يادگار زينب(عليها
السلام)
غرق گل شد کربلا چون رهگذار زينب است *** ياکه
خونين مقتل يارو تبار زينب است
قامت موزون اکبر، سروناز کربلا ست *** چشمه اين
باغ، چشم اشکبار زينب است
گلبن قاسم دهد براين گلستان خرّمي *** يادگارمجتبي
در روزگار زينب است
لاله عطشان اين گلشن، علي اصغر بود *** شاهد اين
گفته، قلب داغدار زينب است
اين گلستاني که پامال سم اسبان شده *** جسم وجان
احمد و دار و ندار زينب است
با چنين طوفان گلريزي، چه گلهايي شکفت *** کس
نمي داند خزان يا نو بهار زينب است
تا بياموزد رقيّه راه ورسم زينبي *** درتمام
صحنه ها او هم کنارزينب است
گلشن آل خليل ازآتش بيداد سوخت *** عقل درحيرت
ازاين صبرو قرار زينب است
روز عاشورا که شد روشنگر جان بشر *** سايه غمهاي
آن، ازشام تار زينب است
گشت ظالم عاقبت از تخت عزّت سرنگون *** فتح مظلومان
زيُمن اقتدار زينب است
وقف باغ کربلا کن چشمه اشکت حسان *** چون که اين
سان وقف کردن يادگار زينب است
حسان
نقش حضرت
زينب(عليها السلام)
در رساندن پيام خون امام حسين(عليه
السلام)
يارب از کيد اجانب حفظ کن اسلام را *** دورکن از
ديده ما پرده ابهام را
کيست اين نجم فروزاني که از بدو طلوع *** کرده
حيران با تحمّل در سما اجرام را
کيست آن پيک همايوني که از کرب وبلا *** مي برد سوي
مدينه ازحسين پيغام را
کيست اين خواهر که چون نعش برادر ديد گفت *** بار
الها خير فرما ازکرم فرجام را
کيست آن دختر که مانند پدر گويد سخن *** مي گذارد
برزمين مانند مادرگام را
کيست اين بانو که از دشمن چوبيند ناسزا *** مي کند
مقهور منطق، صاحب دشنام را
سرچو ازمحمل برون آورد وخواند آن خطبه را *** کوفه
را لرزاند و بر هم زد اساس شام را
قهرمان کربلا اُمّ المصائب زينب است *** آنکه با
تلخي صبرش، کرده شيرين کام را
علاّمه حائري
مازندراني
دختر زهراي اطهر(عليها
السلام)
شام عالم را چراغ نورگستر، زينب است *** آفتاب
دشتهاي لاله پرور، زينب است
آن که دارد صد جهان پيرايه برتن ازکمال *** کوه
جرأت دختر زهراي اطهر، زينب است
آنکه درياي دلش را دُرّ حلم آراسته *** آن که
ازدانش بود ذهنش معطّر، زينب است
آنکه در متن کلامش جوهر نطق علي است *** وز بيانش
سينه دشمن مکدّر زينب است
آنکه سرخيل اسيران بلا درکربلاست *** نور چشم مصطفي
فرزند حيدر زينب است
تا دمد از باغ عاشورا گل آزادگي *** عامل منشور
وپيغام برادر زينب است
گر ز حُسن بي شمار و درد بي اندازه اش *** پرده
برگيريم، زهراي مکرّر، زينب است
آئينه صبر،
334
در مقام حضرت زينب کبري(عليها
السلام)
گوهر بحر ولايت پاسدار دين، توئي *** درسپهر روشن
روحانيان پروين، تويي
دختر شير خدايي نورچشم فاطمه *** پيکر مهر و وفا را
زيور و آذين، تويي
چشمه علم وفضيلت اسوه حلم وحيا *** مذهب عشق و صفا
را مکتب و آئين، توئي
سينه ات گنجينه اسرار قرآن مبين *** اي کلام الله
ناطق، دختر ياسين، تويي
پشتبان سنگر تقوائي وروح حجاب *** عطر جانبخش حياء
را نافه مشکين، توئي
دربلاغت يادگار مرتضائي زينبا *** آتشين نطق علي را
شيوه شيرين، تويي
يکه تاز عرصه ملک صفات و عصمتي *** بانوان را رهبر
و سر حلقه تمکين، تويي
بهر احقاق حقوق سرور آزادگان *** درميان قوم باطل
ديده حق بين، تويي
چوبه محمل شد از خون سرت رنگين زعشق *** شادي عنقا
را نشايد تا دل غمگين، تويي
عباس عنقا
تهراني
زينب(عليها
السلام)
عشق از روز ازل آينه دار زينب است *** صبرما از صبر
و عزم استوار زينب است
درجهان آفرينش بين زنها روزگار *** تشنه شهد ولايت
از وقار زينب است
جدّ او باشد محمّد باب اوباشد علي *** عصمت کبري
حق، آموزگار زينب است
کس نديده داغ رو داغ و غم بر روي غم *** آنکه ديده
قلب زار و داغدار زينب است
ازدم گرمش نفسها مي شود درسينه حبس *** اختيار جان
مگر دراختيار زينب است
کوفه را تبديل کردن بر ديار مردگان *** نيست کار
هيچ کس اين کار کار زينب است
هر که فيض از چشم مستش مي کند شرم و حيا *** شرم از
فرط خجالت شرمسار زينب است
هر بهاري را خزاني هست امّا درجهان *** گر بهار
بي خزان خواهي بهار زينب است
ژوليده
نيشابوري
يادگار
خيمه هاي سوخته
زينب اي شيرازه ي اُمّ الکتاب *** اي به کام تو،
زبان بوتراب
از بيانت سربه سر توفان خشم *** نوح مي دوزد به
توفان تو چشم
درکلامت، هيبت شيرخدا *** درزبانت، ذوالفقارمرتضي
بازگو اي جان شيرين علي *** داستان درد ديرين علي
ازهمان نخلي که ازپاي اوفتاد *** خون پاکش نخل دين
را آب داد
رازدل را بازبان آه گفت *** دردهايش را به گوش چاه
گفت
بازگو باما زدرد فاطمه *** زاشک گرم و آه سرد فاطمه
بازگو کن قصه مسماررا *** ماجراي آن درو ديواررا
بازگو آن شب علي چون مي گريست *** درفراق فاطمه خون
مي گريست
از بهار و از خزان او بگو *** ازمزار بي نشان اوبگو
گو به ما از مجتبي، ابن علي *** دردهاي آن وليّ بن
ولي
از همان طشتي که پرخون شد ازو *** دامن افلاک گلگون
شد ازو
زينب اي شمع تمام افروخته *** يادگار خيمه هاي
سوخته
بازگو از کربلاي دردها *** قصه نامردها و مردها
بازگو از باغهاي سوخته *** نخلهاي سربسر افروخته
بازگو ازکام خشک مشکها *** گريه ها وناله ها واشک
ها
بازگوازمجلس شوم يزيد *** وان تلاوتهاي قرآن مجيد
بازگو از آن سرپُر خاک وخون *** لاله رنگ و
لاله فام و لاله گون
ماجراي آن گل خونين دهان *** وان لب پرخون زچوب
خيزران
بادل تنگ تو اين غمها چه کرد؟ *** دردها وداغ
وماتمها چه کرد؟
فاطمه! گر توعلي را همسري *** وز شرافت مصطفي را
مادري
کار زينب هم گذشت از خواهري *** کرد در حق برادر،
مادري
چون تو، دردامان، که دختر پرورد؟ *** کي صدف،
اينگونه گوهر پرورد
محمد علي
مجاهدي ـ پروانه
حضرت زينب(عليها السلام)
اسوه صبر و مقاومت
مستوره پاک پرده شب *** اي پرده کائنات، زينب
از جوهر مردي زنانه *** مردي ز تو يافت پشتوانه
از چادر عفت تو لولاک *** از شرم تو، شرم را جگر
چاک
يک دشت شقايق بهشتي *** بر سينه زداغ و درد، کِشتي
