الغدير جلد ۷

علامه شیخ عبدالحسین احمد امينى نجفی (ره)
ترجمه محمد باقر بهبودي

- ۱۰ -


است كه بدان چنگ زده ام.

علامه مجلسى در " بحار " ج 10 ص 264 قصيده اى طولانى به نام صاحب ثبت كرده كه از برخى كتب قديمى نقل فرموده:

- فرزندان على، برادر مصطفى را به خون كشيدند، و شايسته است كه بر اين سوگ اشكهاى ما بريزد و سيلاب كشد. -و لعنت و نفرين، پيوسته نثار دشمنانش گردد، چه آنها كه در گذشته اند و چه آنها كه از دنبال آيند.

- ابتدا بر سر پسرانش ريختند. سپس بر سر دخترانش و مصيبتى عظيم به بار آوردند: اينك سخنى از شهادت او بشنو.

- حسين را در كربلا، از نوشيدن آب مانع شدند، بى پروا، فرياد نوحه و زارى بركش.

- آب گواراى فرات را بر او بستند، از اين رو به رستاخيز، ناگوارترين آب دوزخ را به حلقومشان خواهند بست. -رواست كه سر پسر پيامبر را جدا كنند، و در جهان اسلام كسى زنده باشد و در ركابش شهيد نشود؟

- زنازادگان درباره آنهاكه شعارشان " حى على الفلاح " بود، هر چه خواستند كردند و فرصت از كف ننهادند. -زنازاده پسر زنازاده با چوب خيزران لب و دندان كسى را به بازى گرفت كه بهترين بوسه گاه بهترين پيامبران بود. پسران هند جگرخوار، باشمشيرهاى هندى خود رگهاى گردن پيامبررا مى برند و سرفرازى مى كنند. - فرشتگان به خاطر شهادتشان زارى كرده گريستند، آرى آنانرا از ناوك تير و نيزه شربت شهادت دادند.

- من گريه و زارى را گر چه پيوسته و بر دوام باشد روا مى دانم، و بعد از مصيبت طف "كربلا" خنده را بر احدى روا نخواهم شمرد.

- چقدر اين سخن را بر زبان راندم و گفتم: اى اندوه بر دوام باش و اى غم در قلب من خانه گير و كوچ مكن.

اينها نمونه از اشعار صاحب است كه درباره ائمه اطهارسروده، و در مناقب ابن شهر آشوب، قسمت ديگرى در ابواب كتاب به تناسب پراكنده شده كه همه را سيد " امين " در كتاب " اعيان الشيعه " گرد آورده،و چون هر دو كتاب در دسترس همگان است از نقل آن اشعار، خوددارى و تنها به ذكر قسمتى پرداختيم كه در ساير معاجم ياد شده بود. سيد عليخان مدنى،در كتاب " الدرجات الرفيعه " مى نويسد: صاحب - كه خدايش رحمت كناد - قصيده بدون الف پرداخته، با اينكه الف، در نثر و نظرم از هر حرفى ديگر بيشتر وارد مى شود، مطلع قصيده اين است:

قد ظل يجرى صدرى من ليس يعدوه فكرى

اين قصيده كه در مدح اهل بيت سروده شده، هفتاد بيت است، و لذا مورد اعجاب و شگفت همگان واقع شده دست بدست مى گشت. چون طلوع خورشيد، به هر شهرى سركشيد و چون وزش باد، به بر و بحر تاخت.

صاحب، بر اين طريقه و روش به كار خود ادامه داد، وقصائدى ساخت كه هر كدام، از يك حرف خالى بود، و تنها سرودن قصيده اى كه از حرف واو، خالى باشد بر او مشكل افتاد.

دامادش ابوالحسين على، درصددآن بر آمده قصيده اى سرود كه از واو خالى و همه در ثناى صاحب بود، مطلع قصيده اين است:

برق ذكرت به الحبائب لما بدى فالدمع ساكب

صاحب،دو خاتم داشت كه بر يكى اين كلمات نقش بود:

على الله توكلت وبا لخمس توسلت

- بر خدا توكل كرده ام و به پنجتن آل عبا توسل جسته ام.

و بر خاتم دومى چنين:

شفيع اسماعيل فى الاخره محمد و العتره الطاهره

شيخ آنرا در كتاب مجالس آورده و شيخ صدوق در اول " عيون اخبار الرضا " بدان اشارت كرده است.

