الغدير جلد ۴

علامه شیخ عبدالحسین احمد امينى نجفی (ره)
ترجمه محمد تقى واحدى

- ۱۸ -


كه از او رسيده است چيزى جز آئين درست و دوستى خالصانه خاندان وحى و شيعه گرى پاك از هر گونه آلودگى، نديده ايم و آنچه بر اطمينان اعتماد انسان به عبدى مى افزايد، روايتى چون روايت ابى داود مشد سليمان بن سفيان مسترق است كه با پذيرفتگى ثقه بودن عبدى، نقل كرده است.

و اين ابو داود، شيخ شخصيتها بزرگى مانند: " حسن بن محبوب " و " محمد بن حسين بن ابى خطاب " و " على بن حسن بن فضال " است. كما اينكه بپا خاستن شخصى چون " حسين بن محمد بن على ازدى كوفى "، از ميان جمعى كه عبدى را ثقه و صاحب جلالت مى شناسند، و به تنهائى به تاليف كتابى در اخبار و اشعار وى پرداختن، كه نجاشى در صفحه 49 فهرستش چنين كتابى را از جمله كتب ازدى بر شمرده است ما را به پايگاه بلند عبدى در نزد بزرگان مذهب آشنا ميكند و از اينكه وى را در علم و دين بزرگ مى شمرده اند. آگاه مى سازد.

نبوغ عبدى در ادب و حديث

آنكه بر شعر شاعر مورد بحث ما " عبدى " و خوبى و جزالت و روانى و عذوبت و شيرينى و فخامت و استواريان واقف است، به نبوغ وى در شعر و مهارت او در فنون آن گواهى خواهد داد. و بر پيشگامى و پيش آهنگى او اعتراف مى نمايد، و مى داند كه ستايش سيد الشعرا حميرى كه او را شاعر ترين مردم خواند، از زبان اهلش در آمده بمورد بكار رفته است.

" ابو الفرج " در صفحه 22 جلد 7 اغانى از ابى داود مسترق سليمان بن سفيان روايت كرده است كه گفت: سيد و عبدى هر دو در انجمنى گرد آمدند و سيد چنين سرود:

انى ادين بما دان الوصى به يوم الخريبه منقتل المحلينا
و بالذى دان يوم النهروان به و شاركت كفه كفى بصفينا:

من در كشتن آنانيكه در خريبه فرود آمدند. با على وصى هم عقيده ام. " " نيز به آئين او در روز نهروان همدست و همداستانم "

عبدى گفت: درست نگفته اى اگر همدست باشى همانند او خواهى بود، چنين مگو بلكه بگو:

و تابعت كفه كفى:

" دست من بدنبال دست اوست " تا پيرو او باشى نه انباز او. سيد پس از اين ياد آورى مى گفت: من از همه مردم شاعر تر مگر از عبدى.

و آنكه در شعر عبدى بينديشد پايگاه بلند وى در ميان پيشتازان رجال حديث و بهره مندان از آن، واقف مى شود - و عبدى را در وصف اول جمع آورندگان، احاديث پراكنده و به نظم آورندگان احاديث دشوار و راويان نوادر و ناشران طرائف آن مى بيند و به بسيارى در ايت و روايت وى گواهى مى دهد. و انديشه بلند و آزمندى بسيار او را در گسترش اخبار ماثوره خاندان عصمت در مى يابد و همه اين مطالب را در نمونه هاى شعرى وى خواهى ديد.

ولادت و درگذشت عبدى

برتاريخ ولادت و وفات اين شاعر وقوف نيافتم و دليلى هم كه ما را به آن نزديك كندبدست نياوردم، مگر رواياتى كه از او به نقل از امام صادق "ع" شنيدى. و اجتماع او و سيد كه زاده سال 104 ه و در گذشته به سال 178 ه است و نيز اجتماع او با ابى داود مسترق و ملاحظه تاريخ ولادت و وفات ابى داود مسترق كه راوى اوست مارا متوجه مى سازد كه حيات اين شاعر تا سال وفات حميرى ادامه داشته، زيرا وفات ابى داود به طورى كه در فهرست نجاشى آمده است در سال 231 ه و به طورى كه در رجال كشى آمده است در 230 ه بوده و وى به نقل كشى 70 سال زندگى كرده است پس ولادت وى بنابر گفته نجاشى 161 ه و بنا به گفته كشى 160 ه بوده و طبعا بايد سن او آنگاه كه روايتى از عبدى نقل ميكند مناسب با نقل روايت باشد. و اين لازمه آن است كه شاعر، دست كم تا اواخر روزگار حميرى مى زيسته باشد.

