زينب(عليها السلام)
کيست زينب مطلع ديوان عشق *** سنبل آزاده بستان عشق
کيست زينب اُمّ أب را جانشين *** تربيت گرديده در
دامان عشق
کيست زينب دختر شير خدا *** شير غم نوشيده از پستان
عشق
کيست زينب اسوه شرم و حيا *** قهرمان صبر درميدان
عشق
کيست زينب در کمان دين حق *** تير چشم منکر قرآن
عشق
کيست زينب آن که در نطق و بيان *** هست استاد
دبيرستان عشق
کيست زينب عقل را اوج کمال *** عقل اورا در خط
فرمان عشق
کيست زينب در شهامت بي نظير *** آن که اورا داده حق
عنوان عشق
کيست زينب آن که با مهر حسين *** کرده برپا درجهان
طوفان عشق
کيست زينب خون حق را خون بها *** جان به کف در خدمت
جانان عشق
کيست زينب کلُّ ارض کربلا *** مست از پيمانه پيمان
عشق
کيست زينب زينت دامان اب *** جسم عشاق جهان را جان
عشق
ژوليده
نيشابوري
کيست زينب؟
کيست زينب آنکه عالم واله وحيران اوست *** نورعصمت
جلوه گرازچهره تابان اوست
گوهر پاکي که از پستان مادر خورده شير *** جان به
قربانش که جان عالمي قربان اوست
آستان حضرت زينب حريم کبرياست *** بندگان را دست
حاجت جمله بردامان اوست
سيل نطق آتشينش کند کاخ کفررا *** کاخ ايمان متّکي
بر پايه ايمان اوست
ميوه بُستان زهرا، پاره قلب نبي *** آنکه عالم خوشه
چين خرمن احسان اوست
جلوه حق کرد روشن کوفه تاريک را *** گرمي بازارشام
از خطبه سوزان اوست
همت مردانه او نگسَلَد زنجيرعهد *** خوشتر از پيوند
هستي، رشته پيمان اوست
اي «رسا» برماتم او تاقيامت رسته خيز *** آسمان
راگريه ها بر ديده گريان اوست
رسا
ماه سرگردان شام
کيست زينب؟ واله وشيداي حق *** هم چومادر، عصمت
کبراي حق
کيست زينب؟ بنت زهراي بتول *** دخت حيدر، پاره قلب
رسول
دربيان وعلم وحکمت بي نظير *** مثل اوديگر نبيند
چرخ پير
زينب است اين، دختر شيرخداست *** قهرمان داستان
کربلاست
زينب است اين، يارديرين حسين *** زينب است اين، جان
شيرين حسين
زينب است اين چون علي شيرين کلام *** زينب است اين
ماه سرگردان شام
شد اسيرو پيک آزادي هم اوست *** شد غمين و غمزُداي
عالم اوست
گرچه درظاهرپريشان گشته است *** چرخ درفرمان اين
سرگشته است
ازغمش درآسمانها گفتگوست *** خاکيان را نام زينب
آبروست
داد خواه خون مظلومان شده *** ازبيانش ظلم بي بنيان
شده
تا«حسانا»عالم هستي بپاست *** نطق زينب منعکس
درگوشهاست
حسان
انقلاب
زينب
تادراين عالم نشان از انقلاب زينب است *** زيب
جانها خطبه شرعي خطاب زينب است
جاوداني شد چوقرآن خطبه زينب به شام *** ملک امکان
ملتهب از التهاب زينب است
شيرزن، مردآفرين، والا سخن، دشمن شکن *** عدل
وتقوي، داد و دين، زيب حجاب زينب است
انقلاب کربلا رنگين شد ازخون حسين *** ليک اثباتش
زرنگ انقلاب زينب است
گشت ويران کاخ کفر از خطبه غرّاي او *** فتح اين
سنگر، زحسن انتخاب زينب است
ازقيام او به بزم عام دراثبات حق *** زاده مرجانه
عاجز درجواب زينب است
بعد عاشورا پس از قتل حسين بن علي *** نقش رسوائي
دشمن درحساب زينب است
کربلا گلزار قرآنست «مرداني»، وليک *** جلوه گلها
زاشک چون گلاب زينب است.
