عوامل سقوط حكومتها در قرآن و نهج البلاغه

نصرت اللّه جمالى

- ۱ -


پيش نوشتار آنچه در پيش رو داريد و از نظر شما مى گذرد، تحقيقى است پيرامون يكى از مسائل اجتماعى به نام ((عوامل سقوط حكومت ها)) يا نظام هاى سياسى امت ها، كه در مقطع كنونى لازم است انديشه گران ، برنامه ريزان و ايده ارائه دهندگان نظام مقدس اسلامى به آن توجه كامل داشته باشند و با دقت همه جانبه طورى ارائه طريق نمايند كه راه هاى مبارزه با سقوط و فروپاشى امت اسلام ناب محمدى صلى الله عليه و آله در آن نهفته باشد و نگذاريم جامعه نوپاى و نوبنياد اسلامى در مسيرى گام بردارد كه نيستى و انقراض خود را در پى داشته باشد.

از ديدگاه ما هيچ پديده اى رخ نمى دهد و بوجود نمى آيد مگر اينكه داراى علل و عواملى باشد. عوامل و علتها، زمينه و هست شدن پديده ها را فراهم مى كنند. معلولها هميشه بر اساس يك سرى از علتها بنا مى شوند. نابودى و منقرض شدن يك پديده يا جامعه نيز بايد عواملى داشته باشد. همانطور كه برپايى و ثبات يك امت و بنيان يك جامعه بر اساس عللى است ، بطور مسلم ، انقراض و برافتادن آن نيز زاييده عواملى خواهد بود.

استاد شهيد مرتضى مطهرى قدس سره نيز در كتاب ((جامعه و تاريخ ))، ضمن آوردن نظرهاى ديگران مى فرمايد:

(( تصادف بر جهان حكمفرما نيست ، اين نكته را مى توان از روميان پرسيد زيرا آنان تا زمانى كه برنامه اى در فرمانروايى داشتند، با كاميابى هاى پياپى قرين بودند و چون برنامه اى ديگر در پيش گرفتند با ادبارهاى پياپى روبرو شدند. در هر نظام سلطنتى علتهايى خواه اخلاقى و خواه جسمانى در كار است كه نظام مذكور را به اعتلا مى رساند. بر قرار مى دارد يا به سوى پرتگاه نابودى سوق مى دهد. همه اين پيشامدها تابع اين عللند، و اگر تصادف يك نبرد، يعنى علتى خاص ، دولتى را واژگون كرده باشد يقينا علتى كلى در كار بوده كه موجب گرديده ... تا دولت مذكور به دنبال يك نبرد از پا درآيد، سخن كوتاه ، روند اصلى است كه موجب همه پيشامدهاى جزئى مى شود.))(1)

قرآن كريم تصريح مى كند كه امت ها و جامعه ها از آن جهت كه امت و جامعه اند (نه صرفا افراد جامعه ها) سنت ها و قانونها، و اعتلاها و انحطاطها بر طبق آن سنت ها و قانونها دارند. سرنوشت مشترك داشتن به معنى سنت داشتن جامعه است .)) (2)

شهيد سيد محمد باقر صدر نيز در كتاب ((سنتهاى تاريخ در قرآن )) مى فرمايد:

((... قرآن حادثه تاريخى را رنگ غيبى به آن نمى بخشد تا آن را از روابط ديگرش قطع كند و مستقيما به خداى مربوط سازد. قرآن رابطه با خدا را به جاى رابطه علت و معلول نمى فهمد، بلكه سنت تاريخى را به خدا مربوط مى سازد. به اين معنى كه شكل روابط و پيوندها را به خدا نسبت مى دهد. قرآن وجود روابطى بين حوادث تاريخى اين عالم را پذيرفته ولى مى گويد اين روابط بين حوادث تاريخى تعبيرى از حكمت خدا و حسن تدبير او در ساختمان جهان و در جولانگاه حوادث تاريخى است . (3) عده اى از آيات سنت هاى تاريخى را به زبان قضيه شرطيه بيان كرده است . در اين قانون گفته نمى شود چه موقع شرط محقق مى گردد ولى مى گويد هرگاه شرط محقق گرديد جزا محقق خواهد شد.)) (4)

بر همين اساس در فرهنگ اسلامى براى پيشگيرى از چنين وضعيتى ، ضوابط و عواملى مطرح شده است . ما از متون اسلامى ، قرآن و نهج البلاغه را برگزيده ايم تا بدانيم ((عوامل انقراض حاكميت امت ها)) يا ((سقوط نظامهاى حاكم بر جامعه ها)) چيست ؟

قرآن از سنت ها و قوانينى كه بر احوال و رويدادها حاكمند، آنچه در مسير وحى مورد نياز بوده آورده است و حضرت اميرالمؤ منين على عليه السلام كه قرآن ناطق و مفسر كلام وحى و به راههاى آسمان از راههاى زمين آگاه تر و عالم تر است ، در جاى جاى كلام خود به آن ها اشاره فرموده است .

