الغدير جلد ۷

علامه شیخ عبدالحسین احمد امينى نجفی (ره)
ترجمه محمد باقر بهبودي

- ۲۹ -


31 - مولى، نظام الدين، على بن حسن جيلانى، شرحى بنام: " انوار افصاحه " نوشته در سه جلد، از نگاشتن جلد اول در تاريخ چهارم ربيع الاول 1053 فارغ شده.

32-شيخ حسين بن شهاب الدين بن حسين عاملى كركى، درگذشته 1076 در سن 68 سالگى.

33- فخر الدين، عبد الله بن مويد بالله.شرح ابن ابى الحديد را تلخيص كرده بنام " العقد النضيد المستخرج من شرح ابن ابى الحديد " نسخه يافت شده با تاريخ1080.

34- سيد ماجد بن محمد بحرانى، درگذشته 1097، شرح او ناتمام ماند.

35- شيخ محمد مهدى بن ابى تراب سهندى،شرح فارسى، تاريخ فراغ، ماه رمضان 1097.

36 - ميرزا علاء الدين محمد گلستانه، درگذشته 1100، شرحى بنام " حدائق الحقائق " و شرحى كوتاه بنام "بهجه الحدائق ".

27- سيد حسن بن مطهربن محمد يمنى، جرموزى، حسني "1110-1044".شوكانى در " البدر الطالع " ج 1 ص 311 از شرح او ياد كرده.

38- مولى تاج الدين حسن، معروف به " ملاتاجا " پدر فاضل هندى، درگذشته 1137 شرحى دارد بزبان فارسى،در اصفهان ديده شده. 39- مولى محمد صالح بن محمد باقر، روغنى، قزوينى، ازبزرگان قرن يازدهم شرح فارسى، چاپ ايران.

40- سيد نعمه الله بن عبد الله، جزائرى شوشترى، درگذشته 1112، شرحى در سه جلد.

41- مولى، سلطان محمود بن غلامعلى طبسى قاضى، از شاگردان علامه مجلسى. 42- مولى،محمد رفيع بن فرج گيلانى، درگذشته حدود 1160 در مشهد رضوى.

43- شيخ محمد على بن شيخ ابو طالب زاهدى، گيلانى اصفهانى، درگذشته 1181 در هند، برخى خطبه ها را شرح نوشته.

44- سيد عبد الله بن محمد رضا، شبر حسينى كاظمى، درگذشته 1242، دو شرح دارد.

45- امير محمد مهدى، خاتون آبادى اصفهانى، درگذشته.1263 شرح فارسى.

46- حاج سيد محمد تقى بن اميرمحمد مومن حسينى قزوينى، درگذشته.1270 شرح فارسى.

47- ميرزا باقر نواب ابن محمد بن محمد لاهيجى اصفهانى. به فرمان سلطان فتحعلى شاه قاجار شرحى بفارسى نگاشته كه در ايران چاپ شده.

48- حاج نصر الله بن فتح الله دزفولى، به فرمان سلطان ناصر الدين شاه قاجار شرح ابن ابى الحديد را به فارسى ترجمه كرده و تحقيقاتى بر آن افزود.تاريخ فراغ1292.

49 - سيد صدر الدين بن محمد باقر موسوى، دزفولى، از شاگردان آقا محمد بيدآبادى.

50-سيد مفتى عباس، درگذشته 1306 "يكى از شعراء " غدير " در قرن چهاردهم".برقعى ضمن نامه به من نوشته كه شرحى بر نهج البلاغه دارد.

51- مولى احمد بن على اكبر مراغى تبريزى، درگذشته پنجم محرم 1310 تعليقه بر مشكلات نهج البلاغه دارد.

52- شيخ بها الدين محمد "از شعراء غدير در قرن چهاردهم" شرحى دارد "نامه برقعى".

53- استاد، محمد حسن، نائل مرصفى، مشكلات لغوى نهج را شرح كرده و به صورت پاورقى ذيل كتاب، در مصر به چاپ رسيده، سال1328.

54 - شيخ محمد عبده، درگذشته1323.

55 - حاج ميرزا حبيب الله موسوى خوئى، درگذشته حدود.1326 شرحى مفصل به نام " منهاج البراعه ".

56- شيخ جواد طارمى ابن حاج مولى محرم على زنجانى، درگذشته1325.

نام آن: "شرح الاحتشام على نهج بلاغه الامام ".