محمد علي
مرداني
در مدح حضرت زينب(عليها
السلام)
آسمان معرفت، مهر درخشان زينب است *** معدن علم و
ادب، درياي عرفان زينب است
شمع ايوان هدايت، مهر پرفيض وجود *** آسمان مکرمت،
ماه فروزان زينب است
اختر برج ولايت، ميوه باغ علي *** غنچه گلزار احمد
ماه رخشان زينب است
جان به کف، با عشق و ايمان واميد وقلب پاک *** آنکه
راه عشق رابرده به پايان زينب است
آنکه همراه يتيمانِ برادر تابه شام *** ره نوردي
کرد باحالِ پريشان زينب است
آنکه بنهاده قدم برجاي پاي مرتضي *** وارث جمع صفات
از شاه مردان زينب است
آنکه يک لحظه نشد غافل زمولايش حسين *** آنکه دوشا
دوش او جنگيد از جان زينب است
گرحسين بن علي جنگيد بانيش سنان *** آنکه جنگيد
اززبان باخيل عدوان زينب است
آنکه فُسّاق زمان راتاابد رسوانمود *** بابيان
آتشين وتيغ برهان زينب است
آنکه باعزمي متين و صبرراسخ تر ز کوه *** کرد محکم
پايه و بنياد ايمان زينب است
پرچم سرخ حسيني را به صبري بي نظير *** آنکه بردوشش
کشيد وبرد پايان زينب است
چون دلش پر باشد از مهر علي و اهل بيت *** در قيامت
شافع و حامي «منّان» زينب است
محمد منّاني
تقديم به
حضرت زينب(عليها السلام)
اين ندا را بشنو از عرش برين *** آفرين برزينب
مردآفرين
آنکه از پستان زهرا خورده شير *** مرتضي را، هست بر
خاتم نگين
سينه اش آکنده ازحبّ خداست *** سيره اش آيات ختم
المرسلين
باغم ودردو الم خوکرده است *** اززمان کودکي آن
نازنين
گرمصيباتش شود قسمت به خلق *** محو گردد شادي ازروي
زمين
شاهد ديوارو درب خانه بود *** سينه زهرا و ميخ
آهنين
وه که تقدير وقضاي کردگار *** ماجراها دارد
اندرآستين
لشکري آراسته خون خدا *** ازمناي عشق تاعرش برين
نقطه پرگار لشکر زينب است *** دختر شيرخدا يعسوب
دين
خطبه جانسوز او در کوفه بود *** برسردشمن چوپُتکي
آهنين
درره شام بلا باکودکان *** بود غمخوار و نگهبان
وقرين
گه پرستاربرادرزاده بود *** عابد سجّاد زين
العابدين
داستان کودک وشام خراب *** رأس بابا و وداع آخرين
عاقبت با خطبه زين العباد *** با رشادت هاي آن
بانوي دين
لرزه افتادي براندام يزيد *** گشت نفرين از
يساروازيمين
در کنار کاخ استبداديش *** مجلس ماتم سراي شاه دين
گشته برپا با حضور اهل بيت *** دست تقديرالهي
راببين
ماجراي بازگشت اهل بيت *** زينب وکرب و بلا و
اربعين
جابروآب فرات وغسل او *** زائران اولين و آخرين
سينه شد پرسوز، چشمان پر ز اشک *** گفت بگذار اين
قلم رابرزمين
سلطاني
شيرازي
خورشيد
خاور
در سپهر معرفت خورشيد خاور زينب است *** درشرف
باحضرت زهرا برابرزينب است
ازبهاي گوهران پرسيدم ازصراف عقل *** گفت
دربازاردين ارزنده گوهر زينب است
مادرگيتي نزايد همچو زينب دختري *** يک مدال افتخار
ازبهرمادر زينب است
آنکه اسمش جبرئيل آورد از ربّ جليل *** کرده نامش
انتخاب الله اکبر زينب است
مصطفي را افتخار و مرتضي را نور چشم *** مجتبي را
مونس و غمديده خواهر زينب است
آنکه اسرار شهادت را به عالم عرضه داد *** طالب خون
حسين از قوم کافر زينب است
گرنبود او، از حديث کربلا نامي نبود *** آنکه کرد
اين داستان راپخش عالم زينب است
آنکه بايک آتشين نطقي به تالاريزيد *** کرد ايجاد
تحوّل مثل حيدر زينب است
گرنشد ممکن عليّ مرتضي را فتح شام *** آنکه شهر شام
