غرر الحكم و درر الكلم جلد ۱

قاضى ناصح الدين ابو الفتح عبد الواحد بن محمد تميمى آمدى
ترجمه : سيد هاشم رسولى محلاتى

- ۱۱ -


1729 9-  الحسود لا يبرأ. 1 223 آدم حسود درمان نشود.

1730 10-  الحسود لا خلّة له. 1 223 شخص حسود را دوستى و رفاقت نيست (يعنى نمى‏تواند با كسى دوستى كند و اگر دوستى كرد اعتمادى به دوستى او نيست).

1731 11-  الحسد يضنى الجسد. 1 233 حسد، بدن را رنجور سازد.

1732 12-  الحسد يذيب الجسد. 1 241 حسد، بدن را مى‏گذارد.

1733 13-  الحسود لا شفاء له. 1 249 حسود، درمان ندارد.

1734 14-  الحسود لا يسود. 1 255 حسود به سيادت و آقايى نرسد.

1735 15-  الحسد ينشى‏ء الكمد. 1 260 حسد، دل را بيمار و اندوه شديد آرد.

1736 16-  الحسد منقصة ابليس الكبرى. 1 295 حسد، دام شيطان بزرگ است.

1737 17-  الحسود غضبان على القدر. 1 332 آدم حسود، بر قضا و قدر الهى خشمناك است.

1738 18-  الحسد مرض لا يؤسى. 1 363 حسد، بيمارى است كه مداوا نگردد.

1739 19-  الحسد دأب السّفل و أعداء الدّول. 1 382 حسد، شيوه و روش مردمان پست و فرومايه، و دشمنان دولتهاست.

1740 20-  الحاسد يفرح بالشّرور و يغتمّ بالسّرور. 1 383 حسود، از بديها شادمان و از شادمانيها اندوهگين شود.

1741 21-  الحاسد لا يشفيه الّا زوال النّعمة. 1 383 بيمارى آدم حسود جز با از بين رفتن نعمت ديگران، درمان نپذيرد.

1742 22-  الحسود كثير الحسرات متضاعف السّيّئات. 1 392 آدم حسود حسرت‏ها و افسوسهايش بسيار، و گناهانش چند برابر است.

1743 23-  الحسود و الحقود لا تدوم لهما مسرّة. 2 7 براى شخص حسود و كينه جو، شادمانى و مسرّتى پايدار نماند.

1744 24-  الحسد احد العذابين. 2 18 حسد، يكى از دو عذاب است. (يعنى يكى حسد و ديگرى عذابهاى ديگر)

1745 25-  الحسد الام الرّذيلتين. 2 21 حسد، يكى از دو پستى و فرو مايگى است (و خود به تنهايى در برابر پستيهاى ديگر است).

1746 26-  الحسود ابدا عليل، و البخيل ابدا ذليل. 2 42 آدم حسود هميشه بيمار و آدم بخيل هميشه خوار و ذليل است.

1747 27-  العجب لغفلة الحسّاد عن سلامة الأجساد. 2 52 شگفت است از بى‏خبرى حسودان از سلامت بدنها (ى خود).

1748 28-  الحاسد يرى انّ زوال النّعمة عمّن يحسده نعمة عليه. 2 59 آدم حسود مى‏پندارد كه زوال نعمت از كسى كه بر او حسد مى‏ورزد نعمتى است براى او (در صورتى كه از زوال نعمت او چيزى به حسود نمى‏رسد).

1749 29-  الحسد داء عياء لا يزول الّا بهلك الحاسد او موت المحسود. 2 72 حسد درد بى‏درمانى است كه از بين نرود مگر به نابود شدن حسود و يا مرگ محسود.

1750 30-  الحسد ياكل الحسنات، كما تأكل النّار الحطب. 2 72 حسد (چون آتشى است) كه حسنات (و اعمال نيك انسان) را مى‏خورد و مى‏سوزاند همان گونه كه آتش هيزم را مى‏خورد (و مى‏سوزاند).

1751 31-  الحسود دائم السّقم و ان كان صحيح الجسم. 2 91 حسود پيوسته بيمار است اگر چه در ظاهر تن او سالم باشد.

1752 32-  الحسد عيب فاضح و شحّ فادح لا يشفى صاحبه الّا بلوغ آماله فيمن يحسده. 2 164 حسد عيبى است رسوا و بخلى است سنگين و گران، بيمارى حسود درمان نشود مگر با رسيدن به آرزوهاى خود در باره آن كس كه بدو رشك برده است.

1753 33-  الحاسد يظهرودّه فى أقواله و يخفى بغضه فى افعاله، فله اسم الصّديق و صفّة العدوّ. 2 139 آدم حسود در گفتارش اظهار دوستى كند و در كردارش كينه خود را پنهان دارد و چنين كسى نام دوست را دارد، و صفت دشمن را.

1754 34-  احذروا الحسد فإنّه يزرى بالنّفس. 2 272 از حسد بپرهيزيد كه نفس انسانى را عيبناك كند.

1755 35-  ايّاك و الحسد فانّه شرّ شيمة و اقبح سجيّة و خليقة إبليس. 2 293 از حسد بپرهيز كه بدترين خلق و زشت‏ترين خصلت، و خوى شيطان است.

1756 36-  أسوء النّاس عيشا الحسود. 2 385 بدترين زندگى‏ها، زندگى آدم حسود است.

