عوامل سقوط حكومتها در قرآن و نهج البلاغه

نصرت اللّه جمالى

- ۸ -


1 - مشخصه هاى دنياگرايى <36">  

قرآن قارون را به عنوان يك دنياگرا مطرح مى كند و چهره دنياگران را در ضمن آيات مورد مذكور ترسيم مى كند: ((قارون عموى موسى است (اگر يصهر پدر قارون باشد جد موسى محسوب مى شود) از حسن و جمال بهره كافى داشت . از ثروت بيكرانى بر خوردار بود. قرآن از آن به شگفتى ياد مى كند: همانا قارون يكى از بستگان موسى بود. با آنان طريق ظلم و ستم پيش گرفت (با خصومت و نفاق رفتار مى كرد) ما او را گنجهايى داديم كه كليد آنها بر دوش مردان پر توان گرانبار بود و به سختى از عهده حمل آنها بر مى آمدند: ((ان قارون كان من قوم موسى فبغى عليهم و آتيناه من الكنوز ما ان مفاتحه لتنواء بالعصبة اولى القوة (312) ))قارون از ثروتى كه خدا و داده بود در طريق مشروع از آن استفاده نكرد آن را در راه اضلال و كفر بمصرف مى رسانيد تعداد بسيارى مرد و زن دور او را گرفته بودند و از او جانب دارى مى كردند او هم از آنها حمايت مى كرد، سفره هاى رنگين براى آنها ترتيب مى داد همين عده بيشتر او را به پرتگاه سوق مى دادند و به آتش ‍ خلاف و نفاق دامن مى زدند. قارون مدعى بود چون من از هارون از لحاظ ثروت و مال جلوتر هستم لياقتم از او بيشتر است و از او در نزد خدا مقرب تر هستم و آنچه از دارائى و گنج بمن داده شده بجهت علمى است كه من دارا هستم . اين ثروت و مالى كه مرا داده اند بلحاظ علمى است مرا هست و آن را خداى بمن داد و به اين علم مرا بر شما تفضيل داده است : قال انما اوتيته على علم عندى .(313) اين زمينه كار مشاجره موسى و قارون بالا گرفت . قارون بهيچوجه حاضر نبود قبول كند وزيرى هارون براى موسى از جانب خداست و خداى متعال هارون را جهت تقويت رهبرى موسى در اختيار موسى قرار داده است آنقدر پافشارى كرد تا موسى مجبور شد به اعجاز توسل جويد پيشنهاد كرد تو و هارون هر دو عصاى خود را در زمين فرو كنيد عصاى هر كدام از شما دو نفر جوانه زد و سبز شد او بر حق است قارون پيشنهاد موسى را پذيرفت هر دو نفر عصاى خود را در زمين فرو كردند و در شرائط مساوى از آنها مراقبت كردند عصاى هارون به فورى سبز شد و برگ داد، عصاى قارون همچنان خشك بر جاى ماند(314) قارون با اين اعجاز هم عقب نشينى نكرد به عداوت خود ادامه مى داد. نوشته اند: قارون در مصر با فرعون همكارى مى كرده و يكى از اعمال مؤ ثر دستگاه فرعونى بوده است بدون شك در ظلم و ستمى كه فرعون به مردم روا مى داشته ، او نيز در كار بوده است ، جمع اين ثروت كلان خود دليلى است بر اين طغيان . عبارت زير از جمله مطالبى است كه در مورد قارون در تفسير مجمع البيان آمده است (315) ((عن قتاده قال و كان يسمى المنور لحسن صورته و لم يكن فى بنى اسرائيل اقراءمنه للتوراة و لكن عدوالله نافق كما نافق السامرى فبغى عليهم و قيل كان عاملا لفرعون على بنى اسرائيل فكان يبغى عليهم و يطالبهم لما كانوا بمصر: ))قتاده مى گويد: بلحاظ خوش روئى قارون را ((منور)) مى ناميده در بنى اسرائيل از او بهتر كسى آشنا بقرائت توراة نبوده است . اما اين دشمن خدا همانطور كه سامرى راه نفاق پيش كشيد اين هم بنفاق روى آورده . بر بنى اسرائيل هنگامى كه از طرف فرعون عامل بود ظلم ها كرد... هنگامى كه در مصر بوده همواره خود را طلبكار از مردم مى دانسته و بنى اسرائيل را زير سيطره ظلم خود قرار مى داده از آنها مى خواسته كه بخواسته هاى او تن در دهند. او را اگر ما فرعون كوچك بناميم بهتر او را معرفى كرده ايم . از جمله رفتار قارون يكى اين بوده كه با زيب و فر از منزل خارج مى شده و با شكوه و جلال خاصى در بين مردم سلوك داشته آنچنان كه انظار را بخود جلب مى كرده است : ((فخرج على قومه فى زينته .(316) ))مردم دنيا طلب و آنها كه در پى زينت ها و اموال دنيا بودند وقتى قارون را با آن كبكبه و طمطراق مى ديدند آرزو مى كردند كه همچون او باشند، چه ، مى گفتند او از حظ عظيمى بهره مند است . اين آرزوى اينها بود. ((قال الذين يريدون الحيوة الدنيا ياليت لنا مثل ما اوتى قارون انه لذو حظ عظيم .(317) ))اما آنها كه ديده دلشان باز بحقايق و معنويات توجه داشته و از علم الهى بهره مند بودند و در تهى دستى بردبار و شكيبا بودند آرزوى آنها غير اين بود، آنها مى گفتند و اى بر شما آنكه بخدا ايمان دارد و عمل نيك بجاى مى آورد پاداش او بهتر از اينهاست كه شما تصور مى كنيد. ((و قال الذين اوتوا العلم و يلكم ثواب الله خير لمن آمن و عمل صالحا و لا يلقيها الا الصابرون .(318) ))قارون و آنچه متعلق به قارون بود همه در دل خاك فرو ريخت ، موعظه موسى بحال او نفعى نبخشيد، طغيان او موجب هلاكت او شد جز اعتقاد كسى قادر به نجات او نبود خدا هم بسبب طغيانش او را رها كرد و بحال خود گذاشت .

