و افر و فخر زاهر برده، چه اين امر خداست كه
فرموده است:
قل لا اسئلكم عليه اجرا الى الموده فى القربى.
و ابن حجر در ص 89 " الصواعق " گفته است: ديلمى
از ابى سعيد خدرى روايت كرده كه پيغمبر در تفسير
آيه وقفوهم انهم مسئولون فرموده اند: ازولايت على
پرسش خواهد شد و گويا مراد " واحدى " نيز همين
حديث بوده كه گفته است: در تفسيرآيه وقفوهم انهم
مسئولون، روايت كرده اند، كه مقصود ولايت على و
اهل بيت است زيراخداوند به پيغمبر فرمان داد كه
مردم را آگاهى دهد كه از آنها پاداشى در نبوت
مسالت ندارد، مگر آنكه خاندانش را دوست دارند. و
معنى آيه نيز چنين است كه از آنها مى پرسند آيا
خاندان پيغمبر را به شايستگى و آن چنانكه رسول "ص"
سفارش فرموده بود، دوست داشته اند يا مودت آنها را
چنان ضايع و مهمل گذاشته اند، كه بايد سرزنش و
نكوهش شوند؟
و در ص 101 " الصواعق " اين شعر را از شمس
الدين ابن عربى ياد كرده است:
رايت ولائى آل طه
فريضه |
على رغم اهل
البعد يورثنى القربا |
فما طلب المبعوث اجرا
على الهدى |
بتبليغه الا
الموده فى القربى |
" ابن صباغ مالكى " نيز در ص 13 فصول: اين سه
بيت را از گوينده اى ياد كرده است:
هم العروه الوثقى
لمعتصم بها |
مناقبهم جاءت
بوحى و انزال |
مناقب فى شورى و
سوره هل اتى |
و فى سوره
الاحزاب يعرفها التالى |
و هم آل بيت
المصطفى فودادهم |
على الناس
مفروض بحكم و اسجال |
و از ديگرى آورده است:
هم القوم من
اصفاهم الود مخلصا |
تمسك فى اخراه
بالسبب الاقوى |
هم القوم
فاقوا العالمين مناقبا |
محاسنهم تجلى
و آثارهم تروى |
موالاتهم فرض و حبهم هدى |
و طاعتهم ود و
ودهم تقوى |
آنها، خاندانى هستند كه هر كس صميمانه دوستشان
داشته باشد، به وسيله اى نيرومند براى آخرت خود
چنگ زده است.
خاندانى كه در مناقب بر جهانيان برترند نيكيهاى
آنها نمايان و آثارشان زبا نزد است.
مهرشان واجب و محبتشان هدايت و طاعتشان مودت و
مودتشان پارسائى است. و شبلنجى در ص 13 نور
الابصار، اين ابيات ابى حسن بين جبير را ذكر كرده
است:
احب النبى
المصطفى و ابن عمه |
عليا و سبطيه و
فاطمه الزهرا |
هم اهل
بيت اذهب الرجس عنهم |
و اطلعهم افق
الهدى انجما زهرا |
موالاتهم فرض على كل مسلم |
و حبهم
اسنى الذخائر للاخرى |
و
ما انا للصحب الكرام بمبغض |
فانى ارى
البغضاء فى حقهم كفرا |
من پيغمبر مصطفى و پسر عم او على و دو فرزندش و
فاطمه زهرا را دوست دارم. خاندانى كه خداوند ايشان
را از هر پليدى به دور داشت و آنان را ستارگان
فروزان افق هدايت ساخت.
مهر آنان بر هرمسلمانى فرض و دوستى ايشان
بالاترين ذخيره آخرت است. من دشمن اصحاب بزرگوار
پيغمبر نيستم. و كينه توزى درباره آنان را نا
سپاسى مى دانم.
