الغدير جلد ۴

علامه شیخ عبدالحسین احمد امينى نجفی (ره)
ترجمه محمد تقى واحدى

- ۲۱ -


خدا "ص" در مسجد به على "ع" فرمود، اين جبرئيل است كه مرا خبر ميدهد به اينكه خداوند و به درخت طوبى وحى فرستاده كه در و ياقوت بر آنها بباردو او در و ياقوت بر آنها نثار كرده و حوران اين در و ياقوتها را در طبق هائى از در و ياقوت گردآورده اند و تا روز رستاخيز بيكديگر هديه مى كنند.

اين روايت را محب الدين در ص 32 " الذخائر " و ص 184 ج 2 " الرياض " و " صفورى " در ص 233 ج 2 " نزهه المجالس " آورده اند.

چکامه ديگري از عبدي

و از اشعار عبدى است:

اى سروران من و اى فرزندان على - اى آل طه و اى خاندان رسول خدا "ص" كيست كه با شما برابرى كند؟ چه شما نمايندگان خدا در زمين ايد.

شما ايد، آن ستارگان هدايتى كه خداوند رهسپاران اين راه را، بشما رهبرى مى كند.

اگر رهبرى شما نبود، ما بضلالت مى افتاديم، و گمراهى با هدايت مشتبه مى شد.

توشه اى جز مهر شما ندارم، و آن بهترين زاد و ذخيره و پشتوانه من در پهنه حشر است.

دوستى شما و بيزارى از بدگويانتان، اعتقاد من است.

و نيز از اوست:

به فرمان پرودگار. فاطمه پاك نهاد، را در آسمان به همسرى على نيك سرشت در آوردند.

خدا مهر زهرا را يك پنجم زمين از آباد و غير آباد، قرار داد. على بهترين مردان و زهرا بهترين زنان و مهرش بهترين كابين ها است.

گريه حضرت زهرا و سخن حضرت رسول

و از اشعار اوست: آنگاه كه فاطمه بتول، گريان و نالان و فغان كنان، به خدمت پيغمبر آمد و گفت: زنان بنزد من آمده، به نكوهش و سرزنش من زبان گشوده مى گويند، پيغمبر ترا به همسرى على آن مرد نادار و نيازمند. در آورده است،

پيغمبر فرمود: اى فاطمه شكيبا باش، و خدا را شكر كن كه به بركت على به فضلى بزرگ نائل آمده اى.

خداوند جبرئيل را فرمود تا به آواز بلند فرشتگان را فرا خواند، ملائكه گرد آمدند و روى به المعمور پروردگار آوردند جبرئيل به خطبه پرداخت و خدا را حمد نمود و ببزرگى ستود.

"و خداوند فرمود": يك پنجم زمين من از آن زهرا و بقيه آن از آن ديگران است.

در اين هنگام درخت طوبى بر سر حوران بهشت، مشك و عبير نثار كرد. توضيح:

بيت:

اذ اتته البتول فاطم تبكى و توالى شهيقها و الزفيرا

اشاره است به روايتى كه م - حافظ عبد الرزاق از معمر و او از ابن ابى نجيح و او از " مجاهد " و او از " ابن عباس " آورده " و خطيب بغدادى " باسناد خود آن را در ص 195 ج 4 تاريخش نقل كرده كه " ابن عباس " گفت چون پيغمبر فاطمه را به همسرى على در آورد فاطمه گفت: اى رسول خدا "ص". آيا مرا به مردى دادى كه نيازمند و بى چيز است؟ پيغمبر فرمود: مگر خشنود نيستى؟ براستى كه خداوند از اهل زمين دو مرد را برگزيد كه يكى از آن دو پدرت و ديگر شوهر تو است " حاكم " اين روايت را در " المستدرك " ص 129 ج 3 آورده و آن را صحيح دانسته است.