مذهب صاحب

در اينكه صاحب از طبقه ممتاز و بزرگان مذهب است، هيچيك از دانشوران شيعه ترديد نكرده است، شعر فراوانى كه در سوك و يا ثناى اهل بيت سروده ونثراديبانه اش كه آثار دوستى و انقطاع و تفضيل اهل بيت از آن آشكار است، همه و همه گواه اين معنى است و اوست كه با سروده خود فرياد مى زند:

- چه بسيار مرا به خاطر دوستى و محبت شما، رافضى خواندند، ولى زوزه هايشان مرا از ساحت شما بر نتافت.

سيد رضى الدين ابن طاوس در كتاب " اليقين " به مذهب صاحب و تشيع خالص او تصريح كرده و از سخن مجلسى اول گذشت كه " صاحب، از فقها ممتاز شيعه است " و هم سخن فرزندش مجلسى دوم كه درمقدمه بحار او را از بزرگان اماميه بشمار آورده و همچنين شيخ حر عاملى در " امل الامل ".

و نيز ابن شهر آشوب، در" معالم العلماء " او را از شعراء بى پرواى اماميه شمرده و شهيد دوم او را از " اصحاب ما " دانسته، در كتاب " معاهد التنصيص " آمده است كه صاحب شيعه تندى است مانند آل بويه و طرفدار اعتزال ".

بالاتر از اين، گواهى دو شيخ بزرگ كافى است: اول رئيس المحدثين صدوق طائفه در " عيون الاخبار ". دوم شيخ مفيد، آن طور كه ابن حجر در " لسان الميزان " ج 1 ص413 حكايت مى كند و از جمله شواهد رساله اى است كه خود صاحب در شرح حال عبدالعظيم حسنى نگاشته و درخاتمه مستدرك ج 3 ص 614 ثبت آمده است.

در " لسان الميزان " ج 1 ص 413 مى نويسد: صاحب به مذهب اماميه مى رفته و كسيكه تصور كرده معتزلى است به خطا رفته، قاضى عبد الجبار، آنگاه كه براى نماز بر جنازه صاحب پيش افتاد، گفت: نميدانم بر جنازه اين رافضى چگونه نماز گزارم. و از ابن ابى طى آورده كه شيخ مفيد گواهى داده است كه آن كتابى كه در تاييد مذهب اعتزال، به صاحب ابن عباد منسوب است، ساختگى و مجعول است.

در اين ميان سخنان درهم ريخته اى وجود دارد كه برخى گواه بطلان برخى ديگر است، از جمله مى گويند: صاحب پابند مذهب اعتزال بوده، و شافعى مذهب گاه مى گويند حنفى مذهب بوده و شيعه زيدى است.

در ميان نكوهشگران او، برخى سينه پر كينه اى دارد كه از گفتن آنچه حقد و حسد بدو الهام كند، باكى ندارد، مانند ابو حيان توحيدى، و برخى نظرشان ضد و نقيض نقل شده چون شيخ مفيد كه ابن حجر، هم مجعول بودن رساله اعتزال را از او نقل كرده هم اعتقاد صاحب رابه مذهب اعتزال.

اين تهافت و درهم ريزى سخن، اعتماد بر اين حكايات و وارسيها را سست مى كند اما تصريح به تشيع او، با گواهى دانشمندان متقدم و متاخر تاييد شده و سيد ابن طاوس كه در كتاب " اليقين " به امامى بودن اوتنصيص مى كند، بعد، از شيخ مفيد و علم الهدى نسبت او را به مذهب اعتزال، حكايت مى نمايد، البته اين صرف حكايت است و اعتقادش درباره صاحب، همان سخن اول اوست كه صريحا اظهار نظر كرده است.

نظر شيخ مفيد كه قبلا معلوم شد، اما نظر سيد مرتضى علم الهدى، ظاهرا نسبت از اينجا ناشى شده كه صاحب در باره جاحظ كه از بزرگان معتزله است تعصب داشته و از او جانبدارى مى كرده و چون سيد مرتضى براو رد و اعتراض نموده، گمان برده اندكه صاحب برمذهب اعتزال بوده و سيد مرتضى بدين جهت بر او ايراد كرده است.

ولى ما احتمال مى دهيم كه تعصب و جانبدارى صاحب، به خاطر بزرگداشت ادب و هنر، جاحظ باشد، نه به خاطر مذهب اعتزال، چنانكه مى بينيم، سيدرضى نسبت به صابى زنديق تعصب دارد.

