عوامل سقوط حكومتها در قرآن و نهج البلاغه

نصرت اللّه جمالى

- ۱۰ -


بخش دوم : عوامل سقوط حكومت ها : برخورد ناشايسته دنياگرايى سران و استبداد راى آنان ، ظلم به مردم و فقر آنان ، در روحيه امت تاءثير منفى مى گذارد و ناخود آگاه بدبينى و سوءظن جامعه را بر ضد مديران و حكام بر مى انگيزاند.

مردم در مواقعى كه لازم است به مسؤ ولان هر كارى مراجعه كنند، اگر در برخورد با كارگزاران و دست اندركاران امور نيز حركت ناشايستى از عوامل دولت ببينند، بدبينى و بدگمانى شان دو چندان مى شود و با افزايش اين حالت ، در ذهن خود دنبال راهى مى گردند تا عامل مزاحم را از سر راه خود بردارند، همانطور كه يك راننده موانع را در جاده بر مى دارد و يك عابر جاده بيابانى و ريگزار اگر پا برهنه باشد ريگهاى تيز و چيزهاى ديگرى كه پايش را مجروح مى كند از جاده به بيرون پرتاب مى كند.

لذا آن گروه از مديران اداره جامعه كه ارباب رجوع دارند يا خود عامل رجوع به مردم هستند، بايد در مقابل خواسته مردم يا اعتراض آنان ، برخورد سالم و جذابى داشته باشند و الا خود، با دست خود موقعيت و وضعيتى را پديد مى آورند كه نه تنها بر تعداد بدگمانان مى افزايند، بلكه خوش گمانان به حكومت و نظام امت را از خود بريده و از دست خواهند داد. عامل ياءس و بدبينى بيشترى مى شوند. نظام جامعه را در سراشيبى سقوط قرار مى دهند و ناگزير از هم پاشيده شدن آن فراهم مى شود.

بد انديش مردم ، به جز بد نديد

بيفتاد عاجزتر از خود نديد

اگر عوامل دولت از پايين تا بالا به اين نكته آگاه باشند كه به فرمايش امام خمينى (ره ) ((مردم ولى نعمت ما هستند)) و با عنايت ، لطف و اعتماد مردم جامعه ، بر سرير قدرت تكيه زده اند، سعى و تلاش خود را صرف خوش برخوردى و رفتار شايسته ، با مردم خواهند كرد، از در دوستى با آنان در مى آيند و به هيچ وجه نمى گذارند كينه اى از خود در دل مردم پديد آورند مگر اينكه انسان بدگهرى است و هدفش تخريب خوشبينى مردم باشد.

جامعه بايد اساس كار و پويندگى اش از بالا به پايين بر پايه محبت ،عطوفت و مهربانى باشد تا بتواند ثبات و دوام براى حاكميت را نيرومندتر و پر توان تر نمايد. بطور بنيانى و همساز با فطرت اعتقاددادى ، عقل حكم مى كند انسان براى بقا، بر تلاش و تكاپوى خود بيفزايد و دنباله رو مسيرى باشد كه درصدى از ماندنش را تاءمين و تضمين كند و آن از طريق دوستى با مردم جامعه ممكن است . امام على عليه السلام در اين باره مى فرمايد: ((التودد نصف العقل (399) )): پذيرش دوستى و محبت نيمى از عقل است .

روش پيامبر اكرم در برپايى جامعه مدنى اسلام ، اندك زمانى كه توانست در مدينه مستقر شود، پياده كردن طرح برادرى مسلمانان با يكديگر بود. يكى از مقاصد مهم آن حضرت با اجراى عقد اخوت ، حفظ نظام مقدس اسلام بوده ، تا راه نفوذ اختلاف را بسته و الفت و مهربانى را ميان مردم بر اساس ‍ عقيده ، استوار نمايد. بينش پيامبر اكرم اين نبود كه از توده مردم براى خود دشمن بتراشد، قرآن در اين باره فرمود: ((انما المؤ منون اخوة ...(400) )): مؤ منان با هم برادرند پس صلح و عدم اختلاف را بين برادران اجرا نماييد. علاوه بر اين اقدام مهم ، يكى از موارد مصرف زكوة و ماليات اسلامى را براى تاءليف قلوب به نظام اسلامى قرار داد: ((انما الصدقات ل ... المؤ لفة قلوبهم و...(401) ((ع

اين آيه در سوره توبه ، (سوره اى كه با برائت از مشركان شروع شده و بدون بسم الله الرحمن الرحيم است . گوياى خشم و انتقام خدا و رسول باشد) آمده و در پايان همين آيه مى فرمايد: ((فريضة من الله ))موارد

هشتگانه مصرف ماليات اسلامى فريضه و امر واجب خداوندى است .

قرآن در چند مرحله آيه ((خفض جناح )) را كه كنايه از برخورد خوش و فروتنى با مردم است به انسانى تذكر مى دهد كه (در مهربانى ، گذشت ، رحمت تحمل مصائب مخالفان و در خانه اش بر همگان گشوده تا هر كس ‍ نيازى دارد بتواند او را ببيند) كسى مانند او نيست . به پيامبرى كه رحمة للعالمين است ، مى فرمايد: ((و اءخفض جناحك للمؤ منين (402) ))بالهاى خود را براى مؤ منان پايين آور.

