الغدير جلد ۴

علامه شیخ عبدالحسین احمد امينى نجفی (ره)
ترجمه محمد تقى واحدى

- ۲۶ -


چكامه را در جامه اى نوشت و در آن احرام كرد و وصيت نمود كه در كفنش باشد و دست نويس هاى اين قصيده گوناگون است كه در برخى از آنها فزونيهائى است كه گمان مى كنم ساختگى باشد و گروهى از شيعيان بر آن افزوده باشند و ما آن ابياتى را مى آوريم كه صحيح است:

مدارس آيات خلفت من تلاوه و منزل وحى مقفر العرصات
لال رسول الله بالخيف من منى و بالركن و التعريف و الجمرات
ديار على و الحسين و جعفر و حمزه و السجاد ذى الثفنات
ديار عفاها كل جون مبادر و لم تعف للايام و السنوات
قفا نسال الدار التى خف اهلها متى عهدها بالصوم و الصلوات
و اين الاولى شطت بهم غربه النوى افانين فى الافاق مفترقات
هم اهل ميراث النبى اذا اعتزوا و هم خير قادات و خير حمات
و ما الناس الا حاسد و مكذب و مضطعن ذواحنه و ترات
اذا اذكروا اقتلى ببدر و خيبر و يوم حنين اسلبوا العبرات
قبور بكوفان و اخرى يبطيبه و اخرى بفخ نالها صلواتى
و قبر ببغداد لنفس زكيه تضمنها الرحمن فى الغرفات
فاما المصمات التى لست بالغا مبالغها منها بكنه صفات
الى الحشر حتى يبعث الله قائما يفرج منها الهم و الكربات
نفوس لدى النهرين من ارض كربلا معرسهم فيها بشط فرات
تقسمهم ريب الزمان كما ترى لهم عقره مغشيه الحجرات
سوى ان منهم بالمدينه عصبة مدى الدهر اضناه من الازمات
قليله زوار سوى بعض زور من الضبع و العقبان و الزحمات
لهم كل حين نومه بمضاجع لهم فى نواحى الارض مختلفات
و قد كان منهم بالحجاز و اهلها مغاوير يختارون فى السروات
تنكب لاواء السنين جوارهم فلا تصطليهم جمره الجمرات
اذا ورد و اخيلا شمس بالقنا مساعر جمر الموت و الغمرات
و ان فخروا يوما اتو بمحمد و جبريل و الفرقان ذى السورات
ملامك فى اهل النبى فانهم على كل حال خيره الخيرات
فيارب زدنى من يقينى بصيره وزد حبهم يارب فى حسناتى
بنفسى انتم من كهول و فتتيه لفك عناه او لحمل ديات
احب قصى الرحم من اجل حبكم و اهجر فيكم اسرتى و بناتى
و اكتم حبيكم مخافه كاشح عتيد لاهل الحق غير موات
لقد حفت الايام حولى بشرها و انى لارجو الا من بعد وفاتى
الم تر انى مذ ثلاثين حجة اروح و اغدو دائم الحسرات
ارى فيئهم فى غير هم متقسما و ايديهم من فيئهم صفرات
فال رسول الله نحف جسومهم و آل زياد حفل العقرات
بنات زياد فى القبور مصونة و آل رسول الله فى الفلوات
اذا وتروا مدوا الى اهل واتريهم اكفا عن الاوتار منقبضات
فلولا الذى ارجوه فى اليوم اوغد لقطع قلبى اثرهم حسراتى
خروج امام لا محاله خارج يقوم على اسم الله و البركات
يميز فينا كل حق و باطل و يجزى على النعماء و النقمات
ساقصر نفى جاهدا عن جدالهم كفانى ما القى من العبرات
فيا نفس طيبى ثم يا نفس ابشرى فغير بعيد كل ما هو آت
فان قرب الرحمن من تلك مدتى و اخر من عمرى لطول حياتى
شفيت و لم اترك لنفسى رزيه و رويت منهم منصلى و قناتى
فمن عارف لم ينتفع و معاند يميل مع الاهواء و الشبهات
قصا راى منهم ان اموت بغصه تردد بين الصدر و اللهوات
كانك بالاضلاع قد ضاق رحبها لما ضمنت منن شده الزفرات

آموزشگاههاى آيات قرآن از تلاوت آن تهى شد و سراهاى نبوت و وحى به ويرانى گرائيد.