اما آنچه از رساله " ابانه " حكايت شده و اشعار دارد كه صاحب، نص بر ولايت امير المومنين عليه السلام را منكر بوده، صرف حكايت است. چون عبارت اين رساله به تنهائى مى تواند،امامى بودن او رابه ثبوت رساند.

اينك متن كلام صاحب را آن گونه كه از ابانه نقل شده همراه آنچه در " تذكره" آمده ملاحظه بفرمائيد.

در " ابانه "گويد:

عثمانيه "طرفداران عثمان" و طوائف ناصبيان، تصور كرده اند كه سايرين، از امير المومنين والاتر و مهتراند، و گواه آورده اند كه ابوبكرو عمر بر او رياست كردند. شيعه عدليه گويند: پيامبر خدا، عمرو عاص را در غزوه " ذات السلاسل " بر آن دو اميرساخت، اگر آن گواهى درست باشد، بايد كه عمرو عاص از آن دو خليفه برتر باشد.

بعد از آن طائفه شيعه گفتند: على بعد از رسول افضل و برتر از همگان باشد و از اين رو بود كه رسول خدا - در آن هنگام كه بين ابوبكرو عمر عقد برادرى استوار كرد - على را برادر خود خواند، البته رسول، بهترين را براى خود انتخاب فرموده است.

حتى به اين معنى تصريح فرموده وگفته: انت منى بمنزله هارون من موسى،و از اين نسبت كه تو بمنزله هارون هستى، جز نبوت را استثنا نفرموده است. و نيز در باره على فرموده است ": اللهم آتنى باحب خلقك اليك ياكل معى هذا الطير" خدايا محبوب ترين بندگانت را بفرست، تا اين مرغ را با من تناول كند. و خدا على را فرستاد.

و نيز رسول خدا فرمود: من كنت مولاه فعلى مولاه: هر كه مرا سرپرست خود مى داند، على سرپرست او خواهد بود، پروردگارا ياورش را ياور باش و دشمنش را دشمن.تا آخر دعا.

بعد از همه اينها، فضيلت و برترى، با سبقت به اسلام ثابت شود، واسلام على از همه پيشتر بود، و خدا هم فرموده است: پيشروان پيشروان، آنها مقرب درگاه اند.

و هم با جهاد و پيكار در راه دين، و على شمشير در نيام نكرد، و از پيشروى باز ننشست: او است كه غبار حزن، از چهره رسول مى زدود، اوست كه مشكلات را از پيش برمى داشت اوست كه آتش افروز پيكار بود:

او قاتل مرحب است و بر كننده در خيبر و به خاك افكننده عمرو بن عبدود.

او همان كسى است كه رسول خدا در باره اش فرمود: " فردا پرچم به كسى سپارم كه خدا و رسول را دوست دارد، و خدا و رسول او را دوست دارند، حمله مى كند و فرار نمى كند " و قرآن هم فرموده است: خداوند پيكارگران را بر بازنشينان از جنگ برترى داده است با اجر بسيار.

و هم با علم، و رسول فرمود: انا مدينه العلم و على بابها:من شهر علمم، و دروازه اين شهر على است. اثر اين حديث روشن است، چه على از صحابه پرسش نكرد. و همگان ازو پرسش كرده اند، او از كسى فتوى نخواست، و همه از او فتوى خواسته اندتا آنجا كه عمر مى گفت: لو لا على لهلك عمر: اگر على نبود، عمر نابود شده بود، و مى گفت: خدايم براى مشكلى زنده نگذارد كه ابو الحسن آنجا نباشد. و خدا هم فرموده است: بگو آنان كه مى دانند با آنان كه نمى دانند برابرند؟

و هم با زهد و تقوى ونيكى و احسان، در صورتيكه على اعلم آنان باشد، با تقوى تر آنان خواهد بود، چه خداوند فرمايد: از ميان بندگان، تنها دانشمندان اندكه از خدا مى ترسند.

ضمنا همو است كه مسكين و يتيم و اسير را بر خود ايثار كرد و هر سه شب، تنها خوراك موجود خود را كه براى افطار ذخيره داشت، بدانها بخشيد، و خداى عز و جل چنين نازل فرمود: " و يطعمون الطعام على حبه مسكينا و يتيما و اسيرا " و به پيامبرش خبر داد كه پاداش اين عمل بهشت است. داستان مفصل است و فضيلت آن بسيار. و نيز همو است كه انگشترى خود را در حال ركوع، تصدق كرد، و خدا نازل كرد: " انما وليكم الله و رسوله ".

