غرر الحكم و درر الكلم جلد ۱

قاضى ناصح الدين ابو الفتح عبد الواحد بن محمد تميمى آمدى
ترجمه : سيد هاشم رسولى محلاتى

- ۱۲ -


1947 20-  افضل الاعمال لزوم الحقّ. 2 467 برترين عملها ملازم بودن با حقّ است.

1948 21-  اشبه النّاس بأنبياء اللَّه اقولهم للحقّ، و اصبرهم على العمل به. 2 433 شبيه‏ترين مردم به پيامبران كسى است كه به حق گوياتر، و در عمل به آن بردبارتر باشد.

1949 22-  اقرب العباد الى اللَّه تعالى اقولهم للحقّ و ان كان عليه، و أعملهم بالحقّ و ان كان فيه كرهه. 2 447 نزديكترين بندگان به خداى تعالى كسى است كه به حق گوياتر باشد اگر چه به زيان او باشد، و عمل او به حق از همه بهتر باشد اگر چه آن را خوش ندارد.

1950 23-  اذا اكرم اللَّه عبدا اعانه على اقامة الحقّ. 3 162 هر گاه خداوند بنده‏اى را گرامى بدارد او را در راه بر پا داشتن حق كمك دهد.

1951 24-  بالحقّ يستظهر المحتجّ. 3 210 كسى كه حجّت و دليل آورد به وسيله حق پشت خود محكم و قوى كند (و اگر دليل او حق نباشد قوى پشت نباشد).

1952 25-  بالعدول عن الحقّ تكون الضّلالة. 3 219 با روى گردندان از حق گمراهى آيد.

1953 26-  بلزوم الحقّ يحصل الاستظهار. 3 239 با ملازم بودن حق پشت گرمى به دست آيد.

1954 27-  ثلاث فيهنّ النّجاة: لزوم الحقّ و تجنّب الباطل و ركوب الجدّ. 3 336 سه چيز است كه نجات و رستگارى در آنهاست: ملازمت با حق، دورى كردن از باطل، و بر نشستن بر مركب تلاش و كوشش.

1955 28-  خذلوا الحقّ و لم ينصروا الباطل. 3 456 از يارى كردن حق دست برداشته و باطل را نيز يارى نكردند.

1956 29-  خض الغمرات الى الحقّ حيث كان. 3 451 در راه رسيدن به حق هر جا كه باشد در درياى شدايد خود را فرو بر.

1957 30-  خالف من خالف الحقّ الى غيره و دعه و ما رضى لنفسه. 3 446 مخالفت كن با كسى كه با رفتن به سوى نا حق، با حق مخالفت كرده، و او را با آنچه براى خود پسنديده واگذار.

1958 31-  حقّ و باطل و لكلّ أهل. 3 407 حقى است و باطلى، و هر كدام اهلى دارد.

1959 32-  خير الامور ما اسفر عن الحقّ. 3 428 بهترين كارها آن است كه از حق پرده بر دارد.

1960 33-  حقّ يضرّ خير من باطل يسرّ. 3 408 حقى كه زيان به بار آورد بهتر است از باطلى كه شادمانى آرد.

1961 34-  رحم اللَّه امرء احيى حقّا و أمات باطلا و ادحض الجور و اقام العدل. 4 45 خدا رحمت كند هر كس كه حق را زنده كند و باطل را بميراند، ستم را سركوب و عدل و داد را بر پا دارد.

1962 35-  رأس الحكمة لزوم الحقّ و طاعة المحقّ. 4 53 اساس حكمت ملازم بودن با حق و فرمانبردارى از حق دارنده است.

1963 36-  شافع الخلق العمل بالحقّ و لزوم الصّدق. 4 192 شافع مردمان (در روز جزا) عمل كردن به حق، و ملازمت با صداقت و راستى است.

1964 37-  عليكم بموجبات الحقّ فالزموها و ايّاكم و محالات التّرّهات. 4 301 بر شما باد به ملازمت انگيزه‏هاى حق و حقيقت، و بپرهيزيد از باطلهاى محال.

1965 38-  عودك الى الحقّ خير من تماديك فى الباطل. 4 349 بازگشت تو به حق بهتر از ادامه دادن راه باطل است.

1966 39-  عودك الى الحقّ و ان تعبت خير من راحتك مع لزوم الباطل. 4 349 بازگشت تو به سوى حق اگر چه موجب رنج و تعب تو گردد، بهتر از راحتى و آسايش تو با ملازمت باطل است.

1967 40-  غرض المحقّ الرّشاد. 4 387 غرض و هدف كسى كه بر حق است رفتن به راه راست است.

1968 41-  فى لزوم الحقّ تكون السّعادة. 4 402 نيكبختى در ملازمت با حق است.

1969 42-  فارق من فارق الحقّ الى غيره و دعه و ما رضى لنفسه. 4 428 جدا شو از كسى كه از حق جدا شده و به راه ديگرى رفته است، و او را با آنچه براى خود انتخاب كرده و بدان راضى گشته است واگذار.

1970 43-  قد أعدّوا لكلّ حقّ باطلا، و لكلّ قائم مائلا، و لكلّ حىّ قاتلا، و لكلّ باب مفتاحا، و لكلّ ليل صباحا. 4 483 (در باره جمعى از منافقان فرموده:) به راستى كه اينان در برابر هر حقى باطلى آماده كرده‏اند و در مقابل هر راستى كجى، و براى هر انسان زنده‏اى كشنده‏اى، و براى هر درى كليدى، و براى هر شبى بامدادى.