راکرده مسخّر زينب است
اي کريمي در شدايد دامن زينب بگير *** آنکه سائل را
نراند خالي از در زينب است
کريمي
نور ديده زهرا
کيست زينب آنکه نورديده زهراستي *** زينت عرش خدا
محبوبه يکتاستي
دختر شيرخداوخواهر خون خدا *** عصمت صغراي عالم
زينب کبراستي
بود همدوش برادر درقيام کربلا *** يکّه پرچمدار
نهضت، عصر عاشوراستي
واژگون شد ازبيانش پرچم کفروستم *** پرچم دين خدا
بادست او برپاستي
سوخت کاخ دشمنان راآتشين گفتار او *** رونق بازار
دين زان خطبه غرّاستي
درخرابه خيمه مظلوميش چون شد بلند *** کاخ دين
آبادو ويران خانه اعداستي
کُنج ويران يادگاري ازبرادر اونهاد *** تاقيامت زان
عمل «آهي» غمين زهراستي
علي آهي
خطبه زينب(عليها
السلام)
خطبه زينب اگر در سفر شام نبود *** ازفداکاري شاه
شهدا نام نبود
نه همين نام نبود ازشه خونين کفنان *** اثر از مکتب
ارزنده اسلام نبود
ازمدينه زن و فرزند به همراه بردن *** نکته اي بود
که اندر خور افهام نبود
کاش مي بود يکي تاکه بگويد به يزيد *** جاي بانوي
حرم در ملأ عام نبود
چوب چون برلب ودندان شه دين مي زد *** خواهر
غمزده اش را دمي آرام نبود
جست ازجاو بمانند پدرراند سخن *** که نظيرش به سخن
درهمه ايّام نبود
اثراز دختر ويرانه نشيني باقيست *** گرچه آنروز چو
وي دختر گمنام نبود
ليک نبود زمعاويه وپورش اثري *** با وجودي که به جز
در کفشان شام نبود
اين دليليست که حق باقي و باطل فاني است *** فکر
دنياطلبان جزغلط وخام نبود
«خوشدل» آن کس که حسيني شد ازروز نخست *** هيچ گه
فکر پرستيدن اصنام نبود
خوشدل
خط سير خيمه گاه
خاطرم آسوده ايدل ازولاي زينب است *** روشنائي بخش
چشمم خاک پاي زينب است
برحريمش ره ندارند مردم ناآشنا *** هرکه شد بيگانه
ازخود، آشناي زينب است
پيک حق گفتا رسول الله را فرموده حق *** زينبش
خوان، زَينِ اَب بودن، سزاي زينب است
خلق را دل ز ابتلاي هول محشر خون شود *** جز دلي کو
پاي بند و مبتلاي زينب است
من کيم در راه عشقش از سر و جان بگذرم *** جان صدها
عاشق ومفتون فداي زينب است
در هوايش مرغ دل، دردل نمي گيرد قرار *** آشيان
طايرجان درفضاي زينب است
اي که عمري از گرفتاري و غم درمانده اي *** حل مشکل
در يدِ مشکل گُشاي زينب است
عزت سارا وهاجر، مريم قدسي نفس *** از جلال و عزت و
مجد و وفاي زينب است
پرتو خورشيد و نور مه، فروغ اختران *** ذرّه اي از
نور روي حق نماي زينب است
مردم آن ديده را نازم که منزلگاه اوست *** اي خوش
آن خلوت سراي دل، که جاي زينب است
در دلم بنهفته از روز ازل مهر حسين *** در سرم از
کودکي عشق و هواي زينب است
با حسينش عهد خود نشکست تا پايان عمر *** اين ره
دلدادگي، شرط وفاي زينب است
با خيال کعبه، احرام اسارت بسته بود *** تل دشت
کربلا کوه مناي زينب است
بس که از خيمه پياده جانب ميدان شتافت *** در مغاکش
نقش بسته، ردّ پاي زينب است
خط سير خيمه گاه و قتلگاه کربلا *** از براي سعي
مروه هم صفاي زينب است
برسرنعش برادر حال او چون شد مپرس *** ياچه آمد بر
سرش، آگه خداي زينب است
خاک مقتل رابه سرپاشيد بادرد درون *** گفت خاک
کربلاي تو دواي زينب است
هرکه ازگودال مقتل ناله اي بشنيد گفت *** کاين صداي
واحسين و وا اخاي زينب است
شهر شام و کوفه از پا تا به سر حيرت زده *** از