((فخسفنا به و بداره الاءرض فما كان له من فئة ينصرونه من دون الله و ما كان من المنتصرين .(319) ))آيا قارون نفهميد كه قبل از او در طول سالهائى بس طولانى كسانى هم بوده اند كه از نيرومندتر و نفراتشان از او بيشتر بوده همه را خداوند بخاك مذلت كشانيده و بهلاكت افكنده است و از آنها كه مجرم و گناهكار هستند پرسشى نمى كند. ((اولم يعلم ان الله قد اهلك من قبله من القرون من هو اشد منه قوة و اكثر جمعا و لا يسئل عن ذنوبهم المجرمون .(320) ))آنها كه ديروز بحال قارون غبطه مى خوردند و آرزوى مقام و منزلت او را داشتند و مى گفتند: اى كاش براى ما هم بود آنچه براى قارون بود امروز كه صبح كرده او را در دل خاك مى بينيد مى گويند: اى واى گوئى خداوند هر كس را بخواهد فراوان روزى مى دهد و هر كه را بخواهد بر او تنگ مى گيرد. اگر خداى بر ما منت نگذارده بود ما هم فلاح و رستگارى نيست . ((و اصبح الذين تمنوامكانه بالاءمس ‍ يقولون و يكان الله يبسط الرزق لمن يشاء من عباده و يقدر لو ان من الله علينا لخسف بنا و يكانه لا يفلح الكافرون .(321) ))علاوه بر موسى ، قوم قارون هم در مقام موعظه قارون برآمدند و باو هشدار دادند كه اين چنين مغرور مباش ، فرح و شادمانى مكن خداى دوست نمى دارد آن كسانى را كه پر نشاط و پر فرح باشند، بكوش تا از آنچه در دست دارى و سعادت آخرت تحصيل كنى فراموش نكن كه از دنيا هم بهره خويش را برگيرى . احسان پيشه كن آنچنان كه خداوند بر تو احسان كرده است . فتنه و فساد بر پا مكن خداوند كسانى را كه در روى زمين فساد مى كنند دوست نمى دارد. ((اذ قال له قومه لا تفرح ان الله لا يحب الفرحين . و ابتغ فيما آتيك الله الدار الآخرة و لا تنس نصيبك من الدنيا و احسن كما احسن الله اليك و لا تبغ الفساد فى الارض ان الله لا يحب المفسدين .(322) ))مسئله زكوة در قضيه قارون : موسى بر حسب دستورى كه داشت قاورن را به پرداخت زكوة موظف ساخت ، تاءكيد كرد زكوة دارائى خويش را بايد بدهى قارون كه حاضر نبود دل از دارائى خويش بردارد و مبلغى (ده يك ، صد يك ،يا هزار يك ) بعنوان زكوة بپردازد شروع به مخالفت كرد، از پرداخت زكوة امتناع ورزيد و موسى را به اخذ دارائيش متهم ساخت . قارون ، روى فضل هارون و موضوع وزارت او قبلا با موسى درگيرى داشت مسئله زكوة پيش آمد،و درگيرى شديدتر شد. موسى عليه السلام به امر خداى متعال در پرداخت زكوة با قارون مماشاة مى كرد يعنى از حد معين و قرار شرعى از او خيلى كمتر مطالبه نمود و حتى تعيين مبلغ را بعهده خود قارون گذارد ابتدا قارون قبول كرد كه مبلغ ناچيزى از دارائى خويش را بعنوان زكوة بموسى بدهد اما بعد پشيمان شد بكلى از پرداخت سرباز زد. دنبال فعاليت هاى تخريبى را گرفت و با كمك همدستانش از جمله ((داثان و ابيرام )) طرح متهم نمودن موسى را بزنا با زن بنام ستير ريختند، پولى كلان به اين زن بدكاره دادند تااو در مجلسى كه تشكيل خواهد شد در مجمع عمومى موسى را به همخوابگى با خود متهم سازد. مجلس را تشكيل دادند و موسى را بعنوان پاره اى پرسشها به مجلس كشانيدند،زن بدكاره ستير را هم حاضر نموند اما نقش آنها بر آب شد زيرا ستير حاضر نشد خلاف واقع چيزى بگويد در حضور جمع اظهار داشت قارون اين كيسه زر را بعنوان رشوه بمن داده است كه موسى را متهم كنم ، ولى من هرگز چنين كارى نخواهم كرد دامن عصمت موسى پيامبر خدا را با پول قارون لكه دار نمى كنم - سخنانى چند از نقل زندگى پيامبران : ((گوش كنيد...اين موسى بى گناه است ... آنها دروغ مى گويند.. ديروز مرا به چادر قارون دعوت كردند و يك هميان زر مسكوك بمن دادند كه امروز فضاحت ايجاد كنم و موسى را بزنا متهم نمايم ...نگاه كنيد... اين است هميان زر قارون با مهر و موم خود او... من از خدا بيم دارم و با وجود اينكه به طلاى قارون سخت احتياج داشتم نمى توانستم حقيقت را كتمان نمايم . بگيريد اين است هميان زر كه رشوه بمن داد. ستير زن بدكاره ... اكنون در درون وجود، شرافت از خواب جسته و وجدان بيدار شده اى داشت . آنها بودند كه باو نهيب مى زدند و مجبورش مى كردند كه حقيقت را بگويد از اين احساس لطيف سيل اشكش روان شده و چهره گنهكارش را آبيارى مى كرد. مجددا سر برداشت و بديدگان درخشنده موسى نگريست و نگاه او را احساس كرد. همان نگاهى كه خفته هاى وجود او را بيدار نمود چنين تغييرى در روحش كرده بود. هميان زر را بهوا بلند كرد و بسوى ، بزرگان قوم (323) كه در اطراف كرسى موسى جمع شده و به خشم آمده بودند پرتاب نمود يكبار ديگر ببانگ بلند گفت :