" هيثمى " نيز در ص 112 الجمع و سيوطى آنطور كه در ص 391 ج 2 ترتيب جمع آمده در كتاب " الجمع " و صدرى در ص 226 ج 2 نزهه المجالس " آورده است. و در ص 226 ج 2 " نزهه المجالس " از عقائق چنين آمده است: كه فاطمه "رض" در شب عروسى خويش گريست، و پيغمبر سبب گريه وى را پرسيد. و زهرا چنين گفت: تو ميدانى كه من دوستدار دنيا نيستم، ليكن چون در اين شب به ناچيزى خويش نگريستم، ترسيدم على بگويد: با خود چه آورده اى؟ پيغمبر فرمود: آسوده باش كه على هميشه خرسند و خشنود است. پس از آن زنى يهودى و ثروتمند ازدواج كرد و زنان رادعوت نمود و آنها فاخر ترين جامه هاى خويش را پوشيدند و گفتند: مى خواهيم ناظر نادارى و نيازمندى دختر محمد "ص" باشيم، او را نيز دعوت كردند، جبرئيل جامه اى بهشتى، فرود آورد و چون زهرا آن جامه را پوشيدو سر انداز سر كرد و درميان جمع نشست آنگاه كه پرده بالا رفت، و آن جامه درخشيد زنان گفتند اى فاطمه اين جامه را از كجا آوردى؟ گفت از جانب پدرم گفتند: پدرت از كجا آورده است فرمود: از جبرئيل. پرسيدند او از كجا آورد گفت از بهشت. و آن زنان اسلام آوردند و گفتند: اشهد ان لا اله الا الله و ان محمدا رسول الله. و از شوهرانشان هر كس مسلمان شد زنش در خانه اش ماند و آنكه اسلام نياورد، زنش از او جدا شد و به همسر ديگرى در آمد.

شرح احاديث ماثور ديگرى كه در بقيه ابيات آمده است، پيش از اين گذشت و در اين بيت از قصيده عبدى درستايش على "ع".

و كان يقول يا دنيا غرى سواى فلست من اهل الغرور

و نيز در اين بيت از چكامه ديگرش:

لم تشتمل قلبه الدنيا بزخرفها بل قال غرى سواى كل محتقر

اشارتى است به آن چه در حديث " ضراره بن ضمره " آنگاه كه على امير مومنان را براى معاويه، مى ستود آمده است، ضراره به معاويه گفت: على را در شبى سخت تاريك و بى ستاره در عبادت گاهش ديدم كه محاسنش را به دست داشت و چون مار گزيده به خود مى پيچد و مانند ماتمزده مى گريست و مى گفت: اى دنيا اى دنيا ديگرى را بفريب به من ديدار مى نمائى و شوق نشان مى دهى؟ هيهات هيهات من ترا سه طلاقه كردم و رجعى در آن نيست وه كه چه عمرت كوتاه و عيشت ناچيز و ارزشت اندك است. " ابو نعيم ر در ص 84 " حليه " و ابن عبد البر در " استيعاب " و ابن عساكر در ص 35 تاريخش و بسيارى از حافظان و مورخان ديگر اين روايت را آورده اند.

نيز از اشعار عبدى است:

آن قوم بگاهى كه على پاك نهاد، به پاره دوزى كفش پيغمبر نشسته بود، به خانه رسول امدند، و گفتند اگر حادثه اى رخ دهد جانشين تو و مرجع ما چه كسى خواهد بود و پيغمبر فرمود: جانشين من همان پينه دوز پاك سرشت و دانايى پارسا است.

شاعر در اين ابيات به حديث ام سلمه اشاره كرده است كه به ام المومنين عايشه در سر آغاز جنگ جمل گفت: آيا بياد مى آرى كه من و تو در سفرى با رسول خدا بوديم و على در آن سفر پاره دوزى كفش پيغمبر و شستشوى جامه هاى حضرتش را بعهده گرفته بود پس كفش پيغمبرو شستشوى جامه هاى حضرتش را بعهده گرفته بود پس كفش پيغمبر پاره شد و على در زير سايه سمره اى به پاره دوزى نشست، كه پدرت با عمر پيش آمدند و اجازه شرفيابى خواستند ما بر خواستيم و در پرده شديم و آندو در آمدند و با پيغمبر به گفتگو پرداختند و گفتند: اى رسول خدا نمى دانيم تا كى در ميان ما خواهى بود؟ اى كاش ما را به جانشين خود آگاه مى كردى تا پس از تو داد خواه ما باشد.

پيغمبر فرمود: من او راشناخته ام و اگر معرفيش كنم از گردش پراكنده خواهيد شد، آن چنانكه بنى اسرائيل، هارون پسر عمران را تنها گذاشتند.