خاندان رسول خدا را در " خيف منى " و به " ركن " و " عرفات " و در " صفا " و " مروه " منزل ها بود.

خانه هاى كه تعلق به " على " و " جعفر " و " سجاد ذو ثفنات " داشت.

سراهائى كه ويران از بارانهاى بسيار رحمت است نه از گذشت روزگاران.

بايستيد تا از خانه هاى بى خداوند بپرسيم، چند گاه است كه روزگار نمازها و روزه هاشان به سر آمده است؟

و آنها كه غربت و دورى از وطن پراكنده شان كرد، كجا رفتند؟

همانهائى كه بگاه نسبت، ميراث خوار پيغمبر و سروران و ياوران خلق بودند. و ديگران دروغ پردازان و كينه توزان وجودانى خونخوار، بيش نبودند.

همان خاندانى كه چون به ياد گذشتگان " بدر " و " خيبر " و " حنين " مى افتادند، مى گريستند.

قبر برخى از آنها به " كوفه " و گور گروهى ديگر در " مدينه " و مزار آن ديگرى در " فخ " است. درود من نثار همه شان باد.

قبرى هم در بغداد است كه از آن جا پاك و پيراسته موسى بن جعفر "عليهما السلام" است و در غرفات بهشت غرق در درياى رحمت خداى رحمان مى باشد.

اما نفوسى كه دعوت آنان تا دامنه حشر كه خداوند امام قائم را بر مى انگيزد و به بركت وجود وى غم و اندوه ها را مى زدايد، مسموع نيفتاد و من نيز به كنه صفات آنان نمى رسم، جانهاى پاك شهيدانى است كه آرامگاهشان در دشت كربلا و به نزديك شط فرات در ميان دو نهر است.

حوادث روزگار اينها را پراكنده كرد ولى چنانكه مى بينى بارگاههائى پر بركت دارند الا آنكه مزار برخى از آنان در مدينه و در طول روزگاران غريب و بى آرايش مانده است. اينان كم زائرند و زيارت كنندگانى جز كفتاران و عقابان و هماها ندارند.

آرى دودمان رسول را هر روز آرامگاه و گورهائى جدا از هم و پراكنده است، حال آنكه بسيارى از آنان در حجاز و در بين مردم آن دلاورانى برگزيده از ميان اشراف بودند كه سختيهاى زمانه راهى به ساحتشان نداشت و شعله هاى فروزان جنگ دامنشان را نمى گرفت.

چون به قلب سپاهى مى زدند آتش نبرد و مرگ را به سر نيزه مى افروختند و در روز سرافرازى به محمد "ص" و جبريل و قرآن و سوره هاى آن مى باليدند.

اى سرزنشگر دست از ملامت من در محبت دودمان پيغمبر بردار چه ايشان پيوسته دوست و نقطه اتكاء منند و من آنها را به راهنمائى كار خود انتخاب كرده ام زيرا آنها به هر حال بهترين نيك مردانند.

پروردگارا بر بينائى و باور من بيفزا و محبت ايشان را در گروه حسنات من افزون كن.

جانم فداى پير و جوانتان باد كه شما آزاد كنندگان و دهندگان ديه آنهائيد.

من به مهر شما، دوران را دوست مى دارم از دودمان و دختران خود بر مى دارم و محبت خود را از بيم دشمن بدسگال و ناسازگار پوشيده مى دارم و اينك كه سختيهاى زمانه سراسر زندگيم را احاطه كرده است، به امان و آسايش آخرت دل مى بندم. نمى بينى كه سى سال است كه شب و روز زندگى خويش را پيوسته به حسرت گذرانده و خود ديده ام كه دارائى دودمان رسول در ميان ديگران پخش شده و دست خودشان از سهامشان تهى مانده، خاندان پيغمبر لاغر اندام و تبار زياد گردن كلفت شده، دختران زياد پرده نشين و آل رسول اسير بيابان گرديده اند.

