غرر الحكم و درر الكلم جلد ۱

قاضى ناصح الدين ابو الفتح عبد الواحد بن محمد تميمى آمدى
ترجمه : سيد هاشم رسولى محلاتى

- ۱۳ -


2158 55-  من تحلّى بالحلم سكن طيشه. 5 209 كسى كه خود را به حلم و بردبارى بيارايد سبكسرى و خشم او فرو نشيند.

2159 56-  من تحلّم حلم. 5 137 كسى كه خود را به بردبارى وادار كند، و يا جوياى آن باشد، بردبار شود.

2160 57-  من حلم اكرم. 5 142 كسى كه بردبارى كند گرامى شود.

2161 58-  من لم يتحلّم لم يحلم. 5 244 كسى كه خود را به بردبارى واندارد بردبار نگردد.

2162 59-  لن يثمر العلم حتّى يقارنه الحلم. 5 63 درخت علم و دانش به بار ننشيند، تا آن گاه كه حلم با او مقرون گردد.

2163 60-  لن يزال العقل حتّى يوازره الحلم. 5 71 عقل آراسته نگردد تا آن گاه كه حلم كمك كار و وزيرش گردد.

2164 61-  ليس الحليم من عجز فهجم و اذا قدر انتقم، انّما الحليم من إذا قدر عفا، و كان الحلم غالبا على كلّ أمره. 5 91 بردبار كسى نيست كه به خاطر عجز و ناتوانى خاموش شده و سر به زير گردد، و هر گاه قدرت و توان يافت انتقام بگيرد، بلكه حليم واقعى كسى است كه هر گاه توانا باشد در گذرد، و بردبارى بر همه كارهاى او غالب و چيره باشد.

2165 62-  من غاظك بقبح السّفه عليك فغظه بحسن الحلم عنه. 5 333 كسى كه تو را به خاطر نادانى و سبك مغزى زشت خود به خشم آورد، تو نيز او را با بردبارى نيكوى خود خشمگين ساز.

2166 63-  من ارتوى من مشرب العلم تجلبب جلباب الحلم. 5 351 كسى كه از سر چشمه و آشاميدنگاه علم و دانش سيراب شده باشد، جامه حلم و بردبارى به تن كند.

2167 64-  من استعان بالحلم عليك غلبك و تفضّل عليك. 5 451 كسى كه از بردبارى در برابر تو كمك گرفت، بر تو غالب آمده و برترى نيز بر تو دارد.

2168 65-  من أشرف العلم التّحلّى بالحلم. 6 43 از شريف‏ترين علمها و دانشها آراسته شدن آن به حلم و بردبارى است.

2169 66-  من أحسن افعال القادر أن يغضب فيحلم. 6 23 از نيكوترين كارهاى قدرتمند آن است كه خشم كند ولى حلم ورزد.

2170 67-  من أحسن العقل التّحلّى بالحلم. 6 26 از نيكوترين عقلها آراسته شدن به حلم و بردبارى است.

2171 68-  نعم وزير العلم الحلم. 6 164 حلم و بردبارى براى علم و دانش وزير خوبى است.

2172 69-  وقار الحلم زينة العلم. 6 224 سنگينى و وقار حلم، زينت بخش علم و دانش است.

2173 70-  وجدت الحلم و الاحتمال أنصر لى من شجعان الرّجال. 6 244 يافتم بردبارى و تحمل را كه يارى و كمك آنها كارگرتر از مردان شجاع بود.

2174 71-  لا ظهير كالحلم. 6 354 پشتيبانى، همچون بردبارى و حلم نيست.

2175 72-  لا فضيلة كالحلم. 6 350 فضيلت و برترى، همچون حلم نيست.

2176 73-  لا خير في خلق لا يزينه حلم. 6 391 در خلق و خوبى كه به زيور حلم آراسته نباشد خير و خوبى نيست.

2177 74-  لا شرف أعلى من الحلم. 6 383 بزرگوارى و شرفى والاتر از بردبارى نيست.

2178 75-  لا يعرف السّفيه حقّ الحليم. 6 395 شخص بى‏خرد و سبكسر، حق مرد حليم و بردبار را نشناسد.

2179 76-  لا خير في عقل لا يقارنه حلم. 6 396 در عقلى كه مقرون به حلم نباشد خير و خوبى نيست.

2180 77-  لا عزّ ارفع من الحلم. 6 380 عزّتى برتر از حلم نيست.

2181 78-  لا علم لمن لا حلم له. 6 403 كسى كه حلم ندارد علم ندارد.

2182 79-  يستدلّ على حلم الرّجل بكثرة احتماله، و على نبله بكثرة انعامه. 6 452 راهنمايى شود بر بردبارى مرد به تحمل بسيارش، و بر جود و كرمش به انعام و نعمت بخشى بسيارش.

2183 80-  لا يكون المؤمن الّا حليما رحيما. 6 425 مؤمن نيست مگر بردبار و مهربان.

باب النبي محمد (ص)

2184 1-  ارض بمحمّد صلّى اللَّه عليه و آله رائدا و الى النّجاة قائدا. 2 219 خوشنود باش كه محمد صلّى اللَّه عليه و آله پيام آور پيشرو تو باشد، و به سوى نجات و رستگارى پيشواى تو باشد.