57- حاج ميرزا ابراهيم خوئى، در سال 1325 شهيد شده، شرحى بنام: " الدره النجفيه " دارد.در تبريز سال 293 چاپ شده.

58- جهانگيرخان قشقائى درگذشته 1328 در اصفهان.

59- سيد اولاد حسن بن محمد حسن هندى، درگذشته 1338، بنام " الاشاعه ".

60- شيخ محمد حسين بن محمد خليل شيرازى، درگذشته 1340.

61- سيد على اطهر كهجوى هندوى، درگذشته شعبان1352.

62 - استاد محى الدين خياط، ساكن بيروت.شرح او در سه جلد چاپ شده.

63- سيد ذاكر حسين اختر دهلوى، معاصر، شرح بزبان اردو.

64- استاد محمد بن عبد الحميد مصرى، شرح محمد عبده، باضافه بعضى افادات و تحقيقات او با هم چاپ شده.

65- سيد ظفر مهدى لكهنوى، شرح بزبان اردو.

66- سيد هبه الدين محمد على، شهرستانى، شرح بنام " بلاغ المنهج ".

67- شيخ محمد على بن بشارت خيقانى، شرحى دارد كه در قصيده شيخ احمد نحوى در ستايش همين شارح ياد شده.

و لقد كسى نهج البلاغه فكره شرحا فاظهر كل خاف مضمر

در نامه برقعى به من نام اين شارحان نيز ياد شده:

68 - ميرزا محمد تقى الماسى، نوه علامه مجلسى.شرح فارسى، تمام نشده.

69- شيخ عبد الله بحرانى، صاحب " عوالم ".

70- شيخ عبدالله بن سليمان بحرانى، سماهيجى.

71- حاج مولى على، عليارى تبريزى.

72- شيخ ملا حبيب الله كاشانى.صاحب تاليفات گرانبها. 73- سيد عبد الحسين حسينى، آل كمونه، بروجردى.

74 - ميرزا محمد على بن محمد نصير، چهاردهى گيلانى، شرح در سه جلد.

75- ميرزا محمد على قراچه داغى تبريزى.

76- استاد محمد محيى الدين عبد الحميد، معلم دانشكده " اللغه العربيه " در دانشگاه " الازهر ".شرح شيخ محمد عبده را ديده و مباحث مهمى بر آن افزوده كه مجتمعا در ذيل نهج البلاغه در مطبعه استقامت مصر چاپ شده.

زيادات چاپ دوم:

|مطلع شديم كه جمعى از بزرگان معاصر، در پيرامون " نهج البلاغه " تاليفات گرانبها و يادداشتهاى پرارزشى تهيه كرده اند، از جمله:

77 - حاج ميرزا خليل، صيمرى، كمره اى، طهرانى، شرحى طولانى و مفصل در 24 جلد ترتيب داده كه برخى اجزا مهم آن در تهران به طبع رسيده.

78- سيد محمود طالقانى، شرحى بس طولانى كه برخى مجلدات آن بطبع رسيده.

79- حاج سيد على نقى، فيض الاسلام، اصفهانى، در 6 جلد با خط زيبا چاپ شده.

80- حاج ميرزا محمد على، انصارى قمى، با نظم و نثر فارسى در چند جلد با سبكى زيبا چاپ شده.

81- جواد فاضل، برخى خطبه ها رابا زبانى شيرين و بيانى نمكين به فارسى برگردانده|.

مولف نهج البلاغه

همه اين دانشمندان وبزرگانى كه نهج البلاغه را شرح و تعليق نوشته اند ترديدى ندارند كه اين كتاب، گرد آورده شريف رضى است، فرهنگهاى شيعه هم بطور كلى بر اين معنى اتفاق نظر دارند و هيچيك از ارباب تراجم را از دوران مولف تا عصرحاضر، ملاحظه نخواهيد كرد، جز اينكه مى بينيد صريحا نسبت كتاب را به شريف رضى صحيح دانسته و بر اين معنى جزم ويقين دارد، مانند فهرست ابو العباس نجاشى درگذشته 450، و فهرست شيخ منتجب الدين، درگذشته 585، و...و....

