غرر الحكم و درر الكلم جلد ۲

قاضى ناصح الدين ابو الفتح عبد الواحد بن محمد تميمى آمدى
ترجمه : سيد هاشم رسولى محلاتى

- ۳ -


5853 135-  الجور عسوف. 1 11 ستم، انسان را از راه به در كند.

5854 136-  الجور تبعات. 1 55 ستم پى‏آمدهاى بد دارد.

5855 137-  الجور مضادّ العدل. 1 69 روى گرداندن از حق با عدالت جمع نشود و با هم ضدّيت دارد.

5856 138-  الجور ممحاة. 1 65 ستم، نابود كننده است.

5857 139-  الجور احد المدمّرين. 2 22 ستم يكى از دو نابود كننده است (يعنى يكى ستم و ديگرى اسباب ديگر نابودى). 

5858 140-  رأس الجهل الجور. 4 50 اساس جهالت و نادانى ستم است.

5859 141-  احذر الحيف و الجور فانّ الحيف يدعو الى السّيف، و الجور يعود بالجلاء و يعجّل العقوبة و الانتقام. 2 225 از كجروى و ستمكارى بپرهيز، كه كجروى كار را به جنگ كشاند و ستمگرى مردم را به سوى جلاى وطن و فرار مردم از منطقه مى‏برد، و در عقوبت و انتقام شتاب كند.

5860 142-  ايّاك و الجور فانّ الجائر لا يريح رائحة الجنّة. 2 297 بر تو باد به پرهيز از جور و ستم كه شخص ستمگر بوى بهشت را نشنود.

5861 143-  اقبح شي‏ء جور الولاة. 2 400 زشت‏ترين چيزها، ستم زمامداران است.

5862 144-  الجائر ممقوت مذموم و ان لم يصل من جوره الى ذامّه شي‏ء و العادل ضدّ ذلك. 2 78 انسان ستمكار مورد خشم و مذمّت مردم است اگر چه از ستم او به كسى كه او را مذمت مى‏كند چيزى نرسد، و عادل به عكس اين است.

5863 145-  اجور النّاس من عدّ جوره عدلا منه. 2 474 ستمكارترين مردم كسى است كه ستم خود را عدالت به حساب آورد.

5864 146-  بئس السّياسة الجور. 3 254 ستمكارى، بد سياستى است.

5865 147-  دولة الجائر من الممكنات. 4 10 دولت ستمكار از ممكنات است.

5866 148-  زمان الجائر شرّ الازمنة. 4 115 دوران ستمكار بدترين دورانها است.

5867 149-  شرّ اخلاق النّفوس الجور. 4 178 بدترين اخلاق مردم ستمكارى است.

5868 150-  طاعة الجور توجب الهلك‏ و تأتى على الملك. 4 258 فرمانبردارى از ستم، موجب هلاكت گردد و پادشاهى را نابود گرداند.

5869 151-  فى الجور الطّغيان. 4 401 در ستمكارى طغيان و سركشى است.

5870 152-  فى الجور هلاك الرّعيّة. 4 402 نابودى رعيّت در ستمكارى است.

5871 153-  من جار اهلكه جوره. 5 174 كسى كه ستم كند همان ستمش او را نابود سازد.

5872 154-  من جار ملكه عظم هلكه. 5 213 كسى كه ستم كند بدانچه در اختيار دارد نابودى‏اش بزرگ گردد.

5873 155-  من جارت ولايته زالت دولته. 5 280 كسى كه ستم كند ولايت و سلطنت او، دولت و حكومت او زائل شود.

5874 156-  من جار قصم عمره. 5 154 كسى كه ستم كند (شيشه) عمرش را شكسته (و كوتاه كند).  5875 157-  من عمل بالجور عجّل اللَّه هلكه. 5 355 كسى كه به ستم عمل كند خداى تعالى در نابودى‏اش شتاب كند.

5876 158-  من جار ملكه تمنّى النّاس هلكه. 5 359 كسى كه در پادشاهى خود ستم كند مردمان نابودى‏اش را آرزو كنند.

5877 159-  ويل لمن ساءت سيرته و جارت ملكته و تجبّر و اعتدى. 6 227 واى بر كسى كه بد باشد سيره و روش او، و ستم كند بر آنها كه تحت اختيارش هستند و سركشى و تجاوز كند.

5878 160-  لا تطمع العظماء فى حيفك. 6 274 بزرگان قوم را در ستم خود به طمع نينداز.

5879 161-  لا خير فى حكم جائر. 6 391 خيرى در حكم زورگو نيست.

5880 162-  لا جور افظع من جور حاكم. 6 385 ستمى مصيبت بارتر از ستم حاكم و فرمانروا نيست.

5881 163-  لا يؤمن اللَّه عذابه من لا يأمن النّاس جوره. 6 428 از عذاب خدا در امان نيست كسى كه مردم از ستم او در امان نيستند.

5882 164-  من حمد على الظّلم مكر به. 5 273 كسى كه بر ستمى كه كرده ستايش شود (در حقيقت) او را فريب داده شده است (و به او دروغ گويند).

5883 165-  من لوازم العدل التّناهى عن الظّلم. 6 26 از لوازم عدالت و دادگسترى دست كشيدن از ظلم و بيدادگرى است.

باب الظن (گمان)

5884 1-  الظّنّ ارتياب. 1 53 گمان نوعى ترديد و اضطراب است.

