الغدير جلد ۵

علامه شیخ عبدالحسین احمد امينى نجفی (ره)
ترجمه جمال الدين موسوى

- ۴ -


انما يفترى الكذب الذين لا يومنون بايات الله و اولئك هم الكاذبون.

اگر بخواهيد حقيقت آنچه را اين مردك به دروغ و تهمت هاى بدخواهانه بهم بر بافته است، در يابيد، لازم است به كتاب هاى: " الهدى الى دين المصطفى " و " الرحله المدرسيه " و كتاب هاى ديگر حجه الاسلام استاد مجاهد ما آيت علم و عمل " شيخ محمد جواد بلاغى " و كتاب هاى ديگر علماى ملت اسلامى توجه فرمائيد.

سقوط مشرق زمين يا انحطاط مسلمين

من باور نمى دارم بر افراد ساده لوح- تا چه رسد به فضلا و دانشمندان اسلامى هدف اينگونه نوشته هاى مزورانه مخفى بماند و نتوانند حدس بزنند كه اين گونه قلم هاى مزدور در حقيقت هدفى جز آراستن و پرداختن افكار جاهليت ندارند. كسيكه كمترين آزرم اخلاقى در خود سراغ داشته باشد از خود مى پرسد آيا هدف اين گونه تاليفات و فائده آنها براى شرق اسلامى چيست؟ مشرق زمين كه خود گاهواره علم و تمدن جهان و مركز فضيلت و اخلاق بوده است، آيا اگر شرق از اين گونه نشريات دستش كوتاه گردد چه اتفاقى رخ خواهد داد.

آيا هيچ عاقلى ميتواند باور كند اينان با اين مطالب ميخواهند بحق باز گردند؟ و يا اين اساتيد مستشرق، فكر صالح و نظريه جديدى براى اصلاح جامعه در زمينه هاى اجتماعى، اخلاقى، سياسى، ادبى، و روانى آورده اند كه پيامبر اسلام در كتاب و سنتش از آن غافل بوده است؟ حاشا پيغمبر اسلام را از اين نسبت ناروا، آنهم پيامبرى كه براى اصلاح و تكميل مكارم اخلاق آمده است.

ما نمى دانيم ملت اسلامى كه راه خود را بسوى كمال در جبهه مقدم شرق در پيش گرفته، چه نيازى براى خود به اين تاليفات پوچ و عارى از ادب و تربيت دينى، علمى، پاكى و پاكدامنى، راستى و درستى و حق و حقيقت طلبى احساس ميكند تا براى او ترجمه شود؟ جاى شگفتى است كه اين چه انحطاط و سقوط حتمى براى ملل اسلامى است كه بايد او را به اين گونه نوشته هاى مسموم با مطالبى سست و پوسيده و بى اساس سر گرم كرد، آنهم با دست كسانى كه از هر خيرى تهى و با اشاعه هر شرى آماده اند، كسانيكه مقصودى جز گمراه ساختن در آنها نميتوان ديد.

ملت اسلامى چه نيازى به اين كتابها دارد " كه نيازى نداشته و ندارد " با وجود كتاب عربى " گويا " و مقدس اجتماعى اش كه هر باطلى را مى شكند و هيچ باطى نه از پيش و نه از دنبال آنرا نخواهد شكست كتابى كه بى شك مايه هدايت پرهيز گاران است، كتابيكه از آداب اجتماعى و مصالح عمومى بر اساسى استوار و بنيادى از عدل و احسان متين، سخن ميگويد و مطالبش را در عفت، پاكى و مهربانى مى توان خلاصه كرد.

ملت اسلامى تا وقتى حامل سنت پيغمبر خود باشد، چگونه حاضر مى شود به اين كتابها دست نياز دراز كند، سنتى كه از حكم و اندرزهاى نغز اجتماعى، احكام حقوقى و جزائى و مدنى، و از قوانين دفاعى و انتظامى در راه ريشه كن ساختن ظلم و حفظ حقوق مردم و براهنمائى مردم به مصالح دنيا و آخرتشان، آكنده است و نيز سنتى كه مملو از قوانين بهداشتى و مصالح عمومى و پايه ريزى ترقيات علمى و انسان را از چنگال عفريت نادانى و گمراهى مى رهاند و در راه رشد و فلاح رهبرى مى كند.