پرداختن به اين عوامل ، ((علاج واقعه قبل از وقوع )) است و بر هر مسلمانى فرض است تا به هر شكل ممكن ، مكتب حياتبخش اسلام را زنده و پابرجا نگهدارد و در اين راه گامهاى استوار و انديشمندانه بردارد.

نگارنده ترديد ندارد آنچه به عنوان ((عوامل سقوط)) مطرح شده ، ((اين است و جز اين نيست )) نمى باشد. همچنين عوامل هر كدام به تنهايى عامل براندازى نيستند و نمى توانند ((علت تامه )) باشند بلكه ((علت معده )) هستند، ممكن است هر كدام با همراهى يك يا چند عامل ديگر سقوط يك نظام سياسى را فراهم آورند.

اميد است اساتيد بزرگ ، انديشمندان مسائل اجتماعى از حوزه و دانشگاه و خوانندگان گرامى با ارائه ديدگاههاى خود ما را به كمال رساندن بحث يارى فرمايند.

آنچه اين طرح در بر دارد. اين است كه با ارائه بخش اول نسبت به واژه هاى ((عوامل ))، ((انقراض ))، و ((امت )) شناخت لغوى و يا اصطلاحى پيدا كنيم (زيرا اين واژه ها در تحقيق حاضر كاربرد دارد). در بخش دوم كه شامل سيزده فصل و عنوان از عوامل سقوط و انقراض مى باشد، با استفاده از قرآن و نهج البلاغه به آن دست يافته ايم و حتى ممكن است عوامل ديگرى ، مطرح باشد كه هنوز آنها را نشناخته ايم .

آنچه از همه مهم تر است ، ديدگاه شگفت انگيز حضرت امير عليه السلام نسبت به شناخت عوامل فروپاشى نظامهاى مسلط بر جامعه ها و روانشناسى اجتماعى امت ها مى باشد كه نه تنها با گذشت قرن ها كهنه نشده ، بلكه هنوز هم علماى علم الاجتماع و جامعه شناس با اين همه پيشرفتهاى علمى به تمام آن عوامل نرسيده اند و نبايد ابن خلدون را پدر علم جامعه شناسى قلمداد كرد بلكه بايد قرآن و حضرت على عليه السلام را اولين آگاهان مسائل علم الاجتماع دانست و به يقين ديدگاه حضرت امير عليه السلام براى هميشه جديد و مطرح خواهد بود زيرا در وصيت آن رهبر فرزانه عالم بشريت به فرزندش امام حسن عليه السلام فرمود: ((پسرم ! اگرچه با پيشينيان زندگى نكرده ام ولى آنقدر در كردارشان به دقت نظر كرده ام ، در تاريخ و اخبار آنان انديشيده ام ، و در آثارشان سير نموده و گشته ام تا اين كه يكى از آنان شده ام ... بنابراين اعمال سره را از ناسره و بهره گير را از ضرر زا شناخته ام .)) (5) لذا در شناخت امت هاى گذشته احدى مانند آن حضرت سير نكرده و چنين ادعايى نمى تواند داشته باشد.

شايان توجه است ، اگر درباره انقراض امتهاى گذشته بحث كرده ايم ، فقط منظور نابودى همان هاست و الا هستند امت هايى كه به عنوان جزئى از جامعه بشرى ، حيات چندين هزار ساله دارند و آنچه دچار تغيير و دگرگونى شده ، نظام حاكم بر آن جوامع بوده است .

در پايان لازم به يادآورى است براى ترجمه آيات علاوه بر برداشت شخصى با كمك كتب لغت و تفسير به قرآن هاى ترجمه دار مثل مرحوم قمشه اى ، مكارم شيرازى ، معزى و فولادوند مراجعه شده است . براى ترجمه روايات مذكور از ترجمه نهج البلاغه موضوعى اسماعيل تاجبخش و بعد به ترتيب از ترجمه مرحوم فيض الاسلام و دكتر شهيدى استفاده شده و اكثرا نظر خود را در ترجمه با مراجعه به كتب لغت اعمال كرده ام .

روش ما در اين تحقيق آن است كه از تكرار مطالب كتابهاى ديگر كه به موضوعهايى از بحث ما پرداخته اند، خوددارى شود و براى استفاده بيشتر فقط به ذكر آن بحث يا موضوع آن اشاره گردد و آنچه را به ناچار بايد ذكر كنيم مى آوريم .

بخش نخست : معانى واژه هاى مورد بحث : عوامل ياعلل

اكنون به واژه هايى مى پردازيم كه جنبه كاربردى دارند و در تحقيق از آنها استفاده شده است :

((عوامل )) جمع ((عامل )): يعنى عمل كننده و اثرگذار و ((علل )) جمع (( علت )): يعنى چيزى كه باعث و سبب ايجاد چيز ديگرى است .

