غرر الحكم و درر الكلم جلد ۱

قاضى ناصح الدين ابو الفتح عبد الواحد بن محمد تميمى آمدى
ترجمه : سيد هاشم رسولى محلاتى

- ۳ -


265 175-  ما أعظم المصيبة في الدّنيا مع عظم الفاقة غدا. 6 90 چه بزرگ است ماتم و عزاى دنيا با وجود بزرگى نياز و احتياج در فرداى قيامت.

266 176-  وقّ نفسك نارا وقودها النّاس و الحجارة بمبادرتك الى طاعة اللَّه و تجنّبك معاصيه و توخّيك رضاه. 6 234 خود را نگه دار از آتشى كه آتشگيره‏اش مردم و سنگها هستند، با پيشى جستن به سوى فرمانبردارى خدا و دورى گزيدن‏ از نافرمانيهايش و طلب خوشنودى او.

267 177-  لا ترغب فيما يفنى و خذ من الفناء للبقاء. 6 281 رغبت نكن در آنچه فانى شود و از دنياى فانى براى جهان پايدار توشه برگير.

268 178-  لا ترغب في كلّ ما يفنى و يذهب، فكفى بذلك مضرّة. 6 268 رغبت نكن در هر چه فانى مى‏شود و از بين مى‏رود، كه همين براى زيان آدمى كافى است.

269 179-  من احبّ رفعة الدّنيا و الآخرة فليمقت في الدّنيا الرّفعة. 5 386 كسى كه رفعت مقام دنيا و آخرت را خواهد، بايد بلندى و رفعت دنيا را دشمن دارد.

270 180-  كونوا قوما صيح بهم فانتبهوا. 4 617 از مردمانى باشيد كه بر سرشان فرياد كشيده و بيدار شده‏اند.

271 181-  رويدا يسفر الظّلام كان قد وردت الاظعان، يوشك من اسرع ان يلحق. 4 97 مهلتى، تا تاريكى‏ها بر طرف گردد، گويا هودجها رسيد، نزديك است كه شتابنده بپيوندد.  272 182-  قد اسفرت السّاعة عن وجهها و ظهرت العلامة لمتوسّمها. 4 476 به راستى كه قيامت پرده از چهره برگرفته، و نشانه آن براى آن كس كه فراست دارد آشكار گرديده.

273 183-  يا أيّها النّاس الى كم توعظون و لا تتّعظون فكم قد وعظكم الواعظون و حذّركم المحذّرون و زجركم الزّاجرون و بلّغكم العالمون و على سبيل النّجاة دلّكم الأنبياء و المرسلون و أقاموا عليكم الحجّة و أوضحوا لكم المحجّة، فبادروا العمل، و اغتنموا المهل، فانّ اليوم عمل و لا حساب و غدا حساب و لا عمل، و سيعلم الّذين ظلموا أىّ منقلب ينقلبون. 6 463 اى مردم تا به كى پند داده مى‏شويد ولى پند نمى‏گيريد چه بسا پند دهندگانى شما را پند داده، و بيم دهندگانى كه بيمتان داده، و باز دارندگانى كه بازتان داشته، و عالمانى كه به شما ابلاغ كرده‏اند و به راه رستگارى پيامبران و رسولان شما را راهنمايى كرده، و حجّتها را بر شما اقامه كرده، و راه را بر شما آشكار ساخته‏اند، پس بيائيد و به عمل مبادرت كرده و فرصتها را مغتنم شماريد كه به راستى امروز روز عمل است و حسابى در كار نيست، ولى فردا روز حساب است و عملى در كار نيست، و به زودى مى‏دانند آنها كه ستم كرده‏اند كه به چه جاى بازگشتى بازگشت مى‏كنند

باب الاخوة (برادرى)

274 1-  الأخوان افضل العدد. 1 262 برادران بهترين وسيله (و ابزار) براى روزهاى سخت زندگى هستند.

275 2-  الملل يفسد الاخوّة. 1 279 آزردگى، برادرى را تباه كند.

276 3-  المعين على الطّاعة خير الأصحاب. 1 298 بهترين ياران و همراهان كسى است كه انسان را بر اطاعت حق يارى دهد.

277 4-  الفقد الممرض فقد الأحباب. 1 303 فقدانى كه آدمى را بيمار كند، فقدان دوستان و از دست دادن آنان است.

278 5-  الدّهر موكّل بتشتيت الالّاف. 1 307 روزگار مأمور گشته به پراكنده كردن كسانى كه با هم الفت و انس دارند.  279 6-  الصاحب كالرّقعة فاتّخذه‏

مشاكلا. 1 309 همراه تو همچون تكّه پارچه‏اى است كه لباس را بدان وصله كنند پس با كسى مصاحبت كن كه شباهت با تو داشته باشد. (و وصله ناجور نباشد)

280 7-  الغريب من ليس له حبيب. 1 315 غريب (تنها و بيگانه) كسى است كه دوستى ندارد.

281 8-  اخوان الدّين أبقى مودّة. 1 358 برادران دينى در دوستى پايدارترند.

282 9-  أخ تستفيده خير من أخ تستزيده. 1 359 برادرى كه از (كمال يا علم) او بهره گيرى بهتر است از برادرى كه تو بر (كمال يا علم) او بيفزايى.