سنتى كه زندگى سياسى را بنياد مى نهد و به يگانگى و همبستگى جامعه بشريت و فضائل اخلاقى او روح مى بخشد و كليه حقوق نوعى و شخصى انسان را زنده ميكند.

چگونه ملت اسلامى مى تواند دست نياز به اين نوشته ها دراز كند كه خود برنامه اصلاحى زنده اى مشتمل بر همه موجبات امن و راحت و سلامت و اتحاد و گرايش به نيكى ها و دورى از بديها، دارد. برنامه ايكه در آن از هر چه رشته تمدن و ترقى صحيح را ميگسلد، نهى شده و به هر چه او را به راه استوار رهبرى كند امر شده، چيست اين برنامه؟ اين برنامه همان " نهج البلاغه " امام امير المومنين عليه السلام تاليف شريف سيد رضى است كه فلاسفه دنيا آنرا از سخن خدا فروتر از سخن مخلوق فراتر ميدانند.

اى امام ميهن اسلامى، سر شگ بيفشان

با من اى شرقى مسلمان، بيا، با من بيا تا از استاد فلسطينى " محمد عال زعيتر "درباره گفتار زشت و عمل نابجايش در ترجمه عربى كتاب " حيات محمد " بنقد و تحليل بپردازيم:

از او مى پرسيم اين چه جنايتى بود كه بر ملت اسلامى روا داشتى؟ جائى كه بقول خودش در مقدمه ترجمه ميگويد: " بدون ترديد مستشرقين نسبت به حقايق سيرت پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم جنايت روا مى دارند، جنايتهاى آنان، نويسندگان عرب را بر آن داشته تا در نقل تاليفاتشان بزبان عربى دريغ ورزند، از طرفى تعطيل زبان عرب از اين گونه آثار نيز نقصى در نهضت علمى ما بحساب مى آيد " ما مى پرسيم چه نقصى بر نهضت علمى ما بر مبناى كتاب و سنت پيغمبر وارد ميشود وقتى از چنگال جنايتكار جاهليت، محفوظ بماند؟ كتاب و سنتى كه خود نقطه مركزى علوم جهان و روشنى بخش روشن فكران است، كتاب و سنتى كه هر متفكرى را بخود جلب كرده گمشده دانشمندان و مطلوب فيلسوفان در شرق و غرب است تا جائيكه خودمولف در مقدمه كتابش گويد: " مهمترين ماخذ براى شرح زندگانى محمد، قرآن و كتابهاى حديث سيرت ميباشد و قرآن هر چند از همه مصادر فشرده تر است ولى از همه آنها صحيح تر مى باشد ".

كاش او نيز مانند ديگر نويسندگان عرب از نقل و ترجمه اين سند گمراهى به عربى، دريغ مى ورزيد، و بدون هر گونه پاورقى و توضيح، قلم خود را از نشر اين اعلاميه فساد در جامعه اسلامى حفظ ميكرد. اين چه تذكرى درباره مفاسد كتاب است كه ميگويد " خواننده نبايد گمانبرد من باتمام آنچه مولف در اين نوشته آورده كه غالبا هم مخالف واقع است، همراه و موافقم " اى امام ميهن اسلامى در سوگ اين مرد گريه كن كه او با چه مبلغ گران يا ثمن بخسى شرف ملت خود، عزت مذهب، عظمت ملت، قداست كتاب وسنتش را فروخته است؟ او مگر چه مقصد مهمى داشت كه خود را با " اميل در منگام " در اين كار شريك كرد و اين اباطيل و گمراهى هاى مخالف مذهب را منتشر ساخت، و با انتشار مطالب بى اساس و گمراه كننده از چاپ خانه هائى كه جاى تاسف و نگرانى بر هزينه هاى سنگين آنست آبروى خود و مصر عزيز و جامع الازهر و اساتيد پاك و نويسندگان مقتدر آنرا بر باد داد. در حاليكه خود در مقدمه گويد: " با وجود حسن نيتى كه بر نوشته هاى مولف حاكم است حوادث تاريخى و آرائى كه ابراز داشته خالى از لغزش نيست ".