1757 37-  اذا امطر التّحاسد نبت التّفاسد. 3 173 هنگامى كه ابر حسد ورزى به يكديگر بر جايى ببارد، از آنجا درخت فسادگرى (و فتنه و آشوب) برويد.

1758 38-  بئس الرّفيق الحسود. 3 253 آدم حسود، بد رفيقى است.

1759 39-  ثمرة الحسد شقاء الدّنيا و الآخرة. 3 330 ميوه حسد، بدبختى دنيا و آخرت است.

1760 40-  خلوّ الصّدر من الغّلّ و الحسد من سعادة العبد. 3 459 تهى بودن سينه از كينه و حسد، از خوشبختى بنده (خدا) است.

1761 41-  حسد الصّديق من سقم المودّة. 3 412 رشك بردن دوست (بر دوست خود) از بيمارى دوستى (ميان آن دو) است.

1762 42-  رأس الرّذائل الحسد. 4 50 اساس و سر پستى‏ها حسد است.

1763 43-  دع الحسد و الكذب و الحقد فإنّهنّ ثلاثة تشين الدّين و تهلك الرّجل. 4 19 حسد و دروغ و كينه را واگذار كه اين هر سه، دين انسان را عيب دار، و مرد را نابود گرداند.

1764 44-  ربّ صديق حسود. 4 71 چه بسا دوستى كه حسود باشد.

1765 45-  سبب الكمد الحسد. 4 121 سبب بيمارى و اندوه سخت، حسد است.

1766 46-  سلاح اللّؤم الحسد. 4 128 حسد، سلاح پستى است.

1767 47-  شرّ ما صحب المرء الحسد. 4 164 بدترين چيزى كه مصاحب انسان گردد حسد و رشك بر ديگران است.

1768 48-  شدّة الحقد من شدّة الحسد. 4 179 كينه سخت از حسد و سخت (ناشى و پيدا) شود.

1769 49-  طهّروا قلوبكم من الحسد فإنّه مكمد مضنى. 4 256 دلهاى خود را از حسد پاك كنيد كه به راستى حسد بيمارى سخت و رنجورى آورد.

1770 50-  عجبت لغفلة الحسّاد عن سلامة الأجساد. 4 338 در شگفتم از بى‏خبرى حسودان از سلامتى بدنها.

1771 51-  كلّ ذى رتبة سنيّة محسود. 4 531 هر كس رتبه والايى دارد مورد حسد ديگران خواهد بود.

1772 52-  كما انّ الصّدأ يأكل الحديد حتّى يفنيه كذلك الحسد يكمد الجسد حتّى يفنيه. 4 624 همان گونه كه زنگ آهن را مى‏خورد تا نابودش كند، حسد نيز تن را رنجور مى‏سازد تا از بين ببرد.

1773 53-  من اتّقى قلبه لم يدخله الحسد. 5 207 كسى كه در دلش تقواى الهى باشد حسد در آن دل داخل نشود.

1774 54-  من كثر حسده طال كمده. 5 292 هر كس حسدش بسيار شد درد و رنجش بسيار باشد.

1775 55-  ليس الحسد من خلق الأتقياء. 5 73 حسد از خلق و خوى مردمان با تقوا نيست.

1776 56-  ليس لحسود خلّة. 5 80 آدم حسود دوستى و رفاقت ندارد.

1777 57-  ما اقلّ راحة الحسود. 6 54 چقدر كم است راحتى و آسايش حسود.

1778 58-  ويح الحسد ما أعدله، بدأ بصاحبه فقتله. 6 229 واى بر حسد كه چه اندازه عادل است، نخست از صاحب خود (يعنى حسود) آغاز كرده و او را مى‏كشد.

1779 59-  لا تحاسدوا فإنّ الحسد يأكل الإيمان كما تأكل النّار الحطب، و لا تباغضوا فإنّها الحالقة. 6 319 به يكديگر حسد نورزيد كه به راستى حسد ايمان را مى‏خورد همان گونه كه آتش هيزم را، و با يكديگر دشمنى مكنيد كه دشمنى نابود كننده است.

1780 60-  لا تكونوا لفضل اللَّه عليكم حسّادا. 6 276 در برابر فضل و كرمى كه خدا بر شما كرده حسودى نكنيد.

1781 61-  لا داء كالحسد. 6 353 دردى همچون حسد نيست.

1782 62-  لا راحة لحسود. 6 346 حسود راحتى و آسايش ندارد.

1783 63-  لا يوجد الحسود مسرورا. 6 368 آدم حسود هيچگاه شادمان نيست.

1784 64-  لا يكون المؤمن حسودا. 6 368 مؤمن، حسود نيست.

1785 65-  لا عيش أنكد من عيش الحسود و الحقود. 6 397 زندگى كسى سخت‏تر از زندگى حسود و كينه توز نيست.

1786 66-  لا يرضى الحسود عمّن يحسده الّا بالموت أو بزوال النّعمة. 6 408 آدم حسود از كسى كه بدو حسد ورزيده خوشنود نشود جز به مرگ او، يا به زوال نعمت از وى.

1787 67-  يشفيك من حاسدك أنّه يغتاظ عند سرورك. 6 477 شفا و بهبودى تو از كسى كه بر تو رشك برد به اين است كه او در وقت شادمانى تو خشمناك گردد.

