الغدير جلد ۴

علامه شیخ عبدالحسین احمد امينى نجفی (ره)
ترجمه محمد تقى واحدى

- ۲۵ -


دارد و در دو جزء چاپ شده است.

17- حاج غلام على بن اسماعيل هندى كه " مختار نامه " دارد.

18- سيد ما، سيد محسن امين عاملى كه كتاب "اصدق الاخبار فى قصه الاخذ بالثار" دارد.

19- سيد حسين حكيم هندى كه ترجمه "ذوب النضار" ابن نما، دارد.

20- سيد محمد حسين بن سيد حسين بخش هنديزاده 1290 كه كتاب "تحفه الاخيار فى اثبات نجاه المختار" دارد.

21 - شيخ ميرزا محمدعلى اوردبادى كه كتاب |سبيك النضار او: شرح حال شيخ الثار| در 250 صفحه دارد و در آن حق سخن را اداء كرده و كمان تحقيق را كشيده و تيرى در تركش نگذاشته است من مقدار زيادى از اين اثر را خوانده و آنرا كتابى ديدم كه در اين باب منحصر است و مانندش تاليف نشده.

چکامه اي درباره مختار

خداوند وى را از سوى حق و حقيقت پاداش نيكو دهاد او درباره " مختار " قصيده اى به روى قصيده ابى تمام دارد و در آن ستايش دوست و شريك فضيلت مختار يعنى " ابراهيم بن مالك اشتر " را بر ثناى مختار افزوده است و آن چكامه اين است:

اى قهرمان هدايت و خون، گوارا بادت آنچه با شمشير انتقام گيرت به كف آوردى. ترا پيشگاه خاندان محمد "ص" نعمت هاى ستوده اى است كه از مرز بزرگ داشت برتر است. پيش آمده هاى روزگار، ترا كار ديده اى شناختند كه در سينه دلى پاك و بى باك دارد. و تو چنان آتش جنگ سختى بر افروختى كه دودمان بنى اميه هيزم آن شدند. به زنا زادگان سميه و اميه سر سختى هدايت را چشاندى و به كامشان شرنگ مرگ و ننگ ريختى. و آنها در كنار "خازر" به شمشير آخته جنگت، شكست را، به چشم ديدند، و گروه بسيار آنان را در روز نبرد، با لشكر جرار خود به ستيز پراكندى. جنگاورانى كه هوا خواه خاندان مصطفى و شيران بيشه شجاعت و مردانى حادثه ديده بودند. دلاورانيكه جز براى روبرو شدن باهم نبردان مسلح، بپا نمى خاستند. و جز امام و كين خواهى او چيزى نمى شناختند و فرياد وا انتقاما مى كشيدند پس نابكاران زنا كار و شراب خوار اميه از هم پاشيدند، و تو از خونى انتقام گرفتى كه از زمان ريختن آن، هيچ علويه اى سرمه به چشم نكرد و خانه هائى را آباد كردى كه از آن روز ويران شده بود، كه دشمنان، خداوندان آن خانه ها را در كربلا كشتند. دردى بس بزرگ بود و عمق آنرا كسى جز تو در نمى يافت. درود بر تو، از اين ژرف بينى.

از دودمان " نخع " نيز شيرى شكارى با شجاعتى " ثقفى " به نبرد تاخت وى مردى فرزانه بنام " ابراهيم " بود، كه در برخورد با حوادث، شكارهاى سركش را به كم مى گرفت.

او آراسته به شرف هدايتى است كه اين هدايت همراه با سرورى و سيادتى است كه از آن نسيم خوش اصالت مى وزد.

جوشن پوش خردمندى است كه كوههاى بلند و استوار در برابر او خوار و بى مقدارند. به گاه تاخت و تاز به شير مى ماند و در زمان بخشش به باران ريزان شبيه است.

جاى او دلهاى آل محمد است همان سرورانى كه نيك نهاد و پاك سرشتند. بگاه ديدار دشمن در نشيب مهلكه اى فرو نمى رود مگر آنكه مهاجمان بر فراز آمده را به خاك هلاك مى نشاند.

و چون به آهنگى استوار بر فراز مى آيد، شعله هاى فروزان و سركش را خاموش و بدل به دود مى كند. رداء ستايش را شرافتمندانه بر دوش دارد و بر مركبى كه رام سرافرازان است، سوار است.