2185 2-  بلّغ عن ربّه معذرا، و نصح لامّته منذرا، و دعا الى الجنّة مبشّرا. 3 270 رسالت خويش را از طرف پروردگار براى قطع عذر مردم ابلاغ فرمود، و امّت‏ خود را به منظور بيم از عذاب الهى نصيحت كرد، و مردمان را با دعوت به سوى بهشت مژده داد.

2186 3-  خرج من الدّنيا خميصا و ورد الآخرة سليما، لم يضع حجرا على حجر، حتّى مضى لسبيله و أجاب داعى ربّه. 3 460 با شكم گرسنه از دنيا رفت، و با سلامت جان و روح به آخرت وارد شد، سنگى روى سنگ نگذاشت، تا آنكه راه خود را پيمود، و دعوت پروردگارش را اجابت نمود.

2187 4-  داع دعا و راع رعا فاستجيبوا للدّاعى و اتّبعوا الرّاعى. 4 13 دعوت كننده‏اى كه دعوت خود را به پايان رسانيد، و سرپرست امّت به سرپرستى خود قيام نمود، در اين صورت دعوت كننده را اجابت كنيد، و از سرپرست پيروى نماييد.

2188 5-  سنّته القصد و فعله الرّشد و قوله الفضل و حكمه العدل، كلامه بيان و صمته أفصح لسان. 4 154 سيره و روش آن حضرت ميانه روى، و كار او راهنمايى به راه راست، و گفتارش جدا كننده حق از باطل، و حكمتش عادلانه، و سخنانش بيان كننده (مشكلات) و سكوتش رساترين زبانها بود.

2189 6-  طبيب دوّار بطبّه، قد أحكم مراهمه، و أحمى مواسمه، يضع ذلك حيث الحاجة اليه، من قلوب عمى و آذان صمّ و السنة بكم، يتتبّع بدوائه مواضع الغفلة و مواطن الحيرة. 4 260 طبيبى است سيّار كه با طبّ خود (براى درمان بيماران) به گردش مى‏پردازد، مرهم‏هايش را به خوبى آماده كرده و براى داغ كردن محل زخم ابزارش را گداخته است، و به اندازه نياز مرهم گذارد، براى دلهاى نابينا و گوشهاى كر، و زبانهاى گنگ، با داروى خود در جستجوى بيماران فراموش شده و سرگردان مى‏گردد.

باب الحماقة (نادانى و بيخردى)

2190 1-  الحمق غربة. 1 38 حماقت، غريبى و بيگانگى است (يعنى‏ سبب غربت شخص احمق مى‏شود).

2191 2-  الحمق اضرّ الاصحاب. 1 134 حماقت، زيانبارترين همراهان است.

2192 3-  الحمق من ثمار الجهل. 1 313 حماقت، از ميوه‏هاى جهل و نادانى است.

2193 4-  الحمق شقاء. 1 56 حماقت، بدبختى است.

2194 5-  الحمق يوجب الفضول. 1 232 حماقت، فضولى (دخالتهاى بيجا در كار ديگران و سخنان نابجا) به بار آرد.

2195 6-  الحمق أدوء الدّاء. 1 182 حماقت، بدترين بيمارى است.

2196 7-  الحمق فى الوطن غربة. 1 341 حماقت (و آدم احمق) در وطن نيز در غربت است (زيرا رفتار احمق چنان است كه همه از او تنفّر دارند).

2197 8-  الاحمق لا يحسن بالهوان. 1 324 آدم احمق به خوار شدن نيز نيكو نگردد.

2198 9-  الاحمق غريب في بلدته، مهان بين اعزّته. 2 35 آدم احمق در شهر خود نيز غريب، و ميان عزيزان نيز خوار است.

2199 10-  احذر الاحمق فانّ مداراته تعنّيك، و موافقته ترديك، و مخالفته تؤذيك، و مصاحبته وبال عليك. 2 274 از آدم احمق بپرهيز كه مدارا كردن تو را به رنج اندازد، و موافقت و همراهى با او تو را به هلاكت دچار سازد، مخالفت با او تو را بيازارد، همراهى و مصاحبتش براى تو وبال و عذابى به بار آورد.

2200 11-  ايّاك و مودّة الاحمق فانّه يضرّك من حيث يرى انّه ينفعك و يسوءك و هو يرى أنّه يسرّك. 2 319 بپرهيز از دوستى با احمق كه به نظر خودش مى‏خواهد به تو سودى برساند ولى زيان مى‏زند، و تو را ناراحت مى‏كند و خودش مى‏پندارد كه خوشحال و شادمانت كرده است.

2201 12-  ايّاك و مصادقة الاحمق فانّه يريد أن ينفعك فيضرّك. 2 290 بپرهيز از دوستى با احمق، زيرا او مى‏خواهد به تو سود رساند ولى زيانت مى‏زند.

2202 13-  الحمق داء لا يداوى و مرض لا يبرأ. 2 49 حماقت، دردى است بى‏درمان و بيمارى است درمان نشدنى.

2203 14-  الاحمق لا يحسن بالهوان و لا ينفكّ عن نقص و خسران. 2 49 آدم احمق به خوار شدن نيز نيكو نگردد، و از نقصان و زيان نيز جدا نشود.

2204 15-  اضرّ شي‏ء الحمق. 2 377 حماقت، زيانبارترين چيز است.

2205 16-  افقر الفقر الحمق. 2 371 فقيرترين فقرها حماقت است.

2206 17-  احمق النّاس من ظنّ أنّه أعقل النّاس. 2 416 احمق‏ترين مردم كسى است كه گمان دارد عاقل‏ترين مردم است.