5885 2-  الظّنّ الصّواب من شيم اولى الالباب. 1 365 گمان درست از خصلتهاى خردمندان است.

5886 3-  الظّنّ يخطى‏ء و اليقين يصيب و لا يخطى‏ء. 1 370 گمان خطا مى‏كند ولى يقين به راه درست مى‏رود و خطا نمى‏كند.

5887 4-  الظّنّ الصّواب احد الرّأيين. 2 12 گمان درست يكى از دو رأى و انديشه است.

5888 5-  اتّقوا ظنون المؤمنين فانّ اللَّه سبحانه اجرى الحقّ على ألسنتهم. 2 246 بپرهيزيد از گمانهاى مردمان با ايمان، زيرا خداى سبحان حق را بر زبان آنان جارى سازد.

5889 6-  ايّاك ان تغلبك نفسك على ما تظنّ و لا تغلبها على ما تستيقن فانّ ذلك من اعظم الشّرّ. 2 307 بپرهيز از اين كه بر تو غالب شود نفس تو بر آنچه گمان به آن دارى، و غالب نشود بر تو بدانچه يقين بدان دارى كه اين از بزرگترين بديهاست.

5890 7-  ربّما ادرك الظّنّ بالصّواب. 4 81 بسا باشد كه گمان به درستى رسد.

5891 8-  ظنّ المؤمن كهانة. 4 272 گمان مؤمن نوعى كهانت است.

5892 9-  ظنّ الرّجل على قدر عقله. 4 272 گمان مرد به اندازه عقل و خرد او است.

5893 10-  ظنّ الانسان ميزان عقله، و فعله اصدق شاهد على اصله. 4 272 گمان انسان ترازوى عقل او است، و كار او راستگوترين شاهد بر اصل و ريشه او است.

5894 11-  ظنّ العاقل اصحّ من يقين الجاهل. 4 273 گمان شخص عاقل درست‏تر از يقين آدم جاهل و نادان است.

باب حسن الظن (خوش گمانى)

5895 1-  افضل الورع حسن الظّنّ. 2 403 برترين پارسايى خوش گمانى (به خداى تعالى) است.

5896 2-  اذا استولى الصّلاح على الزّمان و اهله ثمّ اساء الظّنّ رجل برجل لم يظهر منه خزية، فقد ظلم و اعتدى. 3 182 هرگاه چيره شود صلاح و نيكى بر روزگار و مردم آن، و پس از آن مردى بر مرد ديگر گمان بدى ببرد با اين كه چيز بدى از او آشكار نشده، به او ظلم و ستم كرده است.

5897 3-  حسن ظنّ العبد باللَّه سبحانه على قدر رجائه له. 3 387 خوش گمانى بنده به خداى سبحان به مقدار اميدى است كه به خدا دارد.

5898 4-  حسن الظّنّ راحة القلب و سلامة الدّين. 3 384 خوش گمانى به خدا آسودگى دل و سلامت دين است.

5899 5-  حسن الظّنّ يخفّف الهمّ و ينجى من تقلّد الاثم. 3 385 خوش گمانى به خدا اندوه را تخفيف دهد و انسان را از گردن گير شدن گناه نجات دهد.

5900 6-  حسن الظّنّ من احسن الشّيم و افضل القسم. 3 386 خوش گمانى به خدا از بهترين خصلتها و برترين بهره‏هاست.

5901 7-  حسن الظّنّ من افضل السّجايا و اجزل العطايا. 3 388 خوش گمانى به خدا از برترين خويها و بزرگترين بخششهاى الهى است.

5902 8-  حسن الظّنّ ان تخلص العمل و ترجو من اللَّه ان يعفو عن الزّلل. 3 388 خوش گمانى به خدا اين است كه عمل را پاك و خالص گردانى، و از خداوند اميد آن داشته باشى كه از لغزشهايت بگذرد.

5903 9-  حسن الظّنّ ينجى من تقلّد الاثم. 3 390 خوش گمانى انسان را از گردن‏گير شدن گناه نجات دهد.

5904 10-  لم يعقل مواعظ الزّمان من سكن الى حسن الظّنّ بالايّام. 5 97 پندهاى زمانه را در نيافته كسى كه آسايش يافته به خوش گمانى به روزگار.

5905 11-  من حسن ظنّه اهمل. 5 136 كسى كه به خدا گمانش (به مردم) نيكو باشد سهل گيرد.

5906 12-  من حسن ظنّه حسنت نيّته. 5 162 كسى كه گمانش نيكو باشد، نيّت و انديشه‏اش نيز نيكو باشد.

5907 13-  من ظنّ بك خيرا فصدّق ظنّه. 5 219 كسى كه به تو گمان خير داشت، گمانش را راست گردان.

5908 14-  من حسن ظنّه فاز بالجنّة. 5 298 كسى كه به خدا خوش گمان باشد به بهشت كامياب گردد.

5909 15-  من حسن ظنّه بالنّاس حاز منهم المحبّة. 5 379 كسى كه گمانش به مردم نيكو باشد، دوستى و محبت آنها را دريافت كند.

5910 16-  من لم يحسن ظنّه استوحش من كلّ احد. 5 442 كسى كه بدگمان باشد از هر كس وحشت كند.

5911 17-  لا يحسن عبد الظّنّ باللَّه سبحانه الّا كان اللَّه سبحانه عند حسن ظنّه به. 6 407 هيچ بنده‏اى گمان خود را به خدا نيكو نكند جز آنكه خداى سبحان نزد همان گمان نيكوى او باشد (و به همان گونه كه گمان دارد خداوند با او معامله كند).