هر فضيلتى به وى منحصر است همانطور كه هر ستايشى در مختار خلاصه مى شود.

عود، بوى خوش و حديث خويش را از بزرگى او و شكوفه هاى درخشندگى و شكوفائى را از فروغ او مايه گرفته اند.

او را به شماره ستارگان، يادگارهاى ارزنده و آثار نيك است.

خاندان پاك پيغمبر و ستايش آنها، وى را از تمام اشعارى كه ديگران در باره وى پرداخته اند بى نياز مى كند.

افسوس من بر اين است كه از حزب او نبودم و در هنگامه جنگ شعارى همچون آنان نداشتم كه يا به مرگى كه پاداش شهادت و نيكنامى دارد، دل ببندم و يا به آرزوى انتقام گيرى از خاندان اميه، برسم.

در قلب لشكر دشمن فرو روم و سران سپاهشان را به شمشير بران بزنم و مادران را به سوك مرگ جوانانى كه در كفر و نابكارى بار آمده اند، بنشانم و پيران آنان را كه ننگ و عار كافر پيشگان ارث بجا مانده ايشان است نيز از پادر آورم.

ليكن با اين دردى كه در دل من است كه چرا در آن نبرد من نيز از مدافعان حريم خويش نبوده ام، از پاداش هيچ يك از اين مواقف بى بهره نيستم زيرا آنچه آنان كرده اند پسند من بوده است.

پس من به خونهائى كه جنگاوران در آن پيكارها از مردم بد كار و كافر پيشه ريختند، خشنودم و به فردائى دل خوشم كه لشكرى انبوه و بسيار در هم مى آميزد، همان روزى كه پرچمدار لشكر پسر پيغمبر است و سپاهش از دل گرد و غبار بدر مى آيد و زبانه آتش نبردشان چهره ها را بريان مى كند و تيرها و دم شمشيرها پوست از سر سركشان مى كند.

روز پيروزى بزرگى كه سوز دل خسته دلان و اندوه زدگان را فرو مى نشاند و دوستداران دودمان پيغمبر را چون سيد مختار به هدف مى رساند، آن روز است.

اى مختار اى ابر مرد مصصم و اى امين دودمان پاك محمد "ص"، اى مايه اميد در سختيها و اى غمگسار اندوه زدا و اى گريز گاه دشواريها. شگفت نيست اگر گروهى، بلندى مقامت را در نيافتند چه آنها از بينائى محرومند. تو به فرزانگى درخشيدى و باكى نيست اگر ديده هائى از ديدن اين درخشش بى بهره ماند.

ترا در سراى سرافرازان منزل است و براى دشمنت مزلت مغروران است جايگاهت در جوار محمد و درپناه تبار همسايه دوست اوست. اگر دشمنان از كمان تهمت تيرت زنند بايد بدانند كه كوه از پرش كاهى نمى لغزد.

اينان اگر مناقب بر جاى مانده ات را كه از آغاز تا انجام قابل ستايش است، انكار كرده اند بايد بدانند كه حقيقت از آن توست و زشتى از ساحت پاك بزرگيت بدور است ما از سر مهر بر سيادت تو كه اسير جنجال زور گوئيهاى ياوه سرايان شد گريه مى كنيم و اين قصيده آراسته از گوهر و زرناب را به تو تقديم مى داريم چكامه اى كه ستارگان را ياراى برابرى با آن نيست. زيرا از ماه تابان تابنده تر است. اشعار " حطيئه " و " بسار " نيز هرگز " با محاسن نظم آن پهلو نخواهد زد اين عروسى است كه براى تواش آراسته اند و ديدارش به پليدى و تردامنى آلوده نيست.

تا گاهى كه باد ملايم باغ ها با آهنگ بلبلان و نواى خوش هزاران كه هر بام و شام چون قرآن خوانان نغمه سر مى دهند، همراه است نسيم هاى قدسى بر تو وزان و رحمت و راحت بر گورت نثار باد.

تربت هدايت " ابراهيم " را نيز ابرهاى پر آب و روان و ريزان سيراب كناد.