بنگريد... اين است آنچه قارون با حضور (داثان و ابيرام ) بمن رشوه داد و از من خواست كه موسى را رسوا كنم ... ديگر ياراى حرف زدن نداشت ... اين چند جمله آخر را نيز بزحمت ادا كرد)). اكنون بقيه ماجراى و قسمتى از همين موضوع را از تفسير كبير شيخ جليل ابوالفتح رازى نقل و بازگو(324) مى كنيم .((و هر كه زنا كند و زن ندارد صد تازيانه ببايد زدن ، و هر كه زنا كند زن دارد ببايد كشتن ، قارون گفت : اگر چه تو باشى ؟ گفت و اگر چه من باشم ، گفت پس بنى اسرائيل دعوى مى كنند كه تو با فلانه فاجره زنا كرده اى . موسى عليه السلام گفت : اگر او گويد بر قول او اعتماد كنم ، كس فرستاد و او را حاضر كردند موسى عليه السلام روى به او كرد كه يا فلانه اين قوم بر من دعوى مى كنند و من تو را سوگند مى دهم بآن خدائى كه دريا بشكافت براى بنى اسرائيل و ما برهانيد، فرعون را با قومش هلاك كرد كه آنچه راست است در اين حدثه بگوى . زن انديشه كرد، گفت : اگر اين راست بگويم و از گناه گذشته توبه كنم همانا خداى بر من رحمت كند. گفت : ((لاوالله ))كه تو در اين حديث مبرائى و آنان كه اين مى گويند بر تو دروغ مى گويند، و قارون مرا جعلى داده است تا بر تو اين دروغ بگويم و ترا بخود متهم دارم ، موسى عليه السلام روى بر زمين نهاد و گفت : ((اللهم ان كنت رسولك فاغضب لى : ))اگر من رسول توام براى من خشم گير. جبرئيل آمد و گفت يا موسى خداى تعالى مى گويد: من زمين را فرمودم تا اطاعت تو دارد با آنچه خواهى بفرمائى او را در حق او. موسى عليه السلام بنى اسرائيل را گفت بدانيد كه خداى تعالى مرا بقارون فرستاده است چنانكه بفرعون ، و او طغيان كرد و خداى او را هلاك كرد، و قارون ياغى شد هر كه با اوست و هواى او خواهد با او مى باشد و هر كه با من است از او دور شود. همه بگريختند جز دو كس كه با او ماندند موسى عليه السلام گفت : ((يا ارض ‍ خذيهم ))اى زمين بگير ايشان را،تا بزانو بر زمين فرو شدند، دگر باره گفت : يا ارض خذيهم اى زمين بگير ايشان را، تا بكمر بست بر زمين فرو شدند، دگر باره گفت : يا ارض خذيهم تا بگردن فرو شدند در اين ميانه تضرع مى كردند و فرياد مى خواستند و سوگند مى دادند بحق رحم و خويشى ، و موسى عليه السلام سخت خشمناك شده بود اجابت نكرد))(325) روش ‍ قارون يك قالب و يا يك وسيله سنجش براى دنياگرايى است . هر كس كه مى خواهد خود را بسنجد كه آيا دنياگراست يا آخرتگرا، مى تواند بر اساس ‍ (( بل الانسان على نفسه بصيرة (326) : ))بلكه انسان بر نفس خود بصيرتى دارد. خود را در اين قالب يا كفه ميزان قرار دهد. بطور يقين مى فهمد كه چقدر آخرتى يا دنيايى است لذا مشخصه هاى آن را ذكر مى كنيم :

