الغدير جلد ۴

علامه شیخ عبدالحسین احمد امينى نجفی (ره)
ترجمه محمد تقى واحدى

- ۲۷ -


" جلال الدين سيوطى " نيز در 94 " بغيه الوعاه " آورده است.

9- " بشراوى شافعى " در گذشته بسال 1172 در ص 165 " الاتحاف " از قول " هروى " رويت كرده است كه گفت: از دعبل شنيدم كه مى گفت چون چگامه خود را كه باين بيت آغاز مى شود.

مدارس آيات خلت من تلاوه و مهبط وحى مقفر العرصات

براى مولايم امام رضا "ع" خواندم و باين سروده خود رسيدم كه:

خروج امام لا محاله خارج يقوم على اسم الله و البركات

حضرت رضا "ع" به سختى گريست، سپس سر بر آورد و بمن فرمود اى خزاعى اين دو بيت را روح القدس بر زبانت رانده است آيا مى دانى، اين امام كيست و كى قيام مى كند؟ گفتم نه سرور من ولى شنيده ام كه امامى از خاندان شما خروج مى نمايد. "تا آخر حديث كه پيش از اين از قول حموئى آمد" و در ص 161 " الاتحاف " است كه " طبرى " در كتاب خود از ابى صلت هروى آورده است كه گفت: دعبل خزاعى در مرو شرفياب خدمت على بن موسى الرضا "ع" شد و گفت: اى فرزند پيغمبر خدا درباره شما خاندان پيغمبر، چكامه اى سروده اى و سوگند ياد كرده ام كه پيش از خواندن بر شما، براى ديگرى نخوانم و خوش دارم بشنويد. على بن موسى الرضا فرمود: بخوان و او چنين خواندن گرفت:

ذكرت محل الربع من عرفات فاجريت و مع العين بالعبرات
و فل عرى صبرى و هاج صبايتى رسوم ديار اقفرت و عرات...

و آن قصيده اى طولانى است كه شماره ابيات آن به 102 بيت مى رسد چون از خواندن پرداخت، ابو الحسن رضا خود برخواست و به دعبل فرمود، همين جا باش. آنگاه صره اى كه در آن 100 دينار بود براى او فرستاد و از او پوزش خواست. دعبل آن را برگرداند و گفت. من براى گرفتن صله شرفياب نشده بودم، آمده بودم تا سلامى به حضرت عرض كنم و به نگاهى از روى مباركش تبرك جويم نيازى هم باين پول ندارم اگر امام عنايت كند و مرا به جامه اى از خود، براى تبرك سرافراز فرمايد، بيشتر دوست دارم.

حضرت رضا عليه السلام جبه خزى كه همان صره دينار روى آن بود به وى مرحمت كرد و به غلام خود فرمود بگو اين را بگير و پس مفرست كه بزودى با نيازمندى خرجش خواهى كرد. و او آن كيسه و جبه را گرفت "تا آخر داستان دزدان كردى كه مذكور افتاد"

10- شبلنجى در ص 153 " نور الابصار " تمام آنچه را كه از " شبراوى " ياد كرديم، بى كم و كاست، آورده است،

اما آنچه دانشمندان بنام شيعه فرموده اند:

اين قصيده و داستان جبه و دزدان را گروه بسيارى ياد كرده اند كه ما سخن را به ذكر گفتار آنان دراز نمى كنيم، بلكه به ذكر آنچه در سخنان پيشين، نيامده است، بسنده مى كنيم:

شيخ ما صدوق در ص 368 "العيون" و در ص 211 " الامالى " از هروى روايت كرده است كه گفت: " دعبل " در مرو شرفيابى خدمت ابى الحسن الرضا عليه السلام شد و گفت:

اى فرزند رسول خدا صلى الله عليه و اله و سلم قصيده را در ستايش شما سروده ام و سوگند خورده ام كه پيش از شما براى هيچكس نخوانم فرمود بخوان: و دعبل خواند تا باين سروده خود رسيد كه:

ارى فيئهم فى غيرهم مستقيما و ايديهم عن فيئهم صفرات

ابو الحسن گريست و فرمود، راست گفته اى اى خزاعى و چون به اين شعر رسيد كه:

اذا وترو مدوا الى واتريهم اكفا عن الاوتار منقبضات

" ابو الحسن " دست مباركش را بر گرداند و فرمود آرى بخدا سوگند كه بسته است.