دعبل خزاعى

شهيد به سال 246 و قصيده تاثيه اش

تجاوبن بالارنان و الزفرات نوائح عجم اللفظ و النطقات
يخبرن بالانفاس عن سرا نفس اسارى هوى ماض و آخر آت
فاسعدن او اسعفن حتى تقوضت صفوف الدجا بالفجر منهزمات
على العرصات الخاليات من المها سلام شج صب على العرصات
فعهدى بها خضر المعاهد مالفا من العطرات البيض و الخفرات
ليالى يعدين الوصال على القلا و يعدى تدانينا على الغربات
و اذهن يلحظن العيون سوافرا و يسترن بالايدى على الوجنات
و اذا كل يوم لى بلحظى نشوه يبيت بها قلبى على نشوات
فكم حسرات هاجها بمحسر وقوفى يوم الجمع من عرفات
الم تر للايام ما جر جورها على الناس من نقص و طول شتات
و من دول المستهزئين و من غدا بعلهم طالبا للنور فى الظلمات
فكيف و من انى بطالب زلفه الى الله بعد الصوم و الصلوات
سواحب ابناء النبى و رهطه و بغض بنى الزرقاء و العبلات
و هندو ما ادت سميه و ابنها اولوا الكفر فى الاسلام و العجزات
هم نقضوا عهد الكتاب و فرضه و محكمه بالزور و الشبهات
و لم تك الا محنه قد كشفتم بدعوى ضلال من هن وهنات
تراث بلا قربيو ملك بلا هدى و حكم بلا شورى بغير هدات
رزايا ارتنا خرضه الافق حمره وردت اجاجا طعم كل فرات
و ما سهلت تلك المذاهب بينهم على الناس الا بيعه الفلتات
و ما قيل اصحاب السقيفه جهره بدعوى تراث فى الضلال نتات
و لو قلدوا المواسى اليه امورها لزمت بمامون من العثرات
اخى خاتم الرسل المصفى من القذى و مفترس الابطال فى الغمرات
فان جحدوا كان الغدير شهيده و بدر واحد شامخ المضبات
اى من القرآن تتلى بفضله و ايثاره بالقوت فى اللزيات
و عز خلال ادركته بسبقها مناقب كانت فيه موتنفات

نوحه گران گنگ و گويا با ناله ها و آههاى سوزان خود به گفتگو پرداختند و با نفسهاى خود از راز درون دلباختگان روزگاران پرده برگرفتند و به يارى و ياورى هم شتافتند تا صفوف ظلمت شب، به سپيده دم در هم شكست. درود دلباخته درمند بر آن عرصه ها و سر زمينهائى باد كه از سيه چشمان تهى ماند. به ياد دارم كه آن سر زمينها، سبز و خرم و الفتگاه سمنبران خوشبوى و شرم آگين بود.

شبهائى به خاطر مى آرم كه وصال را بر كينه و فراق چيره مى ساخت و نزديكيها بر دوريها فائق مى آمد.

ماهرويان پرده از رخسار برگرفته، به ما ديده مى دوختند و گونه ها را به دست مى نهفتند. و روزهاى من به سر مستى ديدارشان و شبهايم به خوشدلى از يادشان مى گذشت.

وقوف من به روز " عرفه " در " محسر عرفات " چه حسرتها برانگيخت و زمانه را بنگر كه با پيمان شكنى و تفرقه اندازيهاى بسيارش با حكومت هاى مسخره و كسانى كه به دنبال آنها، جوياى روشنى از دل تاريكيها بودند، چه جنايتها به مردم كرد.

پس از روزه و نماز، چگونه و از كجا مى توان خواستار قرب خدا شد؟

جز از راه مهرورزى به فرزندان و دودمان پيغمبر و كينه توزى به تبار " مروان " و " بنى اميه " و " هند " و كارهاى " سميه " و فرزندش " زياد " كه همه اينها كافران و تبهكاران عالم اسلامند. اينان، پيمان و فرمان قرآن و آيات محكم آن را به دروغ و شبهه انگيزى گسستند.

و اين آزمايشى بود كه پرده از چهره آنان و دعويهاى ضلال و زشت و ناپسندشان برگرفت.

ميراثى بى قرابت و ملكى بدون هدايت و حكومتى بى مشورت و بدون وجود رهبر!!