از بذر غم و شکوفه درد *** بر دشت عقيقِ خون، گلِ
زرد
افراشته باد، قامت غم *** تا قامت زينب است، پرچم
از پشت علي، حسين ديگر *** يا آنکه علي است، زير
معجر
چشمان علي ست در نگاهش *** توفان خداست ابر آهش
در بيشه سرخ غم نوردي *** سرمشق کمال شير مردي
آن لحظه داغ پر فروزش *** آن لحظه درد و عشق و سوزش
آن لحظه دوري و جدايي *** آن، آن اراده خدايي
چشمان علي ز پشت معجر *** افتاد به ديدگان حيدر
خورشيد ستاده بود بي تاب *** و آن ديده ماه، غرقه
آب
يک بيشه نگاه شير ماده *** افتاد به قامت اراده
اين سوي، غم ايستاده والا *** آن سوي، شرف بلند
بالا
درياي غم ايستاده، بي موج *** در پيش ستيغ، رفعت و
اوج
اين دشت شکيبت و غم گساري *** آن قلّه اوج استواري
اين فاطمه در علي ستاده *** وآن حيدر فاطمي نژاده
اين اشک، حجاب ديدگانش *** وآن حُجب، غلام و
پاسبانش
شمشير فراق را زمانه *** افکند که بگسلد ميانه
خورشيد شد و شفق بجا ماند *** اندوه، سرود هجر
برخواند
اين ماند که باغمان بسازد *** وآن رفت که نردِ عشق
بازد
علي موسوي
گرما رودي
رنج هاي بسيار حضرت زينب(عليها
السلام)
من زينبم که رنج فراوان کشيده ام *** بسيار ستم ز
گردشِ دوران کشيده ام
من زينبم که قامت همچون کمان من *** باشد نشان، ز
بس غم هجران کشيده ام
من زينبم که از ستم چرخ بد مَنِش *** جور خزان به
فصل بهاران کشيده ام
من زينبم که يکه و تنها به قتلگاه *** بر سينه، جسم
شاه شهيدان کشيده ام
من زينبم که از وطن خود به کربلا *** رنج سفر به
شهر و بيابان کشيده ام
من زينبم که خصم جفا پيشه رابه دهر *** با تاج و
تخت، جانب نيران کشيده ام
من زينبم که بهر حفاظت، ز دين *** ظلم و جفا ز دشمن
يزدان کشيده ام
من زينبم که بهر يتيمان خون جگر *** هرلحظه آه،
ازدل سوزان کشيده ام
من زينبم که کنج خرابه، رقيّه را *** مانند گُل به
سينه و دامان کشيده ام
من زينبم که کاخ يزيد پليد را *** با خطبه هاي خويش
به ويران کشيده ام
من زينبم که بر سر نعش برادرم *** جانسوز ناله از
دل و از جان کشيده ام
من زينبم که در صف گرماي رستخيز *** حاجت رواي
«فائق» هجران کشيده ام
غلام حسين
تمدن «فائق»
مدح و مقامات حضرت زينب(عليها
السلام)
عاشقي را تو دفتري زينب *** عاشقان را تو رهبري
زينب
تو گل بوستان زهرايي *** مادرت را تو مظهري زينب
پدرت را ز گوهر عصمت *** بهترين زيب و زيوري زينب
در نگهداري وفا به خدا *** با حسينت برابري زينب
از براي ورود اهل بهشت *** هاتف روز محشري زينب
تو خود از زمره شهيداني *** روحِ اللهُ اکبري زينب
با کلام و خطابه ات امروز *** رونق اهل منبري زينب
مادرت آيه هاي کوثر و تو *** دخت ساقي کوثري زينب
انقلابي ترين زني به جهان *** فخر حوا و هاجري زينب
عاجز از شرح ماتم تو بود *** قلم هر مفسّري زينب
شاهد آخرين ضيافت غم *** وقت افطار حيدري زينب
تو گواه شهادت محسن *** بين ديوار و آن دري زينب
بعد اکبر شبيه پيغمبر *** شاهد قتل اصغري زينب
تشنه لب در کنار شط فرات *** همچو گلهاي پرپري زينب
گاه با ديدگان خون بارت *** محو روي برادري زينب
نازنين دختر برادر را *** در خرابه چو مادري زينب
کس رعايت نکرده در عالم *** چون تو آيين خواهري
زينب
سيد مصطفي
بشيري
مدح حضرت زينب(عليها
السلام)
مظهر عصمت و حيا زينب *** به رضاي خدا، رضا زينب
اين گهر را صدف بود زهرا *** دُخت دلبند مرتضي زينب
صبر از صبر او به حيرت شد *** بود صابر به هر بلا
زينب
با برادر شريک غم ها بود *** دوش بر دوش و پا به پا
زينب
انقلابي به کوفه برپاکرد *** زآتشين نطق جانفزا
زينب
در تزلزل فتاد کاخ يزيد *** تا در آنجا نهاد پا
زينب
شام را شام کرد بر دشمن *** تا که بگذشت زان سرا
زينب
پايگاهي ز عدل بر پا کرد *** در خرابه چو کرد جا
زينب
با فداکاري رقيّه نمود *** کاخ ظلم و ستم فنا زينب
با اسيري خويش زنده نمود *** تا ابد دين مصطفي زينب
تا قيام قيامت کبري *** داده درسي به ما سوي زينب
اي «هنرور»، شفيعه تو شود *** از ره مهر در جزا
زينب
علي هنرور
عطر ولايت
من آن فرشته ام که به دنيا نشسته ام *** حورايم و
به دامن تقوا نشسته ام
من چشمه ام جدا شده از کوثر بهشت *** طوبايم و به
گلشن طاها نشسته ام
عطر ولايتم من و پيچيده در فضا *** نور محبتم که به
دلها نشسته ام
من زينبم که مظهر صبر و شهامتم *** وز مَکرمت به
طارم اعلي نشسته ام
نور علي و فاطمه در جان من دميد *** چون در کنار
حيدر و زهرا نشسته ام
ايمان آن دو را به وراثت گرفته ام *** ايثار آن دو
را به تماشا نشسته ام
من ديده ام کلاس دبستان وحي را *** در پاي درس
خواجه اَسراء نشسته ام
دارم نشان زَيْن ابيها من از پدر *** چون در حريم
امّ ابيها نشسته ام
من تربيت به دامن زهرا گرفته ام *** در بزم اُنس
عصمت کبري نشسته ام
بابم علي چو نقطه بسم الله است و من *** چون کسره
پاي نقطه آن با نشسته ام
سنگيني رسالت خونها سبب شده است *** من در نماز شب
اگر از پا نشسته ام
از بس که داغ بر جگر من نشسته است *** آتش به جان
چو لاله صحرا نشسته ام
با اين مقام، آن همه ديدم ستم ز دَهر *** کز بار غم
شکسته و از پانشسته ام
در چار سالگي غم چهل ساله ام رسيد *** تا در فراق
سيّد بطحا نشسته ام
من ديده ام شهادت مادر به چشم خود *** در سوگ آن
حبيبه يکتا نشسته ام
رُخسار غرقِ خون علي ديده ام، دريغ *** آن دخترم که
در غم بابا نشسته ام
داغ حسن شراره غم زد به جان من *** در مرگِ آن امام
به غوغا نشسته ام
در انقلاب سرخ حسيني به ياريش *** بر باره اسارت و
غمها نشسته ام
بر خاستم پاي به هر جا که او بخواست *** و آنجا که
او نشست من آنجا نشسته ام
يا از غم شهادت عباس سوختم *** يا در عزاي زاده
ليلا نشسته ام
از پاي در نيامدم از هر بلا، ولي *** پيش سر حسين
من از پا نشسته ام
آمد سويم مؤيد و مي گفت عمه جان *** بر درگهت براي
تمنّا نشسته ام
سيدرضا مؤيد
همگام با زينب(عليها
السلام)
1 * اي زينب عزيز!