283 10-  الاخوان زينة في الرّخاء و عدّة في البلاء. 1 394 برادران زيورند در فراخى زندگى، و پشتوانه‏اى هستند در گرفتارى.

284 11-  الصّديق افضل العدّتين. 2 28 دوست راستين در مقايسه با پشتوانه‏هاى ديگر بهترين پشتوانه است.

285 12-  الاخوان في اللَّه تعالى تدوم مودّتهم لدوام سببها. 2 50 برادرانى كه برادريشان در راه خدا باشد دوستيشان پايدارتر است به خاطر پايدار بودن سبب دوستى (كه خداى تعالى است).

286 13-  اخوان الدّنيا تنقطع مودّتهم لسرعة انقطاع اسبابها. 2 50 برادران دنيايى دوستيشان بريده شود چون وسائل و اسباب آن دوستى، به زودى بريده خواهد شد.

287 14-  اخوان الصّدق زينة في السرّاء و عدّة في الضّراء. 2 53 برادران راستين زيورند در خوشى و پشتوانه‏اى هستند در سختى.

288 15-  الأخ المكتسب في اللَّه اقرب الأقرباء و احمّ من الامّهات و الآباء. 2 63 آن برادرى كه در راه خدا به دست آمده‏ (و پيوند الهى دارد) نزديك‏ترين نزديكان و خويشاوندتر از پدران و مادران است.

289 16-  اخوك في اللَّه من هداك الى رشاد و نهاك عن فساد و اعانك الى اصلاح معاد. 2 80 برادر تو در راه خدا آن كسى است كه تو را به راه راست هدايت كند، و از فساد و تباهى باز دارد، و در راه اصلاح معاد ياريت دهد.

290 17-  اخوك الصّديق من وقاك بنفسه و آثرك على ماله و ولده و عرسه. 3 111 برادر راستين تو كسى است كه تو را با جان خويش نگهبانى كند، و بر مال و فرزند و زن خويش مقدّم دارد.

291 18-  الأخوان جلاء الهموم و الأحزان. 2 143 برادران زداينده غمها و اندوههايند.

292 19-  احمل نفسك عند شدّة أخيك على اللّين، و عند قطيعته على الوصل، و عند جموده على البذل، و كن للّذى يبدو منه حمولا و له وصولا. 2 229 خويشتن را در هنگام درشتى كردن برادرت به نرمى وادار، و هنگام بريدن او بر پيوند، و در وقت خشكى او بر بذل و دهش، و در برابر آنچه از (بديها از) او آشكار شود بردبارى كن، و براى او وسيله پيوندى باش.

293 20-  احمل نفسك مع أخيك عند صرمه على الصّلة، و عند صدوده على اللّطف و المقاربة، و عند تباعده على الدّنوّ، و عند جرمه على العذر، حتّى كأنّك له عبد و كأنّه ذو نعمة عليك، و ايّاك أن تضع ذلك في غير موضعه او تفعله مع غير أهله. 2 229 خود را نسبت به برادر خود وادار كه هنگام گسستن او پيوند كنى، و هنگام كناره گيرى‏اش بر او لطف كرده و نزديك گردى، و هنگام دورى به او نزديك شوى، و هنگام جرم و بد كارى معذورش دارى، تا بدان حدّ كه گويا تو بنده او هستى و او حقّ نعمت بر تو دارد، اما بر حذر باش از اين كه اين دستورات را در غير جاى خود به كار برى (و با مردمان منافق و بى‏دين اين گونه رفتار كنى) يا با كسى كه شايستگى آن را ندارد چنين كنى.

294 21-  اختر من كلّ شي‏ء جديده و من الإخوان اقدمهم. 2 233 بر گزين از هر چيز تازه‏اش را ولى از برادران قديمى‏ترينشان را انتخاب كن.

295 22-  اطع اخاك و ان عصاك، وصله و ان جفاك. 2 175 از برادرت فرمانبردارى كن اگر چه او نافرمانى‏ات كند، و با او پيوند كن اگر چه او با تو جفا كند.

296 23-  اذكر اخاك اذا غاب بالّذى تحبّ أن يذكرك به، و ايّاك و ما يكره، و دعه ممّا تحبّ ان يدعك منه. 2 207 هنگامى كه برادرت پنهان و غايب است او را چنان ياد كن كه دوست مى‏دارى او همان گونه تو را ياد كند، و بپرهيز از ذكر آنچه خوش ندارد، و باز دار او را از (عمل به) آنچه دوست مى‏دارى كه وى تو را از (عمل به) آن باز دارد.

297 24-  ايّاك ان تغفل عن حقّ اخيك اتّكالا على واجب حقّك عليه، فانّ لاخيك عليك من الحقّ مثل الّذى لك عليه. 2 301 بپرهيز از اين كه از حقّ برادرت غافل شوى به اعتماد حق واجبى كه تو بر او دارى، زيرا برادر تو نيز همانند آن حقى را بر تو دارد كه تو بر او دارى.

298 25-  ايّاك ان تهمل حقّ اخيك اتّكالا على ما بينك و بينه، فليس لك باخ من اضعت حقّه. 2 302 بپرهيز از اين كه حق برادرت را واگذارى به اعتماد رفاقت و يگانگى كه ميان تو و او وجود دارد، زيرا كسى كه تو حق او را ضايع و تباه كنى برادر تو نيست.

299 26-  أشرف المروءة حسن الاخوّة. 2 396 شريف‏ترين مردانگى، نيكو برادرى كردن است.