باب سوء الظن (بد گمانى)

5912 1-  ايّاك ان تسى‏ء الظّنّ فانّ سوء الظّنّ يفسد العبادة و يعظّم الوزر. 2 308 بپرهيز از اين كه بدگمان شوى (به خدا) كه بدگمانى عبادت را تباه سازد و گناه را بزرگ كند.

5913 2-  الجبن و الحرص و البخل غرائز سوء يجمعها سوء الظّنّ باللَّه سبحانه. 2 60 ترس و حرص و بخل غريزه‏ها و سرشتهاى بدى است كه جامع همه آنها بدگمانى به خداى سبحان است.

5914 3-  آفة الدّين سوء الظّنّ. 3 101 آفت دين بدگمانى است.

5915 4-  اذا ظهرت الرّيبة ساءت الظّنون. 3 136 هر گاه شك و ترديد آشكار گرديد گمانها بد شود.

5916 5-  اذا استولى الفساد على الزّمان و اهله ثمّ احسن الظّنّ رجل برجل فقد غرّر. 3 183 هنگامى كه فساد و تباهى بر روزگار و مردم آن چيره شد، و پس از آن مردى بر مرد ديگر خوش گمان بود، خود را در معرض نابودى قرار داده است.

5917 6-  سوء الظّنّ بالمحسن شرّ الاثم و اقبح الظّلم. 4 132 بدگمانى به شخص نيكوكار بدترين گناه و زشت‏ترين ظلم و ستم است.

5918 7-  سوء الظّنّ بمن لا يخون من اللّؤم. 4 132 بدگمانى به كسى كه خيانت نمى‏كند از پستى است.

5919 8-  سوء الظّنّ يفسد الامور و يبعث على الشّرور. 4 132 بدگمانى كارها را تباه كند و انسان را بر شرور و بديها برانگيزد.

5920 9-  سوء الظّنّ يردى مصاحبه و ينجى مجانبه. 4 145 بدگمانى نابود گرداند همراه خود را و نجات دهد كسى كه از آن دورى گزيند.

5921 10-  شرّ النّاس من لا يثق باحد لسوء ظنّه، و لا يثق به احد لسوء فعله. 4 178 بدترين مردم كسى است كه به هيچ كس اعتماد و وثوق ندارد به خاطر بدگمانى، و هيچ كس نيز به او اعتماد ندارد به خاطر بدكردارى او.

5922 11-  من ساء ظنّه تامّل. 5 136 كسى كه بدگمان باشد در كارها درنگ كند.

5923 12-  من ساء ظنّه ساء همه. 5 197 كسى كه بدگمان باشد بدخيال نيز باشد.

5924 13-  من ساء ظنّه ساءت طويّته. 5 162 كسى كه بد باشد گمان او، بد باشد درون و باطن او.

5925 14-  من كذّب سوء الظّنّ باخيه كان ذا عقد صحيح و قلب مستريح. 5 353 هر كس تكذيب كند و دروغ انگارد بدگمانى به برادرش را، داراى پيمانى درست و دلى آسوده است.

5926 15-  من ساءت ظنونه اعتقد الخيانة بمن لا يخونه. 5 378 كسى كه گمانهاى بد داشته باشد، اعتقاد خيانت دارد به كسى كه به او خيانت نكند.

5927 16-  من ساء ظنّه بمن لا يخون، حسن ظنّه بما لا يكون. 5 378 كسى كه گمانش بد باشد به كسى كه خيانت نكند، خوش گمان شود به كسى كه چنان نباشد (يعنى خيانت كار باشد).

5928 17-  من غلب عليه سوء الظّنّ لم يترك بينه و بين خليل صلحا. 5 406 كسى كه بدگمانى بر او غالب شود، صلح و سازشى ميان او و دوستى از او به جاى نخواهد ماند.

5929 18-  و اللّه لا يعذّب اللّه سبحانه مؤمنا بعد الايمان الّا بسوء ظنّه و سوء خلقه. 6 244 به خدا سوگند خداى سبحان هيچ مؤمنى را پس از ايمان عذاب نكند، جز به خاطر بدگمانى و بدخلقى او.

5930 19-  لا تظنّنّ بكلمة بدرت من احد سوء و انت تجد لها فى الخير محتملا. 6 286 گمان بد مبر به سخنى كه از كسى سر زند، در جايى كه تو احتمال خيرى در آن سخن مى‏يابى.

5931 20-  لا دين لمسي‏ء الظّنّ. 6 358 بدگمان (به خداى تعالى) دين ندارد.

5932 21-  لا ايمان مع سوء ظنّ. 6 362 ايمانى نيست با بدگمانى به خداى تعالى.

باب الاستظهار (پشت گرمى و كمك گيرى)

5933 1-  افضل العدد الاستظهار. 2 378 برترين نيروى ذخيره و اندوخته، پشت‏گرمى (به خداى تعالى با انجام اطاعت و فرمانبردارى او) است.

5934 2-  نعم الحزم الاستظهار. 6 164 دور انديشى، پشت گرمى خوبى است.

5935 3-  قد يصاب المستظهر. 4 465 گاه است كه احتياط كار (بر خلاف عادت) دچار حادثه شود.

باب حسن الظاهر

5936 1-  صلاح الظّواهر عنوان صحّة الضّمائر. 4 196 صلاح ظاهر مردمان، نشانه و نمودار درستى درونهاى آنهاست.