که جانم فداي تو باد
اي دختر علي و زهرا(عليهما
السلام)
از جانب خداي
برتو درود و سلام باد
اي خواهر حسن و حسين(عليهما
السلام)
که وقت طلوع تولدت
با اشک چشم
محمد(صلي
الله عليه وآله)
سلام مي دهد تو را
2 * اي زينب !
اي دختر علي(عليه
السلام)
که زبان پدر به کام توست
برخيز و ببين
که قافله عشق
در انتظار توست
تو عطر شهادتي
تو يادگار حسين هستي و
نامت هميشه جاويد
فرياد بلند عاشورا
آواي رساي کربلا
صداي پر طنين جهاد
تو آن خورشيد تاباني
که از بهشت شهيدان مي تابي
اي قامت استوار اسلام
اي مرزبان جاويد حماسه ها
بر خيز و باز هم بخوان
3 * اي زينب!
اي شاهد قيام حسين(عليه
السلام)
تو درياي بيکران عشق حسين(عليه
السلام)
با يک نگاه، نگاه کن!
که اينک صف در صف
جوانان بني هاشم
ايستاده اند
تا چشم کار مي کند
موج، موج عشق و وفاست
و ليکن تو خود
نمود و نماي آن صحنه هايي
4 * اي زينب(عليها
السلام)
تو کيستي؟
تو اميد يتيمان و اسيراني
تا قلب ها مي تپد
تا نبض ها مي زند
با ياد تو وحسين
فرياد مي زند.
5 * اي زينب(عليها
السلام)!
اي سيّده قافله ها
اي خشم توده ها
اي مهر مؤمنان
اي بانوي قهرمان
اي پرتوان
اي بيدار دل
و نوازشگر شهيدان
تو اقيانوس بي انتهاي
صبر و استقامتي
هرگاه نام تو جاري مي شود
تصوّر بي حسين بودن
جان را التهاب مي دهد
تو ديده اي شهيدان به خون
تپيده را
در دشت نينوا
يک جا تن حسين(عليه
السلام)
قطعه قطعه به خاک و
سر به ني
آن جاي فتاده
تن بي دست عبّاس
و آن جاي ديگر
علي اکبر و قاسم
به خون آغشته پيکر
آن کوچک عزيز
علي اصغر رضيع
روي سينه پدر
خفته تا ابد
تو ناظر و شاهد
بر همه شهيداني
و تنها در آن بيابان
صبر را بي تاب و توان کردي
مقاوم و نَستوه
راه حسين را مي پيمايي
6 * اي زينب(عليها
السلام)!
اي کربلا
تو وارث حسيني
و حافظ خون شهيدان
تو اسوه زنان عالمي
عفت زتو
درس حيا و عفاف گرفته است
علم از تو
نشأة اولي گرفته است
قُرب حق
ازعبادت تو زينت گرفته است
مرتضي عطائي
در فراز ناقه ها و در نماز
زينب، آن کانون احساس و ادب *** زينت تاريخ اسلام و
عرب
زينب، آن شمع شبستان وِلا *** قهرمان انقلاب کربلا
زينب، آن سرلوحه ي منشور عشق *** شورش هنگامه عاشور
عشق
زينب، آن مديون وي، ابناي دين *** آن زن وارسته ي
مرد آفرين
زينب، آن بيمار عابد را طبيب *** آيت صبر و خداوند
شکيب
زينب، آن زن، برتر از مردان مرد *** خشمگين شير
ژياني در نبرد
زينب، آن ممتاز شهر امتياز *** در فراز ناقه ها هم
در نماز
زينب، آن ويرانگر کاخ يزيد *** مُنجي اسلام و قرآن
مجيد
زينب، آن درياي عشق و پر خروش *** در اسيري پرچم
همّت به دوش
زينب، آن دست خدا در آستين *** مرتضي منطق، به نطق
آتشين
زينب، آن دُرّ متانت را صدف *** دختر فرزانه ي مير
عرب
هادي تبريزي
مقام حضرت
زينب کبري(عليها السلام)
خورشيد برج عصمت اسلام، زينب است *** ماه منير عفّت
ايّام، زينب است
آن بانوئي که از پي احياء دين حق *** جز در طريق
عشق نزد گام، زينب است
آن بانوئي که مکتب آزادي حسين *** با حکم اوست
مصوّر احکام، زينب است
آن بانوئي که سايه مهرش چو آفتاب *** پيوسته بود بر
سر ايتام، زينب است
آن بانوئي که دوزخيان را شفاعتش *** سازد بهشتي از
ره اکرام، زينب است
آن بانوي گرامي مردآفرين، که هست *** بابش علي و
فاطمه اش مام، زينب است
آن مُحرِمي که طوف شهيدان عشق را *** از صبر بست
جامه احرام، زينب است
آن شيرزن که خطبه او کاخ ظلم را *** ويرانه ساخت در
سفر شام، زينب است
آن کس که ايستاد به ميدان کربلا *** چون کوه در
برابر آلام، زينب است
آن شيرزن که گشت از او، روزگار خصم *** در شهر شام،
تيره تر از شام، زينب است
آن بانوئي که در حرم عفتش «خليل» *** ره نيست بر
فرشته اوهام، زينب است
احمد خليليان
- خليل
حضرت زينب(عليها
السلام)
اي عالمه زمانه زينب! *** اي فاطمه را نشانه زينب!
