الغدير جلد ۵

علامه شیخ عبدالحسین احمد امينى نجفی (ره)
ترجمه جمال الدين موسوى

- ۲ -


غديريه ابو اسماعيل علوى

جد من وزير و پسر عم مصطفى است و پسر عمش على " ع " هنگام درگيرى جنگ اختر درخشان است.

آيا نه او در جنگ بدر اول به دشمن تاخت و با شمشير آبدار بهر سوى اطراف ميدان مى پريد.

او اول نماز گزار، اول موحد و بزرگتر كسى است كه به زيارت حطيم و زمزم نائل شد.

او قهرمان روز سايبان است كه احمد بپاخاسته با صداى بلند فرياد برداشت:

من تو را اى على نسبت بخود به منزله هارون نسبت به موساى نجيب و كليم قرار دادم.

درود خدا بر او تا خورشيدى در جهان درخشد و ما دام كه شتر سواران به زيارت كعبه حضور يابند.

شاعر را بشناسيم

او، ابو اسماعيل محمد بن على بن عبد الله بن عباس بن عبيد الله بن عباس بن الامام امير المومنين على بن ابى طالب صلوات الله عليهم اجمعين، ميباشد.

شاعر ما يكى از شاخسارهاى درخت پر بركت خلافت و از مفاخر خاندان پيغمبر " ص " است. او در جامه هاى بلند بالاى افتخار و تجليل بخود مى بالد و خود را مالامال از شرافت خاندان و بزرگوارى نسب مى بيند، او ميان شخصيتى منزه و نسبى عالى ميدرخشد. فضائل احمدى و مناقب علوى و شهامت عباسى و بسيارى از فضل ديگر را كه زبان بيانش عاجز است، در وجود خويش بهم در آميخته است.

مرزبانى گويد: او شاعرى است كه به پدرانش " رضوان الله عليهم " زياد مى بالد در ايام متوكل و مدتى دراز پس از او ميزيسته و از اشعار اوست.

من بزرگى از بزرگان ساداتم، آنها كه دست احسانشان بعطاياى فراوان مى بارد.

آنها بهترين و برترين كسى هستند كه با پاى برهنه يا با كفش راه پيموده و عالى ترين سخاوت مندان از اولاد غالب " غالب بن فهر، جد پيامبر اكرم " ميباشند.

اينان براى دوستانشان چون من و سلوى و در كام دشمن بدانديش سم مهلكند. و هم از اشعار اوست:

من بانگاه مهر آميز او را " محبوبه " درود فرستادم ولى او با نگاهى خشم آلود بى مهرى آغاز كرد.

ديدم كه جانم بر لب پرتگاه است. ناچار به صبر و شكيبائى پناه بردم و همان صبر دواى درد من بود.

اما اينكه ابو اسماعيل به پدرانش افتخار ميكند، حق دارد، آخر شما بگوئيد بدانم چه كسى را مى يابيد بزرگان آل هاشم او را ازاده باشند، و او شايسته آن نباشد كه پاى بر عرش اعلى سايد؟ كدام شريفى است در سايه خاندان قمر بنى هاشم ابا الفضل باشد و او را نزيبد تا اوج فلك در برابر مجد و عظمتش سر تعظيم فرود آرد؟ اگر شاعر ما به خاندانش مى بالد، بجا است زيرا آنان در حقيقت ستارگان زمين، پرچم هاى هدايت و نمونه هاى شاخص ايمانند:

" از اينان بهر كس برخورد كنى از پير و جوان او را علم هدايت، يا درياى خير و عطا خواهى يافت ".

اين جد او ابا الفضل العباس ثانى است كه خطيب درباره او چنين گويد

دانشمندى شاعر و فصيح از شخصيتها بنى هاشم است كه زبان و بيانش معروف ميباشد تا جائيكه غالب علويان ذوق شعر او را بر تر از همه فرزندان ابو طالب ميشناسند وى از حاشيه نشينان مجلس هارون بود در يكى از اشعارش برادرى ابو طالب با عبد الله را كه با هم برادر تنى بودند آورده گويد:

ما و رسول خدا را يك پدر، يك مادر و يك جد بى عيب متحد ميسازد.