2207 18-  احمق النّاس من أنكر على غيره رذيلة و هو مقيم عليها. 2 474 احمق‏ترين مردم كسى است كه كار پستى را براى ديگران زشت بداند ولى خود بدان دچار باشد.

2208 19-  أحمق النّاس من يمنع البرّ و يطلب الشّكر و يفعل الشّرّ و يتوقّع ثواب الخير. 2 458 احمق‏ترين مردم كسى است كه از كار نيك جلوگيرى مى‏كند و مى‏خواهد كه او را سپاس گويند، و كار بد مى‏كند و انتظار پاداش نيكو دارد.

2209 20-  بئس الدّاء الحمق. 3 250 حماقت، بد دردى است.

2210 21-  بعد الاحمق خير من قربه و سكوته خير من نطقه. 3 268 دورى احمق بهتر از نزديكى او است، و سكوتش بهتر از سخن گفتن است.

2211 22-  تعرف حماقة الرّجل بالاشر فى النّعمة، و كثرة الذّلّ فى المحنة. 3 295 حماقت و بى‏خردى مرد شناخته شود به‏ اين كه در حال فراخى زندگى و نعمت سرمست گردد، و در حال رنج و محنت سخت به خوارى و ذلّت افتد (و دست نياز پيش ديگران برد).

2212 23-  تعرف حماقة الرّجل فى ثلاث: فى كلامه فى ما لا يعنيه، و جوابه عمّا لا يسئل عنه، و تهوّره فى الأمور. 3 303 حماقت مرد در سه چيز شناخته شود: در سخن گفتنش در جايى كه به كار او نيايد (و به او مربوط نيست) و پاسخ دادنش از چيزى كه از او نپرسيده‏اند، و بى‏باكى و تهوّر او در كارها.

2213 24-  صديق الاحمق في تعب. 4 210 دوست احمق (پيوسته) در رنج است.

2214 25-  ركوب المعاطب عنوان الحماقة. 4 94 ارتكاب چيزهايى كه موجب نابودى است، سر فصل حماقت و بى‏عقلى است.

2215 26-  فقر الحمق لا يغنيه المال. 4 416 نيازمندى و فقر حماقت را، ثروت و مال بر طرف نكند.

2216 27-  كلّ فقر يسدّ، الّا فقر الحمق. 4 535 هر بيچارگى و هر فقرى را مى‏شود بست و برطرف كرد، جز بيچارگى و فقر حماقت و نادانى را.

2217 28-  قطيعة الاحمق حزم. 4 498 بريدن و فاصله گرفتن از احمق دور انديشى است.

2218 29-  من دلائل الحمق دالّة بغير آلة و صلف بغير شرف. 6 40 عشوه‏گرى و فخر بى‏جهت، و لاف زدن بدون داشتن شرف و كمال از نشانه‏هاى حماقت است.

2219 30-  من كمال الحماقة الاختيال فى الفاقة. 6 19 از كمال حماقت تكبر در حال ندارى و فقر است.

2220 31-  من أمارات الأحمق كثرة تلوّنه. 6 46 از نشانه‏هاى احمق تلوّن زياد او در كارها است.

2221 32-  مداراة الأحمق من أشدّ العناء. 6 129 مدارا كردن با احمق از سخت‏ترين رنجها است.

2222 33-  مودّة الأحمق كشجرة النّار يأكل بعضها بعضا. 6 136 دوستى كردن با احمق همچون درخت آتشى است كه هر قسمتى از آن قسمت ديگر را مى‏خورد.

2223 34-  مودّة الحمقى تزول كما يزول السّراب و تقشع كما يقشع الضّباب. 6 136 دوستى با مردمان احمق از بين مى‏رود همان گونه كه سراب از بين مى‏رود، و بر طرف شود همان گونه كه مه (و ابرهاى نازك روى زمين) بر طرف گردد.

2224 35-  مقاساة الاحمق عذاب الرّوح. 6 137 كشيدن رنج و سختى مصاحبت با احمق عذاب جان و روح است.

2225 36-  لا تعظّمنّ الأحمق و ان كان كبيرا. 6 288 احمق را تعظيم نكن اگر چه (در نظر مردمان) بزرگ باشد.

2226 37-  لا يدرك مع الحمق مطلب. 6 364 با حماقت هيچ مطلبى دريافت نشود.

2227 38-  لا تردّ على النّاس كلّما حدّثوك‏ فكفى بذلك حمقا. 6 281 باز نگردان (و انكار نكن) از مردم هر چه را براى تو باز گو كردند (و نقل كردند) كه همين براى حماقت تو كافى است.

2228 39-  لا فاقة أشدّ من الحمق. 6 382 ندارى و فقرى سخت‏تر از حماقت نيست.

2229 40-  لا داء أدوء من الحمق. 6 380 هيچ دردى دردناك‏تر از حماقت نيست.

2230 41-  لا يستخفّ بالعلم و أهله الّا أحمق جاهل. 6 407 سبك نشمارد علم و اهل علم را مگر احمق نادان.

2231 42-  ينبغي أن يهان مغتنم مودّة الحمقى. 6 446 سزاوار خوارى است كسى كه دوستى احمقان را غنيمت داند.

2232 43-  من الحمق الدّالّة على السّلطان. 6 45 از حماقت است خراميدن و فخر كردن در برابر سلطان.