حرف «العين»

باب العبادة (پرستش)

5937 1-  العبادة فوز. 1 25 عبادت رستگارى است.

5938 2-  العبادة الخالصة ان لا يرجو الرّجل الّا ربّه و لا يخاف الّا ذنبه. 2 144 عبادت خالص و پاك آن است كه مرد اميدى نداشته باشد جز به پروردگار خويش، و ترس نداشته باشد جز از گناه خود.

5939 3-  انّ قوما عبدوا اللّه سبحانه رغبة فتلك عبادة التّجّار، و قوما عبدوه رهبة فتلك عبادة العبيد، و قوما عبدوه شكرا فتلك عبادة الاحرار. 2 578 به راستى مردمانى هستند كه خداى سبحان را عبادت كنند از روى ميل و رغبت (به پاداش) كه اين عبادت تاجران و سوداگران است، و مردم ديگرى هستند كه خدا را عبادت كنند از روى ترس (از عذاب و دوزخ) كه اين هم عبادت بردگان است، و مردمى هستند كه خدا را به عنوان سپاسگزارى، عبادت كنند كه اين عبادت آزادگان است.

5940 4-  اذا احبّ اللَّه عبدا ألهمه حسن العبادة. 3 138 هرگاه خداوند بنده‏اى را دوست بدارد، نيكويى عبادت را به او الهام كند.

5941 5-  دوام العبادة برهان الظّفر بالسّعادة. 4 22 دوام و پيوسته انجام دادن عبادت دليل ظفر يافتن به نيكبختى است.

5942 6-  ربّ متنسّك و لا دين له. 4 73 بسا عبادت كننده‏اى كه دين ندارد (و براى فريبكارى و يا از روى نادانى عبادت كند).

5943 7-  فى الانفراد لعبادة اللَّه كنوز الارباح. 4 406 در تنهايى عبادت كردن خدا، گنجهايى از سود است.

5944 8-  فضيلة السّادة حسن العبادة. 4 422 فضيلت و برترى بزرگان به نيكويى عبادت است.

5945 9-  ما تقرّب متقرّب بمثل عبادة اللَّه. 6 57 تقرّب نجويد به خدا هيچ تقرّب جوينده‏اى، به چيزى مانند عبادت خدا.

5946 10-  نعم العبادة السّجود و الرّكوع. 6 167 خوب عبادتى است سجده و ركوع.

5947 11-  لا تكوننّ عبد غيرك و قد جعلك اللَّه سبحانه حرّا، فما خير خير لا ينال الّا بشرّ، و يسر لا ينال الّا بعسر. 6 317 بنده ديگرى نباش با اين كه خداى سبحان تو را آزاد قرار داده، پس چه خيرى دارد آن خيرى كه نرسد جز به وسيله شرّى، و آن آسانى كه نرسد جز به ارتكاب سختى.

5948 12-  افضل العبادة سهر العيون بذكر اللَّه سبحانه. 2 429 برترين عبادتها بيدارى ديدگان است به ياد خداى سبحان.

باب الاعتبار (پند گرفتن)

5949 1-  الاعتبار يثمر العصمة. 1 221 عبرت گرفتن (از حوادث روزگار) ميوه نگهدارى (از كارهاى زشت) به انسان دهد.

5950 2-  الزّمان يريك العبر. 1 257 روزگار پندها به تو بنماياند.

5951 3-  الاعتبار يفيد الرّشاد. 1 260 پندگيرى (از روزگار) رفتن به راه راست را سود بخشد.

5952 4-  الاعتبار يقود الى الرّشد. 1 291 پند گرفتن آدمى را به رشد و راه راست مى‏كشاند.

5953 5-  المؤمن ينظر الى الدّنيا بعين الاعتبار، و يقتات فيها ببطن الاضطرار، و يسمع فيها باذن المقت و الابغاض. 2 144 مؤمن مى‏نگرد به دنيا با ديده پندگيرى و عبرت، و قوت خود مى‏خورد با شكم ناچارى (يعنى به اندازه ضرورت و ناچارى غذا مى‏خورد) و مى‏شنود در آن با گوش عداوت و دشمنى (نسبت به دنيا و ماديات آن).

5954 6-  اعتبر تزدجر. 2 170 پند گير تا باز ايستى (از گناهان).

5955 7-  اعتبر تقتنع. 2 173 پند گير تا قناعت پيشه كنى و سازگار شوى.

5956 8-  افضل العقل الاعتبار، و افضل الحزم الاستظهار، و اكبر الحمق‏ الاغترار. 2 455 برترين عقل پند گرفتن است، و برترين دورانديشى پشت قوى كردن، و بزرگترين حماقت فريب خوردن است.

5957 9-  ابلغ العظات النّظر الى مصارع الاموات، و الاعتبار بمصائر الآباء و الامّهات. 2 480 رساترين پندها نظر به آرامگاه مردگان، و پند گرفتن به جايگاه بازگشت پدران و مادران است.

5958 10-  انّ للباقين بالماضين معتبرا. 2 498 به راستى كه براى بازماندگان از گذشتگان پند و اندرزى است.

5959 11-  انّ للآخر بالاوّل مزدجرا. 2 498 به راستى كه براى پايان به وسيله آغاز بازدارنده‏اى است.

5960 12-  انّ فى كلّ شي‏ء موعظة و عبرة لذوى اللّبّ و الاعتبار. 2 507 به راستى كه در هر چيزى براى خردمندان و پندگيرندگان پند و عبرتى است.

