الغدير جلد ۵

علامه شیخ عبدالحسین احمد امينى نجفی (ره)
ترجمه جمال الدين موسوى

- ۳ -


و ابو عبد الله زرقانى مالكى و مقرى مالكى و شيخ محمد الصبان از سروده هاى زينبا پسر اسحاق موصلى مسيحى نقل كرده اند.

" با اينكه مايل نيستم از دودمان تيم و عدى " خاندان عمر و ابا بكر " ببدى نام برم ولى من دوستدارم هاشمم ".

عشقى درباره على و آلش، وقتى ياد شوند در دلم ميگذرد كه از ملامت هيچ ملامت كننده اى نمى هراسم.

ميگويند از چيست كه مسيحيان آنان را دوست دارند و خردمندان عرب و عجم نيز.

به آنها گفتم پندار من اينست كه دوستى آنها در دل همه خلائق حتى حيوانات وجود دارد.

قسمتي از چکامه هاي مسيحيان در ستايش علي

خطيب خوارزمى و ابن شهر آشوب و اربلى اشعار زير را بيكى از مسيحيان نسبت داده اند:

" امير المومنين على را عزمى راسخ است و جز او ديگرى را در خلافت طمع كردن روا نيست "

" او داراى نسبى برتر، و اسلامى اقدم، و فضائلى است كه مسلمانان اجماع كرده اند: "

" به اينكه على از تمام مردم بعد از پيغمبر برتر، با ورع تر و شجاعتر است ".

"من هر گاه به ملتى غير از ملت خود گرايم بى ترديد مسلمان شيعى خواهد بود ".

استاد عماد الدين طبرى اشعار ذيل را به ابى يعقوب مسيحى نسبت داده است:

آفرين بر درختى كه در بهشت برين روئيده هيچ درختى با آن برابر نميكند.

مصطفى ريشه، فاطمه شاخه، آنگاه على آقاى انسانها لقاح آن درخت اند.

و آن دو هاشمى، دو سبط پيغمبر، ميوه آن و شيعيان پيچيده به اطراف آنند.

اين مضمون گفتار پيغمبر است كه راويان احاديث به سند عالى نقل كرده اند. من به دوستى آنها آرزو دارم فردا نجات يابم و با گروه برتر محشور شوم.

اين مرد مسيحى در اشعار خود اشاره به حديثى كرده كه حافظان احاديث از پيغمبر اكرم " ص " نقل كرده اند كه فرمود: انا الشجره و فاطمه فرعها و على لقاحها و حسن و حسين ثمرتها و شيعتنا ورقها و اصل الشجره فى جنه عدن و سائر ذلك فى سائر الجنه " من مانند درختى هستم كه فاطمه شاخه آن، على پيوند آن، حسن و حسين ميوه آن، شيعيان ما برگهاى آنند، ريشه درخت در بهشت " عدن " و بقيه اش در ديگر جاهاى بهشت است ".

اين عين تعبير حديث در كتابهاى اهل سنت است، اما نزد علماى ما تعبير روايات چنين است:

" خلق الناس من اشجار شتى و خلقت انا و على بن ابى طالب من شجره واحده فما قولكم فى شجره انا اصلها، و فاطمه فرعها، و على لقاحها و الحسن و الحسين ثمارها و شيعتنا اوراقها فمن تعلق بغصن من اغصانها ساقته الى الجنه و من تركها هوى فى النار ".

يكى از مسيحيان متاخر كه على " ع " را مدح گفته اند عبد المسيح انطاكى مصرى در قصيده علوى مبارك است در 5595 بيت از جمله در صفحه 547 ذدر اين باره گويد: مرتضى را بعد از پيامبر بعقيده اهل يقين مقامى بى نهايت بلند است.

دانشمندان آن مقام را ميشناسند و دادگران انصاف ميورزند، نادانها، مسرف و كافران نسبت به آن اختفاء ميكنند.

در اين امر اجماع بلا خلاف در مذهب از نواحى مختلف موجود است.

اگر اسلام بدان اعتراف كند جاى شگفتى نيست كه از آغاز وحى، اسلام ميدانست.