300 27-  افضل العدد، ثقات الاخوان. 2 403برترين پشتوانه‏ها، برادران مورد وثوق و اطمينان هستند.

301 28-  انّ اخاك حقّا، من غفر زلّتك، و سدّ خلّتك، و قبل عذرك، و ستر عورتك، و نفى وجلك، و حقّق املك. 2 609 به راستى كه برادر حقيقى تو آن كسى است كه لغزشت را بپوشاند و شكستگى زندگى‏ات را ببندد، عذرت را بپذيرد، و زشتى و عيب تو را بپوشاند، و ترس تو را برطرف كند، و اميد تو را به انجام رساند.

302 29-  افضل العدد اخ وفىّ، و شقيق زكىّ. 2 431 برترين پشتوانه‏ها (براى روزهاى سخت زندگى) برادرى است با وفا و همانندى است كه پاكيزه باشد.

303 30-  ابعد النّاس سفرا من كان سفره فى ابتغاء اخ صالح. 2 459 دورترين سفرها براى مردم، سفر كسى است كه به دنبال يافتن برادرى شايسته و صالح سفر كرده باشد.

304 31-  اصدق الاخوان مودّة افضلهم لاخوانه في السّرّاء و الضّرّاء مواساة. 2 446 صادق‏ترين برادرها در دوستى، آن برادرى است كه مواسات و برابرى او نسبت به برادرانش در خوشى و سختى بيشتر باشد.

305 32-  خير الاخوان اعونهم على الخير و اعملهم بالبرّ و ارفقهم بالمصاحب. 3 464 بهترين برادران كسى است كه كمكش بر كار خير از ديگران بيشتر، و در انجام كار نيك از ديگران جلوتر، و نسبت به ياران و همراهان نرمخوتر باشد.

306 33-  خير كلّ شي‏ء جديده، و خير الاخوان اقدمهم. 3 462 بهترين هر چيز تازه آن است، ولى بهترين برادران قديمى‏ترين آنهاست.

307 34-  خليل المرء دليل على عقله و كلامه برهان فضله. 3 461 دوست هر انسان راهنماى عقل و خرد او و گفتارش دليل بر فضل و كمال او است.

308 35-  خير اخوانك من كثر اغضابه لك في الحقّ. 3 431 بهترين برادران تو آن كسى است كه تو را در راه حقّ زياد به خشم آورد.

309 36-  خير الاخوان أنصحهم، و شرّهم أغشّهم. 3 433 بهترين برادران خير خواه‏ترين آنها و بدترين برادران خيانتكارترين آنها است.

310 37-  خير الاخوان من اذا فقدته لم تحبّ البقاء بعده. 3 433 بهترين برادران كسى است كه چون او را از دست بدهى و نيابى، زنده ماندن پس از او را دوست نداشته باشى.

311 38-  خير اخوانك من دلّك على هدى و اكسبك تقى، و صدّك عن اتّباع هوى. 3 436 بهترين برادرانت كسى است كه تو را بر هدايت رهنمون باشد. و به تقوا وا دارد، و از پيروى كردن هوا و هوس بازت دارد.

312 39-  خير اخوانك من واساك. 3 437 بهترين برادرانت كسى است كه با تو مواسات داشته باشد.

313 40-  خير اخوانك من دعاك الى صدق المقال بصدق مقاله، و ندبك الى افضل الاعمال بحسن اعماله. 3 434 بهترين برادرانت كسى است كه به گفتار راست خود به راست گويى دعوتت كند، و با كارهاى نيكش تو را به بهترين كارها فرا خواند.

314 41-  خير اخوانك من سارع الى الخير و جذبك اليه، و امرك بالبرّ و اعانك عليه. 3 433 بهترين برادرانت كسى است كه به خير و خوبى از ديگران پيشى گيرد و تو را به سوى آن بكشاند، و به كار نيك وادارد و بر انجام آن ياريت دهد.

315 42-  خير الاخوان من لم تكن على الدّنيا اخوّته. 3 433 بهترين برادران كسى است كه برادرى‏اش بر دنيا پى ريزى نشده باشد.

316 43-  خير اخوانك من واساك بخيره، و خير منه من اغناك عن غيره. 3 432 بهترين برادرانت كسى است كه با خير و خوبى خود با تو مواسات داشته باشد، و بهتر از او كسى است كه تو را از ديگران بى‏نياز سازد.

317 44-  خير الأخوان من لم يكن على اخوانه مستقصيا. 3 429 بهترين برادران كسى است كه نسبت به برادران خود سخت گير و خرده گير نباشد.

318 45-  خير اخوانك من واساك، و خير منه من كفاك، و ان احتاج اليك اعفاك. 3 427 بهترين برادرانت كسى است كه با تو مواسات و برابرى داشته باشد، و بهتر از او كسى است كه تو را كفايت كند، و اگر به تو نيازمند هم شود تو را معاف داشته و ببخشايد.

319 46-  خير الاخوان من كانت في اللَّه مودّته. 3 433 بهترين برادران كسى است كه دوستى‏اش در راه خدا باشد.

320 47-  خير الاخوان اقلّهم مصانعة في النّصيحة. 3 426 بهترين برادران كسى است كه در باره خير خواهى و نصيحت كمتر مدارا و چرب زبانى كند (و به طور صريح و آشكارا تو را نصيحت كند).

