عطر باران

ناصر صبا

- ۱ -


مقدّمه

شعر، اين کلام موزون و اثرگذار، وديعه الهي و موهبت ارزشمند پروردگار به انسان، يکي از شيوه هاي بيان و پيام رساني است و برخورداري آن از جاذبه و شورانگيزي و حرکت آفريني، موجب مي شود که «فرهنگ ساز» گردد.

اگر شاعران، فرمانرواي قلمرو دلهايند، به دليل سحرانگيزي و نفوذ شعر در اعماق جان مخاطبان است. از همين رهگذر، عنايت و حمايت اسلام و رهبران ديني از «شعر مکتبي و آييني» جايگاه والاي شاعران متعهد و شعر جهت دار و هدفمند را مي رساند. هم «جايگاه مکتبي شعر» حايز اهميت است، هم «جايگاه شعر مکتبي».

برخورداران از قريحه شعري و ذوق ادبي، به شکرانه اين موهبت خداداد، همواره اداي دين نسبت به دين و مکتب و حق و عدل و شعاير مذهبي و پيشوايان الهي و آيين ها و سنت هاي وحْياني و ولايي داشته اند. همين رويکرد، سبب باروري و غناي ادبيات ديني و بالندگي مفاهيم قرآني در ذهن و زندگي و روح و جان مخاطبان شعر گشته است.

انبوهي عظيم از سروده هاي شاعران فارسي، بر محور خدا و دين و کعبه وقبله و مدايح نبوي و فضايل اهل بيت و مفاهيم اخلاقي و ارزش هاي اسلامي شکل گرفته و پديد آمده است. البته از اين انبوه اشعار، برخي در قلّه زيبايي و چکاد استواري و صلابت و درخشندگي قرار دارد، برخي هم در رتبه و پايه پايين تري جاي مي گيرد و بسته به قوّت شاعر و طبع روان او و غناي محتوا و دانش و حکمت و آگاهي سراينده، فراز و نشيب و اوج و حضيض مي يابد.

خاندان پاک و مطهّر رسول خدا(صلي الله عليه وآله) و خصوصاً حماسه سازان کربلا، و حافظان خون هاي به ناحق ريخته شده اين قيام بزرگ، همواره مورد توجه شاعران قرار داشته و براي آنان انگيزه ساز بوده است تا از اين طريق عشق و شيدايي خود را نسبت به اهل بيت عصمت و طهارت ابراز نمايند.

«عِطر باران» مجموعه اشعاري است که در رابطه با شيرزن کربلا، حماسه آفرين سترگ دشت خون و بلا يعني حضرت زينب کبري(عليها السلام) و نيز دختر مظلومه حسين بن علي(عليه السلام) حضرت رقيه(عليها السلام) سروده شده و توسّط برادر ارجمند و خوش ذوق آقاي ناصر صبا که خود نيز بهره مند از نعمت شاعري هستند انتخاب گرديده است.

اميد است اين مجموعه براي همگان خصوصاً مداحان اهلبيت(عليهم السلام) مفيد و سودمند واقع گردد.

ناشر

فصل اوّل:شير زن کربلا حضرت زينب سلام الله عليها

زينب(عليها السلام)

کيست زينب مطلع ديوان عشق *** سنبل آزاده بستان عشق

کيست زينب اُمّ أب را جانشين *** تربيت گرديده در دامان عشق

کيست زينب دختر شير خدا *** شير غم نوشيده از پستان عشق

کيست زينب اسوه شرم و حيا *** قهرمان صبر درميدان عشق

کيست زينب در کمان دين حق *** تير چشم منکر قرآن عشق

کيست زينب آن که در نطق و بيان *** هست استاد دبيرستان عشق

کيست زينب عقل را اوج کمال *** عقل اورا در خط فرمان عشق

کيست زينب در شهامت بي نظير *** آن که اورا داده حق عنوان عشق

کيست زينب آن که با مهر حسين *** کرده برپا درجهان طوفان عشق

کيست زينب خون حق را خون بها *** جان به کف در خدمت جانان عشق

کيست زينب کلُّ ارض کربلا *** مست از پيمانه پيمان عشق

کيست زينب زينت دامان اب *** جسم عشاق جهان را جان عشق

ژوليده نيشابوري

کيست زينب؟

کيست زينب آنکه عالم واله وحيران اوست *** نورعصمت جلوه گرازچهره تابان اوست

گوهر پاکي که از پستان مادر خورده شير *** جان به قربانش که جان عالمي قربان اوست

آستان حضرت زينب حريم کبرياست *** بندگان را دست حاجت جمله بردامان اوست

سيل نطق آتشينش کند کاخ کفررا *** کاخ ايمان متّکي بر پايه ايمان اوست

ميوه بُستان زهرا، پاره قلب نبي *** آنکه عالم خوشه چين خرمن احسان اوست

جلوه حق کرد روشن کوفه تاريک را *** گرمي بازارشام از خطبه سوزان اوست

همت مردانه او نگسَلَد زنجيرعهد *** خوشتر از پيوند هستي، رشته پيمان اوست

اي «رسا» برماتم او تاقيامت رسته خيز *** آسمان راگريه ها بر ديده گريان اوست

رسا

ماه سرگردان شام

کيست زينب؟ واله وشيداي حق *** هم چومادر، عصمت کبراي حق

کيست زينب؟ بنت زهراي بتول *** دخت حيدر، پاره قلب رسول

دربيان وعلم وحکمت بي نظير *** مثل اوديگر نبيند چرخ پير

زينب است اين، دختر شيرخداست *** قهرمان داستان کربلاست

زينب است اين، يارديرين حسين *** زينب است اين، جان شيرين حسين

زينب است اين چون علي شيرين کلام *** زينب است اين ماه سرگردان شام

شد اسيرو پيک آزادي هم اوست *** شد غمين و غمزُداي عالم اوست

گرچه درظاهرپريشان گشته است *** چرخ درفرمان اين سرگشته است

ازغمش درآسمانها گفتگوست *** خاکيان را نام زينب آبروست

داد خواه خون مظلومان شده *** ازبيانش ظلم بي بنيان شده

تا«حسانا»عالم هستي بپاست *** نطق زينب منعکس درگوشهاست

حسان

انقلاب زينب

تادراين عالم نشان از انقلاب زينب است *** زيب جانها خطبه شرعي خطاب زينب است

جاوداني شد چوقرآن خطبه زينب به شام *** ملک امکان ملتهب از التهاب زينب است

شيرزن، مردآفرين، والا سخن، دشمن شکن *** عدل وتقوي، داد و دين، زيب حجاب زينب است

انقلاب کربلا رنگين شد ازخون حسين *** ليک اثباتش زرنگ انقلاب زينب است

گشت ويران کاخ کفر از خطبه غرّاي او *** فتح اين سنگر، زحسن انتخاب زينب است

ازقيام او به بزم عام دراثبات حق *** زاده مرجانه عاجز درجواب زينب است

بعد عاشورا پس از قتل حسين بن علي *** نقش رسوائي دشمن درحساب زينب است

کربلا گلزار قرآنست «مرداني»، وليک *** جلوه گلها زاشک چون گلاب زينب است.

محمد علي مرداني

در مدح حضرت زينب(عليها السلام)

آسمان معرفت، مهر درخشان زينب است *** معدن علم و ادب، درياي عرفان زينب است

شمع ايوان هدايت، مهر پرفيض وجود *** آسمان مکرمت، ماه فروزان زينب است

اختر برج ولايت، ميوه باغ علي *** غنچه گلزار احمد ماه رخشان زينب است

جان به کف، با عشق و ايمان واميد وقلب پاک *** آنکه راه عشق رابرده به پايان زينب است

آنکه همراه يتيمانِ برادر تابه شام *** ره نوردي کرد باحالِ پريشان زينب است

آنکه بنهاده قدم برجاي پاي مرتضي *** وارث جمع صفات از شاه مردان زينب است

آنکه يک لحظه نشد غافل زمولايش حسين *** آنکه دوشا دوش او جنگيد از جان زينب است

گرحسين بن علي جنگيد بانيش سنان *** آنکه جنگيد اززبان باخيل عدوان زينب است

آنکه فُسّاق زمان راتاابد رسوانمود *** بابيان آتشين وتيغ برهان زينب است

آنکه باعزمي متين و صبرراسخ تر ز کوه *** کرد محکم پايه و بنياد ايمان زينب است

پرچم سرخ حسيني را به صبري بي نظير *** آنکه بردوشش کشيد وبرد پايان زينب است

چون دلش پر باشد از مهر علي و اهل بيت *** در قيامت شافع و حامي «منّان» زينب است

محمد منّاني

تقديم به حضرت زينب(عليها السلام)

اين ندا را بشنو از عرش برين *** آفرين برزينب مردآفرين

آنکه از پستان زهرا خورده شير *** مرتضي را، هست بر خاتم نگين

سينه اش آکنده ازحبّ خداست *** سيره اش آيات ختم المرسلين

باغم ودردو الم خوکرده است *** اززمان کودکي آن نازنين

گرمصيباتش شود قسمت به خلق *** محو گردد شادي ازروي زمين

شاهد ديوارو درب خانه بود *** سينه زهرا و ميخ آهنين

وه که تقدير وقضاي کردگار *** ماجراها دارد اندرآستين

لشکري آراسته خون خدا *** ازمناي عشق تاعرش برين

نقطه پرگار لشکر زينب است *** دختر شيرخدا يعسوب دين

خطبه جانسوز او در کوفه بود *** برسردشمن چوپُتکي آهنين

درره شام بلا باکودکان *** بود غمخوار و نگهبان وقرين

گه پرستاربرادرزاده بود *** عابد سجّاد زين العابدين

داستان کودک وشام خراب *** رأس بابا و وداع آخرين

عاقبت با خطبه زين العباد *** با رشادت هاي آن بانوي دين

لرزه افتادي براندام يزيد *** گشت نفرين از يساروازيمين

در کنار کاخ استبداديش *** مجلس ماتم سراي شاه دين

گشته برپا با حضور اهل بيت *** دست تقديرالهي راببين

ماجراي بازگشت اهل بيت *** زينب وکرب و بلا و اربعين

جابروآب فرات وغسل او *** زائران اولين و آخرين

سينه شد پرسوز، چشمان پر ز اشک *** گفت بگذار اين قلم رابرزمين

سلطاني شيرازي

خورشيد خاور

در سپهر معرفت خورشيد خاور زينب است *** درشرف باحضرت زهرا برابرزينب است

ازبهاي گوهران پرسيدم ازصراف عقل *** گفت دربازاردين ارزنده گوهر زينب است

مادرگيتي نزايد همچو زينب دختري *** يک مدال افتخار ازبهرمادر زينب است

آنکه اسمش جبرئيل آورد از ربّ جليل *** کرده نامش انتخاب الله اکبر زينب است

مصطفي را افتخار و مرتضي را نور چشم *** مجتبي را مونس و غمديده خواهر زينب است

آنکه اسرار شهادت را به عالم عرضه داد *** طالب خون حسين از قوم کافر زينب است

گرنبود او، از حديث کربلا نامي نبود *** آنکه کرد اين داستان راپخش عالم زينب است

آنکه بايک آتشين نطقي به تالاريزيد *** کرد ايجاد تحوّل مثل حيدر زينب است

گرنشد ممکن عليّ مرتضي را فتح شام *** آنکه شهر شام راکرده مسخّر زينب است

اي کريمي در شدايد دامن زينب بگير *** آنکه سائل را نراند خالي از در زينب است

کريمي

نور ديده زهرا

کيست زينب آنکه نورديده زهراستي *** زينت عرش خدا محبوبه يکتاستي

دختر شيرخداوخواهر خون خدا *** عصمت صغراي عالم زينب کبراستي

بود همدوش برادر درقيام کربلا *** يکّه پرچمدار نهضت، عصر عاشوراستي

واژگون شد ازبيانش پرچم کفروستم *** پرچم دين خدا بادست او برپاستي

سوخت کاخ دشمنان راآتشين گفتار او *** رونق بازار دين زان خطبه غرّاستي

درخرابه خيمه مظلوميش چون شد بلند *** کاخ دين آبادو ويران خانه اعداستي

کُنج ويران يادگاري ازبرادر اونهاد *** تاقيامت زان عمل «آهي» غمين زهراستي

علي آهي

خطبه زينب(عليها السلام)

خطبه زينب اگر در سفر شام نبود *** ازفداکاري شاه شهدا نام نبود

نه همين نام نبود ازشه خونين کفنان *** اثر از مکتب ارزنده اسلام نبود

ازمدينه زن و فرزند به همراه بردن *** نکته اي بود که اندر خور افهام نبود

کاش مي بود يکي تاکه بگويد به يزيد *** جاي بانوي حرم در ملأ عام نبود

چوب چون برلب ودندان شه دين مي زد *** خواهر غمزده اش را دمي آرام نبود

جست ازجاو بمانند پدرراند سخن *** که نظيرش به سخن درهمه ايّام نبود

اثراز دختر ويرانه نشيني باقيست *** گرچه آنروز چو وي دختر گمنام نبود

ليک نبود زمعاويه وپورش اثري *** با وجودي که به جز در کفشان شام نبود

اين دليليست که حق باقي و باطل فاني است *** فکر دنياطلبان جزغلط وخام نبود

«خوشدل» آن کس که حسيني شد ازروز نخست *** هيچ گه فکر پرستيدن اصنام نبود

خوشدل

خط سير خيمه گاه

خاطرم آسوده ايدل ازولاي زينب است *** روشنائي بخش چشمم خاک پاي زينب است

برحريمش ره ندارند مردم ناآشنا *** هرکه شد بيگانه ازخود، آشناي زينب است

پيک حق گفتا رسول الله را فرموده حق *** زينبش خوان، زَينِ اَب بودن، سزاي زينب است

خلق را دل ز ابتلاي هول محشر خون شود *** جز دلي کو پاي بند و مبتلاي زينب است

من کيم در راه عشقش از سر و جان بگذرم *** جان صدها عاشق ومفتون فداي زينب است

در هوايش مرغ دل، دردل نمي گيرد قرار *** آشيان طايرجان درفضاي زينب است

اي که عمري از گرفتاري و غم درمانده اي *** حل مشکل در يدِ مشکل گُشاي زينب است

عزت سارا وهاجر، مريم قدسي نفس *** از جلال و عزت و مجد و وفاي زينب است

پرتو خورشيد و نور مه، فروغ اختران *** ذرّه اي از نور روي حق نماي زينب است

مردم آن ديده را نازم که منزلگاه اوست *** اي خوش آن خلوت سراي دل، که جاي زينب است

در دلم بنهفته از روز ازل مهر حسين *** در سرم از کودکي عشق و هواي زينب است

با حسينش عهد خود نشکست تا پايان عمر *** اين ره دلدادگي، شرط وفاي زينب است

با خيال کعبه، احرام اسارت بسته بود *** تل دشت کربلا کوه مناي زينب است

بس که از خيمه پياده جانب ميدان شتافت *** در مغاکش نقش بسته، ردّ پاي زينب است

خط سير خيمه گاه و قتلگاه کربلا *** از براي سعي مروه هم صفاي زينب است

برسرنعش برادر حال او چون شد مپرس *** ياچه آمد بر سرش، آگه خداي زينب است

خاک مقتل رابه سرپاشيد بادرد درون *** گفت خاک کربلاي تو دواي زينب است

هرکه ازگودال مقتل ناله اي بشنيد گفت *** کاين صداي واحسين و وا اخاي زينب است

شهر شام و کوفه از پا تا به سر حيرت زده *** از صداي روحبخش و دلرباي زينب است

قطب عالم حجة ابن العسکري با سوز دل *** اشک ريزان در عزاي جانگزاي زينب است

هرکه «صالح» باولاي آل طاها زيست کرد *** درصف محشر يقين تحت لواي زينب است

احمد صالح تبريزي

شافع روز قيامت

مظهر صبروشکيب واستقامت زينب است *** آن که درپيش ستم افراشت قامت زينب است

آن که نامش يادگار حضرت زهرا بُوَد *** آن که مهرش کرده در دل ها اقامت زينب است

آنکه دشمن رازپاافکند باتيغ زبان *** آن که مي گيرد زخصم دون غرامت زينب است

آن که درراه خدا بعد ازقيام کربلا *** بس شنيد ازمردم شامي ملامت زينب است

آن که دربزم يزيد سفله وبازارشام *** کرد بانطقش بپا شور قيامت زينب است

کردکاخ ظالمين رابرسر ظالم خراب *** آن که دارد در اسيري اين شهامت زينب است

يک زن تنها و يک دنيا مصيبت باردوش *** راستي کوه بلند استقامت زينب است

دست ما و دامنش «خسرو» که در پيش خدا *** شافع ما عاصيان روز قيامت زينب است

سيّد محمد خسرونژاد

بهترين زن

بعد زهرا بهترين زن بين زنها زينب است *** لاف نَبود گر بگويم عين زهرا زينب است

گر بپرسي کيست استاد دبيرستان عشق *** خيل شاگردان همه گويند تنها زينب است

گر بسنجي درترازوي عمل معيار صبر *** صبرگويد قهرمان صبردنيا زينب است

گر مقام او بود از جمع معصومين جدا *** آن که ازهرمعصيت باشد مبرّا زينب است

در رياضي گر حساب جمع از مِنها جداست *** آن که از جمع شفاعت نيست مِنها زينب است

آن که باتيغ زبان، کار دوصد شمشير کرد *** کوه صبر واستقامت روح تقوا زينب است

آن که با ايراد نطقي کرد مانند علي *** زاده مرجانه را محکوم و رسوا زينب است

آن که بهر ما جهاد في سبيل الله را *** با اسارت مي کند تفسير و معنا زينب است

باشهامت چون اسارت گشت توأم، عقل گفت *** آن که در دنيا نظيرش نيست پيدا زينب است

شد رقم پرونده اسلام با خون حسين *** آن که با خون سر خود کرد امضاء زينب است

شاعر ژوليده مي گويد به آواز جلي *** بين زنها بهترين زن بعد زهرا زينب است

ژوليده نيشابوري

زَهره زهرا

شام، روشن ازجمال زينب کبراستي *** سر به زير افکن که ناموس خدا اينجاستي

کن تماشا آسمان تابناک شام را *** کآفتاب بُرج عصمت ازافق پيداستي

در شجاعت چون حسين و در شکيبائي حسن *** در بلاغت چون عليّ عالي اعلاستي

کرد روشن باجمالش آسمان شام را *** کز فروغ چهره گوئي زَهره زهراستي

دکتر قاسم رسا

همّت زينب

زينب آن بانوي عظمائي که دست قدرتش *** کهکشان چرخ را بر پا طناب انداخته

شمّه کاخ جلال ورفعتش ازفرط نور *** مهر عالمتاب را ازآب وتاب انداخته

اين همان بانوست کز نطق وبيان همچون علي *** انقلاب ازکوفه تاشام خراب انداخته

همّتش چون بازوي خيبرگشاي حيدري *** بارگاه کفررا درانقلاب انداخته

کشتي دين، کربلا شد غرق از طوفان کفر *** همّت زينب ز نو آنرا بر آب انداخته

حلم او صبر و توانائي ز دست صبر برد *** علم او از دست هر دانا کتاب انداخته

تا قيامت وصف او موزون اگر گوئي کم است *** زانکه حق اورا چو خود در احتجاب انداخته

موزون اصفهاني

ويرانگر کاخ استبداد

آنکه از وصفش زبان گرديده الکن زينب است *** آنکه نطقم در مديحش گشته کودن زينب است

آنکه بعد از نهضت سرخ حسين بن علي *** پيکردين خدارا بود جوشن زينب است

آنکه باايراد نطق آتشين خويشتن *** مشعل دين خدا را کرده روشن زينب است

آنکه با تيغ زبان، کار دوصد شمشيرکرد *** تاکه گردد از خطر، اسلام، ايمن زينب است

آنچنان جنگيد با دشمن که ازآن ابتکار *** دشمنش از پرده دل گفت احسن زينب است

آنکه بافکر بلند خويش کرد ازبُن خراب *** کاخ استبداد رابرفرق دشمن زينب است

لاف نَبود گر بگويم بعد زهراي بتول *** در جهان آفرينش بهترين زن زينب است

ژوليده نيشابوري

زينت دوش بابا

استقامت در لغت صبر است و معنا زينب است *** صبرباشد قطره اي ناچيزو دريا زينب است

درجهان آفرينش بهترين زن فاطمه است *** بين زنها بهترين زن بعد زهرا زينب است

زينت دوش نبي باشد حسين بن علي *** آنکه باشد زينت دامان بابا زينب است

آنکه نطق آتشينش کوفه را زيرو زبر *** کرد و شد آينده ساز خلق دنيا زينب است

آنکه درتاريخ نامش مي درخشد تاابد *** فارغ التحصيل دانشگاه مولا زينب است

آنکه سرخط جهاد في سبيل الله را *** با اسارت رفتن خود کرد امضا زينب است

ژوليده نيشابوري

پاره قلب بتول

کيست اين بانو که خلقي واله وشيداي اوست *** گرمي بازار عشق ازگرمي سوداي اوست

کيست اين بانو که دين را اومسخّرکرده است *** کشور قرآن مصون ازهمّت والاي اوست

فاش گويم زينب است اين پاره قلب بتول *** زينب است اين کآسمانها فرش زير پاي اوست

مريم و سارا وهاجر بر در دارالسرور *** روز محشر هرسه تن محتاج يک ايماي اوست

زينبي را در فصاحت آنکه هنگام سخن *** عالمي سوزان همه ازنطق آتش زاي اوست

کربلا دارد نوا هرلحظه از بهر حسين *** چون نکو بيني نواي ياحسين ازناي اوست

کوفه را ويرانه گربيني و درهم ريخته *** اين ز تأثير فغان و ناله و غوغاي اوست

شکوهي

قافله سالار

سرخيل بانوان فداکار، زينب است *** مردآفرين عرصه پيکار، زينب است

در انقلاب سرخ حسين به کربلا *** شورآفرين و يار و مددکار، زينب است

از کربلا به کوفه واز کوفه تا به شام *** بعد از حسين، قافله سالار، زينب است

در کربلا و کوفه و شام بلا ز مهر *** بر کودکان خسته، پرستار، زينب است

کنج خرابه غمزدگان يتيم را *** يار وانيس و مونس و غمخوار، زينب است

عزم زينب

کيست زينب، جان محزون حسين *** خواهر هم عهد و هم خون حسين

خلقتي از اصل عشق واصل نور *** طينتي ممزوج ازعقل وشعور

پرتوش آيينه و آب و بلور *** شبنمش درياي عشق و شطّ نور

باغ دين آباد زآب چشم او *** کاخ کفر آوار سيل خشم او

باغ دين سرسبز نام زينب است *** تاکه عرفان مست جام زينب است

گرنبودي عزم زينب، دين نبود *** يا اگر بود احمدي آيين نبود

کيست زينب؟

کيست زينب، آنکه در کربوبلا *** شد خجل از صبر او کربوبلا

رنج پيش او سپر انداخته *** درد و محنت رنگ پيشش باخته

آفرين بر صبر طاقت سوز او *** وان تجلّيهاي جان افروز او

با اسيران صبحدم تا شام رفت *** گاه در کوفه گهي در شام رفت

رايت خون شهيدان

اي که درد از تو و صبر از تو بهايافته است *** گل شرم ازرخ توزيب حيا يافته است

عقل درمکتب عرفان تو آموخته عشق *** عشق درمدرس فضل تو وفا يافته است

رايت خون شهيدان ز تو افراشته شد *** دين ز ايثار تو اين مجد و علا يافته است

اولين نغمه ز ناي تو برآمد درشام *** نينوا از دم گرم تو نوايافته است

درد مندي که به ذيل تو توسل جويد *** دردش ازلطف خداي تو دوايافته است

دردمنديم ز مجموع کريمان، «ايران» *** پي درمان دل خويش تو را يافته است

زينب وايثار او

کعبه بي نام ونشان مي ماند اگر زينب نبود *** بي امان دارالامان مي ماند اگر زينب نبود

گرچه دادند انبيا هريک نشان ازکربلا *** کربلا هم بي نشان مي ماند اگر زينب نبود

مکتب سرخ تشيع کز غدير آغاز شد *** تا ابد بي پاسبان مي ماند اگر زينب نبود

مکتب قرآن که از خون شهيدان جان گرفت *** بي تحرّک همچنان مي ماند اگر زينب نبود

مجري احکام قرآن او بُوَد باصبر خويش *** دين حق بي حکمران مي ماند اگر زينب نبود

کرد اسلام حسيني از يزيدي را جدا *** حق وباطل توأمان مي ماند اگر زينب نبود

درشناساي مسير حق وباطل فکرها *** بي گمان اندر گمان مي ماند اگر زينب نبود

شد گلستان کربلا ازلاله هاي احمدي *** وين گلستان درخزان مي ماند اگر زينب نبود

شعله عالم فروز نهضت سرخ حسين *** زير خاکستر نهان مي ماند اگر زينب نبود

ناله مظلومي لب تشنگان دشت خون *** درگلو گاه زمان مي ماند اگر زينب نبود

فارسان صحنه هيهات منّا الذّله را *** داغ ناکامي بجان مي ماند اگر زينب نبود

اي مؤيد هرچه هست از زينب وايثار اوست *** جان هستي ناتوان مي ماند اگرزينب نبود

مؤيد

کتاب استقامت

عنوان کتاب استقامت زينب *** شيرازه ديوان شهامت، زينب

در برج شرف شمه عفّت تاحشر *** چون روح به پيکرشرافت، زينب

درعصمت وعفت و درايت عالي *** داراي کفايت و لياقت، زينب

دربحرکمال وعلم و دانش، گوهر *** چون سرو، به گلزار ولايت، زينب

دردشت بلاخيز، مقاوم چون کوه *** اُستادبه مکتب رشادت، زينب

بنمود قيام سرخ عاشورا را *** احياء به طريقه سفارت، زينب

«فلاح» اگر به مدحتش کوشائي *** درحشر نمايدت شفاعت، زينب

فلاح

در مدح حضرت زينب(عليها السلام)

صبر از زبان عجز ثناخوان زينب است *** عقل بسيط واله و حيران زينب است

ايوب صابراست وليکن دراين مقام *** انصاف ده که ريزه خور خوان زينب است

در قتلگاه، جسم برادر به روي دست *** بگرفت کاي خداي من اين جان زينب است

قرباني تواست بکن ازکرم قبول *** کاري چنين به عهده ايمان زينب است

درخطبه اش که کوفه از آن شد سکوت محض *** گفتي که ممکنات به فرمان زينب است

ابن زياد شوم به دار الإماره اش *** رسوا زمنطق شرر افشان زينب است

بااينکه باعيال برادر به شهر شام *** در دست اهل ظلم، گريبان زينب است

برهم زن اساس جفاکاري يزيد *** لحن بليغ ونطق درخشان زينب است

افزون بود زحوصله خلق عالمي *** درد و غمي که دردل سوزان زينب است

دارد «صغير» اميدي و از روي اعتقاد *** چشمش به لطف بي حد و پايان زينب است

صغير اصفهاني

نقش حضرت زينب(عليها السلام) در سفر کربلا

آنکه قد را به اَلَم کرد عَلَم زينب بود *** آنکه پرورده شد از شير اَلَم زينب بود

آنکه از خون جبين مانده بر اوراق جهان *** آنچه تا حال که او کرده رقم زينب بود

آنکه شيرازه دين خواست چو بگسسته شود *** کرد با خون جگر وصل بهم زينب بود

آنکه اندر سفر پرخطر کوفه و شام *** مرد و مردانه بشد پيش قدم زينب بود

آنکه چون پيرهن صبرو توکل پوشيد *** حافظش بود خدا درهمه دم زينب بود

آنکه از خاتم دين ديد نگين افتاده *** مانده در دائره اهل ستم زينب بود

آنکه از سوزش دل «اَيْنَ اخي» کرد بلند *** جانب قتلگه آمد زحرم زينب بود

آنکه برقدّ حسين کرد نگاهي و بديد *** پشتش ازداغ برادر شده خم زينب بود

آنکه آمد سربالين اباالفضل جوان *** ديد دستش زبدن گشته قلم زينب بود

آنکه ازتير بديدش زتوان افتاده *** اصغر آن بلبل گلزار حرم زينب بود

آنکه با ديده خود ديد حسين را کشتند *** به تمناي ري ومشت درم، زينب بود

آنکه شد نام شريفش سبب سوزش دل *** شخص سر دفتر ديباچه غم، زينب بود

هاشمي

همکاري زينب(عليها السلام) باامام حسين(عليه السلام)

مشکل دين را حسين با زينب آسان کرد و رفت *** کربلا راخوابگاه نوجوانان کرد ورفت

در ره معشوق هفتادودو قرباني نمود *** پابه پاي زينبش اجراي فرمان کرد و رفت

گرمحاسن را حسين باخون سر رنگين نمود *** زينب از خون سرش گيسو پريشان کرد ورفت

وقت رفتن آنچنان بي طاقت و بي تاب شد *** عرش حق را گوئيا چون بيد لرزان کردو رفت

رهنماي شصت وشش زن گشت زينب درسفر *** راه پيمائي نمود وخطبه عنوان کرد ورفت

استقامت کرد زينب مجلس ابن زياد *** باتکلّم کوفيان را مات وحيران کرد ورفت

وارد شام بلا گرديد ناموس خدا *** گوهري رااز حسين درخاک پنهان کرد و رفت

کس نديده خواهري را همچو زينب درجهان *** آنکه مارا درغمش پيوسته گريان کرد ورفت

از تو، مشمولي تمنّا مي نمايد يا حسين *** بگذر از جرمش که او وصف تو عنوان کرد ورفت

مشمولي

آمدن زينب(عليها السلام) به کربلا و رفتن به سوي شام

زينب آمد کربلا را عنبرافشان کرد و رفت *** جنّت المأوي ز خون نوجوانان کرد و رفت

قهرمان کربلا آن دختر شيرخدا *** دين احمد را درآن صحرا درخشان کرد ورفت

خطبه اي خواند او که لرزان شد دل ابن زياد *** بارگاه کوفه رايک شام ويران کردورفت

گفت من آن زينبم، جدّم رسول هاشمي است *** شهرت زهرا و جدّش را نمايان کردورفت

دراسيري باغم رعنا گُلان فاطمه *** راه شام و کوفه را يکسر گلستان کردورفت

تايزيد آورد اسيران را ميان بارگاه *** درسخن يک بارگاهي را به لرزان کردورفت

شرح مي دادي يزيد اينها اسيرند ازفرنگ *** زينب آگه خلق را زان سرّ پنهان کردورفت

هلهله درشهر افتاد وشد آشوبي بپا *** شام را زان ماجرا شام غريبان کرد ورفت

سيد قاسم نيّري

جان زينب(عليها السلام)

کيست زينب؟ آنکه گردون همسرش پيدا نکرد *** بهتر ازاين نام ديگر داورش پيدا نکرد

مادر گيتي، زشرم و عصمت و مهر و وفا *** همچو زينب، بعد زهرا مادرش پيدا نکرد

صبر و تقوي قبله گاهي جزحريم او نيافت *** شرم و عفت سجده گاهي جز درش پيدا نکرد

قدرت نطقش همانند علي دشمن شکن *** هيچ نقصاني کس اندر جوهرش پيدانکرد

بهره ارثي که زينب يافت ازبابش علي *** هيچ يک از دختران ديگرش پيدا نکرد

هرچه در درياي فضلش غوطه زد عقل بسيط *** ره بجايي همّت پوياگرش پيدا نکرد

اوبُوَد جسم و حسينش جان که چشم آسمان *** آن برادر راجدا ازخواهرش پيدا نکرد

گوهر بحر شرف کز جزرو مدّ حادثات *** هيچ تغييري زمان در گوهرش پيدا نکرد

از شهادت کودکانش را مدال افتخار *** در فتوّت آسمان چون شوهرش پيدانکرد

يک جهان اندوه دردل داشت امّا شک وريب *** دست بردامان قدس باورش پيدانکرد

درقيام کربلا سنگر نشين صبر بود *** عجز راهي درحريم سنگرش پيدا نکرد

درمسير ديده نامحرمان، چشم صبا *** هرچه کوشش کرد موئي ازسرش پيدا نکرد

از پيام او بهم پيچيده شد طومار ظلم *** اينکه مهلت دشمن غارت گرش پيدا نکرد

وقت برگشتن به شام از بس مصيبت ديده بود *** درميان خيمه اورا همسرش پيدانکرد

افتخار اين بس مؤيد را که هرصاحبدلي *** جزمديح آل حق در دفترش پيدا نکرد

مؤيد

در رثاي زينب کبري(عليها السلام)

تواي پاينده پيغام آور خون *** که بعثت يافتي ازسنگر خون

کتاب سينه ات سرمايه عشق *** بهر آهت هزاران آيه عشق

نبوّت را چراغ مکتبي تو *** حسيني ياحسن، نه زينبي تو

کلام عشق را حسن ختامي *** وفا راهم پيامبر هم امامي

قيامت کرده اي در استقامت *** پناه آورده برصبرت امامت

چو دردامان مقتل پانهادي *** امام صابران را صبردادي

اگر گاهي به ره وامانده بودي *** وگر يک لحظه از پامانده بودي

شرف، مردي، شهامت، کشته مي شد *** امامت نه، امامت کشته مي شد

ألا انوارِ توحيد از چراغت *** به دل يک روزه هفتادو دو داغت

گريبان چاک، شادي از غم توست *** زمان آيينه دار ماتم توست

بجز تو اي زجام گريه سرمست *** که قرباني گرفته برسرِ دست

تو در درياي خون خورشيد جُستي *** توگل را باگلاب اشک شُستي

سرشکت پاکبازي را وضو داد *** خدا داند که خون را آبرو داد

صلاة الليل را بنشسته خواندي *** خدارا از درون خسته خواندي

حسين آن کز قيامش شد قيامت *** به پيش تيردشمن بست قامت

چوشد آماده بهرجان فشاني *** تورا فرمود اي زهراي ثاني

که اي از خود تهي از عشق سرشار *** مراهم در نماز شب بياد آر

تو خون باغ هفتادودو داغي *** تو شبهاي اسارت را چراغي

توپيغام آور خون خدائي *** تو فرياد خموشان را صدايي

تو دربند اسارت شرزه شيري *** که گفته تو اسيري؟ تو اميري

امير شهر کوفه شد اسيرت *** زبون و کوچک وخوار و حقيرت

تو شهر کوفه را تسخير کردي *** تو شاه شام را تحقيرکردي

تو پيمان بسته بودي با برادر *** که همگامي کني تاگام آخر

به اشک چشم گريان تو سوگند *** به سوز آه سوزان تو سوگند

به سقّايي که آبش دادي ازاشک *** به آن چشم و به آن دست وبه آن مشک

به سرهاي جدا درمقدم يار *** به پاهاي پر از گلبوسه خار

به ماهي که فراز ني عيان بود *** به خورشيدي که دورت سايه بان بود

به قرآني که از تو جان ودل برد *** به لبهايي که چوب خيزران خورد

سرشکي تاکه زنگ دل بشوييم *** زباني غير يا زينب نگوييم

مرا بهتر ز دنيا و ز عقباست *** که درمحشر بگويي ميثم از ماست

ميثم - سازگار

زينت زهرا(عليها السلام)

زينب اي آئينه زهرانما *** اي زتو پيدا علي سر تا به پا

اي نبي را دين ز تو احيا شده *** ازتو احکام نبي اجراشده

اي رسول لاله هاي داغدار *** درخزان آورده پيغام بهار

سرخ رو از تو شهادت مانده است *** سبزباغ استقامت مانده است

توصدف بودي حيا يکتا دُرت *** پرده عصمت نخي از چادرت

زين اب ز امر الهي نام توست *** فاطمه امّ ابيها مام توست

گر نبودي تو، نبود اسلام ناب *** بود گم نام بلند انقلاب

کربلا از تو شهادت خانه شد *** يادگار عشق جاويدانه شد

لاله ها را تو پرستار آمدي *** گر تو خود از داغ بيمار آمدي

باعدو درانتخاب آرمان *** امتحان دادي به روي امتحان

بس که سازش ناپذيري کرده اي *** دراسيري هم اميري کرده اي

تا شود روشن چراغ کربلا *** اشک توشد شمع جمع لاله ها

تابداري سبز، باغِ سبز عشق *** کربلا را دادي وسعت تادمشق

شاهدي تو شاهد چندين شهيد *** باغبانِ باغِ گلهاي اميد

موحديان - اميد