خواننده گرامى مى تواند با مراجعه به صورت اجازاتيكه دانشمندان و محدثين براى اصحاب خود نوشته اند، صحت اين معنى را دريابد، از جمله:

1 - اجازه شيخ محمد بن على بن احمد بن بندار، به شيخ فقيه ابو عبد الله حسين، دائر به روايت كتاب نهج البلاغه، تاريخ اجازه: جمادى الاخره سال499.

2 - اجازه شيخ على بن فضل الله حسينى، به على بن محمد بن حسين متطبب، راجع به روايت نهج، تاريخ اجازه، رجب سال589.

3 - اجازه شيخ نجيب الدين يحيى بن احمد بن يحى حلى، به سيد عز الدين حسن بن على، معروف به " ابن الابرز "، روايت همين كتاب، تاريخ اجازه شعبان655.

4- اجازه علامه حلى، به " بنى زهره " تاريخ:723.

5 - اجازه سيد محمد بن حسن ابن ابو الرضا علوى، به جمال الدين ابن ابو المعالى سال730.

6- اجازه فخر الدين محمد فرزند علامه حلى، به " ابن مظاهر "، سال741.

7-اجازه استادمان شهيد اول، به شيخ " ابن نجده " سال770.

8 - اجازه شيخ على بن محمد بن يونس، بياضى، صاحب " صراط المستقيم " به شيخ ناصر بن ابراهيم بويهى، احسائى، سال852.

9 - اجازه شيخ على، محقق كركى، به مولى حسين استرابادى سال907. 10- اجازه محقق كركى، به شيخ ابراهيم، سال934.

11 - اجازه محقق كركى، به قاضى صفى الدين عيسى، سال937.

12- اجازه شهيد ثانى، به شيخ حسين بن عبد الصمد عاملى، سال941.

13- اجازه شيخ حسن فرزند شهيد ثانى، متن اجازه بسيار مفصل است.

14-اجازه شيخ احمد بن نعمه الله بن خاتون، به مولى عبد الله شوشترى سال988.

15 - اجازه شيخ محمد بن احمد بن نعمه الله بن خاتون، به سيد ظهير الدين همدانى، سال 1008.

16 - اجازه علامه، مجلسى اول به شاگردش آقا حسين خونسارى، سال 1062.

17- اجازه علامه،مجلسى اول، به فرزندش علامه مجلسى دوم.اجازه طولانى است بتاريخ 1068.

18 - اجازه شيخ صالح بن عبد الكريم، به مولى محمد هادى فرزند محمد تقى شولستانى، سال1080.

19 - اجازه مجلسى دوم، به سيد ميرزا ابراهيم نيشابورى،بتاريخ1088.

20- اجازه علامه مجلسى، به سيد نعمه الله جزائرى، بتاريخ1096.

و اجازات ديگر.

بالاتر از تمام اين دلائل، تصريحات شريف رضى است كه خود در كتابهايش بدان حواله كرده است، مثلا در جز پنجم از تفسيرش ص 167 مى گويد:

" و كسى كه مايل است تاريخ اين موضوع را كه بدان اشاره كرديم، بداند.

بايد در كتاب ديگرمان بنام " نهج البلاغه " مطالعه و دقت كافى ناميد، همان كتابى كه گزيده سخنان امير المومنين عليه السلام را در آن جمع آورده ايم و مشتمل بر سه باب است در فنون مختلفه معانى و رشته هاى پراكنده سخن از خطبه ها و نامه ها گرفته تا مواعظ و حكم و كلمات قصار. و در كتاب " مجازات نبويه " ص 223 مى گويد: " اين مطلب را در كتاب ديگرمان موسوم به " نهج البلاغه "ياد كرده ايم، همان كتابى كه برگزيده تمام سخنان آن سروررا در آن گرد آورده ايم ".

و در ص 41 مجازات نبويه گويد: اين معنى را در كتابمان نهج البلاغه ايراد كرده ايم.

و در ص 161: اين كلام را در كتاب نهج البلاغه، ايراد كرده ايم.

و در ص 252:اين موضوع را در كتابمان نهج البلاغه، ضمن سخنان آن سرور به كميل بن زياد نخعى آورده ايم.

و در اواخر " نهج البلاغه " ضمن توضيح كلام آن حضرت " العين وكاء السته " مى نويسد:

شريف رضى گويد: در باره اين استعاره در كتابمان مجازات آثار نبويه بحث كرده ايم.

