشمنى را كوچك مشمار اگر چه ناتوان باشد.

6229 35-  لا توقع بالعدوّ قبل القدرة. 6 282 درگير مشو با دشمن پيش از توانايى و قدرت.

6230 36-  لا تغترّنّ بمجاملة العدوّ فانّه كالماء و ان اطيل اسخانه بالنّار لا يمتنع من اطفائها. 6 292 فريب چرب زبانى و خوش آمد گويى دشمن را مخور زيرا دشمن همچون آب است كه گر چه گرم كردنش با آتش به طول انجامد (و زمان زيادى طول كشد تا آن را گرم كند) ولى مانع از خاموش كردن آن نشود.

6231 37-  لا تأمن صديقك حتّى تختبره و كن من عدوّك على اشدّ الحذر. 6 293 از دوست خود ايمن مباش تا او را بيازمايى، و از دشمن خود نيز سخت‏ترين پرهيز را داشته باش.

6232 38-  لا تعرّض لعدوّك و هو مقبل فانّ اقباله يعينه عليك، و لا تعرّض له و هو مدبر فانّ ادباره يكفيك امره. 6 295 در حالى كه دشمن رو در رو به سوى تو آيد متعرّض او مشو كه همان رو در رو آمدنش به زيان تو او را كمك دهد، و هم چنين هنگامى كه پشت كرده و فرار كند متعرض او مشو كه همان پشت كردنش تو را كفايت كند.

6233 39-  لا تنابذ عدوّك و لا تقرّع صديقك، و اقبل العذر و ان كان كذبا ودع الجواب عن قدرة و ان كان لك. 6 313 با دشمن خود دشمنى‏ات را آشكار مكن، و دوست خود را سرزنش و سركوفت نزن و عذرش را بپذير اگر چه دروغ باشد، و پاسخ او را اگر چه از روى قدرت و توانايى و به سود تو باشد، واگذار.

باب الاعتذار (پوزش خواهى)

6234 1-  الاقرار اعتذار. 1 51 اقرار و اعتراف به گناه عذرخواهى است.

6235 2-  الاعذار يوجب الاعتذار. 1 117 عذرخواهى واجب سازد عذرپذيرى را.

6236 3-  المعذرة برهان العقل. 1 133 معذور داشتن (و عذر پذيرفتن) دليل بر عقل و خرد است.

6237 4-  الاعتذار منذر ناصح. 1 155 عذرخواهى كردن و عذر پذيرفتن ترساننده‏اى است خيرخواه و بى غشّ.

6238 5-  اعادة الاعتذار تذكير بالذّنب. 1 374 تكرار كردن عذرخواهى يادآورى كردن خطا و گناه است.

6239 6-  الاستغناء عن العذر اعزّ من الصّدق. 2 102 بى‏نيازى جستن از عذرخواهى كمياب‏تر و عزيزتر از راستگويى است. 

6240 7-  اقبل اعذار النّاس تستمتع باخائهم و القهم بالبشر تمت اضغانهم. 2 215 عذرخواهى مردم را بپذير تا از برادرى آنها بهره‏مند شوى، و با خوشرويى و روى گشاده ديدارشان كن تا كينه‏هاشان را بميرانى و از ميان بردارى.

6241 8-  اعقل النّاس اعذرهم للنّاس. 2 396 عاقل‏ترين مردم كسى است كه بيشتر عذر مردم را بپذيرد.

6242 9-  اعظم الوزر منع قبول العذر. 2 399 بزرگترين گناه نپذيرفتن عذر است.

6243 10-  اعرف النّاس باللّه اعذرهم للنّاس و ان لم يجد لهم عذرا. 2 444 عارف‏ترين مردم به خداوند كسى است كه عذر مردم را بيشتر بپذيرد اگر چه براى آنها عذرى نيابد.

6244 11-  اذا جنيت فاعتذره. 3 117 هرگاه جنايت و گناهى كردن عذرخواهى كن.

6245 12-  اذا قلّت المقدرة كثر التّعلّل بالمعاذير. 3 130 هرگاه توانايى پرداخت كم شد بهانه جويى به وسيله عذرها بسيار شود.

6246 13-  تحرّ من امرك ما يقوم به عذرك و تثبت به حجّتك، و يفى‏ء اليك برشدك. 3 296 بجوى از كار خود چيزى كه عذر تو را (در پيشگاه خدا و يا مردم) پابرجا كند، و دليل تو را ثابت نمايد، و رشد و درستى را به سوى تو بازگرداند.

6247 14-  خذ من امرك ما يقوم به عذرك و تثبت به حجّتك. 3 440 «ترجمه شبيه به ترجمه كلام قبلى است»

6248 15-  شرّ النّاس من لا يقبل العذر و لا يقيل الذّنب. 4 165 بدترين مردم كسى است كه عذر نپذيرد و از گناه نگذرد (و ناديده نگيرد).