كاش من و ملتم ميدانستيم، ما چه نيازى به حسن نيت كسى داريم كه مسيح بن مريم را خدا و پسر خدا ميداند؟ و آيا چه چيز ميتواند حسن نيت اين گونه كسان را نشان دهد، با اينكه هر صفحه كتابش بيك وادى گم سر ميكشد و كمتر برگى از اين كتاب را ميتوان ورق زد كه از آن نوائى از بد بينى، بد خواهى و بد انديشى برنخيزد.

بلى، بعقيده من- و مومن را بصيرتى خدائى است- آقاى مترجم از مطلب دروغ و ساختى كتاب كه معرف انگيزه ها و تمايلات اموى است، خوشش آمده، از اينرو گرگ با كفتار دوست شده تا محاسن اسلام را ناديده بگيرد، و مساوى بنى اميه را زنده كند. از اخلاق و صفات نيك رو گردان و بصفات زشت توجه كرده به نظام شوم طبقاتى گرائيده است.

بلى، از اين خوشش آمده كه نويسنده نسبت به اهل بيت طاهر پيغمبر با جوش و خروش ژاژخايى كرده دروغ مى بندد، و تاريخ را عليه كرامت و شخصيت پيغمبر و خاندان با عظمتش، بصورتى كه با روح خبيث اموى سازگار باشد، ميسازد و خاندان پيغمبر را در انظار بصورت زننده اى كوچك و از لحاظ بد اخلاقى، سوء معاشرت و ناسازگارى با مردم، بى آبرو جلوه ميدهد كه نه با ناموس طبيعت وفق ميدهد و نه با شرافت انسانى. ميگويد: فاطمه قيافه اش گرفته بود و از نظر زيبائى رقيه بر او ترجيح داشت چنانكه هوش زينب از او افزون بود، هنگاميكه فاطمه از پشت پرده شنيد على بن ابى طالب از او نام ميبرد ناسازگارى نشان داد، فاطمه على را مردى زشت رو و با همه دليريش كم مايه ميدانست و در عين حال على علاقه اش به فاطمه بيشتر از علاقه فاطمه به او نبود.

على چهره اش زيبا نبود، در چشمان درستش سستى مشاهده ميشد و تيره بينى اش شكستگى داست. شكمش فربه و جلو سرش خالى از مو بود، گذشته از اينها على مردى شجاع، پرهيز گار، راستگو وفادار، با اخلاص و با يك نوع سستى و ترديد مرد صالحى بود.

على ناله كنان براى آبيارى درخت هاى خرماى يكى از يهوديان در مقابل مشتى خرما، آب ميكشيد، وقتى بخانه باز ميگشت با تندروئى بهمسرش ميگفت: بخور و بفرزندانت بخوران...

على معمولا بعد از هر اختلاف و مشاجره اى، عصبانى ميشد و ميرفت تا در مسجد بخسبد پدر زنش به دنبالش ميافتاد و او را با موعظه و اندرز براى مدتى با فاطمه آشتى ميداد، روزى اتفاق افتاد كه پيغمبرش دخترش را ديد از ضرب مشت على گريه ميكند.

با اينكه محمد، بخاطر راضى كردن دخترش، قدمت اسلام على را ميستود، وجه كمترى به او ابراز ميكرد. دو داماد ديگر پيغمبر از بنى اميه: عثمان با شخصيت، و ابو العاس بيش از على با پيغمبر سازگار بودند. و على از اينكه پيغمبر براى خوشبختى و رفاه حال دخترش اقدامى نميكرد رنج ميبرد و از اينكه در كارهاى بزرگ او را بحساب نمى آورد نگران بود زيرا پيغمبر هر چند گردن زدن اشخاصى را به او واگذار ميكرد ولى هيچگاه فرماندهى به او واگذار نميكرد.