1971 44-  قولوا الحقّ تغنموا، و استكتوا عن الباطل تسلموا. 4 508 حق را بگوييد تا غنيمت يابيد، و از باطل خموش باشيد تا سالم بمانيد.

1972 45-  قليل الحقّ يدفع كثير الباطل كما انّ القليل من النّار يحرق كثير الحطب. 4 498 اندكى از حق، باطل بسيار را دفع كند، همان گونه كه كمى از آتش، هيزم بسيار را بسوزاند.

1973 46-  كيف يجد حلاوة الايمان من يسخط الحقّ. 4 566 چگونه شيرينى ايمان را دريابد كسى كه حق را دشمن مى‏دارد.

1974 47-  كيف ينفصل عن الباطل من لم يتّصل بالحقّ. 4 566 چگونه جدا گردد از باطل كسى كه به حق نپيوسته است. 

1975 48-  كن عالما بالحقّ عاملا به ينجك اللَّه سبحانه. 4 616 آشنا و دانا به حق باش و بدان عمل كن تا خداى سبحان نجات و رستگارى‏ات دهد.

1976 49-  كن جوادا بالحقّ بخيلا بالباطل. 4 602 نسبت به حق سخاوتمند و در مورد باطل بخيل باش.

1977 50-  من صارع الحقّ صرع. 5 168 كسى كه با حق (دست و پنجه نرم كند و) كشتى بگيرد به زمين خواهد خورد.

1978 51-  من عاند الحقّ صرعه. 5 205 كسى كه با حق دشمنى كند حق بر زمينش زند.

1979 52-  من حارب الحقّ حرب. 5 182 كسى كه با حق بجنگد هر چه دارد از او گرفته شود.

1980 53-  من عاند الحقّ قتله. 5 183 كسى كه با حق دشمنى كند او را به قتل رساند.

1981 54-  من عاند الحقّ لزمه الوهن. 5 221 كسى كه با حق دشمنى كند ضعف و سستى ملازم او گردد.

1982 55-  من عمل بالحقّ ربح. 5 145 كسى كه به حق عمل كند رستگار شود.

1983 56-  من نصر الحقّ أفلح. 5 145 كسى كه حق را يارى دهد رستگار گردد.

1984 57-  من عمل بالحقّ غنم. 5 136 كسى كه به حق عمل كند بهره و غنيمت يابد.

1985 58-  من احتجّ بالحقّ فلج. 5 151 كسى كه به حق احتجاج كند و دليل بياورد غالب آيد.

1986 59-  من عمل بالحقّ افلح. 5 168 كسى كه به حق عمل كند نجات يابد.

1987 60-  من غالب الحقّ غلب. 5 182 كسى كه بخواهد بر حق غالب گردد مغلوب شود.

1988 61-  من تعدّى الحقّ ضاق مذهبه. 5 254 كسى كه از حق بگذرد راهش تنگ (و سخت) باشد.

1989 62-  من عاند الحقّ كان اللَّه خصمه. 5 229 كسى كه با حق دشمنى كند خداى تعالى خصم (و طرف نزاع) او باشد.

1990 63-  من لم ينجه الحقّ أهلكه الباطل. 5 246 كسى كه حق او را نجات ندهد باطل نابودش سازد.

1991 64-  من اعتزّ بالحقّ اعزّه الحقّ. 5 293 كسى كه به حق عزّت جويد عزيزش گرداند.

1992 65-  من كثر باطله لم يتّبع حقّه. 5 235 كسى كه (سخن و يا هر عمل) باطل او بسيار باشد از (سخن) حق او نيز پيروى نشود.

1993 66-  للحقّ دولة. 5 25 حق، را دولتى است.

1994 67-  لئن امر الباطل لقديما فعل لئن قلّ الحقّ لربّما و لعلّ، لقلّما أدبر شي‏ء فاقبل. 5 47 اگر باطل حكومت كند (شگفت نيست) از دير زمان چنين بوده، و اگر حق (پيروان آن اندكند) چه بسا و شايد كه افزوده گردد، ولى كمتر مى‏شود چيزى از دست برود و دوباره باز گردد.

1995 68-  ليكن موئلك الى الحقّ فانّ الحقّ اقوى معين. 5 50 بايد بازگشتگاه تو به سوى حق باشد، زيرا كه حق، قوى‏ترين كمك كار است.

1996 69-  ليكن مرجعك الى الحقّ فمن فارق الحقّ هلك. 5 53 بايد بازگشت تو به سوى حق باشد كه هر كس از حق جدا شد به هلاكت رسيد.

1997 70-  لن يدرك النّجاة من لم يعمل بالحقّ. 5 67 هرگز به نجات و رستگارى نرسد كسى كه به حق عمل نكند.

1998 71-  لو لم تتخاذلوا عن نصرة الحقّ لم تهنوا عن توهين الباطل. 5 117 اگر از يارى كردن حق روى نگردانيد (و در يارى كردن حق استوار باشيد) در خوار كردن باطل سست و ناتوان نشويد (و با قدرت و توان باطل را خوار خواهيد كرد).

1999 72-  من أبدى صفحته للحقّ هلك. 5 304 هر كس براى كارزار با حق رو در روى آن قرار گيرد نابود گردد.

2000 73-  من اعتزّ بغير الحقّ أذلّه اللَّه بالحقّ. 5 320 كسى كه از راه نا حقّ عزّت يابد خداوند او را به وسيله حق خوار گرداند.