صراط مستقيم اهل بيتند
سخن عبدى:
و هم الصراط
فمستقيم |
فوقه ناج و ناكب |
ثعلبى در كتاب " الكشف و البيان " در ذيل اين
گفتار خداى تعالى، اهدنا الصراط المستقيم، روايت
كرده است كه مسلم بن حيان گفت، از ابا بريده شنيدم
كه مى گفت اهدنا الصراط المستقيم يعنى راه محمد و
دودمانش.
و در تفسير " وكيع بن جراح " از سفيان ثورى و
او از سدى و او از اسباط و مجاهد، و آنها از عبد
الله بن عباس، آورده اند كه عبد الله در تفسير آيه
اهدنا الصراط المستقيم مى گفت: اى گروه بنده گان،
بگوئيد، خداوندا ما را بر دوستى محمد و خاندانش
رهنمون باش.
و حمويى در فرائد باسناد خود از اصبغ بن نباته
و او از على "ع" آورده است كه امام درباره اين آيه
و ان الذين لا يومنون بالاخره عن الصراط لناكبون
مى فرمود: صراط، ولايت ما خاندان است.
و خوارزمى در مناقب آورده است كه صراط دو صراط
است. راهى در دنيا است و راهى در آخرت اما راه
راست در دنيا، على بن ابى طالب است. و صراط آخرت
پل جهنم است هر كس راه مستقيم دنيا را باز شناخت
از راه آخرت بسلامت ميگذرد. و معنى اين حديث را
روايت ديگرى كه ابن عدى و ديلمى از رسول خدا "ص"
آورده اند و در ص 11 كتاب صواعق آمده است، روشن مى
كند و آن روايت اين است كه پيغمبر "ص" فرمود:
استوار ترين شما بر صراط آن كسى است كه دوستيش به
خاندان و اصحاب من شديدتر باشد.
و شيخ الاسلام حموئى در فرائد السمطين باسناد
خود در حديثى اين گفتار امام جعفر صادق را آورده
است كه فرمود: نحن خيره الله و نحن الطريق الواضح
و الصراط المستقيم الى الله پس راه رفتن بسوى
خداوند، آنهايند و هر كس به آنان چنگ زند راه خدا
را در پيش گرفته است چه ابو سعيد، در كتاب شرف
النبوه باسناد خود از رسول خدا "ص" روايت كرده است
كه فرمود: من و خاندانم درختى در بهشت هستيم كه
شاخه هاى آن در دنيا است. پس هر كس بدامن ما چنگ
زند، راه خداى خويش را در پيش گرفته است. "ذخائر
العقبى ص 16"
و مقصود عبدى از " صديقه " در شعرش، فاطمه دختر
پيمبر "ص" است كه پدرش وى را به اين نام، ناميد،
چه ابو سعيد در كتاب " شرف النبوه " از رسول خدا
"ص" آورده است كه به على فرمود: سه چيز بتو ارزانى
شده است كه به هيچ كسى، و به من هم، ارزانى نشد.
تو داماد كسى چون من شدى كه من چنين نشدم و ترا،
زنى صديقه چون دختر من دادند كه چنين زنى بمن
ارزانى نشد. و حسن و حسين از پشت تواند. و از صلب
من چون آنان بوجود نيامد. ليكن شما از من ايد و من
از شمايم. "الرياض النصره ج 2 ص 202"
و از ام المومنين عايشه است كه مى گفت. هيچ كس
را راستگو تر از فاطمه "ع" نديدم، مگر آن پدريكه
چنين دخترى را بوجود آورد. " حليه الاولياء " ج 2
ص 42 " الاستيعاب " 2 ص 751 " ذخائر العقبى " ص 44
" تقريب الاسانيد " و شرح آن 1 ص 150 " مجمع
الزوائد " 9 ص 201 مولف " مجمع " گفته است، رجال
اين روايت همه از رجال صحيح اند.