و هر گاه بخواهى تو گروه و مسلمين را اعلام كند، قبل از اين صاحب رسالت آنرا اعلام كرده است.

بلكه اين پذيرش به غير مسلمين سرايت كرده آنها نيز متوجه حق گزارى على شده اند.

حتى طرفداران فلسفه مادى از مقام على در شگفتند و بزرگواريش آنانرا بيشتر به تعجب آورده.

در ميان مردم زمين مدح او تكرار ميشود و توصيف و تشبيهات نعز در اين مورد صادق آمده.

همچنين دل مسيحيان شيفته حب على است و بدوستى اش سرود خوانى ميكنند. از آنها درهر محفلى كه نامش بميان آيد جز مدح غراى او را نميشنوى.

نزدكشيشهاى مسيحى در ميان كليساها و راهبان آنها در پناه ديرها برو.

تا محبت آميخته باحترام او را بيابى كه به دلهاى آنها نشسته و با او عشق ميورزند.

شما دليران ديلم رابنگريد وقتى در بحران جنگ فرو ميروند و تركها را در هر جنگى.

مى بينى همه به مرضى پناه ميبرند و تصوير زيباى او را بر شمشيرهاى خود نقش ميكنند. و ايمان دارند هر گاه شمشير خود را به تصوير او مرصع كنند پيروزى آنان تضمين خواهد شد.

در اين اواخر استاد بولس سلامه قاضى مسيحيان غدر بيرون پس از خواندن كتاب الغديرما، قصيده بى نظير خود را تحت عنوان " عيد الغدير " در 3085 بيت شرود. در اين قصيده تحليل و دقت نظر خاصى بكار رفته، پرده از روى حقايق آشكارى برداشته و با تاريخ صحيح راه ميرود.

نمونه اى از عربده هاى تعصب جاهليت

دوره نخستين

كسانيكه با آشكار شدن راههاى هدايت بعقب بر ميگردند، شيطان آنها را به خيالات واهى ميكشاند و زندگى را در نظرشان دراز مدت جلوه ميدهد.

ان الذين ارتدوا على ادبارهم من بعد ما تبين لهم الهدى الشيطان سوى لهم و املى لهم. " آيه 25 سوره محمد "

محققى كه در تاليف مستشرقان تاريخ اسلامى به كاوش پردازد در بعضى اوقات، يكنوع بى نظرى، عفت قلم، امانت در نقل، دورى از تحريف، دورى از تصرف در ماخذ " هر چند نا موثق باشد "، اجتناب از بد دهنى و هتاكى و متناسب با شخصيت نويسنده است چنانكه هر پيش آهنگى بحكم الرائد لايكذب اهله متكب دروغ و خلاف نميشود.

ولى در ميان همين قوم كسانى پيدا ميشوند كه مولف اند و در تاليف خود معرف نابخردى خويش " اينان چه سودى از گوش و چشم و دلشان مى برند وقتى منكر آيات حق باشند و همه چيز را به استهزاء گيرند " با اينكه ابو جهل مرده است، گويا هنوز جهالت ها نمرده و با اينكه ابو لهب به لهيب آتش در افتاد، هنوز شعله گمراهى ها خاموش نشده است، مگر دنيا ميخواهد به عقب باز گردد و خورشيد جهان تاب از خير و بركت باز ايستد؟

در ميان اين گروه كسى پديد آمده است كه پس از گذشت مدتى دراز ميخواهد مردم را به جاهليت نخستين، باز گرداند و به تعصب هاى پوسيده فراخواند و جانبدارى هاى جاهلانه ابراز دارد. قيام كرده تا مسيحى را مژده دهد كه از دو طبيعت " خدائى و بشرى " تلفيق شده باشد و با اينكار در تاليف خويش خود را خوشبخت ميداند گمان ميكند مطلب جديدى ارائه داده و مثل كسانى كه فلسفه دانى را به خود بندند با لكنت زبان و پشت هم اندازى، با تحريف كلمات از جاى خود تاويل آيات براى ناقص خود و با استفاده از احاديث با فكر ضعيف خود ميخواهد اظهار نظر نمايد.