چون از اين خاندان يكى كشته مى شد، دستى كه اينان به انتقام مى گشودند از ظلم و ستم بسته بود.

و من اگر به آنچه امروز و فردا واقع مى شود اميد نمى داشتم، دل از حسرت آل رسول در سينه ام مى طپيد.

آرى اميد من به خروج امامى است كه ناگزير ظهور و بنام خدا و همراه با انواع بركتها قيام مى كند و حق و باطل را از هم جدا نموده به نعمت و نقمت پاداش و كيفر مى دهد.

پس من دست جان را از جدال با دشمن كوتاه مى كنم. چه اشك ريزانم مرا بس.

اى نفس! شاد و خرم باش كه آنچه آمدنى است، چندان دور نيست. و اگر خداوند روزگار مرا به آن دولت نزديك و عمرم را دراز كند، دل خود را خنك و بار غم جان را سبك و تيغ و تيرم را به خون دشمن سيراب خواهم كرد.

راستى كه هدايت اين دشمنان به كندن آفتاب از جا و به شنوانيدن سخن به سنگ سخت مى ماند.

برخى از اينان حق را مى شناسند و از آن سود نمى برند و برخى ديگر هوسباز و شبهه انگيزند.

مرا از ايشان بس كه دارم از غصه اى گلوگير كه بالا و پائينش نتوانم برد، مى ميرم و سينه ام از بار گران اندوه به تنگ آمده و مالا مال درد است.

5- شيخ الاسلام ابو اسحاق حموئى "كه شرح حالش در ص 123 ج 1 آمد"، از احمد بن زياد و او از قول دعبل خزاعى آورده است كه گفت: چكامه

مدارس آيات خلت من تلاوه و منزل وحى مقفر العرصات

را براى سرورم على بن موسى الرضا "رض" خواندم بمن فرمود آيا، دو بيت به قصيده ات نيفزايم؟ گفتم چرا اى فرزند رسول خدا. فرمود:

و قبر بطوس يا لها من مصيبه الحث بها الاحشاء بالزفرات
الى الحشر حتى يبعث الله قائما يفرج عنا الهم و الكربات

دعبل گفت سپس من باقى قصيده را خواندم تابه اين سروده خود رسيدم كه:

خروج امام لا محاله خارج يقوم على اسم الله و البركات

امام رضا "ع" به سختى گريست و پس از آن فرمود: اى دعبل، روح القدس به زبانت سخن رانده است، آيا اين امام را مى شناسى؟ گفتم نه ولى شنيده ام امامى از خاندان شما خروج مى كند و زمين را از عدل و داد پر مى كند. فرمود:

امام بعد از من، پسرم محمد است و پس از او فرزندش على و بعد از وى پسرش حسن و پس از حسن فرزندش حجت قائم او است "امامى" كه غيبتش منتظر و در ظهورش مطاع است. پس پر مى كند زمين را از عدل و داد آنچنانكه از جور و ستم پر شده است و اما كى قيام مى كند، اين خبر دادن از وقت است:

هر آينه حديث كرد مرا پدرم از پدرانش، از رسول خدا "ص" كه فرمود، مثل وى همانند، رستاخيز است كه نمى آيد شما را مگر به ناگهانى. اين روايت از قول " شبراوى " نيز خواهد آمد.

6- ابو سالم بن طلحه شافعى متوفى بسال 652 در 85 " مطالب السئول " گفته است: دعبل گفت چون قصيده مدارس آيات را سرودم، خواستم آن را براى ابا الحسن على بن موسى الرضا كه در خراسان بود و وليعهد مامون شده بود بخوانم.

مامون مرا احضار كرد و از حالم پرسيد. سپس گفت اى دعبل: قصيده مدارس آيات خلت من تلاوه را برايم بخوان، گفتم اى امير المومنين همچو قصيده اى را نمى شناسم گفت اى غلام ابى الحسن على بن موسى الرضا را به اينجا بخوان. ساعتى نگذشت كه حضرتش حاضر آمد مامون گفت:

يا ابا الحسن از دعبل خواسته ام كه اشعار، مدارس آيات را بخواند و او اظهار بى اطلاعى مى كند.