از اين زننده تر كتك كارى على و فاطمه با دشمنان خود از زنان پيغمبر و بجان هم افتادن اين دو دسته است. فاطمه سخت بر پدرش مى شوريد كه چرا از دخترانش جانبدارى نميكند. و خيلى چيزهاى ديگر از جنايات تاريخى كه اين مرد صفحات كتابش را بدانها سياه و تباه كرده است.

دنباله رو را نكوهشى نيست

من مولف گوش بريده را توبيخ نميكنم- هر چند دروغ و ياوه سرائى را از حد گذارنده است زيرا او از دشمنان اسلام است و هيچ گونه اميدى بخيرش نيست كتاب او نشان دهنده عقده ها و نا بسامانيهاى روانى اوست بلكه اين تندى و اعتراض خشونت آميز را بايد نسبت به مترجم ابراز داشت كه خيانتى بزرگ به اسلام، شرق، و عموم مسلمين كه خود را يكى از آنها ميداند روا داشته است. آرى او بهم جنس خود گراييده و بحكم، كبوتر با كبوتر باز با باز، هم مسلك خود را پيدا كرده است.

كليه مطالب كتابش از سخنان دروغين و نسبت هاى نارواى آن كه همه خلاف تاريخ صحيح و نقطه مقابل اجماع ملت اسلام، و اخبار پيغمبر اكرم ميباشد، چيزى جز نشانه سبكسرى و ندانى او نيست.

آيا سخنان جعلى او درباره فاطمه زهرا با سخن پدرش رسول الله " ص " كه ميفرمايد: " فاطمه حوراء انسيه " فرشته اى در كسوت بشرى " است و من هر وقت مشتاق بهشت ميشوم او را مى بوسم " سازگار است.

يا آنجا كه ميگويد " ص ": دخترم فاطمه فرشته سيرت و آدمى صورت است.

يا آنجا كه فرمايد " ص ": فاطمه ستاره زيبائى است " فاطمه هى الزهره ".

يا سخن مادر انس بن مالك: فاطمه مانند ماهى در شب چهارده يا خورشيدى پوشيده به اين بود كه وقتى از ابر ارج ميشد، چهره سپيد آميخته به قرمزى داشت، موهايش مشكى بود و از هر انسانى به پيغمبر شبيه تر بود، بخدا سوگند او بگفتار شاعر مى ماند كه مى گويد:

بيضاء تسحب من قيام شعرها و تغيب فيه و هو جثل اسحم
فكانها فيه نهار مشرق و كانه ليل عليها مظلم

و آيا سخنان بى مدرك او درباره هوش فاطمه و اخلاق او با سخن " ام المومنين " خديجه " رضى الله عنها " موافق است كه ميگويد: فاطمه در شكم مادر سخن ميگفت هنگاميكه به دنيا آمد در اولين فرود خود را بحال سجود، بزمين افكنده و با انگشت به اشارت پرداخت.

و يا با سخن عايشه همساز است آنجا كه گويد: من هيچكس رانديدم در رفتار و گفتار و حسن سيرت و متانت چه در حال ايستاده و يانشسته، شبيه تر از فاطمه برسول الله باشد. وقتى فاطمه بر پيغمبر خدا وارد ميشد پيامبر بتمام قامتش برميخاست او را مى بوسيد، خوش آمد ميگفت، آنگاه دستش را ميگرفت و او را در جاى خود مى نشاند.

و در تعبير بيهقى " من كسى را نديدم كه سخن گفتنش شبيه تر از فاطمه برسول خدا باشد... "

و آيا مجعولات او درباره امام على صلوات الله عليه و نا زيبائى چهره اش و اينكه فاطمه او را زشت و عبوس ميپنداشت، با روايات بسيارى كه درباره شمايل بى مثالش آمده از قبيل: او بقدرى چهره تا بناكش زيبا بودكه گويا ماهى در شب چهاردهم است، گردنش ماندن صراحى اى از نقره بود و دندانهايش پيوسته، خندان هر گاه تبسم مى كرد رشته مرواريد را ميماند- سازگار است؟