كسى كه ما را بخاندان پيمبر وارد ساخت بانوئى بود از نسل عمران بن مخزوم كه درميان فاميلش ميدرخشيد.

او روزى به در بار مامون آمد، حاجب نگاهى باو كرد و سرش را بزير افكند عباس گفت: اگر اجازه دهند وارد ميشويم، اگر عذرمان را بخواهند مى پذيريم اگر بگويند باز گرد باز ميگرديم، اما يك نگاه پس آنگاه يك بى توجهى، چيزى است كه با آن آشنا نيستم سپس اين شعر را خواند:

" من رضا نميدادم الاغ مركوب سواريم باشد ولى پياده، بالاخره بهر مركوبى رضايت ميدهد. " از كلمات حكمت آميز اوست:

" بدانكه چون انديشه ات نميتواند همه كارها را زير نظر گيرد آنرا به كارهاى مهم تر بگير. "

" و چون اموالت نميتواند همه مردم را رفع نياز كند آنرا به حق داران اختصاص بده. "

" و از آنجا كه نميتوانى با همه مردم آميزش كنى اهل فضل و دانش را برگزين. " " و چون شبانه روزت باتمام كوشش كفايت همه كارهايت را نميدهد، كارت را تقسيم كن. " " هر جند وقتى كه صرف كارهاى غير مهم كنى بكارهاى مهم زيان زده اى. "

" هر چند اموالت را كه در راه باطل مصرف ميكنى، از مصرف آنها در راه حق خود را محروم كرده اى. "

" هر چند از مقام و شخصيت خود را با مردم كم مايه بگذرانى از فيض محضر اهل فضل و كمال محروم ميگردى."

" آنچه از روز و شب خود را در غير نياز بكار گيرى، از كارهاى مورد نيازت بازمانى. "

برادر ابن عباس، فضل بن حسن همان شاعرى است كه در مصيبت جدش ابا الفضل شهيد كربلا " ع " گفته است.

احق الناس ان يبكى عليه فتى ابكى الحسين بكربلاء
اخوه و ابن والده على ابو الفضل المضرج بالدماء
و من واساه لا يثنيه شى ء و جاد، له على عطش بماء

 

اين اشعار رامورخ هندى اشرف على در كتاب خود آورده و دوست ما علامه متتبع شيخ محمد على اردبادى " قدس سره " آنرا تضمين كرده است.

احق الناس ان يبكى عليه بدمع شابه علق الدماء
بجنب العلقمى سرى فهر فتى ابكى الحسين بكربلاء
اخوه و ابن والده على هزبر الملتقى رب اللواء
صريعا تحت مشتبك المواضى ابو الفضل المضرج بالدماء
و من واساه لا يثنيه شى ء عن ابن المصطفى عند البلاء
و قد ملك الفرات فلم يذقه وجاد له على عطش بماء

شاعر ما از نظر خردمندى و دور انديشى نمونه اى از جد بزرگوارش بود. كلمات او نيز مانند حكم و امثال دهن به دهن ميگشت. از جمله اين كلام است كه درباره مردى از خاندانش گفت: من نمى پسندم علم او بر عقلش فزون باشد چنانكه دوست نميدارم زبانش بيش از علمش باشد.

غديريه وامق مسيحى

آيا نه در خم غدير- محمد، على را در حضور جمع در موسم حج بپاداشت و بانها گفت: از ميان شما كسيكه من مولاى اويم بعد از من مولايش على پسر فاطمه است.

آنگاه گفت: خداى من، با دوستانش مهر ورز و دشمنانش را دشمن دار.

تا آنجا كه گويد:

آيا اين على نبود كه عمرو " ابن عبدود " را روز جنگ احزاب چنان با شمشير زد كه غرق به خون شد.