ابو الحسن "ع" به من فرمود:

اى دعبل، بخوان براى امير مومنان و من شروع بخواندن كردم و وى بسيار تحسين كرد و دستور داد 50 هزار درهم به من بپردازند حضرت ابا الحسن نيز به مبلغى تقريبا همين قدر فرمان داد گفتم اى سرور من اگر مصلحت مى دانى يكى از تن پوش هاى خود را بمن مرحمت كن تا كفنم باشد. فرمود بسيار خوب آنگاه پيراهنى پوشيده و دستارى پاكيزه بمن داد و فرمود: اين را نگاه دار كه به بركت آن محفوظ خواهى ماند.

ابو الفضل فضل بن سهل ذو الرياستين وزير مامون نيز صله اى به من بخشيد و مرا بر اسب زرده اى خراسانى سوار كرد و در يك روز بارانى كه هر دو با هم مى رفتيم و وى بارانى خزى دربر و برنسى بر سر داشت،

آن بارانى و برنس را بمن داد و خود جامه اى نو خواست و پوشيد و گفت از آن جهت اين جامه بر تن كرده را به تو دادم كه بهترين بارانيهاست. بعدها آن بارانى را از من بن هشتاد دينار خريدند و من نفروختم.

سپس چند بار به عراق برگشتم و در يكى از اين دفعات به روزى بارانى گروهى از دزدان كردى بر ما شوريدند و همه چيز ما بردند من با پيراهنى كهنه در سرمائى سخت گرفتار مانده و بر پيراهن و دستار از دست رفته ام نگران بودم و به سخن سرورم امام رضا "ع" مى انديشيم كه يكى از دزدان كردى در حاليكه بر همان زرده اى كه ذو الرياستين مرا بر آن نشانده بود، سوار و همان بارانى به تن داشت، از كنار من گذشت و تا گرد آمدن همراهانش در نزديكى من ايستاد و به خواندن قصيده مدارس آيات خلت من تلاوه - پرداخت و گريه كرد. چون چنين ديدم از اينكه دزدى كرد به تشيع گرويده است تعجب كردم. و به طمع پس گرفتن پيراهن و دستار گفتم اى سرورم اين قصيده از كيست؟ گفت واى بر تو ترا با اين قصيده چكار است؟

گفتم جهتى دارد كه پس از اين خواهم گفت. گفت: گوينده اين قصيده مشهور تر از آن است كه نشناسيش. گفتم كيست؟ پاسخ داد: دعبل بن على خزاعى شاعر خاندان محمد "ص" كه خدا پاداش خيرش دهاد. گفتم سرور به خدا سوگند: منم دعبل و اين قصيده من... الحديث.

و در ص 86 پس از ذكر حديث چنين گفته است: بنگريد به اين منقبت كه چقدر شكوهمند و پر شرافت است برخى از كسانى كه اين كتاب را مطالعه مى كنند و مى خوانند، مايلند اين ابيات معروف مدارس آيات را بدانند و دوست دارند كه به آن آگاهى يابند و اگر آن روى بر تابم يا مرا به ندانستن قصيده متهم مى كنند و يا نسبت نا آگاهى از علاقه مردم به دانستن آن به من مى دهند. و من اينك خوش دارم كه اينگونه افراد را آسوده خاطر كنم و اين نقيصه را كه به برخى از ذهنها ره مى يابد، از خود برانم پس به ذكر ابيات مناسب قصيده مى پردازم