فاطمه صديقه و علي بزرگ صديق و فاروق امت است
و مقصود عبدى از "صديق" امير مومنان صلوات الله
عليه است چه وى صديق اين امت و اين لقب خاص اوست "
محب الدين طبرى ر دركتاب رياضش گفته است: همانا
رسول خدا، على را صديق ناميد و نيز در ص 155 آورده
است. كه " خجندى گفت: على "ع" به لقب " يعسوب
الامه " و " صديق اكبر " ملقب است و در اين باره
اخبار فراوانى رسيده است كه برخى از آنها را ياد
ميكنيم:
1- " ابن سجاد و " احمد " در كتاب " المناقب "
از قول ابن عباس روايت كرده اند كه رسول خدا "ص"
فرموده اند، صديقان سه تن اند، حزقيل كه مومن آل
فرعون است و حبيب كه صاحب آل ياسين است، و على بن
ابى طالب. و " ابو نعيم " اين روايت در " المعرفه
" آورده و " ابن عساكر " نيز آن را از قول " ابى
ليلى " نقل كرده و اين دو عبارت را برحديث افزوده
اند كه پيغمبر فرمود، و على بالاتر از آنها است.
محب - الدين طبرى در 2 ص 154 " رياض " و پنجى " در
ص 47 " كفايه "، روايت را با عبارت ابى ليلى، و
سيوطى در " جمع الجوامعش " بطورى كه در ج 6 ص 152
ترتيب آن آمده است و " ابن حجر " در ص 74 " صواعق
"، آن را به عبارت " ابن عباس " آورده اند، و در ص
75 " صواعق " نيز اين حديث به عبارت " ابى ليلى "
تكرار گرديده است.
2- رسول خدا "ص" فرمود همانا اين " على "
نخستين كسى است كه بمن ايمان آورد و اولين كسى
خواهد بود كه در روز رستاخيز با من مصافحه مى كند،
و اوست صديق اكبر و اين است فاروق اين امت كه حق
را از باطل جدا مى كند و اين است يعسوب مومنان "
طبرانى " اين روايت را از " سلمان " و " ابى ذر "
و " بيهقى " و " عدنى " از " حذيفه "، و " هيثمى "
در 9 ص 102 مجمع و " حافظ گنجى " در ص 79 كفايه
اين روايت را از طريق " حافظ ابن عساكر " آورده
اند و در پايان حديث چنين آمده است كه پيغمبر
فرمود: و اوست باب " مدينه علم من كه از جانب آن
وارد مى شوند و او است خليفه من پس از من " متقى
هندى " اين روايت را با عبارت اول در ص 6 65 كتاب
" اكمال كنز العمال " آورده است.
3- " ابن عباس و ابى ذر " گفته اند: از پيغمبر
"ص" شنيديم كه به على مى فرمود: انت الصديق الاكبر
و انت الفاروق الذى يفرق بين الحق و الباطل: توئى
صديق اكبر و توئى فاروقى كه حق را از باطل جدا مى
كند.
" محب الدين " در ص 155 " رياض " روايت را
آورده و گفته است: و در روايتى چنين است كه فرمود
و انت يعسوب الدين. حاكمى و قرشى نيز در ص 35 شمس
الاخبار اين خبر را آورده و افزوده اند كه فرمود و
انت يعسوب المومنين شيخ الاسلام حموئى در باب 24
"الفرائد" آورده و ابن ابى الحديد نيز در شرح نهج
البلاغه 3 ص 257 روايت را ازقول " ابى رافع ر ياد
كرده و عبارتش اين است: ابو رافع گفت براى خدا -
حافظى به خدمت ابى ذر آمدم چون خواستم از نزد او
بيرون آيم بمن و جمع همراهانم گفت: بزودى فتنه اى
پديد مى آيد، از خداوند بترسيد و بر شما باد كه از
بزرگ مردى چون على بن ابى طالب پيروى كنيد چه من
از رسول خدا "ص" شنيدم كه به او مى فرمود: تو
نخستين كسى هستى كه بمن ايمان آوردى و در رستاخيز
اولين كسى خواهى بود كه با من مصافحه مى كنى و
توئى صديق اكبر و توئى فاروقى كه حق و باطل را از
هم جدا مى كند و توئى يعسوب مومنان، و ثروت يعسوب
كافران است. و توئى برادرو وزير من و بهتر كسى كه
پس از من مى ماند و پيمان مرا نگه مى دارد. قاضى
ايجى در ص 276 ج 3المواقف و صفوريدرص 25 ج 2، نزهه
المجالس اين روايت را آورده اند.