2001 74-  من اتّخذ الحقّ لجاما اتّخذه النّاس اماما. 5 321 كسى كه حق را لگام (دهان بند) خود گيرد مردم او را به امامت و پيشوايى خود برگيرند.

2002 75-  من تعدّى الحقّ ضاق مذهبه. 5 323 كسى كه از حق تعدّى كند و بگذرد راه كار بر او تنگ شود.

2003 76-  من عمل بالحقّ مال اليه الخلق. 5 338 كسى كه به حق عمل كند مردم به سوى او ميل كنند.

2004 77-  من جاهد على اقامة الحقّ وفّق. 5 339 كسى كه در راه بر پا داشتن حق جهاد (مبارزه يا تلاش) كند موفّق گردد.

2005 78-  من نكب عن الحقّ ذمّ عاقبته. 5 340 كسى كه از حق روى بگرداند سرانجامش نكوهيده شود.

2006 79-  من استسلم للحقّ و اطاع المحقّ كان من المحسنين. 5 381 كسى كه در برابر حق تسليم شود، و از حقدار پيروى كند از نيكوكاران است.

2007 80-  لا يدرك من اعتزّ بالحق. 6 390 گرفتار نشود كسى كه به حق عزّت يافته است.

2008 81-  من جعل الحقّ مطلبه لان له الشّديد و قرب عليه البعيد. 5 392 هر كس حق را هدف خود قرار دهد سختى‏ها براى او نرم، و دور برايش نزديك گردد.

2009 82-  من اضعف الحقّ و خذله اهلكه الباطل و قتله. 5 395 كسى كه حق را ناتوان و خوار نمايد باطل او را نابود كرده و به قتل رساند.

2010 83-  من كان مقصده الحقّ ادركه و لو كان كثير اللّبس. 5 423 كسى كه مقصدش حق باشد بدان مى‏رسد اگر چه در پوششهاى بسيار باشد.

2011 84-  من عاند الحقّ قتله و من تعزّز عليه ذلّله. 5 459 كسى كه با حق دشمنى كند حقّ او را بكشد، و هر كه در صدد غلبه بر حق باشد خوارش كند.

2012 85-  من نصر الحقّ غنم. 5 466 كسى كه حق را يارى كند غنيمت مى‏برد.

2013 86-  صمدا صمدا حتّى ينجلي لكم عمود الحقّ و أنتم الاعلون و اللَّه معكم و لن يتركم أعمالكم. 4 216 استوار باشيد و پايدار تا حق براى شما آشكار و پديدار شود، و خدا با شماست و از پاداش كردارتان نخواهد كاست.

2014 87-  منازع الحقّ مخصوم. 6 123 كسى كه به نزاع با حق برخيزيد شكست خورده است.

2015 88-  ما اكثر من يعترف بالحقّ و لا يطيعه. 6 63 چه بسيارند كسانى كه به حق اعتراف كنند ولى پيرويش نكنند.

2016 89-  ما ذا بعد الحقّ الّا الضّلال. 6 83 چيست پس از حق جز گمراهى.

2017 90-  نعم الدّليل الحقّ. 6 156 حقّ، راهنماى خوبى است.

2018 91-  و اللَّه ما منع الامن أهله و ازاح الحقّ عن مستحقّه، الّا كلّ كافر جاحد و منافق ملحد. 6 242 به خدا سوگند مانع نشود ايمنى و امنيت را از مردمى كه شايسته آنند و كنار نزند حق را از مستحق آن، مگر هر كافر منكر و منافق بى‏دينى. 

2019 92-  لا تمسك عن اظهار الحقّ اذا وجدت له اهلا. 6 266 خوددارى نكن از آشكار كردن و بيان كردن حق، هنگامى كه اهلى براى آن يافتى.

2020 93-  لا تغالب من يستظهر بالحقّ فانّ مغالب الحقّ مغلوب. 6 302 در صدد پيروزى مباش بر كسى كه پشتگرمى به حق دارد، زيرا كسى كه چنين كند مغلوب و شكست خورده است.

2021 94-  لا يؤنسنّك الّا الحقّ و لا يوحشنّك الّا الباطل. 6 294 زنهار كه انس ندهد تو را چيزى مگر حقّ، و به وحشت نيندازد تو را چيزى جز باطل.

2022 95-  لا تمنعنّكم رعاية الحقّ لاحد عن اقامة الحقّ عليه. 6 301 زنهار كه رعايت حق كسى (كه به گردن شما حقى دارد) باز ندارد شما را از اقامه حق بر او.

2023 96-  لا حقّ لمحجوج. 6 356 كسى كه به حقّ محكوم شده حقى ندارد.

2024 97-  لا ناصح أنصح من الحقّ. 6 381 خير خواهى خير خواه‏تر از حق نيست.

2025 98-  لا يذلّ من اعتزّ بالحقّ. 6 390 خوار نشود كسى كه به واسطه حق عزيز گشته است.

2026 99-  لا يجتمع الباطل و الحقّ. 6 372 حق و باطل با هم جمع نشوند.

2027 100-  لا صاحب اعزّ من الحقّ. 6 384 مصاحب و همراهى، عزيزتر از حق نيست.

2028 101-  لا يغلب من يستظهر بالحقّ. 6 387 مغلوب نگردد كسى كه پشت خود را به وسيله حقّ قوى كرده است.

2029 102-  لا يخصم من يحتجّ بالحقّ. 6 387 محكوم نشود كسى كه به حق دليل آورد.