اين دو اصطلاح در قرآن به عينه مورد بحث قرار نگرفته اند تا بتوان با استفاده از كتب لغت آنها را مورد بررسى قرار داد. آنچه كه مسلم است ((عامل )) يا ((علت )) باعث به وجود آوردن حالت يا عمل و نتيجه اى مى شود خواه مادى باشد يا معنوى . اين مطلب آنقدر واضح و روشن است كه احتياج به استدلال ندارد و به اصطلاح از بديهيات است ، ولى از آنجا كه رابطه علت و معلولى يا عمل و عكس العمل ، حاكم بر پديده ها و هر چيز ((ممكن )) مى باشد و اصلا بحث جزا و پاداش در مقابل انجام فعل و عمل است ، به آياتى از قرآن اشاره مى كنيم ؛ تا بهتر مطلب را كارا و گيرا كرده باشيم :

آياتى را در قرآن داريم كه در پاسخ براى سؤ الهاى مقدرى است كه ممكن است براى افرادى پديد آيد؛ مثلا خداوند! چرا اين گروه را نابودى كردى ؟ براى چه آنها را از هستى انداختى و ريشه كن كردى ؟ در پاسخ مى آيد: ((اءهلكناهم انهم كانوا مجرمين (6) )): ((آنان را نابود كرديم زيرا مجرم بودند.)) عامل . ((مجرم بودن )) و نتيجه ، ((نابودى )) آنان ؛ يا در هر جا كه بحث انتقام در قرآن آمده ، نتيجه و معلول افعالى از بشر است كه خداوند به روشهاى مختلف از آنان انتقام گرفته است : ((فانتقمنا منهم فاءعرقناهم فى اليم (7) )):((بنابراين از آنان انتقام گرفتيم پس در دريا غرقشان كرديم .)) ((انا من المجرمين منتقمون (8) )): ((ما حقيقتااز گناهكاران انتقام گيرنده ايم .))

اگر اين باره بخواهيم از آيات قرآن مثال آوريم ، مى توان به ده ها آيه تمسك جست ؛ از قبيل آيات قصاص ، آيات احكام ، حدود و... براى تكميل اين نكته به مطلبى از شهيد صدر صلى اللّه عليه و آله بسنده مى كنيم : ((و اءلو استقاموا على الطريقة لاءسقيناهم ماء غدقا )): اگر بر طريقه مستقيم پايدار بمانند ما به آنها آب فراوان روزى بنوشانيم . ... اين آيه از يكى از سنت هاى تاريخى سخن مى گويد. سنتى كه توليد فراوان را وابسته به عدالت در توزيع مى داند، اين سنت نيز به زبان قضيه شرطيه آمده است و بطور وضوح از شكل دستورى جمله شرط و جزا استفاده شده است .)) (9)

بنابراين ((نتيجه )) دستاورد مقدمات ، اسباب و عوامل هستند كه زمينه آنرا فراهم كرده است و از اين آيات به يكى از دلايل عقلى به نام ((رابطه علت و معلولى )) كه از (( علوم استنباط قرآن است )) مى رسيم .

از كلام حضرت امير عليه السلام هم به نوشته مولى به ابن عباس هنگامى كه او را جانشين خود در بصره قرار داد، اكتفا مى كنيم . در اين عبارت نيز رابطه علت و معلولى نهفته است : ((و اعلم اءن ماقربك من الله بياعدك من النار و ما باعدك من الله يقربك من النار )): بدان هر چه عامل نزديكى تو به اعتقادست ، از آتش جهنم دورت مى كند و هر چه از اعتقاد دورت نمود به آتش جهنم نزديك مى سازد.(10)

سنت <4>

حال كه درباره علل و عوامل به اينجا رسيديم بهتر است راجع به سنت نيز بحثى را مطرح كنيم كه بى ارتباط با واژه عوامل نيست . از اين جهت مرتبط است كه عوامل خود گوياى روش و سنتى در مسائل اجتماعى است ، البته سنت به اين مفهوم همان سنت هاى اجتماعى است كه در ارتباط با ظهور و سقوط جوامع و اقوام و ملل در طول تاريخ به عنوان وسيله و ابزار لايتغير و ثابت در قرآن مطرح است و به آنها ((سنن الهى )) گفته مى شود. سنن جمع سنة :يعنى سيره و روش يا قانون .

- سنة بر وزن فعلة س ن ن گرفته شده است .(11)

از مجموع معانى كه درباره سنة آمده ، آنچه به ذهن تبادر مى كند، ((مشخص كردن يك حالت و يك قالب براى چيزى است )) يا به عبارت ديگر ((چيزى را براى يك كاربرد آماده كردن .)) يا ظابطه اى مشخص ‍ براى عملى )).

