عوامل سقوط حكومتها در قرآن و نهج البلاغه

نصرت اللّه جمالى

- ۹ -


بخش دوم : عوامل سقوط حكومت ها : عبرت نگرفتن از انقراض امتهاى پيشين همانطور كه در بحث گذشته ، طبق نظر امام على عليه السلام يكى از عوامل دنياگرايى عبارت بود: از اينكه چون از عبرتها كم استفاده مى كنند، در نتيجه دچار توجه به زخارف دنيوى مى شود و به ورطه هلاكت مى افتند. البته نفس عبرت نگرفتن عامل سقوط نيست بلكه در وادى سقوط قرار گرفتن ، در كويرى كه ديگران رفتند و در آن گم شدند، ره سپردن و بى توجه بودن به عامل نابودى ديگران و صداى زنگ خطر را نشنيدن ، باعث مى شود تا همان مسيرى را طى كنيم كه ((گم شد در آن لشكر سلم و تور)) و همان سراشيبى را بپيماييم كه ديگران را در حلقوم نابودى خود فرو برد. بدين جهت بحث مذكور چون اهميت زيادى دارد، عنوان يك عامل را پيدا كرده است . براين انديشه بحث عبرت را اكنون مى آوريم : اگر هر امتى به دنبال كشف علل فرو ريزى و نابودى امت هاى سابقه باشد مى تواند، خود را با استفاده از تجربه هاى گذشتگان حفظ نمايد و نگذارد با وزش اندك باد مخالفى ، قالب تهى نمايد. - فرق نمى كند چه جامعه هايى كه در دل تاريخ از فروپاشى آنان يادى شده و چه جوامعى كه در دوران حيات ما به نابودى كشيده شده اند. - بايد برنامه ريزان جامعه ، علل سقوط آنان را بررسى كنند، راه هاى تدافعى در مقابل آن بيابند و قبل از اينكه خود تجربه اى براى ديگران شوند پند گيرند و خط مشيى را برگزينند تا جامعه خود را زنده نگهدارند يا - به اصطلاح - در مقابل حوادث بيمه نمايند. اين نكته نيز حائز اهميت است كه بر تمام جوامع بشرى يك قانون و سنت حكم فرماست و بر اين اساس زمان براى نسل هاى مختلف و جامعه هاى گوناگون يكى است . آيندگان همانند گذشتگانند و در حقيقت تكرار تاريخ است . جريان ها، مشابه هم اند و جوامع يك راه بيشتر در پيش روى ندارند، آن هم آنچه بر گذشتگان ما رفته است بر ما نيز خواهد گذشت : ((ان الدهر يجرى بالباقين كجريه بالماضين ... متشابهة اءموره (351) ))روزگار همانگونه كه بر گذشتگان جريان داشت بر حاضران - به هم شباهت دارد.

به عنوان مثال عواملى كه در سقوط نظام شاهى ايران مؤ ثر بود و باعث به وجود آمدن انقلاب اسلامى به رهبرى يگانه راد مرد عصر غيبت حضرت حجة عجل الله فرجه الشريف ، حضرت امام خمينى رضى الله عنه گرديده عبارتند از:

1 - تلاش براى كنار گذاشتن دين از صحنه زندگى مردم ايران .

2 - امكانات و منابع ايران را در اختيار بيگانگان بالاخص استكبار جهانى قرار دادن .

3 - برخورد با مخالفان حكومت با شدت و حدت تمام ، زندان ، شكنجه و قتل .

4 - برخورد مسلحانه با مردم كوچه و خيابان .

5 - عدم توزيع عادلانه درآمدهاى كشور و آن را در اختيار هزار فاميل خود قرار دادن .

6 - عياشى و خوشگذرانى شاه و عواملش .

7 - عدم آزادى بيان و ايجاد رعب و وحشت و حكومت پليسى .

8 - وابسته كردن كشور.

و...

اين عوامل را در چند قالب كلى مى توان قرار داد تا وقتى مى گوييم آنچه بر امت هاى گذشته جريان داشته ، تكرار مى شود و سنت هاى حاكم بر جهان هستى يكى است و تبديل پذير نيست ،(352) روشن و مسجل شود:

- ظلم و بى عدالتى با مردم .

- مبارزه با دين خدا

- اتراف

همين قالب ها كه عوامل عمده و فراگير هستند، براى علل شورش بر ضد خليفه سوم كه منجر به قتل او شد، كاربرد دارد:

1 - تعطيل حدود خدا

2 - تقسيم اموال عمومى بين بنى اميه .

3 - تاءسيس حكومت اموى و نصب افراد ناشايسته به مناصب حكومتى اسلام .

4 - ايذاء و ضرب و شتم گروهى از صحابه كه از خليفه و اطرافيان او انتقاد مى كردند.

5 - تبعيد تعدادى از صحابه كه خليفه حضور آنان را مزاحم اجراى برنامه هاى خود مى ديد.

6 - گوش به نظرات مشاورانى چون مروان سپردن و او را از على عليه السلام برتر دانستن .

7 - عدم تعهد به پيماننهايى كه بسته بود يا به عبارت عدم ديگر انجام و عده هاى داده شده .

8 - عدم نظارت دقيق بر دار الاماره (353) و كارگزاران حكومتى در سراسر كشور.

اگر نمونه هاى ديگرى از تاريخ را بياوريم باز قالب ها چندان تفاوتى ندارند و براى نظامها و امت هايى كه وجوه مشتركى در حيات خود دارند، وجوه مشتركى نيز براى فروپاشى آنان وجود دارد.