و در پيش گفتار كتاب " نهج البلاغه " گويد: من در سالهاى اول جوانى و شادابى زندگى، دست به تاليف كتابى زدم، بنام خصائص الائمه |ويژگيهاى ائمه اطهار| مشتمل بر خبرهاى ظريف و جالب و كلمات گهربار آنان... تا آخر " و كتاب خصائص الائمه، اينك موجود است، و حتى دو نفر با هم اختلاف نكرده اند كه اين كتاب تاليف شريف رضى است.

در اين صورت، سخن جاهلانه كه برخى از نويسندگان اظهار داشته: يعنى كتاب را به برادرش علم الهدى نسبت داده، وبعد هم، او را متهم ساخته كه " تمام كتاب و يا قسمتى از آن پرداخته خود اوست كه بنام امير المومنين شهرت داده " -

و يا سخن آن نويسنده ديگر، كه بدون دليل ادعا كرده و گفته: " بيشتر مطالب اين كتاب باطل و ساخته شريف رضى است " با آنكه عظمت مقام اواز حيث دانش و جلالت و وثوق و اعتمادمانند خورشيد آسمان درخشان است. و يا آن نويسنده ديگر كه مردد مانده آيا اين كتاب تاليف شريف رضى است يا برادرش شريف مرتضى، و بالاخره ساخته اين يا آن -

هيچيك از اين سخنان را در بازار حقيقت ارج و ارزشى نيست، و هيچ مجملى براى آن نميتوان سراغ گرفت، جز اينكه بگوئيم تعصب چشم نويسنده را كور كرده است.ضمنا جهالت عميق آنانرا به رجال و بزرگان شيعه وتاليفات آنان ميرساند.

شگفت تر سخنى كه ديده ام گفته ذهبى در " طبقات " ج3 ص 289 ميباشد كه مى نويسد: " در اين سال يعنى سال 436، شيخ حنيفه علامه محدث ابو عبد الله حسين بن موسى حسينى: شريف رضى، سازنده كتاب " نهج البلاغه " دار جهان را بدرود گفت ".

ابن ابى الحديد، در شرح نهج، ج 2 ص 546، بعد از اينكه خطبه ابن ابى الشحماء عسقلانى كاتب را مى آورد مى گويد:

اين زيباترين خطبه است كه اين نويسنده ماهر القا كرده، و چنانكه مشاهده ميشود با زحمت هر چه بيشتر آنرا ساخته و پرداخته و با مطالعه كافى از عيب و عوارض پيراسته،با وجود اين از سستى و بى مايگى خود خبر مى دهد.

من از اين رو خطبه او راآوردم، كه بسيارى از كوته فكران، خودسرانه مى گويند " قسمت بيستر نهج البلاغه، كلام نو پرداخته است كه جمعى از شيعيان فصيح ساخته و پرداخته اند " و چه بسا برخى از آنرا به ابو الحسن رضى و يا غير او نسبت داده اند.

تعصب چشم آنانرا كور كرده كه ازراه روشن دور افتاده و به كوره راه تاريك منحرف شده اند و علت آن جز سرگشتگى و بى معرفتى به سبك و اسلوب سخن نيست.

من در اينجا با كلامى موجزو مختصر، اشتباه و مغالطه اين انديشه را روشن مى سازم، ميگويم: از دو حال خارج نيست يا تمام نهج البلاغه ساخته و پرداخته شده و به على امير المومنين نسبت يافته يا اينكه تنها برخى از آن ساختگى است، و قسمت ديگر، واقعا از سخن آن بزرگوار است.

احتمال اول قطعا ياوه و باطل است، چون يقين داريم كه با تواتر، برخى از خطبه ها و نامه ها از آن حضرت روايت شده، و محدثين همگى يااكثرشان و نيز مورخين اسلامى، بيشتر آنرا نقل كرده اند، با اينكه شيعه نيستند تا بگوئيم از مهب خود جانبدارى كرده اند.

احتمال دوم، گواه ادعاى ماست، زيرا هر كس باسخن و خطابه انس يافته و در علم بيان از تحصيلات كافى برخوردار بوده و در باب فصاحت و بلاغت صاحب ذوق و تشخيص باشد، قهرا مى تواند، كلام ركيك و بى پايه را از كلام فصيح جدا كرده و سخن عرب اصيل را از نوپرداز باز شناسد، وكسيكه داراى چنين ذوق و ادراكى بوده و بر مجموعه دست يابد كه گفته جمعى يا دو نفر از خطبا در آن مسطور باشد خواهد توانست بين اين سخن و آن سخن، اين سبك و آن سبك امتياز دهد.