پرندگان بال دارند و پرنده هنگامى كه مى خواهد فرزندان خود را از گزند حوادث در امان دارد براى حيات و بقاى آنها بال خود را باز مى كند. بر روى آنان مى گستراند و فرود مى آورد. مردم جامعه پيامبر اينگونه تحت پوشش ‍ رحمت آن حضرت بودند، تا توانست از افرادى همچون ابوسفيانها و وحشى هايى كه حتى قاتل عمودى دلاور او بودند بگذرد.

در اينجا كه قرآن مى گويد: ((مؤ منين )) منظور مؤ منان با همه خصوصيات ايمانى نيست . بلكه آن مؤ منانى است كه با هم جنگ و قتال نيز مى كنند و... يعنى عامه مردم مسلمان جامعه ، درست همان آيه ((انماالمؤ منون اخوة ))بطور يقين آن مؤ منان ، از مردم مسلمان جامعه ما (حتى از بسيارى از مخالفان ما) بهتر نبوده اند، و الا اگر انسان واقعا مؤ من باشد، با ديگران ستيزه جويى نمى كند در ترور شخصيت ديگران و مخالفان انديشه خود بر نمى آيد، با گويندگان لا اله الا الله ، محمد رسول الله ، على ولى الله و منتظران ظهور حضرت حجة عجل الله تعالى فرجه الشريف دشمنى نمى كند. همچنين قرآن تاءكيد بر ((صفح ))و ((گذشت )) مى نمايد. صفح يعنى : با حلم و چشم پوشى از مخالفان گذشتن و اعراض ‍ كردن (403) ((فاصح الفح الجميل )): اعراض با حلم و چشم پوشى ، آنهم با صفت جميل ، ((از آنان با زيبايى تمام بگذر)). به عبارت ديگر رفتارت با اين مخالفان طورى باشد كه زيبايى داشته باشد. نفس ‍ ((صفح ))زيباست با ((جمل )) زيباتر مى شود. زيبايى را ديگران تعريف و تمجيد مى كنند، حتى مخالفان ذكر خير انسان را دارند. فرمان خداوند بر ((صفح جميل )براى ريا نيست ، براى دلگرم كردن مردم و تمايل آنان به طرف اسلام است . به جاى ((صفح )) مى توانست بفرمايد ((اعراض ‍ ولى مفهوم صفح ، آنهم صفح جميل را نداشت .

به نظر ما، منش و رفتار در دوران بعثت و بعد از آن را نبايد دو گانه گرفت و - نعوذ بالله - بگوييم موقعيت فرق مى كرده و پيامبر در آن زمان در ضعف بوده است و... .براى پيامبرى كه اجازه دارد در نظام تكوين تصرف كند، اين امكان وجود داشت كه بدون ذره اى رنج ، تمام مخالفان را از سر راه بر دارد و نظام اسلامى را پديد آورد، ولى نمى خواست از اين طريق وارد شود. اين نوع سخنان ناهنجار درباره پيامبران از عدم شناخت انسان نسبت به منجيان خدايى مردم ، با هم تفاوت داشته باشد، نبايد گمان كنيم اكنون در دوره مدينه اى پيامبر زندگى مى كنيم . جهان امروز مانند چند قبيله در كنار هم ، يا - به اصطلاح - همانند يك دهكده است . هر چه در كشور از قدرت و استحكام برخوردار باشيم به يقين در سالهاى اول بعثت پيامبر زندگى مى كنيم . قدرت در دست دشمنان مشرك و مخالفان معاند اوست . اقتدار پيامبر تا اندازه اى در بنى هاشم و فرزندان عبدالمطلب وجود دارد، آنهم نه همه فرزندان عبدالمطلب . از اينها گذشته ، ما ماءمور به نشر و تبليغ اسلام هستيم . اين وظيفه با خشونت و بر خورد نادرست سازگارى ندارد.

بنابراين با توجه به وضعيت كنونى دنيا و اندك بودن ما در مقابل كثرت دشمنان كينه توز، نه تنها تمسك به اين آيات ، نابجا و گزاف نيست بلكه هنوز به مرحله و زمانى نرسيده ايم كه ((واغلظ عليهم ))(404) را ملاك رفتار خود با غير بگيريم تا چه به رسد به خودى ها و مردم خودمان كه قدرت را به ما واگذار كرده اند.

برداشت ما اين است كه اگر - فرضا - به آن مرحله (يعنى زمان قدرت پيامبر در مدينه ) رسيده بوديم ، مى بايست دوران ظهور حضرت مهدى عجل الله تعالى عليه آغاز مى شد. لذا بايد در برخورد با مردم و دگرانديشان (ولو به ظاهر مسلمان ) رفتارى غير از اين داشته باشيم و حتى در برخورد با هم دهكده اى هايمان نيز بايد تجديد نظر كنيم .