پس اينكه در صفحه 370 جلد 1 " اعيان الشيعه " آمده است كه وفات مترجم در حدود سال 120 و چهل سال پيش از ولادت راوى او ابى داود مسترق بوده، خالى از هر گونه تحقيق و تقريب است.

از نمونه هاى شعر او اين قصيده است

ما حديثى را روايت كرديم كه ديگر راويان نيز اين خبر را مى دانند، مردى به نزد عمر بن خطاب آمد و گفت: عده طلاق كنيزان چقدر است و او به حيدر گفت: اى على بگو عده طلاق كنيزان چقدر است، على مرتضى با دو انگشت خود اشاره فرمود و عمر روى به جانب سائل كرد و گفت: دو طهر. آنگاه برگشت و به سايل گفت آيا اين مرد را مى شناسى گفت نه: گفت اين على عالى است.

عكرمه نيز در خبرى كه هيچ شك و ترديدى در صحت آن نيست، آورده است كه: ابن عباس بر گروهى كه على را سب مى كردند، گذشت، حيرت كرد و گريست و با خشم بانها گفت: كدامتان خداى - جل و علا - را لعنت مى كند؟ گفتند: از چنين كارى پناه بخداى بريم، گفت: كدامتان پيغمبر را ناسزا مى گويد و جرات آن را دارد؟ گفتند: از چنين كارى بخدا پناه مى بريم، گفت: كدام يك از شما على آن بهترين مردم روى زمين را دشنام مى دهد گفتند: ما چنين مى كنيم، گفت: بخدا قسم، من از پيغمبر برگزيده شنيدم، هر كس على را سب كند مرا سب كرده و آنكه مرا لعن كند خدا را ناسزا گفته است، و سخن را تمام كرد.

آرى محمد و برادر و دختر و فرزندان او بهترين خلق از پياده و سواره اند پرودگار ما آن آفريدگار خلق و پديد آرنده انان بر روى زمين، بر آن خاندان درود فرستاد و او تعالى آنان را پاكى بخشيد و از ميان مردم انتخاب و اختيارشان كرد و برگزيد.

اگر آنها نبودند آسمان را نمى افراشت و زمين را نمى گسترد و مردم را نمى آفريد خداوند عمل بند ه، را نمى پذيرد مگر آنگاه كه به اخلاص دل به مهر آنها ببندد و نماز نماز گزار تمام نمى شود و دعاى دعاگو بالا نمى رود مگر به ذكر آنها.

اگر آنها بهترين مردم روى زمين نبودند، جبرييل در زير كسا به ايشان نمى گفت: آيا من از شما نيستم؟ و چون گفتند: چرا، وى به آسمانها بالا رفت و بر فرشتگان سر افرازى كرد.

اگر بنده اى با اعمال تمام بندگان نيك و پرهيز گار، خدا را ملاقات كند و دوستدار على نباشد. اعمالش بى اثر بوده و به صورت در شعله آتش فرو مى افتد.

و جبرئيل چون فرود آمد از قول آن دو فرشته اى كه همراه انسان و كاتب اعمالند گفت كه هرگز از على پاك نهاد، لغزش و خطائى نديده و ننوشته اند.

در بيان احاديثى كه قصيده عبدى آمده و دانشمندان به نام عامه آن را روايت كرده اند

حديث عمر درباره امام اميرالمؤمنين

عبدى گويد:

انا روينا فى الحديث خبرا يعرفه سائر من كان روى

" حافظ دار قطنى " و " ابن عساكر " هر دو روايت كرده اند كه دو مرد بنزد عمر بن خطاب آمدند و از او درباره طلاق كنيز پرسيدند. عمر برخاست و با آنان به جانب انجمنى كه در مسجد تشكيل يافته و مردى بلند پيشانى "على عليه السلام" در آن انجمن بود آمد و از آن مرد پرسيد: نظر تو درباره طلاق كنيز چيست؟ "على ع" سر بلند كرد و با انگشت سبابه و ميانه اشاره فرمود، عمر به آن دو مرد گفت: كنيز را دو طلاق است يكى از آن دو گفت: سبحان الله ما بنزد تو كه امير مومنانى آمديم و تو خود با ما بنزد اين مرد آمدى و از او پرسيدى و به اشارت او خرسند شدى؟ عمر گفت: آيا مى دانيد اين كيست؟ گفتند نه، گفت، اين على بن ابى طالب است و من گواهى ميدهم كه از رسول خدا "ص" شنيدم كه مى فرمود: براستى كه اگر آسمانهاى هفتگانه و زمينهاى هفتگانه را در كفه اى بگذراند و ايمان "على ع" را در كفه ديگر، ايمان على بن ابى طالب مى چربد.