صداي روحبخش و دلرباي زينب است
قطب عالم حجة ابن العسکري با سوز دل *** اشک ريزان
در عزاي جانگزاي زينب است
هرکه «صالح» باولاي آل طاها زيست کرد *** درصف محشر
يقين تحت لواي زينب است
احمد صالح
تبريزي
شافع روز قيامت
مظهر صبروشکيب واستقامت زينب است *** آن که درپيش
ستم افراشت قامت زينب است
آن که نامش يادگار حضرت زهرا بُوَد *** آن که مهرش
کرده در دل ها اقامت زينب است
آنکه دشمن رازپاافکند باتيغ زبان *** آن که مي گيرد
زخصم دون غرامت زينب است
آن که درراه خدا بعد ازقيام کربلا *** بس شنيد
ازمردم شامي ملامت زينب است
آن که دربزم يزيد سفله وبازارشام *** کرد بانطقش
بپا شور قيامت زينب است
کردکاخ ظالمين رابرسر ظالم خراب *** آن که دارد در
اسيري اين شهامت زينب است
يک زن تنها و يک دنيا مصيبت باردوش *** راستي کوه
بلند استقامت زينب است
دست ما و دامنش «خسرو» که در پيش خدا *** شافع ما
عاصيان روز قيامت زينب است
سيّد محمد
خسرونژاد
بهترين زن
بعد زهرا بهترين زن بين زنها زينب است *** لاف
نَبود گر بگويم عين زهرا زينب است
گر بپرسي کيست استاد دبيرستان عشق *** خيل شاگردان
همه گويند تنها زينب است
گر بسنجي درترازوي عمل معيار صبر *** صبرگويد
قهرمان صبردنيا زينب است
گر مقام او بود از جمع معصومين جدا *** آن که
ازهرمعصيت باشد مبرّا زينب است
در رياضي گر حساب جمع از مِنها جداست *** آن که از
جمع شفاعت نيست مِنها زينب است
آن که باتيغ زبان، کار دوصد شمشير کرد *** کوه صبر
واستقامت روح تقوا زينب است
آن که با ايراد نطقي کرد مانند علي *** زاده مرجانه
را محکوم و رسوا زينب است
آن که بهر ما جهاد في سبيل الله را *** با اسارت
مي کند تفسير و معنا زينب است
باشهامت چون اسارت گشت توأم، عقل گفت *** آن که در
دنيا نظيرش نيست پيدا زينب است
شد رقم پرونده اسلام با خون حسين *** آن که با خون
سر خود کرد امضاء زينب است
شاعر ژوليده مي گويد به آواز جلي *** بين زنها
بهترين زن بعد زهرا زينب است
ژوليده
نيشابوري
زَهره زهرا
شام، روشن ازجمال زينب کبراستي *** سر به زير افکن
که ناموس خدا اينجاستي
کن تماشا آسمان تابناک شام را *** کآفتاب بُرج عصمت
ازافق پيداستي
در شجاعت چون حسين و در شکيبائي حسن *** در بلاغت
چون عليّ عالي اعلاستي
کرد روشن باجمالش آسمان شام را *** کز فروغ چهره
گوئي زَهره زهراستي
دکتر قاسم
رسا
همّت زينب
زينب آن بانوي عظمائي که دست قدرتش *** کهکشان چرخ
را بر پا طناب انداخته
شمّه کاخ جلال ورفعتش ازفرط نور *** مهر عالمتاب را
ازآب وتاب انداخته
اين همان بانوست کز نطق وبيان همچون علي *** انقلاب
ازکوفه تاشام خراب انداخته
همّتش چون بازوي خيبرگشاي حيدري *** بارگاه کفررا
درانقلاب انداخته
کشتي دين، کربلا شد غرق از طوفان کفر *** همّت زينب
ز نو آنرا بر آب انداخته
حلم او صبر و توانائي ز دست صبر برد *** علم او از
دست هر دانا کتاب انداخته
تا قيامت وصف او موزون اگر گوئي کم است *** زانکه
حق اورا چو خود در احتجاب انداخته
موزون
اصفهاني
ويرانگر کاخ استبداد
آنکه از وصفش زبان گرديده الکن زينب است *** آنکه
نطقم در مديحش گشته کودن زينب است
آنکه بعد از نهضت سرخ حسين بن علي *** پيکردين
خدارا بود جوشن زينب است
آنکه باايراد نطق آتشين خويشتن *** مشعل دين خدا را
کرده روشن زينب است
آنکه با تيغ زبان، کار دوصد شمشيرکرد *** تاکه گردد
از خطر، اسلام، ايمن زينب است
آنچنان جنگيد با دشمن که ازآن ابتکار *** دشمنش از
پرده دل گفت احسن زينب است
آنکه بافکر بلند خويش کرد ازبُن خراب *** کاخ
استبداد رابرفرق دشمن زينب است
لاف نَبود گر بگويم بعد زهراي بتول *** در جهان
آفرينش بهترين زن زينب است
ژوليده
نيشابوري
زينت دوش بابا
استقامت در لغت صبر است و معنا زينب است ***
صبرباشد قطره اي ناچيزو دريا زينب است
درجهان آفرينش بهترين زن فاطمه است *** بين زنها
بهترين زن بعد زهرا زينب است
زينت دوش نبي باشد حسين بن علي *** آنکه باشد زينت
دامان بابا زينب است
آنکه نطق آتشينش کوفه را زيرو زبر *** کرد و شد
آينده ساز خلق دنيا زينب است
آنکه درتاريخ نامش مي درخشد تاابد *** فارغ التحصيل
دانشگاه مولا زينب است
آنکه سرخط جهاد في سبيل الله را *** با اسارت رفتن
خود کرد امضا زينب است
ژوليده
نيشابوري
پاره قلب بتول
کيست اين بانو که خلقي واله وشيداي اوست *** گرمي
بازار عشق ازگرمي سوداي اوست
کيست اين بانو که دين را اومسخّرکرده است *** کشور
قرآن مصون ازهمّت والاي اوست
فاش گويم زينب است اين پاره قلب بتول *** زينب است
اين کآسمانها فرش زير پاي اوست
مريم و سارا وهاجر بر در دارالسرور *** روز محشر
هرسه تن محتاج يک ايماي اوست
زينبي را در فصاحت آنکه هنگام سخن *** عالمي سوزان
همه ازنطق آتش زاي اوست
کربلا دارد نوا هرلحظه از بهر حسين *** چون نکو
بيني نواي ياحسين ازناي اوست
کوفه را ويرانه گربيني و درهم ريخته *** اين ز
تأثير فغان و ناله و غوغاي اوست
شکوهي
قافله
سالار
سرخيل بانوان فداکار، زينب است *** مردآفرين عرصه
پيکار، زينب است
در انقلاب سرخ حسين به کربلا *** شورآفرين و يار و
مددکار، زينب است
از کربلا به کوفه واز کوفه تا به شام *** بعد از
حسين، قافله سالار، زينب است
در کربلا و کوفه و شام بلا ز مهر *** بر کودکان
خسته، پرستار، زينب است
کنج خرابه غمزدگان يتيم را *** يار وانيس و مونس و
غمخوار، زينب است
عزم زينب
کيست زينب، جان محزون حسين *** خواهر هم عهد و
هم خون حسين
خلقتي از اصل عشق واصل نور *** طينتي ممزوج ازعقل
وشعور
پرتوش آيينه و آب و بلور *** شبنمش درياي عشق و شطّ
نور
باغ دين آباد زآب چشم او *** کاخ کفر آوار سيل خشم
او
باغ دين سرسبز نام زينب است *** تاکه عرفان مست جام
زينب است
گرنبودي عزم زينب، دين نبود *** يا اگر بود احمدي
آيين نبود
کيست زينب؟
کيست زينب، آنکه در کربوبلا *** شد خجل از صبر او
کربوبلا
رنج پيش او سپر انداخته *** درد و محنت رنگ پيشش
باخته
آفرين بر صبر طاقت سوز او *** وان تجلّيهاي
جان افروز او
با اسيران صبحدم تا شام رفت *** گاه در کوفه گهي در
شام رفت
رايت خون شهيدان
اي که درد از تو و صبر از تو بهايافته است *** گل
شرم ازرخ توزيب حيا يافته است
عقل درمکتب عرفان تو آموخته عشق *** عشق درمدرس فضل
تو وفا يافته است
رايت خون شهيدان ز تو افراشته شد *** دين ز ايثار
تو اين مجد و علا يافته است
اولين نغمه ز ناي تو برآمد درشام *** نينوا از
دم گرم تو نوايافته است
درد مندي که به ذيل تو توسل جويد *** دردش ازلطف
خداي تو دوايافته است