تو يا على براى خدا در مقابل همه قبائل عرب ايستادى و در راه حق از ملامت احدى نهر اسيدى.

و بعد از محمد تو از همه به او شايسته تر بودى زيرا جاهل با عالم يكسان نيست.

پيرامون شعر او

ممكن است خواننده از مداحى مسيحيان نسبت به امير المومنين با اينكه معتقد به اصل اسلام نيستند تا چه رسد به مسئله خلافت آن، تعجب كند، اين امر جاى شگفتى نيست زيرا اين كار، راه رفتن با حقايق موجود، و هم پائى با تاريخ صحيح است. زيرا شخص منصف هر چند عقيده اى بر خلاف اسلام داشته باشد، نميتواند فضائل مولاى ما را از قبيل: اخلاق عاليه، علم سرشار، خوارق عادات زيد، قدرت قهرمانى و جنگ آورى، و بالاخره سخنان بلند و فروانى كه پيغمبر در باره او گفته است، نا ديده بگيرد.

پيغمبر اسلام در نظر غير مسلمانان، يكى از بزرگان و خردمندان عالم است بلكه او را از بزرگترين رجال و شخصيتهاى دهر معرفى كرده اند، اينان ميگويند بيهوده سخن آنهم از پيغمبر اسلام بدين درازا نبود. كسى كه پيغمبر " ص " اين فضائل را براى او عنوان كرده مانند خودش يكى از بزرگان يا با يك درجه پائين تر از او است.

چنانكه در كتب بسيارى از مسيحيان و كليميان مدح و ثناى فراوانى نسبت به پيامبر و وصى او مى يابيم.

مانند کتاب:

1- گفتار محمد تاليف مستر استنلى لين بول

2- محمد و قرآن تاليف مستر جان و انتبورت

3- محمد و قرآن تاليف استاد مونته

4- عقيده اسلام تاليف گلديسهر

5- عالم اسلامى تاليف ماكس ماير هوف

6- تاريخ عرب تاليف استاد هوار

7- متفكران اسلام تاليف كادوا دوفو فرانسوى 8- گاهواره اسلام تاليف اب لامنس

9- خلاصه تاريخ عرب تاليف سديو فرانسوى

10- زندگانى محمد تاليف سرويليام ميور انگليسى

11- سيره محمد تاليف سرويلم موير

12- تمدنهاى شرق تاليف مسيو گروسه

13- هشيارى اجتماعى تاليف دكتر و گستون كرسطا ايتاليائى

14- محمد و اسلام تاليف حنادا قنبرت

15- زندگانى محمد تاليف مستر كالون سر

16- محمد و اسلام تاليف مستر بوسرت اسمت

17- عرب اسپانيا تاليف مسيو دوزى

18- از قانون دولتى تاليف دكتر نجيب ارمنازى

19- بزرگترين معلم تاليف مستر هربرت وايل

20- قهرمانان تاليف توماس كارلايل انگليسى

21- اسلام خاطره ها و سانحه ها تاليف هنرى دى كاسترى فرانسوى

22- وضع حاضر جهان اسلام تاليف لوتروب استودارد امريكائى

23- حكم و اندرزهاى محمد تاليف تولستورى روسى

24- تحول تمدن اسلامى تاليف هولينگ فيلسوف امريكائى

25- رمز پيشرفت اسلام تاليف گوستاولوبن فرانسوى

26- آراء و معتقدان تاليف گوستاولوبن فرانسوى

27- تمدنها تاليف گوستاولوبن فرانسوى

28- تمدن اسلامى تاليف گوستاولوبن فرانسوى 29- اسلام و محمد تاليف والافتنرت

30- محمد و تمدن تاليف عبد المسيح افندى وزير

و صدها كتاب ديگر غير از كتابهاى نامبرده كه مسيحيان درباره اسلام و پيامبرش نوشته اند. اينها نيست مگر بخاطر اطلاعى كه از صفات و سجاياى اسلامى و پيامبر اسلام بدست آورده، بعنوان حقايقى روشن كه قابل هيچگونه شك و شبهه اى نيست و با گذشت زمان دست خوش حوادث نميگردد، متعرض آن شده اند.