اما درباره ((سنة )) فرهنگ لغت ها، ((طريق و روش )) را معناى آن گرفته و با اندك تغييرى در عبارت آورده اند كه مفسران نيز همين نظر را بر گرفته اند:

طبرسى در مجمع البيان :

اصل السنة : الاستمرار فى جهة : الاستمرار در جهتى معناى اصلى سنت است . السنة : الطريقه المجعوله ليقتدى بها: راه جعل شده اى كه از آن پيروى شود(12)

علامه طباطبائى در الميزان :

السنة : هى الطريقة و السيره : سنت همان راه و روش است (13) . السنن جمع سنة و...: سنن جمع سنت است و سنت همان راه سير شده در جامعه مى باشد.(14)

فخر رازى در تفسير كبير:

((و اما السنة : فهى الطريقه المستقيمة و المثال المتبع : ))سنت يعنى روش مستقيم و مورد اتباع و پيروى كردن است .(15)

راغب در مفردات :

سنت النبى يعنى روش و طريقى از آن حضرت كه مناسب با شاءن و مقام پيامبر باشد: ((و سنة النبى طريفته التى كان يتحراها )).

سنت اعتقاد يعنى : گاهى به روش حكمت دار خداوند و روش اطاعت او گفته مى شود: (( سنة الله تعالى قد تقال لطريقه حكمته و طريقة طاعته )).(16)

طريحى در مجمع البحرين :

السنة فى اللغة : الطريق و السيرة : سنت يعنى روش و سيره و در اصطلاح به قول و فعل و تقرير بر پيامبر اصالتا يا نيابتا گفته مى شود.(17)

ابن فارسى در مقاييس اللغة :

السنة : هى السيرة و سنة رسول الله عليه واله صلى الله سيره : سنت همان سيره است و سنت پيامبر يعنى سيره او. (18)

شرتوتى در اقرب الموارد:

السنة : السيرة و الطريقه و الطبيعة و الشريعة : سنت همان سيره و روش و طبيعت و شريعت است .(19)

با توجه به جمع تمام اين معانى كه سنت را سيره ، طريقه ، طبيعت و راه و روش گرفته اند، مى توان گفت : سنت يعنى : ((قانون و روشى كه حكم يك قالب كاربردى را دارد)) بر همان اندازه قالب ، مانند آنرا مى توان پديد آورد و همچنين عامل و علتى است كه زمينه ساز نتيجه و اثرى خواهد بود. حركتها و جريانها، افعال و كردار جامعه ها و امتها اگر در اين چهار چوب و سنتها قرار گيرند، تكرار گذشته هاست و اين سنتها بدون دگرگونى و تغيير و تحول هستند.

به اندازه نياز درباره سنتهاى خدا پيرامون بحث خود مطالبى را آورديم و آنچه كه مفيد فايده از شناخت سنن الهى پيرامون جوامع بشرى در گذشته و حال و آينده مى باشد، اين است كه بتوان عوامل هلاكت و نابودى امتها را پيدا كرد و به اعتبار و پذيرش عبرت از گذشتگان ، چراغى براى آيندگان روشن نمود كه خود، عبرت براى ديگران نشوند.(20)

از مجموع آياتى كه لفظ ((سنة الله )) در آنها به كار رفته ، اكثرا از سنتهاى خدا پيرامون حركتهاى مخالف پيامبران و هلاكت آنها بحث شده است ، از اين نكته برداشت مى شود كه تاءكيد خداوند در قرآن بر به كارگيرى لفظ ((سنة الله )) براى فرجام اقوام گذشته ، خود جنبه يادآورى و تذكر از بد عاقبتى دنيوى معاندان قوانين خداوندى را در بر خداوندى را در بر دارد و هميشه هم تاءكيد بر عدم تحول و دگرگونى اين نوع سنن الهى در قرآن شده كه بفهماند عناد با پيامبران و مخالف با استقرار احكام الله در زمين ، نابودى را در پى خواهد داشت .

بخش نخست : معانى واژه هاى مورد بحث : اّمت ابتدا نظر لغويان درباره ام (ريشه امت ) را نمى آوريم ، بعد درباره معانى لفظ امت ، پس از برداشت خود، سراغ ((امت )) در قرآن مى رويم و برداشت از آيات را به تفضيل خواهيم آورد. سپس به ((امت )) در نهج البلاغة مى پردازيم و در پايان واژه هاى جايگزين امت را مطرح مى كنيم .