دنياطلب <37>

1 - دنبال برترى جويى و فساد است : ((تلك الدار الاخرة نجعلها للذين لا يريدون علوا فى الارض و لافسادا(327) . ))آن خانه آخرت را براى كسانى كه اراده علو نكرده و هيچ فسادى را نمى خواهند قرار داده ايم . دنياگرا به حد خود قانع نيست : ((ان قارون كان من قوم موسى فبغى عليهم ...: ))قارون از قوم موسى بود بر ضد آنان سر كشى كرد.

2 - طاغوت گراست : ((يريدون ان يتحاكموا الى الطاغوت و قد اءمروا ان يكفروا به (328) : ))مى خواهند براى قضاوت نزد طاغوت بروند در حالى كه به آنها امر شده به طاغوت كافر باشند.

3 - دنبال نابود كردن نور خدا: - قوانين خدا- است : ((يريدون ليطفئوا نور الله باءفواههم ...(329) ))مى خواهند نور خدا را با بازدم خود خاموش كنند... .

4 - ثروت اندوز است : ((آتيناه من الكنوز(330) ))گنجها به او عطا كرديم .

5 - خود را متخصص و مغز متفكر ثروت اندوزى مى داند: (( قال انما اءوتيته على علم عندى ...(331) ))گفت اين ثروتها بر اساس دانش و آگاهى كه نزد من است به من داده شده .

6 - در انتظار عمومى زينت كرده ظاهر مى شود:فخرج على قومه فى زينته (332) بر قومش با زينت هايش وارد مى شد.

7 - شاد و سرمست است به عبارت ديگر اعمالى از او سر مى زند كه دلالت بر سرمستى او دارد:... ((اذ قال له قومه لا تفرح ان الله لا يحب الفرحين (333) ))وقتى قوم او به او مى گفتند شادمانى نكن خدا سرمستان را دوست ندارد.

8 - اتهام به ديگر رقيبان ، از هر نوعى كه بتواند آنان ار از ديد مردم بياندازد تا ميدان دنياگرايى خود را بيشتر و گسترده تر نمايد. مثل اتهام فرعون به موسى كه او ساحر است و تهمت قارون به آن حضرت . اتهام قريشيان به پيامبر اكرم : ((انك لمجنون (334) ))همانا تو ديوانه اى .

9 - آرزوى زندگى قارونى دارد - البته وقتى چشمش به انسان رفاه طلبى مى خورد، هوس مى كند كه چه مى شد اگر ما هم مانند اين آقا يك ماشين اين چنينى و يك خانه محقر آنچنانى !! و يك ويلاى كنار دريا و... داشتيم - .

اين نوع آرزوها مى شود دنياگرايى ، رفاه طلبى . نه مقدس گرايى ، آخرت طلبى و تارك دنيا بودن ، در قرآن صريح تر از اين آيه نمى توانيم پيدا كنيم :

((قال الذين يريدون الحيوة الدنيا يا ليت لنا مثل ما اوتى قارون انه لذو حظ عظيم (335) ))كسانى كه زندگى دنيا را مى خواهند مى گويند اى كاش مثل آنچه به قارون داده شده نصيب ما هم مى شد. او صاحب بهره عظيمى است - واقعا كيف دنيا را قارون مى كند! -.

ولى همين قارون را اين دنياگرايى به هلاكت رساند. باشد تا باعث عبرت ما گردد. اكنون نكاتى را از كتاب ((بيت المال در نهج البلاغه ))(336) مى آوريم تا بيشتر به اهميت موضوع پى بريم :

2 - ((آغاز سوء استفاده ها از بيت المال ))

با روى كار آمدن عثمان ، حكومت اسلامى چهره ديگرى بخود گرفت كه هرگز با هدف و ايدئولوژى اسلام سازش نداشت زيرا او پس از آنكه پايه هاى حكومت غاصبانه خود را محكم ساخت تمام قوانين اسلامى را زير پا گذاشت و هدف هاى آن را ناديده گرفت ، در آمدها و اموالى كه مى بايست با حمايت خليفه در مصالح عمومى و رشد و اعتلاى امت اسلامى صرف گردد وسيله پيشرفت و ترقى شخصى او قرار گرفت و در واقع گوى خلافت و زعامت در دست امويهاى ضد اسلام قرار گرفته بود. معاويه يكى از عمال پر كار عثمان بود كه زمينه را براى فرمانروائى خود فراهم ساخت او در حيف و ميل اموال عمومى پر جرئت بود تا جائى كه در شام مقر حكومت خود از بيت المال كاخى ساخته بود و مصارف سنگينى را جهت اداره آن مقرر مى داشت . پس از او فرزندان و نوادگانش در اطراف و حيف و ميل بيت المال مسلمين از يكديگر سبقت مى گرفتند.