5961 13-  انّما البصير من سمع ففكّر و نظر فابصر و انتفع بالعبر. 3 85 جز اين نيست كه بينا كسى است كه بشنود و انديشه و تفكر كند، و بنگرد و بينا گردد، و از عبرتها سود برد.

5962 14-  اذا احبّ اللَّه عبدا وعظه بالعبر. 3 128 هرگاه خداوند بنده‏اى را دوست بدارد، به وسيله عبرتها پندش دهد.

5963 15-  بالاستبصار يحصل الاعتبار. 3 239 با بصيرت جويى پندگيرى به دست آيد.

5964 16-  خلّف لكم عبر من آثار الماضين قبلكم لتعتبروا بها. 3 448 عبرتهايى از آثار گذشتگان پيش از شما برايتان به جاى گذارده شده تا شما به وسيله آنها عبرت گيريد.

5965 17-  دوام الاعتبار يؤدّى الى الاستبصار و يثمر الازدجار. 4 22 عبرت گرفتن پيوسته انسان را مى‏كشاند به سوى بينايى، و ميوه باز ايستادن مى‏دهد.

5966 18-  رحم اللَّه امرء تفكّر فاعتبر و اعتبر فابصر. 4 42 خدا رحمت كند كسى را كه تفكّر كند و عبرت گيرد، و پس از آن كه عبرت گرفت بينا گردد.

5967 19-  طول الاعتبار يحدو على الاستظهار. 4 253 پند گرفتن طولانى راه‏بردار كند انسان را به پشت گرم كردن (و احتياط كردن) در كارها.

5968 20-  فى كلّ اعتبار استبصار. 4 396 در هر پند گرفتنى بينايى است.

5969 21-  فى تصاريف الدّنيا اعتبار. 4 395 در دگرگونيهاى روزگار عبرت است.

5970 22-  فى تصاريف القضاء عبرة لاولى الالباب و النّهى. 4 398 در دگرگونيهاى قضا و قدر عبرتى است براى صاحبان عقل و خرد.

5971 23-  فى تعاقب الايّام معتبر للانام. 4 409 در پى در پى آمدن روزها عبرتى است براى مردمان.

5972 24-  فاز من كانت شيمته الاعتبار و سجيّته الاستظهار. 4 429 به رستگارى رسيد كسى كه شيوه‏اش عبرت گيرى و خلق و خويش تهيه پشت گرمى است.

5973 25-  قد اعتبر من ارتدع. 4 473 به حقيقت كه عبرت گرفت كسى كه باز ايستاد (از كارهاى خلاف).

5974 26-  قد اعتبر بالباقى من اعتبر بالماضى. 4 475 به حقيقت كه عبرت گرفت براى بازمانده و آينده، كسى كه عبرت گرفته به گذشته.

5975 27-  كفى مخبرا عمّا بقى من الدّنيا ما مضى منها. 4 581 بس است براى آگاه كردن از آينده دنيا آنچه از آن گذشته و رفته است.

5976 28-  كفى معتبرا لاولى النّهى ما عرفوا. 4 581 براى عبرت گرفتن خردمندان همان كه شناخته‏اند كافى است.

5977 29-  كسب العقل الاعتبار و الاستظهار، و كسب الجهل الغفلة و الاغترار. 4 627 كسب عقل پندگيرى و كمك گرفتن است، و كسب نادانى و جهل، بى‏خبرى و فريب خوردن.

5978 30-  للاعتبار تضرب الامثال. 5 29 براى پند گرفتن است كه مثلها زده مى‏شود.

5979 31-  لقد جاهرتكم العبر، و زجركم ما فيه مزدجر، و ما بلّغ عن اللَّه بعد رسول اللَّه مثل النّذر. 5 35 به راستى كه عبرتها براى شما آشكار گشته، و بازداشته شده‏ايد از آنچه حرام است، و پس از رسول خدا چيزى مانند بيم دهندگان رسالت حق را به شما ابلاغ نكرده‏اند.

5980 32-  لو اعتبرت بما اضعت من ماضى عمرك لحفظت ما بقى. 5 115 اگر عبرت‏گيرى بدانچه ضايع كرده‏اى از عمر خود در گذشته، محققا نگهدارى خواهى كرد باقى مانده را (و آن را در تباهى صرف نكنى).

5981 33-  لاهل الاعتبار تضرب الامثال. 5 130 براى عبرت گيرندگان است كه مثلها زده مى‏شود.

5982 34-  من تأمّل اعتبر. 5 138 كسى كه تدبّر و انديشه كند (در اوضاع زمانه) پند و عبرت گيرد.

5983 35-  من اعتبر حذر. 5 144 كسى كه عبرت گيرد پرهيز كند (از گناهان و كارهاى ناپسند و زشت).

5984 36-  من جهل قلّ اعتباره. 5 174 هر كه نادان شد، پندگيرى او كم است.

5985 37-  من كثر اعتباره قلّ عثاره. 5 217 كسى كه پند گرفتنش بسيار باشد، لغزشش كم شود.

5986 38-  من اعتبر بتصاريف الزّمان حذر غيره. 5 231 كسى كه از دگرگونيهاى روزگار عبرت گيرد از (آزار كردن) ديگران پرهيز كند.

5987 39-  من اتّعظ بالعبر ارتدع. 5 270 كسى كه از عبرتها پند گيرد (از انجام گناهان و كارهاى زشت) باز ايستد.