امت در لغت <6>

امت ، از ريشه اءم گرفته شده است ، اءم يعنى اصل ، قصد، عزم آهنگ چيزى كردن يا هدفى را دنبال كردن . در كتب لغت اين معنا به عنوان معناى اصلى ذكر شده است :

- راغب در مفردات :

- اءم : قصد مستقيم : قصد، عزم پايدار يا پابرجا. ((امت )) هر جماعتى است كه چيزى مثل دين يا زمان يا مكان آنها را جمع كند. فرق نمى كند آن عامل تجمع مردم ، اختيارى يا غير اختيارى باشد؛ جمع امت ، امم است . (21)

به تفصيل قصد ورود در كتب لغت را نداريم فقط آن را اندازه كه روشن شود راجع به امت چه توضيحى مى تواند جامع باشد كفايت مى كند. واضح و روشن است كه اءم : (اصل و مادر)، امت : (جامعه )، امام :، (مقتداى پيشرو)، اينها از يك ريشه گرفته شده اند.

-معجم مقاييس اللغه :

اءم : يك اصل است كه از چهار معناى فرعى منشعب شده است .

-ريشه و بنيان : الاصل

-مرجع : المرجع

-جماعت : الجماعة

-دين : الدين

و بعد از آن سه معناى اصلى دارد.

-پيكر و اندام : القامه . ان فلانا لطويل القامه : فلانى قد بلند است .

-دوره اى از زمان بطور محدود: الحين

- قصد و عزم : القصد.

و نقل كرده است :

امة الرجل : بدنه و وجهه : بدن انسان و چهره اش . كه همان پيكر و اندام از فرق سر تا پا را مى گويد.(22)

- لسان العرب :

اءم : قصد.

معانى ديگرى نيز دارد:

- دوره اى از مردم : قرن من الناس .

- قد و صورت انسان : القامه و الوحه . (همان معناى كتاب مقاييس است .)

- محدوده اى از زمان : الحين

(معناى حين و قرن من الناس هر دو محدوده اى از زمان است و يك معنا به حساب مى آيد.)

نتيجه <7>

با توجه به تمام معانى ذكر شده توسط كتب لغت به نظر مى رسد: اين واژه يك معناى اصلى بيشتر ندارد و آن ((بنيان و اصل )) است كه در ذات خود داراى هدف و مقصدى است زيرا هيچ اصل و بنيانى بى هدف نيست .

اگر به معناى جامعه گرفته شود، جامعه بى اصل و بى هدف نمى تواند باشد. اگر به معناى مرجع گرفته شود هم اصل را مى رساند و هم هدف و قصد را.

اگر به معناى جماعت ، گروه و دسته اى از مردم باشد همان جامعه است در شكل كم و اندك آن .

اگر به معنى دين باشد، دين داراى اصل و هدفى است .

اگر به معناى حين باشد، مى توان گفت امتى در اين دوره از زمان از لحظه اى شروع به زندگى و به برهه اى از زمان ختم شده اند؛ دوران يا دوره ، بى اصل و بى هدف نمى شود. و حتى اگر به معناى قد و قامت انسان هم باشد داراى اصل و هدفى است ، لذا معناى اصلى امت : ((بنيان هدفدار)) است . معانى ديگر منبعث از معناى اصلى مى باشد.

به نظر ما امت - به مفهوم اصطلاح اجتماعى آن - يعنى : ((دسته و گروه يا جمعى از مردم كه افكار و انديشه مشترك ، هدف و قصد مشخصى - البته بطور نسبى - در يك يا چند زمينه نزديك به هم دارند كه مى شود آنان را همانند يكديگر دانست و به يكى از مشخصه هاى نسبى ، زمانى و مكانى ، اعتقادى و اجتماعى نسبت داد)). لذا نظر راغب را بطور نسبى مى پذيريم و الا همه جا يك امت ، يك دين نداشته است .

امت در قرآن <8>

در قرآن از مجموع آياتى كه واژه ((امت )) در آنها به كار رفته است ، با توجه به معناى اصلى امت در مى يابيم كه كاربردهاى مختلف دارد:

- براى تمام افراد بشر: ((كان الناس امة واحدة فبعث الله النبيين ... ))(23)

- براى افراد يك جامعه شهرى يا منطقه اى و سرزمينى : ((كذلك ارسلناك فى امة قد خلت من قبلها امم ...))(24)

- براى گروهى از افراد يك جامعه يا امت : ((و لتكن منكم امة يدعون الى الخير...((ع (25) ، ((و لما ورد ماء مدين وجد عليه امة من الناس ‍ يسقون ...))(26)

- براى قبايلى در يك منطقه يا در دل يك امت يا به عبارتى امت هايى در يك امت بزرگتر: ((قيل يا نوح اهبط بسلام منا و بركات عليك و على امم ممن معك ...))(27)

- براى فردى از افراد يك جامعه : ((ان ابراهيم كان امة قانتا لله حنيفا...))(28)

- جامعه جنبندگان و جانداران : ((و ما من دابه فى الارض و لاطائر يطير بجناحيه الا امم اءمثالكم ...))(29)