2030 103-  لا رسول ابلغ من الحقّ. 6 379 پيام رسانى رساننده‏تر از حق نيست.

2031 104-  لا يصبر للحقّ الّا من يعرف فضله. 6 397 در راه حق، بردبارى و صبر نكند جز كسى كه فضيلت آن را بشناسد.

2032 105-  لا خير في السّكوت عن الحقّ كما انّه لا خير في القول بالجهل. 6 415 خيرى در خموشى از بيان حق نيست، چنانچه خيرى در سخن گفتن به باطل نيست.

2033 106-  لا يصبر على مرّ الحقّ الّا من أيقن بحلاوة عاقبته. 6 423 بر تلخى حق بردبارى و صبر نكند جز آن كس كه به شيرينى و حلاوت عاقبت و سرانجامش يقين دارد.

2034 107-  لا يعاب الرّجل باخذ حقّه و انّما يعاب باخذ ما ليس له. 6 410 كسى را به گرفتن حق خود عيب نكنند، بلكه به گرفتن چيزى كه حق او نيست عيب كنند.

2035 108-  يسير الحقّ يدفع كثير الباطل. 6 457 اندكى از حق، برطرف سازد باطل بسيار را.

2036 109-  يا أباذرّ انّك إن غضبت للَّه فارج من غضبت له، إنّ القوم خافوك على دنياهم و خفتهم على دينك، فاترك في أيديهم ما خافوك عليه، و اهرب منهم بما خفتهم عليه، فما أحوجهم الى ما منعتهم، و ما أغناك عمّا منعوك، و لو أنّ السّماوات و الأرض كانتا على عبد رتقا ثمّ اتّقى اللَّه لجعل له منهما مخرجا، فلا يونسنّك الّا الحقّ، و لا يوحشنّك إلّا الباطل، فلو قبلت دنياهم لأحبّوك، و لو قرضت منها لأمنوك. 4 464 اى ابو ذر تو به خاطر خدا خشم گرفتى و غضب كردى پس به همان كس كه برايش غضب نمودى اميدوار باشد. اين مردم از تو بر دنيايشان ترسيدند، و تو از آنها بر دينت پس آنچه را كه آنها برايش در وحشتند به خودشان واگذار، و از آنچه مى‏ترسى گرفتارش شوند (كيفر الهى) فرار كن، چه محتاجند به آنچه از آن منعشان مى‏كردى، و چه بى‏نيازى تو از آنچه تو را منع مى‏كردند. اگر درهاى آسمانها و زمين به روى بنده‏اى بسته شده باشد اما او از خداى بترسد، خداوند، راهى براى او خواهد گشود. آرامش خويش را تنها در حق جستجو كن و غير از باطل چيزى تو را به وحشت نياندازد، اگر دنيايشان را مى‏پذيرفتى دوستت مى‏داشتند و اگر سهمى از آن را به خود اختصاص مى‏دادى (و با آنها كنار مى‏آمدى) دست از تو بر مى‏داشتند

2037 110-  عليكم بالمحجّة البيضاء فاسلكوها و الّا استبدل اللَّه بكم غيركم. 4 300 بر شما باد به راه روشن و سلوك در آن، و گر نه خداوند ديگران را به جاى شما بر آن وادارد.

2038 111-  قد وضحت محجّة الحقّ لطلّابها. 4 476 به راستى كه راه حق براى جويندگانش آشكار گشته است.

2039 112-  من عمل بالحقّ نجا. 5 153 كسى كه به حق عمل كند رستگارى و نجات يابد.

2040 113-  من عدل عن واضح المحجّة غرق في اللّجّة. 5 474 كسى كه از راه روشن و آشكار، روى بگرداند در درياى گمراهى غرق شود.

2041 114-  انّ اللَّه سبحانه قد انار سبيل الحقّ و أوضح طرقه فشقوه لازمة او سعادة دائمة. 2 564 به راستى كه خداى سبحان راه حق را روشن نموده و جاده‏هاى آن را آشكار كرده، و در نتيجه يا شقاوت و بدبختى ملازم انسانها است و يا سعادت و نيكبختى دائمى.

باب التحقيق (كنجكاوى)

2042 1-  لا عمل كالتّحقيق. 6 353 كارى همچون تحقيق و كنجكاوى نيست.

2043 2-  لا ينفع اجتهاد بغير تحقيق. 6 387 اجتهادى بدون تحقيق سود نبخشد.

2044 3-  لا سنّة افضل من التّحقيق. 6 381 روش و شيوه‏اى برتر از تحقيق نيست.

باب الحقوق (حقوق خدا و مردم)

2045 1-  جعل اللَّه سبحانه حقوق عباده مقدّمة لحقوقه، فمن قام بحقوق عباد اللَّه كان ذلك مؤدّيا الى القيام بحقوق اللَّه. 3 370 خداى سبحان حقوق بندگانش را مقدمه حقوق خود قرار داده، پس آن كس كه به پا خواست براى اداى حقوق بندگان خدا، اين كار مى‏كشاند او را به سوى قيام به اداى حقوق خداوند.

2046 2-  من قضى حقّ من لا يقضي حقّه فقد عبّده. 5 366 كسى كه به جاى آورد حق كسى را كه او حقّش را به جاى نياورده، او را بنده خويش گردانده است.

2047 3-  من العقوق اضاعة الحقوق. 6 9 از جمله عقوق (نافرمانى و آزار پدر و مادر) ضايع كردن و تباه ساختن حقوق آنهاست.