افزون بر اين ، حتى ديد مردم نيز نسبت به حكومت گذشته و حكومت حال از يك زاويه مى باشد. حضرت امام على عليه السلام در اين باره چنين مى فرمايد:

((ثم اعلم يا مالك اءنى قد وجهتك الى بلاد قد جرت عليها دول قبلك من عدل و جور و اءن الناس ينظرون من اءمورك فى مثل ما كنت تنظر فيه من اءمور الولاة قبلك و يقولون فيك ما كنت تقول فيهم :(354) ))اى مالك بدان كه تو را به سرزمينى فرستاده ام كه پيش از تو فرمانروايان دادگر و ستمگر در آن بوده و مردم در كارهاى تو همانگونه بنگرند كه تو در كار حكمرانان پيش از خويش نظر مى كنى و درباره تو همان را خواهند گفت كه تو درباره آنان مى گفتى .

اين مطلب در متن على عليه السلام به مالك اشتر آمده است . همانطور كه قبلا گفتيم غرض از ذكر آن در اينجا براى اين است كه حتما مردم جامعه هاى گذشته و حال نوع توجه شان به حاكمان يكى است به عبارت ديگر وجه اشتراك نظامهاى حكومتى مورد توجه مردم است .

عبرت گرفتن از گذشته لازم است . قابيل كجا رفت ، قارون كجا شد. بلعم باعورا چه شد كه قرآن او را مانند كلب معرفى مى كند(355) . و مى فرمايد:... ((ولكنه اخلد الى الارض )): ولى او هميشه به زمين ماند. يعنى به گمان اينكه هميشه روى زمين خواهد ماند، عمل كرد و به زمين چسبيد و از آسمان فرو ماند. دنياگرايى از او چيزى همانند سگ ساخت كه خداوند اين مثال را مطرح كرد.

هر چه به اطراف مى نگريم چيزى از گذشتگان همچون افرادى كه به ذهن مى آيند باقى نمانده ، چه مانده است جز خاكى كه باد آن را جا به جا مى كند.

قرآن دنبال آن است تا از تاريخ گذشتگان پند گرفته شود. به نظر قرآن فقط انسان هاى زيانكار خود را از حوادث و واقعه ها ايمن مى دانند. انسان ها و جامعه هاى زيرك و با تجربه خود را از آفات ايمن نمى پندارند:

آيا مردم سرزمين ها خود را ايمن و بيمه شده در مقابل حوادث ، سختى و عذابهاى ما مى دانند كه وقتى شب هنگام در خواب راحت آرميده اند سراغ آنان بيايد؟ يا آيا آنان در امنيتند وقتى عذابهاى نابود كننده ما در روشنايى آفتاب كه مشغول بازى هستند آنان را فرا گيرد؟: ((اءفامن اهل القرى اءن ياءتيهم باسنا بياتا و هم نائمون . اءو اءمن اهل القرى ياءتيهم باسناضحى و هم يلعبون . اءفامنوا مكر الله فلا ياءمن مكر الله الا القوم الخاسرون (356) ))نقل داستان امت هاى گذشته در قرآن كه بحث هلاكت آنان را بيان فرموده است براى آموزش به فعلى است تا با انديشه كامل از آن بهره بردارى كند:

((فاقصص القصص لعلهم يتفكرون (357) ((ع

قرآن براى اينكه بيشتر از طريق دانش حسى انسان را به پند پذيرى از امت هاى گذشته وا دارد، او را به سير و سفر ترغيب مى كند تا از سرزمينهاى آنان ديدن كند و عاقبت كار آنان يا پايان ناخوشايندشان را ملاحظه نمايد بلكه دست و پاى خود را جمع كند و خطاهاى پيشينيان را انجام ندهد تا سرانجامى مانند آنان نداشته باشد.

((فسيروا فى الارض فانظروا كيف كان عاقبة المكذبين (358) ))پس ‍ بر زمين سير كنيد و بنگريد عاقبت دروغ پنداران - خدا و پيامبران - چگونه بوده است .

((اولم يسيروا فى الارض فينظروا كيف كان عاقبة الذين كانوا من قبلهم كانوا هم اءشد قوة و آثارا فى الارض فاخذهم الله بذنوبهم و ما كان لهم من الله من واق (359) ((ع آيا بر زمين سير نمى كنيد تا به چگونگى عاقبت كسانى كه قبل از ايشان بوده و بيشتر از - معاصران - نيرو و آثار داشته اند، بنگريد؟ پس خدا آنان را به گناهانشان گرفت و كسى نبود از آنان نگهدارى كند - تا منقرض نشوند -

افزون بر اين مطلب آنچه كه عامل نابودى پيشينيان بوده قانون و سنت خداوندى است . وقتى قانون باشد مى رساند كه امت هاى آينده و حال نيز مثل امت ها و جامعه هاى گذشته در صورت تكرار همان رفتار و گناهان وضعيت و پايانى چون آنان خواهند داشت : ((قد خاب من قبلكم سنن فسيروا فى الارض فانظروا كيف كان عاقبة المكذبين (360) ))پيش از شما سنتهايى گذشت . پس بر زمين سير كنيد و سرانجام تكذيب كنندگان را بنگريد...

((هان اى دل عبرت بين از ديده نظر كن بين ، ايوان مدائن را)) كه چه سرنوشتى براى جامعه ساسانى و حاكمان آن بود و به كجا انجاميد . از اين نمونه ها در تاريخ فراوان ، ولى اندك اند عبرت پذيران .