- براى نشان دادن يك روش اعتقادى يا دين و شريعت به معناى عام آن : ((انا وجدنا آباءنا على امة و انا على آثار هم مفتدون . ))(30)

- براى ارائه محدوده اى از زمان ، دوران ، حين :

((و قال الذى نجا منهما و ادكر بعد امعة ...))(31)

((لئن اخرنا عنهم العذاب الى امة معدودة ...))(32)

در قرآن آيه اى نداريم كه امت را فقط از لحاظ دينى و اعتقاد توحيدى ملاك قرار داده باشد(33) بلكه امت هم براى مؤ منان بكار رفته و هم براى مخالفان پيامبران : ((و همت كل امة برسولهم لياخذوه و جادلوا بالباطل ...))(34) ، و حتى به جنبندگان و جانداران ديگر نيز اءمت گفته شده است .

نتيجه <9>

بنابراين تا اينجا برداشت مى شود، اگر امت براى انسانها يا مجموعه از افراد بشر و حتى غير انسان به كار مى رود اين نيست كه جمعيتى از لحاظ مشخصه زمانى و مكانى و اعتقادى در يك جهت و يك سو حركت كنند به عبارت ديگر همه مردم كه به آنها امت مى گويند، لازم نيست همه موحد باشند، يا همه آنها در يك سرزمين ساكن باشند و همه آنها نيز در يك برهه از زمان باشند بلكه يك مشخصه براى كاربرد امت كفايت مى كند. احتمال دارد يك امت شامل چند نسل باشد و از زمان ظهور يك پيامبر تا پيامبر بعدى چند نسل از اينها را در برگيرد و شايد در يك نقطه اى از زمين ساكن نباشند در مناطق مختلف بر اثر عواملى مسكن گزينند. امت يهود يا قوم موسى از زمان حضرت موسى (ع ) تا زمان پيامبر بعدى و بعد از آن ادامه داشته اند و در يك سرزمين هم ساكن نبوده اند. از يك نگاه همه يك امت اند و از جهت ديگر كه به قبايل كوچكتر تقسيم شده اند. امت هايى مى باشند. همانند آيه 48 هود كه همراهان نوح ، را امتها شمرده است . قرآن درباره قوم موسى نيز مى فرمايد: ((و قطعنا هم اثنتا عشرة اسباطا امما...: (35) ))ما آنها را به دوازده طايفه از فرزندان يعقوب تقسيم كرديم كه هر يك امتى بودند. يعنى تقسيم امتى به امت هاى كوچكتر كه همه نيز در يك زمان مى زيسته اند. چند آيه بعد در همين سوره : ((و قطعنا هم فى الارض امما منهم الصالحون و منهم دون ذلك ...(36) ))و آنان را - يعنى همانهايى كه از نسلهاى همين فرزندان بنى اسرائيل بودند - در زمين پخش كرديم كه امت هايى شدند. از آن تعدادى صالحان ، درستكارانى شدند و تعدادى نيز غير از آن - يعنى صالح نشدند.

لذا ملاحظه مى شود يك امت بزرگ بنى اسرائيل به امت هاى دوازده گانه قطعه قطعه شد و سپس به امت هاى بعدى تقسيم شدند. هم امت صالح بودند و هم غير صالح . همين نكته را از آيه : ((و من قوم موسى امة يهدون بالحق ...: (37) ))((از قوم موسى امتى بودند كه به حق هدايت مى كردند))، برداشت مى كنيم .

لذا لفظ امت فراگير است ، فوق زمان و فوق مكان كاربرد دارد، هم چنين شامل افراد و جمعيتى در يك مقطع زمانى و مكانى نيز مى شود، قصد و هدف در اين نوع كاربرد بطور مشترك نيز تا حدودى منظور شده است (همانطور كه قبلا گفته شد نسبى است ): مثلا امت يهود از اين جهت كه موسى پيامبرشان است ، از آغاز تاكنون يك امت هستند، از اين جهت كه در سرزمين هاى مختلف زندگى مى كنند، امت ها محسوب مى شوند و از جهت زمانى نيز در طول تاريخ به جامعه هايى تقسيم شده اند كه آنها نيز هر كدام يك امت به حساب آمده اند.

جوامع اسلامى از اين جهت كه همه مسلمانند يك امت اسلامى به حساب مى آيند و از اين جهت كه به نژادهاى مختلف تقسيم مى شوند ديگر يك امت نيستند، با جهت اشتراكى ديگر يا با مشخصه ديگرى به آنها امت مى گويند، مثلا امت عرب ، امت فارس ، و...