5988 40-  من لم يعتبر بغيره لم يستظهر لنفسه. 5 264 كسى كه عبرت نگيرد از ديگران، احتياط براى خود در كارها نكند.

5989 41-  من اعتبر بعقله استبان. 5 268 كسى كه عبرت گيرد به عقل و خرد خود (راه خود را از چاه) بشناسد.

5990 42-  من عقل كثر اعتباره. 5 285 كسى كه عاقل باشد پند گرفتنش بسيار باشد.

5991 43-  من لم يعتبر بتصاريف الايّام لم ينزجر بالملام. 5 342 كسى كه از دگرگونيهاى روزگار عبرت نگيرد، به وسيله نكوهش (از راهى كه مى‏رود) باز نايستد.

5992 44-  من اعتبر بالغير لم يثق بمسالمة الزّمن. 5 347 كسى كه از دگرگونيها عبرت گيرد به وضع مسالمت آميز روزگار اعتماد نكند (چون اعتبارى بدان نيست).

5993 45-  من عقل اعتبر بامسه و استظهر لنفسه. 5 359 كسى كه عقل خويش به كار بندد از ديروز خود (و گذشته روزگار) عبرت گيرد، و براى خود پشت گرمى و كمكى تهيه كند.

5994 46-  من عرف العبرة فكانّما عاش فى الاوّلين. 5 381 كسى كه عبرت و پند را بشناسد، چنان است كه گويا در ميان گذشتگان زندگى كرده.

5995 47-  من لم يعتبر بغير الدّنيا و صروفها، لم تنجع فيه المواعظ. 5 420 كسى كه از دگرگونيهاى دنيا و حوادث آن عبرت نگيرد، اندرزها در او كارگر نيفتد.

5996 48-  من اعتبر الامور وقف على مصادقها. 5 474 كسى كه از كارها عبرت گيرد، بر موارد و مصداق‏هاى آن آگاه شود.

5997 49-  من اعتبر بغير الدّنيا قلّت منه الاطماع. 5 475 كسى كه از دگرگونيهاى دنيا عبرت گيرد طمعهاى او كم شود.

5998 50-  ما اكثر العبر و اقلّ الاعتبار. 6 68 چه بسيار است عبرتها و چه اندك است پند گرفتنها.

5999 51-  لا فكر لمن لا اعتبار له. 6 401 كسى كه از اوضاع پند نگيرد انديشه و فكر ندارد.

6000 52-  لا اعتبار لمن لا ازدجار له. 6 401 پندگيرى ندارد كسى كه نيروى باز ايستادن (در برابر زشتيها و گناهان را) ندارد.

باب العتاب (تندى، سرزنش)

6001 1-  العتاب حياة المودّة. 1 83 عتاب، وسيله حيات دوستى است.

6002 2-  اذا عاتبت فاستبق. 3 114 هرگاه عتاب و سرزنش كنى (راهى را براى آشتى) باقى بگذار (و مبالغه در ملامت مكن).

6003 3-  كثرة العتاب تؤذن بالارتياب. 4 593 عتاب بسيار از بدگمانى و شك انسان خبر مى‏دهد.

6004 4-  من عتب على الدّهر طال معتبه. 5 455 كسى كه روزگار را سرزنش كند سرزنش و ملامتش را به درازا كشد (و هميشه بايد دنيا را سرزنش كند).

6005 5-  لا تعاتب الجاهل فيمقتك و عاتب العاقل يحببك. 6 272 نادان را عتاب نكن كه دشمنت گردد، و عاقل و دانا را عتاب كن تا دوستت بدارد.

6006 6-  لا تكثرنّ العتاب فانّه يورث الضّغينة و يدعو الى البغضاء و استعتب لمن رجوت اعتابه. 6 336 عتاب و سرزنش را بسيار مكن كه كينه به بار آورد، و به دشمنى بيانجامد، و رضايت و خوشنودى بجوى از كسى كه اميد دارى كه از تو درگذرد.

6007 7-  ما أعتب من اغتقر. 6 50 درخواست گذشت و خوشنودى نشود از كسى كه درگذشته، و گناه و خطا را پوشيده است.

6008 8-  اكره المكاره فيما لا يحتسب. 2 389 بدترين ناخوشيها آن است كه به حساب نيايد.

6009 9-  قد صرتم بعد الهجرة أعرابا و بعد الموالاة أحزابا. 4 477 به حقيقت، پس از هجرت دوباره به حالت عربيت خود بازگشته و پس از دوستى به‏ صورت احزاب (دشمن اسلام) برگشته‏ايد 

باب العتق (بنده آزاد كردن)

6010 1-  اذا ملكت فاعتق. 3 117 هرگاه مالك (برده‏اى) شدى او را آزاد كن.

6011 2-  من قام بشرائط العبوديّة أهّل للعتق. 5 314 هركس قيام كند به شرايط بندگى (حق تعالى) شايسته آزادى (از عذاب و دوزخ) گردد.

باب العجب (خودبينى)

6012 1-  العجب هلاك. 1 22 خودبينى نابودى است.

6013 2-  العجب حمق. 1 25 خودبينى حماقت است.

6014 3-  العجب راس الحماقة. 1 95 خودبينى اساس حماقت است.

6015 4-  العجب رأس الجهل. 1 113 خودبينى اساس نادانى است.

6016 5-  العجب عنوان الحماقة. 1 148 خودبينى نشانه حماقت است.