ذكرت محال الربع من عرفات و ارصلت دمع العين بالعبرات
وفل عرى صبرى و هاج صبابتى رسوم ديار اقفرت و عرات
مدارس آيات خلت م تلاوه و مهبط وحى مقفر العرصات
لال رسول الله بالخيف من منى و بالبيت و التعريف و الجمرات
ديار على و الحسين و جعفر و حمزه و السجاد ذى الثفنات
ديار عفاها جور كل منابذ و لم تعف بالايام و السنوات
و دار لعبد الله و الفضل صنوه سليل رسول الله ذى الدعوات
منازل كانت للصلاه و التقى و للصوم و التطهير و الحسنات
منازل جبرئيل الامين يحلها من الله بالتسليم و الزكوات
منازل وحى اللهمعدن علمه سبيل رشاد واضح الطرقات
منازل وحى الله ينزل حولها على احمد الروحات و الغدوات
فاين الاولى شطت بهم غربه النوى افانين فى الاقطار مفترقات
هم آل ميراث النبى اذا انتموا و هم خير سادات و خير حمات
مطاعيم فى الاسعار فى كل مشهد لقد شرفوا بالفضل و البركات
اذا لم نناج الله فى صلواتنا بذكر هم لم يقبل الصلوات
ائمه عدل يقتدى بفعلهم و تومن منهم زله العثرات
فيارب زد قلبى هدى و بصيره و زد حبهم يارب فى حسنات
ديار رسول الله اصبحن بلقعا و دار زياد اصبحت عمرات
و آل رسول الله غلت رقابهم و آل زياد غلظ القصرات
و آل رسوزل الله تدمى نحورهم و آل زياد زينوا الحجلات
و آل رسول الله تسبى حريمهم و آل زياد آمنوا السريات
و آلزياد فى القصور مصونه و آل رسول الله فى الفلوات
فياوارثى علم النبى و آله عليكم سلام دائم النفحات
لقد آمنت نفسى بكم فى حياتها و انى لارجو الامن بعد مماتى

ترجمه برخى از اين ابيات پيش از اين آمد و ترجمه ابيات 24 - 32 - 21 - 20 - 16 - 15 - 14 - 11 - 10 - 9 - 8 - 7 - 6 - 2 - 1 - به ترتيب چنين است:

خانه هاى خاندان پيغمبر را در عرفات بياد آوردم و از ديده اشگ حسرت ريختم.

نشان اين خانه هاى ويران رشته صبرم را گسيخت و شوقم را برانگيخت. سراهائى كه ويران ستم دشمنان است، نه گذشت زمان.

منازلى كه متعلق به عبد الله و برادرش فضل و فرزندان پيغمبر صاحب دعوت است.

منازلى كه جاى نماز و تقوى و روزه و نيكوئيها است.

خانه هاى كه جبرئيل با درود و رحمت در آن فرود مى آمد.

خانه هائى كه جايگاه وحى الهى و كان علم او و مسير روشن هدايت و رشد است.

منازل كه هر صبح و شام به پيرامون آن. وحى الهى بر پيغمبر نازل مى شد.

چون در نماز خود بياد آنها خدا را نخوانيم، نمازمان پذيرفته نخواهد بود.

پيشوايانى كه به كارشان اقتدا ميكنيم و از لغزشها امان مى يابيم.

خانه هاى خاندان رسول ويران و منازل تبار زياد آباد است.

خاندان پيغمبر زنجير به گردن و دودمان زياد ستبر گردن اند.

سرهاى خاندان پيغمبر بريده و سراهاى تبار زياد آراسته است.

حرم رسول خدا اسير و زنان زياد پرده نشين اند.

اى وارثان علم پيغمبر و اى خاندان او درود پيوسته ما نثار شما باد.

در اين جهان به بركت وجود شما جانى آسوده دارم و به آسايش آن جهان نيز اميد مى دارم.

7- شمس الدين سبط بن جوزى حنفى متوفى بسال 654 در ص 130 " تذكره اش " 29 بيت از اين قصيده را ياد كرده و در آنجا ابياتى هست كه حموى در " معجم الادباء " ياد نكرده است و در حاشيه " تذكره " از اول قصيده تا بيت " مدارس آيات " ذكر گرديده است.

8- " صلاح الدين صفدى " در گذشته به سال 744 در ص 156 ج 1 " الوافى بالوفيات " طريق روايت قصيده را از عبيد الله بن جخجخ نحوى و او از محمد بن جعفر بن لنكك، ابى الحسن بصرى نحوى و او از برادرش و وى از " دعبل " ياد كرده و همين طريق را