2048 4-  فى حمل عباد اللَّه على احكام اللَّه استيفاء الحقوق و كلّ الرّفق. 4 410 در وادار كردن مردم بر انجام احكام الهى فرا گرفتن تمام حقوق و همه لطف نهفته است. 

باب الاحتكار (حبس مال به طمع گران شدن)

2049 1-  الاحتكار رذيلة. 1 39 احتكار پستى آورد.

2050 2-  الاحتكار داعية الحرمان. 1 66 احتكار به حرمان و بى‏بهره ماندن (محتكر) انجامد.

2051 3-  المحتكر محروم من نعمته. 1 127 احتكار كننده از نعمت خود محروم و بى‏بهره خواهد ماند.

2052 4-  الاحتكار شيمة الفجّار. 1 160 احتكار شيوه و طريقه بدكاران و گنهكاران است.

2053 5-  كن مقتدرا و لا تكن محتكرا. 4 601 توانا و توانگر باش ولى محتكر (احتكار كننده) نباش.

2054 6-  من طبائع الاغمار اتعاب النّفوس فى الاحتكار. 6 28 از خلق و خوى افراد نادان و بى‏تجربه‏ است كه خود يا ديگران را براى احتكار به رنج و تعب وادارند.

باب الحكمة (فرزانگى، علم صحيح)

2055 1-  الحكمة ترشد. 1 11 حكمت، انسان را به راه راست راهنمايى كند.

2056 2-  الحكمة عصمة، العصمة نعمة. 1 12 حكمت، نگهبان و نگهدارنده انسان (از انحراف و زشتى) است و عصمت نعمت (الهى) است.

2057 3-  الحكم رياض النّبلاء. 1 245 حكمتها (و دانشهاى درست) بوستانهاى مردمان دانا و هوشيار است.

2058 4-  الحكيم يشفى السّائل و يجود بالفضائل. 1 394 شخص حكيم درخواست كننده سائل را درمان نمايد، و به فضائل و كمالات، جود و بخشش كند.

2059 5-  الحكيم من جازى الاساءة بالاحسان. 2 29 حكيم كسى است كه بدى را به نيكى پاداش دهد.

2060 6-  الحكمة روضة العقلاء و نزهة النّبلاء. 2 32 حكمت بوستان و خردمندان و گردشگاه مردمان دانا و هوشيار است.

2061 7-  العلم ثمرة الحكمة و الصّواب من فروعها. 2 39 علم و دانايى ثمرة و ميوه حكمت است، و درستى و حقيقت شاخه‏هاى آن.

2062 8-  الحكمة ضالّة كلّ مؤمن فخذوها و لو من افواه المنافقين. 2 58 حكمت گمشده هر انسان با ايمانى است، آن را فرا گيريد اگر چه از دهان منافقان باشد.

2063 9-  القلب ينبوع الحكمة و الاذن مغيضها. 2 119 دل، چشمه حكمت است و گوش، محلّ ورود آن.

2064 10-  الحكمة شجرة تنبت فى القلب و تثمر على اللّسان. 2 106 حكمت درختى است كه در دل برويد و بر زبان ميوه و ثمر دهد.

2065 11-  الحكماء اشرف النّاس انفسا و اكثرهم صبرا و أسرعهم عفوا و أوسعهم اخلاقا. 2 140 فرزانگان نفسشان از ديگران شريف‏تر، و صبر و بردباريشان از ديگران زيادتر، و گذشتشان از مردمان سريع‏تر، و خلق ايشان از ديگران گشاده‏تر مى‏باشد.

2066 12-  استشعر الحكمة و تجلبب السّكينة، فانّهما حلية الابرار. 2 187 حكمت را شعار خود گردان، و آرامش و وقار را پيراهن خود كه اين دو زيور نيكان است.

2067 13-  اوّل الحكمة ترك اللّذّات و آخرها مقت الفانيات. 2 408 آغاز حكمت ترك لذتها است، و انجام آن بيزارى جستن از آنچه نابود شدنى است.

2068 14-  اذا ضللت عن حكمة اللَّه فقف عند قدرته، فانّك ان فاتك من حكمته ما يشفيك، فلن يفوتك من قدرته ما يكفيك. 3 143 هر گاه از حكمت خدا درمانده و سر در گم شدى (و پى به آن نبردى) در برابر قدرت خدا بايست و توقف كن (و پناه بدان ببر) كه اگر براى درمان در خود از حكمت چيزى به دست نياوردى، قدرت خداوند را به اندازه‏اى كه تو را كفايت كند از دست نخواهى داد.

2069 15-  بالحكمة يكشف غطاء العلم. 3 221 به وسيله حكمت، پرده از چهره علم و دانش برداشته شود.

2070 16-  ثمرة الحكمة الفوز. 3 333 ميوه حكمت، رستگارى است.

2071 17-  ثمرة الحكمة التّنزّه عن الدّنيا و الوله بجنّة المأوى. 3 334 ميوه حكمت، دورى كردن از دنيا و شيفته‏ شدن به بهشت برين «جنّة المأوى» است.

2072 18-  خذ الحكمة انّى كانت، فانّ الحكمة، ضالّة كلّ مؤمن. 3 440 حكمت را هر جا كه هست فراگير، كه به راستى حكمت گمشده هر مؤمنى است.

2073 19-  حدّ الحكمة الاعراض عن دار افناء و التّولّه بدار البقاء. 3 404 حدّ و مرز حكمت، رو گرداندن از دنياى فانى و شيفته شدن به سراى جاودانى است.