آندو خاموش ماندند و از خدمت پيغمبر مرخص شدند و چون من و تو بخدمت رسول خدا باز آمديم تو كه از ما گستاختر بودى پرسيدى، اى رسول خدا جانشين تو كيست؟ و رسول فرمود: پاره دوز كفش. ما بيرون آمديم و كسى جز على نديديم و تو گفتى اى رسول خدا جز على ديگرى را نمى بينم. فرمود: همو جانشين من است. عايشه گفت: درست است. داستان را بياد دارم. ام سلمه گفت: پس از اين ياد آورى چرا بر على خروج ميكنى. عايشه گفت: من براى اصلاح در ميان مردم، مى روم و اميدوارم كه اجر ببرم انشاء الله ام سلمه گفت: خود دانى. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد ج 2 ص 78.

شاعر ما عبدى را سروده ديگرى است كه در آن امير مومنان "ع" را چنين مى ستايد: اى آنكه فرشتگان آنچنان شيفته و دلباخته ات بودند كه از شوق ديدارت بخدا شكايت بردند

و خداى جهان، تصويرى از تو پرداخت تا پيوسته زيارتش كنند و با او باشند. و نيز در ستايش آن امام "ع" چنين سروده است:

خدا براى فرشتگان و الا، تصويرى شريف و گرامى چون خود على پرداخت تا گروهى از فرشتگان طواف گر آن تمثال و گروهى ديگر معتكف در گاهش باشند.

اين است آنچه پيغمبر در شب معراج از فراز رفرف ديد. در اين ابيات اشاره به حديثى است كه يزيد بن هارون، آن راوى حافظ و متقن و بزرگ و ثقه از راوى ثقه ديگرى بنام حميد طويل و او از انس بن مالك آورده است كه رسول خدا "ص" فرمود:

شبى كه مرا به آسمان بردند، فرشته اى را ديدم كه بر منبرى از نور نشسته و فرشتگان ديگر گردش را گرفته اند گفتم: اى جبرئيل اين فرشته كيست؟ گفت نزديك شو و بر او سلام كن، چون نزديك رفتم و سلام كردم، برادر و پسر عمم على بن ابى طالب را ديدم. گفتم اى جبرئيل آيا على در آمدن به آسمان چهارم بر من پيشى گرفته است؟ گفت نه ليكن فرشتگان، از شوق ديدار على، بخدا شكايت بردند و خداى تعالى اين فرشته را از نور بر چهره على "ع" ساخت و آنها در هر شب و روز جمعه هفتاد هزار بار وى را زيارت و خدا را تسبيح و تقديش مى كنند و ثواب آن را به دوستدار على هديه مى نمايند.

اين روايت را حافظ گنجى در ص 51 كفايه آورده و گفته است اين حديث حسن و عالى است و ما نيز بهمين جهت آن را نوشتيم.

و از سروده هاى عبدى است: خداى متعالى، على رغم منافقان، فاطمه را به همسرى على در آورد و يك پنجم زمين را مهر او كرد، زهى چنين كابينى.

و نيز امير مومنان را چنين مى ستايد:

چه شبهاى سختى را كه بيدار ماند و چه روزهاى گرمى را كه به روزه دارى گذراند.

و نيز در مدح على "ع" گفته است: اى على تو چشم خدا و جنب الهى كه هر كس در حقت تقصير كرد، به خوارى در دوزخ افتاد تو كشتى نجات و صراط مستقيم جاودانه، هدايتى.

لب تشنگان حوض كوثر، بر تو وارد ميشوند، گروهى را سير اب وعده اى را محروم مى كنى.

توئى گذرگاهى كه هر كس رابخواهى به بهشت و آن را كه بخواهى به دوزخ مى فرستى.

بيان برخى از احاديثى كه در بعض از اين ابيات است، گذشت.

و اما در اين سروده او:

و عليك الورد تسقى من الحوض من شئت نثنى محروما

اشارتى است به اينكه سقايت حوض كوثر در روز قيامت با على امير مومنان است دوستان خويش را سيراب مى فرمايد و دو رويان و نا سپاسان را از آن مى راند.

و در اين باره در كتب صحاح و مسانيد، احاديثى آمده است كه ما برخى از آنرا ياد مى كنيم:

1- طبرانى باسناد رجال مورد اعتماد، از ابى سعيد خدرى آورده است كه پيغمبر فرمود:

اى على در روز رستاخيز ترا عصائى از عصاهاى بهشتى خواهد بود كه با آن منافقانرا از حوض مي رانى.

الذخائر ص 91، الرياض ص 211. 2 مجمع الزوائد 9 ص 145، الصواعق ص 104.