و چون به اين بيت رسيد كه:

لقد خفت فى الدنيا و ايام سعيها و انى لارجو الامن بعد وفاتى

امام رضا عليه السلام فرمود، خداوند ترا در روز فزع اكبر امان بخشد و چون به اين سروده رسيد كه:

و قبر ببغداد لنفس زكيه تضمنها الرحمن فى الغرفات

امام رضا عليه السلام به او فرمود: آيا در همين جا دو بيت به آن نيفزايم كه قصيده تمام شود؟

گفت چرا يابن رسول الله. و امام فرمود:

و قبر بطوس يا لها من مصيبه توقد فى الاحشاء بالحرقات
الى الحشر حتى يبعث الله قائما يفرج عنا الهم و الكربات

" دعبل " گفت. اى پسر پيغمبر خدا، اين گورى كه در طوس است از كيست؟

حضرت فرمود قبر من است و ديرى نپايد كه طوس گذر گاه شيعيان و زيارت كنندگان من شود. هان هركس مرا در غربتم به طوس زيارت كند، روز قيامت با گناهان آمرزيده در رتبه من با من خواهد بود. پس برخاست و به دعبل دستور داد، از جاى خويش برنخيزد "سپس داستان جبه و دزدان را آورده و گفته است":

دعبل را كنيزى بود كه مهروى بر دل داشت، و اين كنيز چشم درد سختى گرفت كه چون پزشكان به بالين آمدند و به آن نگريستند گفتند چشم راستش نابينا شده و كارى از ما ساخته نيست ليكن شده و كارى از ما ساخته نيست ليكن ديده چپش را مداوا مى كنيم و اميد - واريم بهبودى يابد.

دعبل سخت اندوهگين و بسيار بى تاب شد، سپس بيادش آمد كه ياره اى از جبه امام با اوست، آنرا بر ديدگان كنيز كشيد و دستمالى از آن را از سر شب بر چشمان او بست آن زن شب را به صبح آورد در حاليكه ديدگانش به بركت ابو الحسن رضا "ع" از روزگار پيش از بيمارى، سالمتر مى نمود.

و در" مشكاه الانوار " و " موجچ الاحزان " است كه آورده اند كه چون دعبل قصيده خود را براى على بن موسى الرضا خواند و از حضرت حجت "عج" به اين سروده خود ياد کرد:

فلولا الذى ارجوه فى اليوم اوغد تقطع نفسى اثرهم حسراتى
خروج امام لا محاله خارج يقوم على اسم الله و البركات

حضرت رضا دست بر سر نهاد و به تواضع ايستاد و براى او دعاى فرج كرد.

اين روايت را صاحب كتاب " دمعه الساكبه " و ديگران از كتاب مشكاه، بازگو كرده اند،

براى اين قصيده تائيه، دانشمندان نامدار شيعه، شرحهائى نوشته اند كه از آن جمله است:

شرح علامه، حجت، سيد نعمت الله جزائرى در گذشته به سال 1112

" " كمال الدين محمد بن محمد قنوى شيرازى

" حاج ميرزا على عليارى تبريزى در گذشته به سال 1327

سرآغاز اين قصيده

سر آغاز قصيده دعبل، آن ابياتى نيست كه ياد كرده اند، بلكه اين قصيده به نسيبى آغاز ميشود. كه مطلعش اين است:

تجاوبن بالارنان و الزفرات نوائح عجم اللفظ و النطقات

" ابن فتال " در ص 194 " روضه اش " و ابن شهرآشوب در ص 394 " المناقب " گفته اند: " آورده اند كه دعبل قصيده مدارس آيات را براى امام " ع " خواند " و با اينكه اين بيت نخستين بيت آن نبود وى قصيده را به آن شروع كرد، از او پرسيدند چرا از مدارس آبات آغاز كردى، گفت، از امام عليه السلام حيا كردم كه تشبيب قصيده را برايش بخوانم و از مناقب آن شروع كردم و سر آغاز چكامه اين بيت است:

تجاوبن بالارنان و الزفرات نواتح عجم اللفظ و النطقات

تمام اين قصيده را كه 120 بيت است " اربلى " در " كشف الغمه " و قاضى نور الله در ص 451 " مجالس " و علامه مجلسى در ص 75 ج 12 بحار و " زنوزى " در روضه نخستين از " رياض الجنه " ياد كرده اند و " شبراوى " و " شبلنجى " به شماره ابيات آن - همانطور كه پيش از اين گذشت - تصريح نموده اند، پس آنچه پيش از اين از " حموى " ياد كرديم كه گفته است: " نسخه هاى اين قصيده گوناگون است و در برخى از آنها فزونى هائى است كه گمان مى رود ساختگى باشد و گروهى از شيعيان افزوده باشند و ما آنچه راكه درست مى نمايد مى آوريم " از گمانهاى گناه آلود است چه خود او در " معجم البلدان " ابياتى آورده كه غير از ابيات درست دانسته - ئى است كه در " معجم الادباء " ياد كرده است و " مسعودى " در ص 239 ج 2 " مروج - الذهب " و ديگران برخى از اشعارى را كه حموى در معجم البلدان آورده است، ياد كرده اند.

و " شبراوى " در " الاتحاف " و شبلنجى در " نور الابصار " ابيات فزونترى از آنچه حموى درست پنداشته است، ثبت نموده اند، و ممكن نمى نمايد كه ما سخنان اين اعلام را رد كنيم تا ساختگى بودن برخى از ابيات قصيده را اثبات كرده باشيم. و چون حصول دانش تدريجى است، احتمال مى رود كه حموى در روز تاليف " معجم الادباء " به بيشتر از آن ابياتى كه از قصيده ياد كرده است، آگاهى نداشته و چون علم او گسترش بيشترى يافته است، ديگر ابيات قصيده را مسلم دانسته و در " معجم البلدان " كه در تاليف متاخر تر از معجم الادباء است آورده و بهمين جهت در اكثر مجلدات " معجم البلدان " حواله به معجم الادباء ميدهد به ص 186و 135 و 117و 45 ج 2 و صفحات 184 و 117 ج 3 و صفحات 228 و 400 ج 4 و ص 187 و 289 ج 5 و ص 177 ج 6 و غير آن رجوع كنيد.

اما بد گمانى او به شيعه وادارش كرده است كه در هنگام تدوين كتاب نسبت تزوير به آنها دهد و ما در اين بد گمانى به حساب رسى او نمى پردازيم چه خداوند در كمين گاه است و او بهترين رقيب و حساب رس است.

زندگى شاعر

ابو على يا ابو جعفر دعبل پسر على بن زرين بن عثمان بن عبد الرحمن بن عبد الله بن بديل بن وقاء بن عمرو بن ربيعه بن عبد العزى بن ربيعه بن جزى بن عامر مازن ابن عدى بن عمرو ربيعه خزاعى است.

ما اين نسبت را از ص 116 فهرست نجاشى و ص 328 ج 8 تاريخ خطيب و ص 239 امالى شيخ و ص 227 ج 5 تاريخ ابن عساكر و ص 100 معجم الادبا حموى و ص 141 ج 1 "اصابه" ابن حجر گرفتيم و حموئى مذكور گفته است بيشتر علماء قائل به اين نسبت براى دعبلند.

خاندان زرين

خاندان زرين، بيت فضل و ادب است، هر چند " ابن رشيق " در ص 290 ج 2 كتاب " عمده " اش ايشان را به شاعرى اختصاص داده است. چه اين دودمان محدثان و شاعرانى داشته و اهل سيادت و شرف بوده اند. و تمام فضل و فضيلت آنها به بركت دعائى است كه پيغمبر اكرم درباره نياى بزرگ آنها كرد، آنگاه كه به روز فتح و مكه " عباس بن عبد المطلب " كه پاسدار محبت وى بود، او را در پيشگاه پيغمبر خدا، بپاداشت و گفت: اى رسول خدا امروز روزى است كه اقوامى را شرف بخشيده اى، حال خالت " بديل بن ورقاء " چگونه خواهد بود؟ پيغمبر فرمود اى بديل: روى بگشا و او چهره اش را به پيغمبر نمود و پرده از رخ برگرفت. رسول سياهى در رخسارش ديد و پرسيد:

اى بديل چند سال دارى؟ گفت 97 سال اى رسول خدا. پيغمبر "ص" خنديد و فرمود: خداوند بر جمال و سيه چرد گيت بيفزايد و تو و فرزندانت را متمتع كناد. و بنيان گذار شرف شكوهمند آنان قهرمانى بزرگ بنام عبد الله بن ورقاء است كه آن چنانكه در " رجال شيخ " آمده است، وى و برادرانش عبد الرحمن و محمد، فرستادگان پيغمبر "ص" به يمن بوده اند و اينان و برادر ديگرشان " عثمان " از لشكريان امير مومنان در صفين اند و برادر پنجمشان " نافع بن بديل " در " روزگار پيغمبر "ص" به شهادت رسيد و " ابن رواحه " در رثائش چنين سرود:

خداوند " نافع بن بديل " را، برحمتى كه به جوياى ثواب جهاد مى رسد رحمت كناد.

وى مردى برد بار و در روزگارى كه بيشتر مردم سن به صواب مى گفتند، به راستگوئى شهره بود.

پس در شرافت اين دودمان همين بس كه پنج نفر شهيد دارد كه همگان مورد عنايت خداوند و در خدمت پسر عم پيغمبر خدا "ص" بوده اند و " عبد الله " خود از دلاوران پيشگام و سوار كاران برجسته و آراسته به بالاترين مراتب ايمان بود و بنا به آنچه در ص 281 جلد 2 " الاصابه " آمده است " زهرى " وى را از " دهاه پنجگانه عرب " شمرده است. در روز صفين امير المومنين به وى فرمان حمله داد. و او با همراهانش كه ميمنه سپاه على بود حمله كرد و در آن روز دو شمشير و دو زره داشت و پيشاپيش همه شمشير مى زد و مى گفت:

جز برد بارى و توكل بر خدا و به كار گرفتن سپر و نيز و شمشير بران و پس از آن پيشاپيش همه چون شترانى كه به آبشخور مى روند - به ميدان تا ختن، راهى نمانده است و پيوسته مى تاخت تا به معاويه رسيد و پيروان وى را به كام مرگ كشيد معاويه نيز فرمان داد تا به عبد الله بديل بتازند و به " حبيب بن مسلمه فهرى " كه در ميسره سپاهش بود پيغام فرستاد تا با همراهانش به عبد الله حمله آورد. هر دو سپاه درهم آميخت و آتش جنگ در ميان ميمنه عراقيان و ميسره شاميان شعله كشيد پيشا پيش همه عبد الله بديل چنان شمشير مى زد كه معاويه را از جا كند وى فرياد مى كشيد: خونخواهى عثمان و مقصودش برادر كشته خود بود ولى معاويه و سپاه او پنداشتند كه مقصودش عثمان بن عفان است. معاويه مقدار زيادى عقب نشست و براى بار دوم و سوم به حبيب بن سلمه پيغام فرستاد و از او كمك و يارى خواست " حبيب " با ميسره سپاه معاويه چنان حمله سختى به ميمنه سپاه عراق كرد كه آنرا از هم دريد تا آنكه از همراهان ابن بديل بغير از در حدود صد نفر از قراء كه پشت به پشت يكديگر داده و از هم دفاع مى كردند، كسى بجا نمانده و " ابن بديل " در دل لشگر فرو رفته و در انديشه قتل معاويه جوياى جايگاه او بود و به آن سومى تاخت به وى رسيد.

در كنار معاويه، " عبد الله بن عامر " ايستاده بود. معاويه به مردمش بانگ زد واى بر شما سنگ سارش كنيد. سر انجام " ابن بديل " را از پاى در آوردند و او از اسب در فتاد سپس با شمشير بسويش تاختند و او را كشتند معاويه و عبد الله بن عامر آمدند و بر بالينش ايستادند عبد الله بن عامر عمامه اش را بروى او كشيد و بروى رحمت آورد. زيرا پيش از اين با او دوست و برادر بود. معاويه گفت. پرده از رويش برگير. عبد الله گفت بخدا سوگند تا جان در بدن دارم نمى گذارم مثله اش كنيد معاويه گفت رويش را بگشا كه مثله اش نمى كنيم و او را بتو بخشيديم " ابن عامر " پرده از رويش بر گرفت و معاويه گفت بپرودگار كعبه قسم اين مرد قوچ آن قوم بود خداوند مرا به مالك اشتر نخعى و اشعث كندى نيز پيروزى دهاد بخدا قسم داستان اين مرد همان است كه شاعر سروده: جنگجوئى كه چون كازار بر او سخت گيرد و به كشتنش برخيزد، او نيز نبرد را سخت مى گيرد و مقاومت مى كند و آنگاه كه مرگ تند و بى تاخير، روى آورد، چون شيرى دلير كه به دفاع از حريمش برخاسته و مرگ راهش ميزند از حريم خود دفاع ميكند.

آنگاه گفت: گذشته از مردان خزاعه اگر زنانشان هم مى توانستند با من مى جنگيدند.

و " اسود بن طهمان خزاعى " در آخرين رمق زندگى " عبد الله بن عبد الله بن بديل " از كنار او گذشت و به وى گفت بخدا قسم مرگ تو بر من دشواراست و اگر مى ديدمت بيارى و دفاع از تو مى پرداختم و اگر قاتلت را مى ديدم خوش داشتم كه دست از هم بر نداريم تا آنكه يا من او را بكشم يا او مرا به تو ملحق كند سپس در كنارش نشست و گفت. تو كه مردى بى آزار و بيشتر بياد خداوند بودى.

مرا وصيت كن خدايت رحمت كناد " ابن بديل گفت: ترا سفارش مى كنم به ترس از خداوند و به خير خواهى نسبت به امير مومنان و نبرد در خدمت او تا آنگاه كه حق آشكار شود يا تو به حق ملحق شوى و نيز سفارش مى كنم كه سلام مرا به امير مومنان برسانى و به او بگوئى " نبرد خود تا وقتى كه ميدان جنگ را پشت سر مى گذارى دنبال كن چه هر كس نبرد گاه را پشت سر گذارد، پيروز است " پس ديرى نپائيد كه مرد " اسود " به سوى على آمدى و پيغام رساند. امام فرمود " خدايش رحمت كناد. در زندگيش بهمراه ما با دشمنانمان جنگيد و در مرگش نيز نسبت به ما خير خواهى كرد " و آنچه گوياى عظمت " عبد الله بن بديل " در ميان ياران " على ع " است اين شعر. " اين عدى بن حاتم " در روز صفين است: آيا پس از " عمار " و " هاشم " و پسر بديل جنگاور، اميدى - همچون خواب خفتگان - به ماندن داريم حال آنكه ديروز انگشتان خويش را به دندان مى گزيدم؟ و نيز اين سروده سليم "سليمان" ابن صرد خزاعى در همان روز است: وه چه روزى تيره و سخت، كه از فرط تاريكى ستاره اى را پنهان نگذاشته بود. اى سر گشته حيران ما از گروه ستمگران نمى ترسيم.

زيرا در ميان ما قهرمان كار آزموده اى بنام " ابن بديل " است كه به شير شرزه مى ماند " على ع " محبوب ما است و ما پدر و مادر خود را فداى او مى كنيم.

و نيز اين گفته " شنى " كه در اشعار او آمده است:

اگر شاميان، " هاشم " و " عمار " و " فرزندان بديل را " كه دلاوران هر سپاهى بودند، و نيز آن " مرد خزاعى " را " كه به بارانى مى ماند كه سختى و خشكسالى را به وجود او مى رانديم كشتند و ما را به سوك نشاندند..

اما پدر شاعر، على بن زرين از شاعران روزگار خود بود كه " مرزبانى " در ص 284 ج 1 " معجم الشعراء " شرح حالش را آورده است و نياى او به طورى كه " ابن قتيبه " در " الشعر و الشعراء " آورده است، غلام، عبد الله بن خلف خزاعى پدر " طلحه الطلحات " است.

و عموى شاعر. عبد الله بن زرين نيز آنچنان كه ابن رشيق در " العمده " ياد كرده از شاعران بوده است.

و پسر عمش " ابو جعفر محمد ابو شيص بن عبد الله " كه ذكرش رفت شاعرى است كه وى را ديوانى بوده كه " صولى " در 150 برگ پرداخته و شرح حالش در ص 83 جلد 3 " البيان و التبيين " و ص 346 " الشعر و الشعراء " " و ص 108 ج 15 " الاغانى " و ص 25 جلد 2 " فوات الوفيات " و غير آن مى توان يافت و " ابن معتز " در ص 33 - 26 " طبقاتش " ترجمه اى را آورده و قصائد درازى از آن او را بر شمرده جز آنكه