2074 20-  حرام على كلّ عقل مغلول بالشّهوة ان ينتفع بالحكمة. 3 404 بر هر عقلى كه اسير شهوت باشد حرام است كه به حكمت سودمند گردد.

2075 21-  حكمة الدّنىّ ترفعه، و جهل الشّريف يضعه. 3 411 حكمت و فرزانگى، شخص پست و حقير را بلند گرداند، و نادانى شخص شريف، او را پست گرداند.

2076 22-  رأس الحكمة لزوم الحقّ. 4 47 اساس حكمت و فرزانگى ملازمت با حق است.

2077 23-  رغبة العاقل فى الحكمة، و همّة الجاهل في الحماقة. 4 94 شوق و رغبت شخص عاقل در حكمت است، و رغبت و شوق جاهل در حماقت و كم عقلى است.

2078 24-  الحكمة لا تحلّ قلب المنافق الّا و هي على ارتحال. 2 81 حكمت در دل منافق در نيايد جز آنكه همان گونه بيرون رود (و در آن جايگير نشود).

2079 25-  ضالّة العاقل الحكمة فهو احقّ بها حيث كانت. 4 227 گمشده خردمند حكمت است و او شايسته‏تر است به آن در هر جا كه باشد.

2080 26-  ضالّة الحكيم الحكمة فهو يطلبها حيث كانت. 4 227 گمشده حكيم حكمت است، و او جستجو كند آن را هر جا كه باشد.

2081 27-  عليك بالحكمة فانّها الحلية الفاخرة. 4 284 بر تو باد به تحصيل حكمت كه آن جامه گرانبهايى است.

2082 28-  غنى العاقل بحكمته و عزّه بقناعته. 4 386 توانگرى عاقل و خردمند به حكمت او است، و عزّت و ارجمندى‏اش به قناعت است.

2083 29-  غنيمة الاكياس مدارسة الحكمة. 4 391 غنيمت زيركان گفتگو و مذاكره حكمت است.

2084 30-  قد يقول الحكمة غير الحكيم. 4 470 گاهى است كه سخن حكيمانه‏اى را غير از شخص حكيم بر زبان آرد.

2085 31-  قرنت الحكمة بالعصمة. 4 493 مقرون و همراه گشته حكمت با پاكدامنى.

2086 32-  كلّ شي‏ء يملّ ما خلا طرائف الحكم. 4 539 هر چيزى ملول آور و خسته كننده است، جز سخنان حكمت آميز نو و جديد.

2087 33-  كلّما قويت الحكمة ضعفت الشّهوة. 4 622 هر چه حكمت و فرزانگى در انسان نيرومند شود، شهوت و خواهشهاى نفسانى ضعيف و ناتوان گردد.

2088 34-  كيف يصبر على مباينة الاضداد من لم تعنه الحكمة. 4 563 كسى كه حكمت و فرزانگى او را يارى ندهد، چگونه مى‏تواند خود را در برابر دشمنان (سعادت و كمال انسانى) نگه دارد.

2089 35-  من تفكّه بالحكم لم يعدم اللّذة. 5 233 كسى كه از حكمتها بهره‏مند شود هيچگاه‏ كاميابى و لذّت را از دست نخواهد داد (و پيوسته با بهره گيرى از هر حكمتى لذّتى را به دست خواهد آورد).

2090 36-  من لهج بالحكمة فقد شرّف نفسه. 5 265 كسى كه شوق و رغبت به حكمت داشته باشد، نفس خويش را شريف و ارجمند داشته است.

2091 37-  للنّفوس طبائع سوء و الحكمة تنهى عنها. 5 32 نفوس انسانها خويها و خصلتهاى زشت و بدى دارند و حكمت است كه از آنها نهى كند و باز دارد.

2092 38-  ليس بحكيم من قصد بحاجته غير حكيم. 5 84 حكيم و فرزانه نيست كسى كه نياز خود را نزد كسى غير از حكيم ببرد.

2093 39-  ليس بحكيم من ابتذل بانبساطه الى غير حميم. 5 84 حكيم نيست كسى كه شكفته رويى خود را از غير دوست صميمى (يا خويشاوند) نگاه ندارد.

2094 40-  من عرف بالحكمة لا حظته العيون بالوقار. 5 311 كسى كه به حكمت شناخته و معروف شد مردمان به ديده وقار و سنگينى به او بنگرند.

2095 41-  من ثبتت له الحكمة عرف العبرة. 5 352 كسى كه حكمت براى او ثابت گشت (و حكيم شد) عبرت و پند آموزى را بشناسد.

2096 42-  من كشف مقالات الحكماء انتفع بحقائقها. 5 474 هر كه از سخنان حكيمان پرده بردارد از حقائق (و معارف پنهان) آنها سودمند گردد.

2097 43-  من خزائن الغيب تظهر الحكمة. 6 10 حكمت و فرزانگى از خزينه‏هاى غيب‏ ظهور و بروز يابد.

2098 44-  مجلس الحكمة غرس الفضلاء. 6 124 مجلس و محفل حكمت (و گفتگوهاى حكمت آميز) محل غرس نهالهاى فكرى فضلا و برگزيدگان علم و دانش است.

2099 45-  مجالسة الحكماء حياة العقول و شفاء النّفوس. 6 151 مجالست و هم نشينى با حكيمان حيات بخش عقلها و انديشه‏ها، و شفا بخش جانها است.