2- احمد در "المناقب" به اسناد خود از عبد الله بن اجاره آورده است كه از امير مومنان على بن ابى طالب، از فراز منبر شنيدم كه مى گفت: من با اين دو دست كوتاهم كفار و منافقان را از حوض رسول خدا مى رانم همان طور كه ساربانان شتر بيگانه را از آبشخور مى رانند.

طبرانى اين روايت را در " الاوسط " آورده و در ج 9 " مجمع الزاوئد " ص 139 و " الرياض النضره " 2 ص 211 و كنز العمال 6 ص 403 نيز ياد گرديده است.

3- " ابن عساكر " در تاريخش باسناد خود از " ابن عباس " و او از پيغمبر خدا "ص" آورده است كه به على فرمود: تو در روز رستاخيز در پيش روى منى. پس لواى حمد را بمن ميپسارند و من آن را به تو خواهم داد و تو مردم را از حوض مى رانى.

" سيوطى " اين حديث را در " الجمع " بنا به آنچه در ص 40 ج 6 ترتيب آن آمده است ياد كرده و درص 393 همان كتاب از ابن عباس و او در حديث مفصلى كه از عمر نقل كرده گفته است كه پيغمبر فرمود: تو بالواء حمد در پيشاپيش من در خشى و از خوض من دفاع مى كنى.

4- احمد در " المناقب " به اسناد خود از ابى سعيد خدرى آورده است كه رسول خدا فرمود: خداوند در مورد على پنج چيز بمن داده است كه آن را از دنيا و آنچه در آن است، بيشتر دوست دارم.

اما اول: او در پيشگاه خداوند تا فراغت از حساب خلائق تكيه گاه من خواهد بود.

اما دوم: لواء حمد بدست اوست و آدم و فرزندانش در زير اين پرچمند. و اما سوم: وى بركنار حوض من ايستاده و هر كه را از امت من مى شناسد سير اب مى كند. تا آخر حديث اين روايت در ص 2/203 " الرياض النضره " و ص 6/403 " كنز العمال " ياد شده است.

5- شاذان فضيلى باسناد خود از امير مومنان روايت كرده است كه رسول خدا "ص" فرمود: اى على از پروردگار خود در مورد تو پنج خصلت خواستم كه بمن ارزانى داشت.

اما يكم: از پروردگارم خواستم كه آنگاه كه خاكم را مى شكافد و گرداز سر و رويم مى زدايد، تو با من باشى و خواسته ام را بر آورده كرد.

اما دوم: از او خواستم كه در كنار كفه ميزان مرا بپا دارد و تو با من باشى. اين خواسته ام را هم بر آورد.

اما سوم: از او خواستم كه ترا پرچمدار من و آن لواء بزرگ الهى قرار دهد كه رستگان و روندگان به بهشت در زير آنند. اين را نيز بمن داد.

اما چهارم: از پروردگارم خواستم تو ساقى امتم از حوضم باشى و خداى پذيرفت.

اما پنجم: از پروردگارم خواستم ترا پيشرو امت من "در رفتن" رو به بهشت قرار دهد و اين را بمن ارزانى فرمود. پس خدا را سپاس كه به داده هايش بر من منت نهاد.

اين روايت را در ص 202 " المناقب " خطيب خوارزمى در باب دوازدهم " فرائد السمطين " و در صفحه 402 -6 " كنز العمال " مى توان يافت.

6- طبرانى در " الاوسط " از " ابى هريره ر در حديثى روايت كرده است كه پيغمبر خدا "ص" فرمود: اى على گوئى من بينمت كه بر "كنار" حوض من ايستاده اى و مردمرا از آن مى رانى و آنجا صراحى هائى است كه چون ستارگان آسمان "مى - درخشد" و من و تو و حسن و حسين و فاطمه و عقيل و جعفر در بهشت برادرانه بر سريرى رو بروى هم نشسته ايم. تو با منى و شيعه ات بهشتى است. "مجمع الزوائد 9 صفحه 173"

7- از جابر بن عبد الله است كه رسول خدا "ص" فرمود: اى على سوگند به آنكه جانم در دست اوست كه تو در روز رستاخيز مدافع حوض منى و با عصاى خود مردان را از آن مى رانى، آن چنانكه شتر بيگانه را مى رانند و گوئى مقام ترا در كنار حوض مى بينم "مناقب خطيب ص65"

8- " حاكم " در صفحه 138 - ج 3 " المستدرك " باسناد مصحح خود از " على بن ابى طلحه " آورده است كه گفت: ما حج مى گزارديم و در مدينه از كنار حسن بن على گذشتيم و معاويه بن جديح - جديح را به تصغير بخوانيد - هم با ما بود. به حضرت حسن گفتند: اين است معاويه بن جديح كه على "ع" را لعن مى كند!!