پيامبر اكرم ((فظا غليظ القلب )) نبود، اگر در برخوردها سنگدل و خشن بود ،- بنا به فرمايش قرآن - مردم از دور او پراكنده مى شدند: (( لانفضوا من حولك (405) ))پيامبر اكرم با مردم از در رحمت ، نرمى و لطف وارد مى شد و قرآن در آغاز همين آيه مى فرمايد: ((فبما رحمة من الله لنت لهم )): نرمخو شدنت به آنان از رحمت خداوند است .

بنظر مى رسد اگر ما رفتار و كردار پيامبر را از قرآن نمى شنيديم ، باور نمى كرديم و مى گفتيم سندش صحيح نيست ولى خوشبختانه جاى انكار نيست .نص قرآن است نقل تاريخى يا روايى نيست كه بگوييم ساخته و پرداخته جاعلان حديث و تاريخ نويسان است ، افزون بر اين حتى هيچ يك از رفتار نرم منشانه پيامبر به صلاح حكام جور و جاعلان حديث نبوده است ، تا بخواهند آن را نشر دهند بلكه اگر مى توانستند همين مقدار كم را كه ذكر شده و در كتب روايى و تاريخ آمده بيان نمى كردند. جاعلان حديث وابسته به حكام جور براى اينكه اعمال و رفتار خود را توجيه كنند، بسيارى از افعال خود را همانند پيامبر ذكر كرده اند !مثل فراموش كردن غسل جنابت و براى نماز حاضر شدن ، يك ركعت كم و زياد كردن ، سهو در نماز و استفاده از غنا و..(406) بنابراين از خوى و خصلت پيامبر در برخورد با مردم نيز بسيارى از وقايع بوده كه چون به صلاح حكام بنى اميه و بنى عباس نبوده از آنها مطلبى بيان نشده است (407) آن حضرت تند خويى و بدزبانى همسران مشهورش را تحمل مى نمود. دو تن از همسرانش كه اسرار پيامبر را فاش كردند و با توطئه چينى و تبانى به آزار آن وجود متخلق به اخلاق عاليه پرداختند، از خود طرد نكرد و امين وحى با آوردن آياتى آنان را توبيخ و تهديد كرد.(408)

عايشه و حفصه آنقدر در اذيت و آزار پيامبر پيشروى كردند تا ابوبكر و عمر در صدد تنبيه دختران خود آمدند ولى پيامبر اكرم جلوگيرى كرد(409) اين نوع رفتار زيبا و جالب با طبقه زنان آن هم در زمانى كه مدت اندكى از چهره خشونت عرب نسبت به زنان پايان يافته بود ولى فرهنگ آن در جامعه وجود داشت ، شگفت انگيز است .

پيامبر اجازه نمى داد حتى اطرافيانش به غير مسلمانان پرخاش نمايند تا چه رسد به اينكه مسلمانى مسلمان ديگر را به باد ناسزا بگيرد.

((روزى چند يهودى بر آن حضرت وارد شدند و با طرز مخصوصى سلام كردند كه بوى جسارت در آن وجود داشت پيامبر با تغافل در جواب فرمود: ((و عليكم )): بر شما باد، عايشه متوجه قصد آنها شد و با عصبانيت شروع به پرخاش و ناسزا گويى نمود، پيامبر فرمود: ((عايشه آرام بگير، بد زبانى نكن مگر نمى دانى خداوند رفق و مدارا با همه كس را دوست دارد.))(410)

پيامبر درباره خود اهل انتقام نبود، جسارت كنندگان و بى حرمتى كنندگان را با ديده اغماض مى نگريست ، عفو و بخشش را بر انتقام ترجيح مى داد.

((در برگشت از غزوه تبوك كه تعدادى از منافقان شناخته شده از ديد پيامبر، در حالى كه صورت هاى خود را پوشيده بودند كه ديگران آنها را نشناسند، قصد ترور پيامبر را نمودند و هنگام عبور از گردنه رفتند تا مركب آن حضرت را رم دهند، با اينكه بعضى ياران پيامبر اصرار كردند تا نام آنان را فاش كند ولى آن ((وجود سر پوش )) از افشاى نام آن منافقان صحابه خوددارى فرمود و از مجازاتش چشم پوشيد.))(411) ((عبدالله بن ابى ، سركرده منافقان كه از شايعه سازى و مخالفت با پيامبر و مسلمانان فروگذار نمى كرد، هم او بود كه گفت : ((اگر به مدينه برگردم اين طفيلى هاى زبون يعنى مهاجران را از آنجا بيرون مى كنم ))(412) و آيات درباره او نازل گرديد، پيامبر نه تنها با او برخورد بدى نداشت بلكه با كمال مدارا رفتار مى كرد حتى وقتى مريض شد به عيادت او رفت )).(413) درباره خود، بدرفتارى ديگران را مى بخشيد و تسامح مى كرد ولى نسبت به قوانين خدا مسامحه نمى فرمود حتى شفاعت ديگران را نمى پذيرفت و مى فرمود: ((اقوام و ملل پيشين دچار انقراض نشدند مگر اينكه در اجراى قانون عدالت تبعيض روا داشتند هر گاه يكى از طبقات بالا مرتكب جرمى مى شد او را بخشيدند ولى اگر كسى از زيردستان جرمى همانند او انجام مى داد او را كيفر مى دادند، قسم به خدا كه جانم در دست اوست اگر چه مجرم از نزديك خويشانم باشد.))(414) پيامبر در برخورد با مردم آنقدر صادقانه ، با صفا و صميميت رفتار مى كرد كه حتى آن حضرت را اذيت و آزار مى دادند و مى گفتند: (( محمد گوش است هر چه بگوييد مى پذيرد)) (لذا مى توان او را فريب داد): ((منهم الذين يؤ ذن النبى و يقولون هو اءذن ...(415) ((ع

اين آيه درباره نبتل نازل گرديد او نزد پيامبر مى آمد سپس به جمع منافقان وارد مى شد و اين سخنان را مى گفت او مردى چاق و بلند قد بود و موهايى بلند و چهره اى سياه ، چشمان او سرخ و قيافه بدى داشت فقط پيامبر ديگر او را به حضور نپذيرفت والا اقدام ديگرى بر ضد او نكرد تا او را مجازات كند و از حقوق اجتماعى محروم نمايد. درباره او فرمود: ((هركس ‍ مى خواهد به شيطان نگاه كند نبتل را ببيند))(416)

سخنان منافقان در سوره احزاب و آل عمران چقدر سخنان چقدر نابجايى در ((دوران جنگ )) است به دو نمونه از آنها اشاره مى كنيم :

((و اذ يقول المنافقون و الذين فى قلوبهم مرض : ما وعدنا الله و رسوله الا غرورا(417) ))منافقون و كسانى كه باطن خرابى دارند گفتند: خداوند و رسولش جز فريفتن ما و عده اى نداند.

((يقولون لو كان لنا من الآمر شى ماقتلنا ههنا...(418) ))اگر ما در حكومت يا فرماندهى جنگ دستى داشتيم اينجا كشته نمى شديم - يعنى از قوم ما افرادى كشته نمى شدند.

كاملا روشن است كه پيامبر حتى در زمان جنگ ، آنهم جنگى كه پايانش ‍ شكست بود، برخورد بدى با اين گروه نكرد، در حالى كه به خدا و پيامبر اتهام فريبكارى زدند، نه آزادى بيان را از آنان سلب كرد، نه دادگاه صحرايى برايشان تشكيل داد فقط با زبان وحى از پاسخ فروگذار نمى كرد. نوع عكس ‍ العمل گفتارى پيامبر در قرآن آمده است .

حلم و بردبارى و تحمل بدرفتارى افراد امت از خصوصيات بارز و روشن پيامبر اكرم در مقابل مخالفان بوده است به يقين اگر بعضى از ما در زمان پيامبر مى زيستند، آن حضرت را غير مكتبى و همچنين فاقد شخصيت قدرتمندى براى اداره جامعه مى دانستيم . - نعوذ بالله -

بنابراين اين حلم و بردبارى از اصول مديريت ، آن هم مديريت سطح عالى زمامداران جامعه مى باشد.

در ديوان منسوب به حضرت امير عليه السلام چه مثال زيبايى آمده است ! كه معناى حلم را نيز براى ما روشن مى كند:

((وذى سفه يواجهنى بجهل

و اءكره ان اكون له مجيبا ))

((يزيد سفاهة و اءزيد حلما

كعود زاد فى الاحراق طيبا ))

((انسان نادانى از روى جهل با من روبرو مى شود - بد مى گويد - ولى من اكراه دارم ، جواب او را بدهم . او بر جهل خويش مى افزود و من بر حلم خود، مانند عودى كه در آتش مى سوزد ولى بوى خوشى از آن ساطع مى شود.))

اين عملى ترين نوع حلم است ، انسان بردبار اگر با او برخورد بدى هم شد، خود خورى مى كند ولى ديگران را از خود نمى رنجاند بلكه بر عكس محيط سراسر زيبايى و جمال معنوى را با برخورد خوش پديد مى آورد. افزون بر اين ، خيلى از جاها نبايد عكس العملى نشان داد. بالاخص كسى كه قدرت دارد بايد ((تغافل )) را وسيله عدم برخورد خود قرار دهد. با اين روش نه خود را از لحاظ روحى شكنجه داده نه باعث كدورت ديگران شده است :

((و لقد اءمر على اللئيم يسبنى

فمضيت ثمة قلت لا يعنينى (419) ))

بر انسان پستى گذشتيم كه فحش و ناسزا مى داد، عبور كردم سپس گفتم با من نبوده است .

سيره پيامبر و ائمه اطهار مشحون و مملو از برخوردهاى جاذبانه با مردم است كه بايد سرمشق ما قرار گيرد تا عفو و بخشش در رفتار اجتماعى بالا دستان نسبت به زير دستان قدرت كشش امت به طرف حفظ حكومت را كارا و فعال گرداند. البته اگر كسى قدرت ديگران را نسبت به خود داشته باشد و از در عفو و گذشت وارد شود كار حق و سزاوارى را انجام داده است : ((اولى الناس بالعفو اءقدرهم على العقوبة (420) ))برترين و سزاوارترين مردم بر عفو و گذشت كسى است كه قادرترين و توانمندترين افراد براى گرفتن انتقام باشد. اگر بتواند انتقام بگيرد و نگيرد ارزشمندترين انسان محسوب نمى شود.

اين نوع برخوردها زمينه دوستى و محبت مردم را فراهم مى كند، سردمداران خود را همچون نگينى در بر مى گيرند، خود را سپر بلاى آنان مى نمايند و در مواقع بحرانى و حساس از جان و دل ، مدافع آنان مى شوند. آنچه اين رابطه حسنه را بين ملت و زمامداران پديد مى آورد و پايدار نگه مى دارد، حلم است . اگر چه عواملى ديگر نيز نقش دارند ولى بردبارى انسان در حين برخورد با مردم از همه برتر است . قرآن درباره حضرت ابراهيم مى فرمايد: ((ان ابراهيم لاءواه حليم (421) ))ابراهيم بسيار آه كشنده و بردبار بود.

((حليم محبوب باشد و دلهاى خواص و عوام بدو مايل . و بر لفظ معاويه رفتى كه ((ينبغى ان يكون الهاشمى جوادا و الاموى حليما و المخزومى تياها و الزبيرى شجاعا ))اين سخن به سمع مبارك امير المؤ منين حسن رضوان الله عليه رسيد.گفت مى خواهد تا هاشميان سخاوت ورزند و درويش گردند. مخزوميان كبر كنند تا طبع از ايشان برمد و مردمان ايشان را دشمن گيرند و زبيريان بغرور شجاعت خويشتن را در جنگ و كارهاى صعب اندازند كشته گردند و نسل ايشان بآخر رسد و ذكر بنى اميه كه اقرباى اويند به حلم و كم آزادى در افواه افتد و در دلهاى مردمان محبوب گردند و خلق را به ولا و وفاى ايشان ميل افتد. و سمت (نشان ) حلم جز بثبات عزم و سكون طبع حاصل نتواند بود كه پيغامبر گفت : ((لا حليم الا ذو اءناة )): هيچ بردبارى نيست مگر آنكه داراى وقار و آهستگى باشد، چه شتاب كارى پسنديده نيست و با سيرت ارباب خرد و حصافت مناسبتى ندارد.))(422)

((... از خصلتهاى پادشاهان كدام ستوده تر است و بمصلحت ملك و ثبات دولت و تاءلف هوا - الفت و سازگارى دلها به يكديگر - و استمالت - دلها - دلجويى - نزديكتر، حلم يا سخاوت يا شجاعت ؟

برهمن گفت كه : نيكوتر سيرتى و پسنديده تر طريقتى ملوك را كه هم نفس ‍ ايشان بدان مهيب و مكرم گردد و هم لشگر و رعيت خشنود و شاكر باشند و هم ملك دولت ثابت و پاى دار ماند حلم است ... اگر اخلاق خود را بحلم و ديانت آراسته نگردانند از يك درشت خوئى جهانى خراب شود و خلقى آزرده و نفور - گريزان و متنفر - گردند و بسى جانها و مالها در معرض هلاك و تفرقه افتد.))(423) .

حسن خلق و تواضع انسان دلالت بر بردبارى مى كند. خداوند متعال درباره پيامبر اكرم مى فرمايد: ((و انك لعلى خلق عظيم (424) ))همانا تو بر بلنداى خوى و خلق عظيمى قراردارى . از آن حضرت نقل شده است كه : اگر در برخورد با مردم شما نمى توانيد گرهى از مشكل آنان باز كنيد با چهره اى گشاده و خوش برخوردى و حسن خلق با آنان روبرو شويد: ((انكم لن تسعوا الناس باموالكم فسعوهم ببسط الوجوه و حسن الخلق (425) ))همانا هرگز نمى توانيد به وسيله ثروت خودگشايى براى مردم فراهم نماييد پس دلتنگى آنان را با چهره اى باز و بشاش و اخلاق حسنه برطرف كنيد.

بد اخلاقى با مردم و ايذاء و آزار انسان در وجود كسى كه با مردم سر و كار دارد هم ظلم است و هم نشانه عدم حلم . عوامل دولتى و كارگزاران نظام بايد نهايت دقت را در حسن معاشرت با ارباب رجوع داشته باشند تا عوامل قوام حكومت ،نه باعث ذلت آن گردند.اگر در برخوردها سبب ناراحتى مردم مؤ من شوند گناه نابخشودنى ، انجام داده اند. حال در برخورد، چه سستى در انجام كار مراجعه كننده باشد يا با زبان خود طرف مقابل را اندوهگين نمايد. پيامبر اكرم در اين باره مى فرمايد: ((من احزن مؤ منا ثم اعطاه الدنيا لم يكن ذلك كفارته و لم يؤ جر عليه (426) ))هر كس ‍ مؤ منى را محزون و ناراحت نمايد سپس در صدد جبران برآيد و دنيا را به او اعطا نمايد، اين عمل او نه كفاره گناهش مى شود و نه - به خاطر اين بخشش - خداوند به پاداشى مى دهد.

بايد افراد مسؤ ولى از طرف نظام حكومتى جامعه براى بررسى آثار و نتايج برخوردهاى ارباب رجوع داران و آنانى كه رابطه كارى با مردم دارند، انتخاب شوند، و نقاط ضعف كارگزاران و درصد جذب و دفع مردم را در اين بعد، بطور دقيق مورد توجه قرار دهند تا نكند چهره درخشان و مقدس ‍ حكومت از اين ناحيه از چشم مردم فروافتد و خدشه دار شود.

امام على عليه السلام به دوستان خود اجازه نمى داد با دشمنان آن حضرت بد زبانى و ناسزاگويى كنند تا چه رسد به اينكه با مردم خودى برخورد ناهنجارى داشته باشند.

در صحنه جنگ كه جاى درگيرى و بروز و برانگيختن كينه ها و عقده ها است نيز اجازه چنين رفتارى را به پيروان خود نمى دادند:

((حجر بن عدى و عمر بن حمق دو يار شجاع و با وفاى امير مومنان على عليه السلام بودند آنان در ماجراى صفين از سپاه شام اظهار بيزارى مى كردند و به آنها ناسزا مى گفتند.

اين خبر به امام على عليه السلام رسيد، امام براى آنها پيام فرستاد كه ناسزاگويى نكنيد و دشنام ندهيد.آن دو به حضور على عليه السلام آمدند و عرض كردند: ((آيا ما برحق نيستيم )).

امام فرمود: ((آرى بر حقيم )) عرض كردند: ((آيا سپاه شام (پيروان معاويه ) در خط باطل نيستند؟

امام فرمود: ((آرى آنها بر باطل اند)). عرض كردند:((پس چرا ما را از ناسزاگويى به آنها منع مى كنى ؟))

امام فرمود: ((انى اكره لكم ان تكونوا سبابين ...))((من نمى پسندم كه شما دشنام دهنده باشيد ولى اگر كردارشان را افشا مى كرديد و گمراهيهاى آنان را بر مى شمرديد، در گفتار راست تر بوديد و عذرتان رساتر بود بايد به جاى اينكه آنان را دشنام دهيد مى گفتيد: خداوندا خون ما و آنها را حفظ كن ، بين ما و آنها را اصلاح فرما و آنها را از گمراهى هدايت كن تا آنان كه ناآگاه هستند، حق را بشناسند و آنان كه با حق ، ستيز مى كنند از اين كار زشت دست بردارند.))(427)

كتاب و سنت چنين وظيفه اى را بر دوش ما گذاشته اند كه در رفتار و كردار خود نسبت به ديگران و حتى در گفتار با ديگران از بدبرخورد كردن و رفتار غير انسانى و ناشايست دورى گزينيم و در جايى كه دشمنان در حال جنگ

حق بدزبانى نداريم به طريقى اولى با دوستان و پيروان حضرت محمد صلى الله عليه و آله و پيروان اهل بيت عصمت و طهارت نمى توانيم داشته باشيم .

بنابراين :

درخت دوستى بنشان كه كام دل به بار آرد

نهال دشمنى بر كن كه رنج بى شمار آرد

خوش رفتارى عامل بقا<50>

اگر قصد ماندن داريم و مى خواهيم امتى پايدار و برقرار باشيم بايد خط سير خشونت را به وادى فراموشى سپاريم و الا خود به فراموشى سپرده خواهيم شد. رمز بقا اين است كه با عامه مردم از در مودت و رحمت وارد شويم امام على عليه السلام فرمود:

((حسن العشرة يستديم المودة ))(428) : با مردم خوش رفتارى كردن دوستى را پايدار مى كند.

((حسن الخلق يورث المحبة و يؤ كد المودة ))(429) حسن خلق محبت را به ارث مى آورد و عامل استوارى مودت مى گردد.

((حسن البشر من دعائم النجاح )):(430) از ستونهاى پيروزى گشاده رويى است .

خوش كردارى و خوش رفتارى انسان از مسير حلم و بردبارى ميسر است و انسان عاقل با حلم خود ديگران را به طرف خود جذب مى كند و در حقيقت بار آنان را بر گرده خود حمل مى كند، تا بر تعداد ياران خويش ‍ بيفزايد، امام على عليه السلام فرمود: (( الحليم من احتمل اءخوانه ))(431) انسان بردبار كسى است كه پذيرش باربرى برادران خود را داشته باشد.

((بوفور العقل يتوفر الحلم ))(432) به فراوانى عقل حلم زياد مى گردد.

((بالحلم تكثر الانصار))(433) بوسيله حلم بر ياران خود بيفزا.

از پيامبر اكرم نيز درباره زينت حلم روايتى نقل شده است كه فرمود: گشاده رويى زيبايى و زينت حلم است : ((بسط الوجه زينة الحلم ))

(434)

لذا با حلم و بردبارى بر حسن رفتار و مردم دارى خود بيفزاييم تا بتوانيم با يكى ديگر از عوامل پابرجايى و دوام جامعه خود، محبت و عشق مردم را به مكتب درخشان اسلام ناب محمدى برانگيزيم كه قوام نظام بر آن استوار است .

اين مردم هستند كه در لحظات سخت و پيشامدهاى ناگوار، هميشه ثابت قدم در حمايت از مكتب خود ايستاده اند و همانطور كه امام على عليه السلام فرمود گمان نشود كه خواص منجى اند - قبلا در اين باره اشاره كرده ايم - فقط به بيان آن حضرت تمسك مى جوييم : ((و اءضعف صبرا عند ملمات الدهر من اءهل الخاصة و انما عمود الدين و جماع المسلمين و العدة للاءعداء، العامة من الامة فليكن صغوك لهم و ميلك معهم ))(435) : در سختى هاى روزگار كم طاقت تر و ناتوان تر از خواص (نور چشمى ها) پيدا نمى كنى . و بطور يقين ، ستون دين و انبوه مسلمانان و نيروهاى آماده در مقابل دشمنان دين ، همه مردم از امت هستند. بنابراين به طرف مردم گرايش داشته باش و جهت گيرى به سوى آنان را برگزين .

براى اينكه دوستى و گرايش مردمى مسؤ ولان برقرار بماند و اين روحيه را از دست ندهند، بايد خود را جاى مردم بگذارند والا درك و حس آن فايده اى ندارد و احتمال انحراف از خوش رفتارى پديد مى آيد.

حضرت امير عليه السلام در نامه به فرزندش امام حسن مجتبى عليه السلام هنگام بازگشت از صفين نكات ظريفى را اشاره مى فرمايد كه به ترجمه اندكى از آن بسنده مى كنيم :

((خودت را ميزان و وسيله سنجش ميان خود و ديگران قرار ده ، آنچه را براى خود مى خواهى براى ديگران بخواه ، از هر چه بدت مى آيد، آن را براى ديگران بد بدان ، همانطور كه دوست دارى ديگران به تو ظلم نكنند، به ديگران ستم نكن ، با همان روشى كه دوست دارى به تو نيكى شود به ديگران نيكى كن ، كارى را كه از ديگران قبيح مى دانى ، از خود نيز قبيح بدان ، هر چه تو را خشنود مى كند كه با مردم انجام مى دهى با همان عمل كه با تو انجام مى دهند خشنود باش و از هر چه گفتنش را بر خودت نمى پسندى همان را در مورد ديگران بر زبان مياور.

اگر برادرت با تو قطع رابطه كرد، به او نزديك شو، با او مهربان باش و بر پيوند با او تلاش كن ، به هنگام بخل ورزيدن او، بر او بخشش نما، وقتى او دورى گزيد به او نزديك شو وقتى درشتى كرد، بر تو خشم گرفت .تو با او نرم باش ، به هنگام خطا و جرم عذر او را بپذير، طورى رفتار كن كه انگار بنده و غلام او هستى و او ولى نعمت تو مى باشد، اين مطلب را براى اهلش انجام بده ...خشم را اندك اندك فرو خور، جرعه اى را در پايان شيرين تر و لذيذتر از آن نديدم ، هر كس با تو درشتى كند با او نرمى كن تا او هر چه زودتر با تو نرم گردد، بر دشمن خويش با فضل و دهش برترى جويى يا با فضل و احسان به دشمن راه را بر او ببند كه شيرين ترين دو پيروزى است (پيروزى با انتقام گرفتن و پيروزى با عفو و گذشت )...

هر كس نسبت به تو حسن ظن دارد با عمل خود آن را تصديق كن ... كسى كه ترا خوشحال كرده است پاداشش اين نيست كه با او بدى كنى ))(436)

خوش رفتارى انسان وقتى بروز مى كند و در افراد مرتبط با او نقش مى گذارد كه از او وادى تواضع و فروتنى عبور كند، اگر انسان در سراب تكبر و خود بزرگ بينى بخواهد رفتار شايسته اى داشته باشد ظاهرى است و تاءثير گذارنده نيست .

از نظر اسلام فروتنى يعنى : ((اءذلة على المؤ منين ))(437) : براى مؤ منان - با توجه به معانى كه درباره مؤ منان قبلا ذكر شد - خود را پايين مى آورند، فروتنى مى كنند و همانند موم ، نرمند. در مقابل مردم مسلمان افتادگى دارند.