نقد کتاب حيات محمد تاليف اميل در منگام

بزعم فاسد اين مرد مسيحى، پيغمبر اسلام يكى از مبشران مسيحيت صحيح بوده است همان مسيحيت كه در حقيقت چيزى جز گمراهى محض نيست.

اين نويسنده در عين حال نقلهايش مزورانه و رواياتش آميخته با خيانت و در نصائحش سوء نيت دارد و عموما نوشته هايش كثيف و آلوده است.

نسبت به مقام قدس رسول اكرم گستاخى نموده، از حق و حقيقت بدور افتاده و همه اين مطالب را باسم كتاب " زندگانى محمد " تمام ميكند.

اين مرد را بشناسيد او استاد " اميل در منگام " است.

وقتى مى بيند امروزه سر و صداى اسلام بالا گرفته و بر تمام نقاط جهان آوازه اش گسترش يافته، و آسمان فضيلت اسلام بر تمام روى زمين سايه افكنده، و نور اسلام حتى در ويرانه ها تابيده و پست و بلنديها را فرا گرفته و پر تو آن بر هر نو خواسته و كهن جامه اى نشسته است وقتى ميشنود فرياد و غريو مدح و تحسين از حلقوم خود مسيحيان نسبت به اسلام عزيز و پيغمبر مقدسش بلند است و سراسر گيتى را پر كرده و همگان تحت تاثير قرآن كه هم قانون اساسى اجتماعى و هم دين و شريعت و هم دستور سياسى و اصلاحى و هم راهنماى خير و تميز حق از باطل است، قرارگرفته اند، بر او گران مى آيد چنانكه بر پيشينيان سبكسرش قدرت عظيم اسلام از پيش سنگينى ميكرد همان قدرتى كه منتهى بر غلبه اسلام بر كفر شد و همان نظامى كه به حمايت از ستمديدگان شتافت و كسراها و پيروانشان و قيصرها و فرعونها را كه بر افكار قبطى ها كشيش ها، پدران كليسا، دير نشينان و اصحاب كنيسه ها حاكم بودند همه را كوبيد و منكوب كرد.

براى او سنگين است كه در محيط غربى خود، طلوع اسلامى شرقى را به بيند و افكار روشنگرايان ملتش را در پر تو درخشان قرآن عربى بنگرد. و از نزديك ملاحظه كند معارف جاودان اسلام در پايتخت هاى اروپا مانند سيلى سهمگين ريشه هاى گمراهى، هوا پرستى غربى، بدعت ها و ضلالت هاى عمومى را از بن ميكند و و بر باد ميدهد. براى او قابل تحمل نيست كه بگوش خود بشنود در قلب اروپا و زبان فلاسفه آن با بانگ رسا فرياد ميزنند: محمد با عزمى راسخ در تمام طول زندگانى اش بابت پرستى سخت به مبارزه برخاست و لحظه اى را بحال ترديد كه آيا بت يا خداى يگانه را بپرستد، نگذارنيد. يا از ديگرى بشنود كه اعلام ميكند: قرآن كتابى جاودانى است هيچ چيز نه از پيش و نه از دنبال نمى تواند آنرا باطل سازد و صلاحيت بهره بردارى از آن براى هر وقت، و هر جا قطعى است

و يااز شخص سومى از خود مسيحيان بشنود در حاليكه دنيا را با صداى خود پر كرده است، ميگويد: مقررات اسلامى بر بنياد محكمى از آيات روشن متكى است كه منظم، پى در پى نازل شده و در پايان كار اين آيه آمده است " اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلام دينا "

و يا بگوش خود بشنود قرآن كريم را در فرستنده هاى جهان هر روز صبح و شام بخوانند و باياتش مردم جهان گوش فرا دهند ولى از كتاب ملت مسيح و يا هر ملت ديگر سخنى بميان نيايد.