با انقراض بنى اميه ، عباسى ها كه دست كمى از امويها نداشتند بيت المال را از آن خود دانسته و هزاران گونه تصرفات نابجا كه هرگز با هدفهاى واقعى حكومت اسلام دمساز نبود بعمل آوردند و زمينه انحطاط و سقوط مسلمانان را عملا فراهم ساختند. بنابراين يكى از عوامل مهمى كه خلافت و رهبرى را از مسير خود منحرف ساخت و موجب انحطاط و سقوط حكومت اسلامى شد اسراف و اتراف خلفا و زمامداران مسلمين بود و در واقع آنچه را على عليه السلام درباره زمامدارى ملت مسلمان از آن بيمناك بود واقع شد، زيرا حضرت در زمان حكومت خود اينگونه خطرها را گوشزد مى فرمود و بمردم از عواقب شوم زعامت فاسقين و نااهلان به اينصورت هشدار مى داد. ((ولكننى آسى اءن يلى هذه الامة سفهائها و فجارها فيتخذوا مال الله دولا و عباده خولا و الصالحين حربا و الفاسقين حزبا(337) )): ((من از آن بيمناكم كه زمام امر اين ملت را نادان و بد كاران بدست گيرند و درنتيجه مال خدا (بيت المال ) را بجاى صرف در جهت تاءمين مصالح و رشد امت بخود اختصاص دهند و دست بدست بگردانند و بندگان خدا را بنده و برده خود دانسته به استثمار آنها بپردازند و با مردم صالح و بيدار مبارزه كرده و آنها را سركوب نمايند و در عوض افراد ناپاك و ناشايست را حزب و ياور خود قرار دهند)).

3 - نهج البلاغه و مترفين <39">  

على عليه السلام در چند مورد نهج البلاغه خطر مسرفين را يادآور شده و درباره فسادى كه از سوى آنان اجتماع اسلامى را تهديد مى كند به مردم هشدار داده است . در خطبه شقشقيه سخت از اسراف و اتراف خليفه و پيروانش انتقاد مى كند:... ((الى اءن قام ثالث القوم ...(338) : ))((تاآنكه سومين نفر آنان (خلفا) روى كار آمد در حالى كه پهلوهايش از پرخورى باد كرده و تنها كارش پر كردن و خالى كردن شكم بود فرزندان پدرش با او بپاخاستند و مال خدا(بيت المال ) را همانند شترى كه با ولع ، علفهاى بهارى را مى چرد، چريدن تا آنكه تابيده بود باز شد كردارش بر او پيشى گرفت و شكم پرستى او آشكار گشت )).

4 - اسراف و اتراف مقدمه سقوط ملتهاست <40">  

بررسى و تحليل بيشتر وسائل حياتى جامعه ممكن است بهتر موجب آگاهى و هشيارى افراد آن جامعه گردد. از اينرو دانشمندان دلسوز و جامعه شناسان اسلامى از اين وظيفه بزرگ غفلت نكرده و در كتابهاى خود به بررسى و تحقيق اين موضوع حياتى پرداخته اند كه ما به برخى گفتار آنان استشهاد خواهيم كرد.

جامعه شناس بزرگ اسلامى ابن خلدون در كتاب معروف خود (مقدمه ابن خلدون ) در فصل هجدهم باب دوم تحت عنوان ((فراخى معيشت و تجمل و فرو رفتن در ناز نعمت ، از موانع پادشاهى و كشوردارى است )) مى گويد: هر گاه قبيله اى به نيروى عصبيت خويش به برخى از پيروزيها نائل آيد به همان ميزان به وسائل رفاه دست مى يابد و با خداوندان ناز و نعمت و توانگران در آسايش و فراخى معيشت شركت مى جويد، و به ميزان پيروزى و غلبه اى كه بدست مى آورد و به نسبتى كه دولت به آن قبيله اتكاء مى كند از نعمت و توانگرى دولت بهره و سهمى مى برد و اگر دولت از لحاظ قدرت و نيرومندى در حدى باشد كه هيچكس در بازستاندن فرمانروايى يا شركت جستن در آن نتواند طمع بندد آن قبيله نيز به حاكميت دولت اعتراف مى كند و به همين اندازه خرسند مى شود كه دولت روا مى دارد از نعمت بهره مند گردد و اعضاى آن قبيله را در گردآورى خرابها شركت دهد و ديگر آرزوهاى بلند در سر نمى پروراند كه به درجات و مناصب دولت يا به دست آوردن موجبات آن نايل آيد. بلكه تنها همت آن قبيله اينست كه نعمت و عادات و شيوه هاى پادشاهى را در ساختمانها و پوشيدنى هاى نيكو فرا گيرد و هر چه بيشتر بر مقدار آنها بيفزايد و در بهتر كردن و زيبايى آنها به تناسب ثروت و وسايل ناز و نعمتى كه بچنگ مى آورد بكوشد و از متفرعات آنها برخوردار گردد و پيداست كه در اين صورت رفته رفته از خشونت باديه نشينى قبيله كاسته مى شود و عصبيت و دليرى آنان به سستى و زبونى تبديل مى گردد و از گشايش و رفاهى كه خداوند به ايشان ارزانى مى دارد متنعم و برخوردار مى شوند و فرزندان و اعقاب ايشان نيز بر همين شيوه پرورش مى يابند بدانسان كه به تن پرورى و برآوردن نيازهاى گوناگون خويش مى پردازند و از ديگر امورى كه در رشد و نيرومندى عصبيت ضرورت دارد سرباز مى زنند تا اينكه اين حالت چو خوى و جبلت در سرشت آنان جايگير مى شود و آنگاه عصبيت و دلاورى در نسلهاى آينده ايشان نقصان مى پذيرد تا سرانجام به كلى زايل مى گردد و سرانجام زمان انقراض قبيه آنان فرا مى رسد و به هر اندازه بيشتر در ناز و نعمت و تجمل خواهى فرو روند به همان ميزان به نابودى نزديكتر مى شوند تا چه رسد به اينكه داعيه پادشاهى در سر داشته باشند. زيرا عادات و رسوم تجمل پرستى و غرق شدن در ناز و نعمت و تن پرورى شدت عصبيت را كه وسيله غلبه يافتن است در هم مى شكند و هر گاه عصبيت زايل گردد نيروى حمايت و دفاع قبيله نقصان مى پذيرد تا چه رسد به اينكه به توسعه طلبى برخيزند و آن وقت ملتهاى ديگر آنان را مى بلعند و از ميان مى برند. بنابراين آشكار شد كه فراخى معيشت و تجمل خواهى از موانع پادشاهى و كشوردارى است (339)

علت سقوط فرانسه <41">  

در جنگ دوم جهانى ، فرانسه با تمام تجهيزات و امكاناتى كه براى مقابله با دشمن داشت از ارتش آلمان شكست خورد و نتوانست از خود دفاع كند در بررسى علت اين شكست دانشمندان حقايق شگرفى را بيان كرده اند آقاى محمد قطب نويسنده تواناى مصرى مى نويسد: فرانسه اى كه در نخستين حمله ارتش آلمان پيشانيش بخاك ماليده شد و بسختى شكست خورد به اين خاطر نبود كه كمبود ساز و برگ نظامى داشت بلكه براى اين بود كه فرانسه ارزش انسانى خود را از دست داده و يك پارچه در مسير غرائز حيوانى و شهوى قرار گرفته بودند.آنها تمام نيروهاى خود را در به كار بردن تمايلات شهوى به كار مى بردند و حفظ و حراست از كاباره ها كاخهاى زيباى پاريس كه مركز عياشى و خوشگذرانى بود را از اين مراكز براى دفاع از مملكت ريخته شود. اين بود كه ناچار شكست و ذلت عمومى را پذيرفتند.(340) عجيب اينجاست كه مى نويسد در آن موقع كه هواپيماهاى بمب افكن دشمن ، شهرهاى ما را زير بمب هاى آتش زا و مخرب بصورت جهنمى درآورده بود نخست وزير وقت مى خواست بوسيله تلفن از ستاد مشترك هوائى متفقين براى مبارزه با دشمن ، چند فروند هواپيما در خواست كند ولى با هر يك از سه تلفن روى ميزش كه تماس مى گرفت صداى محبوبه اش بلند بود!))(341)

5 - برخورد امام عليه السلام با تمايل به اشرافيت

داستان رفتن عثمان بن حنيف به يك مهمانى اشرافى و اينكه امام على عليه السلام او را نكوهش كرد، همه مى دانيم . درجايى كه شركت يك استاندار در يك مهمانى اشرافى ، از طرف امير المؤ منين عليه السلام محكوم شود بطريق اولى معلوم است كه اگر بالاتر از استاندار چنين روشى پيش گيرد كه بدتر است و باز بطريق اولى روشن است كه اگر مسؤ ولان برتر گرايش به رفاه ، دنيا و اشرافيت داشته باشند بيشتر مورد مذمت اند و عامل بدبينى مردم به خود مى شوند. ((اءلا و ان امامكم قد اكتفى من دنياه بطمريه و من طعمه بقرصيه (342) ))توجه داشته باشيد كه پيشواى شما از دنيا به دو پيراهن مندرس (براى پوشش ) و دو قرص نان (براى خورش ) بسنده كرده است . ((اءلا و انه لا يضركم تضييع شى ء من دنياكم بعد حفظكم قائمة دينكم اءلا و انه لا ينفعكم بعد تضييع دينكم شى ء حافظتم عليه من امر دنياكم (343) : ))توجه نماييد كه تباه شدن و از دست رفتن چيزى از اين دنياى شما، اگر پايه دينتان را محكم مگه داريد شما را زيانى نرساند و نيز متوجه باشيد كه پس از تباه ساختن دين خودش آنچه را از دنيايتان براى خويش نگه داشته ايد براى شما سودى ندارد. اين بيان مولى مى رساند كه توجه به دنيا مساوى است با ضايع كردن دين خود و از دست دادن آنچه در كف داريم . ((واعلموا عبادالله اءنكم و ما اءنتم فيه من هذه الدنيا على سبيل من قد مضى قبلكم ممن كان منكم اءطول منكم اءعمارا و اءعمر ديارا و اءبعد آثارا(344) : ))اى بندگان اعتقاد بدانيد كه شما و آنچه از اين دنيا در آن هستيد، در همان راهى قرار داريد كه گذشتگان شما بودند آنانكه عمرشان از شما درازتر و سرزمينشان آبادتر و آثارشان از شما بيشتر بود. ((و انما يؤ تى خراب الارض ... لاشراف انفس الولاة على الجمع (345) ))توجه داشته باشيد بدون هيچ شكى ويرانى كشور، از فقر و تنگدستى مردم است و فقر و نادارى مردم ، از هم و غم حاكمان جامعه در ثروت اندوزى است . در دنباله همين بيان امام عليه السلام اين عمل زمامداران را ناشى از دو نكته مى داند:

الف - ((و سوء ظنهم بالبقاء :))سوء ظن آنان نسبت به بقاى - حكومت - خود.

ب - ((((و قلة انتفاعهم بالعبر(346) ))بهره گيرى كم از تجربه هاى تاريخى - نسبت به عواقب شوم حاكمان قبل از خود - (در نهج البلاغه مطالب زيادى پيرامون اين بحث وجود دارد كه با اندازه يادآورى از آن استفاده شد.) پايان اين بحث را به سخنان حضرت امير عليه السلام درباره وجود مقدس حضرت محمدبن عبدالله صلى الله عليه و آله كه نمونه بارزى از تارك دنيا مى باشد، نورانى مى كنيم تا آنانى كه خود را پيرو آن سرور همام مى دانند ملاحظه فرمايند چقدر زندگى خصوصى و اجتماعى شان را با سنت رسول اكرم صلى الله عليه و آله وفق داده اند: اين سخنان را امام عليه السلام در زمانى بيان مى كند كه گرايش به ثروت اندوزى در جامعه آن روز اسلام دامنگير بسيارى از صحابه پيامبر بود و حتى نسبت به احياى سنت پيامبر اسلام دامنگير بسيارى از صحابه پيامبر بود و حتى نسبت به احياى سنت اسلام براى توزيع عادلانه بيت المال توسط وصى رسول الله اعتراض داشتند و دنياگرايى را بر ((خداگرايى و آخرت گزينى ))، شيوه خود كرده بودند.

6 - رسول الله <43">  

((و لقد كان فى رسول الله صلى الله عليه و آله كاف لك فى الاسوة ، و دليل لك على ذم الدنيا و عيبها، و كثرة مخازينها و مساويها، اذ قبضت عنه اطرافها، و وطئت لغيره اكنافها و فطهم عن رضاعها، وزوى عن زخارفها...

فتاءس بنبيك الاطيب طهر صلى الله عليه و آله فان اسوة لمن تاسى ...:((ع رسول الله اعتقاد بس است كه از پيروى كنى ، و براى تو در نكوهش و زشتى دنيا و بسيارى پستى و ننگ بودن آن راهنماى خوبى هست ، زيرا وابستگى هاى دنيا از او گرفته شد و براى غير او آماده گشت ، و از نوشيدن شير دنيا ممنوع و از زيورهاى آن دورى جست ...

پس از پيامبر نيكو و پاكت پيروى كن . زيرا در او براى پيروى كنندگان وسيله پيروى و براى دلبستگان وسيله وجود دارد. و محبوب ترين بندگان نزد خدا آنكس است كه از پيامبرش پيروى و نشانه ى او را دنبال كند. پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله دنيا را آنگونه خورد كه با نوك دندان بخورد و دنيا را به گوشه چشمى نگاه نكرد.

گرسنه ترين مردم دنيا و شكم تهى ترين آنان بود، دنيا به او پيشنهاد شد، ولى از پذيرفتن آن خوددارى كرد، آنگاه كه دانست خداوند به چيزى خشمگين است او نيز خشمگين شد، يا خداوند پست و كوچك شمرد او نيز آن را پست و كوچك انگاشت و اگر در ما جز دوستى آنچه را كه خدا و رسولش ‍ كوچك انگاشته اند نبود، همين مقدار دشمنى با خداوند و سرپيچى از فرمان او كافى بود. او صلى الله عليه و آله بر روى زمين مى نشست و غذا مى خورد، و همانند بندگان مى نشست ،و كفشش را با دست خود وصله مى زد ،و پوشاكش را با دست خود پينه مى كرد، بر الاغ برهنه و بى پالان سوار مى شد و كسى را نيز به دنبال سوار مى كرد، پرده اى بر در خانه اش بود كه نقش هايى در آن بود، به يكى از زنانش فرمود: ((اى فلانى ! آن را از ديدگاه من به دور انداز زيرا آنگاه كه من به سوى آن نظر افكنم به ياد دنيا و زيورهاى آن مى فتم )).

پس از دنيا دل دورى جست و ياد آن را در جان كشت ، و دوست داشت زيبايى هاى آن از ديدگانش پنهان باشد، تا هرگز از دنيا لباس فاخر نگيرد، و آن را جاى آرام نپندارد و تا در آن اميد و آرامش نداشته باشد، پس دنيا را از جان خود بيرون افكنده و از دل به دور انداخت ، و از ديدگان پنهان كرد. مانند كسى كه چيزى را دشمن داشته باشد او نيز دشمن مى داشت كه به دنيا نگاه افكند، و يا نزد او دنيا را به ياد آورد. ((و لقد كان فى رسول الله صلى الله عليه و آله ما يدك على مساوى ء الدنيا و عيوبها: اذ جاع فيها مع خاصته و زويت عنه زخارفها مع عظيم زلفته ، - فلينظر ناظر بعقله : اكرم الله محمدا بذلك ام اهانه ! فان قال : اهانه ، فقد كذب - و الله العظيم - و اءتى بالافك العظيم و ان قال : اكرمه ... ))در پايان خطبه اندكى از روش خود مى فرمايد: (( والله لقد رقعت مدرعتى هذه حتى استحييت من راقعها)).

((لقد قال لى قائل : اءلا تنبذها عنك ؟ ))

((فقلت : اغرب عنى ، فعند الصباح يحمد القوم السرى !(347) ))

و در وجود پيامبر صلى الله عليه و آله آنچه كه تو را دربدى ها و زشتى هاى دنيا راهنما باشد وجود دارد، زيرا او با آنكه نزد خدا برتر بود در دنيا گرسنه ماند و با آنكه مقام وى نزد خدا بالاترين مقام بود دنيا از وى دور شد. پس ‍ بيننده بايد در خود انديشه كند: كه آيا خداوند محمد صلى الله عليه و آله را با اين روش گرامى داشته است يا آنكه وى را پست گردانده است ؟

پس اگر بگويد: وى را پست گردانده است - به خداى بزرگ سوگند - با بهتان بزرگ دروغ گفته است ، و اگر بگويد: محمد صلى الله عليه و آله را گرامى داشته است ، پس بايد بداند كه خداوند جز او را خوار گردانيده است ، كه دنيا را براى او گشاده كرده و آن را از نزديكترين مردم به خود دور گردانيده است . پس پيرو بايد از پيامبرش پيروى كند و پيرو نشانه او باشد، و داخل شود آنجا كه پيامبرانش داخل مى شود. و گرنه از نابودى ايمن نخواهد بود، زيرا خداوند محمد صلى الله عليه و آله را نشانه ى نزديك شدن روز واپسين و نويددهنده بهشت و بيم دهنده ى كيفر قرار داده است .

از دنياى بهره مندى بيرون رفت و به سراى ديگر با سلامت اندرون شد. سنگى را بر روى سنگ نگذاشت تا آنكه راه خود را سپرى كرد، و نداى پروردگارش را پاسخ گفت . وه كه احسان خداوند بر ما چه بسيار بزرگ است كه با نعمتى چون محمد صلى الله عليه و آله پيشينه اى براى ما قرار داده است كه از او پيروى كنيم و پيشوايى قرار داده است تا با گامهاى او گام برداريم !))(348) والله بر اين لباس پشمينه ام اينقدر وصله دوخته ام كه از خياطش خجالت مى كشم . گوينده اى گفت : آيا اين را دور نمى اندازى ؟ گفتم : اينطور نگو - بقول معروف - صبح هنگام كاروان شب رو را تمجيد مى كنند.

آخرين كلام ، سفارش امام سجاد عليه السلام به ما:

((فاتقوا الله . و اعلموا ان الله تعالى لم يحب زهرة الدنيا لاءحد من اوليائه و لم يرغبهم فيها و فى عاجل زهرتها و ظاهر بهجتها فانما خلق الدنيا و خلق اءهلاها ليبلوهم فيها اءيهم اءيهم اءحسن عملا لآخرة ، و اءيم الله لقد ضربت لكم فيه الامثال و صرفت الايات لقوم يعقلون ، فكونوا اءيها المؤ منون من القوم الذين يعقلون و لا الا بالله : ((ع

بپرهيزيد و بدانيد كه خداى تعالى شكوفائى دنيا را براى احدى از دوستانش دوست ندارد و آنها را بدان و بشكوفائى نقد و خرمى آن تشويق نكرده ، و همانا دنيا را و خلق آن را آفريده تا آنها را بيازمايد كه كدام خوش ‍ كردار ترند براى آخرت و بخدا سوگند من در اين باره براى شماها مثلها زدم و آياتى براى خردمندان آوردم - پس اى مؤ منان از آن مردمى باشيد كه خردمندند ((و لا قوة الا بالله (349) ((ع

جهان اى برادر نماند به كس

دل اندر جهان آفرين بند و بس

مكن تكيه بر ملك دنيا و پشت

كه بسيار كس چون تو پروردوكشت

چو آهنگ رفتن كند جان پاك

چه بر تخت مردن چه بر روى خاك

سعدى (350)