مى شود گفت : درباره كاربرد قرآنى امت غير از معناى اصلى به عنوان يك جامعه فقط آنچه ملاك قرار مى گيرد، يك مشخصه خواهد بود تا بتوان افرادى را به عنوان امت به حساب آورد حتى اگر يك خانواده يا يك دسته از مردم باشد. حال ، يا مشخصه مشترك افراد، نسبى و قبيلگى ، زمانى ، مكانى ، عقيدتى ، و يا شغلى است و لازم نيست همه اين مشخصه ها يكجا جمع شوند، گر چه اگر جمع هم شدند، باز بيرون از واژه ((امت )) نخواهند بود و قرآن براى هر يك از آنها اين ((واژه )) را ((اصطلاح )) كرده است . اما آنجايى كه لفظ امت به زمان محدودى برمى گردد - كه در آيه 45 سوره يوسف و 8 هود آمد - يعنى به عنوان وسيله سنجش زمان بكار رفته است . چيزى مانند مقدار زمانى كه نسلى از مردم زندگى كنند. البته به اندازه يك دوره از حيات يك امت نبوده است . به آيات قبل از آيه مذكور عنايت فرماييد:

يوسف به همبندش كه گمان برد آزاد مى شود، فرمود؛ نزد صاحبت مرا بياد آور. شيطان هم كارى كرد كه او سفارش يوسف را فراموش كند. لذا چند سالى يوسف - بعد از آزادى رفيقش - در زندان ماند. قرآن اصطلاح ((بضع سنين : چند سال )) يعنى زير چند ده سال را بكار مى برد و در آيه 45 كه مى گويد: بعد امة يعنى چند سال بعد: ((بضع سنين )). منظور اين است كه امت اصطلاح ديگرى براى آن شد. لذا به اندازه دوران حيات يك امت نيست و احتمال ديگر اين كه ((بضع سنين )) هم براى حضرت يوسف يك عمر طول كشيده و هم براى رفيق او، كه شايد به ذهنش ‍ آمده ؛((آه ! چند سال است كه يوسف گفته مرا فراموش نكن ...)) زمان طولانى ، بطور ذهنى و خيالى به اندازه عمر يك امت به حساب آمده است . البته نكته اول قانع كننده تر مى باشد، در آيه 8 سوره هود كه امت بمعناى حين يا محدوده اى از زمان بكار رفته آنهم بطور شمارش شده يعنى تعداد زمانى ؛ به عبارت ديگر اوقاتى چند؛ باز مشاهده مى كنيم در اينجا به اندازه عمر يك امت محسوب نشده است .

آيه 23 سوره زخرف كه يك روش اعتقادى يا دين و شريعت را مى رساند قابل توجيه به معناى امت بعنوان گروهى از مردم نيست .

اما آيه 120 سوره نخل كه حضرت ابراهيم را امت قلمداد كرده ، به نظر ما معناى اصلى امت يعنى ((بنيان هدفدار)) لحاظ شده است . چون آن پيامبر مبارزه اى با بت پرستى را آغاز كرد كه تا قبل از آن سابقه نداشته و در حقيقت پايه گذار مكتب توحيد است و بناى جامعه اى را ايجاد كرد كه در حقيقت خود بنيان آن بود. به همين جهت در آيه 123 همين سوره تاءكيد بر پيروى از روش - ملة - ابراهيم است . فقط يك نكته درباره آيه 45 سوره 0يوسف و 8 سوره هود و آيه 23 سوره زخرف مى ماند كه وجه اشتراك را براى پيوند با معناى امت بعنوان مجموعه اى از افراد يا گروهى از مردم را پيدا كنيم و آن عبارت است از اينكه بگوييم بر اساس دلالت تضمينى يا تسميه جزء به كل است . بدين علت به ((دوره اى از زمان )) و ((روش و دين )) امت گفته مى شود كه هيچ گروه و دسته اى از مردم به عنوان امت بيرون از زمان نيستند و هيچ جامعه اى بدون شريعت و عقيده نمى شود تصور كرد. لذا به دوره اى از زمان و روش و عقيده نيز امت مى گوييم .

برداشتى كه تاكنون از بيان مطالب فوق مى توان داشت اين است ؛ بيش از چهار معنا براى واژه امت در قرآن پيدا نكرديم :

1- بنيان هدفدار.

2- جامعه و جماعتى از مردم يا جانداران - با توضيحى كه داده شد -.

3- دوران و دوره اى از زمان

4- دين و شريعت به معناى عام آن .(38)

به نظر ما چون امت از لفظ اءم گرفته شده كه معناى اصلى اش ((بنيان هدفدار)) است ، ديگر معانى از جهتى با آن وجه مشتركى دارد و آن عبارت است از اين كه هر كدام به نوبه خود يك نوع اساس و بنيان مى باشد. لذا با ((بنيان هدفدار)) از لحاظ لفظ مشترك است و مى توان گفت شايد به طور مجاز براى آن سه معناى ديگر در قرآن بكار رفته است .