321 48-  خير الاخوان من لا يحوج اخوانه الى سواه. 3 427 بهترين برادران كسى است كه برادرانش را به ديگرى نيازمند نكند (و خود نيازشان را برطرف سازد).

322 49-  خير اخوانك من عنّفك في طاعة اللَّه سبحانه. 3 427 بهترين برادرانت كسى است كه در راه اطاعت خداى سبحان بر تو سخت گيرد و خشونت به خرج دهد.

323 50-  شكر نظيرك بحسن الاخاء. 4 158 سپاسگزارى و شكر تو در برابر افرادى همانند خود، به اين است كه برادرى را نيكو كنى.

324 51-  ساعد اخاك على كلّ حال و زل‏ معه حيثما زال. 4 134 يارى كن برادر خود را بر هر حالى، و برو به همراه او هر كجا برود.

325 52-  ربّ اخ لم تلده امّك. 4 76 چه بسا برادرى كه مادر تو او را نزاييده (بلكه بر اثر صميميت در دوستى برادر تو شده) 326 53-  ربّ عشير غير حبيب. 4 71 چه بسا فاميلى كه دوست نيست.

327 54-  شرّ الاتراب الكثير الارتياب. 4 177 بدترين همسالان و همدمان كسى است كه شك و ترديدش در كارها زياد باشد.

328 55-  شرّ الاصحاب السّريع الانقلاب. 4 177 بدترين همراهان و ياران كسى است كه زود تغيير حالت مى‏دهد.

329 56-  شرّ اخوانك و اغشّهم لك من اغراك بالعاجلة، و الهاك عن الآجلة. 4 176 بدترين برادران تو و خيانتكارترين‏شان كسى است كه تو را بر دنيا تشويق و ترغيب نمايد و از آخرت غافل و سرگرم سازد.

330 57-  شرّ اخوانك من تثبّط عن الخير و ثبّطك معه. 4 175 بدترين برادرانت كسى است كه از كار خير خوددارى كند و تو را نيز همانند خود از كار خير باز دارد.

331 58-  شرّ اخوانك الغاشّ المداهن. 4 174 بدترين برادرانت خيانتكارى است كه ظاهر سازى كند.

332 59-  شرّ اخوانك من داهنك في نفسك، و ساترك عيبك. 4 173 بدترين برادرانت كسى است كه تو را در باره خودت فريب داده و ظاهر سازى كند، و عيب تو را از خودت بپوشاند.

333 60-  شرّ اخوانك من اغراك بهوى و ولّهك بالدّنيا. 4 171 بدترين برادرانت كسى است كه تو را به پيروى هوا و هوس تشويق كرده و نسبت به دنيا فريفته و شيدا كند.

334 61-  شرّ الاخوان المواصل عند الرّخاء، و المفاصل عند البلاء.

4 171 بدترين برادران كسى است كه در فراخى زندگى بپيوندد، و در گرفتارى فاصله گيرد و جدا شود.

335 62-  شرّ الاخوان الخاذل. 4 170 بدترين برادران كسى است كه انسان را يارى نكند.

336 63-  شرّ اخوانك من يبتغى لك شرّ يومه. 4 170 بدترين برادران كسى است كه روز بد خود را براى تو نيز بخواهد (كه تو هم در بدى مانند او گردى).

337 64-  شرّ اخوانك من احوجك الى مداراة، و الجأك الى اعتذار. 4 167 بدترين برادرانت كسى است كه تو را ناچار به سازش كند، و مجبور به عذر خواهى نمايد.

338 65-  شرّ اخوانك من ارضاك بالباطل. 4 166 بدترين برادران تو كسى است كه تو را به كار باطل خوشنود سازد. (يعنى براى خوشنودى تو دست به كار باطل زند، يا تو را با كار باطل خوشنود كند)

339 66-  عليك بمواخاة من حذّرك و نهاك، فانّه ينجدك و يرشدك. 4 296 بر تو باد به برادرى كسى كه تو را (از كار بد و عذاب الهى) بيم دهد و باز دارد، كه چنين برادرى تو را به بلندى رسانده و به راه راست هدايت كند.

340 67-  على التّواخى في اللَّه تخلص المحبّة. 4 315 بر پايه برادرى در راه خدا، دوستى، خالص و پاك گردد.

341 68-  فقد الاخوان موهى الجلد. 4 415فقدان برادران، نيرو و توان (يا آدم نيرومند و پر توان) را سست گرداند.

342 69-  قد يتفاصل المتفاصلان و يشتّ جمع الاليفين. 4 473 گاه است كه دو گروه به هم پيوسته جدا مى‏شوند، و دو دسته مردمان هم خوى و همدم پراكنده مى‏شوند.

343 70-  قليل من الاخوان من ينصف. 4 499 برادرانى كه انصاف را رعايت كنند اندكند.

344 71-  من لا اخا له لا خير فيه. 5 224 كسى كه برادرى ندارد خيرى ندارد.

345 72-  من آخى في اللَّه غنم. 5 159 كسى كه در راه خدا برادرى گيرد سود برد.

346 73-  من آخى في الدّنيا حرم. 5 159 كسى كه در راه دنيا برادرى بر قرار سازد محروم گردد.

347 74-  من استطال على الاخوان لم يخلص له انسان. 5 286 كسى كه بر برادران سر بزرگى و تكبر كند، هيچ انسانى با او خالص و صاف نباشد.