اين حرف ها را با سخن ابو الاسود دولى در شعرش چطور ميتوان جمع كرد:

اذا استقبلت وجه آبى تراب ايت البدر حار الناظرينا

بلى بايد گفت:

حسدوا الفتى اذ لم ينالوا فضله فالناس اعداء له و خصوم
كضرائر الحسناء قلن لوجهها حسدا و بغضا انه لدميم

اصولا آيا وجدان آزاد شما ميتواندمطالبى را كه از قلبى پر كينه درباره سستى و دو دلى على گفته است، بپذيرد، و حال آنكه على همان كسى است كه هميشه در كارهاى بزرگ مقدم و پيش آهنگ بود، درجنگها مقدم بر ديگران بميدان ميامد و شمشير ميزد. او كسى است كه از آغازيكه پيغمبر دست بكار تبليغ دين شد، تا روزيكه على در بستر پيغمبر بيتوته كرده، خود را فدائى او ساخت تا روزيكه پيغمبر به قرار گاه ابديش ميشتافت در تمام اين مدت از پيغمبر فاصله نگرفت و پيوسته تيرگيهاى غم و اندوه را از چهره مباركش ميزدود. آيا على آن يگانه مرد مبارزى نيست كه اين آيه درباره او نازل شد:

ا جعلتم سقايه الحجاج و عماره المسجد الحرام كمن آمن بالله و اليوم الاخر و جاهد فى سبيل الله.

و نيز آيه: " و من الناس من يشرى نفسه ابتغاء مرضاه الله. درباره او نازل گرديد؟

آيا چه موقع را در زندگى على ميتوان يافت كه از قلع و قمع كفار عرب در راه اسلام و دفاع از قداست صاحب رسالت، فارغ نشسته باشد تا او را بسستى و دو دلى متهم ساخت، چيزيكه هست سخن به باطل گفتن را حد و اندازه اى نيست.

آيا ميتوان تصور كرد امير المومنين با همسر پاك سيرتش، سوء معاشرت داشته باشد، و حال آنكه پيغمبر به او ميگويد توبه شمايل من و به اخلاق من شباهت دارى و تو از همان شجره اى هستى كه من از آنم.

و چگونه پيغمبر صلى الله عليه و آله او را افضل امت، بردبار ترين و خوش اخلاق ترين امت معرفى كرده ميفرمايد: " على بهترين فرد امت من و دانا ترين و برد بارترين آنها است ".

و به فاطمه بگويد: " من ترا به ازدواج كسى در آوردم كه اسلامش از همه با سابقه تر و علمش از همه بيشتر و بردباريش از همه عظمتر است ". و باين جمله توجه او را جلب كند: " همسرى براى تو برگزيدم كه اسلامش از همه مقدم و اخلاقش از همه برتر است ".

اين نمونه سخنان پيغمبر است در حاليكه معاشرت على نيز در مقابل چشم و نزديك گوش مردم است، چه دروغ فاحشى اين حيله گران ابراز داشتند حقيقه على همان گونه است كه پيغمبر صادق امين او را معرفى كرده.

آيا شما ميتوانيد نسبت مشت كوبى على بر فاطمه پاره تن پيامبر را بپذيريد؟- خدا دهانش را بشكند- على كسى است كه گام جاى گام پيغمبر مى نهد و گوشهايش از اين آهنگ پيغمبر آكنده است كه به فاطمه فرمود " خداوند بر اثر خشم تو به خشم ميايد و با رضايت تو خوشنود ميگردد ".

و سخن پيغمبر اكرم هنگاميكه دست فاطمه را گرفته بود " هر كس او " فاطمه " را ميشناسد كه ميشناسد و هر كس نميشناسد، بداند او پاره تن من است او قلب و روح من است كه در ميان دو پهلوى من است، هر كس او را آزار دهد مرا آزرده است.

و گفتار آن بزرگوار " فاطمه بضعه منى، يريبنى ما رابها و يوذينى ما اذاها "

"و فاطمه پاره اى از تنم است هر چه خشم او را باعث شود، خشم مرا باعث ميگردد و هر چه او را آزرده سازد مرا مى آزارد ".