م- و در عبارت زمخشرى چنين است كه آن دو مرد گفتند ك ما بنزد تو كه خليفه اى آمديم و مقاله اى در طلاق پرسيديم تو به سوى اين مرد آمده و از او پرسيدى، بخدا ديگر با تو سخن نخواهيم گفت، عمر به آنان گفت: واى بر شما آيا ميدانيد اين كيست تا آخر حديث.

اين حديث را " گنجى " در صفحه 129 " كفايه " به نقل از " حافظ دار قطنى " و " حافظ " ابن عساكر " آورده و گفته است. اين حديث، حسن و ثابت است و خطيب - الحرمين خوارزمى نيز در صفحه 78 " مناقب " از طريق زمخشرى و سيد على همدانى در " الموده القربى " اين خبر را آورده اند.

محب الدين طبرى نيز حديث ميزان را در صفحه 244 جلد 1 " رياض " از عمر آورده، و صفورى هم، در صفحه 240 جلد 2 "نزهه المجالس" آن را روايت كرده است.

حديثي از ابن عباس

عبدى گويد:

و قد روى عكرمه فى خبر ما شك فيه احد و لا امترا

ابو عبد الله ملا در كتاب "سيره اش" از " ابن عباس " روايت كرده است كه وى در روزگار نابينائى بر گروهى گذشت كه على را سب مى كردند، به عصا كش خويش گفت: اينها چه ميگويند؟ گفت: على را دشنام مى دهند. ابن عباس گفت: مرا بسوى آنان ببر و او برد. ابن عباس روى بانها كرد و گفت: كدامتان خداى عزوجل را سب مى كنيد؟ گفتند: سبحان الله هر كس خدا را لعن كند، شرك ورزيده است. گفت: كدام يك از شما رسول "ص" خدا را دشنام مى دهد؟ گفتند: سبحان الله، هر كس پيغمبر خدا را دشنام دهد، كافر شده است، گفت: كدامتان به على بن ابى طالب ناسزا مى گويد؟ گفتند: اين يكى را ما...

ابن عباس گفت: خدا را گواه مى گيرم و شهادت مى دهم كه از پيغمبر خدا "ص" شنيدم كه مى گفت: هر كس على را سب كند مرا سب كرده و هر كس مرا سب كند خداى عزوجل را سب كرده و هر كس خدا را لعن كند خداوند او را به صورت در آتش سر نگون كند، سپس از آن گروه روى گرداند و به عصا كش خود گفت: ببين چه ميگويند؟ گفت چيزى نمى گويند، گفت: آنگاه كه من سخن مى گفتم، چهرهاى آنها را چگونه ديدى؟ گفت: با ديده هاى سرخ رنگ خود، چون بزى كه به كارد بزرك قصابى مى نگرد، به تو مى نگريستند. ابن عباس گفت: پدرت فدايت باد بر سخنت بيفزا. وى گفت:

با پلكهاى افتاده، از گوشه چشم، چون ذليلى كه عزيزى را بنگرد، بتو نگاه مى كردند:

گفت پدرت بقربانت، باز هم بگو. عصاكش گفت: من ديگر سخنى ندارم ابن عباس گفت من خود دارم.

احياهم عار على امواتهم و الميتون فضيحه للغابر

" زندگان آنها ننگ مردگان، و مردگان آنها موجب رسوائى باز ماندگانند " اين خبر را محب الدين طبرى در صفحه 166 جلد 1 " رياض " و گنجى در صفحه 27، كفايه و شيخ الاسلام حموئى در باب 56 " الفرائد " و ابن صباغ مالكى در صفحه 126 " الفصول " آورده اند.

حديث فضيلت اشباح پنج گانه

شعر عبدى:

محمد و صنوه و ابنته و ابنيه خير من تحفى و احتذا

ابى هريره از پيغمبر "ص" آورده است كه فرمود: چون خداى تعالى آدم ابو البشر را آفريد و از روح خود در او دميد، آدم متوجه جانب راست عرش شد و پنج شبح را كه در سجود و ركوع بودند، در ميان نور، ديد و گفت: آيا پيش از من ديگرى را از خاك، آفريده اى؟ خداوند فرمود: نه اى آدم، گفت: اين اشباح پنجگانه اى كه در هيات و صورت خود مى بينم، كيانند؟ گفت: اينان پنج تن از فرزندان تواند كه اگر نبودند، ترا نمى آفريدم، اينان پنج تن اند كه نامهايشان را از اسماء خود در آورده ام، اگر ايشان نبودند. بهشت و دوزخ، عرش و كرسى، آسمان و زمين، فرشتگان و انس و جن را نمى آفريدم.