2100 46-  لا خير فى الصّمت عن الحكمة كما انّه لا خير في القول بالباطل. 6 414 خيرى نيست در سكوت در جاى بيان حكمت (سخنان راست و درست) چنانچه خيرى نيست در سخن باطل. 

باب الحلال (جايز، روا)

2101 1-  عليك بلزوم الحلال و حسن البرّ بالعيال و ذكر اللَّه فى كلّ حال. 4 294 بر تو باد به ملازمت و جدا نشدن از حلال، و نيكو كارى نسبت به عيال (و نانخوران خود) و ياد خدا بودن در هر حال.

2102 2-  من توفيق الحرّ اكتسابه المال من حلّه. 6 36 از توفيقات آزاد مردان، به دست آوردن مال از راه حلال آن است.

2103 3-  ازكى المكاسب كسب الحلال. 2 427 پاك‏ترين كسبها (و در آمدها) كسب حلال است.

باب الحلم (خويشتن دارى، بردبارى)

2104 1-  الحلم عشيرة. 1 44 بردبارى و حلم، عشيرة و قبيله‏اى است. (يعنى در جاى خود كار قبيله‏اى را به‏ سود انسان انجام مى‏دهد)

2105 2-  الحلم زين الخلق. 1 74 بردبارى، زيور خلق و خوى انسانى است.

2106 3-  الحلم عنوان الفضل. 1 134 بردبارى، سر آغاز فضيلت و برترى انسان است.

2107 4-  الحلم رأس الرّياسة. 1 197 بردبارى، اساس رياست و آقايى است.

2108 5-  الحلم ثمرة العلم. 1 211 بردبارى، ميوه علم و دانش است.

2109 6-  السّلم ثمرة الحلم. 1 227 آشتى و مسالمت، ميوه حلم و بردبارى است.

2110 7-  انّ افضل اخلاق الرّجال الحلم. 2 488 به راستى كه بهترين اخلاق مردان، حلم و بردبارى است.

2111 8-  اشجع النّاس من غلب الجهل بالحلم. 2 450 شجاع‏ترين مردم كسى است كه با كمك حلم و بردبارى، بر جهل و نادانى غالب و پيروز آيد.

2112 9-  اقوى النّاس من قوى على غضبه بحلمه. 2 435 نيرومندترين مردمان كسى است كه به وسيله بردبارى بر خشم خويش فائق آيد.

2113 10-  افضل الحلم كظم الغيظ و ملك النّفس مع القدرة. 2 435 برترين بردباريها فرو بردن خشم و در اختيار گرفتن نفس در هنگام قدرت (بر تلافى و انتقام) است.

2114 11-  احلم تكرم. 2 169 بردبارى كن تا گرامى‏ات دارند.

2115 12-  الحلم فدام السّفيه. 1 245 بردبارى، دهان بند ابلهان است.

2116 13-  الحلم زينة العلم. 1 249 بردبارى، زيور علم و دانش است.

2117 14-  الحلم تمام العقل. 1 264 بردبارى، نشانه كمال عقل است.

2118 15-  الحلم نور جوهرة العقل. 1 311 بردبارى، نورى است كه گوهر آن عقل است.

2119 16-  الحليم الّذى لا يشقّ عليه مئونة الحلم. 1 344 بردبار كسى است كه دشوار نيست بر او به كار بردن حلم و بردبارى (و به خوبى مى‏تواند آن را در جاى خود به كار برد).

2120 17-  الحلم حلية العلم و علّة السّلم. 1 353 بردبارى، زيور علم، و سبب مسالمت و سازش است.

2121 18-  الحلم نظام أمر المؤمن. 1 372 حلم و بردبارى نظام (و وسيله نظم و آراستگى) كار مؤمن است.

2122 19-  اوّل عوض الحليم عن حلمه انّ النّاس كلّهم انصاره على خصمه. 2 66 نخستين پاداشى كه بردبار از بردبارى‏اش مى‏گيرد آن است كه مردم همگى در برابر كسى كه با او به نزاع برخاسته يارى‏اش كنند.

2123 20-  الحلم يطفى‏ء نار الغضب، و الحدّة تؤجّج احراقه. 2 123 بردبارى، آتش خشم را خاموش سازد، و تندى كردن، آن را بر افروزد.

2124 21-  احلم توقّر. 2 171 بردبارى كن تا حرمت و وقارت بدارند.

2125 22-  احتجب عن الغضب بالحلم و غضّ عن الوهم بالفهم. 2 199 از خشم، به وسيله بردبارى، خود را در پرده گير و بپوشان، و از پندار و گمان بيهوده نيز به وسيله فهم، چشم پوشى كن.

2126 23-  احياكم احلمكم. 2 369 هر كس از شما كه شرمش بيشتر باشد بردبارى‏اش بيشتر خواهد بود.

2127 24-  ازين الشّيم الحلم و العفاف. 2 399 آراسته‏ترين خصلتها بردبارى و پاكدامنى است.

2128 25-  الحلم عند شدّة الغضب يؤمن غضب الجبّار. 2 45 بردبارى در هنگام خشم سخت، ايمن سازد (انسان را) از خشم خداى جبّار.

2129 26-  الحلم احد المنقبتين. 2 20 بردبارى يكى از دو بخش منقبت (و مباهات انسان) است.