باب الحسرة (افسوس)

1788 1-  انّ اعظم النّاس حسرة يوم القيامة رجل اكتسب مالا من غير طاعة اللَّه، فورّثه رجلا أنفقه فى طاعة اللَّه فدخل به الجنّة و دخل به الأوّل النّار. 2 568 بزرگترين مردم از نظر حسرت و افسوس در روز قيامت آن مردى است كه مالى را از راه غير اطاعت و فرمانبردارى خدا به دست آورده و آن را براى مرد ديگرى ارث گذارده و او در راه فرمانبردارى خدا صرف و هزينه كند، كه در اين صورت اين شخص داخل بهشت شود، و آن مرد نخست به دوزخ رود.

باب الحسنة (كار نيك)

1789 1-  اكتساب الحسنات من افضل المكاسب. 2 5 بدست آوردن كارهاى نيك از بهترين كسبها و پيشه‏هاست.

1790 2-  اذا كانت محاسن الرّجل اكثر من مساويه فذلك الكامل، و إذا كان متساوى المحاسن و المساوى فذلك المتماسك، و إن زادت مساويه على محاسنه فذلك الهالك. 3 193 هر گاه نيكى‏هاى مردى بيشتر از بديهاى او بود چنين مردى كامل است، و هر گاه نيكى‏ها و بديهايش مساوى و يكسان بود، او خود را (از هلاكت و سقوط) نگاه داشته ولى اگر بدى‏هايش بر نيكيهايش چربيده و افزون شد اين آن كسى است كه نابود گشته است.

1791 3-  رأس الدّين اكتساب الحسنات. 4 51 اساس دين، به دست آوردن نيكى‏ها و حسنات است.

1792 4-  فى كلّ حسنة مثوبة. 4 397 در برابر هر كار نيكى پاداشى است.

1793 5-  قدر كلّ امرى‏ء ما يحسنه. 4 504 قدر و ارزش هر انسانى به مقدار چيزى است كه آن را نيكو انجام دهد.

1794 6-  من زاغ ساءت عنده الحسنة و حسنت عنده السّيّئة و سكر سكر الضّلالة. 5 391 كسى كه از حق روى بگرداند كار نيك نزد او بد شود، و كار بد پيش او نيك گردد، و به مستى گمراهى سرمست شود.

1795 7-  لكلّ حسنة ثواب. 5 10 هر كار نيكى، پاداشى نيك دارد.

باب الإحسان (بخشش، نيكو كارى)

1796 1-  الاحسان محبّة. 1 38 احسان سبب دوستى و محبت است.

1797 2-  الاحسان غنم. 1 46 احسان غنيمتى است. (و سودى است بى‏ضرر).

1798 3-  المحسن معان، المسى‏ء مهان. 1 53 انسان نيكو كار، يارى و كمك شده است و بد كار خوار و پست.

1799 4-  الانسان عبد الاحسان. 1 68 انسان بنده احسان است.

1800 5-  الاحسان رأس الفضل. 1 193 احسان سر چشمه فضل و برترى است.

1801 6-  الاحسان يستعبد الانسان. 1 199 احسان، مردمان را به بندگى آرد.

1802 7-  الاساءة يمحاها الاحسان. 1 216 احسان و نيكو كارى بدى را محو مى‏سازد.

1803 8-  الفضل مع الاحسان. 1 225 فضيلت و برترى با احسان و نيكو كارى‏ است.

1804 9-  الكريم من بدأ باحسانه. 1 241 كريم آن كسى است كه آغاز به احسان كند (نه اين كه احسان ديگرى را به احسان پاداش دهد)

1805 10-  الاحسان يسترقّ الإنسان. 1 264 احسان به بندگى در آورد انسان را.

1806 11-  الاحسان ذخر و الكريم من حازه. 1 295 احسان، اندوخته و ذخيره‏اى است، كه شخص كريم او را حيازت كند و به دست آورد.

1807 12-  الجزاء على الاحسان بالاساءة كفران. 1 324 پاداش دادن احسان را به بدى، كفران و ناسپاسى است.

1808 13-  الاحسان الى المسى‏ء أحسن الفضل. 1 354 بهترين فضيلت‏ها احسان به كسى است كه (نسبت به شما) بدى كرده.

1809 14-  الاحسان الى المسى‏ء يستصلح العدوّ. 1 392 احسان به شخص بد كار، دشمن (و دشمنى) را اصلاح كند.

1810 15-  المحسن حيّ و ان نقل الى منازل الأموات. 1 393 انسان نيكو كار زنده است و گر چه به گورستان منتقل گشته، و از اين جهان رفته باشد.

1811 16-  المحسن من عمّ النّاس بالاحسان. 2 29 نيكو كار كسى است كه احسانش فرا گير باشد و به همه مردم احسان كند (نه به گروه خاص و روى غرض و هدف مخصوصى).

1812 17-  اتّباع الاحسان بالاحسان من كمال الجود. 2 113 به دنبال آوردن احسان را به احسان ديگرى (پى در پى احسان كردن) از كمال جود و بخشندگى است.

1813 18-  الاحسان غريزة الاخيار و الاساءة غريزة الأشرار. 2 115 نيكى كردن، سرشت و غريزه نيكان است، و بدى كردن سرشت بد كاران.

1814 19-  أحسن تسترقّ. 2 169 نيكى كن، و ديگران را برده گير.

1815 20-  أحسن تشكر. 2 170 نيكى كن و سپاس مردم را بر گير.