اي نور دو چشم و جان زهرا *** آرام دل و روان زهرا
تو نوگُل گلشن ولائي *** مرآت جمال مرتضائي
مرآت خدا نما، توئي تو *** محبوبه کبريا توئي تو
در مُلک عفاف يکّه تازي *** تو روح مجسّم نمازي
شد ديده ز چهره تو روشن *** عالم ز وجود توست گلشن
تو مظهر ذات ذوالجلالي *** سرچشمه فيض لايزالي
اي شيرزن جهان هستي *** گر مظهر حق نئي چه هستي؟
تا بنده فروغ جاوداني *** در عشق بلند آسماني
تقواي تو درجهان عصمت *** بخشيده توان به روح عفت
امروز جهان آفرينش *** بگرفته ز مکتب تو بينش
الگوي تمام بانواني *** ارزنده ترين زن جهاني
اي زنده حسينيان ز رزمت *** وي مرده يزيديان ز عزمت
نطق تو برنده تر ز شمشير *** صبر تو يگانه شد
جهانگير
اي اسوه عشق و مهر و ايثار *** کي بود ستم ترا
سزاوار؟
از کرب و بلا تو ياد گاري *** چون خون شهيد پايداري
بر نيزه، سر حسين ديدي *** بار غم او به جان کشيدي
باياد برادر غريبت *** هفتادو دو داغ شد نصيبت
اشکي که ز ديده تو مي ريخت *** خون در رگ مرد و زن
بر انگيخت
بودي همه جا و هر زمان يار *** بر حجّت دين حق
پرستار
شمع دل و جان شيعيان سوخت *** در کوفه تورا چو دل
بر افروخت
تابان ز فروغ حق دل تُست *** چون قبله عشق محمل
تُست
شمع اُسرا به شام بودي *** سر سلسله تمام بودي
پرپر به خرابه لاله ديدي *** بي جان، دلِ شب سه
ساله ديدي
غير از تو، که طاقتي چنين داشت؟ *** از امّت جدّ
دلي غمين داشت
آتش زده داغ کودکانت *** چون داغ برادرت به جانت
دشمن چو تورا به ريسمان بست *** دلها همه زين قضيه
بشکست
در شام چو انقلاب کردي *** بنيان ستم خراب کردي
فرياد تو زينبا جلي بود *** از ناي عدالت علي بود
نقش تو، هزار آفرين داشت *** در پي ظفري چو اربعين
داشت
اي دختر خُسرو ولايت *** بر ما نظري کن ز عنايت
عباس عنقا
فرياد
مظلوميت
سرّني در نينوا مي ماند اگر زينب نبود *** کربلا در
کربلا مي ماند اگر زينب نبود
چهره سرخ حقيقت بعد از آن طوفان رنگ *** پشت ابري
از ريا مي ماند اگر زينب نبود
چشمه فرياد مظلوميّت لب تشنگان *** در کوير تفته جا
مي ماند اگر زينب نبود
زخمه زخمي ترين فرياد در چنگ سکوت *** از طرار نغمه
وا مي ماند اگر زينب نبود
در طلوع داغ اصغر استخوان اشک سرخ *** درگلوي چشمها
مي ماند اگر زينب نبود
ذوالجناح داد خواهي، بي سوار و بي لگام *** در
بيابانها رها مي ماند اگر زينب نبود
در عبور از بستر تاريخ، سيل انقلاب *** پشت کوه
فتنه ها مي ماند اگر زينب نبود
سوگنامه اهل
بيت(عليهم السلام)
207
مدح حضرت
زينب(عليها السلام)
اي زينب! اي که بي تو حقيقت زبان نداشت *** خون
آبرو، محبّت و ايثار، جان نداشت
بي تو حيا به خاک زمين دفن گشته بود *** بي تو شرف
ستاره به هفت آسمان نداشت
در باغ وحي بين دو ريحانه رسول *** رعناتر از تو
فاطمه سرو روان نداشت
تو عاشقي چو يوسف زهرا نداشتي *** او چون تو عاشقي
به تمام جهان نداشت
بي تو شکوفه هاي شهادت فسرده بود *** بي تو رياض
عشق و وفا باغبان نداشت
آگاه بود عشق، که بي تو غريب بود *** اقرار داشت
صبر، که بي تو توان نداشت
در پهندشت حادثه، با وسعت زمان *** دنيا سراغ چون
تو زني قهرمان نداشت
تاريخ صابران جهان جانگداز تر *** از قصّه صبوري تو
داستان نداشت
هفتاد داغ بر جگرت بود و باز خصم *** تنها نه از
سخن، ز سکوتت امان نداشت
گر پاي صبر و همّت تو درميان نبود *** اسلام جز به
گوشه عزلت مکان نداشت
کاخ ستم به خطبه توگشت زير و رو *** تابي به پيش
قلّه آتش فشان نداشت
اين غم کجا برم که گل دامن رسول *** آبي به غير اشک
غم باغبان نداشت
شبها گرسنه خفت و نماز نشسته خواند *** سهم غذاش
داد به طفلي که نان نداشت
او دخت مادريست که از جور دشمنان *** حتّي کنار
خانه خود هم امان نداشت
روزي به زير سايه پيغمبر خداي *** روزي به جز سر
شهدا سايه بان نداشت
زينب اگر نبود، شجاعت به گور بود *** زينب اگر
نبود، شهامت روان نداشت
زينب اگر نبود، وفا سرشکسته بود *** زينب اگر نبود،
تن عشق جان نداشت
زينب اگر کمر به اسارت نبسته بود *** آزادي اين
چنين، شرف جاودان نداشت
زينب اگر نبود پس از کشتن حسين *** گلدسته صفا به
صداي اذان نداشت
ميثم هماره تا که به لب داشت صحبتي *** حرفي بجز
مناقب اين خاندان نداشت
سازگار
«ميثم»
قصّه غربت
کسي که بار امانت کشيد من بودم *** کسي که شادي
دوران نديد من بودم
چهار ساله يتيمي که از غم مادر *** فراق و رنج چهل
ساله ديد من بودم
ميان آن در و ديوار و شعله آتش *** کسي که ناله
مادر شنيد من بودم
زسينه پيرهن فاطمه پر از خون شد *** کسي نديد ولي
آنکه ديد من بودم
کفن نمود علي چونکه جسم فاطمه را *** کسي که جامه
طاقت دريد من بودم
به آه و ناله به دنبال نعش مادر خود *** کسي که
سينه زنان مي دويد من بودم
ز بعد مادر خود در عزاي مرگ پدر *** کسي که دل
زحياتش بريد من بودم
ز ديدن جگر پاره پاره حسنم *** کسي که خون ز دو
چشمش چکيد من بودم
ز ديدن تن بي رأس سيّد الشهداء *** کسي که قامت
سروش خميد من بودم
ز دشت کربلا تا به شهر کوفه و شام *** کسي که زخم
زبانها شنيد من بودم
کسي که با سخن آتشين و خطبه غرّايش *** فکند لرزه
به کاخ يزيد من بودم
سوگنامه اهل
بيت، ص 208
اي زينب(عليها
السلام)!