باب الاحتمال و التحمّل

(جور ديگران را كشيدن) 2233 1-  الاحتمال زين الرّفقا. 1 194 بر دوش كشيدن بار و رنج ديگران (و يا تحمّل آنان) زيور رفاقت و دوستى است.

2234 2-  الاحتمال زين السّياسة. 1 197 تحمّل كردن ديگران (و يا بارشان را به دوش كشيدن)، زيور سياست است.

2235 3-  الاحتمال يجلّ القدر. 1 210 بر دوش گرفتن رنج ديگران و يا تحمّل، قدر و ارزش انسانى را بالا برد.

2236 4-  الاحتمال خلق سجيح. 1 232 تحمل كردن ديگران، خوى نرم و نيكويى است.

2237 5-  الحليم من احتمل اخوانه. 1 280 بردبار كسى است كه برادران خود را تحمل كند (و يا بارشان را بر دوش كشد).

2238 6-  السّيّد من تحمّل المئونة و جاد بالمعونة. 1 389 بزرگ و آقا كسى است كه هزينه ديگران را متحمّل شود، و در كمك رسانى به مردم بخشش داشته باشد.

2239 7-  الاحتمال برهان العقل و عنوان الفضل. 2 10 تحمل اخلاق و يا زندگى ديگران، نشانه عقل و سر آغاز فضيلت و برترى است.

2240 8-  احتمل دالّة من ادلّ عليك و اقبل العذر ممّن اعتذر اليك، و اغتفر لمن جنى عليك. 2 235 خراميدن و عشوه‏گرى كسى را كه بر تو مى‏خرامد تحمل كن، و عذر كسى را كه از تو عذر مى‏خواهد بپذير، و بيامرز و در گذر از كسى كه بر تو جنايت كرده است.

2241 9-  احتمل ما يمرّ عليك فانّ الاحتمال ستر العيوب، و إنّ العاقل نصفه احتمال و نصفه تغافل. 2 202 تحمل كن آنچه را بر تو مى‏گذرد زيرا تحمل پوشاننده عيبهاست، و براى شخص عاقل نيمى از وجود او تحمل است و نيم ديگر تغافل (و خود را به بى‏خبرى زدن)

2242 10-  افضل المروءة احتمال جنايات الاخوان. 2 422 برترين جوانمردى، تحمل جنايتهاى برادران است.

2243 11-  ادمان تحمّل المغارم يوجب الجلالة. 2 426 پيوسته تحمل كردن و برداشتن بار تاوانهاى مردم و جريمه‏هاى آنان موجب جلالت قدر و بزرگى انسان است.

2244 12-  احتمال الدّنيّة من كرم السّجيّة. 1 356 تحمل پستى‏ها و بى‏ادبى‏ها، از جمله خلق و خوى بزرگوارانه است.

2245 13-  بتحمّل المؤن تكثر المحامد. 3 211 با بر دوش گرفتن خرجهاى مردم ستايش‏ها زياد گردد.

2246 14-  خير النّاس من تحمّل مئونة النّاس. 3 430 بهترين مردم كسى است كه هزينه زندگى مردم را بر دوش كشد.

2247 15-  بكثرة الاحتمال يكثر الفضل. 3 227 با تحمل بسيار (يا به دوش كشيدن مخارج ديگران) فضيلت انسان افزون شود.

2248 16-  بالاحتمال و الحلم يكون لك النّاس انصارا و أعوانا. 3 231 با تحمل و بردبارى، مردمان يار و ياور تو گردند.

2249 17-  بكثرة الاحتمال يعرف الحليم. 3 235 به تحمل بسيار شخص حليم و بردبار شناخته شود.

2250 18-  تحمّل يجلّ قدرك. 3 315 ديگران را تحمل كن تا قدر و ارزشت بزرگ و والا گردد.

2251 19-  زكاة الحلم الاحتمال. 4 104 زكات بردبارى، تحمل است.

2252 20-  زين المصاحبة الاحتمال. 4 108 زيور مصاحبت و همدمى با مردم، تحمل است.

2253 21-  عليك بالاحتمال فانّه ستر العيوب. 4 288 بر تو باد به تحمّل كه آن پوشش عيبها است.

2254 22-  من كثر حمله نبل. 5 179 كسى كه تحمّلش زياد باشد به بزرگى رسد.

2255 23-  من لم يحتمل مئونة النّاس‏ فقد اهّل قدرته لانتقالها. 5 413 كسى كه (قدرت تحمل هزينه زندگى مردم را دارد و) هزينه مردم را تحمل نكند، آماده كرده قدرت خود را براى انتقال به ديگران.

2256 24-  من لم يحمل قيلا لم يسمع جميلا. 5 416 كسى كه تحمل گفته‏ها را نكند، سخن زيبا نشنود.

2257 25-  من لم يحتمل زلل الصّديق مات وحيدا. 5 441 كسى كه لغزش دوست را تحمل نكند تنها و بى‏كس خواهد مرد. 

2258 26-  من الكرم احتمال جنايات الاخوان. 6 16 از بزرگوارى است تحمل جنايتهاى برادران.

2259 27-  مروّة الرّجل فى احتمال عثرات اخوانه. 6 136 جوانمردى مرد، در تحمل لغزشهاى برادران نمودار گردد.

2260 28-  لا يسود من لا يحتمل اخوانه. 6 398 سيادت و آقايى نيابد كسى كه تحمل برادران را نتواند.