348 75-  ليس لك باخ من احتجت الى مداراته. 5 85 برادرت نيست كسى كه تو نيازمند باشى (در همه جا و در هر كارى اگر چه خلاف باشد) با او مدارا كنى.

349 76-  ليس لك باخ من احوجك الى حاكم بينك و بينه. 5 85 برادرت نيست كسى كه تو را محتاج به حاكمى ميان تو و خود سازد.

350 77-  لم يسد من افتقر اخوانه الى غيره. 5 93 به آقايى و سيادت نرسد كسى كه برادرانش جز او نيازمند به ديگرى باشند.

351 78-  من كان ذا حفاظ و وفاء لم يعدم حسن الاخاء. 5 356 كسى كه نگه دار و باوفا باشد از برادرى نيك برخوردار است.

352 79-  من لا اخوان له لا أهل له. 5 363 كسى كه برادرانى ندارد كس و كارى ندارد.

353 80-  من ناقش الاخوان قلّ صديقه. 5 365 كسى كه با برادران ستيزه جويى كند دوستش كم باشد.

354 81-  من تشاغل بالسلطان لم يتفرّغ للاخوان. 5 465 كسى كه سرگرم به كار پادشاه شود فراغت رسيدگى به برادران را ندارد.

355 82-  من فقد اخا في اللَّه، فكانّما فقد أشرف اعضائه. 5 472 كسى كه برادر خدايى خود را از دست دهد، گويا شريف‏ترين عضو خود را از دست داده است.

356 83-  من عجز الرأي استفساد الاخوان. 6 16 از ناتوانى تدبير است كه انسان برادران را به تباهى كشاند و از دست بدهد.

357 84-  من اعظم الحمق مؤاخاة الفجّار. 6 21 از بزرگترين حماقتها، برادرى با گنهكاران است.

358 85-  من المروّة احتمال جنايات الاخوان. 6 46 تحمل كردن تبهكارى برادران از بزرگوارى است.

359 86-  ما أقبح القطيعة بعد الصّلة، و الجفاء بعد الاخاء، و العداوة بعد الصّفاء، و زوال الالفة بعد استحكامها. 6 115 چه زشت است بريدن (دوستى) پس از پيوند، و بى‏وفايى پس از برادرى، و دشمنى پس از صفا (و صداقت) و از ميان رفتن الفت و صميميت پس از استحكام و استوارى آن.

360 87-  ما سعد من شقى اخوانه. 6 56 نيكبخت نگردد كسى كه برادرانش نگون بخت باشند.

361 88-  موت الاخ قصّ الجناح و اليد. 6 135 مرگ برادر (همچون) چيده شدن و بريده شدن بال و دست است.

362 89-  ما اكثر الاخوان عند الجفان، و اقلّهم عند حادثات الزّمان. 6 96 چه بسيارند برادران در كنار سفره‏هاى رنگين، و چه اندكند در هنگام پيش آمدهاى ناگوار زمان.

363 90-  ما تواخى قوم على غير ذات اللَّه سبحانه الّا كانت أخوّتهم عليهم ترة يوم العرض على اللَّه سبحانه. 6 100 هيچ گروهى نيست كه بر پايه چيزى جز خداى سبحان برادرى كنند، جز آنكه برادرى آنها در روز قيامت كه در پيشگاه خداى سبحان قرار گيرند براى آنها نقصى باشد.

364 91-  ما يمنع احدكم ان يلقى اخاه بما يكره من عيبه الّا مخافة ان يلقاه بمثله، قد تصافيتم على حبّ العاجل و رفض الآجل. 6 101 چيزى جلوى شما را نگيرد و مانع نشود از اين كه چون عيبى از برادرانتان مشاهده كنيد به او تذكر ندهيد جز ترس از اين كه او نيز همين كار را نسبت به شما انجام دهد (و هنگام ديدن عيبتان به شما تذكر دهد) و بدين ترتيب شما دست به هم داده و در مورد دوستى دنيا و رها كردن آخرت دوستانه با هم كنار آمده‏ايد.

365 92-  نظام المروّة حسن الاخوّة، و نظام الدّين حسن اليقين. 6 176 نظام مردانگى، برادرى خوب است، و نظام دين، يقين نيكو است.

366 93-  لا تستكثرنّ من إخوان الدّنيا، فانّك إن عجزت عنهم تحوّلوا أعداء، و إنّ مثلهم كمثل النّار، كثيرها يحرق و قليلها ينفع. 6 322 برادران دنيايى را زياد مكن كه اگر از نگهدارى آنها ناتوان شدى دشمنت گردند، و به راستى حكايت آنان حكايت آتش است كه زيادش بسوزاند و كم آن سود دهد.

367 94-  لا تصرم اخاك على ارتياب و لا تهجره بعد استعتاب. 6 284 بر مبناى شك و ترديد برادرى خود را با برادرت قطع مكن، و پس از عذر خواهى و دلجويى از او دورى مكن.

368 95-  عليك باخوان الصّفا فانّهم زينة في الرّخاء و عون في البلاء. 4 294 بر تو باد به برادران با صفا (و پاك دل) كه به راستى آنان در فراخى زندگى زيورند، و در بلا و گرفتارى كمك و ياور هستند.