4- پيغمبر "ص" فرمود: در شب معراج، پروردگارم
بمن گفت، اى محمد چه كسى را بخلافت خود بر امت،
گمارده اى گفتم پروردگارا تو دانا ترى، گفت: اى
محمد من ترا به رسالت نيز بر گزيدم و براى خويش
انتخابت كردم، تو پيغمبر من و برگزيده من از ميان
آفريدگان منى، و پس "از تو" آن صديق اكبر و آن پاك
و پاكيزه نهادى است كه او را از سرشت تو آفريدم و
وى را وزير تو ساختم و پدر دو سبط پاك و پاكيزه
نهاد تو، - آن دو سرور جوانان اهل بهشت قرار دادم
و همسر او بهترين زنان جهان است تو، درختى، و على
شاخه و فاطمه برگ و حسن و حسين بار آن درخت اند.
آن دورا از سرشت عليين آفريدم و شيعه شما را از
"طينت" شما ساختم، جه اگر گردنهاى آنان را به
شمشير بزنند بر مهرشان نسبت بشما مى افزايند،
گفتم: پروردگارا صديق اكبر كيست؟ فرمود: برادرت
على بن ابى طالب است. قرشى در ص 32 شمس الاخبار،
اين روايت را آورده است.
5- على "ع" فرمود: من بنده خدا و برادر پيغمبر
و صديق اكبرم و كسى به "اين لقب" پس از من قائل
نخواهد شد، مگر آنكه دروغگو و دروغ پرداز باشد. من
هفت سال پيش از همه مردم نماز گزارده ام.
ابن ابى شيبه، بسند صحيح اين روايت را آورده و
نسائى نيز در ص 3 خصائص با سنديكه رجال آن ثقه اند
و ابن ابى عاصم در كتاب " السنه " و حاكم در ص 112
ج 3 " المستدرك ر روايت را آورده و آن را صحيح
دانسته است. ابو نعيم نيز در المعرفه و ابن ماجه
در ص 57 ج 1 سنن خود به سند صحيح آورده. طبرى در ص
213 ج 2 تاريخش با اسناد صحيح و عقيلى و خلعى نيز.
ابن اثير در ص 22 ج 2 الكامل و ابن ابى الحديد در
ص 257 ج 3 شرح النهج و محب الدين طبرى در ص 6
ذخائر و ص 155 و 167 و 158 ج 2 رياض و حموئى در
باب 49 فرائد و سيوطى، آنطور كه در ص 394، ج 6
ترتيب جمع آمده است در الجمع بذكر اين حديث
پرداخته اند. و در ص 2 55 طبقات شعرانى چنين است
كه على "رض" گفت: انا الصديق الاكبر، لا يقولها
بعدى الا كاذب.
6- معاذه گفت: از على آنگاه كه بر منبر بصره
خطبه مى خواند، شنيدم كه مى گفت: منم صديق اكبر كه
ايمان آوردم پيش از آنكه ابو بكر ايمان آورد و
اسلام آوردم پيش از آنكه ابو بكر اسلام آورد. ابن
قتيبه در ص 73 " معارف " و ابن ايوب و عقيلى و محب
الدين در ص 85 ذخائر و ص 155 و 157 ج 2 " رياض "
اين روايت را آورده اند و ابن ابى الحديد درص 251
و 257 ج 3 شرح نهج البلاغه و سيوطى در جمع
الجوامع، بنابر آنچه در ص 405 ج 6 ترتيب آن آمده
است به ذكر اين روايت پرداخته اند.