امام على عليه السلام نيز در وصف مؤ من مى فرمايد: ((طبيعت نرمى دارد، نرمخو و مهربان است نفس يا جان او سخت تر از صخره مى باشد در حالى كه از برده ذليل تر است - يعنى مطيع و گوش به فرمان ، نسبت به مولاى خود :(( سهل الخليقة لين العريكة نفسه اءصلب من الصلد و هو اءذل من العبد ))(438)

اسلام نمى پذيرد كه انسان از فروتنى ديگران در مقابلش احساس غرور نمايد و خود را شايسته كرنش ديگران و افتادگى آنان قلمداد نمايد بلكه اگر تواضع فطرى او در وجودش هنوز جريان داشته باشد، تلاش مى كند با رفتار شايسته اين حالت برترى جويى را در مقابل مردم از خود دور نمايد و همانند پيامبر اكرم كه : ((عزيز عليه ما عنتم حريص عليكم بالمومنين رؤ وف رحيم ))(439) آنچه شما را به رنج اندازد، بر او ناگوار است و بر شما حريص است - تا به راه راست هدايتان كند- و با مؤ منان بسيار و رحيم است .

اين چنين حالت نفسانى و روحيه اى براى رهبران ، كارگزاران ، مديران و مسؤ ولان برازنده است . مردم پذيراى آنند و غير آن را بارى سنگين بر دوش ‍ خود مى پندارد.

در اينجا از نوشته امام خمينى (ره ) بهره گيريم : ((همان نفسى كه تو دارى ديگران دارند، تو اگر فروتن شدى ، قهرا مردم تو را احترام و بزرگ شمارند، و اگر تكبر كنى پيشرفت ندارد، اگر توانستند تو را خوار و ذليل مى كنند و به تو اعتنا نمى كنند، و اگر نتوانستند در دل آنها خوارى و در چشم آنها ذليلى و مكانت ندارى ، تو با تواضع دل مردم را فتح كن ، دل كه پيش تو آمد، آثار خود را ظاهر مى كند))(440)

رفتار خوش و حسنه با فشار و خشونت در تضاد است ، در هيچ جا فشار علت پديد آوردن يك معلول نيست بلكه عامل از بين بردن است ، لذا اساس كار جامعه بايد از بالا به پايين بر اساس محبت و عطوفت باشد تا بتواند داراى ثبات و دوام باشد و الا راه و روش برخلاف مطلب مذكور اضمحلال جامعه را پديد مى آورد.

خط مشى يك جامعه بادوام را امام على عليه السلام در نامه خود به مالك اشتر مشخص فرموده است : ((و اشعر قلبك الرحمة و المحبة لهم و اللطف بهم و لا تكونن عليهم سبعا ضاريا تغنم اكلهم ))(441) : قلب خود را براى مردم سرشار از رحمت كن و نسبت به آنان در قلب خود عطوفت و محبت ايجاد نما و به ايشان لطف كن ، حتما براى آنان حيوان درنده مباش كه خوردن و چپاولشان را غنيمت شمارى .

رفتار حاكمان بايد با عفو و اغماض باشد و در غير اين صورت با لطف نسبت به مردم رفتار نكرده اند: ((يفرط منهم الزلل و تعرض لهم العلل و يؤ تى على ايديهم فى العمد و الخطا فاءعطهم من عفوك و صفحك مثل الذى تحب و ترضى ان يعطيك الله من عفوه و صفحه ))(442) : از آنان لغزش سر مى زند و سستى عارضشان مى شود و عمدا يا سهوا از آنان خطاهايى صورت مى گيرد پس در اين موقع با عفو و گذشت خويش با آنان رفتار كن و به همان ميزان از آنان درگذر كه دوست دارى و مى پسندى خدا تو را مورد لطف و عفو خود قرار دهد.

راءفت و مهربانى با امت از اهم وظايف والى است كه حافظ جامعه محسوب مى شود و الا در دل آنان بدبينى ،كينه و عداوت ظهور مى كند و جدايى افراد جامعه با سران را جامعه پديد مى آورد. بايد زمينه محبت مردم را نسبت به حكومت فراهم كرد. اين جز با لطف و خوشرفتارى با آنان از هيچ راه ديگرى ميسور نيست :... ((لا تظهر مودتهم الا بسلامة صدورهم و لا تصح نصيحتهم الا بحيطتهم على ولاة الاءمور و قلة استثقال دولهم و ترك استبطاء انقطاع مدتهم فاسح فى آمالهم و واصل فى حسن الثناء عليهم ))(443) : زمانى محبت مردم نسبت به واليان ابراز مى شود كه دلهاى آنان از هر نوع كينه و نفرت سالم و پاك باشد (مى تواند برخورد سالم با مردم باعث پاكى دل آنان از كينه و نفرت و عداوت شود.) زمانى خير خواهى مردم به درستى آشكار مى شود كه اقشار مردم به تمام كارها و برنامه هاى زندگى واليان احاطه داشته باشند و حكومت واليان بر دوششان كمتر سنگينى كند و از حكومت دولت به تنگ نيامده باشند كه براى سرنگونى آن روز شمارى كنند پس اميدهاى مردم را بر آور و آنان را ماءيوس نكن و مشوق مردم باش و از آنان به نيكويى و شايستگى ياد كن ))(444)