369 96-  لا تضيّعنّ حقّ اخيك اتّكالا على ما بينك و بينه، فليس لك بأخ من أضعت حقّه. 6 316 با تكيه بر رفاقتى كه ميان تو و برادرت هست حقّ او را تباه و ضايع مكن، كه برادرت نيست كسى كه تو حقّش را ضايع كنى.

370 97-  لا تواخ من يستر مناقبك و ينشر مثالبك. 6 340 برادرى مكن با كسى كه منقبت‏ها و خوبى‏هايت را مى‏پوشاند، ولى عيبهايت را بگستراند و نشر دهد.

371 98-  لا تطلبنّ الاخاء عند أهل الجفاء، و اطلبه عند أهل الحفاظ و الوفاء. 6 340 نزد مردمان جفا پيشه برادرى مجوى بلكه نزد مردمانى كه شرط برادرى نگه دارند و باوفا باشند برادرى را بجوى.

372 99-  لا تصفو الخلّة مع غير اديب. 6 375 دوستى با كسى كه اديب و سخن سنج نيست با صفا و پاكيزه نباشد.

373 100-  لا خير في اخ لا يوجب لك مثل الّذى يوجب لنفسه. 6 428 در برادرى كه نخواهد براى تو آنچه را براى خود خواهد خيرى نيست.

374 101-  لا يكون الصّديق صديقا حتّى يحفظ اخاه في غيبته و نكبته و وفاته. 6 411 دوست راستين نيست مگر كسى كه از برادر خود در پنهانى و غيابش و بيچارگى و مرگش نگهدارى كند.

375 102-  جمال الأخوّة إحسان العشرة و المواساة مع العسرة. 3 375 زيبايى برادرى معاشرت نيك، و مواسات و برابرى با وجود تنگى و تنگدستى است.

376 103-  حسن اللّقاء يزيد في تأكّد الإخاء. 3 386 خوش ديدارى و برخورد خوب در استحكام پيوند برادرى بيفزايد.

377 104-  حسن الإخاء يجزل الأجر و يجمل الثّناء. 3 386 نيكو برادرى كردن پاداش را بزرگ و مدح و ستايش را نيكو كند.

378 105-  يغتنم مؤاخاة الأخيار، و يجتنب مصاحبة الأشرار و الفجّار. 6 474 برادرى با نيكان را بايد مغتنم دانست، و از مصاحبت و همدمى با بدان و بدكاران بايد پرهيز كرد.

379 106-  إن أردت قطيعة أخيك فاستبق له من نفسك بقيّة يرجع اليها ان بدا له ذلك يوما مّا. 3 7 اگر خواستى از برادرت ببرى، بخشى از رفاقت خويش را بر جاى نه، كه اگر خواست روزى باز گردد بتواند.

380 107-  إذا تأكّد الإخاء سمج الثّناء. 3 119 هنگامى كه برادرى محكم شد مدح و ثنا گفتن از يكديگر زشت گردد.

381 108-  إذا آخيت فأكرم حقّ الإخاء. 3 120 هر گاه (با كسى) برادرى كردى، حق برادرى را گرامى بدار.

382 109-  إذا وثقت بمودّة أخيك فلا تبال متى لقيته و لقيك. 3 144 هنگامى كه به دوستى برادرت اطمينان يافتى، باكى نداشته باش كه چه زمانى او را ديدار كنى، و چه زمانى او تو را ديدار كند (و در اين باره سخت گيرى نكن).

383 110-  اذا اتّخذك وليّك أخا فكن له‏ عبدا، و امنحه صدق الوفاء و حسن الصّفاء. 3 177 هنگامى كه دوستت تو را به برادرى خويش بر گرفت تو براى او (به صورت) بنده‏اى باش، و صداقت در وفادارى، و نيكويى صفا و صميميت را به او عطا كن.

384 111-  بالتّواخي في اللَّه تثمر الأخوّة. 3 208 با برادرى در راه خدا است كه درخت برادرى ميوه بخشد.

385 112-  تبتنى الأخوّة في اللَّه على التّناصح في اللَّه، و التّباذل في اللَّه، و التّعاون على طاعة اللَّه، و التّناهى عن معاصى اللَّه، و التّناصر في اللَّه، و اخلاص المحبّة. 3 299 پى ريزى شده است برادرى در راه خدا بر خير خواهى يكديگر در راه خدا، و بخشش كردن به يكديگر در راه خدا، و كمك كردن به يكديگر بر اطاعت خدا، و باز داشتن يكديگر از نافرمانى خدا، و يارى كردن يكديگر در راه خدا، و اخلاص دوستى با يكديگر.

386 113-  ثمرة الأخوّة حفظ الغيب و إهداء العيب. 3 330 ميوه برادرى نگه داشتن غيب (يعنى در پنهانى نيز مانند حضور شئون برادرى را حفظ كند) و هديه كردن عيب به يكديگر است.

387 114-  كان لى فيما مضى اخ في اللَّه و كان يعظّمه في عينى صغر الدّنيا في عينه. و كان خارجا عن سلطان بطنه، فلا يشتهى ما لا يجد، و لا يكثر اذا وجد. و كان اكثر دهره صامتا فان قال بذّ القائلين و نقع غليل السّائلين. و كان ضعيفا مستضعفا فان جاء الجدّ فهو ليث عاد و صلّ واد. لا يدلى بحجّة حتّى يأتي قاضيا. و كان لا يلوم احدا على ما لا يجد العذر في مثله حتّى يسمع اعتذاره. و كان لا يشكو وجعا الّا عند برئه. و كان يفعل ما يقول، و لا يقول ما لا يفعل. و كان اذا غلب على الكلام لم يغلب على السّكوت. و كان على ان يسمع احرص منه على ان يتكلّم. و كان اذا بدهه امران نظر ايّهما اقرب الى الهوى فخالفه. فعليكم بهذه الخلائق فالزموها و تنافسوا فيها. فان لم تستطيعوا فاعلموا انّ اخذ القليل خير من ترك الكثير.