6017 6-  الاعجاب يمنع الازدياد. 1 157 خودپسندى از فزونى (مرتبه و كمال) جلوگيرى كند. (چون خودبين و خودپسند خود را در حدّ اعلاى كمال مى‏داند)

6018 7-  العجب اضرّ قرين. 1 157 خودبينى زيانبارترين همراه و قرين انسان است.

6019 8-  الاعجاب ضدّ الصّواب. 1 177 خودپسندى ضدّ درستى و صواب و مخالف آن است.

6020 9-  العجب يفسد العقل. 1 189 خودبينى عقل را تباه سازد.

6021 10-  العجب يمنع الازدياد. 1 213 خودبينى مانع افزونى (كمال) انسانى است.

6022 11-  العجب بالحسنة يحبطها. 1 225 خودبينى در كار نيك آن را به هدر دهد.

6023 12-  العجب آفة الشّرف. 1 233 خودبينى آفت شرافت انسانى است.

6024 13-  العجب يظهر النّقيصة. 1 236 خودبينى كمبود داشتن انسان را آشكار سازد.

6025 14-  المعجب لا عقل له. 1 250 آدم خودپسند و خودبين عقل ندارد.

6026 15-  اعجاب المرء بنفسه حمق. 1 311 خودبينى حماقت است.

6027 16-  الاعجاب ضدّ الصّواب و آفة الالباب. 1 357 خودبينى ضدّ درستى و راستى، و آفت خردها است.

6028 17-  اعجاب المرء بنفسه برهان نقصه و عنوان ضعف عقله. 2 109 خودبين بودن انسان دليل كمبود او و نشانه ناتوانى عقل او است.

6029 18-  ايّاك و الاعجاب و حبّ الاطراء، فانّ ذلك من اوثق فرص الشّيطان. 2 298 زنهار به پرهيز از خودبينى و علاقه و محبت به ثناخوانى و ستايش ديگران از تو، كه اين از محكم‏ترين فرصتهاى شيطانى است.

6030 19-  ايّاك ان تعجب بنفسك فيظهر عليك النّقص و الشّنأن. 2 299 بر تو باد كه پرهيز كنى از خودبينى كه با خودبينى كمبود و دشمنى (يعنى دشمنى خدا و خلق خدا) بر تو آشكار گردد.

6031 20-  اوحش الوحشة العجب. 2 372 وحشتناك‏ترين وحشتها خودبينى است.

6032 21-  آفة اللّبّ العجب. 3 109 آفت عقل خودبينى است.

6033 22-  اذا زاد عجبك بما انت فيه من سلطانك فحدثت لك ابهّة او مخيلة فانظر الى عظم ملك اللَّه و قدرته ممّا تقدر عليه من نفسك، فانّ ذلك يليّن من جماحك و يكفّ عن غربك و يفى‏ء اليك بما عزب عنك من عقلك. 3 190 هرگاه خودبينى تو، به خاطر داشتن قدرت و توانايى زياد شود، و سبب آن شود تا تكبر و نخوتى در تو پديد آيد، در آن حال به عظمت پادشاهى خداى تعالى و قدرت او از آنچه تو قدرت آن را بر خويشتن ندارى، بنگر كه اين كار سركشى تو را فرو نشاند و از تندروى تو را باز دارد، و آنچه را كه از عقل تو دور شده به تو بازگرداند.

6034 23-  ثمرة العجب البغضاء. 3 325 ميوه خودبينى، خشم و دشمنى مردم است.

6035 24-  سيّئة تسوؤك خير من حسنة تعجبك. 4 141 گناهى كه تو را بدحال و پشيمان كند، بهتر است از كار نيكى كه تو را به خودبينى وادارد.

6036 25-  شرّ النّاس من يرى انّه خيرهم. 4 168 بدترين مردم كسى است كه خود را بهترين مردم ببيند.

6037 26-  كفى بالمرء رذيلة ان يعجب بنفسه. 4 576 در پستى انسان همين بس كه خودبين باشد.

6038 27-  ليس لمعجب رأى. 5 79 آدم خودبين رأى و انديشه ندارد.

6039 28-  من اعجب بنفسه سخر به. 5 179 كسى كه خودبين باشد مورد تمسخر و ريشخند ديگران قرار گيرد.

6040 29-  من اعجب برأيه ذلّ. 5 201 كسى كه خودرأى باشد خوار گردد.

6041 30-  من اعجبته آرائه غلبته اعداؤه. 5 240 كسى كه به شگفت اندازد او را رأى او و خود رأى باشد، دشمنانش بر او چيره شوند.

6042 31-  من اعجب بفعله اصيب بعقله. 5 283 كسى كه عملش او را به خودبينى وادارد به عقل او آسيب رسد.

6043 32-  من كثر اعجابه قلّ صوابه. 5 284 كسى كه خودبينى او بسيار شود، درستى و صحّت كار او كم شود.

6044 33-  من اعجب برأيه ملكه العجز. 5 253 كسى كه خود رأى شود ناتوانى بر او مسلّط گردد.

6045 34-  من اعجب بعمله احبط اجره. 5 310 كسى كه عملش او را به عجب و خودبينى اندازد، اجر و پاداش خود را از ميان ببرد.

6046 35-  ما اضرّ المحاسن كالعجب. 6 53 چيزى مانند خودبينى به نيكوييها زيان نرساند.