اي زينبي که فاطمه را نور ديده اي *** بر دامن کمال
و ادب پروريده اي
اي زينبي که چون پدر وجدّ و مادرت *** داراي علم و
فضل و صفات حميده اي
اي زينبي که ازغم داغ حسين خويش *** چون مرغ تير
خورده در خون طپيده اي
اي زينبي که گشته دلت مالامال خون *** از بس به
کوفه زهر شماتت شنيده اي
اي زينبي که در سفر غم فزاي شام *** سرهاي سروران
به سر نيزه ديده اي
اي زينبي که از ستم بي حد يزيد *** بعد از حسين رنج
اسيري کشيده اي
آخر چه شد که از پس اين رنج بي حساب *** بيرون شهرِ
شام به خاک آرميده اي؟
«سيفي» خموش باش که زهرا ز تاب شد *** مرغ هوا و
ماهي دريا کباب شد
محمود سيفي
شيرازي
ز مرغ سحر
بپرس
برخيز و حال زينب خونين جگر، بپرس *** از دختر ستم
زده حال پسر بپرس
با کشتگان به دشت بلا گر نبوده اي *** من بوده ام،
حکايتشان سر بسر بپرس
از ماجراي کوفه و از سرگذشت شام *** يک قصه
ناشنيده، حديث دگر بپرس
از کودکان نو سفر کوفه و دمشق *** پيمودن منازل و
رنج سفر، بپرس
يک روز، از مدينه سفر کن به کربلا *** احوال
نورديده ي خيرالبشر بپرس
دارد سکينه از تن صد پاره اش خبر *** حال گل شکفته،
ز مرغ سحر بپرس
از چشم اشکبار و دل بي قرار ما *** کرديم چون بسوي
شهيدان گذر بپرس
بال و پرم ز سنگ حوادث، بهم شکست *** باز آي و، حال
طاير بشکسته پر بپرس
بيداري شب، از پي تيمار کودکان *** اي بانوي بهشتي،
از اين چشم تر، بپرس
سروش اصفهاني
رسالت حضرت
زينب کبري(عليها السلام)
پس از حسين رسالت رسيد بر زينب *** نبود نام
شهيدان، نبود اگر زينب
در آن محيط که امواج کفر طوفان کرد *** نداشت کشتي
دين ناخدا مگر زينب
گرفت پرچم حق، در کف کِفايت خويش *** در آن محيط
بلا خيزِ پر خطر زينب
زهي شهامت و همت، زهي به عزم بلند *** نيافريده خدا
زن، چو نامور زينب
دلي و اين همه از داغ لاله ها خونين *** نديده گلشن
هستي چو خونجگر زينب
ز مهر و ماه نشايد جدا شدن «صاعد» *** حسين را همه
جا بود همسفر زينب
محمد علي
صاعد اصفهاني
تعبير خواب زينب
بنال از دل که اشک ازديده ريزد *** بريز اي اشک کز
دل ناله خيزد
بنال از دل که از دوري مادر *** چنين مي گفت خواهر
با برادر
شبي درخواب ديدم مادرم را *** شکوه عشق و نخل باورم
را
همي ديدم که آن پهلو شکسته *** چوگل پهلوي پغمبر
نشسته
ولي بامحنت و غم خو گرفته *** زباباهم درآنجا
روگرفته
بسان گل درآغوشش گرفتم *** مي ازلعلِ لب نوشش گرفتم
به او گفتم که اينجا جاي غم نيست *** نشان ازکينه
وظلم وستم نيست
چرا سربرسر زانو گرفتي *** چرا ازمحرم خود رو گرفتي
گرفت او دست زينب پابه پابرد *** به خلوت بهر شرح
ماجرا برد
چنانکه دل پريش و ديده تر داشت *** زرخسار دل آرا
پرده برداشت
خسوف ماه را ناگاه ديدم *** کزآن ديدن گريبان را
دريدم
حسين من تو هستي جان خواهر *** بکن تعبير خوابم اي
برادر
به پاسخ گفت نور هردوعينش *** عزيز فاطمه يعني
حسينش
اگر خواهي کنم اين خواب تعبير *** هرآنچه گويمت
اينک تو بپذير
اگر تعبيرآن آيد به گوشت *** شود صدها هزاران نيش
نوشت
گهِ تعبير بايد گوش باشي *** بري از ناله و خاموش
باشي
هرانچه ديده اي درخواب خواهر *** به بيداري ببيني
بار ديگر
ز دشت کربلا تا کوفه و شام *** شوي مأمور نشر حکم
اسلام
کني منزل به منزل راه را طي *** دم دروازه کوفه
سرني
خسوف ماه را آنجا ببيني *** به بيداري توآن رؤيا
ببيني
ژوليده
نيشابوري
راز دل امام حسين(عليه
السلام) با خواهرش زينب(عليها
السلام)
بيا خواهر دل خود را به پاي دلبر اندازيم *** دراين
صحرا زبرگ گل شفق رابستر اندازيم
بياپيمان ببنديم و مي ازپيمانه وحدت *** بنوشيم
وسپس خودرا به حوض کوثر اندازيم
اگر دشمن زجا خيزد که با اسلام بستيزد *** من و تو
قد علم سازيم و بنيادش براندازيم
اگر فرياد بي آبي زناي کودکان برخواست *** من وتو
مشک رابرگردن آب آور اندازيم
طنين نعره الله اکبر، اکبري خواهد *** بيا اين خرقه
بردوش عليّ اکبر اندازيم
شهادت ازمن ورنج اسارت رفتنش ازتو *** که تارحل
اقامت را به شهر باور اندازيم
اگر ديدي سرم را بر سرني، استقامت کن *** که خصم
خيره را درقعر آتش باسر اندازيم
اگر در طشت زر ديدي سرم را صبر کن خواهر *** که آتش
برنهاد طشت وچوب خيزر اندازيم
کمر از بهرداغ شش برادر سخت محکم کن *** که کشتي
ولايت را به ساحل لنگر اندازيم
به پاس اين غزل کز عمق جان برخاسته امروز *** نظر
برشاعر ژوليده روز محشر اندازيم
ژوليده
نيشابوري
از سقيفه تا دروازه کوفه
زينب آن گلواژه بستان عشق *** منطق الفيض دبيرستان
عشق
فارغ التحصيل دانشگاه صبر *** قهرمان قهرمانيها به
دهر
شير حق را در بلاغت شيرزن *** تيرغم را درمصائب پيل
تن
نور حق از چهره او منجلي *** تالي زهرا و ثاني علي
جرعه نوش باده جام الست *** درمقام باده نوشي چيره
دست
جرعه اي نوشيد وخضر راه شد *** سينه چاک عشق
ثارالله شد
چهارساله دختري کز عرض جان *** صبر از صبرش بگويد
الامان
يکشبي خوابيد آن نيکو سرشت *** مادرش را ديد درباغ
بهشت
ديد آن پهلو شکسته همچو گل *** جاگرفته در بر ختم