نام هايي که بر در بهشت مکتوب است
و اين شعر عبدى:
اسماهما قرنا على
سطر |
بظل
العرش راتب |
اشاره است به حديث نگارش نام فاطمه و پدر و
شوهر و فرزندان او در ظل عرش و بر باب بهشت. چه
خطيب بغدادى در ص 259 ج 1 تاريخش از ابن عباس
روايت كرده است كه رسول خدا و ص" فرمود: در شب
معراج، ديدم كه بر در بهشت نوشته اند.
لا اله الا الله، محمد رسول الله على حبيب
الله، و الحسن و الحسين صفوه الله، فاطمه خيره
الله، على مبغضيهم لعنه الله. اين روايت را خطيب
خوارزمى درص 204 مناقب خود بازگو كرده است.
پيوند زناشويي علي و زهرا
و در اين شعر عبدى:
كان الاله وليها |
و امينه جبريل
خاطب |
اشاره است، به اين كه خداى تعالى، فاطمه را به
ازدواج على در آورد و اين پيوند را خود سرپرستى
فرمود و جبرئيل امين نيز خطبه خوان آن بود. جه اين
خبر از جابر بن سمره رسيده است كه گفت رسول خدا
"ص" فرمود: آيا مى پنداريد كه من دخترم فاطمه را
به ازدواج على بن ابى طالب در آوردم حال آنكه
بزرگان قريش به خواستگارى وى آمدند و من نپذيرفتم؟
در اين كار به انتظار خبر آسمانى "وحى" بودم تا
آنكه در شب بيست و چهارم ماه رمضان جبرئيل بسوى من
آمد و گفت اى محمد، "خداى" على اعلى بر تو درود مى
فرستد، او روحانيان و كروبيان را در جايگاهى كه به
آن " افيح " گويند، بزير درخت طوبى جمع كرده،
فاطمه را به ازدواج على در آورد. مرا نيز فرمان
داد كه خطبه خوان اين پيوند باشم و خداى تعالى خود
ولى "عقد" بود"الحديث" ص 164 كفايه الطالب محب
الدين طبرى در ص 31 ذخائر از على "ع" روايت كرده
است كه گفت، رسول خدا "ص" فرمود ملكى بر من فرود
آمد و گفت: يا محمد ك همانا خداى تعالى بر تو درود
مى فرستد و مى گويد: من دخترت فاطمه را، در ملاء
اعلى به ازدوج على در آوردم تو نيز در زمين وى را
بعقداو در آور.
" نسائى " و " خطيب " در ص 31 تاريخش، باسناد
از عبد الله بن مسعود "رض" آورده اند كه گفت: در
بامداد عروسى، فاطمه دختر پيغمبر را لرزش در بدن
افتاد رسول خدا "ص" بوى فرمود:
اى فاطمه م ترا به ازدواج و مردى" كه در دنيا،
سرور و در آخرت از صالحان است، در آوردم و چون
خواستم ترا به على دهم خداوند جبرئيل را مامور كرد
و او در آسمان چهارم بپاخاست و فرشتگان صف ها
بستند، پس جبرئيل براى آنان خطبه خواند و خداوند
ترا بعقد على در آورد. سپس به درخت بهشت فرمان داد
تا زيب و زيور ببار آورد آن را بر فرشتگان ببارد و
هر فرشته اى كه "اين زيب و زيور ها" را بيشتر يا
بهتر از ديگران برداشت، تا روز قيامت، به آن مى
نازد. " ام سلمه " گفت: فاطمه بر ديگر زنان سر
افرازى ميكرد، به اينكه نخستين خطبه خوان "عقدش"
جبريل بوده است.