فرمود: بياوريدش. چون آوردندش، فرمود: تو على را ناسزا مى گوئى؟ گفت نه فرمود: بخدا اگر با او ملاقات كنى، - و نمى پندارم كه در رستاخيز به ديدارش برسى - مى بينيش كه بر كنار حوض رسول خدا ايستاده و رايات منافقان را با عصاى عوسجيش كه بدست دارد، مى راند اين حديث را آن صادق مصدوق "محمد ص"براى من باز گو كرده است. و دروغ پرداز زيانكار است.

طبرانى اين روايت را آورده و در عبارت اوست كه حضرت حسن فرمود: مى يابى او را كه آماده و مصمم، ناسپاسان و دورويان را از حوض رسول خدا "ص" مى راند "اين" گفتار صادق مصدق محمد است.

و اين شعر عبدى:

و اليك الجواز تدخل من شئت جنانا و من تشاء جحيما

اشارت است به معنى كه در اخبار بسيارى وارد شده است و ما به ياد آورى برخى از اين اخبار بسنده مى كنيم:

1- " حافظ ابن سمان " در " الموافقه " از قول قيس بن حازم روايت كرده است كه گفت: ابو بكر صديق على بن ابى طالب را ديد و بر روى او لبخند زد على فرمود چرا خنديدى؟ گفت: از رسول خدا "ص" شنيدم كه من گفت هيچ كسى از صراط نمى گذرد مگر آنكه على برايش پروانه عبور نوشته باشد.

اين روايت در " الرياض النضره " 2 ص 177 و 244 و در " الصواعق " ص 75 و " اسعاف الراغبين " صفحه 161، ياد شده است. 2- مجاهد از ابن عباس نقل كرده است كه پيغمبر خدا "ص" فرمود: چون روز رستاخيز آيد، خداى عزوجل، جبرئيل و محمد را بر صراط ميايستاند و هيچ كس از آن نمى گذرد، مگر آن كه براتى از على بن ابى طالب دارد.

" خطيب خوارزمى " در ص 253 " المناقب " اين حديث را آورده و ابنمغازلى فقيه نيز در " المناقب " ياد كرده و عبارت او چنين است: على در روز قيامت بر كنار حوض ايستاده، و "به بهشت" در نمى آيد مگر كسى كه از على بن ابى طالب جواز آورد " قرشى " در ص 36 " شمس الاخبار " اين حديث را ياد كرده است.

3- " حاكمى " از قول على "ع" آورده است كه رسول خدا "ص" فرمود: چون خداوند خلق پيشين و پسين را در رستاخيز گرد آورد و صراط بر پل جهنم زده شود، از آن نمى گذرد مگر آن كس كه گذرنامه ولايت على بن ابى طالب داشته باشد. اين روايت در باب 54 " فرايد السمطين " و ص 172 ج 2 " الرياض النضره " ياد شده است.

4- " حسن بصرى " از قول عبد الله آورده است كه رسول خدا "ص" فرمود: چون قيامت شود، على بن ابى طالب بر فردوش كه كوهى است از جنت بر آمده و بالاى آن عرش پروردگار جهانيان است و نهرهاى بهشت از آن سرازير و در بهشت پراكنده است، بر كرسيئى از نور مى نشيند و " تسنيم " از پيش رويش روان است، هيچ كسى را گذرى بر صراط نخواهند بود، مگر آن را كه برات ولايت او "على" و خاندانش، باشد "على" بر جنت مشرف است دوستان خود را به بهشت و دشمنان خويش را به دوزخ در مى آورد.

خوارزمى در ص 42 " المناقب " و حموئى در باب 54 " الفرايد السمطين " اين روايت را آورده اند.

5- " قاضى عياض " در " الشفا " از پيغمبر روايت كرده است كه فرمود: معرفت خاندان محمد برات آزادى از دوزخ و محبت آل محمد پروانه عبور از صراط و ولايت آل محمد، امان از عذاب است.