6249 16-  شافع المجرم خضوعه بالمعذرة. 4 180 شفيع و واسطه گنهكار فروتنى و التماس او به عذرخواهى است.

6250 17-  قد يعذر المتحيّر المبهوت. 4 475 گاه است كه شخص بهت‏زده و متحيّر معذور است.

6251 18-  من عاقب معتذرا عظمت اساءته. 5 355 كسى كه كيفر دهد عذرخواهى را، گناهش بزرگ شود.

6252 19-  من اعتذر من غير ذنب فقد اوجب على نفسه الذّنب. 5 391 كسى كه بدون داشتن گناهى عذرخواهى كند به حقيقت گناهى را بر خود ثابت كرده است.

6253 20-  من احسن الاعتذار استحقّ الاغتفار. 5 470 كسى كه نيكو عذرخواهى كند شايسته آمرزش است.

6254 21-  قبول عذر المجرم من مواجب الكرم و محاسن الشّيم. 4 517 پذيرش عذر گناهكار از لوازم بزرگوارى و زيباييهاى خلق و خوى است.

6255 22-  كثرة الاعتذار تعظّم الذّنوب. 4 591 عذرخواهى بسيار گناهان را بزرگ كند (يعنى عذرخواهى بسيار نشانه بزرگى گناه است).

6256 23-  من اعتذر فقد استقال. 5 471 كسى كه عذرخواهى كند با اين كار درخواست گذشت كرده است.

6257 24-  من احسن الفضل قبول عذر الجانى. 6 18 از بهترين فضيلتها پذيرفتن عذر جنايتكار است.

6258 25-  ما اذنب من اعتذر. 6 50 كسى كه عذرخواهى كند چنان است كه گناهى نكرده.

6259 26-  ما اقبح العقوبة مع الاعتذار. 6 68 چه زشت است كيفر دادن با وجود عذرخواهى.

6260 27-  نعم الشّفيع الاعتذار. 6 161 چه شفيع و واسطه خوبى است عذرخواهى.

6261 28-  لا تعتذر الى من يحبّ ان لا يجد لك عذرا. 6 285 عذرخواهى نكن نزد كسى كه دوست دارد براى تو عذرى نيابد.

6262 29-  لا شافع انجح من الاعتذار. 6 385 هيچ شفاعت كننده‏اى پيروزمندتر از عذرخواهى نيست.

باب العرض (آبرو)

6263 1-  افضل الغنى ماصين به العرض. 2 406 بهترين ثروت آن است كه آبرو بدان نگهدارى و حفظ شود.

6264 2-  ابخل النّاس بعرضه اسخاهم بعرضه. 2 436 بخيل‏ترين مردم به مال خويش بخشنده‏ترين آنها است به آبروى خويش.

6265 3-  حصّنوا الاعراض بالاموال. 3 406 آبروهاى خود را به وسيله اموال حفظ كنيد.

6266 4-  خير أموالك ما وقى عرضك. 3 422 بهترين مالهاى تو آن است كه آبروى تو را حفظ كند.

6267 5-  لم يذهب من مالك ما وقى عرضك. 5 97 خرج هر مقدار از مال تو كه آبروى تو را حفظ كند به هدر نرفته (و به جا خرج شده است).

6268 6-  من بذل عرضه ذلّ. 5 143 كسى كه آبروى خود را به رايگان بدهد خوار گردد.

6269 7-  من بذل عرضه حقّر. 5 190 كسى كه آبروى خود را بذل كند كوچك و حقير گردد.

6270 8-  من صان عرضه وقّر. 5 191 كسى كه آبروى خود را حفظ كند بزرگ و محترم گردد.

6271 9-  من كرم عليه عرضه هان عليه المال. 5 336 كسى كه آبرويش نزد او گرامى و عزيز باشد مال براى او (و صرف آن در اين راه) خوار باشد.

6272 10-  من النّبل ان يبذل الرّجل ماله‏ و يصون عرضه. 6 27 از بزرگى و ارجمندى مرد است كه مال خود را خرج كند و آبروى خود را حفظ كند.

6273 11-  من اللّؤم ان يصون الرّجل ماله و يبذل عرضه. 6 27 از پستى و لئامت مرد است كه مال خود را نگه دارد و آبروى خود را خرج كند.

6274 12-  ما صان الاعراض كالاعراض عن الدّنايا و سوء الاغراض. 6 112 آبروها را چيزى نگه ندارد مانند دورى كردن از پستيها (اخلاق و اعمال پست) و انديشه‏هاى بد و دشمنيها.

6275 13-  وقّوا اعراضكم ببذل اموالكم. 6 223 نگهداريد و حفظ كنيد آبروهاى خود را به خرج كردن مالهاى خود.