ملاحظه نمى كنيد كه ما با همين دانش و معرفتى كه به شعر و نقادى آن داريم اگر ديوان ابو تمام را ورق بزنيم، ومشاهده كنيم كه در آن ديوان چند قصيده يا يك قصيده از ديگران ثبت شده، با ذوق و ادراك، تفاوت آنرا با شعرا بى تمام و سبك و اسلوب او درك خواهيم كرد.

ملاحظه كنيد، نقادان و شعرشناسان، از اشعار منسوب به ابى تمام، قصائد فراوانى را حذف و اسقاط كرده اند، چون با شيوه او در نظم سخن مباينت داشته است، و با همين روش در اشعار ابو نواس، مطالعه كرده چكامه هاى فراوانى را ساقط كرده اند، چون با سبك و شيوه او در پرداختن شعر آشنائى داشته اند.

نقادان ادب، در باره شعر ديگران هم غير از ابو تمام وابو نواس، با همين روش به تحقيق و بررسى برخاسته اند، و دليل آنان، تنها ذوق ادبى و توجه به سبك ويژه هريك از شعراء بوده است.

شما با تامل و دقت در كتاب " نهج البلاغه " نيز ملاحظه مى كنيد كه تمام آن چون آب يكرنگ و يك طعم است با يك روح و يك روش، درست مانند جسم بسيطى كه اجزا آن هيچگونه تفاوتى با هم ندارند، و مانند قرآن كريم كه اول آن با وسط و وسط آن با آخرش يكسان است، هر سوره يا هر آيه كه مورد تامل قرار گيرد با ساير سور و آيات، از حيث برداشت، روش، اسلوب، مسلك، نظم و ترتيب، متحد و برابر است، اگر نهج البلاغه، قسمتى از آن ساختگى و قسمت ديگر صحيح و مسلم بود، يك چنين اتحادى در سبك و اسلوب نداشت.

با اين برهان روشن، سرگشتگى و گمراهى آنانكه مى گويند قسمتى از اين كتاب جعلى و ساختگى است آشكار و هويداست.

ضمنا بايد دانست كه گوينده اين سخن با طرح اين احتمال، اشكالات فراوانى بر مسلميات مذهب خودش وارد مى كند كه از عهده پاسخ بر نخواهد آمد، زيرا اگرپاى اين گونه احتمالات در ميان بيايد، و تا اين حد تسليم وسوسه و ترديد شويم به هيچ حديث رسول خدا هم وثوق و اطمينان نخواهيم يافت، و رواست كه كسى در صدد طعن و انكار بر آمده و بگويد: اين خبر جعلى است، اين سخن ساختگى است، و همچنين، خطبه ها ومواعظ و سخنان ديگرى كه از ابوبكر و عمر نقل شده است.

بارى، منكر نهج البلاغه، هر شاهد و قرينه اى را كه در روايات رسول خدا و پيشوايان بر حق و سخنان صحابه و تابعين و نوشته هاى دبيران و خطيبان، معتبر مى شناسد، دوستان امير المومنين على را مى رسد كه بهمان شواهد و قرائن در اثبات نهج البلاغه و ساير فرمايشات آن سرور، استناد كنند، و اين مطلب واضحى است.

سخن ابن ابى الحديد، پايان پذيرفت.

و همو در ج 1 ص 69، آخر خطبه شقشقيه مى گويد:

استاد من ابو الخير، مصدق بن شبيب واسطى در سال603 مى گفت: اين خطبه يعنى خطبه شقشقيه، را بر استاد، ابو محمد، عبدالله بن احمد، معروف به " ابن الخشاب " درگذشته 568، قرائت مى كردم، موقعى كه باين كلام رسيدم يعنى اظهار تاسف ابن عباس ك ه گفته بود: " بخدا سوگند آنقدر كه از ناتمام ماندن سخن امير المومنين متاسف شدم از فوت هيچ سخنى متاسف نشده ام " ابن خشاب بمن گفت: اگر من حاضر بودم به ابن عباس مى گفتم: "مگر، در دل پسر عمويت على عقده باقى مانده كه در اين خطبه بر ملا نكرده باشد؟ تا بگوئى: كاش سخنش را تمام كرده بود بخدا سوگند