پس من محمودم و اين محمد است، و من عالى ام و اين على است، و من فاطرم و اين فاطمه است، و من احسانم و اين حسن است، و من محسنم و اين حسين است. به عزت خود سوگند مى خوردم كه هيچ كسى به سوى من نمى آيد، كه به اندازه خردلى كينه ايشان در دل داشته باشد، مگر آنكه وى را به دوزخ مى اندازم و باك ندارم. اى آدم اينان برگزيده منند به آنها نجات مى بخشم و به آنها هلاك ميكنم و چون ترا نيازى باشد به آنان متوسل شو. پس پيغمبر "ص" فرمود: ما كشتى نجاتيم كه هر كس به آن پيوست، نجات يافت و هر كس روى گرداند، نابود شد، پس هر كس را نيازى به خداوند باشد، او را بما اهل بيت بخواند.

اين روايت را شيخ الاسلام حموئى در باب اول " فرائد السمطين " و خطيب خوازومى نيز در صفحه 252 " المناقب " قريب همين مضمون آورده اند و حديث سفينه را هم حاكم در صفحه 151 جلد 3 " المستدرك " با قيد صحت از ابى ذر روايت كرده و عبارت آن چنين است:

کشتي نجات بودن اهل بيت

مثل اهل بيتى فيكم مثل سفينه نوح من ركبها نجا و من تخلف عنها غرق.

خطيب در صفحه 91 جلد 12 تاريخش از انس، و بزار از ابن عباس و ابن زبير، و ابن جرير و طبرانى از ابى ذر و ابى سعيد خدرى، و ابو نعيم و ابن عبد البر و محب - الدين طبرى و گروه بسيار ديگرى، اين روايت را آورده اند.

و امام شافعى در اشعار زير كه در صفحه 24 " رشفه الصادى " از او نقل شده است به همين حديث اشارت دارد:

و لما رايت الناس قد ذهبت بهم مذاهبهم فى ابحر الغى و الجهل
ركبت على اسم الله فى سفن النجا و هم اهل بيت المصطفى خاتم الرسل
و امسكت حبل الله و هو ولاوهم كما قد امرنا بالتمسك بالحبل

" چون ديدم كه مذاهب مردم آنان را به درياهاى گمراهى و نادانى مى كشد، به نام خدا بركشتيهاى نجاتى كه خاندان خاتم پيمبران محمد مصطفى است، سوار شدم و به ريسمان محكم خدا كه ولاء آنان است و ما مامور به چنگ زدن به آنيم، چسبيدم ".

قبول اعمال به ولايت است

شعر عبدى:

لا يقبل الله لعبد عملا حتى يواليهم باخلاص الولا

ابن عباس در حديثى از پيغمبر "ص" نقل كرده است كه فرمود: اگر مردى بين ركن و مقام به نماز و صيام بايستد پس از آن خدا را ملاقات كند و دشمن اهل بيت باشد، داخل دوزخ خواهد شد. حاكم اين حديث را در صفحه 149 جلد 3 " المستدرك " آورده و " ذهبى " هم در " تلخيصش " آن را صحيح دانسته است.

و " طبرانى " در " الاوسط " از طريق ابى ليلى از قول امام سبط شهيد "ع" از جدش رسول خدا "ص" آورده است كه فرمود: مودت ما اهل بيت را، رها مكنيد، چه هر كس خداى عزوجل را ملاقات كند و دوستمان دارد به شفاعت ما به بهشت ميرود و سوگند به آنكه جان من در دست اوست كه عمل بنده برايش سودى نخواهد داشت مگر آنكه عارف به حق ما باشد.

" هيثمى " در صفحه 172 جلد 9 " مجمع " و " ابن حجر " در " الصواعق " و محمد سليمان محفوظ در صحفه 8 جلد 1 " اعجب ما رايت " و نبهانى در صفحه 69 " الشرف الموبد " و حضرمى در صفحه 43 " رشفه الصادى " اين حديث را آورده اند.

" حافظ سمان " در امالى خود به اسنادش از رسول خدا "ص" آورده است كه فرمود: اگر بنده اى هفت هزار سال كه عمر دنيا است خدا را عبادت كند، سپس در حالى به سوى خداى عزوجل رود كه دشمن على و منكر حق و شكننده پيمان ولايت وى باشد، خداوند خير به او نرساند و محرومش گرداند.