رُسُل
ناگهان چشمش هلال ماه ديد *** آنچه راناديده بود
آنگاه ديد
ديد روي مادرش را نيلگون *** نيلگون ازسيلي خصم
زبون
ناله اي ازپرده دل برکشيد *** آن چنان کز جا
سپندآسا پريد
ناله اورا شنيدي تاحسين *** همدم اوگشت باصد شورو
شَين
گفت اي خواهر چرانالان شدي *** همچومرغ ازخواب خوش
پرّان شدي
گفت زينب اي مرا آرام جان *** ديده ام خوابي بکن
تعبيرآن
موبه مو آن خواب را ابراز کرد *** صد گره از عقده
دل بازکرد
ازحسينش خواست تفسيرش کند *** آنچه ديده خواب
تعبيرش کند
يوسف زهرا سخن آغاز کرد *** غنچه لعل لبش را باز
کرد
گفت خواهر بشنو و زاري مکن *** خون دل ازديدگان
جاري مکن
روي مادرگر که ديدي چون هلال *** مي کند آگاهت از
روي وصال
خواب تو سرمنشأ هوشياري است *** آنچه ديدي نغمه
بيداري است
غم مخور خواهر شود اين راه طي *** خواب تو
تعبيرگردد روي ني
روي ني بيني هلال يک شبه *** آن که ديدي روي ماه
فاطمه
جاي روي نيلگون مادرم *** غرقِ خون بيني به روي ني
سرم
کام تلخت پرحلاوت مي کنم *** بهر تو قرآن تلاوت
مي کنم
آن هلالم من که شيدايت کنم *** روي ني محو تماشايت
کنم
آن سه ساله کزکمان تيرآه *** مي کند برمن به روي ني
نگاه
همرهي باسوز آهش مي کنم *** از فراز ني نگاهش
مي کنم
ژوليده
نيشابوري
دختر درياي نجابت
چاک شده سينه گل از غمت *** اي همه شب ناله گل
همدمت
سينه به سينه غم تو راز شد *** شاهد شب هاي پرآواز
شد
گوهر درياي عفافي شما *** درّ حيايي و عزيز خدا
آن که دلش با تو هم آواشده *** موج شکن دردل دريا
شده
با تو حديث غم ياران شنيد *** نغمه پردرد بهاران
شنيد
باتوشده کاخ ستم واژگون *** گشته به درياي عدم
رهنمون
درّ حيا را چو تو خود مظهري *** آينه دارِ رهِ هر
ياوري
با توزمين فخر فروشد به صبر *** دست بشويد زتمنّاي
ابر
غيرت آن دست بريده تويي *** ناله آن زخم چکيده تويي
گرچه برادر به فراتش رسيد *** آب بديد و لب خود را
نديد
تشنه اگر وارد پيکار شد *** سير به دست شه کرّار شد
کربُبلا بود و عطش در خروش *** ناله گل بود و غروري
خموش
طفل عطش سينه خود را مکيد *** کرب و بلا در شطّي از
خون دميد
مهري حسيني
خواب دخت
مرتضي
کنون بشنو ز محنت هاي زينب *** سرآغاز مصيبت هاي
زينب
چوشد نزديک فقدان پيمبر *** که از دنيا رود دردار
ديگر
بناگه زينب غم پرورآمد *** برجدّش رسول اطهر آمد
ولي عرض ادب بُگشود لب را *** بگفت آن سرور والانسب
را
که يا جدّا! بديدم دوش خوابي *** مرا زان خواب باشد
اضطرابي
بناگه تند بادي شد پديدار *** کزآن طوفان جهان شد
تيره وتار
پناهنده شدم خود بردرختي *** مگر طوفان شود آرام
لختي
درخت معظمي ازشدّت باد *** زجا شد کنده و از پاي
افتاد
من آندم بر درخت ديگرش نيز *** پي امداد گشتم دست
آويز
دوباره باد چون طوفنده گرديد *** زپا آن نخل معظم
کنده گرديد
به شاخه ديگرش آويختم دست *** ولي آن شاخه او باز
بشکست
دو شاخه بود باقي مانده او *** به سوي آن دوشاخه
ساختم رو
کنار آن دوشاخه جا گرفتم *** براي ايمني مأواگرفتم
به آن دوشاخه هم بادي وزان شد *** همي تا بود، ز
آسيب خزان شد
بسي خائف ازاين ديدار گشتم *** من از خواب، آن زمان
بيدار گشتم
نبي بشنيد و چشمش پر بکا شد *** دولعلش از پي تعبير
واشد
که اي زينب بدان من آن درختم *** که سوي دوست خود
بربسته رختم
دگرازبينتان بيرون روم من *** به نزد خالق بي چون
روم من
دوشاخه هست باب ومادرتو *** که هريک مي روندي ازبر
تو
دوفرع ديگرش اي نور عينم *** يکي باشد حسن وآن يک
حسينم
دلت از داغ شان افکارگردد *** به چشمت روز چون شب
تارگردد
به خواب اين صحنه دخت مرتضي ديد *** به بيداري به
دشت کربلا ديد
داستانهايي
از زينب کبري ص 126
زبانحال
حضرت علي(عليه السلام)
بادخترش زينب کبري(عليها السلام)
در دم آخر، عليّ مرتضي *** گفت بازينب به صد
شورونوا
زينبا، عمرم به پايان آمده *** وعده ديدار جانان
آمده
زينبا دارم وصيّت با تو من *** گوش دل بگشا و بشنو
اين سخن
چون حسينم از جفا، بي سر شود *** پيکرش صد پاره از
خنجر شود
چون درآن صحرا ندارد مادري *** طفلهايش را بکن جمع
آوري
بااسيران بلا اي بي پناه *** چون رسيدي درميان
قتلگاه
جاي من روي نکويش را ببوس *** گرندارد سر، گلويش را
ببوس
از پس مرگ من اي زار حزين *** هستي اندر پرده عصمت
مکين
ليک اندرکربلا مضطر شوي *** ازجفا بي چادرو معجر
شوي
گوئيا مي بينم از آرام جان *** درهمين کوفه زجور
کوفيان
بادف و چنگ وني و مضمارها *** مي برندت برسر
بازارها
ديگر از ذاکر مگو از شهر شام *** قصّه کوته ختم کن
اينجا کلام
ذاکر ـ مرحوم
عباس حسيني جوهري
فتح نمايان
زينب آمد شام را يکباره ويران کرد ورفت *** اهل
عالم را ز کار خويش حيران کرد و رفت
از زمين کربلا تا کوفه و شام بلا *** هر کجا بنهاد
پا، فتح نمايان کرد و رفت
با لسان مرتضي از ماجراي نينوا *** خطبه اي جانسوز
اندرکوفه عنوان کرد و رفت
باکلام جانفزا اثبات دين حق نمود *** عالمي را
دوستدار اهل ايمان کرد و رفت