2261 29-  لا يقصّر المؤمن عن احتمال و لا يجزع للرّزيّة. 6 406 كوتاهى نمى‏كند انسان مؤمن از تحمّل (برادران) و بى‏تابى نكند در برابر مصيبت.

باب الحمية (پرهيز از خوردن)

2262 1-  صلاح البدن الحميّة. 4 194 صلاح بدن در پرهيز است.

2263 2-  لا تنال الصّحّة الّا بالحميّة. 6 376 به سلامتى نرسد كسى جز از راه پرهيز.

باب الحاجة و الاحتياج

2264 1-  احتج الى من شئت و كن أسيره. 2 184 به هر كه خواهى روى نياز انداز و اسير او شو.

2265 2-  انّ حوائج النّاس اليكم نعمة من اللَّه عليكم فاغتنموها و لا تملّموها فتحوّل نقما. 2 573 به راستى كه نياز مردم به سوى شما نعمتى است از خداوند بر شما آن را غنيمت بشماريد، و از آن خسته و ملول نشويد كه تبديل به نقمت و عذاب و انتقام الهى گردد.

2266 3-  اشدّ من الموت طلب الحاجة من غير أهلها. 2 440 از مرگ سخت‏تر اين است كه انسان از نا اهل حاجت بخواهد.

2267 4-  عجبت لرجل يأتيه اخوه المسلم في حاجة فيمتنع عن قضائها و لا يرى نفسه للخير اهلا، فهب أنّه لا ثواب يرجى و لا عقاب يتّقى، ا فتزهدون فى مكارم الاخلاق 4 344 در شگفتم از مردى كه برادر مسلمانش براى حاجتى نزد او آيد، و او از بر آوردن حاجتش خود دارى كند، و خود را شايسته كار خير نبيند، گيرم كه نه ثوابى است كه اميد داشته باشد و نه عقابى كه از آن پرهيز شود، آيا شما در مكارم اخلاق نيز بى‏رغبت هستيد

2268 5-  فوت الحاجة خير من طلبها من غير أهلها. 4 429 از دست رفتن حاجت بهتر از خواستن آن از نا اهل است.

2269 6-  من كثرت نعم اللَّه عليه كثرت حوائج النّاس اليه. 5 329 كسى كه نعمتهاى خدا بر او زياد شود حاجتهاى مردم نيز به سويش زياد گردد.

2270 7-  من احتجت اليه هنت عليه. 5 331 كسى را كه نياز به سوى او پيدا كنى در نزد او خوار گردى.

2271 8-  من احتاج اليك كانت طاعته لك بقدر حاجته اليك. 5 366 كسى كه به تو نيازمند شد فرمانبردارى و اطاعتش از تو نيز به اندازه احتياجى است كه به تو دارد.

2272 9-  من كانت له الى اللّئام حاجة فقد خذل. 5 462 كسى كه نياز به مردمان پست پيدا كند به حقيقت كه خوار گشته است.

2273 10-  من احتاج اليك وجب اسعافه عليك. 5 468 كسى كه به تو نيازمند شد كمك به او بر تو واجب است.

2274 11-  لا تخيّب المحتاج و ان ألحف. 6 341 شخص نيازمند را محروم و نوميد مكن اگر چه اصرار ورزد.

2275 12-  لا يستقيم قضاء الحوائج الّا بثلاث: بتصغيرها لتعظم، و سترها لتظهر، و تعجيلها لتهنا. 6 422 راست و درست در نيايد بر آوردن حاجتها مگر به سه چيز: به كوچك شمردنش تا بزرگ شود، و به پنهان كردنش تا آشكار شود، و به شتاب كردنش تا گوارا باشد. 

باب الحيلة (چاره جويى و مكر)

2276 1-  الحيلة فائدة الفكر. 1 108 چاره جويى فايده و ثمره فكر است.

2277 2-  امارات الدّول انشاء الحيل. 1 322 نشانه‏هاى تغيير دولتها، پديد آوردن حيله‏ها و مكرهاست.

2278 3-  التّلطّف فى الحيلة أجدى من الوسيلة. 2 114 مهربانى كردن در چاره جويى سودمند از وسيله تراشى است.

2279 4-  ربّ محتال صرعته حيلته. 4 73 چه بسا حيله‏گرى كه همان حيله‏اش او را بر زمين زند.

2280 5-  من جهل وجوه الآراء أعيته الحيل. 5 179 كسى كه از راههاى رأى‏ها و نظرها نا آگاه باشد چاره‏ها او را ناتوان كند (و راه چاره بر او مسدود گردد).

2281 6-  من قعد عن حيلته اقامته الشّدائد. 5 344 كسى كه از چاره انديشى كار خويش بنشيند (و براى آن حركتى انجام ندهد) سختى‏ها او را به پا دارند (و گرفتارش كنند)

2282 7-  لكلّ شي‏ء حيلة. 5 15 هر چيزى را حيله و راه چاره‏اى است.

باب الحياء (شرم، آزرم)

2283 1-  الحياء جميل. 1 41 حيا و شرم، زيباست.

2284 2-  الحياء محرّمة. 1 44 حيا، باز دارنده است.

2285 3-  الحياء يمنع الرّزق. 1 71 حيا، مانع روزى شود.

2286 4-  الحياء مفتاح كلّ خير. 1 93 حيا، كليد هر خيرى است.

2287 5-  القحة عنوان الشّرّ. 1 93 پر رويى و بى‏شرمى سر آغاز بدى و شرّ است.