و يك طائفه از شيعه، غافل از حقيقت استدلال، تصور كرده اند كه على در حال تقيه بود، و از اين رو از دعوت مردم به امامت خود دست كشيد. و نيز تصور كرده اند كه بر امامت او نص آشكارى است كه قابل تاويل نيست.

طائفه عدليه گويند: اين سخن فاسد است. چگونه وظيفه او تقيه بوده، آنهم در اقامه حق، با آنكه سرور بنى هاشم بوده است؟ اين سعد بن عباده نبود كه با مهاجر و انصار در افتاد و از همه بريد. بدون اينكه از مانع و دافعى بهراسد؟ و بالاخره به "حوران " رفت و حاضر به بيعت نگشت؟

و نيز اگر روا باشد نص آشكارى بر امامت باشد و از همه امت مخفى بماند. رواست كه بگوئيم: نماز ششمى هم در فرائض يوميه وجود داشته و هم ماه ديگرى جز ماه رمضان كه بايد روزه دار بود، و همه را مخفى كرده اند، با اينكه امت اسلامى بر آنچه در امر امامت اتفاق افتاده، و هم خلافت آن خلفا كه قيام به حق كردند و بر عدل و داد فرمان راندند، اجماع دارند و اجماع گواه حقانيت است.

البته آنان كه با على درافتادند و به پيكار برخاسته شمشير بروى او كشيدند، از ولايت الهى خارج اند، مگر آنان كه بازگشت نموده و راه صلاح گرفته باشند. و خداوند، توبه كنندگان و پاكى طلبان را دوست دارد.

سخن صاحب تمام شد.

بنابر آنچه از جواب طائفه عدليه بدست مى آيد، مراد اين است كه، ادعاى شيعه: دائر به تقيه على "ع" و ترك فرمودن آن سرور دعوت مردم را به امامت خود، با ادعاى ديگرشان راجع به وجود نص جلى مجتمعا، تصور باطلى است كه با هم سازگار نمى نمايد، چه اگر نص بود، على خود آنرا آشكار مى فرمود و از دعوت بامامت خود صرف نظر نمى كرد.

و در واقع مى گويد: مدعى اين دو مطلب، از ظاهر ساختن حقيقت به صورت برهان، غافل مانده و نتوانسته است به آنچه در كتاب و سنت آمده استدلال كند، چه ما مى دانيم كه آن سرور به امامت خوددعوت كرده و با براهين و نصوصى كه بدان اشاره شد، احتجاج فرموده است.

وخلاصه از اين عبارت، انكار نص جلى، مفهوم نمى شود. و نميتوان صاحب را منكر آن شمرد. آنچنان كه ديگران نسبت داده اند.

و در ذيل كتابش " تذكره " مى نويسد:

" صاحب كه خدايش رحمت كناد، در آخر كتاب " نهج السبيل "" چنين مرقوم داشته است كه امير المومنين على، بطور قطع، فاضل ترين صحابه رسول است و بر اين اعتقاد خود گواه آورده كه برترى با مسابقه و پيش قدمى در خدمات دينى است و هم در اثرعلم و جهاد و زهد كه بالاترين درجات است:

بدون ترديد على بر همه صحابه مقدم بوده و از هيچكس دنبال نمانده است، چه مى بينيم كه در پيكار با دلاوران و كشتن سران كفار و پرچمداران ضلالت بر همه پيشى گرفته، و همو است كه رسول خدا بين خود و او، عقد برادرى بست، آن هنگام كه بتناسب بين ابوبكر و عمر رشته برادرى استواركرد.

و نيز رسول خدا او را كفو و همتاى فاطمه زهرا شناخت كه سالار زنان جهان بود.

و هم دعا فرمود كه " خداوند دوست او دوست بدارد، و دشمن او را دشمن " و همگانرا مطلع فرمود كه " على نسبت باو منزلت هارون دارد، نسبت به موسى " به خاطر آن فضائلى كه در او مى شناخته.

و نيز فرمود: " پروردگارا محبوبترين بندگانت را بفرست تا در تناول اين مرغ بريان با من شريك گردد " و على آمد. و البته محبوبترين صحابه فاضل ترين آنهاخواهد بود.