2130 27-  انّ افضل النّاس من حلم عن قدرة، و زهد عن غنية، و أنصف عن قوّة. 2 513 به راستى كه برترين مردم كسى است كه در هنگام قدرت (بر انتقام) بردبارى كند، و در هنگام ثروتمندى و غنا زهد ورزد، و در هنگام داشتن نيرو و قوت به عدل و انصاف عمل كند.

2131 28-  ان كان في الغضب الانتصار ففى الحلم ثواب الابرار. 3 5 اگر در خشم، انتقامجويى و تسلّاى نفس است، ولى در حلم و بردبارى پاداش نيك نيكوكاران نهفته است.

2132 29-  ان لم تكن حليما فتحلّم، فانّه قلّ من تشبّه بقوم الّا اوشك أن يصير منهم. 3 11 اگر بردبارى نيستى، خود را همچون بردباران و به صورت آنان در آور، زيرا كم است كه كسى خود را به مردمى شبيه سازد جز آنكه نزديك شود كه در زمره آنان در آيد.

2133 30-  انّك مقوّم بادبك فزيّنه بالحلم. 3 57 به راستى بها و ارزشى كه به تو مى‏دهند به خاطر ادب تو است پس آن را به بردبارى بياراى.

2134 31-  انّما الحلم كظم الغيظ و ملك النّفس. 3 74 بردبارى جز فرو بردن خشم و زمام خويش به دست گرفتن نيست.

2135 32-  انّما الحليم من اذا اوذى صبر و اذا ظلم غفر. 3 85 به راستى بردبار كسى است كه چون آزارش كنند صبر كند، و چون ستمى به او رسد بيامرزد و بگذرد.

2136 33-  اذا حلمت عن الجاهل فقد أوسعته جوابا. 3 162 هنگامى كه از مقابله با نادان حلم ورزى و بردبارى كنى ميدان پاسخ او را باز گذارده‏اى.

2137 34-  اذا حلمت عن السّفيه غمّمته فزوده غمّا بحلمك عنه. 3 144 هنگامى كه در برابر آدم سبك مغز بردبارى كنى او را اندوهگين كرده، پس با بردبارى خود بر اندوهش بيفزا.

2138 35-  اذا احبّ اللَّه عبدا زيّنه بالسّكينة و الحلم. 3 161 هر گاه خداوند بنده‏اى را دوست دارد او را به آرامش و بردبارى بيارايد.

2139 36-  اذا تسلّط عليك الغضب فاغلبه بالحلم و الوقار. 3 188 هر گاه خشم بر تو مسلّط شد، با بردبارى و وقار خود بر آن غلبه كن (و آن را تحت فرمان خود گير).

2140 37-  اذا كان الحلم مفسدة كان العفو معجزة. 3 195 هر گاه بردبارى تباهى به بار آرد (و موجب دليرى دشمن گردد) در اين صورت، گذشت عجز و ناتوانى به حساب آيد.

2141 38-  بالحلم تكثر الانصار. 3 199 به وسيله حلم، ياران زياد گردند.

2142 39-  بوفور العقل يتوفّر الحلم. 3 221 با زيادى عقل بردبارى و حلم فراوان گردد.

2143 40-  جمال الرّجل حلمه. 3 356 زيبايى و جمال انسانى به حلم و بردبارى است.

2144 41-  حسن الحلم دليل وفور العلم. 3 385 بردبارى نيكو، دليل و نشانه علم بسيار است.

2145 42-  خير الحلم التّحلّم. 3 424 بهترين بردبارى‏ها خود را به بردبارى واداشتن است.

2146 43-  رأس العلم الحلم. 4 49 اساس علم و دانش حلم و بردبارى است.

2147 44-  ردّوا البادرة بالحلم. 4 89 شتاب زدگى را (در تصميم و انجام كار) با بردبارى باز گردانيد.

2148 45-  زين العلم الحلم. 4 108 زيور علم و دانش، حلم و بردبارى است.

2149 46-  سبب الوقار الحلم. 4 124 وسيله وقار و سنگينى بردبارى است.

2150 47-  ضادّوا الغضب بالحلم تحمدوا عواقبكم فى كلّ امر. 4 226 خشم و تندى را با بردبارى پاسخ دهيد تا سر انجامتان را در هر كارى پسنديده گردانيد.

2151 48-  عليك بالحلم فانّه ثمرة العلم. 4 285 بر تو باد به حلم و بردبارى، زيرا حلم ثمره و ميوه علم و دانش است.

2152 49-  عليك بالحلم فانّه خلق مرضىّ. 4 289 بر تو باد به بردبارى كه آن خلق و خويى پسنديده است.

2153 50-  قد يزهق الحليم. 4 460 گاهى است كه حليم هلاك مى‏شود.

2154 51-  قد يتزيّى بالحلم غير الحليم. 4 470 گاهى است كه غير حليم (و شخصى كه بردبار نيست) جامه حلم به تن كند (و خود را حليم بنماياند).

2155 52-  كن حليما فى الغضب صبورا في الرّهب مجملا فى الطّلب. 4 607 در هنگامه خشم بردبار باشد، و در ترس خويشتن دار و شكيبا، و در طلب (مال و ثروت و يا هر چيز) ميانه رو باش.

2156 53-  كمال العلم الحلم، و كمال‏ الحلم كثرة الاحتمال و الكظم. 4 628 كمال علم و دانش به بردبارى است، و كمال بردبارى به بسيارى تحمّل و فرو بردن خشم است.

2157 54-  كفى بالحلم وقارا. 4 573 بردبارى براى وقار و سنگينى انسان بس است.