اينها دردهائى است كه مزرع سبز فلك را در چشم ما خونين مى نمايد و طعم آب شيرين به كام تلخ مى شود. آنچه، اين روشها را در ميان مردم آسان نمود، بيعت ناگهانى و بى پيش - انديشى با ابو بكر و گفتار آشكار " سقفيان " در ادعاى بى پرده و ضلال آميز ميراث خوارى بود.

اگر امور به على وصى پيغمبر مى سپردند، كارها به بركت وجودش كه مامون از لغزش بود، نظام مى گرفت.

وى برادر پيغمبر پاك نهاد و مرد ميدان كار زار بود.

آنان كه مينگرند، گواه راستين على، " غدير " و " بدر " و كوههاى بلند " احد " و آيات خواندنى قرآن در فضلش، و خوراك بخشيهايش به گاه سختى، و صفات تابناك و منقبتهائى است كه وى دارا بود و درآنها بر ديگران پيشى داشت.

در پيرامون تاثيه دعبل

1- " ابو الفرج " در صفحه 29 جلد 18 اغانى گفته است: قصيده مدارس آيات خلت من تلاوه و منزل وحى مقفر العرصات " دعبل " از بهترين نوع شعر و شكوهمندترين نمونه مدايحى است كه درباره خاندان پيغمبر "ع" سروده اند و دعبل آن را براى " على بن موسى الرضا "ع" " بخراسان سروده و گفته است كه چون به خدمت آن امام "ع" رسيدم فرمود: يكى از سرودهايت را برايم بخوان و من خواندم:

مدارس آيات خلت من تلاوه و منزلوحى مقفر العرصات

تا به اين بيت رسيدم كه:

اذا وتروا مدوا الى واتريهم اكفا عن الاوتار منقبضات

امام آنچنان گريست كه از هوش رفت. خدمتگزارى كه درخدمتش بود بمن اشاره كرد كه آرام گير و من خاموش ماندم ساعتى درنگ كرد و سپس فرمود: دوباره بخوان و من خواندم تا بهمان بيت رسيدم و همان حال نخستين دست داد و پرستار حضرت اشارت به سكوت كرد و من ساكت شدم. ساعتى ديگر گذشت و امام فرمود باز هم بخوان و من قصيده را تا باخر خواندم. سه بار بمن فرمود احسنت. سپس دستور داد ده هزار درهم از آن سيمهائى كه بنام حضرتش سكه خورده بود و پس از آن به هيچ كس داده نشد به من دهند و با فرمانى كه به خانواده خود داد، خادم حضرت جامه هاى بسيارى برايم آورد و من به عراق آمدم و هر يك از آن درهمها را به ده درهم به شيعيان فروختم و صد هزار درهم به دستم رسيد و اين نخستين ثروتى بود كه فراهم آوردم " ابن مهرويه " گفته است: " حذيفه بن محمد " براى من حديث كرد و گفت " دعبل " به من گفت از امام رضا "ع" جامه به تن كرده اى خواستم كه كفن خود كنم امام جبه اى را كه بر تن داشتند بيرون آورده بمن دادند. خبر اين جبه به مردم قم رسيد. از دعبل در خواست كردند كه جامه را در برابر سى صد هزار درهم به آنها بفروشد و او نپذيرفت و آنها راه را بر دعبل بستند و بر او شوريدند و جامه را بزور از او گرفتند و گفتند يا پول را قبول كن يا خود دانى. گفت بخدا قسم اين جامه را به رغبت بشما نمى دهم و بزور هم براى شما سود نخواهد داشت و شكايتتان را به پيشگاه امام رضا "ع" خواهم برد. آنها باين طريق با او سازش كردند كه 300 هزار درهم با يكى از آستينهاى آستر جبه را به او بدهند. وى راضى شد پس يكى از آستينهاى جبه را به او دادند. و آنرا به دوش مى بست و آن چنانكه مى گويند قصيده

مدارس آيات خلقت من تلاوه را بر جامه نوشت و در آن احرام كرد و دستور داد آن را در كفنهايش بگذراند.

و در ص 39 از قول دعبل آورده است كه گفت: چون از خليفه وقت گريختم و شبى را يكه و تنها به نيشابور گذراندم در آن شب تصميم گرفتم قصيده اى در ستايش عبد الله بن طاهر بپردازم د رهنگامى كه در را بسته و در انديشه قصيده بودم صدائى شنيدم كه گفت السلام عليكم و رحمه الله در آيم خدايت رحمت كناد؟ از آن بانگ بدنم لرزيد و حالى عظيم دست داد. گفت: مترس خدايت عافيت دهاد. من مردى از برادران جنى تو و از ساكنان يمنم. مهمانى عراقى بر ما وارد شد و چكامه مدارس آيات خلت من تلاوه و منزل وحى مقفر العرصات ترا براى ما خواند و من خوش داشتم كه از خودت بشنوم. دعبل گفت قصيده را برايش خواندم بقدرت گريست كه به رو در افتاد سپس گفت. خدايت رحمت كناد آيا حديثى نگويند كه بر نيتت افزوده شود و ترا دلبستگى به مذهبت يارى كند؟ گفتم چرا. گفت: روزگارى را به شنيدن آوازه جعفر بن محمد "ع" گذراندم تا در مدينه به ديدارش شتافتم و از او شنيدم كه مى فرمود: حديث كرد مرا پدرم از قول پدرش و او از قول جدش رسول خدا "ص" فرمود: على و شيعته هم الفائزون. آنگاه از من خدا حافظى كرد كه برود گفتم خدايت رحمت كناد اگر ممكن است نامت را به من بگو. او قبول كرد و گفت من " ظبيان بن عامرم "

2- " ابو اسحاق قيروانى حصرى " در گذشته بسال 413 در ص 86 " زهر الادب " گفته است: " دعبل " ستايشگر متعصب و تند رو خاندان پيغمبر صلى الله عليه و اله بود و او را مرثيه مشهورى است كه از بهترين اشعار او است و آغاز آن اين است:

مدارس آيات خلت من تلاوه و منزل وحى مقفر العرصات
لال رسول الله بالخيف من منى و بالبيت و التعريف و الجمرات
ديار على و الحسين و جعفر و حمزه و السجاد ذى الثفنات
قفاذ سال الدار التى خف اهلها متى عهدها بالصوم و الصلوات
و اين الاولى شطت بهم غربه النوى افانين فى الافاق مفترقات
صاحب قصى الدار من اجل حبهم و اهجر فيهم اسرتى و ثقاتى

3- حافظ ابن عساكر در ص 234 جلد 5 تاريخش گفته است: چون گام مامون در خلافت استوار شد و سكه بنامش زدند به جمع آثار فضائل دودمان پيغمبر دودمان پيغمبر "ص" پرداخت و از جمله اشعارى كه از آن فضائل به دستش رسيد اين سروده دعبل بود.

مدارس آيات خلقت من تلاوه و منزل وحى مقفر العرصات
لال رسول الله بالحيف من منى و با البيت و التعريف و الحجرات

و پيوسته انديشه اين قصيده در سنيه اش موج ميزد تا آنگاه كه دعبل بر او وارد شد. به وى گفت: قصيده تائيه ات را برايم بخوان و مترس كه از آنچه در آن چكامه گفته اى در امانى چه من از آن قصيده آگاهم و خوانده ام اما دوست دارم كه از زبان خودت بشنوم: دعبل خواند تا باينجا رسيد كه:

الم ترانى مذ ثلاثين حجه اروح و اغدوا دائم الحسرات
ارى فيهم فى غيرهم متقسما و ايديهم عن فيئهم صفرات
فال رسول الله نجف جسومهم و آل زياد غلظ القصرات
بنات زياد فى الخدور مصونه و بنت رسول الله فى الفلوات
اذا وترو امدوا الى واتريهم اكفا عن الاوتار منقبضات
فلولا الذى ارجوه فى يوم اوغد تقطع نفسى اثرهم حسرات

مامون به قدرى گريست که ريشش تر شد و اشك بر سينه اش فرو ريخت. از آن پس دعبل اولين كسى بود كه بر وى داخل مى شد و آخرين كس بود كه از نزدش بيرون مى رفت،

4- " ياقوت حموى " در ص 196 ج 4 " معجم الادباء " گفته است: چكامه تائيه اى كه دعبل درباره دودمان پيغمبر سروه است، از بهترين نوع شعر و بلندترين نمونه مدايح است كه آن را براى على بن موسى الرضا در خراسان سرود "آنگاه حديث جامه و داستان مذكور آن را" ياد كرده و گفته است: مى گويند وى اين