قرآن رمز بقا و زوال پند گرفتن از امت هاى گذشته ، هم از طريق حس ، اين همه اهميت داده و فرموده : ((فاعتبروا يا اءولى الابصار(361) : ))اى صاحبان بصيرت عبرت گيريد. و هم از طريق تعقل و خرد سفارش نموده است : ((لقد كان فى قصصهم عبرة لاءولى الالباب (362) ))به تحقيق در قصه ها و داستان آنان عبرت گرفتن براى صاحبان خرد وجود دارد. امام على عليه السلام نيز همانند قرآن مى فرمايد: ((و بقى قصص اخبارهم فيكم عبرة للمعتبرين منكم (363) ))و اخبار سرگذشت آنان - امت هاى پيشين - در ميان شما باقى مانده است تا عبرتى براى عبرت گيرندگان شما باشد. (( فاعتبروا بحال ولد اسماعيل و بنى اسحاق و بنى اسرائيل عليهم السلام ((فما اءشد اعتدال الاحوال و اءقرب الاشتباه الامثال !(364) ))پس ، از احوال فرزندان حضرت اسماعيل ، فرزندان اسحاق و فرزندان يعقوب پند گيريد كه ((چقدر سرگذشت ها همه با هم متناسب و داستان ها شبيه و نظير يكديگرند.))

((و احذروا ما نزل بالاءمم قبلكم من المثلات بسوء الاءفعال و ذميم الاءعمال . فتذكروا فى الخير و الشر اءحوالهم و احذروا اءن تكونوا اءمثالهم :(365) ))از مايه هاى عبرتى كه بر پيشانى شما بخاطر اعمال بد و كردار ناپسندشان فرود آمده است دورى گزينيد بنابراين حالات خير و شر آنان را بخاطر آوريد و از اينكه ((همانند آنان شويد)) بر حذر باشيد.

((و خلف لكم من آثار الماضين قبلكم (366) ))از آثار گذشتگان براى شما عبرتهايى قرار داده است .

((فاعتبروا عباد الله و اذكروا تيك التى آباؤ كم و اخوانهم بها مرتهنون (367) ))اى بندگان خدا عبرت گيريد و بياد وضعى كه پدران و برادرانتان كه رخت از جهان بر بسته اند باشيد كه در گروه آنند.

((و الاعتبار منذر ناصح (368) ))پندها و عبرتهاى - گذشتگان - بيم دهنده ناصحى هستند.

((و اعتبروا بما قد رااءيتم من مصارع القرون قبلكم ...(369) ))از آنچه كه در ميدان هاى نابودى امت هاى پيشين ديده ايد عبرت گيريد - به عوامل سقوط و انقراض آنان توجه كنيد.

((فاعتبروا بما اصاب الامم المستكبرين من قبلكم من باس الله و صولاته و وقائعه ، و مثلاته و اتعضوا بمثاوى و مصارع جنوبهم ...(370) ))پس ، از سختى هاى عذاب الهى كه به امت هاى گردنكش پيش از شما رسيده است عبرت گيريد و از جاهايى كه چهره هاى آنان به خاك افكنده شده و پهلوهايشان فرو افتاده پند پذيريد - به نقاط ضعف آنان كه باعث نابودى شان شد پى ببريد.

امام على عليه السلام هنگامى كه به امت هاى گذشته مى پردازد و جامعه خود را از وضعيت آنان بر حذر مى دارد. مردم را به نقاط قوت و ضعف پيشينيان توجه مى دهد. وظيفه اى كه بايد رهبران سياسى جامعه ها به آن توجه كنند و اءمت هاى خود را به اين نقاط قوت و ضعف يا امثال آن ها آگاه نمايند.

1 - راه عبرت گرفتن از پيشينيان <45">  

توجه به عوامل بقا و به كارگيرى آنها، دقت در عوامل انقراض و پرهيز از آنها، روشى است كه امام عليه السلام ارائه فرموده اند:(( فاذا تفكرتم فى تفاوت حاليهم فالزموا كل اءمر لزمت العزة به شاءنهم و زاحت الاعداء عنهم و مدت العافية به عليهم و انقادات له معهم و وصلت الكرامة عليه حبلهم : من الاجتناب للفرقة و اللزوم للاءلفة و التحاض عليها و التواصى بها، و اجتنبوا كل اءمر كسر فقرتهم و اءوهن منتهم من تضاغن القلوب و تشاحن الصدور و تدابر النفوس و تخاذل الاءيدى (371) )): اگر در حالتهاى متغير و متفاوت يا وضعيت مختلف آنان انديشه نماييد بر خود لازم و واجب مى دانيد، هر كارى را كه عامل عزت و سربلندى آنان گرديد، شما نيز انجام دهيد:

عواملى كه :

- دشمنان را از اطراف راند.

- باعث تداوم سالم ماندنشان شد.

- سبب كشش و روى آوردن نعمت برايشان گرديد.

- باعث شد تا از اختلاف و تفرقه دورى گزينند.

- وسيله ضرورى الفت و مهربانى ميان آنان گرديد.

- آنان را ودار كرد با يكديگر الفت و اتحاد داشته باشند.

- سبب شد تا يكديگر را به اتحاد بخوانند و سفارش نمايند.

و از هر كارى كه ستون فقرات - عوامل پايدارى - آنان را مى شكست و قدرتشان را در هم مى پيچيد، شما نيز اجتناب ورزيد:

هر عاملى كه :

- باعث كينه جويى دلها به يكديگر مى شود.

- سينه ها را كينه توز و افراد را به جان هم مى اندازد.

- سبب بريدن آنان و فاصله گرفتن از هم مى شود.

- دستها كمك به يكديگر را ترك مى كنند - از يارى به همديگر دست مى كشند.

بنابراين از خطبه ((قاصعه )) آن حضرت استفاده مى شود امام به دو عامل اصلى بقا و زوال اشاره مى فرمايد: ((اتحاد)) و ((افتراق ))، ((وحدت )) و ((اختلاف )). ((وحدت ))عامل قوام و پايدارى و ثبات امت و ((تفرقه )) عامل نابودى و انقراض امت . همان عاملى كه ستون فقرات جامعه امام عليه السلام را در هم شكست و وقتى با عدم اطاعت مردم از آن حضرت و امام حسن عليه السلام دست به دست هم داد به پايان خط رسيد تا باند تبه كار بنى اميه قدرت را قبضه كرد و مركز خلافت اندك زمانى بعد از وجود مقدس آن حضرت سقوط كرد.

عبرت گيرى از تفرقه گذشتگان مؤ من ، نمى گذارد تفرقه هاى اندك به كينه ورزى و به جان هم افتادن بيانجامد تا بنا به فرمايش آن حضرت بالاخره ((تفرقه ))، جنگ داخلى را در پى خواهد داشت و در پايان آن هم ، خداوند لباس كرامت و بزرگى را از تنشان در مى آورد و نعمت هاى فراونى را كه داده بود (از جمله امارت و حكومت را) از آنان مى گيرد: ((و تفرقوا متحاربين قد خلع الله عنهم لباس كرامته و سلبهم غضارة نعمه (372) )): خياط روزگار بر اندامشان لباس زوال و نيستى را به خاطر عملكرد آنان پوشاند. فقط چيزى كه از آنان بقا دارد و ماندنى است قصه ها و داستانهاى ايام اقتدارشان كه به صفحات تاريخ سپرده شده و اگر عبرت گيرنده اى باشد از تجربه تلخ پايان كار و سرانجامشان درس بگيرد: ((و بقى قصص اخبارهم فيكم عبراللمعتبرين (373) )).

در خطبه ديگرى سخن از عمالقه و فرزندان آنان ، از فرعون و جانشينان فرعونان ، ساكنان مدين كه پيامبران را كشتند، روش و سنت پيامبران را خاموش كردند و كشوردارى جباران و ستمگران را الگو قرار دادند، به ميان مى آورد(374) تا به ما پند دهند كه با روش غير حق ، ماندنى نيستيد،پس ‍ دست حركت كنيد. از مؤ منان كه باشيد با تفرقه و اختلاف ، رفتنى هستيد. از جباران تاريخ هم اگر شديد، پايان كارتان بهتر از آنان نخواهد بود. قوم موسى با آن همه پشتيبانى از طرف خدا و ديدن معجزه ، وقتى امر جنگ با عمالقه پيش آمد عقب نشينى كردند و به موسى گفتند ((تو و خدايت برويد با آنان بجنگيد...))،از عمالقه ترسيدند. اگر آيات ديگرى نداشتيم ، از متن همين آيه مى شود فهميد قدرت عمالقه زياد بوده است . لذا امام عليه السلام نيز عمدا از عمالقه ياد مى كنند كه آنان چه شدند؟ ((اين العمالقه (375) )). داستان موسى و قوم او را در ارتباط با عمالقه از زبان قرآن بشنويم : ((موسى عليه السلام ماءموريت خويش را مبتنى بر خارج شدن از صحرا و رفتن به ارض مقدس فلسطين به اطلاع همراهانش ‍ مى رساند و مى گويد: ما بايد از اين صحرا بيرون رويم و روى به ارض كنعان كنيم در سرزمين مقدس فلسطين مسكن گينيم . گروهى از اين خبر خوشحال شده و عده بسيارى از امتثال امر سر باز مى زنند و متعذر مى شوند كه در آنجا مردمانى نيرومند و جبار وجود دارد كه ما قدرت مقاومت با آنها را نداريم : اى قوم شما بايد داخل بشويد در زمين مقدسى كه خداوند براى شما مقرر داشته و نبايد از ين امر رو بگردانيد و الا زيان و خسران دامنگير شماست .

((يا قوم ادخلوا الارض المقدسة التى كتب الله لكم و لا ترتدوا على ادباركم فتنقلبوا خاسرين . (مائده / 21) )).

همراهان موسى در پاسخ به موسى گفتند: در آن سرزمين كه ما بايد برويم قومى جبار زندگى مى كنند ما هرگز در آن داخل نمى شويم مگر اينكه آنها از آنجا خارج شوند. آنها خارج بشوند ما داخل خواهيم شد. ((قالوا يا موسى ان فيها قوما جبارين و انا لن ندخلها حتى يخرجوا منها فان يخرجوا منها فانا داخلون (مائده / 22) )).

و نيز گفتند: اى موسى ما ابدا و هرگر در آن زمين داخل نمى شويم تا ماداميكه آنها در آنجا هستند تو و خدايت هر دو برويد بجنگ بپردازيد ما همين جا نشسته ايم .

((قالوا يا موسى انا لن ندخلها ابدا ماداموا فيها فاذهب انت و ربك فقاتلا انا ههنا قاعدون . (مائده / 24) )).

نوشته اند، موقعى كه امر خروج از صحرا باو رسيد او وعده اى به سرپرستى يوشع بن نون و كالب بن يوفنا(376) به فلسطين فرستاد تا از آنجا براى او خبرى بياورند و سفارش كرد كه هر چه ديدند بازگو نكنند تا پيروان او فكرشان پريشان نشود. اتفاقا جز اين دو نفر سرپرست ، بقيه افشاء سر نموده آنچه در آنجا مشاهده كرده بودند براى نزديكان و خويشان خود بازگو كردند و از زور و بازو و نيروى مردم آن سرزمين و جبارى آنها سخنها گفتند، همين افشاى سر موجب شد كه مردم از دستور موسى سر پيچى كنند با اينكه از فراوانى نعمت و شير و عسل و ساير ميوه هائى كه در آنجا ديده بودند نشانه هائى هم همراه آورده بودند)).

عمالقه <46>

((عمالقه نام قبائلى از قبائل قدماى عرب است . اين گروه از جمله اعراب باديه (صحرانشين ) و از ريشه اصلى آن قوم هستند. عمالقه عنوانى است كه بر همه آن گروه اطلاق مى شود. موطن اصلى عمالقه در حدود مصر، طور سينا و فلسطين بوده است . و آنها در اين مناطق پراكنده بوده اند بابلى ها آنها را بنام ((ماليق )) مى خوانده اند (يا((مالوق )) لفظ (عم ) را كه بمعنى ملت است ، يهود بر اين كلمه اضافه نموده بآنها عم ماليق يا عم عنوان داده اند. عرب آنها را عمالقه مى خواند، تورات تاءييد مى كند باينكه عماليق اولين ملت عرب هستند كه محل سكناى آنها از مصب رود نيل شروع مى شده و تا فرو رفتگى اراضى فرات ادامه داشته است . در تورات آمده است كه عماليق فرزند عيسو( پسر اسحاق ) هستند عيسو خود در كوه سعير در ادوم سكنى داشته است . عماليق مصر را بنام ((شاسو)) (باديه نشين يا چوپان ) فتح كرده . يونانى ها آنها را ((هكسوس )) (سلاطين چوپانان ) مى خواندند.

عمالقه قديم ترين قوم عرب هستند و زبان آنها زبان مصرى بوده كه زبان اهل باديه است ، بنا بگفته اهل خبر عمالقه جماعت بسيارى بوده كه در شهرها متفرق و پراكنده بوده اند... اهل عمان ، اهل حجاز، اهل شام ، اهل مصر را از آنها مى دانند و عمليق جد عمالقه است . آنچه در مورد عمالقه در بالا ذكر شد اقتباس از كتاب العرب و اليهود فى التاريخ است از نقل متن عربى آن جهت اختصار صرفنظر مى شود. (صفحه 486) (377)

از اين جهت بيانات مولى عليه السلام كه توجه حاضران را به پيشينيان و عوامل سقوط آنان جلب مى كند فراوان است ، به اندازه نياز درباره آن مطلب آورده شد، تا از اين عوامل فروپاشى جامعه هاى گذشته ، براى پا برجاى جامعه مان بهره گيريم . چرا كه اين يكى از وظايف مهم ماست تا طرحها و برنامه هايى را مد نظر داشته باشيم و جهت گيرى هايى را فراروى خود قرار دهيم كه ما را به اوج عزت و سربلندى و بنا بر فرمايش امام عليه السلام :

((و انما ينظر المؤ من الى الدنيا بعين الاعتبار(378) )): مؤ من به دنيا با چشم عبرت بين مى نگرد.

اگر مؤ من باشيم تمام عوامل نابودى امت هاى قبل آينه عبرتى است كه بايد با دقت تمام و با وسواس مضاعف مورد توجه و مطالعه قرار گيرد تا بتوان حتى پيش بينى وقايع آينده را از عملكرد خود به دست آوريم و به موقع از حركتهاى زوال پذير پيشگيرى كنيم و نگذاريم دچار خلع لباس عزت و كرامت جامعه خود شويم .(379)

2 - زمان پند گرفتن <47">  

اگر يك جامعه بخواهد زنده و پايدار باشد بايد در موقع لازم و با تعبير حضرت امير عليه السلام ((در ايام جوانى اش )) از گذشتگان تجربياتى كسب كند و فرصتها را غنيمت شمارد، نه وقتى كه ديگر شده و در دوران از دست دادن قدرت ، پند گرفتن از پيشينيان چه سود؟:

((لم يمهدوا فى سلامة الابدان و لم يعتبروا فى اءنف الاءوان (380) )): در وقت سلامت توشه اى نيندوختند و در عنفوان جوانى عبرت نگرفتند.

علاج واقعه قبل از وقوع بايد كرد

دريغ سود ندارد چو رفت كار از دست

چه خوش گفت با كودك آموزگار

كه كارى نكرديم و شد روزگار

دريغا كه مشغول باطل شديم

زحق دور مانديم غافل شديم

نشاط جوانى ز پيران مجوى

كه آب روان باز نايد به جوى

جواناره طاعت امروز گير

كه فردا جوانى نيايد ز پير

سعدى (381)

بخش دوم : عوامل سقوط حكومت ها : فقر و تهيدستى فقر و نادارى مردم و عدم توجه به اين قشر، عامل ديگرى براى اضمحلال جامعه است كه اكنون آن را مورد بررسى قرار مى دهيم : هنگامى كه دنيا گرايى در وجود سردمداران يك جامعه هدف گرديد و دنبال تجمع ثروت و كاخ نشينى بر آمدند و اتراف و اسراف اين پديده خانمان برانداز از فلق دنيا پرستى دميد، روحيه گريز از ناداران و فقرا(به اصطلاح قشر آسيب پذير)

بر اثر تابش حرارت دنياگرايى هويدا مى شود، اين روحيه گريز، خشم خداوند متعال را در پى دارد كه زمينه براندازى و زوال را پديد مى كند.

قوم سباء از فرط خوشى و وضعيت خوب اقتصادى چشم ديدار فقراى خود را نداشتند. به جاى شكر نعمت هاى خداوند كه اعطاى مقدارى از ثروتشان به ناداران بود، كفر ورزيدند. قرآن با ذكر جمله ((ربنا باعد بين اءسفارنا(382) ))بين سفرهاى ما فاصله بينداز. روحيه گريز از هموطنان فقيرشان را نشان مى دهد كه حاضر نبودند حتى در سفر با فقراى جامعه خود همسفر شوند. قرآن ادامه مى دهد: ((و ظلموا اءنفسهم فجعلناهم اءحاديث و مزقناهم كل ممزق ان فى ذلك لاءيات لكل صبار شكور )): و به خودشان ستم كردند، ما هم آنان را داستان و گفته هايى قرار داديم و آنان را متلاشى كرديم ، در آن - داستان قوم سباء - نشانه هايى براى انسانهاى پر صبر و پر شكر وجود دارد. در آيه ديگرى قوم نوح را مشاهده كنيم كه همان مترفان به خاطر ثروتمند بودنشان ، پيروان آن حضرت را اراذل و فرو مايه لقب دادند. اين نوع برخورد، نشان از روحيه فقير گريزى آنان دارد: ((و ما نراك اتبعك الا الذين هم اءراذلنا(383) پيروان تو را همان فرومايگان خود مى بينيم .

در آيات ديگرى از قرآن هست كه نيت گريز از ناداران ، هستى آنان را بر باد داد، داستان نيتشان اين بود: براى اينكه فقرا متوجه نشوند بايد صبح هنگام براى چيدن ميوه هاى باغ برويم - والا مى آيند تا ميوه از ما بگيرند -: ((انا بلونهم كما بلونا اصحاب الجنة اذ اءقسموا ليصر منها مصبحين و لا يستثنون فطاف عليها طائف من ربك و هم نائمون فاءصبحت كالصريم ... فانطلقوا و هم يتخافون اءن لا يدخلنها اليوم عليكم مسكين و غدوا على حرد قادرين ...(384) ))ما آنان را آزمايش كرديم همانطور كه صاحبان باغ را بيازموديم وقتى كه قسم ياد كردند حتما صبح آن - ميوه هاى باغ را - مى چينند و هيچ فقيرى را استثنا نكنند پس طواف كننده اى - عذابى - از طرف پروردگارت بر آن باغ طواف كرد - دور زد - (در حالى كه آنان خواب بودند) باغ را مانند چيده شده قرار داد... صبح حركت كردند براى چيدن باغ و زير لب مى گفتند: ((امروز هيچ فقيرى حق ورود به باغ را ندارد.)) بامداد كه بيرون آمدن فقط قادر بودند از مستمندان جلوگيرى كنند... بنابراين فقير گريزى ، از بين رفتن نعمت و نابودى را براى انسان به ارمغان مى آوردند نه زندگى خوش و راحت براى خود و نسل بعد از خود را.

وقتى فرار از فقرا و مساكين و مستمندان چنين نتيجه اى داشته باشد، آيا عامل ناتوان شدن بنيه اقتصادى مردم ، بقا و پايدارى آور است ؟ حكومت جامعه بايد يكى از اهداف عالى خود را، براندازى ريشه فقر و نادارى از جامعه قرار دهد كه بتواند به حكومت خود ادامه دهد.

بطور اصولى فقر و تهيدستى مردم نقش بسيار مهمى در بريدن آنان از نظام حكومتى جامعه دارد و باعث مى شود حكام و سردمداران از ديد مردم بيفتد و نفرت آنان را در دل خود به كارند تا به اقتضاى زمان و موقع مناسب از خود آشكار نموده و بروز دهند، لذا حكومت بايد با اقدامهاى مناسب و برنامه ريزى كوتاه مدت و دراز مدت اجازه ندهد از اين زاويه رابطه اش با مردم خدشه دار گردد، زيرا كه فقر وحشت آور و ترسناك است . امام على عليه السلام در سفارشى به فرزندش محمد بن حنيفه مى فرمايد: ((انى اءخاف عليك الفقر )): من از فقر بر تو مى ترسم (385) در جاى ديگرى از نهج البلاغه آمده است : ((الفقر الموت الاكبر(386) ))فقر مرگ بسيار بزرگى است .

در اين روايت فقر را نابودى بزرگ قلمداد كرده كه مى توان بهره بردارى كرد كه فقر جامعه را به نيستى مى كشاند و همانطور كه گفته شد نقش بزرگى را در نابود كردن جامعه از بالا تا پايين دارد. وقتى كه فقر دامنگير جامعه باشد چه كسى از حكومت دفاع مى كند؟ بنابراين فرمايش امام على عليه السلام به مالك اشتر، اين توده مردم هستند كه ستون دين و پشتيبان حكومتند نه تعداد اندكى كه عنوان ((خواص )) را دارند: ((اضعف صبرا عند ملمات الدهر من اءهل الخاصة و انما عمود الدين و جماع المسلمين و العدة للاءعداء، العامة من الاءمة فليكن صغوك لهم و ميلك معهم (387) در پيشامدهاى سخت روزگار ضعيفترين افراد از جهت صبر و بردبارى خواص ‍ از مردم هستند و ستون دين و جماعت مسلمانان و نيروهاى آماده بر ضد دشمنان ، توده مردمند، بنابراين بايد جهت گيريت براى آنان و ميل و رغبت به آنان باشد.

در همين نامه امام عليه السلام به مالك اشتر سفارش مى كند: ((ثم الطبقة

السفلى من اءهل الحاجة و المسكنة الذين يحق رفدهم و معونتهم (388) ))سپس طبقه پايين - لايه زيرين جامعه - از نيازمندان و مسكينان كه بخشش و كمك به آنان واجب و لازم است .

در قسمتى درگيرى از اين نامه پرارزش ، امام عليه السلام ويرانى يك جامعه را نتيجه فقر مردم مى داند و اين نكته ظريف را آن حضرت با تاءكيد زياد بيان مى فرمايد: ((و انما يؤ تى خراب الارض من اعواز اهلها(389) )): بطور حتم ويرانى يك سرزمين از فقر و تهيدستى مردم آن كشور است . (كلمه ((اعواز)) از ((عوز))گرفته شده يعنى فرد نيازمند به چيزى كه آن را به دست نمى آورد).

مبارزه با فقر يكى از وظايف كلان و بزرگ آگاهان ، علما و دانشمندان است چه كسى بهتر از اين طايفه كه خداوند مسؤ وليت را به عهده آنان گذاشته . كاملا روشن است كه چرا خداوند چنين وظيفه مهمى را بر گردن آنان گزارده ؟ زيرا عالم دنيا گرانيست ، اگر دنياگرا باشد عالم نيست ، و از طايفه علما محسوب نمى شود، مگر مى شود انسان عالم باشد و سيرى ظالم و گرسنگى مظلوم احساس مسؤ وليت نكند، بى تفاوت بگذرد و راضى به چنين و وضعيتى گردد تا چه رسد به اينكه خود سير و ديگران گشنه باشند.

اگر امام على عليه السلام پرسش شود پاسخ آن حضرت منفى است :...((ما اءخذ الله على العلما اءن لا يقاروا على كظة ظالم و لا سغب مظلوم ...(390) )):... خداوند از علما تعهد گرفته تا بر سيرى ظالم و گرسنگى با مشقت و سختى مظلوم تن در ندهند و راضى نباشد...

افزون بر مطلب فوق نكته ديگرى كه از اين فرمايش حضرت برمى گيريم ، سيرى و پرخورى دسته اى و گرسنگى و فقر گروهى ، دليلى بر حركت ظالمانه نظام اقتصادى جامعه است . تاءمين زندگى و معيشت مردم دليل بر عدالت و عدالت سر سلسله بقا و ثبات است و زمامدارانى كه در فكر آسايش زندگى مردم باشند، ممدوح حضرت امير عليه السلام هستند: ((اءحسن الملوك حالا من حسن عيش الناس فى عيشه و عم رعيته بعدله (391) )): بهترين زمامداران كسانى اند كه زندگى مردم در دوران حكومتشان خوب باشد و عدالتشان بر مردم فراگير باشد.

پس فقر و ندارى ، عامل نارضايتى مردم از حاكمان بر سرنوشتشان مى باشد و نارضايتى مردم به دنبال خود، آبستن حوادثى است كه جامعه را به نيستى مى رساند. تاءكيد امام على عليه السلام در نامه به مالك اشتر، ملاك قرار دادن خشنودى و رضايت همگانى است نه طايفه و دسته خاصى .

لذا جامعه را از لحاظ مردمى به دو گروه خاص و عام تقسيم مى كند. از مالك اشتر مى خواهد كه خشنودى عامه را سر لوحه سياست اداره جامعه خود قرار دهد نه رضايت خواص و رده هاى بالاتر از طبقه همكف مردم را.(به اصطلاح جامعه شناسان لايه زيرين جامعه .)

((فان سخط العامة يجحف برضى الخاصة و ان سخط الخاصة يغتفر مع رضى العامة (392) ))زيرا خشم اكثريت مردم ، رضايت و خشنودى خواص را در هم مى كوبد ولى خشنودى و رضايت عموم مردم ، خشم خواص معدود را در خود حل مى كند.

امام عليه السلام در حقيقت نگرانى مالك اشتر را به اهميت خشم و نفرت عمومى سوق مى دهد و مى رساند كه ناراحتى خواص مشكل حادى نمى آفريند؛ اگر هم مشكل آفرين باشد با همگامى همگان بانظام ، ظهور حادثه زايى ندارد ولى نارضايتى عامه مردم با رضايت خواص از حكومت قابل حل نيست .امام على عليه السلام در همين باره هنگامى كه به داستان وضعيت اقتصادى باند بنى اميه با روى كار آمدن خليفه سوم مى پردازد به ما گوشزد مى كند، آنان كه خواص خليفه شدند و شكم خويش را توبره و انبان بيت المال كردند، در لحظه حساس او را تنها گذاشتند: ((الى اءن قام ثالث القوم نافجا حضنيه ، بين نثيله و معتلفه )): تا اينكه سومى از قوم قريش حكومت را در دست گرفت در حالى كه به دو طرف خود جست و خيز مى كرد - پرش او در دو جا بود - اطاق پذيرايى و مستراح !

فرزندان جدش - اميه - با او همگام شدند اعتقاد را با حرص و ولع همانند شترى كه گياهان بهارى را - بعد از زمستان بى علفى - با خيال راحت و دهان پر، مى خوردند تا اينكه ريسمان تابيده او بار شد - حكومتش به آخر خط رسيد - و كردار و عملش بر ضد او مهيا شد و شكم سير و پر او، باعث فرو افتادنش گرديد: ((و قام معه بنو اءبيه يخضمون مال الله خضم الابل نبتة الربيع الى اءن انتكث فتله و اءجهز عليه عمله و كبت به بطنته .(393) ((ع

واژه هايى كه آن حضرت درباره وضعيت خليفه و خواص بنى اميه اى او به كار برده اند بسيار دقيق و گوياى مطلب جالبى از لحاظ لغوى و كنايه اى مى باشد:

نافج از نفج : برجستن ، برانگيخته شدن ، بالا و پايين پريدن - همچون خرگوش و كانگرو

حضنيه : از حضن : از زير بغل تا پهلو را گويند.

نثيل : از نثل : سرگين يا پشكل انداختن ، نثيل : روث : سرگين ، پشكل .