دردمنديم ز مجموع کريمان، «ايران» *** پي درمان دل
خويش تو را يافته است
زينب
وايثار او
کعبه بي نام ونشان مي ماند اگر زينب نبود *** بي
امان دارالامان مي ماند اگر زينب نبود
گرچه دادند انبيا هريک نشان ازکربلا *** کربلا هم
بي نشان مي ماند اگر زينب نبود
مکتب سرخ تشيع کز غدير آغاز شد *** تا ابد بي
پاسبان مي ماند اگر زينب نبود
مکتب قرآن که از خون شهيدان جان گرفت *** بي تحرّک
همچنان مي ماند اگر زينب نبود
مجري احکام قرآن او بُوَد باصبر خويش *** دين حق بي
حکمران مي ماند اگر زينب نبود
کرد اسلام حسيني از يزيدي را جدا *** حق وباطل
توأمان مي ماند اگر زينب نبود
درشناساي مسير حق وباطل فکرها *** بي گمان اندر
گمان مي ماند اگر زينب نبود
شد گلستان کربلا ازلاله هاي احمدي *** وين گلستان
درخزان مي ماند اگر زينب نبود
شعله عالم فروز نهضت سرخ حسين *** زير خاکستر نهان
مي ماند اگر زينب نبود
ناله مظلومي لب تشنگان دشت خون *** درگلو گاه زمان
مي ماند اگر زينب نبود
فارسان صحنه هيهات منّا الذّله را *** داغ ناکامي
بجان مي ماند اگر زينب نبود
اي مؤيد هرچه هست از زينب وايثار اوست *** جان هستي
ناتوان مي ماند اگرزينب نبود
مؤيد
کتاب
استقامت
عنوان کتاب استقامت زينب *** شيرازه ديوان شهامت،
زينب
در برج شرف شمه عفّت تاحشر *** چون روح به
پيکرشرافت، زينب
درعصمت وعفت و درايت عالي *** داراي کفايت و لياقت،
زينب
دربحرکمال وعلم و دانش، گوهر *** چون سرو، به گلزار
ولايت، زينب
دردشت بلاخيز، مقاوم چون کوه *** اُستادبه مکتب
رشادت، زينب
بنمود قيام سرخ عاشورا را *** احياء به طريقه
سفارت، زينب
«فلاح» اگر به مدحتش کوشائي *** درحشر نمايدت
شفاعت، زينب
فلاح
در مدح
حضرت زينب(عليها السلام)
صبر از زبان عجز ثناخوان زينب است *** عقل بسيط
واله و حيران زينب است
ايوب صابراست وليکن دراين مقام *** انصاف ده که
ريزه خور خوان زينب است
در قتلگاه، جسم برادر به روي دست *** بگرفت کاي
خداي من اين جان زينب است
قرباني تواست بکن ازکرم قبول *** کاري چنين به عهده
ايمان زينب است
درخطبه اش که کوفه از آن شد سکوت محض *** گفتي که
ممکنات به فرمان زينب است
ابن زياد شوم به دار الإماره اش *** رسوا زمنطق شرر
افشان زينب است
بااينکه باعيال برادر به شهر شام *** در دست اهل
ظلم، گريبان زينب است
برهم زن اساس جفاکاري يزيد *** لحن بليغ ونطق
درخشان زينب است
افزون بود زحوصله خلق عالمي *** درد و غمي که دردل
سوزان زينب است
دارد «صغير» اميدي و از روي اعتقاد *** چشمش به لطف
بي حد و پايان زينب است
صغير اصفهاني
نقش حضرت
زينب(عليها السلام)
در سفر کربلا
آنکه قد را به اَلَم کرد عَلَم زينب بود *** آنکه
پرورده شد از شير اَلَم زينب بود
آنکه از خون جبين مانده بر اوراق جهان *** آنچه تا
حال که او کرده رقم زينب بود
آنکه شيرازه دين خواست چو بگسسته شود *** کرد با
خون جگر وصل بهم زينب بود
آنکه اندر سفر پرخطر کوفه و شام *** مرد و مردانه
بشد پيش قدم زينب بود
آنکه چون پيرهن صبرو توکل پوشيد *** حافظش بود خدا
درهمه دم زينب بود
آنکه از خاتم دين ديد نگين افتاده *** مانده در
دائره اهل ستم زينب بود
آنکه از سوزش دل «اَيْنَ اخي» کرد بلند *** جانب
قتلگه آمد زحرم زينب بود