4 640-  636 در گذشته برادرى خدايى (و دينى) داشتم  كه آنچه او را در نظرم بزرگ جلوه مى‏داد كوچكى دنيا در نظر او بود. از تحت حكومت شكمش خارج بود (و شكم بر او تسلطى نداشت) و از اين رو آنچه را نمى‏يافت ميل نمى‏كرد، و هر زمان هم كه مى‏يافت زياده روى نمى‏كرد. بيشتر اوقات ساكت و خموش بود، و چون لب به سخن مى‏گشود بر گويندگان ديگر چيره بود و عطش پرسش كنندگان را فرو مى‏نشاند. ناتوان و مستضعف (ناتوان شمرده) بود و هر گاه كارى جدّى پيش مى‏آمد همچون شير بيشه مى‏خروشيد و چون مار بيابانى به جنبش در مى‏آمد. (در اختلاف و دعوا) تا نزد قاضى نمى‏رفت دليل و حجّتى اقامه نمى‏كرد. و كسى را در مورد كارى كه انجام داده بود و عذرى براى آن نمى‏يافت پيش از شنيدن عذرش سرزنش نمى‏كرد. از هيچ دردى جز هنگام بهبود شكايت نمى‏كرد. آنچه را مى‏گفت خود نيز عمل مى‏كرد، و چيزى را كه عمل نمى‏كرد نمى‏گفت. و هر گاه بر سخن مغلوب مى‏شد بر خموشى مغلوب نمى‏شد.  بر شنيدن حريص‏تر بود تا گفتن. و هر گاه دو كار برايش پيش مى‏آمد مى‏انديشيد كه كدام به هوا و هوس نزديك‏تر است با آن مخالفت مى‏كرد. بر شما باد به داشتن اين اخلاق نيكو، و در داشتن آنها بر يكديگر سبقت گيريد. و اگر قدرت عمل به همه آنها را نداريد انجام اندكى از آنها بهتر از ترك بسيار است.

388 115-  ما اقبح القطيعة بعد الصّلة، و الجفاء بعد الإخاء، و العداوة بعد الصّفاء، و زوال الألفة بعد استحكامها. 6 146 چه زشت است بريدن پس از پيوند، و جفاكارى پس از برادرى، و دشمنى پس از صفا و صميميت، و برطرف كردن انس و الفت پس از پايدار كردن آن.

باب الادب

389 1-  الادب افضل حسب. 1 76 ادب برترين حسب  انسان است.

390 2-  الآداب حلل مجدّدة. 1 144 ادبها جامه‏هايى تازه و نو است.

391 3-  الادب أحسن سجيّة. 1 239 ادب بهترين خوى و خصلت است.

392 4-  الادب صورة العقل. 1 246 ادب (هر كس) صورتى (و نمودى) از عقل او است.

393 5-  الادب كمال الرّجل. 1 246 ادب كمال مرد است.

394 6-  الادب احد الحسبين. 2 15 ادب يكى از دو حسب انسان است (يعنى ادب در برابر ساير حسبها به حساب آيد).

395 7-  الادب في الانسان كشجرة اصلها العقل. 2 109 ادب در انسان همچون درختى است كه ريشه‏اش عقل و خرد است.

396 8-  افضل العقل الادب. 2 389 برترين عقلها، ادب است.

397 9-  اشرف حسب حسن ادب. 2 390 شريف‏ترين حسبها، ادب نيكو است.

398 10-  افضل الشّرف الادب. 2 380 برترين شرفها، ادب است.

399 11-  انّ بذوى العقول من الحاجة الى الادب كما يظمأ الزّرع الى المطر. 2 513 به راستى كه نياز خردمندان به ادب همانند نياز كشت و زراعت است به باران.

400 12-  انّ النّاس الى صالح الادب احوج منهم الى الفضّة و الذّهب. 2 569 به راستى كه مردمان به ادب شايسته، نيازمندترند از نياز به طلا و نقره.

401 13-  افضل الادب ما بدأت به نفسك. 2 422 بهترين ادبها آن است كه از خويش آغاز كنى.

402 14-  اكرم حسب حسن الادب. 2 467 گرامى‏ترين حسبها، ادب نيكو است.

403 15-  افضل الادب أن يقف الانسان عند حدّه و لا يتعدّى قدره. 2 447 بهترين ادبها آن است كه انسان حدّ و اندازه خود را بداند و در همان حدّ بماند و از اندازه خود تجاوز نكند.

404 16-  انّكم الى اكتساب الادب احوج منكم الى اكتساب الفضّة و الذّهب. 3 64 به راستى كه شما به كسب و به دست آوردن ادب از به دست آوردن طلا و نقره نيازمندتريد.

405 17-  انّما الشّرف بالعقل و الادب لا بالمال و الحسب. 3 77 شرافت آدمى به عقل و ادب است نه به مال و حسب.