اين روايت را " گنجى " در ص 16 كفايه آورده و
گفته است: اين، حديثى حسن و عالى است و ما آن را
بهمين طريق روايت كرديم محب الدين طبرى هم در ص 32
ذخائر آن نقل كرده است.
و صفورى در ص 225 ج 2، نزه المجالس، آورده است
كه جبرئيل به رسول خدا گفت: همانا خداوند رضوان را
فرمان داد. تا منبر كرامت را بر باب بيت المعمور
بگذارد و فرشته اى بنام " راحيل " را فرمود. تا بر
آن منبر بالا رود او بر منبر نشست و خدا را به
سزاوارى، ثنا و ستايش نمود. پس در آسمانها نشاط و
سرور بر پا شد و بمن وحى فرمود كه عقد اين پيوند
را ميخوانم.
من فاطمه كنيز خود و دختر پيغمبرم محمد را به
ازدواج على در آوردم، پس من عقد كردم و فرشتگان را
بر آن گواه گرفتم و شهادت ايشان را در اين پارچه
حرير نوشتم. اينك من مامور آن را بر شما عرضه كنم
و به خاتمى از مشك سپيد مهر نمايم و به رضوان خازن
جنان بسپارم. در اين باره اخبار بسيار ديگرى نيز
هست.
کابين زهرا
و اين بيت عبدى:
و المهر خمس
الارض مو |
هبه تعالى فى
المواهب |
اشارتى است به روايتى كه " شيخ الاسلام حموئى "
در باب هجدهم " فرائد السمطين " از رسول خدا "ص"
آورده است كه به على "ع" فرمود: اى على همانا زمين
از آن خداست و آن را بهر يك از بندگان خود كه
بخواهد، وامى گذارد. "اينك" بمن وحى فرستاده كه
فاطمه را با كابين يك پنجم زمين، به ازدواج تو در
آورم، پس آن صداق اوست و هر كس بر زمين گام نهد، و
شما را دشمن باشد، راه رفتنش برزمين، حرام است.
نثار زهرا
و اين سخن عبدى:
و اين سخن عبدى: و تها بها من حمل طوبى طيبت
تلك المواهب.
اشاره است به حديث نثارى كه " بلال بن حمامه "
آورده است. كه روزى پيغمبر خدا "ص" متبسم و خندان
و با چهره اى چون ماه تمام و تابان، روى به ما
آورد، عبد الرحمن بن عوف برخاست و گفت:
اى رسول خدا "ص" اين نور چيست؟ فرمود بشارتى
است كه از پروردگارم درباره برادر و پسر عمم بمن
رسيده است و آن اينست كه خداوند فاطمه را بهمسرى
على در آورده و به رضوان خازن جنان فرموده تا درخت
طوبى را بجنباند. پس درخت طوبى به تعداد دوستداران
اهل بيت برگه هائى ببار آورده است. و نيز در زير
آن درخت فرشتگانى آفريده و به هر يك براتى داده تا
چون قيامت بر پا شود و ملائكه خلائق را فرا
خوانند، دوستى از دوستداران اهل بيت نماند، مگر
آنكه برگه اى كه در آن فرمان رهائى از آتش جهنم
است به وى بدهند.
پس برادر و پسر عم من و هم دخترم. نجات بخش
مردان و زنان از آتش دوزخ اند.
" خطيب " در ص 210 ج 4 تاريخش و " ابن اثير "
در صفحه 206 ج 1، " اسد الغابه " و " ابن صباغ "
مالكى و " الفصول المهمه " و " ابو بكر خوارزمى "
در "المناقب" و " ابن حجر ر در ص 103 " الصواعق "
و " صفورى " در ص 225 ج 2 " " نزهه المجالس " و "
حضرمى " در صفحه 48 " رشفه الصادى " اين روايت را
آورده اند.
و " ابو عبد الله ملا " در كتاب سيرتش. از انس
روايت كرده است كه رسول