1816 21-  أحسن الى من تملك رقّة يحسن اليك من تملّك رقّك. 2 230 نيكى كن به كسى كه مالك او هستى تا نيكى كند به تو آن كس كه مالك تو است.

1817 22-  اجعل جزاء النّعمة عليك الإحسان الى من اساء اليك. 2 235 قرار ده پاداش نعمتى را كه خدا به تو داده، احسان به كسى كه به تو بدى كرده است.

1818 23-  احسن الى من شئت و كن اميره. 2 184 احسان كن بر هر كه خواهى، و امير و فرمانرواى او باش.

1819 24-  احسن يحسن اليك. 2 176 احسان كن تا به تو احسان كنند.

1820 25-  أحسن الى المسى‏ء تملكه. 2 176 به شخص بد كار نيكى كن و اختيار او را در دست گير.

1821 26-  احسن الى من اساء اليك و اعف عمّن جنى عليك. 2 179 به كسى كه به تو بدى كرده نيكى كن، و از كسى كه بر تو جنايتى كرده در گذر.

1822 27-  اغتنم صنائع الاحسان و ارع ذمم الإخوان. 2 195 كارهاى نيكو كارانه را غنيمت شمار و عهد و پيمانهاى برادران دينى را رعايت كن.

1823 28-  افضل الإيمان الإحسان. 2 375 برترين ايمان (يعنى عمل از روى ايمان) احسان و نيكو كارى است.

1824 29-  افضل الكنوز حرّ يدّخر. 2 401 برترين گنجها آزاد مردى است كه (در اثر احسان دوست شما شده و) اندوخته و ذخيره‏اى (براى شما) باشد.

1825 30-  انّ المؤمنين محسنون. 2 540 به راستى كه مؤمنان نيكوكارانند (يعنى) يكى از نشانه‏هاى ايمان نيكوكارى است).

1826 31-  احقّ النّاس بالاحسان من احسن اللَّه إليه و بسط بالقدرة يديه. 2 484 شايسته‏ترين مردم به احسان كردن (به ديگران) كسى است كه خداى تعالى به او احسان كرده و دستهاى او را به توانايى گشوده (و او را در مال و ثروت توسعه داده است).

1827 32-  انّ احسانك الى من كادك من الاضداد و الحسّاد لأغيظ عليهم من مواقع اساءتك منهم، و هو داع إلى صلاحهم. 2 605 به راستى كه نيكى كردن و احسان تو به كسانى كه با تو نيرنگ زنند و نسبت به تو حسد ورزند، بيشتر آنان را خشمگين كند از مشاهده كارهاى بدى كه در برابر عمل خود از تو ببينند، و از اين گذشته احسان تو ايشان را به صلاح نيز دعوت كند (و سبب اصلاح آنان گردد).

1828 33-  انا مخيّر فى الاحسان الى من لم احسن اليه، و مرتهن باتمام الإحسان إلى من احسنت اليه، لأنّي إذا أتممته فقد حفظته، و إذا قطعته، فقد أضعته، و اذا اضعته فلم فعلته. 3 40 من در احسان كردن به كسى كه به او احسان نكرده‏ام مخيّرم (و آزادم) اما نسبت به كسى كه به او احسان كرده‏ام (در ادامه آن) در گرو آن هستم كه احسان به او را به اتمام رسانم، زيرا اگر به اتمام رساندم، آن را نگهدارى نموده‏ام، و اگر احسان را قطع كنم آن را ضايع و تباه ساخته‏ام، و اگر تباه كنم پس چرا (از آغاز) انجام دادم

1829 34-  انّك ان احسنت فنفسك تكرم و اليها تحسن. 3 56 به راستى كه تو اگر احسان كنى نفس خود را گرامى داشته‏اى و در حقيقت به نفس خود احسان كرده‏اى.

1830 35-  آفة القدرة منع الاحسان. 3 109 آفت (رسيدن به) قدرت احسان نكردن و منع آن است.

1831 36-  إذا أردت أن تعظم محاسنك عند النّاس فلا تعظم في عينك. 3 160 هر گاه بخواهى نيكيهاى تو نزد مردم بزرگ باشد، بايد آنها در چشم تو بزرگ نباشد.

1832 37-  بالاحسان يستعبد الانسان. 3 199 به وسيله احسان به بردگى در آيد انسان.

1833 38-  بالاحسان تملك القلوب. 3 228 با احسان دلها به اختيار در آيد.

1834 39-  بالاحسان يملك الأحرار. 3 236 با احسان، آزادگان در اختيار در آيند.

1835 40-  بالاحسان و تغمّد الذّنوب بالغفران يعظم المجد. 3 237 به وسيله احسان و به وسيله پوشاندن گناهان با گذشت از گنهكار، عظمت و مجد بزرگ گردد.

1836 41-  بالاحسان تسترقّ الرّقاب. 3 239به وسيله احسان، مردمان به بردگى در آيند.

1837 42-  جحود الاحسان يحدو على قبح الامتنان. 3 376 انكار كردن احسان، انسان را بر زشتى منّت گذاردن مى‏خواند. 

1838 43-  جحود الاحسان يوجب الحرمان. 3 376 انكار كردن احسان، موجب حرمان و بى‏بهره ماندن از آن شود.

1839 44-  خير العباد من اذا أحسن استبشر و اذا أساء استغفر. 3 433 بهترين بندگان كسى است كه هر گاه كار نيكى بكند شادمان گردد، و چون كار بدى انجام دهد آمرزشخواهى كند.