406 18-  بالادب تشحذ الفطن. 3 236 زيركى‏ها به وسيله ادب تيز شود.

407 19-  بئس النّسب سوء الادب. 3 256 بد نسب و نسبتى است بدى ادب.

408 20-  تولّوا من انفسكم تأديبها، و اعدلوا بها عن ضراوة عاداتها. 3 295 ادب كردن نفس خود را خود به عهده گيريد و از شيفتگى و كشش عادتها (ى ناپسند) آن را باز گردانيد و باز داريد.

409 21-  ثمرة الادب حسن الخلق. 3 325 ميوه ادب، نيكويى خلق است.

410 22-  ثلاث ليس عليهنّ مستزاد: حسن الادب، و مجانبة الرّيب، و الكفّ عن المحارم. 3 335 سه خصلت است كه بر آنها چيزى فزونى نيابد: ادب نيكو، دورى گزيدن از تهمت، خوددارى از انجام محرّمات الهى.

411 23-  حسن الادب افضل نسب و اشرف سبب. 3 392 ادب نيكو، برترين نسبها و شريف‏ترين وسيله‏هاست.

412 24-  حسن الادب يستر قبح النسب. 3 383 ادب نيكو، زشتى نسب را بپوشاند.

413 25-  حسن الادب خير موازر و افضل قرين. 3 384 ادب نيكو، بهترين كمك كار و برترين همراه است.

414 26-  خير ما ورّث الآباء الأبناء الادب. 3 438 بهترين چيزى كه پدران به پسران ارث مى‏دهند ادب است.

415 27-  حسب الادب اشرف من حسب النسب. 3 401 حسب و افتخار داشتن ادب، شريف‏تر از حسب و افتخار كردن به نسب (و پدران گذشته) است.

416 28-  ذكّ عقلك بالادب كما تذكّى النّار بالحطب. 4 39 عقل خود را با ادب بيفروز همان گونه كه آتش با هيزم افروخته گردد.

417 29-  سبب تزكية الاخلاق حسن الادب. 4 121 وسيله تزكيه و پاكسازى اخلاق، ادب نيكو است.

418 30-  صلاح العقل الادب. 4 195 صلاح عقل، ادب است.

419 31-  طالب الادب احزم من طالب الذّهب. 4 253 جوينده ادب، دور انديش‏تر از جوينده طلا است.

420 32-  طلب الادب جمال الحسب. 4 254 طلب كردن ادب، زيبايى حسب است.

421 33-  عليك بالادب فانّه زين الحسب. 4 287 بر تو باد به ادب، كه آن زيور حسب است.

422 34-  لكلّ امر ادب. 5 13 هر چيزى ادب (خاص) خود را دارد.

423 35-  كلّ الحسب متناه الّا العقل و الادب. 4 542 هر حسب و افتخارى پايان پذيرد مگر عقل و ادب.

424 36-  قليل الادب خير من كثير النسب. 4 498 ادب اندك، بهتر است از نسب بسيار.

425 37-  كلّ شي‏ء يحتاج الى العقل، و العقل يحتاج الى الادب. 4 542 هر چيزى نيازمند عقل است و عقل نياز به ادب دارد.

426 38-  كفاك مؤدّبا لنفسك تجنّب ما كرهته من غيرك. 4 585 براى ادب كردن خويشتن، همان پرهيز كردن از آنچه را براى ديگران خوش ندارى تو را كافى است.

427 39-  من قلّ ادبه كثرت مساويه. 5 224 كسى كه ادبش كم شد بديهايش بسيار است.

428 40-  من قعد به حسبه نهض به ادبه. 5 241 كسى كه حسبش او را بر زمين نشاند (و سبب كمال و فضيلت او نگردد) ادبش او را برخيزاند (و به جايگاه عالى رساند).

429 41-  من اخّره عدم ادبه، لم يقدّمه كثافة حسبه. 5 241 كسى كه بى‏ادبى‏اش او را پس اندازد (و جايگاهى در مردم نداشته باشد) حسب سنگينش نمى‏تواند او را مقدّم (بر ديگران) دارد.

430 42-  من وضعه دناءة ادبه لم يرفعه شرف حسبه. 5 236 كسى كه پستى ادبش او را بر زمين اندازد، شرافت حسبش او را بلند نگرداند.

431 43-  من كلف بالادب قلّت مساويه. 5 263 كسى كه شيدا و شيفته ادب باشد بديهايش اندك شود.

432 44-  من ساء ادبه‏شان حسبه. 5 239 كسى كه ادبش بد باشد حسب او پست گردد.

433 45-  من زاد ادبه على عقله، كان كالرّاعى بين غنم كثيرة. 5 389 هر كه ادب او بر عقلش افزون باشد (و بر عقل او ادب هم افزوده شود حكايت او در ميان مردم) همچون شبانى است در ميان گوسفندان بسيار.

434 46-  من طلب خدمة السّلطان بغير ادب، خرج من السّلامة الى العطب. 5 392كسى كه بدون داشتن ادب در جستجوى خدمت پادشاه باشد، خود را از آرامش و سلامت به رنج و سختى در افكنده است.

435 47-  من لم يكن افضل خلاله ادبه كان اهون احواله عطبه. 5 413 كسى كه برترين خصلتهايش ادب او نباشد، آسان‏ترين حالات او رنج و هلاكت است.