خاطره هاى جاودانه اى كه تا روزگار بر پا است شب و روز بايد از آنها سخن گفت. يكى از اين گونه حوادث تاريخى جاويدان، داستان غدير است كه مردم يك صدا در نقل آن هم آوازند. دوست فرياد ميزند، ناصبى اعتراف ميكند، مسلمان بدان استدلال ميكند و اهل كتاب با صداى رسا از آن ياد ميكنند.

شاعر را بشناسيم

بقراط فرزند اشوط وامق ارمنى مسيحى يكى از بطريق هاى ارمنى و پيشواى بزرگ آنان و رهبر و فرمانده مقدم در قرن سوم هجرى است.

ابن شهر آشوب درمعالم العلماء او را در رديف مدح گويان معتدل اهل بيت شمرده و يعقوبى و ابن اثير نوشته اند:

در سال 237 مردم ارمينه بر حاكم خود يوسف بن محمد شوريده، او را كشتند. علت اين امر از آنجا بود كه وقتى يوسف به جانب ارمينه ميرفت يكى از بطريق ها " رهبر مذهبى " بنام بقراط بن اشوط كه از بزرگ بطريق ها بود، نزد يوسف آمده از او امان خواست.

يوسف، بطريق و پسرش نعمت را گرفته، بدربار خليفه متوكل گسيل داشت بطريق هاى ارمنى با پسر برادر بقراط بن اشوط بر كشتن يوسف هم پيمان شدند.

موسى بن زراره داماد بقراط در اين كار با آنان موافق كرد. وقتى خبر توطئه به يوسف رسيد. اطرافيانش او را از توقف درآن محل منع كردند، او نپذيرفت زمستان فرا رسيد، برف مى باريد، درنگ كردند تا برف فرو نشست، قصد او كردند از در شهر " طرون " " يكى از شهرهاى ارمينه " بود. شهر را محاصره كردند، او ازحصار خارج شده با آنان جنگيد تا او و هر كه با او مى جنگيد، كشته شدند.

اما آنان كه كه با او نمى جنگيدند بانها گفته شد: لباس از تن بيرون كنيد و خود را برهنه سازيد تا نجات يابيد. بدين دستور عمل كردند و با پاى برهنه و بدن عريان راه پيمودند، بيشتر آنان در سرماى شديد تلف شدند و بسيارى ديگر انگشت پاهاشان افتاد، ولى از خطر مرگ نجات يافتند.

اين واقعه در ماه رمضان اتفاق افتاد، يوسف قبل از واقعه يارانش را بروستاهاى مربوط به عمالش متفرق ساخته بود، آنها براى هر دسته گروهى از بطريقها را مامور ساختند، بطريق ها ياران يوسف را در يك روز كشتند. وقتى خبر به متوكل رسيد، متوكل " بغا الكبير " را براى خون خواهى خون يوسف به ارمينه فرستاد. بغا از طريق موصل و جزيره رهسپار شد، در آغاز كار از شهر " ارزن " يكى از شهرهاى ارمينه شروع بكار كرد، در آنجا موسى بن زراره و برادرانش اسماعيل سليمان، احمد عيسى، محمد و هارون بودند.

بغا، موسى را نزد متوكل فرستاد و خون شورشيان را مباح ساخت و حدود سى هزار نفر از آنها كشته شدند و عده بسيارى از آنها را اسير گرفته، فروختند.

بارى گروهى ديگر از مسيحيان در مدح امير المومنين " ع " شركت جسته و اشعارى نغز در مدح آن بزرگوار سروده اند مانند زينبا ابن اسحاق رسعنى موصلى مسيحى. اشعار زير را بيهقى، و زمخشرى، و ابو حيان، و ابو العباس عسقلانى