2288 6-  الحياء مقرون بالحرمان. 1 95 حيا و شرم با محروميت (ظاهرى) همراه است.

2289 7-  الحياء غضّ الطّرف. 1 126 حيا، چشم پوشى كردن است.

2290 8-  الحياء خلق مرضىّ. 1 260 شرم و حيا خوى پسنديده‏اى است.

2291 9-  الحياء خلق جميل. 1 211 شرم و حيا خوى زيبايى است.

2292 10-  الحياء قرين العفاف. 1 152 حيا و شرم با عفت و پرهيزكارى همراه است.

2293 11-  الحياء تمام الكرم. 1 128 حيا، همه بزرگوارى است.

2294 12-  الحياء تمام الكرم و أحسن الشّيم. 1 353 شرم تمامى بزرگوارى و بهترين خصلتهاست.

2295 13-  الحياء يصدّ عن فعل القبيح. 1 366 شرم، انسان را از كار زشت باز دارد.

2296 14-  الحياء من اللَّه يمحو كثيرا من الخطايا. 1 399 شرم، از خداوند بسيارى از خطاها را محو كند.

2297 15-  الايمان و الحياء مقرونان فى قرن و لا يفترقان. 2 47 ايمان و حيا هر دو به يك ريسمان بسته و با يكديگر هستند و از هم جدا نشوند.

2298 16-  السّخاء و الحياء افضل الخلق. 2 156 سخاوت و حيا برترين خصلتها هستند.

2299 17-  الحياء من اللَّه سبحانه تقى عذاب النّار. 2 143 شرم از خداى سبحان انسان را از عذاب دوزخ نگه دارد.

2300 18-  اعفّكم أحياكم. 2 370 عفيف‏ترين شما با حياترين شماست.

2301 19-  أعقل النّاس أحياهم. 2 380 عاقل‏ترين مردم با حياترين آنهاست.

2302 20-  أحسن ملابس الدّين الحياء. 2 398 بهترين جامه‏ها و پوششهاى دين، شرم و حياست.

2303 21-  انّ الحياء و العفّة من خلائق الايمان، و انّهما لسجيّة الاحرار وشيمة الابرار. 2 584 به راستى كه حيا و عفت از خلق و خوهاى ايمان است و به راستى اين هر دو، خصلت آزادگان و خوى نيكان است.

2304 22-  افضل المروءة الحياء و ثمرته العفّة. 2 465 بزرگترين مردانگى شرم است و ميوه آن نيز پاكدامنى است.

2305 23-  افضل الحياء استحياؤك من اللَّه. 2 421 برترين شرمها شرم از خداى سبحان است.

2306 24-  اصل المروءة الحياء و ثمرتها العفّة. 2 418 ريشه مردانگى حياست و ميوه آن هم پاكدامنى است.

2307 25-  أحسن الحياء استحياؤك من نفسك. 2 422 بهترين شرمها شرم از خويش است.

2308 26-  بئس الوجه الوقاح. 3 253 بد چهره‏اى است پر رويى.

2309 27-  تسربل الحياء، و ادّرع الوفاء و احفظ الاخاء، و اقلل محادثة النّساء يكمل لك السناء. 3 301 پيراهن حيا بر تن كن، و زره وفادارى بپوش، برادرى خود را حفظ كن، گفتگوى با زنان را كم كن تا بلندى مرتبه‏اى كامل شود.

2310 28-  ثمرة الحياء العفّة. 3 326 ميوه حيا پاكدامنى است.

2311 29-  حياء الرّجل من نفسه ثمرة الايمان. 3 418 شرم انسان از خويش ميوه ايمان است.

2312 30-  رأس كلّ شرّ القحة. 4 48 اساس هر بدى پر رويى است.

2313 31-  سبب العفّة الحياء. 4 122 سبب پاكدامنى شرم و حيا است.

2314 32-  شرّ الاشرار من لا يستحيى من النّاس و لا يخاف اللَّه سبحانه. 4 171 بدترين اشرار كسى است كه از مردم شرم ندارد و از خداى سبحان نمى‏ترسد.

2315 33-  عليك بالحياء فانّه عنوان النّبل. 4 284 بر تو باد به حيا و شرم كه سر آغاز نجابت و بزرگوارى است.

2316 34-  على قدر الحياء تكون العفّة. 4 312 به اندازه شرم و حياست پاكدامنى.

2317 35-  غاية الحياء ان يستحيى المرء من نفسه. 4 373 نهايت شرم آن است كه انسان از خود شرم كند.

2318 36-  كثرة حياء الرّجل دليل ايمانه. 4 590 شرم بسيار مرد، نشانه و دليل ايمان او است.

2319 37-  قرن الحياء بالحرمان. 4 493 حيا و شرم با محروميت همراه است.

2320 38-  من استحيى حرم. 5 142 كسى كه شرم كند محروم است.

2321 39-  من قلّ حياؤه قلّ ورعه. 5 269 كسى كه شرمش كم باشد پارسايى‏اش كم است.

2322 40-  من لا حياء له فلا خير فيه. 5 264 كسى كه شرم ندارد خيرى در او نيست.

2323 41-  من كساه الحياء ثوبه خفى عن النّاس عيبه. 5 311 كسى كه شرم جامه او را بپوشاند عيب او از مردم پنهان ماند.

2324 42-  من استحيى من قول الحقّ فهو احمق. 5 339 كسى كه از گفتن سخن حق شرم كند چنين كسى احمق و نادان است.