" قرشى " در صفحه 40 " شمس الاخبار " اين روايت را آورده و خوارزمى در صفحه 39 " المناقب " از پيغمبر روايت كرده است كه به على فرمود: اى على اگر بنده اى به مدتى كه نوح در ميان قوم خويش ماند، خدا را پرستش كند و به اندازه كوه احد طلا داشته باشد و آن در راه خدا ببخشد، و عمرش آن قدر دراز شود كه هزار سال پياده به حج رود، سپس در ميان مروه و صفا مظلوم كشته شود، و ترا، اى على دوست نداشته باشد، بوى بهشت نشنود و داخل آن نگردد.

و از ام سلمه است كه رسول خدا "ص" فرمود: اى ام سلمه آيا وى را مى شناسى؟ گفتم آرى، اين على بن ابى طالب است. فرمود: خوى او با خوى من و خون او با خون من يكسان است و از گنجينه دانش من است، بشنو و گواه باش كه اگر بنده اى از بندگان، هزار سال خدا را در بين ركن و مقام عبادت كند، آنگاه با كينه على و عترتم به ملاقات خداى اى عزوجل رود، خداى تعالى در روز رستاخيز او را به رودر در آتش دوزخ اندازد.

" حافظ گنجى " به اسناد خود اين حديث را از طريق " حافظ ابى فضل سلامى " آورده و سپس گفته است: اين حديثى است كه سند آن در نزد اهل نقل مشهور است و ابن عساكر در تاريخش اين حديث مسند از جابر بن عبد الله را آورده است كه رسول خدا "ص" فرمود: يا على اگر امت من آنقدر روزه بگيرد تا گوژ پشت شود و آنقدر نماز بخواند تا چون زه كمان لاغر شود، وترا دشمن دارد، خداوند باتشش در اندازد.

اين حديث را " گنجى " در صفحه 179 " الكفايه " ياد كرده و ابن مغازلى فقيه نيز در المناقب آورده و قرشى در صفحه 33 " شمس الاخبار " از قول او نقل كرده و شيخ الاسلام حموئى نيز در باب اول " الفرائد " روايت كرده است. و مانند اين اخبار در ولاء امير مومنان و خاندان ايشان آنقدر بسيار است كه ما را مجال ذكر آن نيست.

نماز جز به درود بر آل تمام نيست

سخن عبدى:

و لا يتم لامرء صلاته الا بذكراهم.......

در اين بيت اشاره كرده است به اينكه، ما به درود فرستادن بر آل پيغمبر در نماز ماموريم و در اين مقام اخبار فراوان و سخنان بسيارى در بلاى كتب فقه و تفسير و حديث توان يافت: ابن حجر در صفحه 87 " الصواعق " آيه شريفه:

ان الله و ملائكته يصلون على النبى يا ايها الذين آمنوا صلوا عليه و سلموا تسليما.

را ياد كرده و چند خبر صحيح را كه درباره آن وارد شده است روايت نموده و آورده است كه: چون از پيغمبر درباه چگونگى درود و سلام برحضرتش پرسيدند، وى درود بر آل را قرين صلوات بر خود فرمود، سپس گفته است. و اين دليلى ظاهر است بر اينكه مراد از اين آيه، صلوات بر خاندان و بقيه آل پيغمبر نيز هست چه اگر نبود. پس از نزول آيه، از پيغمبر درباره درود بر آل سوال نمى كردند و پاسخ ياد شده را نمى شنيدند و جواب نيز دلالت دارد بر آنكه درود بر آل، مامور به است، و خاندان پيغمبر در اين امر قائم مقام پيغمبرند، زيرا مقصود از صلوات بر رسول "ص" مزيد تعظيم اوست و بزرگذاشت خاندانش نيز مزيد تعظيم او خواهد بود، و بهمين دليل است كه آن چنانكه گفتيم وقتى ايشان در زير كساء گرد آمدند، پيغمبر گفت:

بار خدايا، اينها از منند و من از ايشانم پس درود و رحمت و آمرزش و خشنودى خود را بر من و آنان، برقرار دار!

و اين دعا مستجاب شد و خداوند بر آنان همراه با درود بر پيغمبر صلوات فرستاد و در اينجا نيز از مومنين خواست تا همراه با صلوات بر پيغمبر بر خاندان او نيز درود فرستند.

و روايت كرده اند كه پيغمبر فرمود:

لا تصلوا على الصلاه البتراء: