الغدير جلد ۷

علامه شیخ عبدالحسین احمد امينى نجفی (ره)
ترجمه محمد باقر بهبودي

- ۳۰ -


براى هيچكس از پيشقدمان و دنباله روان حرمتى بجا نگذاشته، و كسى نبوده كه نام نبرد جز رسول خدا ".

استادم مصدق گفت: ابن خشاب مردى شوخ طبع بود، بدو گفتم: فكر مى كنيد كه اين خطبه ساختگى باشد؟ پاسخ داد: نه بخدا سوگند، همانطور كه يقين دارم تو مصدقى يقين دارم كه اين خطبه از سخنان على است.گفتم: بسيارى از مردم گويند كه اين خطبه ساخته دست " رضى "است.

پاسخ داد: كجا " رضى " ويا غير او ميتوانند با اين سبك و اسلوب بديع خطبه اى بپرورانند؟ ما تمام رسائل و منشآت رضى را ديده ايم،راه و روش او رادر پرداخت نثر فهميده و شناخته ايم، ميان ماه من تاماه گردون، تفاوت از زمين تا آسمان است.

بخدا سوگند: من اين خطبه را در كتابهائى ديده ام كه دويست سال قبل از سيد رضى تاليف شده، بخدا اين خطبه را با خط كسانى از علما ادب ديده و شناخته ام كه پيش از ابو احمد نقيب پدر سيد رضى نوشته اند و بيادگار نهاده اند؟.

شارح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد گويد: من نيز قسمت هاى زيادى از اين خطبه را در تاليفات استادمان ابو القاسم بلخى پيشواى معتزله بغداد، ديده ام كه سالها پيش از تولد رضى زندگى داشته، و قسمت هاى ديگرى از آنرا در كتاب ابو جعفر "ابن قبه " از متكلمين اماميه ديده ام، و آن، كتاب مشهورى است كه به نام" الانصاف " خوانده مى شود و " ابن قبه " ازشاگردان شيخ ابو القاسم بلخى است و در همان دوران قبل از حيات سيد رضى زندگانى را بدرود گفته است. سخن ابن ابى الحديد پايان پذيرفت.

علامه شيخ هادى آل كاشف الغطا كتابى پرداخته در 66 صفحه كه تنها پيرامون كتاب نهج البلاغه، وشبهات وارده بر آن بحث مى كند، كتاب بطور جامع و كامل تهيه شده و نيكو ازعهده مطلب برآمده است.شيخ محمد عبده نيز، در مقدمه شرح خود پيرامون كتاب نهج، سخنان جالبى آورده، و استاد حسين بستانه، استاد سابق ادبيات عرب در دبيرستان مركزى زير عنوان: " ادب الامام على و نهج البلاغه " متعرض تمام اشكالات شده، و با بحث و تنقيب و جوابگوئى از توهمات ياد شده،اعتبار آن را تاييد و تثبيت كرده است، اين مقاله در شماره چهارم از سال پنجم مجله " الاعتدال " در نجف اشرف به چاپ رسيده است.

علامه سيد هبه الدين شهرستانى، رساله پيرامون اعتبار و صحت كتاب نهج تاليف نموده وموقعيت علمى و جهانى آنرا روشن ساخته است، اين رساله تحت عنوان " ما هو نهج البلاغه " در صيدا چاپ شده و بعدبه وسيله يكى از فضلاء ايران، در تهران بفارسى ترجمه شده و برخى فوائدو اطلاعات بر آن افزوده شده است.

ساير تأليفات سيد رضي

2 - خصائص الائمه مولف، نام كتاب را در ديباچه نهج البلاغه ياد كرده و كتابرا ستوده است، يك نسخه از اين كتاب نزد من هست، در اين كتاب، برخى از كلمات امير المومنين را شرح و توضيح داده و در بسيارى از مواضع كتاب نام خود را برده است.با اين حال، شگفت است كه علامه حلى گفته: " در عراق نسخه هائى به اسم " خصائص الائمه " يافت مى شود كه از حيث اسلوب و روش با نام كتاب " ويژگيهاى پيشوايان " تناسب دارد، ولى نسبت آن به مولف قطعى نيست.

3- مجازات آثار نبويه، در بغداد سال 1328 چاپ شده.

4-تلخيص البيان عن مجاز القرآن در چند موضع از كتاب مجازات نبويه از آن نام برده است.صفحات 145,9:3,2را ملاحظه كنيد.

5- حقائق التاويل فى متشابه التنزيل نام تفسير اوست كه دركتاب " مجازات نبويه " از آن ياد كرده، گاهى نام آنرا حقائق التاويل نهاده و گاهى بعنوان كتاب مفصل در متشابه قرآن.نجاشى از آن با نام " حقائق التنزيل " ياد كرده و صاحب عمده الطالب با نام " المتشابه فى القرآن ".

6- معانى القرآن، و اين كتاب سومى است كه پيرامون قرآن نگاشته است ابن شهر آشوب در " معالم العلماء " ص 44 از آن ياد كرده و مى گويد: مانند آن كمياب است، و نسابه عمرى در كتاب " المجدى " گويد:قسمتى از اين تفسير را ضمن يك جلد مشاهده كردم، بسيار نمكين و پسنديده است، اگر بخواهيم مقياسى بدست دهيم، بايد بگوئيم مانند تفسير ابو جعفر طبرى و يا مفصل تر از آن خواهد بود، ابن خلكان هم مى گويد: " مشكل است كه مانند آن يافت شود، گواه است بر سعه اطلاعات او در نحو و لغت ".

ولى احتمال مى رود كه اين كتاب مورد ستايش همان تفسير نامبرده قبلى باشد.

7- حاشيه پيرامون اختلاف فقها.

8- حاشيه بر ايضاح ابو على فارسى.

9- الحسن من شعر الحسين، قسمتى از زبده اشعار ابن الحجاج را گرد آورده كه شرح حال او را ضمن شعراءقرن چهارم ياد كرديم.

10-"الزيادات"در شعر ابن الحجاج نامبرده.

11- " الزيادات" در شعر ابو تمام كه ضمن شعراء قرن سوم به شرح حال او پرداختيم.

12- گزيده شعر ابواسحاق صابى.

13- نامه هائيكه ميان او و ابو اسحاق به صورت شعر مبادله شده.

و در عمده الطالب اين چند كتاب را هم نام مى برد:

14 - رسائل و منشات، در سه جلد.و چنانكه در فهرست ابن نديم ص 194 ياد شده، ابو اسحاق صابى درگذشته قبل از سال 380، مراسلات شريف رضى را بصورت كتاب در يكجا گرد آورده است.

15- اخبار قضاه بغداد.

16- شرح حال پدر بزرگوارش " طاهر " كه در سال 379، بيست و يكسال پيش از درگذشت پدربرشته تحرير كشيده است. و در كتاب تاريخ آداب اللغه، اين چندكتاب را هم افزون ياد كرده:

17 - " انشراح الصدر " يا اشعار برگزيده.

و من گويم: اين كتاب، تاليف يكى از ادباست كه از ديوان شريف رضى گزين ساخته است، چنانكه در " كشف الظنون "ج 1 ص 513 آمده.

18- طيف الخيال.مجموعه است كه بنام شريف رضى ثبت شده.

و من گويم: اين كتاب از تاليفات برادرش سيد مرتضى است.

19- ديوان شعر، كه چاپ شده و آوازه اش در همه جا پيچيده است.ابن خلكان گويد: جماعتى به گرد آوردن اشعار رضى همت گماشتند، آخرين گرد آورده را ابو حكيم خبرى عرضه كرده است. صاحب ابن عباد كه شرح حالش درشمار شعراء قرن چهارم گذشت، پيكى به بغداد گسيل داشت كه ديوان شريف رضى را براى او رونويس كند، ضمنا نامه همراه آن براى شريف رضى فرستاد، و آن در سال 385 سال وفات صاحب بود، شريف رضى كه از ماجرا مطلع شد، ديوان خود را براى او ارسال نموده و هم قصيده در ثناى او سرود كه از آن جمله است:

-ميان من و تو دو حرمت دست بهم داده: نثر من كه اقتدايش به توست و شعرم.

-با پيوست علم و ادب كه جوانمردان را بهم پيوند دهد، نه چون پيوند عشيره و تبار.

- اگر اشعار خود را بتو هديه سازم، بسان بافته آهنى است كه بر داود عرضه گردد.

" تقيه " دخت سيف الدوله، درگذشته سال 399، از مصر كسى را گسيل داشت كه ديوان شريف رضى را براى او رونويس كند، روزى كه ديوان بدستش رسيد، گفت هديه گرانبهاتر از آن سراغ ندارم.

اين موضوع، شاهد اين است كه شريف رضى، توجه تامى به شعر خود داشته و آنرا در دوران زندگى خودجمع آورى كرده كه براى رونويس آن خدمت شريف رضى مى آمده اند.و چه بساترتيب ديوانش مانند ديوان برادرش سيدمرتضى بر اساس تاريخ و سالهاى نظم اشعار بوده است.

شعر و شاعرى

واضح است كه هر كس بر روحيات سرورمان شريف رضى واقف شود، و موقعيت ارجمند او را از جنبه علم، رياست و مقام رفيع بشناسد، مقام شعر و شاعرى را، دون مقام او خواهد يافت، و روح او را برتر از روح دگر شاعران.

- مى بيند كه هنر شعر بر شخصيت او نيفزوده و نه در مناعت و شرافت او اثرى داشته.عظمت و مقامى براى او كسب نكرده و نه در پيشرفت اجتماعى او يارو مددكارش بوده است، او قبل از دهسالگى به قافيه سنجى پرداخته و موقعى كه دهساله بوده ضمن قصيده چنين سروده:

- مجد و سرورى، مى داند بازيچه دست من است، گرچه در سرگميهاى كودكان غوطه ورم.

انى لمن معشران جمعوا لعلى تفرقوا عن نبى او وصى نبى

- من از آن خاندانم كه چون براى مهمى گرد هم آيند، شكوه و جلالشان بهنگام پراكنده شدن، نمودار شود: آن يك پيامبر است و آن دگر وصى،آن يك نقيب و آن دگر شريف و...

- اگرخواهى، از همت عاليم سراغ گير كه در قلب ستارگان رخشان جاى گرفته.

- اگر بخواهم، اراده ام چون خار بر چشم صاحبان دولت مى خلد و آنان را غرق خون مى سازد.

- چه ميدانهاى پيكار كه پنجه مرگ گلوى دلاوران را از نزديك فشرد.

- هيولاى مرگ در صفوف لشكر به پا خاست و با ضرب شمشير بران پيكر دليران را به خاك افكند.

- شمشيرها در دل دشمن بهم پيوست و سنان نيزه هادر خود و جوشن فرو نشست.

بكت على الارض دمعا من دمائهم فاستغربت من ثغور النور و العشب

- از خون دشمنان،دم شمشير و ناوك نى اشك ريزان گشت و صفحه اين مرز و بوم از گل و لاله خندان شد.

شريف رضى، هنر شعر و قافيه پردازى را فضيلت و افتخار نمى دانست، بلكه آنرا وسيله براى پيشبرد مقاصد خود مى شناخت، مى فرمود:

- شعر براى من افتخارى نيست، ولى هر گاه ديگران به مفاخره برخيزندمن با شعر آبدارم به مقابله برخيزم.

- چكامه ام والاتر از آن است كه با آن به استقبال بزرگان شتابم ولى هر كس به زيارت من آيد شعر نمكين خود را تحفه حضور سازم.

- سروده كه لايق حضور شاهان است، چونان " مثل سائر" كه بهر مرز و بوم روان است.

- گرچه من در اين ميدان صاحب سر و افسرم، از حرفه شاعرى بيزارم.

و هم گويد:

و ما قولى الاشعار الا ذريعه الى امل قد آن قود جنيبه
و انى اذا ما بلغ الله غايه ضمنت له هجر القريض و حوبه

- من شعر و قصيده را وسيله آرزو ساخته ام و بزودى مهار آنرا مى كشم.

- اگر خدايم بر كرسى آرزو نشاند، از قافيه پردازى و شرمسارى آن بر كنار مى شوم.

و هم گويد:

- تنها بدان خوشنودى كه بگويند: شاعر است، خاك بر سر " شعر "كه در شمار فضيلت و افتخار بر آيد.

-همينت بس كه بوستان شعر و احساس خرم شود، و شاخسار آن سر به آسمان سايد.

- تا چند دلباخته نظم و سرود باشى، وهنوز از مرحله گفتار پاى به ميدان عمل نگذارى.

- شريف رضى، در چكامه هاو قصائدش، خود را حساس ترين شعراى جهان مى شناسد، گاه شعر خود را برتر از شعر " بحترى " و " مسلم بن وليد "مى بيند و گاه فروتنى كرده و خود را همپايه " فرزدق " و " جرير " مى شمارد و يا همتاى " زهير " و گاه در صدد حق جوئى برآمده و با ديده ستايس شعر خود را مى سنجد و احساس خود را مافوق احساس دگران معرفى مى نمايد.

بيشتر نقادان ادب، او را سرآمد شاعران قريش مى شناسند، خطيب بغدادى در تاريخ خود ج 2 ص 246 مى نويسد: از ابو عبد الله محمد بن عبد الله دبير شنيدم كه در حضور ابو الحسين ابن محفوظ كه يكى از روساء، بود، مى گفت: جمعى از بزرگان علم و ادب را ديدم كه مى گفتند " شريف رضى از همه شاعران قريش سر است " ابن محفوظ گفت: اين سخن استوار و صحيح است، در ميان قريش، شاعرانى يافت شده اند كه خوب مى سروده اند ولى كم، اما كسى كه هم نيكو بسرايد وهم فراوان، جز شريف رضى را نديده ايم.

در فرهنگ رجال، بطور گسترده ازشعر و ادب او تمجيد شده، چونانكه ساير مفاخر او از فضائل نفسى و كمالات روحى مورد ثنا و ستايش قرار گرفته است، در اينجا مجال وارسى و نقل تمام آن نيست، بلكه بخاطر اختصار،قسمتى از آن ياد مى شود:

1- نسابه " عمرى " در كتاب " مجدى " گويد: شريف رضى، در بغداد " نقيب النقباء " خاندان ابى طالب بود، هيبت و جلالى به كمال داشت، با ورع و پارسائى و زهد از دنيا و بى اعتنائى.خاندان و خويشاوندان خود را رعايت مى كرد، از پامال شدن حقوق آنان به خشم مى شد، و از جانيان و ستمكاران ايشانهم انتقام مى گرفت.

او يكى از نوابغ روزگار و نزد بزرگان علم و ادب تعليم يافته بود، قسمتى از تفسير او را كه بر قرآن كريم نوشته، در يك جلدزيارت كردم، زيبا و نمكين بود، اگر با تفسير ابو جعفر طبرى قياس شود، برابر و يا بزرگتر است.

شعر و احساسش، والاتر از آن است كه در وصف گنجد، تاكنون، لقب " سرآمد شاعران قريش " ويژه اوست، با توجه به اينكه حارث بن هشام، و " عبلى " و " عمر ابن ابى ربيعه " پيشاپيش آن شاعران، و محمد بن صالح موسوى حسنى، و على بن محمد حمانى و ابن طباطبا اصفهانى، دردنباله آنان آمده اند.

2- ثعالبى در " يتيمه الدهر " گويد: اينك شريف رضى نابغه دوران، و نجيب ترين بزرگان عراق است، علاوه بر تباروالا و افتخاراتى چون خورشيد عالم آرا، با فرهنگى نمايان و فضلى تابان، زيب و آزين بسته و از هر چه خوبتر، طرفى به كمال جسته.از اين گذشته، او سرآمد شاعرانى است كه از خاندان ابى طالب برخاسته اند، چه گذشتگان و چه معاصران، با آنكه در وصف آنان، شعراى برجسته و ماهرى، مانند " حمانى " و " ابن طباطبا " و " ابن الناصر " و ديگران جلوه گر بوده اند.بلكه اگر گويم:

شريف رضى "اشعر قريش " است، گزافه نگفته ام و گواه آن، ضمن مراجعه به اشعارش مشهودمى شود، شعرى پر مغز و استوار، خالى از عيب و عوار، كه در عين روانى و سلامت قرص است و متقن،با معانى نغز و بلند، ولى چون ميوه بوستان مهياى تناول و چيدن.

پدرش ابو احمد رياست نقبائى را عهده دار بود كه چون داروغه، امور داخلى خاندان ابى طالب را، رتق و فتق مى كردند، او بر همه آنان حكومت داشت، به مظالم يعنى اختلافات مالى آنان رسيدگى مى نمود وكاروان حج را رهبرى مى كرد، و تمامى اين مناصب و مشاغل، در زمان حيات ابواحمد، يعنى به سال 388 به فرزندش " شريف رضى " انتقال يافت.

3- ابن جوزى در " منتظم " ج 7 ص 279 مى نويسد: " رضى " در بغداد، نقيب خاندان ابى طالب بود، بعد از دوران سى سالگى، قرآن كريم را در مدتى اندك، حفظ نمود.در فقه و فرائض ميراث اطلاعات كافى داشت، دانشمندى فرزانه و شاعرى سخندان بود.پارسا و معتقد با همت والا، روزى از زنى، چندمجموعه يادداشت به پنج درهم خريد، يك جزوه آن به خط ابو على " ابن مقله " بود، با دلال گفت تا زنك را حاضر ساخت و بدو گفت: در ميان نسخه ها يك جزوه با خط ابن مقهل يافتم، اگر مايلى اينك جزوه را برگير، و اگر بهاى آنرا طالبى، اينك پنج درهم ديگراز آن تو است آن زن پنج درهم را بگرفت و دعايش كرد و رفت " شريف رضى " مردى بخشنده و با سخا بود.

4- ابن ابى الحديد، در شرح نهج البلاغه گويد: " رضى " در مدتى اندك،پس از دوران سى سالگى قرآن را حفظ كرده و بخش مهمى از فقه و فرائض "ميراث" را فرا گرفت، دانشمندى اديب،و شاعرى ماهر بود، با نظمى روان و فصيح و الفاظى پر معنى و بليغ، در پرداختن قافيه توانا و در ساختن انواع شعر مقتدر كه اگر در وادى تغزل گام زند و بياد معشوق ترانه و غزل ساز كند، احساس لطيف و خيال دلپذيرش شگفتيها ببار آرد، و اگر در ميدان ثنا و ستايش تازد و با نظمى سهل و روان، به صيد معانى پردازد، هيچ شاعرى بگرد او نرسد و اگر در سوك و ماتم، به سوز درون دامن زند، بر همه ماتم سرايان سبقت گيرد، و با همه اينها، دبيرى سخندان و صاحب سخن بوده پارسا، با روحى شريف و همتى والا، پابند احكام دين، معتقد و با يقين ازهيچكس صله و جائزه نپذيرفت، حتى جوائز پدرش را باز مى گرداند.

5- " باخرزى " در كتاب " دميه القصر " ص 69 مى نويسد:

در محفل پيشوايان صدرنشين و در مجلس بزرگان، صاحب پايگاه برترين است.

اگرش من زبان به ستايش گشايم، چنان است كه به خورشيد تابان گويم: وه چه پرتوى!

و يا به گلزار گويم: چه خرم و زيبائى؟

با شعرى بديع كه اگر به مفاخره برخيزد، بر آخرين مدارج عظمت بر شود و عقد ثريا بر تارك نهد، و اگر راه تشبيب و غزل پويد، احساس لطيفش از نسيم سحرى سبق جويد، تا آنجا كه هر گاه غزليات پر شورش بر سخندان ماهر خوانده شود، شيفته و شيدا، فريادش به " احسنت " بر آيد و بر شور و شعف فزايد.

اگر به ستايش محبوبكان زبان باز گشايد، با ترانه هاى شيوا، چون مشاطه اى باشد در كنار پرپچهرگان رعنا، و چون به ثناى ممدوحى سخن ساز كند، با قصائد دلربا، عقل بحيرت ماند كه شاعر نبوغ خود را جلوه گر ساخته يا عظمت ممدوح را.

و بهر حال چون سمند تيز گام به ميدان دواند، در " وصف " باشد يا " مدح "، بخت آن كسى فيروز باشد كه در " گروبندى " نام او بر زبان راند.

و اگر بسان دبيران و منشيان خامه بر دست گيرد، نثر شيوايش، چون لولو شاهوار است كه بر عروس بخت نثار كند،يا دانه هاى شبنمى كه بر چهره گل نشاند.

و بجان خودم سوگند، شهر بغداداز وجودش خرمى گرفت كه او را در دامن خود بپرورد:

از پستان دجله اش شير داد و از نسيم روحپرور خود، مشام جانش را معطر ساخت.

شعر زيبايش، چندان از آب دجله نوشيد، كه گوارا شد، و چندان غوطه خورد