و فرمود: " من شهرعلمم و على در آن شهر "

و فرمود: " از خدايم درخواستى نكردم جزآنكه مانند آنرا براى على درخواست كردم حتى مقام نبوت را و پاسخ رسيد: نبوتى پس از تو سزاوار نيست " و البته مقام نبوت را به خاطر فضل و برترى او مسئلت فرمود,واز اين رو بود كه در حديث " انت منى بمنزله هارون من موسى "، نبوت را استثنا فرموده گفت " الا انه لا نبوه بعدى ".

على بر محنت روزگار و سختيها و شدائد آن شكيبا ماند، و در دوران خلافتش هم در استحكام مبانى دين و آئين، سرسخت بود و خود جز با خوراك درشت و لباس خشن سر نكرد، همگان از سرجشمه علمش سيراب شدند، و اين خود معلوم كه مردم جز به دانشمندتر از خود مراجعه نكنند.

او بهترين گذشتگان امت و بهترين آيندگانشان خواهد بود، رسول خدا سفارش كرد كه با ناكثين جمل و قاسطين صفين و مارقين نهروان پيكاركند، و عمار بن ياسر كه رسول خدا در اثر بصيرت و بينش در دين، مژده بهشتش داده بود، در ركاب او شهيد گشت.

رسول خدا او را به عيسى بن مريم مانند كرد،آن چنانكه به هارونش مانند كرده بود،و حاضر نشد براى او مثلى، جز از ميان انبيا انتخاب فرمايد. و على بود كه در ركوع نماز، انگشترى به سائل بخشيدو آيه نازل گشت " انما وليكم الله و رسوله " تا آخر آيه.

و همو بود كه سه روز، قوت روزانه خود را بر مسكين و يتيم و اسير ايثار فرمود و آيه نازل گشت: " و يطعمون الطعام على حبه مسكينا و يتيما و اسيرا ".

و هم در قرآن نازل گشت " انما انت منذرو لكل قوم هاد " و از اين رو، رسول فرمود: من رسول و منذرم و تو يا على،سرور و رهبر آنان.

و آيه نازل گشت " و تعيها اذن واعيه " يعنى قرآن را گوش شنوا فرا خواهد گرفت و رسول فرمود: آن گوش شنوا گوش على است.

و خدايش مرزدار ايمان ساخت كه دوستيش آيت ايمان و دشمنيش نشانه نفاق بود، تا آنجا كه گفتند: ما در دوران رسول، منافقين امت را فقط و فقط از راه دشمنى با على مى شناختيم.

و رسولش خبر داد كه روز رستاخيز على تقسيم كننده سهام بهشت و دوزخ است:

سهم دوزخ را از مردم محشر بدو مى سپارد و بهشتيان را با خود به بهشت خواهد برد.

و ابن عباس گفت: خدا در قرآنش خطاب " يا ايها الذين آمنوا " نازل نفرمود جز آنكه على سرور آن مومنان و شريف آنان بود.

و از اين والاتر، سخن رسول است كه فرمود: على يعسوب مومنان است. و يعسوب، نام ملكه زنبوران است كه در گرد او انبوه شوند و هر كجا رود، از او جدا نگردند.

در شب هجرت، كه قريش،گرد خانه رسول، بانتظار سپيده دم مراقب بودند، تا هجوم آورده او را مقتول سازند، على با استقامت و شيردلى، بر جايگاه رسول خوابيد و در هر آن منتظر هجوم آنان بود، در آن شب درست موقعيت و منزلت اسحاق ذبيح را داشت كه با آرامش دل بانتظار قربان گشتن در راه حق بود.

و همو است كه عمر بن الخطاب در حق او گفت: لو لا على لهلك عمر: اگر على نبود نابودى عمر قطعى بود، و يا گفت: خدايم براى مشكلاتى چنين زنده نگذارد كه ابوالحسن در كنارم نباشد.

على، زندگيش تماما اسلام و عمرش سراسر ايمان بود: لحظه اى به خدا كافر نگشت،زحماتش در يارى اسلام، پسنديده و مشكور و بالاخره در راه آئين و احياى دين، شربت شهادت نوشيد.

خداوند ما رادر زمره آن كسانى قرار دهد كه دوستى و مودت خاندان پيامبر را بر همه چيز دنيا برگزيدند، و هم ما را بر آن سيره و روشى بدارد كه نيكوتر و