1840 45-  رأس الاحسان الاحسان الى المؤمنين. 4 48 اساس احسان، احسان كردن به مؤمنان است.

1841 46-  رأس الإيمان الاحسان الى النّاس. 4 52 اساس ايمان احسان كردن به مردمان است.

1842 47-  زكاة الظّفر الاحسان. 4 105 زكات پيروزى، احسان و نيكو كارى است.

1843 48-  زينة الاسلام اعمال الاحسان. 4 117 زيور اسلام، انجام دادن نيكو كارى است.

1844 49-  سبب المحبّة الاحسان. 4 121 وسيله و ابزار محبّت احسان است.

1845 50-  صاحب الاخوان بالاحسان و تغمّد ذنوبهم بالغفران. 4 204 با برادران ايمانى با احسان مصاحبت كن و گناهان و خطا كارهايشان را با گذشت و آمرزش بپوشان.

1846 51-  صنائع الاحسان من فضائل‏ الانسان. 4 204 نيكوكاريها از فضائل و برتريهاى انسان است.

1847 52-  ضادّوا الاساءة بالاحسان. 4 232 كار بد را با احسان پاسخ دهيد.

1848 53-  طوبى لمن أحسن الى العباد و تزوّد للمعاد. 4 241 خوشا به حال كسى كه به بندگان خدا احسان كند، و براى معاد خود توشه برگيرد.

1849 54-  ظلم الاحسان وضعه فى غير موضعه. 4 280 ستمكارى و ظلم به احسان است كه آن را در غير جايگاه آن بنهند.

1850 55-  عليك بالاحسان فانّه افضل زراعة و أربح بضاعة. 4 290 بر تو باد به احسان كه برترين كشت و كار، و سودمندترين سرمايه است.

1851 56-  عليكم بالاحسان الى العباد و العدل فى البلاد تأمنوا عند قيام الأشهاد. 4 305 بر شما باد به احسان و نيكو كارى به بندگان خدا، و دادگسترى در ميان شهرها، تا هنگام قيام و بر پا ايستادن شاهدان (در روز قيامت) ايمن باشيد.

1852 57-  عليكم بصنائع الاحسان و حسن البرّ بذوى الرّحم و الجيران فإنّهما يزيدان فى الأعمار و يعمران الدّيار. 4 306 بر شما باد به نيكو كارى و خوشرفتارى و احسان به خويشان و همسايگان كه اين هر دو، عمرها را طولانى و شهرها را آباد گرداند.

1853 58-  عند تواتر البرّ و الاحسان يتعبّد الحرّ. 4 324 در هنگام پى در پى آمدن احسان و نيكى است كه آزادگان به بردگى در آيند.

1854 59-  عادة الاحسان مادّة الامكان. 4 330 خو گرفتن به نيكو كارى، مايه و اساس توانايى انجام كارهاست.

1855 60-  عادة الاغمار قطع موادّ الاحسان. 4 331 خوى نادانان خام و بى‏تجربه، بريدن و قطع مادّه‏هاى احسان و نيكو كارى است.

1856 61-  عجبت لمن يشترى العبيد بماله فيعتقهم كيف لا يشترى الأحرار باحسانه فيسترقّهم. 4 343 در شگفتم از كسى كه برده‏ها را با مال خود مى‏خرد و آزاد مى‏كند، چگونه است كه آزادگان را با احسان خود نمى‏خرد تا برده خويش گرداند.

1857 62-  عنوان النّبل الاحسان الى النّاس. 4 360 سر آغاز زيركى و نجابت، احسان به مردم است.

1858 63-  فضيلة الانسان بذل الاحسان. 4 422 فضيلت و برترى انسان، بخشش و احسان است.

1859 64-  قدّم احسانك تغنم. 4 503 احسان خود را (براى فرداى قيامت) از پيش فرست تا غنيمت يابى.

1860 65-  كلّ محسن مستأنس. 4 527 هر شخص نيكوكارى، انس و آرامش برقرار كند (و ديگران را به خود مأنوس كند).

1861 66-  كم من انسان استعبده احسان.

4 547 چه بسا انسانها كه احسانى او را به بردگى در آورده است.

1862 67-  كافل دوام الغنى و الامكان اتباع الاحسان الاحسان. 4 633 ضامن دوام و بر جا ماندن توانگرى و توانمندى، احسان پى در پى است.

1863 68-  من وثق باحسانك اشفق على سلطانك. 5 218 كسى كه به احسان تو اعتماد داشته باشد بيمناك باشد بر سلطنت تو (و در صدد استحكام آن بر آيد).

1864 69-  من أيقن بالجزاء أحسن. 5 210 كسى كه به روز جزا يقين داشته باشد احسان و نيكو كارى كند (نه ظلم و بيدادگرى).

1865 70-  من أيقن أحسن. 5 134 كسى كه يقين (به پاداش الهى و روز جزا) داشته باشد احسان كند.

1866 71-  من أحسن اكتسب حسن الثّناء. 5 280 كسى كه احسان كند ستايش و ثناى مردم را به دست آورد.

1867 72-  من قطع معهود احسانه قطع اللَّه موجود امكانه. 5 234 كسى كه احسان معهودى را كه خود را بدان عادت داده قطع كند، خداوند توانمندى موجود او را (بر احسان كردن) قطع كند.

1868 73-  من كتم الاحسان عوقب بالحرمان. 5 275 كسى كه احسان (ديگران) را كتمان كند (و بپوشاند) به حرمان (و محروميّت از احسان) كيفر شود.

1869 74-  من منع الاحسان سلب الامكان. 5 275 كسى كه جلوگيرى كند از احسان (و به مردم نيكى نكند) امكان و توانايى (احسان) از او گرفته شود.

1870 75-  لن يسترقّ الانسان حتّى يغمره الاحسان. 5 64 هيچگاه انسان به بندگى در نيايد تا آن گاه كه احسان او را فرا گيرد.

1871 76-  لم يدرك المجد من عداه الحمد. 5 93 به مجد و عظمت نرسد كسى كه ستايش مردم از او گذشته (و به سوى ديگران رفته) است.

1872 77-  لو رأيتم الاحسان شخصا لرأيتموه شكلا جميلا يفوق العالمين. 5 119 اگر احسان به صورت شخصى‏ در مى‏آمد (و مجسم مى‏شد) او را به شكلى زيبا مشاهده مى‏كرديد كه زيبايى‏اش بر همه جهانيان فائق و برتر بود.

1873 78-  من كثر احسانه احبّه اخوانه. 5 301 كسى كه احسانش بسيار شد برادران ايمانى‏اش او را دوست دارند.

1874 79-  من كثر احسانه كثر خدمه و أعوانه. 5 332 كسى كه احسانش بسيار شد خدمتكاران و كمك كارانش بسيار شوند.

1875 80-  من أحسن الى النّاس استدام منهم المحبّة. 5 354 كسى كه به مردم احسان كند محبت و دوستى آنها نسبت به او پاينده خواهد بود.

1876 81-  من قضى ما أسلف من الاحسان فهو كامل الحرّية. 5 355 كسى كه احسان گذشته‏اى كه به او شده قضا كند (يعنى تلافى كند) آزادگى‏اش كامل است.

1877 82-  من احسن الى رعيّته نشر اللَّه عليه جناح رحمته و أدخله فى مغفرته. 5 355 كسى كه به رعيّت خود احسان كند خداى تعالى بال رحمت خود بر او بگشايد، و او را در مغفرت و آمرزش خويش در آورد.

1878 83-  من أحسن الى النّاس حسنت عواقبه و سهلت له طرقه. 5 377 كسى كه به مردم احسان كند سرانجام كارهايش نيكو شود و راههاى آن برايش آسان گردد.

1879 84-  من أحسن الى من أساء اليه فقد اخذ بجوامع الفضل. 5 394 كسى كه احسان كند به آنكه به او بدى كرده، همه فضائل را برگرفته است.

1880 85-  من اتبع الاحسان بالاحسان و احتمل جنايات الاخوان و الجيران فقد أكمل البرّ. 5 449 كسى كه احسان پى در پى كند، و جنايتهاى برادران و همسايگان را تحمل كند به راستى كه نيكى را به كمال رسانده است.

1881 86-  من احسن الكرم الاحسان الى المسى‏ء. 6 18 از بهترين بزرگواريها، احسان به كسى است كه به انسان بدى كرده است.

1882 87-  من افضل الاحسان الاحسان الى الابرار. 6 45 از برترين احسانها احسان به نيكان است.

1883 88-  ما استرقّت الاعناق بمثل الاحسان. 6 59 گردنها در برابر چيزى همچون احسان فروتن و تسليم نشده است.

1884 89-  مع الاحسان تكون الرّفعة. 6 122 رفعت و بلندى مقام با احسان است.

1885 90-  ما توسّل احد الىّ بوسيلة اجلّ عندى من يد سبقت منّى اليه لاربيّها عنده باتباعها أختها، فانّ منع الأواخر يقطع شكر الأوائل. 6 100 هيچ كس نزد من به وسيله‏اى متوسّل نشده كه بزرگتر باشد از توسّل جستن به نعمتى كه پيشى گرفته از من به سوى او، تا بر آن بيفزايم و همتاى آن را به دنبال آن بياورم، زيرا جلوگيرى كردن از دنباله‏ها قطع كند سپاس آغازين‏ها را.

1886 91-  ما استعبد الكرام بمثل الإكرام. 6 113 چيزى همانند احسان، مردمان گرامى و والا مقام را به بردگى در نياورد.

1887 92-  نعم زاد المعاد الاحسان الى العباد. 6 161 نيكو توشه‏اى است براى معاد، احسان به بندگان خدا.

1888 93-  لا يكن المحسن و المسى‏ء عندك سواء فانّ ذلك يزهّد المحسن فى الاحسان و يتابع المسى‏ء الى الاساءة. 6 319 نبايد نيكو كار و بدكار نزد تو يكسان باشند، كه اين كار سبب مى‏شود تا نيكو كار در احسان خود بى‏رغبت شود، و بد كار در عمل بد خود شتاب بگيرد.

1889 94-  لا يكوننّ اخوك على الاساءة اليك اقوى منك على الاحسان اليه. 6 316 حتما نبايد برادرت در مورد بدى كردن بر تو نيرومندتر باشد از تو در مورد احسان به او.

1890 95-  لا منقبة افضل من الاحسان. 6 384 منقبتى (و چيزى كه مايه فخر و مباهات باشد) بهتر از احسان نيست.

1891 96-  لا فضيلة اجلّ من الاحسان. 6 379 برترى و فضيلتى بزرگتر از احسان نيست.

1892 97-  لا تذمّ أبدا عواقب الإحسان. 6 392 هيچ گاه پى آمدهاى احسان و نيكى مورد نكوهش قرار نگيرد.

1893 98-  لا يحوز الغفران الّا من قابل الاساءة بالاحسان. 6 398 غفران و مغفرت الهى را به دست نياورد جز آن كس كه بدى را به احسان پاداش دهد (و به جاى بدى احسان كند).

1894 99-  يستدلّ على المحسنين بما يجرى لهم على ألسن الاخيار و حسن الأفعال و جميل السّيرة. 6 450 رهنمون گردد به افراد نيكوكار، آنچه كه بر زبان نيكان در باره آنان جارى شود، و نيز به كارهاى نيك و سيره و روش زيبا.

1895 100-  النّاس أبناء ما يحسنون. 1 309 مردمان فرزند كارهاى نيكى هستند كه انجام دهند.

باب الحظ (بهره، بخت)

1896 1-  الحظّ يسعى الى من لا يخطبه. 1 370 بهره مى‏شتابد به سوى كسى كه از او خواستگارى نكرده (و به دنبال آن نرفته است).

1897 2-  الحظّ للانسان فى الاذن لنفسه و فى اللّسان لغيره. 2 38 بهره انسان، آنچه از راه گوش است براى خود او است، و آنچه در زبان است براى ديگران است. 

باب الحفظ (نگهدارى)

1898 1-  حفظ ما فى يدك خير لك من طلب ما فى يد غيرك. 3 411 نگه داشتن آنچه در دست تو است (و قناعت كردن بدان، كه محتاج در خواست از ديگران نشوى) بهتر است براى تو از درخواست چيزى كه در دست ديگران است.

1899 2-  عليك بحفظ كلّ امر لا تعذر باضاعته. 4 290 بر تو باد به نگهدارى كردن هر چيزى كه با از بين رفتن آن تو را معذور ندارند.

1900 3-  هلك من لم يحرز امره. 6 194 نابود گشت هر كس كه كار خود را نگهدارى نكرد.

باب الحقد (كينه توزى)

1901 1-  الحقد يذرى. 1 17 كينه، نابود مى‏كند.

1 1901 2-  الحقد مثار الغضب. 1 142 كينه، سبب بر انگيختن خشم است.

1902 3-  الحقد الأم العيوب. 1 239 كينه، پست‏ترين عيبهاست.

1903 4-  الحقود لا راحة له. 1 250 آدم كينه توز راحتى و آسايش ندارد.

1904 5-  الحقد خلق دنىّ و مرض مردى. 1 388 كينه، خويى پست است، و بيمارى نابود كننده‏اى است.

1905 6-  الحقد داء دوىّ و مرض موبى. 1 388 كينه، دردى است سخت و دردناك، و بيمارى وبادارى است.

1906 7-  الدّنيا اصغر و أحقر و أنزر من أن تطاع فيها الأحقاد. 2 52 دنيا كوچكتر و حقيرتر و كمتر از آن است كه از كينه‏ها پيروى شود (و آدمى به دنبال كينه توزى برود).

1907 8-  الحقود معذّب النّفس متضاعف الهمّ. 2 91 آدم كينه توز جانش در شكنجه و عذاب، و اندوهش چند برابر است.

1908 9-  الحقد من طبائع الأشرار. 2 163 كينه توزى از خصلتهاى بدان و بدكاران است.

1909 10-  الحقد نار لا تطفئ الّا بالظّفر. 2 163 كينه آتشى است كه جز به غلبه و ظفر خاموش نشود.

1910 11-  احترسوا من سورة الجمد و الحقد و الغضب و الحسد، و اعدّوا لكلّ شي‏ء من ذلك عدّة تجاهدونه بها من الكفر في العاقبة، و منع الرّذيلة و طلب الفضيلة، و صلاح الآخرة و لزوم الحلم. 2 265 خود را نگهداريد از تندى بخل و كينه و خشم و حسد، و براى مبارزه با هر يك از آنها ابزار و سلاح لازم را تهيه كنيد كه به وسيله آن ابزار با آنها بجنگيد و از آن جمله است: انديشه كردن در سر انجام كار، جلوگيرى از پستى و رذالت، طلب فضيلت، صلاح آخرت، و ملازم بودن با حلم و بردبارى.

1911 12-  الام الخلق الحقد. 2 383 پست‏ترين خويها كينه است.

1912 13-  اشدّ القلوب غلّا قلب الحقود. 2 386 سخت‏ترين دلها از نظر آلودگى و ناصافى، دل شخص كينه توز است.

1913 14-  انّما اللّبيب من استسلّ الأحقاد. 3 76 به راستى عاقل و خردمند كسى است كه كينه‏ها (ى مردم) را از دل بيرون كرده باشد.

1914 15-  بئس العشير الحقود. 3 254 آدم كينه‏ور بد معاشرى است.

1915 16-  تجنّبوا تضاغن القلوب و تشاحن الصّدور، و تدابر النّفوس و تخاذل الايدى، تملكوا امركم. 3 304 از كينه توزى دلها، و دشمنى داشتن در سينه‏ها، و پشت كردن به يكديگر، و يارى ندادن و دستگيرى نكردن از همديگر، دورى و اجتناب كنيد، تا زمام امور خود را به دست گيريد.

1916 17-  رأس العيوب الحقد. 4 51 اساس و سر عيبها كينه است.

1917 18-  سبب الفتن الحقد. 4 121 سبب فتنه‏ها كينه است.

1918 19-  سلاح الشّرّ الحقد. 4 129 سلاح بدى و شرّ، كينه است.

1919 20-  شرّ ما سكن القلب الحقد. 4 164 بدترين چيزى كه در قلب جاى گير شود كينه است.

1920 21-  طهّروا قلوبكم من الحقد فانّه داء موبى. 4 256 دلهاتان را از كينه پاك كنيد كه بيمارى وبا آورى است.

1921 22-  من كثرة حقده قلّ عتابه. 5 203 كسى كه كينه‏اش بسيار باشد عتاب او (و سرزنش و گله‏اش) كم است. 

1922 23-  ليس لحقود اخوّة. 5 80 آدم كينه توز آخوّت و برادرى ندارد.

1923 24-  من اطّرح الحقد استراح قلبه و لبّه. 5 236 كسى كه كينه را از درون خود به يك سو اندازد دل و قلبش آسوده و راحت شود.

1924 25-  من زرع الاحن حصد المحن. 5 457 كسى كه تخم كينه (در دل) بكارد محنت و اندوه درو كند.

1925 26-  ما أنكد عيش الحقود. 6 55 چه سخت است زندگى كينه توز.

1926 27-  لا مودّة لحقود. 6 346 شخص كينه توز دوستى ندارد.

1927 28-  لا يكون الكريم حقودا. 6 368 انسان كريم و بزرگوار كينه توز نيست.

باب الحقّ

1928 1-  الحقّ سيف قاطع. 1 146 حق، شمشيرى است برنده.

1929 2-  الحقّ افضل سبيل. 1 155 حق، بهترين راههاست.

1930 3-  الحقّ أقوى ظهير. 1 187 حق، نيرومندترين پشتيبان است. (يعنى همان حقانيّت صاحب حق نيرومندترين پشتيبان او است).

1931 4-  الحقّ اوضح سبيل. 1 193 حق آشكارترين راههاست.

1932 5-  المغلوب بالحقّ غالب. 1 267 كسى كه به خاطر حق مغلوب شده (در حقيقت) غالب است.

1933 6-  المحارب للحقّ محروب. 1 273 كسى كه به جنگ حق برود شكست خورده است.

1934 7-  الحقّ احقّ ان يتّبع. 1 319 حق، براى پيروى شايسته‏تر است.

1935 8-  التّعاون على اقامة الحقّ امانة و ديانة. 1 350 يارى دادن و هميارى براى اقامه حق و بر پا داشتن آن، اداى امانت  و ديندارى است.

1936 9-  الحقّ سيف على اهل الباطل. 1 377 حق، شمشيرى است در برابر اهل باطل.

1937 10-  الحقّ منجاة لكلّ عامل. 1 378 حق، وسيله نجاتى است براى كسى كه بدان عمل كند.

1938 11-  الحقّ ابلج، منزّه عن المحاباة و المراياة. 2 44 حق، آشكار و روشن است و از نياز داشتن به يارى دادن و انكار و جدال دور و منزّه است.

1939 12-  اعرفوا الحقّ لمن عرفه لكم صغيرا كان او كبيرا، وضيعا كان أو رفيعا. 2 265 بشناسيد حق كسى كه حق شما را مى‏شناسد، كوچك باشد يا بزرگ، از نظر رتبه پست باشد يا بلند.

1940 13-  اصبر على مرارة الحقّ و ايّاك ان تنخدع لحلاوة الباطل. 2 237 بر تلخى حق صبر كن، و بپرهيز از اين كه فريب شيرينى باطل را بخورى.

1941 14-  الزموا الحقّ تلزمكم النّجاة. 2 240 ملازم حق باشيد تا رستگارى ملازم شما گردد.

1942 15-  اركب الحقّ و ان خالف هواك و لا تبع آخرتك بدنياك. 2 181 بر مركب حق سوار شو اگر چه با خواسته‏ات مخالف باشد و آخرتت را به دنيا مفروش.

1943 16-  الزم الحقّ ينزّلك منازل اهل الحقّ يوم لا يقضى الّا بالحقّ. 2 196 ملازم حق باش تا تو را در منزلگاههاى طرفداران حق فرود آورد، در آن روزى كه جز به حق حكم نشود.

1944 17-  الا و انّ من لا ينفعه الحقّ يضرّه الباطل، و من لا يستقم به الهدى يجرّ به الضّلال الى الرّدى. 2 332 آگاه باشيد كه به راستى هر كس كه حق سودش ندهد باطل زيانش رساند، و كسى كه هدايت او را به راه راست در نياورد، گمراهى او را به سوى هلاكت و نابودى كشاند.

1945 18-  اصدق القول ما طابق الحقّ. 2 401 راست‏ترين گفتارها آن است كه با حق مطابق باشد.

1946 19-  اعقل النّاس من ذلّ للحقّ فاعطاه من نفسه، و عزّ بالحقّ فلم يهن اقامته و حسن العمل به. 2 477 خردمندترين مردم كسى است كه در برابر حق تسليم گردد، و از مقاومت خويش در برابر آن بگذرد، و به وسيله حق (و تسليم شدن در برابر آن) عزيز گردد، و اقامه حق و بر پا داشتن آن و نيكو انجام دادن آن را سبك نشمارد.