2325 43-  من صحبه الحياء فى قوله زايله الخناء فى فعله. 5 354 كسى كه گفتارش با شرم و حياء همراه باشد تباهى و نابودى در كار خود ندارد.

2326 44-  من لم ينصفك منه حياؤه لم ينصفك منه دينه. 5 418 كسى كه حيا و شرمش سبب انصاف او با تو نگردد، دين و آيينش نتواند او را به انصاف با تو وادار كند.

2327 45-  من لم يتّق وجوه الرّجال لم يتّق اللَّه سبحانه. 5 442 كسى كه از روى مردم پروا و پرهيز نداشته باشد از خداى سبحان پروايى ندارد.

2328 46-  من لم يستحى من النّاس لم‏ يستحى من اللَّه سبحانه. 5 442 كسى كه از مردم شرم نكند از خداى سبحان نيز شرم نكند.

2329 47-  ثلاث لا يستحيى منهنّ: خدمة الرّجل ضيفه، و قيامه عن مجلسه لابيه و معلّمه، و طلب الحقّ و ان قلّ. 3 338 سه چيز است كه نبايد از آنها شرم كرد: خدمت كردن به ميهمان، برخاستن انسان از جايگاه خود براى پدر و آموزگار، و طلب حق اگر چه اندك باشد.

2330 48-  من تمام المروّة أن تستحيى من نفسك. 6 26 از كمال مردانگى است كه از خود شرم كنى.

2331 49-  نعم قرين السّخاء الحياء. 6 160 چه همراه خوبى است براى سخاوت، حيا و شرم.

2332 50-  نعم قرين الايمان الحياء. 6 165 چه همراه خوبى است براى ايمان، حيا و شرم.

2333 51-  وقاحة الرّجل تشينه. 6 224 پررويى مرد (او را نزد مردمان) عيبناك كند.

2334 52-  لا يستحيينّ أحد اذا سئل عمّا لا يعلم أن يقول لا أعلم. 6 277 هيچيك از شما نبايد شرم كند از اين كه هر گاه از او چيزى را بپرسند كه نمى‏داند، از اين كه بگويد: نمى‏دانم.

2335 53-  لا شيمة كالحياء. 6 354 خصلتى، همچون شرم و حيا نيست.

2336 54-  لا ايمان كالحياء و السّخاء. 6 398 ايمانى، همچون سخاوت و شرم نيست.

2337 55-  ينبغي للمؤمن أن يستحيى إذا اتّصلت له فكرة فى غير طاعة. 6 440 براى مؤمن شايسته است كه از خدا شرم كند هر گاه انديشه‏اى مستمرّ در غير فرمانبردارى خدا او را فرا گيرد.

باب التحية (سلام و درود)

2338 1-  انّ بذل التّحيّة من محاسن الاخلاق. 2 492 به راستى كه بذل تحيّت (سلام كردن و يا هر احسان و بخششى) از زيباييهاى اخلاق است.

2339 2-  بذل التّحيّة من حسن الاخلاق و السّجيّة. 3 266 بذل تحيّت از زيبايى اخلاق و خوى انسانى است.

حرف «الخاء»

باب الخبر

2340 1-  اعقلوا الخبر إذا سمعتموه عقل دراية لا عقل رواية، فانّ رواة العلم كثير و رعاته قليل. 2 260 خبر و حديث را هر گاه شنيديد دريافت فهم و علم كنيد، نه دريافت روايت و نقل، زيرا راويان علم بسيارند، ولى فهم كنندگان آن كم هستند.

2341 2-  لن يصدق الخبر حتّى يتحقّق العيان. 5 64 خبر راست نمى‏شود تا اين كه از روى عيان (و مشاهده با چشم) ثابت و محقق شود.

2342 3-  ليس العيان كالخبر. 5 74 مشاهده با ديدگان (از نظر صحت و اعتبار) همچون خبر نيست.

2343 4-  لا تخبرنّ الّا عن ثقة فتكون كذّابا و ان أخبرت عن غيره فانّ الكذب مهانة و ذلّ. 6 342 جز از روى اطمينان و وثوق خبرى را نقل نكن كه دروغگو خواهى شد هر چند خبر دهى از چيز ديگرى غير از آن، كه به راستى دروغ، پستى و خوارى است.

2344 5-  لا تخبر بما لم تحط به علما. 6 265 خبر مده از چيزى كه علم و دانش تو آن را احاطه نكرده است.

باب الخبرة (آگاهى و آزمودگى)

2345 1-  الاعمال بالخبرة. 1 18 كارها به كار آزمودگى است.

باب الخديعة (نيرنگ)

2346 1-  الخديعة شؤم. 1 37 نيرنگ، شوم و ناميمون است.

2347 2-  ما العاجلة خدعتك و لكن بها انخدعت. 6 96 اين دنيا نيست كه تو را فريب داده بلكه اين تو هستى كه فريب خورده‏اى.

2348 3-  احذر أن يخدعك الغرور بالحائل اليسير، او يستزلّك السّرور بالزّائل الحقير. 2 280 بر حذر باش از اين كه فريبندگى زود گذر اندك (دنيا) تو را فريب دهد و يا اين كه بلغزاند تو را شادمانى به چيز اندكى كه نابود شود.

2349 4-  انّ الحازم من لا يغترّ بالخدع. 2 497 به راستى كه دور انديش كسى است كه‏ فريب نيرنگها را نخورد.