فاش مي گويم که آن بانوي عظماي دلير *** ازبيان
خويش دشمن را هراسان کرد و رفت
در ديار شام برپاکرد از نو انقلاب *** سنگر اهل ستم
را سست بنيان کرد و رفت
خطبه اي غرّا بيان فرمود در کاخ يزيد *** کاخ
استبداد را از ريشه ويران کرد و رفت
زين خطب اتمام حجت کرد بر کافردلان *** غاصبين
رامستحق نار و نيران کرد و رفت
از کلام حق پسندش شد حقيقت آشکار *** اهل حق راشامل
الطاف يزدان کرد و رفت
شام غرق عيش وعشرت بود دروقت ورود *** وقت رفتن شام
را شام غريبان کرد و رفت
دخت شه رابعد مردن درخرابه جاي داد *** گنج
رادرگوشه ويرانه پنهان کرد و رفت
ز آتش دل برمزار دختر سلطان دين *** در وداع آخرين،
شمعي فروزان کرد و رفت
سروي
همّتي مردانه
اي برادر، من جهاني را بخود ديوانه کردم *** سوختن
درعشق را تعليم هر پروانه کردم
ديد چون پروانه ازمن عاشقي، در حيرت آمد *** زان
فداکاري که درراه تواي فرزانه کردم
آن زنم من کز اسارت با دليري و شهامت *** بهر تکميل
شهادت همّتي مردانه کردم
بهراثبات حقيقت بابيان آتشينم *** تاابد رسوابه
عالم زاده مرجانه کردم
تا که آثاري بود از نهضتت در شام ويران *** گنج
پراجر تو پنهان گوشه ويرانه کردم
گربه خون اصغرت معلوم شد مظلومي تو *** من هم اثبات
صبوري را بدان دُردانه کردم
گرچه در ظاهر به زندان و خرابه جاي گرفتم *** ليک
در معني درون سينه ها کاشانه کردم
گويد «انساني» که من خادم به دربار حسينم *** فخر
بر شاهان من ازاين منصب شاهانه کردم
انساني
حافظ خون
شهيدان
ماجراي کربلا شرح بلاي زينب است *** عصر عاشورا
شروع کربلاي زينب است
شرح صدرش در نمي آيد به فهم اهل دل *** صبر زينب،
آيت صبر خداي زينب است
باغبان گلشن سرخ ولايت اشک اوست *** حافظ خون
شهيدان، گريه هاي زينب است
پرچم سرخي که عاشورا به خاک و خون فتاد *** بر سر
پا باز با صبر و رضاي زينب است
کوفه وروز اسيري ديدن زينب دريغ *** چون در و ديوار
کوفه، آشناي زينب است
ني همين درشام و کوفه بلکه اندرکوي عشق *** هرکجا
پا مي گذاري جاي پاي زينب است
خطبه او افتخار ملت اسلام شد *** بانک «الاسلام
يَعلو» در نداي زينب است
اي مؤيّد ما کجا و مدح آن مردآفرين *** آل عصمت را
سخن در اعتلاي زينب است
مؤيد
ره آورد
زينب(عليها السلام)
ازشام
کاروان عشق را سوي وطن آورده ام *** نوغزالان حرم
رادرچمن آورده ام
آن نسيم خانه بردوشم که ازگلزار عشق *** بوي چندين
لاله خونين کفن آورده ام
هر مسافر تحفه اي آرد براي دوستان *** هان ببينيد
اين ره آوردي که من آورده ام
خاطرات تلخ و جانفرساي شام و کربلاست *** آنچه را
از اين سفر با خويشتن آورده ام
سينه اي از غم کباب و قامتي همچون کمان *** کتف و
بازو نيلي از بند و رسَن آورده ام
در دل افسرده ام بنشسته هفتادودو داغ *** ماتم
جانسوز هفتادودو تن آورده ام
از جفاي کوفيان با اهل بيت مصطفي *** شکوه ها نزد
رسول مؤتمن آورده ام
يارسول الله! حسينت را نياوردم اگر *** يادگار
ازيوسفت يک پيرهن آورده ام
شد سر او برسنان و جسم پاکش غرقِ خون *** رازها از
آن سر و از آن بدن آورده ام
چون بنوشيد آب ياد آريد کام خشک من *** اين پيام از
اوبراي مردوزن آورده ام
جسم عبدالله و قاسم ديده ام در خون و خاک *** اين
خبر با سوز دل بهر حسن آورده ام
جان سپرد از غم سه ساله دختري در شام و من ***
حسرتي بردل ازآن شيرين سخن آورده ام
عاقبت پيروز گشتم گرچه بس ديدم ستم *** تک مدال
افتخار اندر وطن آورده ام
پيش رو بگذاشتم آئينه مهر حسين *** تا مؤيد را چو
طوطي در سخن آورده ام
مؤيد
منم زينب
منم زينب که برجان آذرم ريخت *** فلک اسپند غم بر
مجمرم ريخت
نهال باغ توحيدم که اين سان *** خزان جور و کين،
برگ و برم ريخت
من آن طفلم که خوناب از دو چشمش *** زداغ مرگ زهرا
مادرم ريخت
سپس درکوفه درمحراب مسجد *** فلک گَردِ يتيمي برسرم
ريخت
به يثرب مجتبي مسموم کين شد *** به جان در آن مصيبت
اخگرم ريخت
منم طاووس زرّين بال يثرب *** که درکرب وبلا بال و
پرم ريخت
به خاک تيره هفتادودو پيکر *** ز کين، ياران از گل
بهترم ريخت
ز جور حرمله در پيچ و تابم *** که تيرش، خون حلق
اصغرم ريخت
کماني شد قدم در کوفه و شام *** به سر بس سنگ از
بام و درم ريخت
تنم مانند ني شد زرد و لاغر *** شرار طعنه بس بر
پيکرم ريخت
منم پروانه شمع شهادت *** که بر فرق عدو خاکسترم
ريخت
به «فولادي» عنايت کرد زينب *** به ساغر آب حوض
کوثرم ريخت
حسن فولادي
قمي
چلچراغ
هرکه پويد راه زينب يادگار زينب است *** هر دل
دردآشنا آيينه دار زينب است
روز تا روز قيامت، روز عاشوراي عشق *** شام تا شام
قيامت، شرمسار زينب است
چلچراغ خون هفتادو دو خورشيد شهيد *** روزو شب روشن
به بالاي مزارزينب است
دل همه روي زمين باگام خون پيمود وديد *** خاک
تاصحراي محشر لاله زار زينب است
روزميلاد شهادت روز ميلاد حسين *** روزگار استقامت
روزگار زينب است
صبرشد ازصبر زينب داغداروتاابد *** دردل هرکس نشيند
داغدار زينب است
بشکفيد اي سرخ گلهاي حسيني بشکفيد *** فصلتان ياد
آور فصل بهار زينب است