آنکه برقدّ حسين کرد نگاهي و بديد *** پشتش ازداغ
برادر شده خم زينب بود
آنکه آمد سربالين اباالفضل جوان *** ديد دستش زبدن
گشته قلم زينب بود
آنکه ازتير بديدش زتوان افتاده *** اصغر آن بلبل
گلزار حرم زينب بود
آنکه با ديده خود ديد حسين را کشتند *** به تمناي
ري ومشت درم، زينب بود
آنکه شد نام شريفش سبب سوزش دل *** شخص سر دفتر
ديباچه غم، زينب بود
هاشمي
همکاري
زينب(عليها السلام)
باامام حسين(عليه السلام)
مشکل دين را حسين با زينب آسان کرد و رفت *** کربلا
راخوابگاه نوجوانان کرد ورفت
در ره معشوق هفتادودو قرباني نمود *** پابه پاي
زينبش اجراي فرمان کرد و رفت
گرمحاسن را حسين باخون سر رنگين نمود *** زينب از
خون سرش گيسو پريشان کرد ورفت
وقت رفتن آنچنان بي طاقت و بي تاب شد *** عرش حق را
گوئيا چون بيد لرزان کردو رفت
رهنماي شصت وشش زن گشت زينب درسفر *** راه پيمائي
نمود وخطبه عنوان کرد ورفت
استقامت کرد زينب مجلس ابن زياد *** باتکلّم کوفيان
را مات وحيران کرد ورفت
وارد شام بلا گرديد ناموس خدا *** گوهري رااز حسين
درخاک پنهان کرد و رفت
کس نديده خواهري را همچو زينب درجهان *** آنکه مارا
درغمش پيوسته گريان کرد ورفت
از تو، مشمولي تمنّا مي نمايد يا حسين *** بگذر از
جرمش که او وصف تو عنوان کرد ورفت
مشمولي
آمدن زينب(عليها
السلام) به کربلا و رفتن به سوي شام
زينب آمد کربلا را عنبرافشان کرد و رفت ***
جنّت المأوي ز خون نوجوانان کرد و رفت
قهرمان کربلا آن دختر شيرخدا *** دين احمد را درآن
صحرا درخشان کرد ورفت
خطبه اي خواند او که لرزان شد دل ابن زياد ***
بارگاه کوفه رايک شام ويران کردورفت
گفت من آن زينبم، جدّم رسول هاشمي است *** شهرت
زهرا و جدّش را نمايان کردورفت
دراسيري باغم رعنا گُلان فاطمه *** راه شام و کوفه
را يکسر گلستان کردورفت
تايزيد آورد اسيران را ميان بارگاه *** درسخن يک
بارگاهي را به لرزان کردورفت
شرح مي دادي يزيد اينها اسيرند ازفرنگ *** زينب آگه
خلق را زان سرّ پنهان کردورفت
هلهله درشهر افتاد وشد آشوبي بپا *** شام را زان
ماجرا شام غريبان کرد ورفت
سيد قاسم
نيّري
جان زينب(عليها
السلام)
کيست زينب؟ آنکه گردون همسرش پيدا نکرد *** بهتر
ازاين نام ديگر داورش پيدا نکرد
مادر گيتي، زشرم و عصمت و مهر و وفا *** همچو زينب،
بعد زهرا مادرش پيدا نکرد
صبر و تقوي قبله گاهي جزحريم او نيافت *** شرم و
عفت سجده گاهي جز درش پيدا نکرد
قدرت نطقش همانند علي دشمن شکن *** هيچ نقصاني کس
اندر جوهرش پيدانکرد
بهره ارثي که زينب يافت ازبابش علي *** هيچ يک از
دختران ديگرش پيدا نکرد
هرچه در درياي فضلش غوطه زد عقل بسيط *** ره بجايي
همّت پوياگرش پيدا نکرد
اوبُوَد جسم و حسينش جان که چشم آسمان *** آن برادر
راجدا ازخواهرش پيدا نکرد
گوهر بحر شرف کز جزرو مدّ حادثات *** هيچ تغييري
زمان در گوهرش پيدا نکرد
از شهادت کودکانش را مدال افتخار *** در فتوّت
آسمان چون شوهرش پيدانکرد
يک جهان اندوه دردل داشت امّا شک وريب *** دست
بردامان قدس باورش پيدانکرد
درقيام کربلا سنگر نشين صبر بود *** عجز راهي
درحريم سنگرش پيدا نکرد
درمسير ديده نامحرمان، چشم صبا *** هرچه کوشش کرد
موئي ازسرش پيدا نکرد
از پيام او بهم پيچيده شد طومار ظلم *** اينکه مهلت