امت در نهج البلاغه <10">  

اكنون به سراغ نهج البلاغه مى رويم كه مى تواند يكى از منابع لغوى ما از اسلام ((واژه امت 49 بار به صورتهاى مختلف در نهج البلاغه بكار رفته كه مى توان گفت به استثناى دو مورد در همه موارد ديگر به معناى گروهى از انسانها مى باشد كه رسول براى آنها از طرف اعتقاد آمده و عامل وحدت آنها دين است .)) (39)

بعد از اينكه قضيه صفين به آنجا ختم شد كه نبايد مى شد و شاميان به معاويه رسيدند و معاويه به آروزهايش ؛ عراق و حجاز على عليه السلام را از دست دادند و در انديشه قياس باند بنى اميه با آل محمد بودند، حضرت فرمود:

((لا يقاس آل محمد صلى الله عليه و آله و سلم من هذا الامة احدا: ))از اين امت احدى با آل محمد صلى اللّه عليه و آله و سلم قابل مقايسه نيست .

امت در اين بيان حضرت يعنى مردم شبه جزيرة العرب و ديگر مسلمانان آن زمان ، جامعه بشرى ساكن در آن مقطع تاريخى در سرزمين شبه جزيرة العرب و اطراف آن كه اسلام را برگزيده اند.

((در خطبه 192 امام عليه السلام با كار برد واژه امت عامل وحدت و اجتماع آنها را نيز بيان نموده است : ((فان الله سبحانه قد امتن على جماعة هذه الامة ....: ))خداوند سبحان بواسطه الفت و مهربانى كه بين (مسلمانها) ايجاد كرد بر جماعت اين امت منت نهاد، الفتى كه در سايه آن وارد مى شوند و در كنار آن قرار مى گيرند، به نعمتى (دينى كه موجب الفت است ) كه كسى از آفريدگان بهاى آنرا نمى داند، زيرا بهاى الفت و مهربانى با يكديگر از هر بهايى افزونتر و از هر بزرگى بزرگتر است .)) (40)

در كتاب جامعه از ديدگاه نهج البلاغه در ذيل همين خطبه آمده است : ((بنابراين آنچه از كلام امام بطور التزامى درباره مفهوم امت مى توان بدست آورد اين است كه امت به گروهى از انسانها گفته مى شود كه داراى دين و رسول واحدى از طرف خدا هستند...)) (41)

همانطور كه قبلا نظر خود را ذكر كرديم امت در بردارنده اين معنا و مفهوم نيست . امت به تجمع ها و گروها و... گفته مى شود و اشاره به رسول واحد و دين واحد ندارد بلكه دين يكى از مشخصه ها مى باشد كه قبلا بطور مفصل بيان شد. بعلاوه نويسنده محترم در صفات بعد از همين خطبه قاصعه جملاتى از آن حضرت مى آورد كه معناى وسيعترى از اين نظريه را دارد و ديدگاه ما را تاءييد مى كند: ((واتخذوا التواضع مسلحه بينكم و بين عدوكم ابليس و جنود فان له من كل امة جنوداو اءعوانا و رجلا و فرسانا(42) )): تواضع را ميان خود و دشمنتان ابليس و سپاهيانش ‍ سنگر قرار دهيد كه او را از هر امتى لشكرى و يارانى و پياده و سواره دارد.

- باز هم در تاءييد گفته ما -: در شرح نهج البلاغه خوبى آمده است حضرت على عليه السلام در آغاز به امر كرد كه بوسيله تواضع عليه ابليس سنگر بگيرند سپس در مورد علت اين سفارش فرمود...ابليس از هر امتى از جن و انس براى خود سربازان و ياورانى سواره و پياده دارد...

در نهج السعاده فى مستدرك نهج البلاغه خطبه اى از امام نقل شده كه در آن واژه امت بصورت جمع براى جن به كار رفته : ((و خلق فيها امما من الجن ))خداوند زمين را آفريد و در آن امت هايى از جن را كه تسبيح و تقديس خداوند كرده و در آن سستى نمى نمودند، آفريد.)) (43)

لذا جايى كه واژه امت براى غير انسان در قرآن و نهج البلاغه بكار رفته ، نمى توان آنرا فقط براى انسان و جوامع بشرى دانست بلكه به گروه ها و جامعه ها بشرى با رسول ، بى رسول و... اطلاق مى شود بالاخص در اين بيان آخر از حضرت امير عليه السلام كه جنيان را امت ها آورده است منظور امت هاى مؤ من جنيان مى باشد و همه مؤ منان آنها را امت نفرموده بلكه ((امم )) آورده است . فرمود: امت هايى از جن را آفريد كه خداوند را تسبيح و تقديس مى كردند بعد كه ((جن هاى متمرد از دين حق )) را ذكر فرمود، با (( ثم ))به معناى سپس آورد. (44)