سر بر آريد از بياباني که در طول رهش *** جاي جاي
گام، گام استوار زينب است
بحر گوهر شد «جمالي» دامنم امّا هنوز *** ديده گوهر
شمارم وامدار زينب است
جمالي
کوه صبر
من اسيري نيستم کز همرهان وامانده ام *** کوه صبرم
کز هُبوط عشق برجامانده ام
نيستم برگ خزان اندرکف طوفان ظلم *** باغبانم در
شقايق زار تنها مانده ام
زينب مضطر، نيم، درمانده و پرپر، نيم *** معني صبرم
که با صد داغ برپا مانده ام
من ضعيفي نيستم بشکسته پر بي آشيان *** بر ستيغ کوه
قدرت همچو عنقا مانده ام
باملائک همدمم، کي رفته برباد غمم *** بر سر سجاده
طف، مست و شيدا مانده ام
من رسول خون حقّم، مبعث من نينوا *** سايه پيغمبرم،
بر عرش اعلا مانده ام
مي تراود نور سبز ايزدي ازنام من *** چون زمرّد،
روي اين خاک مطلاّ مانده ام
من زموج خون نترسم، کز تبار لاله ام *** در ميان
دشت خون، چون سرو پايا مانده ام
هديه کردم بر خدا دُردانگان را با رضا *** سينه ام
از هر گهر خاليست، امّا مانده ام
تا پيام خون ياران را رسانم برقرون *** بعد معراج
عزيزانم، به دنيا مانده ام
عاشقان رفتند و من همراه جمع بي کسان *** در کنار
گور مجنون همچو ليلا مانده ام
من وضو با خون گرم لاله ها بگرفته ام *** بهر تطهير
زمين، در اين مصلّي مانده ام
من اذانم بر سر گلدسته هاي غرق خون *** من نماز
حاجتم، تا حشر برپا مانده ام
ميزنم فرياد امّا ناله ام از عجز نيست *** خون پيام
لاله هارا بهر القا مانده ام
دختر پيغمبرم، از هر گهر والاترم *** نامه دلدادگان
را بهر امضاء مانده ام
همچو ني در نينوا از ظلمها ناليده ام *** ليک تا
جاويد گردد حق، شکيبا مانده ام
خيمه ها آتش گرفت و من نيفتادم زپاي *** تا زنم آتش
به جان ها، تُندرآسا مانده ام
من همه گلهاي پرپر را به دامان کرده ام *** تاشوم
شبنم، دراين گلزار زيبا مانده ام
تا بهار عشق گردد در محرّم جاودان *** اندر اين باغ
خزان ديده شکوفا مانده ام
خم نگشته قامتم همچون کمان در پيش خصم *** بل چو
تير مصطفي، در چشم اعدا مانده ام
تکيه بر الطاف حقّ و ذوالفقار مرتضي *** جان به کف
درقلب لشکر بي مُحابا مانده ام
من ضريح تربت پاک حسينم، زين سبب *** سرفرازم
کاندرين صحن معلّي مانده ام
روح من خوابيده درگودال و جانم در عروج *** باتني
بيجان دراين اندوه عُظمي مانده ام
رگ رگ جانم ميان شعله مي سوزد ولي *** جسم تبدار
علي را در مداوا مانده ام
درشجاعت بي نظيرم، در صبوري بي دليل *** نقش عباس
علي را بهر ايفا مانده ام
غنچه هاي کوچکم را يافتم در زير خار *** روح من
پژمرد و من چون سنگ خارا مانده ام
دامنم گهواره طفلان زار بي پدر *** هر طرف رو
مي کنم در واحسينا مانده ام
شانه من تکيه گاه و تکيه گاه من خدا *** زين سبب
چون صخره اي برريگ صحرا مانده ام
بشکنم تا کشتي آن ناخداي بي خدا *** پرخروش و خشم،
چون طوفان دريا مانده ام
تا بگيرم رايت حق و عدالت را بدوش *** در ميان کفر
و دين، در شور و غوغا مانده ام
بشکنم تا با سخن آن کافر ديوانه را *** فاتح و
مغرور چون قرآن گويا مانده ام
من شکوه حق پرستي، حرمت آزاديم *** چشمه جوشنده
عشقم، گهرزا مانده ام
من اسيري نيستم کز همرهان وامانده ام *** کوه صبرم
کز هُبوط عشق بر جا مانده ام
فرحناز
پيرمرادي
زبانحال
زينب کبري با حسين بن علي(عليه
السلام)
ياحسين، آنکه دل از غير تو بُبريد، منم *** آنکه
لاجرعه مي مهر تو نوشيد منم
آنکه از شوق به هنگام ولادت چون شمع *** عوض گريه
درآغوش تو خنديد منم
آنکه با پرورش مادر و تعليم پدر *** تربيت يافته
درمکتب توحيد منم.
آنکه همراه تو آمد به صف کرب وبلا *** پابپاي
توصميمانه بکوشيد منم
آنکه خون شد دلش از محنت ايّام ولي *** جامه صبر به
تن بهر تو پوشيد منم
روز عاشورا، به هنگام وداع آخر *** آنکه پروانه صفت
دور تو گرديد منم
آنکه جا از پي يک بوسه به اعضات نديد *** خم شد
وحنجر خونين توبوسيد منم
آنکه چون لانه زنبور ز شمشير ستم *** جسم عريان تو
آغشته به خون ديد منم
نشنيده است کسي از سر بُبريده سخن *** آنکه صوت
ملکوتي زتو بشنيد منم
آنکه دربزم يزيد بن معاويه پست *** قد علم کرد وسخن
گفت و نترسيد منم
جنگ با اسلحه کارتو و ياران توبود *** آنکه باتيغ
زبان بعد تو جنگيد منم
نظر مرحمتي کن تو به ژوليده که گفت *** يا حسين،
آنکه دل از غير تو بُبريد منم
ژوليده
نيشابوري
زبانحال حضرت امام حسين(عليه
السلام) به خواهرش زينب(عليها
السلام)
خواهر من، اي همه جا يار من *** زينب من، اي گلِ بي
خارمن
جز تو که پيوسته کنار مني *** کيست به منزل ببرد
بارمن؟
همره من در سفر کربلا *** همقدم و محرم اسرار من
تا نکُشد غصّه اکبر مرا *** مهر تو شد خوب نگه دار
من
داغ ابوالفضل که پشتم شکست *** صبرتوشد قافله
سالارمن
روشن وبرپازوجودتوشد *** خيمه پردود و نگونسارمن
با سرِ سرگشته من همسفر *** اي ثمرِ نهضت پُربار من
نطق تو در مجلس عام يزيد *** ريشه کن دشمن خونخوار
من
چيست به جز عشق حسيني «حسان» *** پاک کند قلب
گنه کار من
حبيب اله
چايچيان ـ حسان