دشمن غارت گرش پيدا نکرد
وقت برگشتن به شام از بس مصيبت ديده بود *** درميان
خيمه اورا همسرش پيدانکرد
افتخار اين بس مؤيد را که هرصاحبدلي *** جزمديح آل
حق در دفترش پيدا نکرد
مؤيد
در رثاي زينب کبري(عليها
السلام)
تواي پاينده پيغام آور خون *** که بعثت يافتي
ازسنگر خون
کتاب سينه ات سرمايه عشق *** بهر آهت هزاران آيه
عشق
نبوّت را چراغ مکتبي تو *** حسيني ياحسن، نه زينبي
تو
کلام عشق را حسن ختامي *** وفا راهم پيامبر هم
امامي
قيامت کرده اي در استقامت *** پناه آورده برصبرت
امامت
چو دردامان مقتل پانهادي *** امام صابران را
صبردادي
اگر گاهي به ره وامانده بودي *** وگر يک لحظه از
پامانده بودي
شرف، مردي، شهامت، کشته مي شد *** امامت نه، امامت
کشته مي شد
ألا انوارِ توحيد از چراغت *** به دل يک روزه
هفتادو دو داغت
گريبان چاک، شادي از غم توست *** زمان آيينه دار
ماتم توست
بجز تو اي زجام گريه سرمست *** که قرباني گرفته
برسرِ دست
تو در درياي خون خورشيد جُستي *** توگل را باگلاب
اشک شُستي
سرشکت پاکبازي را وضو داد *** خدا داند که خون را
آبرو داد
صلاة الليل را بنشسته خواندي *** خدارا از درون
خسته خواندي
حسين آن کز قيامش شد قيامت *** به پيش تيردشمن بست
قامت
چوشد آماده بهرجان فشاني *** تورا فرمود اي زهراي
ثاني
که اي از خود تهي از عشق سرشار *** مراهم در نماز
شب بياد آر
تو خون باغ هفتادودو داغي *** تو شبهاي اسارت را
چراغي
توپيغام آور خون خدائي *** تو فرياد خموشان را
صدايي
تو دربند اسارت شرزه شيري *** که گفته تو اسيري؟ تو
اميري
امير شهر کوفه شد اسيرت *** زبون و کوچک وخوار و
حقيرت
تو شهر کوفه را تسخير کردي *** تو شاه شام را
تحقيرکردي
تو پيمان بسته بودي با برادر *** که همگامي کني
تاگام آخر
به اشک چشم گريان تو سوگند *** به سوز آه سوزان تو
سوگند
به سقّايي که آبش دادي ازاشک *** به آن چشم و به آن
دست وبه آن مشک
به سرهاي جدا درمقدم يار *** به پاهاي پر از گلبوسه
خار
به ماهي که فراز ني عيان بود *** به خورشيدي که
دورت سايه بان بود
به قرآني که از تو جان ودل برد *** به لبهايي که
چوب خيزران خورد
سرشکي تاکه زنگ دل بشوييم *** زباني غير يا زينب
نگوييم
مرا بهتر ز دنيا و ز عقباست *** که درمحشر بگويي
ميثم از ماست
ميثم -
سازگار
زينت زهرا(عليها السلام)
زينب اي آئينه زهرانما *** اي زتو پيدا علي سر تا
به پا
اي نبي را دين ز تو احيا شده *** ازتو احکام نبي
اجراشده
اي رسول لاله هاي داغدار *** درخزان آورده پيغام
بهار
سرخ رو از تو شهادت مانده است *** سبزباغ استقامت
مانده است
توصدف بودي حيا يکتا دُرت *** پرده عصمت نخي از
چادرت
زين اب ز امر الهي نام توست *** فاطمه امّ ابيها
مام توست
گر نبودي تو، نبود اسلام ناب *** بود گم نام بلند
انقلاب
کربلا از تو شهادت خانه شد *** يادگار عشق جاويدانه
شد
لاله ها را تو پرستار آمدي *** گر تو خود از داغ
بيمار آمدي
باعدو درانتخاب آرمان *** امتحان دادي به روي
امتحان
بس که سازش ناپذيري کرده اي *** دراسيري هم اميري
کرده اي
تا شود روشن چراغ کربلا *** اشک توشد شمع جمع لاله
ها
تابداري سبز، باغِ سبز عشق *** کربلا را دادي وسعت
تادمشق
شاهدي تو شاهد چندين شهيد *** باغبانِ باغِ گلهاي
اميد
موحديان -
اميد