6276 14-  وقّ عرضك بعرضك تكرم، و تفضّل تخدم، و احلم تقدّم. 6 236 آبروى خود را به وسيله مال خود نگه دار تا گرامى‏ات دارند، و احسان و نيكى كن تا خدمتت كنند، و بردبارى كن تا مقدّم شوى.

6277 15-  وفور العرض بابتذال المال و صلاح الدّين بافساد الدّنيا. 6 240 فراوانى آبرو به خرج كردن مال است، و صلاح دين به تباه كردن دنياست.

6278 16-  لا تفعل ما يشين العرض و الاسم. 6 275 كارى را كه موجب زشتى آبرو و نام گردد انجام مده.

6279 17-  لا تجعل عرضك غرضا لقول كلّ قائل. 6 294 آبروى خود را هدف گفتار هر گوينده‏اى قرار مده.

باب التعريض (گوشه و كنايه زدن)

6280 1-  التّعريض للعاقل اشدّ عتابه. 1 303 گوشه و كنايه زدن براى شخص عاقل سخت‏ترين عقاب و سرزنش او است.

6281 2-  اذا لوّحت للعاقل فقد اوجعته عتابا. 3 162 هر گاه كنايه و گوشه به انسان عاقل بزنى، سرزنش دردآورى به او كرده‏اى.

6282 3-  تلويح زلّة العاقل له من امضّ عتابه. 3 285 كنايه گويى و گوشه زدن در لغزش شخص عاقل، از رنج‏آورترين سرزنشهاى او است.

باب المعرفة (شناخت)

6283 1-  المعرفة نور القلب. 1 144 شناخت و معرفت، روشنى و نور دل است.

6284 2-  المعرفة الفوز بالقدس. 1 145 شناخت و معرفت پيروزى و رسيدن به پاكى است.

6285 3-  لا تستعظمنّ أحدا حتّى تستكشف معرفته. 6 271 هيچكس را بزرگ مشمار تا شناخت او را كشف كنى.

6286 4-  من مات على فراشه و هو على معرفة حقّ ربّه و رسوله و حقّ أهل بيته، مات شهيدا و وقع أجره على اللّه سبحانه، و استوجب ثواب ما نوى من صالح عمله، و قامت نيّته مقام اصلاته سيفه، فانّ لكلّ شي‏ء أجلا لا يعدوه. 5 435 كسى كه در بستر خود بميرد در حالى كه حق شناخت پروردگار خود و پيامبر و خاندان او را دارا باشد، شهيد مرده و پاداش او بر خداى سبحان است، و سزاوار پاداش چيزى از عمل شايسته خويش است كه در انديشه خود داشته است، و همان انديشه او جايگزين شمشير كشيدن او (و شهادت او در ركاب پيامبر و خاندان او) است، و به راستى كه هر چيزى را زمانى و وقتى است كه از آن زمان نگذرد (و در وقت خود انجام شود).

6287 5-  المعرفة برهان الفضل. 1 208 شناخت، دليل برترى و فضيلت است.

6288 6-  الكيّس من عرف نفسه و أخلص اعماله. 1 297 انسان زيرك كسى است كه خود را بشناسد و كارهاى خود را پاك و خالص گرداند.

6289 7-  العالم من عرف قدره. 1 324 عالم و دانشمند كسى است كه قدر و منزلت خويش را بشناسد.

6290 8-  المعرفة دهش و الخلوّ منها غطش. 2 10 شناخت و معرفت خداى تعالى حسرت و سرگردانى است (و به جايى نمى‏رسد) و خالى بودن و نداشتن آن نيز شب كورى و ناتوانى بصيرت است.

6291 9-  المعرفة بالنّفس انفع المعرفتين. 2 25 شناخت خويش سودمندترين بخش از دو بخش شناخت است (يعنى اين يك شناخت، و شناختهاى ديگر نيز همگى شناخت ديگر، و اين شناخت سودمندتر از همه آنهاست).

6292 10-  العارف من عرف نفسه فاعتقها، و نزّهها عن كلّ ما يبعّدها و يوبقها. 2 48 عارف حقيقى كسى است كه نقص خود را بشناسد، و از هر چه كه آن را دور گرداند و به هلاكت اندازد پاك گرداند.

6293 11-  العارف وجهه مستبشر متبسّم و قلبه وجل محزون. 2 105 انسان عارف چهره‏اش باز و خندان ولى دلش ترسان و اندوهگين است.

6294 12-  اخوفكم اعرفكم. 2 370 هر كس بيشتر از (خدا) بترسد شناخت و معرفتش بيشتر است.

6295 13-  ثمرة العلم معرفة اللّه. 3 322 ميوه علم و دانش، معرفت خداست.

6296 14-  ثمرة المعرفة العزوف عن دار الفناء. 3 333 ميوه معرفت كناره‏گيرى از سراى فانى است.

6297 15-  ربّ معرفة ادّت الى تضليل. 4 75 بسا معرفت و شناختى كه به گمراهى منجر شود.