6047 36-  ما لابن آدم و العجب اوّله نطفة مذرة، و آخره جيفة قذرة، و هو بين ذلك يحمل العذرة. 6 98 پسر آدم را با خودبينى چه كار آغازش نطفه‏اى است فاسد، و پايانش مردارى است گنديده و نجس، و در اين ميان نيز حامل عذره (يعنى فضله و نجاست درون خويش) است

6048 37-  لا وحشة أوحش من العجب. 6 380 هيچ وحشتى از خودبينى وحشتناك‏تر نيست.

6049 38-  من أعجب بحسن حالته قصّر عن حسن حيلته. 5 356 كسى كه نيكوئى حال و وضع او سبب خودبينى او گردد، از چاره‏جويى نيكو (در كار خويش) كوتاهى كند.

6050 39-  ايّاك أن تستكبر من معصية غيرك ما تستصغره من نفسك، او تستكثر من طاعتك ما تستقلّه من غيرك. 2 300 بپرهيز از اين كه از ديگران بزرگ بشمارى گناهى را كه از خودت كوچك مى‏شمارى، و يا بزرگ بشمارى فرمانبردارى و طاعتى را از خودت كه همان را از ديگران اندك به شمار آورى.

باب العجز (ناتوانى كردن)

6051 1-  العجز اضاعة. 1 40 ناتوانى كردن تباه كردن خويش است.

6052 2-  العجز مضيعة. 1 49 ناتوانى كردن، خود را ضايع كردن است.

6053 3-  العجز سبب التّضييع. 1 114 ناتوانى كردن سبب تباه كردن است.

6054 4-  العجز شرّ مطيّة. 1 173 ناتوانى كردن بدترين مركب‏هاست.

6055 5-  العجز يثمر الهلكة. 1 187 ناتوانى كردن ميوه نابودى و هلاكت به بار آورد.

6056 6-  العجز يطمع الاعداء. 1 270 ناتوانى كردن دشمنان را به طمع وادارد.

6057 7-  العجز اشتغالك بالمضمون لك عن المفروض عليك، و ترك القناعة بما اوتيت. 1 386 ناتوانى كردن به اين است كه خود را سرگرم سازى بدانچه ضمانت شده براى تو (يعنى روزى، و غافل شوى) از آنچه واجب شده بر تو (يعنى اطاعت خداوند) و قناعت را در آنچه روزى تو شده و به تو داده‏اند واگذارى.

6058 8-  اعجز النّاس من قدر على ان يزيل النّقص عن نفسه و لم يفعل. 2 434 ناتوان‏ترين مردم كسى است كه قدرت و توان زائل كردن نقص و عيب را از خود دارد ولى اين كار را نكند.

6059 9-  اعجز النّاس من عجز عن اصلاح نفسه. 2 436 عاجزترين مردم كسى است كه از اصلاح نفس خويش عاجز باشد.

6060 10-  اعجز النّاس آمنهم لوقوع الحوادث و هجوم الاجل. 2 471 عاجزترين مردم كسى است كه از ديگران ايمنى بيشتر در مورد وقوع حوادث و رسيدن ناگهانى اجل، داشته باشد.

6061 11-  آفة الاعمال عجز العمّال. 3 109 آفت كارها، ناتوانى كارگران است (پس بايد كار را به دست كارگران و كارمندان توانمند سپرد).

6062 12-  ثمرة العجز فوت الطّلب. 3 324 ميوه ناتوانى كردن (و تن به عجز و ناتوانى دادن) از دست رفتن خواسته انسان است.

6063 13-  ربّما ادرك العاجز حاجته. 4 82 بسا هست كه شخص ناتوان به خواسته و حاجتش برسد و آن را دريابد.

6064 14-  عجبت لمن يعجز عن دفع ما عراه، كيف يقع له الامن ممّا يخشاه. 4 343 در شگفتم از كسى كه ناتوان است از دفع حوادثى كه بر او عارض شود، چگونه ايمنى يابد از آنچه از آن مى‏ترسد

6065 15-  من عجز عن حاضر لبّه فهو عن غائبه اعجز و من غائبه اعوز 5 251 كسى كه ناتوان باشد از درك آنچه در نزد عقل و فهم او حاضر و موجود است، چنين كسى از آنچه از عقل او پنهان است ناتوان‏تر و از ناديدنيهاى خود تهيدست‏تر خواهد بود.

6066 16-  من عجز عن اعماله ادبر فى احواله. 5 406 كسى كه از انجام كارهاى خود ناتوان باشد تنزل كند و پشت كند در احوال خود.

6067 17-  لا تقدم على ما تخشى العجز عنه. 6 265 اقدام نكن بر كارى كه ترس ناتوانى از انجام آن را دارى.

6068 18-  لقد طرت شكيرا و هدرت صقبا. 5 34 پيش از پر در آوردن پرواز كردى، و هنوز بالغ نشده به بانگ آمدى.

6069 19-  لا تغلق بابا يعجزك افتتاحه. 6 267 مبند درى را كه باز كردنش براى تو مقدور نيست.

6070 20-  لا ترم سهما يعجزك ردّه. 6 283 نيندازى تيرى را كه بازگرداندنش براى تو مقدور نيست.

باب العجلة (شتاب، شتابزدگى)

6071 1-  العجلة مذمومة فى كلّ امر الّا فيما يدفع الشّرّ. 2 89 شتاب‏زدگى در هر كارى مذموم و نكوهيده است مگر در آنچه بدى و شرى را باز دارد.