يخضمون ، از خضم : خوردن به پرى دهان (با دهان پر جويدن و خوردن ). ابن ابى الحديد مى گويد: ((براى كسى كه شكمش از غذا پر باشد خضم را به كار مى برند. ((خضم )): خوردن با دهن پر را گويند و ضد آن ((قضم )) است كه براى گاز گرفتن يا بريدن لقمه بكار مى رود، ابوذر درباره بنى اميه گفته است : (( يخضمون و نقضم ))آنان با دهان پر مى خورند و ما لقمه اى را گاز مى زنيم )) - كنايه از سوء استفاده باند بنى اميه از بيت المال است و گرسنه ماندن ديگران -.

((نافجا: رافعا لهما: بردارنده بر آن دو پهلو)). لسان العرب ، (نافجا حضنيه را كنايه از خود بزرگى بينى و تكبر و غرور دانسته است )(394) . بطنه : شكم سير و پر.

با توجه به معانى مذكور براى اين واژه ها مى توان گفت :

امام على عليه السلام او را به شترى تشبيه نموده كه از بس پرخورى مى كرده ، هميشه بين محل خوردن علوفه و محل پشكل كردن در حال دويدن بوده آن هم بطورى كه در اين جست و خيز پهلوهاى پر او بالا و پايين مى رفتند. كنايه از اينكه او انديشه اش در دو جا جولان مى زد: اطاق پذيرايى و مستراح ، يا بخورد و يا...

منظور از ((يخضمون مال الله )) اين است كه بنى اميه از بيت المال پرخورى كردند ،پرخورى و سوء استفاده از بيت المال طورى كه با خيال راحت همانند شترى دهان را پر كرده و مى جود و توجه به جويدن و خوردن خود دارد بدون اينكه مزاحمى براى او باشد، وقتى انسان خيالش ‍ راحت باشد لقمه را به آرامى مى جود اگر دهان او پر نباشد حرص و ولع براى خوردن ندارد ولى اگر با دهان پر و لقمه هاى بزرگ به خوردن مشغول باشد، حرص و طمع او در خوردن و بلعيدن سيرى ندارد. لذا بنى اميه با پشتيبانى عثمان هر چه توانستند از بيت المال بهره مند شدند. شكم خود را پر كردند و ثروت اندوز شدند.

((عبدالرحمان بن جنبل جمحى ، درباره پرخورى يكى از فرزندان بنى اميه يعنى مروان ، هنگامى كه آفريقا فتح گرديد و غنايم از آنجا به مركز خلافت آورده شد، به عثمان چنين گفت : خمس سرزمينهاى مفتوحه را به مروان دادى چه سعى و تلاش بيهوده اى كردى - يعنى بخششهاى تو براى خودت هيچ نتيجه اى ندارد))

و اءعطيت مروان خمس البلاد

فهيهات سعيك ممن سعى

ابن ابى الحديد ادامه مى دهد حتى فدك فاطمه عليها السلام را به مروان بخشيد.(395) اين نوع بهره مند شدن عده اى از بيت المال در حالى بود كه صحابى گرانقدر پيامبر عبدالله بن مسعود از حقوق حقه خود از اموال عمومى به دستور خليفه محروم گرديد و هنگامى كه در بستر بيمارى افتاده بود وقت عيادت ضمن گفتگو با او گفت : ((دستور دهم مستمرى سابق تو را بپردازند))، عبداالله در پاسخ گفت ((روزى كه نياز داشتم منع كردى حال كه بى نيازم بپردازى ..))(396)

اين اطرافيان نسبى و سببى خليفه همان گروه خاص هستند كه در مواقع سختى جا خالى كردند و هنگام خشم عمومى مردم در اطراف خليفه ، از آنان خبرى نبود تا مدافع او باشند.

لذا رضايت همگانى بر خشنودى و پرخورى خواص از لوازم و ضروريات حفظ سردمداران و اصل نظام است . نظام جامعه و امت با اين روش ماندنى است .

توجه امام على عليه السلام به فقرا و مستمندان را در هيچ حكومتى به اندازه نظام ايده آل آن حضرت نمى توان ديد(397) سفارشهاى فراوانى به استاندار برگزيده خود مالك اشتر درباره اين قشر آسيب پذير نموده اند و تا آنجا سفارش خود را ادامه مى دهد كه طرح تشكيل نيروهاى مخصوصى را براى كسب اطلاع از مستمندان و وضعيت زندگى و گرفتارى آنان را صادر فرمايد.

سردمداران كشورهايى كه ادعاى رسيدگى به حقوق بشر را دارند، بدانند كه يكى از حقوق مسلم مردم رسيدگى به وضع اقتصادى آنان است . فقرا در اين امر استحقاق بيشترى نسبت به حقوق ديگرى مثل آزادى و... دارند.

امام عليه السلام به مالك مى فرمايد نكند دلخوشى بيش از حد باعث شود تا نيازمندان را فراموش كنى . - به اصطلاح - ((سواره از پياده خبر ندارد)) و ((سير از گرسنه خبر ندارد)) عامل عدم رسيدگى به امور ناداران جامعه نباشد. بيانات حضرت امير در اين باره به مالك اشتر زياد است فقط آنچه را كه دلهاى مرده ما را زنده مى كند، ياد آورى نموديم و در پايان اين بحث جمله اى از فرمايش آن حضرت مى آوريم :

((ثم اعمل فيهم بالاءعذار الى الله يوم تلقاه (398) سپس درباره آنان طورى رفتار كن كه روز ملاقات خدا- نزد او معذور باشى - عذرت را بپذيرد.

حتى امام عليه السلام مى فرمايد: پاره اى از وقت خود را براى آنان اختصاص و خود را- براى توجه به امور آنان - فارغ البال گردان - كه فقط به آنان رسيدگى كنى و در نشست همگانى - كه مستمندان بار عام داشته باشند - بنشين و براى رضاى آفريدگارت خداوند، در آن مجلس ، متواضع باش ... .