2350 5-  ايّاك و الخديعة فانّ الخديعة من خلق اللّئيم. 2 306 سخت بپرهيز از نيرنگ كه از اين كار از خلق و خوى مردمان پست و لئيم است.

2351 6-  رأس الحكمة تجنّب الخدع. 4 51 اساس حكمت و فرزانگى دورى كردن و اجتناب از نيرنگ است.

2352 7-  فساد العقل الاغترار بالخدع. 4 417 تباهى عقل به فريفته شدن در برابر نيرنگهاست.

2353 8-  قد تخدع الرّجال. 4 466 گاهى است كه مردان (بزرگ) نيز دچار نيرنگ و فريب شوند.

2354 9-  من خادع اللَّه خدع. 5 168 كسى كه با خدا نيرنگ زند، نيرنگ خورد.

2355 10-  لا دين لخدّاع. 6 393 شخص نيرنگ باز، دين ندارد.

2356 11-  ايّاك ان تخدع عن صديقك او تغلب عن عدوّك. 2 290 زنهار بپرهيز از اين كه از دوست خود فريب خورى و يا از دشمن خود مغلوب گردى.

باب الخادم (كارگر)

2357 1-  الاعمال تستقيم بالعمّال. 1 273 كارها به وسيله كارگران-  يا كارگزاران-  راست آيد.

2358 2-  اضرب خادمك اذا عصى اللَّه و اعف عنه اذا عصاك. 2 194 خدمتكار خود را بزن هر گاه كه نافرمانى خدا كرد، و از او در گذر هر گاه كه تو را نافرمانى كرد.

2359 3-  اجعل لكلّ انسان من خدمك عملا تأخذه به، فانّ ذلك أحرى ان لا يتواكلوا فى خدمتك. 2 220 براى هر انسانى از خدمتكاران خود كار جداگانه و مخصوصى را تعيين كن كه در برابر آن او را مورد باز خواست قرار دهى، و اين كار بهتر و شايسته‏تر است تا اين كه انجام كار را به يكديگر حواله كنند. 

باب الخذلان (بى بهره ماندن از يارى خداوند)

2360 1-  الحرمان خذلان. 1 36 محروم ماندن از كارهاى خير بى توفيقى و بى‏بهره ماندن از عنايات خداى تعالى است.

2361 2-  الخذلان ممدّ الجهل. 1 188 بى‏توفيقى و بى‏بهره‏گى از درگاه خدا، يارى دهنده جهل و نادانى است.

2362 3-  المخذول من له الى اللّئام حاجة. 1 397 بى توفيقى و بى‏بهره كسى است كه به لئيمان نيازمند باشد.

2363 4-  من علامات الخذلان ايتمان الخوّان. 6 16 از نشانه‏هاى بى‏توفيقى و بى‏بهره ماندن از الطاف الهى، امين دانستن مردمان خيانت كار است.

2364 5-  من علامات الخذلان استحسان القبيح. 6 38 از نشانه‏هاى «خذلان» نيكو شمردن كارهاى زشت است.

2365 6-  من دلائل الخذلان الاستهانة بحقوق الاخوان. 6 39 از نشانه‏هاى «خذلان» سبك شمردن حقوق برادران ايمانى است.

باب الخرق (خشونت و درشتى)

 2366 1-  الخرق شين الخلق. 1 200 تندى و خشونت، زشتى خلق و خوى انسان است.

2367 2-  الخرق شرّ خلق. 1 200 خشونت و تندى بدترين خويهاست.

2368 3-  الخرق معاداة الاراء و معاداة من يقدر على الضّرّاء. 2 53 دشمنى كردن با آراى ديگران و دشمنى كردن با كسى كه قدرت زيان رساندن به انسان را دارد حماقت و نادانى است.

2369 4-  ايّاك و الخرق فانّه شين الاخلاق. 2 293 بپرهيز از خشونت و حماقت كه سبب زشتى خلق و خوى انسان است.

2370 5-  اسوء شي‏ء الخرق. 2 378 بدترين چيزها تندى كردن و نادانى است.

2371 6-  اقبح شي‏ء الخرق. 2 371 زشت‏ترين چيزها حماقت و خشونت است.

2372 7-  بئس الشّيّمة الخرق. 3 250 تندى كردن بد خصلتى است.

2373 8-  رأس الجهل الخرق. 4 47 اساس نادانى خشونت و تندى است.

2374 9-  كم من رفيع وضعه قبح خرقه. 4 558 چه بسا افراد بلند مرتبه‏اى كه زشتى تندى و خشونتش او را پست كرده است.

2375 10-  من كثر خرقه استرذل. 5 183 كسى كه تندى و خشونتش زياد باشد پست شمرده شود.

2376 11-  لسان الجهل الخرق. 5 124 زبان نادانى تندى و خشونت است.

2377 12-  من الفحش كثرة الخرق. 6 35 خشونت بسيار از فحش به حساب آيد.

2378 13-  ما كان الخرق فى شي‏ء الّا شانه. 6 62 تندى و خشونت در چيزى نيامده جز آنكه آن را زشت كرده است.

2379 14-  لا خلّة أزرى من الخرق. 6 383 خلق و خويى خوارتر از درشتى كردن نيست.

2380 15-  لا خلق أشين من الخرق. 6 380 هيچ اخلاقى زشت‏تر از تندى و درشتى كردن نيست.