و نادى لسان الكون فى الارض رافعا عقيرته فى الخافقين و منشدا
ا عبادى عيسى، ان عيسى و حزبه و موسى جميعا يخدمون محمدا

 

بدين ترتيب مردك را عصبيت داغ ميكند، بگوشه چشم مينگرد نگاهى دزدانه به اسلام و كتاب و پيامبرش افكنده، سخت خيره ميشود، آنگاه خود را براى دفاع از ملتش آماده ميسازد و بالاخره از عقيده باطل خود به دفاع پرداخته، آوازش را با سينه اى آكنده از بد خواهى بلند ميكند، در حاليكه او فساد ميكند نه اصلاح، شروع كرد به اسم معرفى اسلام و زندگى محمد به مسيحيت دعوت كردن.

او ميگويد: محمد بعنوان يك نفر مسيحى كتابش را به عربى آورد زيرا او يكى ازپيغمبرانى بود، كه تحت تاثير مسيحيت واقع گرديد و " بزعم او " مسيحيان احساسات دينى او را قبل از بعثتش برانگيختند و بگمان او اصول مسيحيت را در قرآن ميتوان يافت و بنا به اظهار او: تاييد روح القدس مستقيما براى عيسى بوده نه براى موسى و محمد و براى عيسى مقامى از عصمت بر طبق قرآن ميباشد كه براى محمد نيست او مى پندارد: مسيحيت شامل اسلام و چيزهاى ديگرى است كه در اسلام وجود ندارد.

او گمان كرده است: مسيح فرزند خداى يگانه ميباشد ولى به يك معنى عرفانى كه متناسب با ذوق خرافى باشد.

و بزعم او: قرآن مردم را به مسيحيت صحيح دعوت ميكند و مسيحيت صحيح عقيده به الوهيت و بشريت مسيح است و اين كه هر دو طبيعت در يك شخص جمع شده است.

كليه آراء سخيف و نا معقول خود را به قرآن نسبت داده ميگويد: قرآن به تمام حقائق مسيحيت احاطه نداشته است.

و نظر ميدهد: آخرين قرآنى كه مورد اعتماد است بدست حجاج بن يوسف ثقفى ساخته شده و ميتوان قرآن را به غير از سبك موجود قرائت كرد.

و معتقد است: علماى توحيد قائل به الوهيت مسيح اند. و ميگويد: شكاف موجود ميان مسلمانان و مسيحيان چيزى جز سوء تفاهم نيست.

و مى پندارد: فاصله موجود ميان دو ملت، از انديشه مفسران قرآن و علماى اسلام است.

و گمان ميكند: بدار نياويختن ميخ بر خلاف منطق عقل و نقل است.

و ميگويد: اعتقاد مسلمين مبنى بر اينكه مسيح را بدار نزدند، باطل است و آيه اى را كه دليل براى آن مى آورند پيچيده و مبهم است.

و آيه و ما قتلوه و ما صلبوه و لكن شبه لهم " را متناسب با تعاليم مسيحيت تاويل كرده است.

و ميگويد: يكى از گمراهيهاى جزيره العرب، انكار الوهيت مسيح و جنبه بشريت محض باو دادن است.

از پيغمبر اسلام به " بيابانى خشك " تعبير مى كند.

اين ها پاره اى از خرافات مربوط به تبشير و دعوت مسيحيت است و بدين وسيله هر فرد محققى مى تواند به هدف نويسنده و ارزش نوشته از آگاه گردد و بداند چگونه اين شخص دروادى هواى نفس، سقوط كرده و بسود خود در قضاوتهايش گام بر مى دارد غافل از اينكه طرفداران اين دين، دين همان " مرد بيابانى خشك " بيدارند و براى حمايت از دين او كشيك مى دهند.

اينان مقاصد زير پرده صليبيان را خوب مى شناسند و در مقابل هر گونه جنجال و هياهو، ياوه گوئى و ژاژخايى، دروغ و تهمتى نسبت بساحت مقدس اسلام، آرام ننشسته به دفاع مى پردازند و پليديهاى جاهليت و كثافتهاى آنرا از دامن پاك اسلام ميزدايند.